راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۲۵ -


قسم سوّم: زدودن فضلات ظاهر بدن‏

غزّالى مى‏گويد: فضلات ظاهر بدن دو نوع است: چركها، اجزاء نوع اوّل: چركها و رطوباتى است كه از بدن ترشح مى‏كند و اينها هشت نوعند:

1- چرك و شپش كه در موى سر پديد مى‏آيد و مستحبّ است كه با شستن و شانه زدن و روغن ماليدن سر تنظيف و چركها زدوده شود. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يك روز در ميان بر موهايش روغن مى‏ماليد و آنها را شانه مى‏زد، و به ديگران همين را سفارش مى‏كرد، و مى‏فرمود: «يك روز در ميان روغن بماليد.» و فرموده است: «هر كه داراى موى سر است بايد آن را گرامى بدارد.» يعنى از چركها پاك نگه دارد. مردى به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيد كه موى سر و محاسنش در هم و ژوليده بود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «اين مرد را روغن نبود كه با آن موى سرش را بنشاند» سپس فرمود: «يكى از شما وارد مى‏شود كه گويى شيطان است.»

مى‏گويم: آنچه از احاديث اهل بيت (عليهم السلام) استفاده مى‏شود اين است كه چيدن مو و تراشيدن آن بهتر از بلند بودن و نگه داشتن آن است، و موى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هرگز به فرق سرش نرسيد مگر در سالى كه از زيارت خانه خدا ممنوع شد.

در كافى از عمرو بن ثابت از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده و گفته است:

به آن حضرت عرض كردم آنها روايت مى‏كنند كه فرق سر از سنّت است؟

فرمود: «از سنّت است.» عرض كردم: و ادّعا مى‏كنند پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرق موى سر داشت، فرمود: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرق نداشت، و پيامبران (عليهم السلام) مو نگه نمى‏داشتند.»

در روايت ديگرى است كه: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هر گاه مويش را بلند نگه مى‏داشت تا حدّ نرمه گوشش بود».

و نيز كافى به سند خود از اسحاق بن عمّار از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت‏ مى‏كند كه گفته است: آن حضرت به من فرمود: «موهايت را از ته بزن تا كثافت و جانور و آلودگى آن كم و گردنت كشيده به نظر آيد و چشمانت روشن گردد.»، و در روايت ديگرى است «.. و بدنت آسودگى يابد.»

به سند صحيح از ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت شده: «سه چيز است كه هر كس (فوايد) آنها را بداند تركشان نمى‏كند: چيدن مو، بالا كشيدن جامه و ازدواج با كنيزكان.»

به امام صادق (عليه السلام) عرض شد: مردم مى‏گويند تراشيدن سر مثله است، امام (عليه السلام) فرمود: «براى ما عمره و براى دشمنان ما مثله است.»

و به سند خود از آن حضرت روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«كسى كه مو مى‏گذارد بايد خوب از آن نگهدارى كند، و گرنه آن را بتراشد.»

در الفقيه آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه مو بگذارد و آنها را مرتّب نكند، خداوند در روز رستاخيز با ارّه‏اى از آتش موهايش را مرتّب خواهد كرد.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به مردى فرمود: «سرت را بتراش كه بر زيبايى تو خواهد افزود.»

غزّالى مى‏گويد:

2- چركهايى است كه در سوراخ گوش گرد مى‏آيد، اگر در ظاهر گوش باشد با دست كشيدن زايل مى‏شود، و اگر در ته سوراخ باشد بايد به هنگام بيرون آمدن از گرمابه آنها را به آهستگى بيرون آورد، زيرا بسا زياد شدن آنها به شنوايى زيان رساند.

3- رطوبات بسته و چسبيده‏اى را كه در اطراف داخل بينى گرد مى‏آيد، استنشاق يعنى آب را به داخل بينى كشانيدن برطرف مى‏كند.

4- آن جرم و زردى را كه بر روى دندانها و اطراف زبان مى‏نشيند، مسواك و مضمضه مى‏زدايد.

5- چرك و شپش كه اگر مراقبت لازم به عمل نيايد در محاسن پديد مى‏آيد، و مستحبّ است آنها را با شستشو و شانه زدن برطرف كرد. در اخبار آمده است كه هرگز شانه در سفر و حضر از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جدا نمى‏شده، و اين سنّت عرب است.

در خبرى شگفت آمده كه آن حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) محاسن خود را در روز دو بار شانه مى‏زد، و محاسن او انبوه بود، و محاسن على (عليه السلام) پهن و ميان دو كتفش را گرفته بود.

در خبرى شگفت‏انگيزتر آمده كه عايشه گفته است: گروهى به در خانه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گرد آمدند ديدم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در خم آب مى‏نگرد، و موى سر و محاسن خود را مرتّب مى‏كند، گفتم: اى پيامبر خدا تو اين كار را مى‏كنى؟

فرمود: «آرى، خداوند دوست دارد، بنده‏اش به هنگامى كه بر برادرانش وارد مى‏شود خود را براى آنان آرايش دهد.» بسا نادان كه اين كار را با اخلاق ديگران قياس و گمان كند كه اين صفت ناشى از حبّ آرايش براى ديگران است و به اين سبب فرشتگان را به دربانان تشبيه كند، امّا ابدا اين گونه نيست، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به دعوت مردم مأمور، و يكى از وظايف او اين بود كه عظمت‏ خود را در دلهاى آنها جا دهد، و صورتش را در چشمان آنها نيكو جلوه دهد، تا مبادا آنان او را حقير بدانند، و در چشمانشان كوچك به شمار آيد، در نتيجه باعث نفرت آنان از او شود، و براى منافقان وسيله‏اى جهت رماندن آنها از او گردد. و اين امر بر هر دانشمندى كه عهده‏دار دعوت مردم به سوى خداست واجب مى‏باشد، يعنى لازم است ظاهرا و به گونه‏اى باشد كه موجب نفرت مردم از او نشود، بى‏ترديد در اين گونه امور ملاك نيّت است، چه اين كارها ذاتا اعمال مباحى هستند كه قصد و نيّت خصوصيّات آنها را تعيين مى‏كند، و آرايش اگر بدين نيّت باشد محبوب شارع است، و ژوليدگى محاسن براى اظهار زهد، و نشان دادن بى‏توجّهى به نفس از ديدگاه شرع ممنوع است، ولى همين امر به سبب پرداختن به كارى كه در نظر شرع از آن مهمّتر است محبوب مى‏باشد. اينها احوالى است درونى ميان انسان و خدا، و در اين ميدان حسابرس بصير است و نيرنگ و تزوير در او به هيچ وجه راه ندارد.

و بسيارند نادانهايى كه اين كارها را انجام مى‏دهند، و منظورشان جلب توجّه مردم به سوى خويش مى‏باشد، در حالى كه او را بر خود و ديگران مشتبه، و گمان مى‏كنند كه قصدشان خير است، از اين رو مشاهده مى‏شود گروهى از علما لباسهاى فاخر مى‏پوشند و ادّعا مى‏كنند كه در اين كار قصدشان به خاك مالاندن دماغ بدعتگران و مخالفان و تقرّب جستن به درگاه خداوند است، امّا اين كار در آن روز معلوم خواهد شد كه پرده از اسرار برداشته شود، و مردگان از گورها برانگيخته شوند، و آنچه در سينه‏هاست تحقّق يابد، و در آن روز سره از ناسره جدا خواهد شد. و ما از رسوايى آن روز بزرگ به خداوند پناه مى‏بريم.

مى‏گويم: در تشويق به شانه كردن، اخبار بسيارى از اهل بيت (عليهم السلام) وارد، و در كتابهاى كافى و الفقيه و جز اينها نقل شده است:

در كافى به سند خود از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت‏ است كه درباره قول خداوند: خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ فرموده است:

«از جمله اينهاست شانه كردن براى هر نمازى.»

و نيز از آن حضرت روايت شده است: «شانه كردن وبا را از ميان مى‏برد، و امام صادق (عليه السلام) شانه‏اى در مسجد داشت كه به هنگام فراغ در نماز با آن شانه مى‏كرد.»

و نيز فرموده است: «با عاج شانه كنيد كه آن وبا را برطرف مى‏كند.»

و نيز: «هنگامى كه سر و محاسنت را شانه كردى آن را بر سينه‏ات بكش، زيرا اين كار غم و وبا را از ميان مى‏برد.»

از امام صادق (عليه السلام) نقل است: «جامه پاكيزه دشمن را زبون مى‏كند، و ماليدن روغن فقر را از ميان مى‏برد، و شانه زدن سر وبا را برطرف مى‏كند.»

پرسيدند وبا چيست؟ فرمود: «تب است، و شانه زدن محاسن دندانها را محكم مى‏كند.» در روايت ديگرى «ونا» با نون ذكر شده كه به معناى ضعف است.

از آن حضرت (عليه السلام) درباره روغندان و شانه كه از استخوان فيل ساخته شود پرسيدند، فرمود: «باكى نيست.»

و شايسته است به هنگام شانه زدن بگويد: اللّهم سرّح عنى الهموم و الغموم و وحشة الصدور و وسوسة الشيطان چنان كه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است.

و چون از آن فارغ شد بگويد: سبحان من زيّن الرجال باللّحى و النساء بالذوائب.

درباره تشويق بر خضاب كردن نيز اخبار بسيارى از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است. در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: حسن بن جهم بر ابى الحسن امام موسى بن جعفر (عليه السلام) وارد شد، در حالى كه آن حضرت با رنگ سياه خضاب كرده بود، به او فرمود: «خضاب كردن را پاداشى است و با خضاب و آمادگى خداوند بر عفّت زنان مى‏افزايد، و زنان عفّت را به سبب آن كه شوهرانشان آمادگى را ترك كردند رها ساختند.» وى عرض كرد: به ما رسيده كه حنا انسان را مسن‏تر نشان مى‏دهد. فرمود: «كدام چيز پيرى را مى‏افزايد؟ انسان روز بروز پيرتر مى‏شود.»

محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) درباره خضاب كردن پرسيد، امام فرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خضاب مى‏كرد، و اين موى اوست كه نزد ماست.»

روايت شده است كه در سر و محاسن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هفده موى سپيد بود.

و نيز روايت است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و حسين بن على (عليه السلام) و ابو جعفر محمّد بن على (عليه السلام) با وسمه خضاب مى‏كردند. و على بن الحسين (عليه السلام) با حنا و وسمه خضاب مى‏فرمود.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خضاب با رنگ سياه مايه انس زنان و ترس دشمنان است.»

و نيز درباره قول خداوند متعال: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ من قُوَّةٍ فرمود: از جمله آنها خضاب كردن با رنگ سياه است. مردى بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شد كه محاسنش را زرد كرده بود، به او فرمود: «چه خوب است اين» سپس بعد از مدّتى بر آن حضرت وارد شد در حالى كه ريشش را با حنا قرمز كرده بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تبسّمى كرد و فرمود: «اين از آن بهتر است» پس از مدّت ديگر دوباره نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد، و ريشش را رنگ سياه زده بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خنديد، و به او فرمود: «اين از هر دو بهتر است.»

گفته‏اند: ائمّه (عليهم السلام) با وسمه خضاب مى‏كردند، و خضاب با رنگ زرد خضاب ايمان، و با حنا (قرمز) رنگ اسلام، و با رنگ سياه خضاب اسلام و ايمان و نور است.

پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «يك درهم براى خضاب خرج كردن بهتر از هزار درهم است كه در غير آن در راه خدا خرج شود. و در آن چهارده خصلت است: بادى را كه در گوشهاست دفع مى‏كند چشم را جلا مى‏دهد بيخ بينى را نرم مى‏كند دهن را خوشبو مى‏سازد لثه‏ها را محكم مى‏گرداند بيمارى و ضعف را از ميان مى‏برد وسوسه‏هاى شيطان را كم مى‏كند فرشتگان بدان خوشحال، مؤمنان شاد و كافران به سبب آن خشمگين مى‏شوند خضاب زينت و آرايش است بوى خوش است نكير و منكر از آن شرم مى‏كنند، و در قبر مايه برائت و خلاصى است.»

بيشتر اين اخبار با اسناد معتبر در كتاب كافى نيز روايت شده است.

در كتاب مذكور به سند صحيح از عمر بن يزيد روايت شده كه گفته است ابو عبد الله (عليه السلام) فرمود: «زنهار كه محاسنت از خضاب خالى باشد، چه اين فقر و بيچارگى است.»

و به سند خود از حنص اعور نقل مى‏كند كه گفته است: از ابا عبد الله (عليه السلام) درباره خضاب ريش و سر پرسيدم كه آيا آن سنّت است، فرمود: «آرى» عرض كردم: امير مؤمنان (عليه السلام) خضاب نمى‏كرد، فرمود: «آنچه مانع آن حضرت شده بود گفتار پيامبر خدا بود كه: اين (محاسن) را از آن خون (سر) خضاب خواهى كرد.»

مى‏گويم: غزّالى درباره منع از خضاب بويژه به رنگ سياه مبالغه‏ بسيار كرده كه نبايد به سخنان او توجّه كرد، زيرا اهل خانه به آنچه در خانه است داناترند.

6- چرك بندهاى پشت انگشتان كه بايد زدوده شود، و عرب اينها را زياد نمى‏شست زيرا پس از خوراك عادت به شستن دست نداشت در نتيجه چرك در آنها جمع مى‏شد، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به شستن آنها دستور داد.

7- چرك سر انگشتان و زير ناخنها كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به زدودن و تنظيف آنها امر كرده است، زيرا اعراب به ناخن‏گير دسترسى نداشتند و در هر موقع چرك زير ناخنهاى آنان را فرا گرفته بود، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى چيدن ناخنها و ستردن موهاى زير بازو و موهاى زهار در هر چهل روز يك بار تعيين وقت كرد، و ليكن فرمود همواره زير ناخنها را پاك كنند.

در اخبار آمده است: زمانى در نزول وحى تأخير شد. چون جبرئيل (عليه السلام) بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرود آمد به آن حضرت عرض كرد: چگونه وحى بر شما فرود آيد و حال آن كه بندهاى انگشتان را نمى‏شوييد، و زير ناخنهايتان را پاك نمى‏كنيد و زردى دندانهايتان را با مسواك نمى‏زداييد، امّت خود را دستور ده تا آنها را به جا آورد.»

مى‏گويم: اين خبر از طريق خاصّه نيز در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: در نزول وحى بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تأخير شد، به او عرض كردند، وحى از تو بازداشته شده است، فرمود: «چگونه بازداشته نشود و حال آن كه ناخنهايتان را نمى‏چينيد، و زير ناخنهايتان را پاك نمى‏كنيد.»

8- چركى كه بر اثر ريزش عرق و گرد و غبار راه در تمام بدن به وجود مى‏آيد و گرمابه آن را زايل مى‏كند».

مى‏گويم: اكنون چگونگى ورود به گرمابه و سنّتها و آداب آن را طبق‏ طريقه اهل بيت (عليهم السلام) شرح مى‏دهيم.

چگونگى ورود به گرمابه و آداب آن‏

در كافى به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده، و الفقيه نيز آن را نقل كرده كه امام (عليه السلام) گفته است: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده: هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد بى‏لنگ وارد حمّام نشود.»

در الفقيه آمده است كه يحيى بن سعيد اهوازى از احمد بن محمّد بن ابى نصر از محمّد بن حمران روايت كرده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: هر گاه وارد گرمابه شدى به هنگام لخت شدن بگو: اللهم انزع عنى ربقة النفاق و ثبّتنى على الايمان، و چون به قسمت مقدّم آن رسيدى بگو: اللهم انّى اعوذبك من شرّ نفسى و أستعيذبك من اذاه، و چون به قسمت مؤخّر آن وارد شدى بگو: اللهم اذهب عنّى الرّجس النجس و طهّر جسدى و قلبى، و مقدارى از آب گرم برگير و بر سر و پاهايت بريز، و اگر ممكن باشد جرعه‏اى از آن بنوش، زيرا مثانه را پاك مى‏كند. و در قسمت دوّم گرمابه ساعتى درنگ كن، و چون وارد قسمت سوّم‏ شدى بگو: نعوذ بالله من النّار و نسأله الجنة و اين را تكرار كن تا از خزانه آب گرم خارج شوى، و زنهار از اين كه در گرمابه آب سرد يا فقاع بنوشى زيرا معده‏ات را تباه مى‏كند، و آب سرد بر تو ريخته نشود، چه بدنت را ضعيف و سست مى‏كند، و زمانى كه از گرمابه بيرون مى‏آيى آب سرد بر پاهايت بريز، زيرا اين عمل درد را از بدنت بيرون مى‏كشد، و چون خواستى لباسهايت را بپوشى بگو:

اللّهم ألبسنى التقوى و جنّبنى الرّدى، چون اين كارها را انجام دهى از هر دردى ايمن شوى، و خواندن قرآن در حمّام چنانچه لنگ بر تن داشته باشى و حمّام صدا را منعكس نكند مانعى ندارد.

محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) پرسيده است: آيا امير مؤمنان (عليه السلام) خواندن قرآن را در حمّام نهى كرده است؟ امام (عليه السلام) به او پاسخ داده است: «خير تنها آن حضرت از اين كه انسان لخت باشد و قرآن بخواند نهى فرموده است امّا اگر لنگ بر تن داشته باشد مانعى ندارد.»

علىّ بن يقطين به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) عرض كرد: مى‏توانم در حمّام قرآن بخوانم و نكاح كنم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «اشكالى ندارد» شيخ صدوق مى‏گويد: همچنين نهى وارد در خصوص سلام كردن در حمّام منحصر به كسى است كه لنگ بر خود نبسته باشد.

و نيز آن حضرت فرمود: «... واجب است بر مرد كه چشمانش را فرو گيرد، و عورتش را از اين كه به آن نگاه كنند مستور بدارد.»

از امام صادق (عليه السلام) درباره قول خداوند متعال پرسيدند كه فرموده است: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا من أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى‏ لَهُمْ، امام (عليه السلام) فرمود: «هر چه در كتاب خدا در حفظ فرج ذكر شده محافظت آن از زناست جز در اين جا كه مراد حفظ آن از ديد مردم است.»

و نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «تنها نظر كردن بر عورت مسلمان مكروه مى‏باشد، امّا نظر كردن بر عورت ذمّى يا غير مسلمان مانند مشاهده عورت الاغ است.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ران جزو عورت نيست.»

پايان گفتار صدوق.

سزاوارتر اين است كه از ناف تا زانو را بپوشند، چنان كه ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) در هنگامى كه ديگرى چيزى بر بدن او مى‏ماليد به وى فرمود:

«بيرون شو» و با دست خويش از ناف به پايين را ماليد، و سپس فرمود: «به همين نحو رفتار كن.» اين را كافى روايت كرده است و آن به خاطر اين است كه مواضع مذكور به منزله حريم عورت است، و حتّى برخى قائل به وجوب ستر آنها شده‏اند.

صدوق مى‏گويد: امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «گرمابه نيكو خانه‏اى است آتش را به ياد مى‏آورد، و چركها را برطرف مى‏كند.»

و نيز آن حضرت فرموده است: «گرمابه بدخانه‏اى است پرده‏ها را پاره مى‏كند، و شرم را از ميان مى‏برد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «بدخانه‏اى است گرمابه، پرده‏ها را پاره، و عورت را آشكار مى‏كند، و نيز گرمابه خوب خانه‏اى است زيرا سوزش آتش را به ياد مى‏آورد.»

مى‏گويم: غزّالى از جمله آدابى كه براى حمّام ذكر كرده اين است كه «انسان با احساس گرمى آن گرمى و سوزش آتش آخرت را به ياد آورد، و خود را ساعتى در فضاى گرم حمّام زندانى انگارد، و آن را با محيط سوزان جهنّم مقايسه كند، چه آن از هر خانه‏اى به جهنّم شبيه‏تر است، جايى كه زير آن آتش شعله‏ور است، و بر بالاى آن تاريكى چيره است، و از آن به خداوند پناه مى‏بريم، بلكه خردمند كسى است كه حتّى يك لحظه از ياد آخرت غافل نباشد، كه آن جاى بازگشت و قرارگاه اوست، پس به هر چيزى بنگرد چه آب و چه آتش و جز آنها بايد در آن براى او پند و عبرتى باشد، و انسان بر حسب همّت و به مقتضاى مصلحت خود به اشيا مى‏نگرد، مثلا اگر بزّاز و بافنده و بنّا و درودگرى وارد خانه‏اى آباد و مفروش شوند، چنانچه احوال آنها را بررسى كنيم مى‏بينيم بزّاز به فرشهاى خانه مى‏نگرد، و به بهاى آنها مى‏انديشد، و جولاهى در جامه‏ها خيره مى‏شود و بافت آنها را مورد دقّت قرار مى‏دهد، و نجّار به سقف مى‏نگرد، و به كيفيّت ساخت و تركيب آن فكر مى‏كند، و بنّا به ديوارها توجّه مى‏كند و استحكام و استقامت آنها را مورد ملاحظه قرار مى‏دهد. سالك راه آخرت نيز به همين گونه است به هر چيزى كه بنگرد براى او پند و موعظه‏اى را در باب آخرت در خود دارد، و حتّى به هر چيزى كه نظر مى‏افكند خداوند راهى در آن به روى او مى‏گشايد تا از آن پند و عبرت اندوزد. اگر به سياهى بنگرد تيرگى و ظلمت گور را به ياد مى‏آورد، و اگر چشمش بر مار افتد، افعيهاى جهنّم را از خاطر مى‏گذراند، و اگر بر چهره زشتى نظر افكند منكر و نكير و مأموران دوزخ را ياد مى‏كند، و اگر آواز هولناكى به گوشش برسد نفخه صور در ذهن او تداعى مى‏شود، و اگر چيز خوبى به چشمش بخورد نعمتهاى بهشت را به ياد مى‏آورد، و اگر در بازار يا خانه واژه «آرى» يا «نه» را بشنود به ياد روزى مى‏افتد كه پس از پايان حساب به او پاسخ ردّ يا قبول خواهند داد. چقدر سزاوار است كه اين حالت بر قلب صاحبدلان غلبه داشته باشد، زيرا آنچه او را از اين حالت منصرف مى‏كند امور و مقاصد دنيوى است، و اگر او از جمله كسانى نباشد كه دلشان قفل و ديده بصيرتشان كور شده است چنانچه مدّت اقامت خود را در دنيا با مدّت توقّف خود در آخرت مقايسه كند، عمر خود را در دنيا بسيار حقير و ناچيز خواهد ديد» پايان گفتار غزّالى.

در الفقيه آمده است: يكى از آداب حمّام اين است كه انسان فرزندش را به همراه خود به گرمابه نبرد تا مبادا نظرش بر عورت او افتد.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان دارد زنش را به گرمابه نفرستد». همچنين فرموده است: «هر كس از زنش اطاعت كند، خداوند او را به صورت در آتش مى‏اندازد.» پرسيدند: اين اطاعت چيست؟ فرمود: «اين كه زنش از او بخواهد به تعزيه و عروسى و حمّام رود، و جامه نازك بپوشد و شوهرش به او پاسخ مثبت دهد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «در گرمابه تكيه مده، چه اين كار پيه كليه‏ها را آب مى‏كند، و در آن موها را شانه مزن كه مو سست مى‏شود، و سر را با گل مشوى زيرا چهره را زشت مى‏كند، و در حديث ديگر است كه غيرت را از ميان مى‏برد، و سفال را بر بدن خود نمال كه ايجاد برص مى‏كند، و لنگ را به صورت خود مكش كه آبرو را مى‏برد- روايت شده منظور گل مصر و سفال شام است- و مسواك كردن در گرمابه موجب وباى دندانهاست، و با غساله آب حمام وضو و غسل جايز نيست.»

ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «ناشتا وارد حمام نشويد مگر آن كه چيزى خورده باشيد.»

و نيز فرموده است: «يك روز در ميان به حمّام رفتن موجب فربهى است، و همه روز استحمام كردن گوشت كليه‏ها را آب مى‏كند.»

امام صادق (عليه السلام) وارد حمّام شد صاحب حمّام عرض كرد: گرمابه را برايت خلوت كنم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «نه مؤمن كم خرج است.»

آن حضرت فرموده است: «شستن سر با خطمى فقر را از ميان مى‏برد، و روزى را زياد مى‏كند.»

و نيز: «شستن سر با خطمى در هر جمعه موجب ايمنى از برص و ديوانگى است.»

امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده است: «شستن سر با خطمى چركها را از ميان مى‏برد، و بدن را از كثافات پاك مى‏سازد».

روايت است پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اندوهگين بود، جبرئيل به او عرض كرد:

سر خود را با سدر بشويد، و آن سدرى بود كه از سدرة المنتهى آورده شده بود.

ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «شستن سر با سدر مايه رسيدن روزى مى‏شود.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «سرتان را با برگ سدر بشوييد، زيرا همه فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل آن را تقديس كرده‏اند، و هر كس سر خود را با برگ سدر بشويد خداوند وسوسه شيطان را تا هفتاد روز از او دور مى‏كند، و كسى كه خداوند در هفتاد روز وسوسه شيطان را از او دور كرده گناه نمى‏كند، و كسى كه گناه نكند وارد بهشت مى‏شود.»

امام حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) از گرمابه بيرون آمد، مردى به او عرض كرد: استحمام تو گوارا باد امام (عليه السلام) فرمود: «اى نادان، حرف طلب (است ...) در اين جا مناسبت ندارد»، گفت: حمّام تو گوارا باد، فرمود: «هر گاه حمّام گوارا باشد، راحتى بدن از حمّام به چيست؟ عرض كرد: آب گرمت گوارا باد، امام فرمود: «واى بر تو آيا نمى‏دانى حميم (آب گرم) به معناى عرق بدن است» عرض كردم: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو: «طاب ما طهر منك و طهر ما طاب منك».

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: هر گاه در هنگامى كه از گرمابه بيرون مى‏آيى برادر مسلمانت به تو بگويد: طاب حمامك (حمام گوارايت باد) بگو: انعم الله بالك (خداوند خوشحالت كناد).

مى‏گويم: درباره غسل جمعه و آداب آن ضمن مباحث نماز جمعه سخن خواهيم گفت، چنان كه غزّالى همين كار را كرده است.

غزّالى مى‏گويد:

نوع دوّم: اجزايى است كه از بدن زايل مى‏شود، و آنها هشت چيز است:

1- موى سر- تراشيدن موى سر براى كسى كه منظورش حفظ نظافت و پاكيزگى است مانعى ندارد همچنين گذاشتن موها براى كسى كه آنها را روغن زند و شانه كند بى‏اشكال است، مگر آن كه بخواهد موها را به شيوه راهزنان و آدمكشان بر گرداگرد سر، و يا تكّه تكّه باقى بگذارد، و يا به رسم اشراف گيسو براى خود قرار دهد كه اگر شريف نباشد نيرنگ به كار برده است.»

مى‏گويم: ما پيش از اين ذكر كرديم كه تراشيدن سر از گذاشتن مو بهتر و بيشتر مايه زيبايى است. امّا موها را بر گرداگرد سر باقى گذاشتن و به شكلى كه آن را زلف مى‏گويند در آوردن كراهت دارد كه اين مسأله از اهل بيت (عليهم السلام) نيز روايت شده است.

در كافى روايت شده كه امام صادق (عليه السلام) گفته است: «امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده سر كودكان را به شكلى كه آن را قزع مى‏گويند نتراشيد، و قزع اين است كه قسمتى از سر را بتراشند و قسمتى را باقى بگذارند.»

از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده‏اند كه آن حضرت تراشيدن سر كودكان را به گونه‏اى كه آن را قزع مى‏گويند مكروه مى‏داشت»، و فرمود: «قزع آن است كه در وسط سر كودك دسته‏اى مو كه كاكل گفته مى‏شود بگذارند و بقيّه سر را بتراشند.»

از آن حضرت روايت است كه فرمود: كودكى را كه كاكل داشت نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آوردند تا برايش دعا كند، آن حضرت از دعا براى او خوددارى كرد، و دستور فرمود سرش را بتراشند.

2- كندن يا قيچى كردن موهاى بينى مستحبّ است. در كافى و الفقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «گرفتن موى بينى چهره را زيبا مى‏كند»، و چنان كه در روايت آمده قيچى كردن آنها بهتر از كندن آنهاست. غزّالى از موى بينى سخنى نگفته و به جاى آن زيادتى ناف را ذكر كرده و گفته است اين زيادتى در آغاز تولّد بريده مى‏شود، و او به همين مقدار بسنده كرده است. همچنين زيادتى ريش را به خاطر مصلحتى كه تصوّر كرده در قسمت هشتم اين بحث آورده كه از نظر ما اين مصلحت ساقط است، و لذا ما آن را در محلّ خود ذكر كرديم، روشن است كه آنچه ما كرده‏ايم شايسته‏تر است.

3- موى شارب- در اين باره پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: قصّوا الشّوارب، و در الفاظ ديگرى است: جزّوا الشّوارب و در عبارت ديگرى آمده: حفّوا الشّوارب، و اعفوا اللّحى يعنى شارب را كنار لب قرار دهيد، و حفاف به معناى پيرامون است. خداوند فرموده است: وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ من حَوْلِ الْعَرْشِ و در الفاظ ديگرى فرموده است: أحفوا الشّوارب و اين دلالت بر قطع آنها از ته دارد، و عبارت حفوا مشعر بر قطع آنها در كمتر از اين حدّ است. خداوند متعال فرموده است: ان يسألكموها فيحفكم تبخلوا، ... يعنى بر شما اصرار ورزد. امّا تراشيدن شارب خواسته نشده، و چنان كه از برخى صحابه نقل كرده‏اند احفاء نزديك به تراشيدن است. يكى از تابعين مردى را ديد كه شاربش را از ته زده است، به او گفت: مرا به ياد اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) انداختى. و در گذاشتن سبيل كه آن دو طرف موى لب است باكى نيست، و بعضى از صحابه سبيل داشتند، زيرا آن دهان را نمى‏پوشاند، و چربى خوراك در آن باقى نمى‏ماند چون طعام با آن برخورد نمى‏كند، و معناى اعفوا اللحى اين است كه ريشها را انبوه كنيد. در خبر آمده است كه «يهود شارب را مى‏گذاشتند و ريش را قيچى مى‏كردند پس شما با آنها مخالفت كنيد.» و برخى از عالمان تراشيدن شارب را مكروه و بدعت دانسته‏اند.

مى‏گويم: از طريق خاصّه (شيعه) حديثى است كه در الفقيه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه آن حضرت فرموده است: «مجوس ريش خود را با قيچى و شارب را انبوه مى‏كردند، و ما شارب را قيچى و ريش را انبوه مى‏كنيم، و اين مطابق فطرت است.»

و نيز فرموده است: «شاربها در حدّ لبهايتان و ريشهايتان انبوه باشد، و خود را همانند يهود نكنيد.»

كافى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

هيچ كس از شما شارب خود را بلند نكند، چه شيطان آن را مخفيگاهى براى خود قرار مى‏دهد و در آن پنهان مى‏شود.»

از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه: «هر كس ناخنها و شاربش را در هر جمعه كوتاه كند، و در آن هنگام بگويد: بسم الله و بالله و على سنّة محمد رسول الله و آل محمد صلوات الله عليهم هر خرده‏اى از ناخن و موى او كه بر زمين بيفتد خداوند ثواب آزاد كردن بنده‏اى را براى او مى‏نويسد، و هرگز به بيمارى جز بيماريى كه از آن مى‏ميرد دچار نخواهد شد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «گرفتن شارب از جمعه‏اى تا جمعه ديگر موجب ايمنى از جذام است.»

عبد الله بن ابى يعفور به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: فدايت شوم، گفته مى‏شود هيچ چيزى مانند تعقيبات نماز از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب روزى را زياد نمى‏كند امام (عليه السلام) فرمود: «آرى، ليكن من چيزى را به تو خبر دهم كه بهتر از آن است و آن گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخنها در روز جمعه است.»

در كافى از عبد الله بن عثمان نقل شده است كه او ابا عبد الله (عليه السلام) را ديد كه شاربش را بقدرى كوتاه كرده كه چيزى از مو بر پوست باقى نمانده است.

و نيز در كافى از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت شده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«از سنّت است كه شارب تا حدّ لب كوتاه شود.»

4- زيادتى ريش- در الفقيه آمده است كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به مردى كه ريش بلندى داشت نگريست و فرمود: «اين را چه مى‏شد اگر محاسنش را مرتّب مى‏كرد؟» چون سخن آن حضرت به گوش آن مرد رسيد، ريشش را به گونه‏اى كه نه كوتاه بود و نه بلند اصلاح كرد سپس بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد شد هنگامى كه آن حضرت او را ديد فرمود: «به همين نحو عمل كنيد.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «از ريش آنچه از يك قبضه زيادتر است در آتش است.»

محمّد بن مسلم گفته است: ابو جعفر امام باقر (عليه السلام) را ديدم در حالى كه حجّام محاسن او را اصلاح مى‏كرد، امام (عليه السلام) به او فرمود: «آن را مدّور كن.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «يك قبضه از ريشت را نگه دار و زيادى آن را قيچى كن.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «موى سفيد در جلوى سر ميمنت، و در دو طرف پيشانى سخاوت، و در گيسوها شجاعت، و در پشت سر شوم است.»

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: نخستين كسى كه مويش سفيد شد ابراهيم خليل (عليه السلام) بود، او هنگامى كه محاسنش را اصلاح مى‏كرد، دسته‏اى موى سپيد در محاسن خود ديد به جبرئيل گفت: اين چيست؟ پاسخ داد: اين وقار است.

ابراهيم (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا وقار مرا زياد كن.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه در اسلام موى خود را سپيد كند، سپيدى موى او در روز بازپسين نورى براى او خواهد بود.»

و نيز فرموده است: «موى سپيد نور است آن را نكنيد.»

على (عليه السلام) فرموده است: «قيچى كردن موى سپيد اشكالى ندارد، كندن آن مكروه است.»

نهى از كندن موى سپيد نهى كراهيّت است نه نهى تحريم، چه امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: «قيچى كردن و كندن موى سياه و سفيد اشكالى ندارد، و قيچى كردن آن نزد من از كندن آن محبوبتر است.» بايد دانست كه احاديث معصومين (عليهم السلام) در حال واحد با هم مختلف نيست، و اختلاف آنها بر حسب اختلاف احوال مى‏باشد، زيرا الهام كننده اين اخبار خداوند متعال است.

مى‏گويم: امّا در مورد تراشيدن ريش بعضى قائل به حرمت آن شده‏اند، و غزّالى در اين كتاب متعرّض اين مطلب نشده و از اصحاب ما كسانى كه مورد وثوق مى‏باشند سخنى در اين باره نگفته‏اند، شايد حرمت آن به اين دليل است كه مخالف سنّت و قهرا بدعت است و نيز خلاف قول پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى‏باشد كه فرموده است: «ريش بگذاريد.» و نيز به دليل قول خداوند متعال است كه در حكايت از شيطان ملعون فرموده است: وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ الله زيرا ازاله موهاى ديگر جز ريش همه از سوى شارع اجازه داده شده است، و نيز به دليل آنچه در كافى از حبابه والبيّه روايت شده كه گفته است: امير مؤمنان (عليه السلام) را در شرطة الخميس ديدم در حالى كه تازيانه‏اى كه داراى دو رشته بود به همراه داشت، و با آن فروشندگان مارماهى و ماهيهاى بى‏فلس را مى‏زد و به آنها خطاب مى‏كرد: اى فروشندگان مسوخات بنى اسرائيل و لشكر بنى مروان فرات بن احنف برخاست و عرض كرد: اى امير مؤمنان! لشكريان بنى مروان كدامند، فرمود: «گروهى هستند كه ريشها را تراشيدند و سبيلها را تاب دادند و در نتيجه مسخ شدند.» اين حديثى طولانى است كه ما به مقدارى كه مورد نياز بود از آن اخذ و در اين جا ذكر كرديم.

غزّالى مى‏گويد: امّا كندن موهاى ريش در آغاز برآمدن براى تشبّه جستن به جوانهاى ساده زنخ از كارهاى زشت و منكرات بزرگ است زيرا ريش، زينت مردان است، و خداوند را فرشتگانى است كه سوگند آنها اين است كه: قسم به آن كه بنى آدم را به محاسن زينت داد. و آن جزئى است كه خلقت مردان بدان كامل و موجب تميز آنان از زنان است، و يكى از تأويلات شگرف آيه يَزِيدُ في الْخَلْقِ ما يَشاءُ اين است كه گفته‏اند: مقصود از آن ريش است.

ياران احنف بن قيس مى‏گفتند: دوست داريم محاسنى براى احنف بخريم هر چند به بهاى بيست هزار دينار باشد. شريح قاضى مى‏گفت: دوست داشتم مرا محاسنى به بهاى ده هزار دينار مى‏بود. و چگونه ممكن است محاسن ناپسند باشد و حال آن كه مايه احترام مرد و باعث اين است كه مردم به ديده علم و وقار به او نظر كنند، و او را در مجالس برترى دهند، و روى خود را به او متوجّه سازند، و در جماعت او را مقدّم بدارند، و آبروى او محفوظ باشد، زيرا كسى كه به ديگرى دشنام مى‏دهد اگر او داراى ريش باشد دشنام خود را به طور كنايه متوجّه ريش او مى‏كند. گفته شده است بهشتيان ساده زنخند جز هارون برادر موسى (عليه السلام) كه به داشتن ريشى تا ناف خود اختصاص و بدان فضيلت دارد.