راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۲۳ -


فصل‏

درجات اوّليه ايمان عبارت از تصديقاتى است كه مشوب به شكوك و شبهات بر حسب اختلاف مراتب آنهاست، و ممكن است به شرك نيز آميخته باشد: وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ، و از اين ايمان غالبا به اسلام تعبير مى‏شود: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ في قُلُوبِكُمْ.

از امام صادق (عليه السلام) روايت است: «ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است.»

ايمان با اسلام در ظاهر مشاركت دارد، و اسلام با ايمان در باطن شركت‏ ندارد هر چند در قول و صفت يكى هستند.

درجات متوسّط ايمان عبارت از تصديقاتى است كه مشوب به شكّ و شبهه نيست: الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا، و ايمان به خصوص بيشتر بر همين درجه از ايمان اطلاق مى‏شود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ».

درجات بالاى آن علاوه بر اين كه مشوب به شكّ و شبهه نيست توأم با كشف و شهود و ذوق و عيان و محبّت كامل به خداوند و شوق تّام نسبت به ساحت مقدّس اوست: يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ ... وَ لا يَخافُونَ (في الله) لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ الله يُؤْتِيهِ من يَشاءُ، از اين مرتبه ايمان گاهى به احسان تعبير شده و در حديث است كه «احسان آن است كه خدا را به گونه‏اى عبادت كنى كه گويا او را مى‏بينى» و گاهى آن را ايقان خوانده‏اند كه فرموده: وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. خداوند متعال در آيه: لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا ما اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ الله يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، به اين‏ هر سه مرتبه اشاره كرده و اضداد آنها را كه مراتب كفر است در آيه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ الله لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا بيان فرموده است بنابراين نسبت احسان و يقين به ايمان مانند نسبت دادن ايمان است به اسلام، امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «ايمان از اسلام برتر، و يقين از ايمان بالاتر است و هيچ چيزى از يقين گرامى‏تر نيست.»

يقين را سه مرتبه است كه عبارتند از: علم اليقين، عين اليقين و حقّ اليقين: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ. تفاوت ميان اين مراتب سه گانه را مى‏توان با مثال مشخّص كرد، مثلا حصول علم اليقين نسبت به وجود آتش عبارت است از مشاهده ديدنيها در پرتو نور آن، و عين اليقين ديدن جرم آن، و حقّ اليقين سوختن در آن و تبديل به آتش شدن است. و بالاتر از اين مرتبه‏اى نيست، و اين مرتبه قابل افزايش نمى‏باشد چنان كه على (عليه السلام) فرموده است: «اگر پرده برداشته شود بر يقين من افزوده نمى‏شود.»

اين پايان گفتار كتاب «قواعد عقايد» از كتاب المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء است، و پس از آن كتاب «اسرار طهارت و مسائل مهمّ آن» مى‏آيد. و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

كتاب اسرار طهارت و مسائل مهمّ آن‏

اين سوّمين كتاب از بخش عبادات المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء است بسم الله الرحمن الرحيم سپاس ويژه خداوندى است كه از راه لطف بندگانش را به رعايت پاكيزگى موظّف كرده، و براى تزكيه درون آنها انوار و الطاف خود را بر دلهاى آنها افاضه فرموده، و براى تطهير ظواهر آنها آب را كه به دقّت و لطافت موصوف است فراهم ساخته است. و درود بر محمّد مصطفى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه نور هدايت او اطراف و اكناف جهان را فرا گرفته است. و بر خاندان پاك او باد درودى كه بركات آن، ما را از هول و هراس قيامت نگه دارد، و همچون سپرى ميان ما و هر گونه بلا و آفت باشد.

امّا بعد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «دين بر پايه نظافت بنا شده است» و نيز «كليد نماز پاكى است»

خداوند متعال فرموده است: رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ الله يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «پاكيزگى نصف ايمان است» و خداوند فرموده است: ما يُرِيدُ الله لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ من حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ.

اهل بينش از اين آيات و روايات مى‏فهمند كه مهمّترين امور پاكيزه كردن باطن است، زيرا بعيد به نظر مى‏رسد كه مقصود پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين كه فرموده است: پاكيزگى نصف ايمان است، آن باشد كه ظاهر را با ريختن آب پاك و آباد سازند، و باطن را همچنان پر از كثافتها و پليديها باقى و ويران بگذارند، و چه دور است اين توجيه.

طهارت را چهار مرتبه است: اوّل- پاك كردن ظاهر از احداث و پليديها و فضولات دوّم- حفظ اعضا و جوارح از جرائم و گناهان سوّم- پاك كردن دل از اخلاق زشت و خويهاى نكوهيده چهارم- پاكيزه كردن باطن از هر چه غير خداست، و اين طهارت پيامبران و صدّيقان است.

طهارت در هر مرتبه‏اى نيمى از عمل مقرّر در آن مرتبه است، چه هدف نهايى از اصلاح باطن اين است كه جلال و عظمت بارى تعالى بر انسان ظاهر و منكشف شود، و حقيقت معرفت الهى زمانى در دل قرار مى‏گيرد كه از هر چه غير خداست دورى اختيار كند، از اين رو خداوند فرموده است: قُلِ الله ثُمَّ ذَرْهُمْ، چون خدا با غير خدا در يك دل جمع نمى‏شود: ما جَعَلَ الله لِرَجُلٍ من قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ.

امّا مقصود غايى در عمل دل اين است كه آن را به وسيله اخلاق پسنديده و اعتقادات مشروع اصلاح و آباد گردانند، و دل هرگز به اين صفات آراسته نمى‏شود مگر آنگاه كه از اخلاق زشت و عقايد فاسدى كه ضدّ آنهاست پاك گردد، پس پاك كردن دل يكى از دو نيمه كار و نيمه اوّل شرط نيمه دوّم مى‏باشد، و اين كه طهارت نصف ايمان شمرده شده به همين معناست. همچنين پاكى اعضا از گناهان يكى از دو نيمه است و آباد كردن آنها به طاعات نيمه دوّم است. اينها مقامات ايمان است، و هر مقامى را مرتبه‏اى‏ست، و بنده هرگز به مرتبه بالاتر نمى‏رسد مگر آن كه از طبقه پايين‏تر گذشته باشد، و كسى كه از پيراستن دل از صفات نكوهيده و آبادانى آن به خويهاى پسنديده فراغت نيافته نمى‏تواند به پاكيزه كردن باطن از اخلاق زشت و آراستن آن به خصلتهاى ستوده دست يابد همچنين كسى كه كار طهارت جوارح را از مناهى و آراستن آنها را به طاعات به پايان نرسانيده است نمى‏تواند آن مقام را به دست آورد. و هر اندازه مطلوب گرانقدرتر و شريفتر باشد رسيدن بدان سخت‏تر و راه آن دشوارتر و ناهموارتر خواهد بود، و هرگز گمان مكن كه با آرزو بتوان بدين امر دست يافت، و با سستى و كاهلى بتوان بدان رسيد.

آرى كسى كه چشم بصيرتش كور است و تفاوت اين مراتب را درنيافته از درجات طهارت جز مرتبه ابتدايى آن را كه در مقايسه با آنچه مطلوب است به منزله پوست نسبت به مغز مى‏باشد، درك نكرده، و پيوسته در آن دقّت و زياده روى مى‏كند، و اوقات خود را در استنجا و شستن جامه و پاكيزه داشتن ظاهر، و دست يافتن به آب زياد و جارى صرف مى‏كند. و چنين فردى به حكم وسوسه و نقصان عقل گمان مى‏كند كه طهارت مطلوب و شريف همين است و بس، و نمى‏داند كه پيشينيان تمام همّت و انديشه خود را در پاكيزه كردن دل مصروف مى‏داشتند، و كار پاكيزگى ظاهر را آسان مى‏گرفتند، تا آن جا كه دست را از چربيها و خوردنيها نمى‏شستند، و آن را به كف پاهايشان مى‏ماليدند، واشنان را از بدعتهاى تازه مى‏شمردند به همين گونه در پاكيزگى ظاهر سهل‏انگارى مى‏كردند.

اينك نوبت به كسانى رسيده است كه خودآرايى را نظافت مى‏نامند، و مى‏گويند: اين اساس دين است، و مانند زن آرايشگر كه عروس را مى‏آرايد بيشتر اوقات خويش را صرف آرايش خود مى‏كنند، در حالى كه باطن آنها خراب و پر از پليدى كبر، خودپسندى، نادانى، ريا و نفاق است و اينها را زشت نمى‏شمارند، و شگفتى ندارند. و اگر كسى در استنجا از سنگ اكتفا كند، و يا با پاى برهنه راه رود، يا بر زمين مسجد يا بورياى آن بدون سجّاده نماز گزارد، يا بدون پاپوش چرم بر فرش گام نهد، يا از ظرف سالخورده‏اى و يا شخص راحت طلبى وضو گيرد قيامت برپا مى‏كنند، و كار او را سخت زشت مى‏شمارند، و او را كثيف و پليد مى‏خوانند، و از جرگه خويش بيرون مى‏كنند، و از اين كه با او معاشرت كنند و همخوراك شوند سرباز مى‏زنند اينان تواضع در لباس پوشيدن را كه از ايمان است كثافت، و خودآرايى را نظافت ناميده‏اند. ببين چگونه منكر معروف و معروف منكر شده است، و چطور آثار دين كهنه و مندرس گشته، همان گونه كه تحقيق و علم آن متروك گرديده است.

فصل‏

اگر بگويى اين عادات و رسومى كه صوفيان در هيأت و طرز نظافت خود پديد آورده‏اند از امور زشت و ممنوع است مى‏گويم حاشا اگر پاسخ اين سخن را به تأخير اندازم و به تفصيل درباره آنها صحبت نكنم، و حتّى مى‏گويم اين تكلّف و كوشش در نظافت ظاهر از قبيل آماده كردن ظروف و آلات و استعمال پاپوش و پارچه‏اى كه براى دفع غبار بر سر و كتف مى‏اندازند و جز اينها اگر منحصرا ذات آنها مورد نظر باشد همه مباحند، ليكن حالات و نيّاتى با آنها همراه مى‏شود كه گاهى معروف و زمان ديگر منكرند، امّا اين كه در ذات خود مباحند روشن است، چه مالك آنها در مال و بدن و لباس خود حقّ تصرّف دارد، و مادام كه در آنها تضييع و اسراف نكند مى‏تواند هر كارى را كه بخواهد با آنها انجام دهد. امّا اين كه ممكن است اين كارها زشت و منكر شود به دو سبب است، يكى آن كه اين امر را اصل دين قرار دهد، و قول پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را كه فرموده است: بنى الدّين على النظافة را بر آن تفسير كند، و كسى را كه مانند پيشينيان در اين امر سهل‏انگارى ورزد محكوم شمارد. ديگر آن كه مقصود او آرايش ظاهر براى خلق و جلب توجّه بيشتر آنها نسبت به خود باشد، و اين همان رياست كه حرام است لذا به هر يك از اين دو سبب، مباح مذكور بدل به منكر مى‏گردد. امّا اين كه بدل به معروف مى‏شود زمانى است كه مقصود او خير باشد نه خودآرايى و خودنمايى، و كسى را كه به اين عمل پشت پا زده محكوم نشمارد، و نماز را در اوّل وقت به سبب پرداختن به اين كار به تأخير نيندازد، و از عملى كه برتر از اين كار است يا اكتساب دانش و جز آن باز نماند، و چون كار او با يكى از اين امور همراه نباشد عملش مباح بوده و مى‏تواند نسبت به آن قصد قربت كند، ليكن اين امر تنها براى افراد بيكار ميسّر است همانهايى كه اگر اوقات خود را در اين كارها صرف نكنند يا مى‏خوابند و يا به گفتن سخنان بيهوده و پوچ مشغول مى‏شوند. بنابراين سرگرم شدن آنان بدين كارها سزاوارتر است، چه اشتغال به طهارت ياد خدا و ذكر عبادت را تازه مى‏گرداند، و اگر كار آنها به منكر و اسرافى نيانجامد بر آن ايرادى نيست. ليكن براى اهل علم و عمل سزاوار نيست اوقات خود را جز به قدر حاجت در آن صرف كنند، و زياده بر آن نسبت به آنان زشت و ضايع كردن عمر است عمرى كه گرانبهاترين و گرامى‏ترين گوهرها براى كسانى است كه مى‏توانند از آن بهره‏بردارى كنند، و از اين سخن نبايد در شگفت شد، چه حسنات ابرار (نيكان) سيّئات مقرّبان است، و افرا بيكاره نبايد نظافت را ترك، و صوفيان را نكوهش كنند. و مدّعى شوند كه‏ به صحابه تشبّه جسته‏اند، زيرا تشبّه به ايشان اين است كه اگر نظافت را ترك كنند به عملى كه مهمّتر از آن است مشغول شوند، از اين رو من روا نمى‏دانم كسى كه اهل علم و عمل است براى اجتناب از پوشيدن لباسى كه گازرشسته به توهّم اين كه در شستن كوتاهى كرده است. وقت خود را در شستن لباسهايش صرف كند، چرا كه در عصر نخست اسلامى مسلمانان در پوستينهاى دبّاغى شده نماز مى‏گزاردند، و در طهارت و نجاست ميان پوست دباغى شده و جامه شسته فرق بسيار است، و آنان از نجاستى احتراز مى‏كردند كه آن را به چشم مى‏ديدند، و براى برداشت احتمالات دور دقّت نظر به خرج نمى‏دادند، بلكه آنان در دقايق ريا و ظلم تأمّل و انديشه مى‏كردند، و همه ذهن و فكر خود را براى استنباط اين دقايق به كار مى‏بردند، نه در نجاستهاى محتمل. و اگر عالم كسى از عوام را بيابد كه به خاطر احتياط شستن جامه‏اش را به او واگذارد بهتر است، چه اين كار در مقايسه با سهل‏انگارى افضل است، و عامى نيز از آن سود خواهد برد، زيرا عامى نفس امّاره را به عملى مباح مشغول مى‏كند، و در آن حال صدور گناه از او ممتنع خواهد شد، و نفس اگر سرگرم كارى نباشد صاحبش را به كارى سرگرم خواهد كرد، و اگر قصد عامى در اين كار تقرّب به عالم باشد اين از بهترين موارد تقرّب به خدا خواهد بود، چه وقت عالم ارزشمندتر از آن است كه در اين گونه كارها صرف شود، و بدين طريق وقت او محفوظ مى‏ماند، و باارزش‏ترين وقت عامى هنگامى است كه بدين كار مشغول گردد، و بدين ترتيب به هر دو طرف خير عايد مى‏شود. با اين مثالى كه ذكر شد مى‏توان نظاير اين اعمال و فضيلت يكى را بر ديگرى و سبب تقدّم آن را دريافت. بى‏شكّ دقّت در حفظ حساب لحظه‏هاى عمر و صرف آن در آنچه بهتر است از تدقيق در محاسبه اموال دنيا و آنچه مربوط به آن است مهمّتر و ضرورى‏تر مى‏باشد.

اينك هر گاه با اين مقدّمه آشنا شدى و برايت روشن شده كه طهارت را چهار مرتبه است بايد بدانى كه ما در اين كتاب تنها از مرتبه چهارم آن كه نظافت ظاهر است سخن مى‏گوييم، زيرا قصد ما در نيمه نخست اين كتاب جز بيان‏ ظواهر نيست. از اين رو مى‏گوييم طهارت ظاهر سه قسم است: طهارت از خبث، طهارت از حدث و طهارت از فضولات بدن يعنى چيزهايى كه با چيدن، ستردن، نوره كشيدن و ختنه كردن زدوده مى‏شود.

قسم اوّل: در طهارت از خبث‏

در اين قسم پيرامون آنچه زايل مى‏شود، و آنچه بدو زايل مى‏كنند، و نحوه زايل كردن سخن گفته مى‏شود. اوّل- آنچه بايد از بدن زايل شود عبارت از نجاسات است.

مى‏گويم: اكنون ما آنچه را كه غزّالى بنا بر مذاهب اهل سنّت و اصحاب رأى فتوا داده، و در اين جا ذكر كرده جز چيزهايى كه نقل آنها اشكالى ندارد ترك مى‏كنيم، و بر طريقه اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان آنها گفتگو مى‏كنيم، و از خداوند توفيق مى‏خواهيم. اينك مى‏گوييم:

نجاساتى كه زدودن آنها از لباس و بدن براى نماز و طواف، و ازاله آنها از مساجد و مصاحف و جلد و لفاف آنها و نيز از ضريحهاى مقدّس و جامه و آنچه بر آنها مى‏اندازند، همچنين از خوردنيها و آشاميدنيها و ظروف مخصوص آنها و يا منحصر به آنها واجب مى‏باشد عبارت است از:

1 و 2- خون و منى ذيروح كه خون جهنده داشته باشد امّا خونى كه پس از ذبح حيوان و خروج خون او به طور معمول در بدن او باقى مى‏ماند هم پاك و هم حلال است.

3 و 4- بول و غايط حيوانى كه خوردن گوشت او حرام است خواه اصالة و يا به سبب خوردن نجاسات و يا وطى انسان با او، و يا آشاميدن شير خوك به حدّى كه گوشت در بدن او روييده شده باشد. بجز پرندگان حرام گوشت كه در آن شديدا اختلاف است، چه امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «از بول و غايط هر حيوانى كه پرواز مى‏كند پرهيز لازم نيست.»

5- ميته يعنى مرده جانداران بجز مرده حشرات از قبيل پشه و ساس.

6- هر مايع مست كننده اعمّ از شراب و غير آن بنا بر مشهور و اقوى.

7- فقّاع (آب جو) هر چند مست نكند، زيرا شراب به آن گفته مى‏شود، و بعضى آب انگور را هر چند بر اثر آفتاب به جوش آيد، پيش از آن كه دو ثلث آن از ميان برود به شراب ملحق كرده‏اند، ليكن اين مطلب ثابت نشده است.

8 و 9- سگ و خوك غير آبى، و قول ابن ادريس كه نجاست را در مورد آنها تعميم داده ضعيف مى‏باشد.

10- كافر هر چند به شهادتين (شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اقرار كند، مانند خوارج، نواصب، مجسّمه و غلاة بنا بر مشهور.

گروهى از فقيهان به استناد اخبار صحيحى كه در اين باره وارد شده به طهارت نيم خورده اهل كتاب (يهود، نصارا و مجوس) رأى داده‏اند، ليكن بعضى آن اخبار را حمل بر تقيّه كرده‏اند. شيخ ابو جعفر (طوسى) به نجاست مجبّره، سيد مرتضى به نجاست مخالفان، ابن جنيد به نجاست مذى و شير كنيز، شيخ مفيد به نجاست عرق جنب از حرام و عرق شتر نجاست خوار و نجاست موش و مارمولك، ابو الصّلاح به نجاست روباه و خرگوش، سلّار به نجاست مسوخات حكم كرده‏اند ليكن همه اينها احكامى شاذّ و نادر است.

و هر چيزى جز آنچه ذكر شد مادام كه در حال رطوبت با نجاست تماس نداشته پاك است هر چند از فضولات بدن باشد مانند عرق، آب دهان، آب بينى، قى، چرك، ودي و وذي و جز اينها باشد همچنين خون و منى غير ذيروح كه خون جهنده ندارد مانند پشه و شپش، و نيز بول و غايط حيواناتى كه خوردن گوشت آنها حلال است پاك، و از قاطر و الاغ و ديگر چهارپايان مكروه مى‏باشد، و نيز مدفوع مرغ، پس مانده غذاى مردارخوار، پس‏مانده‏ غذاى كسى كه از نجاست پروا نمى‏كند پاك است، و نيز آنچه نجاستش مورد اختلاف است و حشرات، آهن، خون باقيمانده در مذبوح، قى، چرك، مذى در صورتى كه از روى شهوت خارج نشده باشد، ودى، و گل و لاى جادّه‏ها پس از گذشتن سه روز از قطع باران، پاك مى‏باشند. و در نماز آنچه تطهير آن ممكن نيست، و آنچه به تنهايى نمى‏توان در آن نماز گزارد، و خون كمتر از يك درهم، و خون قروح و جروح كم يا زياد كه به اطراف سرايت نكند هر چند باندپيچى نشده معاف است. و در وجوب ازاله همه اينها علم به نجاست شرط است، زيرا امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر چيزى پاك است تا آنگاه كه يقين به نجاست آن حاصل شود.»

احوط تطهير چيزى است كه مظنون به نجاست است، و از اخبار برمى‏آيد كه به پاشيدن آب بر روى آن مى‏توان اكتفا كرد. و اگر در برخورد چيزى با نجاست شكّ شود، و يا چيزى با آنچه مكروه است برخورد كند، مستحب است بر آن آب پاشيده شود، همچنين اگر چيزى با بدن سگ در حالى كه خشك باشد، و نيز با بول شتر و گوسفند برخورد كند، نيز پاشيدن آب بر روى آن استحباب دارد، و در بول قاطر و الاغ و چهارپايان احوط ازاله آن است. و اگر موضع ملاقات شئى را با نجاست نداند واجب است همه آنچه را مشتبه است تطهير كند، هر چند جزء به جزء آن محكوم به نجاست نيست.

دوّم- آنچه پليديها به وسيله آنها زايل مى‏شود يا آب است يا چيزى غير از آن، و آب به طور كلّى پاك كننده است، خداوند متعال مى‏فرمايد: وَ أَنْزَلْنا من السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و نيز: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ من السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ به و در حديث مستفيض نبوى است: «خداوند آب را پاك كننده آفريد، هيچ چيزى‏ آن را نجس نمى‏كند، مگر آن كه رنگ يا طعم و يا بوى آن تغيير كرده باشد.»، در خبر صحيح از امام صادق (عليه السلام) آمده است: هر زمان آب بر بوى مردار غلبه كرد با آن وضو بگير و از آن بياشام، و هر گاه آب تغيير كرد و طعم آن دگرگون شد از آن وضو مگير و مياشام.» همچنين از آن حضرت روايت است: «آب طاهر است و طهارت داده نمى‏شود.»، از بسيارى از احاديث ائمّه (عليهم السلام) و مدارك معتبر و اجماع مسلمانان برمى‏آيد كه ازاله نجاست با آب قليل جايز است، زيرا آب از حالت پاكى و پاك‏كنندگى بيرون نمى‏رود مگر اين كه نجاست بر آن غلبه كند، و يكى از اوصاف سه گانه آن را تغيير دهد، ليكن اكثر اصحاب ما و گروهى از عامّه معتقدند كه اگر آب كمتر از يك كرّ يا دو قله باشد به مجرّد تماس با نجاست نجس مى‏شود، و حديثى را در اين مورد روايت مى‏كنند، امّا اصحاب ما از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده‏اند كه فرموده است:

«هر گاه آب به اندازه يك كرّ برسد هيچ چيزى آن را نجس نمى‏كند.»،

سنّيان از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده‏اند: «اگر آب به اندازه دو قلّه برسد نجس نمى‏شود.»، اين در عمل احوط است.

غزّالى گفته است: «اين مذهب شافعى است» و من دوست داشتم كه او از مذهب مالك پيروى مى‏كرد كه مى‏گويد آب هر چند كم باشد نجس نمى‏شود مگر اين كه اوصاف آن تغيير كند، زيرا آب همواره مورد نياز، و اشتراط دو قلّه باعث وسواس، و تهيّه آن براى مردم موجب مشقّت است، و به جان خودم سوگند كه اين امر سبب رنج و زحمت فراوان است، و كسى از اين امر آگاه مى‏باشد كه آن را آزموده و در آن دقّت كرده باشد. آنچه در آن شكّ ندارم اين است كه اگر آنچه گفته شد شرط بوده، حفظ طهارت در دو شهر مكّه و مدينه از هر جاى ديگر دشوارتر بوده است، زيرا آب جارى يا راكد زيادى در اين دو شهر وجود ندارد، و نقل نشده است كه از نخستين دوران پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تا آخرين عصر صحابه در آن جا پيشامدى در مورد طهارت اتّفاق افتاده و يا پرسشى درباره حفظ آب از نجاسات به عمل آمده باشد، در حالى كه ظروف آب مردم آن جا به وسيله كودكان و كنيزكان و كسانى كه از نجاسات پرهيز نمى‏كنند پيوسته دست به دست مى‏شود. سپس غزّالى بر اين گفتار خود دلايلى آورده و گفته است: توجّه به اين كه امور مذكور از مسائل مورد ابتلاى شديد مردم بوده اين اعتقاد را تقويت مى‏كند كه آنها در نجاست و طهارت آب به تعبير اوصاف سه گانه آن نظر داشته و به گفتار پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) استناد كرده‏اند كه فرموده است: «آب پاك آفريده شده و هيچ چيزى آن را نجس نمى‏كند، مگر اين كه رنگ يا طعم يا بوى آن تغيير كرده باشد.» در اين جا بايد به اين حقيقت توجّه داشت كه طبيعت مايعات بر اين است كه هر چه در آنها بيفتد آن را به صفت خود درمى‏آورد، و مغلوب خود مى‏گرداند، چنان كه اگر سگى در نمكزار افتد نمك مى‏شود و به طهارت آن حكم مى‏كنند، زيرا نمك شده و صفت سگى وى زايل گرديده است.

همچنين اگر اندكى سركه در آب يا شير بيفتد و كم باشد صفت خود را از دست مى‏دهد، و به صورت و طبيعت آب درمى‏آيد، مگر اين كه زياد باشد، و بر آب غلبه كند كه در اين صورت غلبه آن را با تغييرى كه در طعم يا رنگ يا بوى آن پديد مى‏آيد مى‏توان دانست، و اين امر معيار است، و شرع در آبى كه مى‏تواند نجاست را زايل كند به همين معيار اشاره كرده، از اين رو سزاوار است بر همين اصل تكيه و رفع عسر و حرج شود، و معناى طهوريّت آب بر اين اساس روشن گردد، كه هرگاه بر غير خود غالب شود آن را پاك مى‏گرداند، چنان كه در بيش از دو قلّه (يك كرّ) و در غساله و آب جارى نيز حكم همين است.

غزّالى مى‏گويد: و امّا گفتار پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است «آب پليدى برنمى‏دارد» مبهم است، زيرا اگر يكى از اوصاف سه گانه‏اش تغيير كند نجس مى‏شود. و اگر گفته شود: مقصود آبى است كه حالتش تغيير نكرده است در پاسخ مى‏توان گفت: كه آب غالبا به نجاسات معمولى تغيير حالت نمى‏دهد. به علاوه، اين سخن در نجاست آبى كه كمتر از دو قلّه (يك كرّ) باشد نوعى تمسّك به مفهوم است، و مفهوم را با دلايلى كمتر از آنچه ذكر شد مى‏توان ترك كرد. و ظاهر گفتار پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه «آب پليدى برنمى‏دارد» گوياى نفى پليدى و بدين معناست كه آب پليدى را منتفى و بر آن غلبه مى‏كند، و آن را به صفت خود درمى‏آورد، چنان كه مى‏گويند: المملحة لا تحمل كلبا و لا غيره يعنى نمكزار بر سگ و غير آن غالب مى‏شود و آنها را نمك مى‏گرداند. و اين بدان سبب است كه مردم گاهى در آبهاى قليل استنجا مى‏كردند، و ظرفهاى نجس را در آن فرو مى‏بردند، و در اين ترديد داشتند كه آيا با اين كارها آب به طور مؤثّر تغيير حالت داده است يا نه؟ به اين جهت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روشن فرمود كه اگر به اندازه دو قلّه باشد با اين نجاسات متغيّر نمى‏شود. و اگر گفته شود: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است «آب پليدى برنمى‏دارد»، در حالى كه اگر پليدى زياد باشد آب متغيّر مى‏شود. پاسخ اين است كه مطلب را باژگونه فهميده‏اى چه اگر نجاست بسيار شود به طورى كه محسوس باشد در حكم آبى خواهد بود كه حامل نجاست است، لذا بنابر هر دو مذهب (شافعى و مالك) بايد آن را به نجاست معمولى تخصيص داد.

مى‏گويم: آنچه از احاديث ما دانسته مى‏شود اين است كه آب مستعمل در طهارت از حدث و شرب در حال اختيار بويژه آب مستعمل در طهارت ناگزير بايد اختصاصات زيادترى داشته باشد، و اقلّ آنها اين است كه اگر آب قليل (كمتر از يك كرّ) باشد نبايد به هيچ وجه با نجاست تماس حاصل كرده باشد.

از اين رو جايز است آنچه بر نجس شدن آب قليل بدون تغيير حالات سه گانه آن دلالت دارد بر منع از استعمال آن در اين دو مورد حمل كنيم نه در استعمالات‏ ديگر، البتّه در حال اختيار. و آنچه مؤيّد اين نظريّه است اين است كه بيشتر اين روايات در مورد طهارت آب مستعمل در حدث و شرب وارد شده است. و ما درباره اين مسأله و احكام آب چاه در كتاب معتصم الشّيعه فى احكام الشّريعة به تفصيل سخن گفته‏ايم، و كسى كه خواهان آگاهى از آنها است مى‏تواند بدان مراجعه كند.

امّا غير از آب چيزهاى ديگرى به شرح زير نيز مطهّر و پاك كننده‏اند:

1- آنچه با آن استنجا مى‏شود به شرط اين كه پاك، خشك، زايل كننده و تميز كننده باشد.

2- زمين پاك كننده ته كفش، و نعلين و كف پاست، و روايات فراوانى در اين باره وارد است. از جمله امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «قسمتى از زمين قسمت ديگر آن را پاك مى‏كند» زيرا نجاست در زمين دگرگونى و استحاله مى‏يابد، و با راه رفتنهاى پياپى و نقل و انتقالها نابوده شد و از ميان مى‏رود.

3- استحاله يعنى از حالتى به حالت ديگر درآمدن و اين پاك كننده عين نجاسات است، مانند مدفوع و مردار كه خاك يا كرم يا خاكستر يا دود يا زغال شود، و مانند سگ كه در نمكزار افتد و نمك گردد.

4- انقلاب مانند اين كه شراب سركه شود، خواه اين تبديل خود به خود و يا به وسايلى صورت گيرد، و چه اين كه عامل تبديل چيزى باشد كه در آن باقى مى‏ماند، و يا در آن مستهلك مى‏شود، و در آن جا كه عامل تبديل باقى است در مطهّر بودن آن اختلاف است، همچنين شراب را با وسايل به سركه تبديل كردن كراهت دارد. و در حكم انقلاب است انتقال خون انسان به بدن پشّه و حشرات ديگر.

5- اسلام بدن كافر را چنانچه مسلمان گردد پاك مى‏كند هر چند به طريق‏ تبعيّت و الحاق باشد مانند كافرى كه به دست مسلمان اسير شود.

6- آفتاب زمين، بوريا، حصير را بنابر مشهور از بول با خشكانيدن آن پاك مى‏كند. گفته شده است كه تنها مى‏توان بر روى آنها نماز خواند. و اگر در حال رطوبت با چيزى تماس حاصل كنند آن چيز نجس مى‏شود، و اين قول خالى از قوّت نيست، و گفته شده است هر مايعى را كه به وسيله بول نجس شده باشد و نيز هر چه را كه جابجا كردن ممكن نيست مانند اشجار و ابنيه اينها را نيز همچون زمين و بوريا و حصير دانسته‏اند.

سوّم- در كيفيّت ازاله و برطرف كردن نجاسات است، و آن بدين صورت است كه اگر بر نجاست چيزى حكم شود ليكن جرم محسوس نجاست در آن نباشد كافى است كه آب به همه اجزاى آن جريان داده شود. و اگر عين نجاست در آن موجود باشد بايد برطرف گردد، و باقى ماندن بوى آن نسبت به چيزهايى كه داراى بوى پخش شونده‏اند و برطرف كردن آن ممكن نيست، پس از چند بار مالاندن و فشردن اشكالى ندارد. همچنين در به جا ماندن رنگ كه به شئى متنجس چسبيده است و با ساييدن و شستن برطرف نمى‏شود اشكالى ندارد. درباره خون حيض كه اثر آن با شستن زايل نشود در حديث آمده است كه آن را با گل ارمنى رنگ كنند لباس و بدن اگر به سبب بول نجس شده و بخواهند با آب قليل بشويند بايد دو بار شستشو دهند، و بسا منى را در اين حكم به بول ملحق كرده‏اند، زيرا داراى قوام و غلظت مى‏باشد و تعدّد در شستن آن سزاوارتر است. برخى نجاسات ديگر را نيز در شمار اين دو قرار داده‏اند، و بعضى در همه آنها يك بار شستن را به گونه‏اى كه عين نجاست را زايل كند كافى دانسته‏اند. امّا در مورد طهارت از بول كودك در اكتفا به ريختن آب بر آن خلافى نيست.

سيّد مرتضى و گروهى از فقيهان براى ازاله نجاست، ورود آب را بر متنجّس‏ شرط دانسته‏اند، و اگر اين كار به عكس انجام شود بنابراين كه آب قليل با ملاقات نجاست نجس مى‏شود، آب نجس شده و طهارت محلّ صورت نگرفته است، و شهيد اين قول را باطل شمرده، زيرا امتزاج آب با نجاست در هر دو صورت تحقّق مى‏يابد، و ورود آب بر آن مانع صدق تلاقى آن با نجاست نيست، از اين رو وى در هر دو حال قائل به نجاست آب و طهارت محلّ شده است. امّا حقّ اين است كسى كه قائل است به اين كه آب قليل به مجرّد ملاقات با نجاست نجس مى‏شود ناچار است يكى از دو امر را بپذيرد، يا اقوال وارد را تخصيص دهد به آب قليلى كه با عين نجاست ملاقات كرده نه با متنجّس يعنى چيزى كه نجاست آن به غير تطهير شرعى زايل مى‏شود، و يا ازاله نجاست با آب قليل را مطلقا جايز نداند، و دوّمى خلاف اجماع بلكه از ضروريّات دين است بنابراين اوّلى جايز و محقّق است، و آنچه مؤيّد آن مى‏باشد اين است كه از ادلّه وارد در اين باب چيزى بيش از اين استفاده نمى‏شود. بنابراين واجب است در هر نجاستى متنجّس دو بار شسته شود تا دربار اوّل عين نجاست برطرف گردد، و در اين بار غساله و محلّ طهارت به نجاست باقى هستند، و با شستن بار دوّم هر دو پاك مى‏شوند، و فرقى ميان ورود آب بر نجاست و عكس آن نيست، و در اين باره شواهدى از اخبار در دست است. حتى مى‏گوييم: براى نجس شدن غير از آب به سبب تماس با متنجّس نيز هيچ دليلى وجود ندارد، و چنان كه از بررسى اخبار روشن مى‏شود، ادلّه موجود تنها گوياى اين است كه اشيا بر اثر تماس با عين نجاسات نجس مى‏شوند، حتى بسا از بعضى اخبار حكم به طهارت اشيايى كه با متنجّس ملاقات مى‏كنند استفاده مى‏شود، و با تمسّك به اين اخبار ريشه وسواس از روى زمين كلا بركنده مى‏شود. جز آن كه اين فتوا از نظر مردم امر بزرگى است مگر براى مردمى كه خداوند آنان را هدايت فرموده است، زيرا وسواسيهايى كه بيشتر اهل تقليدند صدور چنين فتوايى را بزرگ و غير منتظره مى‏شمارند، و نعمت خدا را كفران و در برابر وسعت رحمت او ناسپاسى مى‏كنند. در حديث آمده است: «خوارج به سبب نادانى بر خويشتن سخت گرفتند، و دين از آنچه آنها عمل مى‏كردند بخشنده‏تر و با گذشت‏تر است.» بنابر مشهور ازاله نجاست با مايعاتى غير از آب جايز نيست، بر خلاف آن كه شيخ مفيد و سيّد مرتضى تطهير با آب مضاف را جايز دانسته‏اند و سيّد مرتضى تطهير اجسام صاف را با كشيدن دست بر روى آن به گونه‏اى كه عين نجاست زايل شود مجاز شمرده زيرا علّت كه عين نجاست بوده برطرف شده است، و با توجّه به بعضى اخبار مى‏توان بدين فتوا اطمينان كرد. امّا در مورد طهارت باطن اعضا شكّ نيست كه با زوال عين نجاست از ظاهر پاك مى‏شوند، به همين گونه است اعضاى حيوانات بجز اعضاى انسان چنانچه نجس شوند.

مستحبّ است براى اطمينان در ازاله نجاست چيزى كه نجس شده دو يا سه بار شسته شود، و اگر متنجّس جامه‏اى است كه در آن نماز مى‏خواند خود او آن را بشويد، و نيز مستحبّ است لباسى كه از بول كودك شيرخوار نجس شده فشرده شود، و خون كمتر از يك درهم در هنگام نماز از لباس زايل گردد، و رنگ آن با گل ارمنى و امثال آن زدوده شود، و كسى كه خون قروح و جروح بر جامه اوست روزى يك بار آن را بشويد، و ديگر مكروهات در نماز را برطرف كند.

غزّالى مى‏گويد: «شايسته است انسان با توجّه به لزوم ازاله نجاسات، تطهير دل را از نجاستها و پليديهاى اخلاقى لازم بشمارد، چه هنگامى كه به او دستور داده شده از ظاهر بدن كه پوست است و جامه‏اش كه از هر چيز از ذات يعنى قلب او دورتر است پليديها را بزدايد لازم مى‏آيد بكوشد قلب خود را با آب توبه، و پشيمانى بر كوتاهيهايى كه كرده، و تصميم بر عدم بازگشت به گذشته تطهير كند، و بدين طريق باطن خود را كه نظرگاه معبود است از پليديها پاكيزه سازد.»

قسم دوّم: در طهارت از حدث‏

و آن عبارت است از وضو، غسل و تيمم مطلب اوّل در وضو و اسباب وجوب آن، و آنها عبارتند از: بول، غايط، ريح، خواب، هر چه عقل را زايل كند، استحاضه قليله و نيز غير قليله بنابر مشهور، حيض و نفاس، مسّ ميّت بعد از آن كه بدنش سرد شده و پيش از آن كه او را غسل داده باشند و در اين باره سخن خواهيم گفت. همه اينها در هنگامى كه انسان بخواهد واجبى را كه بر اوست و مشروط به طهارت است انجام دهد وضو را واجب مى‏سازد، و در غير اين موارد وضو مستحبّ است. ما نخست آداب قضاى حاجت و كيفيّت استنجا و آداب و سنن آن را ذكر، و پس از آن فضيلت مسواك كردن و آداب آن كه از مقدّمات وضوست، و سپس چگونگى وضو و آداب و فضيلت آن را بيان مى‏كنيم.

آداب قضاى حاجت‏

سزاوار است كسى كه در بيابان قصد قضاى حاجت دارد خود را از چشم بينندگان دور كند، و اگر بتواند خود را با چيزى بپوشاند، و پيش از آن كه به محلّ نشيمن برسد عورتش را مكشوف نكند، و براى آن كه بوى عفونت به دماغ او نرسد سرش را بپوشاند بلكه بر بالاى عمامه‏اش روسرى اندازد. چنان كه امام صادق (عليه السلام) به اين نحو رفتار مى‏كرد تا اقرارى باشد به اين كه نفس او از عيوب خالى نيست، ديگر اين كه به هنگام ورود به بيت الخلاء پاى چپ را مقدّم بدارد و بگويد: «بسم الله اعوذ بالله من الرجس النجس الخبيث المخبث الشيطان الرجيم» و هنگام كشف عورت بسم الله بگويد، تا شيطان بر او نظر نكند چنان كه در حديث آمده است همچنين نبايد در جويها، راهها، محلّ ريزش ميوه‏ها، منزلگاهها، بر در خانه‏ها، بر روى گورها قضاى حاجت كند، و نيز در اين حال نبايد رو به قبله يا پشت به آن داشته باشد، بويژه در بيابان، از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: هر كس رو به قبله بول كند سپس در همين حال متذكّر شود، و به خاطر بزرگداشت قبله از آن منحرف گردد، پيش از آن كه از جاى خود برخيزد خداوند او را مى‏آمرزد و نيز روبروى خورشيد و ماه فرج خود را قرار ندهد، و روبروى باد، و در زمين سخت و در حالى كه ايستاده است بول نكند، همچنين از پشت بام و مكان مرتفع بول خود را در هوا رها نسازد، و بر سنگ و در آب بويژه آب راكد اين كار را انجام ندهد. و در حال قضاى حاجت نخورد و نياشامد و مسواك نكند و سخن جز به ضرورت نگويد، امّا ذكر خداوند در اين حال مانعى ندارد، چه موسى (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا! من در احوالى قرار مى‏گيرم كه تو را برتر از آن مى‏دانم كه در آن احوال به ياد تو باشم، خداوند فرمود: اى موسى! در همه احوال به ياد من باش. و نيز انگشترى كه بر نگين آن نام خدا نقش شده و كتابى كه آيات قرآن در آن نوشته شده باشد به همراه خود به بيت الخلاء نبرد، و اگر در حالى كه انگشتر منقّش به نام خدا به همراه دارد وارد بيت الخلاء شود به هنگام استنجا آن را به انگشت دست راستش منتقل كند. و در هنگام دفع بگويد: «الحمد الله الذى اطعمنى طيبا فى عافية و اخرجه منى خبيثا فى عافية» و در حديث نبوى است: با هر فرد فرشته‏اى است كه (در هنگام قضاى حاجت) گردن او را مى‏گرداند تا به مدفوع خود نظر كند.

سپس فرشته به او مى‏گويد: اى فرزند آدم اين روزى توست بنگر آن را از كجا به دست آورده‏اى و به چيزى دگرگون شده است. در اين موقع شايسته است بنده بگويد: پروردگارا حلال را روزى من كن، و مرا از حرام دور فرما.

يكى از دانشمندان ما گفته است: «با قضاى حاجت نقص و نياز خود و كثافاتى را كه حامل آنى و در درون خوددارى به ياد آور. تو پيوسته ظاهر خويش را به خاطر مردم زينت مى‏دهى، در حالى كه خداوند بر نجاست باطن و زبونى حالت آگاه است، پس براى خارج كردن پليديهاى باطن و صفات فاسدى كه در ژرفاى وجود توست بى‏هيچ قيد و شرطى دست به كار شو، تا با خروج آنها نفس تو آرامش يابد، و دلت از چرك و زنگار آنها آسوده، و از بار سنگين آنها سبك گردد، تا بتوانى براى قيام به اداى خدمت و راز و نياز با خدا شايستگى پيدا كنى. آنچه را از تو ظاهر مى‏شود مپوشان، چه ناگزير آنچه پوشيده است بر خلاف ميل تو نمايان خواهد شد، زيرا طبيعت آدمى آنچه را در آن نهفته است دير يا زود ظاهر مى‏كند و در آن هنگام تو به سبب آنچه از مردم پوشيده داشته‏اى مفتضح و رسوا خواهى شد، چنان كه خداوند با هر حيله‏گر و فريبكارى همين كار را مى‏كند. امام صادق (عليه السلام) فرموده است: مستراح بدين سبب به اين نام ناميده شده است كه مايه استراحت و خلاصى نفوس از بار سنگين نجاسات و محلّ خالى شدن كثافات و پليديها است، مؤمن در اين هنگام عبرت مى‏گيرد از اين كه متاع ناب دنيا چنين سرانجامى دارد، از اين رو با دورى گرفتن از دنيا و ترك آن آسودگى مى‏يابد، و جان و قلب خود را از سرگرم شدن به آن فارغ مى‏سازد، و به همان گونه كه از نجاست و كثافت دورى مى‏گزيند از گردآورى و تحصيل زخارف دنيا روى مى‏گرداند، و مى‏انديشد كه چگونه نفس او در يك حالت مكرّم و محترم، و در حالت ديگر خوار و زبون است، و مى‏داند كه تمسّك به قناعت و پرهيزگارى موجب راحتى او در هر دو جهان است، و آسايش در سبك و آسان شمردن كار دنيا و خلاصى از تمتّعات آن، و دورى جستن از نجاست مال حرام و شبهه‏ناك مى‏باشد. وى در نتيجه اين شناخت باب كبر و خودبينى را بر روى خويش مى‏بندد، و از گناهان گريزان مى‏شود، و براى به دست آوردن فرجام نيك و تقرّب به خدا، و فروتنى، پشيمانى و شرم را پيشه خود مى‏سازد، و در انجام دادن اوامر الهى و پرهيز از نواهى او مى‏كوشد، و نفس خويش را در محدوده خوف از خدا و صبر و شكيبايى و خوددارى از متابعت شهوات زندانى مى‏كند تا آنگاه كه در سراى جاويد در سايه امن الهى قرار گيرد، و طعم خشنودى او را بچشد، زيرا آنچه درخور اعتماد و دلگرمى است همين است و هر چه غير از اين است فانى و ناچيز است.»