فصل: موقعيت اهل بيت (عليهم
السلام) در كتاب خدا
از آنچه گفتيم روشن شد كه موقعيّت اهل
بيت (عليهم السلام) در قرآن بيان شده، و علم كتاب
خدا نزد آنهاست، و هر يك از آن دو چيز گرانقدر (قرآن و اهل بيت (عليهم
السلام) يار و مكمّل ديگرى است، و هر كدام از آنها حقّانيّت ديگرى را تصديق
و گواهى مىكند، امام معصوم از اهل بيت (عليهم السلام)
از آنچه خداوند در كتاب خود بر بندگانش واجب كرده سخن مىگويد، و كتاب الهى گوياى
وجوب پيروى از آنهاست، و طريق هدايت و رشد و عقل منحصر به فرمانبردارى از آنها
مىباشد، و معناى حديث نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه فرموده است آن دو از هم جدا نمىشوند، و ما بدان اشاره كرديم همين است.
شيخ ما صدوق در كتاب كمال الدّين به
سند خود از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده كه وى گفته است: از جابر بن عبد الله
انصارى شنيدم كه مىگفت: هنگامى كه خداوند عزّ و جلّ آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ
آمَنُوا أَطِيعُوا الله وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ را
نازل فرمود عرض كردم: اى رسول خدا! ما خدا و پيامبرش را شناختهايم. اولو الامرى كه
خداوند طاعت آنها را با طاعت شما مقرون ساخته چه كسانى هستند؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: اى جابر! آنها جانشينان من و ائمّه مسلمانان
پس از من مىباشند، نخستين آنها علىّ بن ابى طالب سپس حسن، حسين، علىّ بن الحسين، محمّد
بن على است كه در تورات به باقر معروف است، و تو اى جابر او را درك خواهى كرد. و
چون او را ديدار كردى از من به او سلام برسان، پس از او جعفر بن محمد الصّادق است،
سپس موسى بن جعفر، علىّ بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و پس از
آنها فرزند حسن بن على است كه نام و كنيه مرا دارد، و حجّت خدا در زمين، و باقى
مانده خلفاى او در ميان بندگانش مىباشد، و او كسى است كه خداوند به دست او خاوران
و باختران زمين را فتح خواهد كرد. او همان است كه از پيروان و دوستانش غيبت خواهد
كرد، و در طول اين غيبت تنها كسى بر عقيده به امامت او ثابت و باقى خواهد ماند كه
خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش كرده است.
جابر گفت: عرض كردم: اى پيامبر خدا!
آيا در غيبت او شيعه از وجودش بهرهمند مىباشد؟ فرمود: آرى به خداوندى كه مرا به
پيامبرى برانگيخته است مردم در دوران غيبتش از انوار وجود او كسب روشنى مىكنند، و
از دوستىاش بهرهمند مىشوند همان گونه كه از نور خورشيد روشنى مىگيرند و فايده
مىبرند هر چند ابر روى خورشيد را پوشانيده باشد. اى جابر! اين از اسرار مكتوم و
علم مكنون خداوند است، آن را از غير اهلش پوشيده بدار. جابر بن يزيد گفته است:
جابر بن عبد الله انصارى بر علىّ بن
الحسين (عليه السلام) وارد شد، ضمن اين كه آن
حضرت با وى گفتگو مىكرد ناگهان محمّد بن على الباقر (عليه السلام) از نزد زنان بر او وارد شد و او نوجوانى بود كه دو گيسو بر سر داشت،
هنگامى كه جابر چشمش بر او افتاد بدنش لرزيد، و مو بر بدنش راست شد، و مدّتى در او
خيره شد. سپس به او گفت: اى جوان پيش بيا، پيش آمد. سپس به او گفت: برگرد، او برگشت
جابر گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه اين همان شمايل پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است.
سپس برخاست و نزديك او رفت، و به او
گفت: اى جوان! نامت چيست؟ جوان فرمود: محمّد، گفت: پسر كيستى، فرمود: پسر على بن
الحسين، جابر گفت: اى فرزند جانم فدايت باد تو باقر هستى؟ فرمود: آرى، آنچه را
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به وسيله
تو فرستاده است ابلاغ كن، جابر گفت: اى سرور من پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به من مژده داد كه تا ديدار تو در دنيا زيست
خواهم كرد، و به من فرمود: چون او را ديدى سلام مرا به او برسان، اينك اى سرورم
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به تو
درود مىفرستد. امام باقر (عليه السلام) فرمود:
«اى جابر! مادام كه آسمانها و زمين برپايند بر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
درود باد، و نيز بر تو كه سلام را رسانيدى. پس از اين
جا بر نزد آن حضرت رفت و آمد مىكرد، و حقايق دين را از او فرا مىگرفت. يك بار
امام باقر (عليه السلام) درباره چيزى از او پرسش
كرد، جابر پاسخ داد: به خدا سوگند من مرتكب چيزى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
از آن نهى فرموده نمىشوم، چه آن حضرت به من خبر داده
است كه پس از او شما امامان حقّ و هدايت از خاندان او هستيد، همان امامانى كه در
كودكى از همه مردم خردمندتر و بردبارتر و در بزرگى از همه كس داناترند. او فرموده
است: شما به آنها دانش نياموزيد، چه آنها از شما عالمترند. امام باقر (عليه السلام) گفت: جدّ من پيامبر خدا (صلّى الله عليه
وآله وسلّم) راست فرموده است، به خدا سوگند من نسبت به آن چيزى كه از تو
پرسيدم از تو داناترم. و هر آينه در كودكى امامت به من داده شده، و همه آنها در
سايه فضل و رحمت پروردگار نسبت به ما اهل بيت مىباشد.»
بارى اخبار وارد در اين باره بيش از
آن است كه شماره شود، و ما بخشى از آنها را در كتاب خود به نام علم اليقين نقل
كردهايم.
گفتهاند: نوشتهاى به خطّ مولاى ما
ابو محمّد عسكرى (عليه السلام) يافت شده كه بدين
شرح است: «ما با قدمهاى نبوّت و ولايت بر قلّه حقايق بالا رفتيم و طبقات هفتگانه
بزرگان فتوا را به نور هدايت روشن ساختيم. ما شيران ميدان كارزار، و بارانهاى شبنم،
و نيزههاى بر دشمن هستيم در دنيا شمشير و قلم، و در آخرت پرچم و علم در ميان ماست،
نوادگان ما ياوران دين و جانشينان پيامبران و چراغ هدايت امّتهايند، و كليدهاى كرم
و بخششيم. موساى كليم (عليه السلام) چون ميثاق
وفادارى با ما بست جامه پيامبرى پوشيد، و روح القدس در بهشت صاغوره ميوههاى نوبر
بوستانهاى ما را چشيد، شيعيان ما گروه ناجيه و فرقه زاكيهاند، آنها پشتيبان و
نگهبان ما، و در تاريكيها متّحد و ياور ما هستند، و چشمههاى زندگى پس از شعلهور شدن آتش فتنهها براى
آنها به جريان خواهد افتاد، تا آلم و طه و طواسين كامل گردد. اين نامه ذرّهاى از
كوه رحمت، و قطرهاى از درياى حكمت است، و حسن بن على عسكرى در سال 254 آن را
نوشت.»
و نيز دستخطى از آن حضرت يافت شده است
به اين شرح: «پناه مىبريم به خدا از قومى كه محكمات كتاب را از ميان برده و
پروردگار جهانيان و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و ساقى كوثر را در مواقف حساب» و شعلههاى دوزخ و نعمتهاى بهشت را فراموش كردهاند،
ما برجستهترين بندگان خداييم، نبوّت و امامت و جود و كرم در ماست، ما نشانههاى
هدايت، و مطمئنترين وسيله رستگارى خلقيم پيامبران از انوار ما اقتباس، و به آثار
ما اقتدا مىكردهاند، حجّت خدا بر خلق، و شمشير آخته براى اظهار حق بزودى ظاهر
خواهد شد. اين نوشته حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على
بن الحسين بن على امير مؤمنان (عليه السلام) است.
سخن آن حضرت كه فرموده است: «شيعه ما
فرقه ناجيهاند» اشاره به روايتى است كه عامّه و خاصّه به طرق و الفاظ مختلف آن را
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل
كردهاند، كه فرموده است: «امّتم به هفتاد و چند فرقه منشعب خواهد شد، كه تنها يكى
از آنها ناجى و رستگار است.»
در روايت ديگرى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «امّت موسى به هفتاد و يك فرقه منقسم شد
كه جز يك فرقه همگى در دوزخند و آن فرقه همانهايى هستند كه از وصىّ او يوشع پيروى
كردند، و امّت عيسى به هفتاد و دو فرقه منشعب شدند كه همه آنها جز يك فرقه كه از
وصىّ او شمعون متابعت كردند در آتشند، و امّت من به هفتاد و سه فرقه منقسم خواهد شد
و همه در آتشند جز يك فرقه كه از وصىّ من على پيروى كردند.»
و در روايت ديگرى چنين آمده است:
«امّت من به هفتاد و سه فرقه منشعب خواهد شد كه جز يك فرقه همگى در
آتشند، گفته شد، آن فرقه كيانند؟
فرمود: «آنهايى كه بر طريقه من و
اصحاب من مىباشند» و مراد آن حضرت از اصحابش خاندان اوست.
آنچه مؤيّد اين مطلب است روايت محمّد
بن حسن صفّار در كتاب بصائر الدّرجات است كه به سند خود از سرور ما امام باقر (عليه السلام) نقل مىكند كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «آنچه در كتاب خدا مىيابيد عمل به آن لازم
است، و عذرى براى شما در ترك آن نيست، و آنچه در كتاب خدا نيامده و سنّت من است نيز
در ترك آن معذور نمىباشيد، و آنچه در سنّت من نيست به آنچه اصحاب من گفتهاند
تمسّك جوييد، چه اصحاب من مانند ستارگانند، هر كدام را راهنما قرار دهيد راه را
يافتهايد، و به گفتههاى هر كدام از اصحاب من توسّل جوييد هدايت پيدا كردهايد،
اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است، عرض شد: اى پيامبر خدا اصحاب تو كدامند، فرمود:
اهل بيت من»، زيرا اهل بيت آن حضرت به سيره و روش او رفتار كردند، و بر طريقه او
استوار بودند، به رغم اين كه هر كس احوال و رفتار صحابه را بررسى و دنبال كند بر او
روشن مىشود كه جز شمار اندكى از آنان بر طريقه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
باقى نماندند، و ما به خواست خداوند شمّهاى از اين
مطلب را در كتاب آداب الشّيعه و اخلاق الامامة در بخش عادات ذكر خواهيم كرد.
امّا سخن آن حضرت كه فرموده است:
«اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است» مقصود از آن اختلاف پاسخهايى است كه به
پرسشهاى مردم بر حسب درجات و اختلاف عقل و تفاوت فهمشان مىدادهاند، چه آنها مكلّف
بودهاند با مردم به اندازه عقلشان سخن گويند، و اين رحمتى از خداوند سبحان بر
بندگانش مىباشد و مراد اين نيست كه ميان آنها اختلافى
وجود داشته است، زيرا اقوال و افعال آنها همه يكى است. بنابراين روشن شد كه فرقه
ناجيه از اين امّت تنها گروهى است كه به ريسمان محكم قرآن و اهل بيت (عليهم
السلام) كه كشتى نجاتند تمسّك جستهاند و پيرو و دوستدار آنها بوده، و در
علم و عمل بر طريق آنها گام برداشته، و اعتقادات دينى و اعمال شرعى خود را از آنها
فرا گرفتهاند، چرا كه حقّ در همه حال با آنها و در آنهاست و اهل خانه به آنچه در
خانه است داناترند.
امّا آنچه درباره اختلاف امّت روايت
شده است معناى ديگرى دارد، و مؤيّد اين است آنچه شيخ طبرسى در كتاب احتجاج خود از
عبد المؤمن انصارى روايت كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: دستهاى روايت مىكنند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «اختلاف امّتم رحمت است.» فرمود:
«راست گفتهاند عرض كردم: اگر اختلاف آنها رحمت است، پس اجتماع آنها عذاب مىباشد؟
فرمود: مقصود اين نيست كه شما و آنها عقيده داريد، بلكه منظور آن حضرت قول خداوند
متعال مىباشد كه فرموده: فَلَوْ لا نَفَرَ من كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ
لِيَتَفَقَّهُوا في الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ
لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ و دستور داده است تا به سوى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كوچ، و نزد آن حضرت رفت و آمد كنند، و دانش بياموزند،
سپس به سوى قوم خود بازگشته، آنها را آموزش دهند، بنابراين منظور آمد و شد در
شهرهاست، نه اختلاف در دين، چه دين يك چيز بيش نيست.»
سرور ما امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر علمى از اين خانه بيرون نيامده باطل است، و با دست
اشاره به خانه خود كرد، و به يكى از اصحابش فرمود: اگر علم صحيح را خواهانى آن را
از اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فراگير، چه آن را ما روايت مىكنيم، و به ما شرح حكمت و
فصل الخطاب داده شده است، همانا خداوند ما را برگزيده، و آنچه را كه به احدى از
جهانيان نداده به ما عطا فرموده است.»
و نيز فرموده است: «خداوند امور را جز
از طريق اسباب آنها جارى نمىسازد، از اين رو براى هر چيزى سببى قرار داده، و براى
هر سببى شرحى، و براى هر شرحى كليدى، و براى هر كليدى علمى، و براى هر علمى بابى
گويا مقرّر كرده، كه هر كس آن باب ناطق را بشناسد خدا را شناخته، و كسى كه آن را
انكار كند خدا را انكار كرده است، و آن عبارت است از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ما.»
همچنين فرموده است: «عالمان وارثان
پيامبرانند، و پيامبران درهم و دينارى به ارث باقى نمىگذارند، و آنچه به جا
مىگذارند احاديث است. هر كس از آنها چيزى به دست آورد بهره بزرگى را كسب كرده است،
اينك بنگريد دانش خود را از چه كسى اخذ كردهايد، چرا كه در ميان ما اهل بيت در هر
نسلى عادلانى هستند كه تحريفات غالبان و نسبتهاى دروغين باطلگرايان و تأويلات
جاهلان را از دين مىزدايند.»
مردى از اهل بصره به امام باقر (عليه السلام) عرض كرد: حسن بصرى ادّعا مىكند كسانى كه علم را كتمان مىكنند بوى
شكمهاى آنها اهل دوزخ را آزار مىدهد امام (عليه السلام)
فرمود: «در اين صورت مؤمن آل فرعون هلاك شده است، زيرا از آن زمان كه خداوند نوح (عليه السلام) را به پيامبرى برانگيخت، علم همواره مكتوم بوده است، به خدا سوگند
حسن به هر سويى رو آورد علم را جز در اين جا نخواهد يافت.»
همه روايات مذكور با سندهاى متعدّد در
بصائر الدّرجات نقل شده، و اخبار در اين باره بسيار است.
فصل: گفتار مؤلّف كشف الغمّة
علىّ بن عيسى اربلى مؤلّف كشف الغمّه
گفته است: خداوند سبحان كه حمد و ستايش ويژه اوست چون مرا به راه راست هدايت فرمود،
و به طريق معتدل و صحيح رهنمون شد، و در هنگامى كه هوا و هوسها گوناگون و آرا و
عقايد متشتّت و پراكنده و دعوتها متفرّق و جوراجور است، محبّت، رأى و عقيده، دوستى
و دعوت مرا در خاندان پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
قرار داد، اين نعمت او را با شكر دايمى و روزافزون، و حمد و سپاس
متوالى و بيكران دريافت كردم، و طريقه خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را راه و آيين خود ساختم، و مذهب آنان را نردبانى جهت
رسيدن به مقاصد والا و عروج به مراتب بالا اتّخاذ كردم، و در زمانى كه هر قومى براى
حل مشكلات خود چارهاى انديشيده است، من دوستى آنان را چاره درمان انحرافات خود
گردانيدم دوستى خود با آنان را آشكارا بيان مىكنم، هر چند رگهاى گردنم را ببرند،
چه آنان ذخيره و ساز و برگ من، و اندوختهاى پايدار براى معاد من هستند. آنها مونس
و همدم منند به هنگامى كه طبيب از درمانم ناتوان شود و آمد و رفت عيادتكنندگان
پايان گيرد. راهنمايان منند در زمانى كه راهنمايان جفا كنند و هدايت كنندگان حيران
مانند، آنها يكى از دو ريسمان محكمند كه هر كس به آنها چنگ زد رستگار شد، و يكى از
دو چيز گرانبهايى هستند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به جا گذاشت، و كسى كه به آنها تمسّك جست از جمله شبروانى است كه در
بامداد مورد ستايش قرار مىگيرند محبّت آنان در دنيا و آخرت عصمت و مصونيّت است، و
مودّت آنان به حكم: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ في
الْقُرْبى واجب است، كسى كه آنها را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و او را در نظر
گرفته، و كسى كه آنها را نافرمانى كند با خدا به دشمنى و جنگ برخاسته، و خود را در
معرض عذاب و عقاب او قرار داده است در حالى كه
كوههاى استوار علم و دانايى، و قلّههاى بلند فخر و بالندگى و چهرههاى درخشان شرف
و سربلندى با او دشمنند، قومى هستند كه اگر از نسب خود سخن گويند از خاندان مصطفى و
مرتضايند (صلوات الله عليهم)، و اگر بر فرشتگان
ببالند آنان اطاعت كنند و رضايت دهند، و چون جود و بخشش كنند ابر ريزان و سيل
خروشان را از بخل و حقارتشان شرمگين سازند، و اگر شجاعت خود را بروز دهند نيزه و
شمشير رخشنده را از خود خشنود گردانند. اگر لب به سخن بگشايند نطق آنها صواب و حكمت
و فصل الخطاب است، و معلوم مىكنند كه چگونه بايد براى ورود به خانه از در وارد شد،
و چطور در ابتداى گفتار و در پاسخى كه مىدهند به تفصيل سخن مىرانند. مدح و ستايش
به هر حدّى رسد، و افكار و قريحهها به هر كجا منتهى شود قاصرند كه فضايل آنها را
بيان و درك كنند، و چگونه ممكن است وصف و بيان بتواند قدر و منزلت قومى را بيان كند
كه قرآن بر آنها ثنا فرستاده و خداوند رحمان آنها را ستايش كرده است. بىشكّ آنان
زبده بندگان خدا و برگزيده از ميان همه آنهايند، به يمن وجود آنهاست كه اعمال
بندگان در پيشگاه خداوند پذيرفته مىشود، و امور آنها اصلاح مىگردد، و سعادت و
كمال به دست مىآيد.
هم القوم من أصفاهم الودّ مخلصا *** تمسّك فى
اخراه بالسّبب الأقوى
هم القوم فاقوا العالمين مآثرا *** محاسنها تجلى
و آياتها تروى
بهم عرف النّاس الهدى فهداهم *** يضلّ الّذى
يقلى و يهدى الّذي يهوى
موالاتهم فرض و حبّهم هدى *** و طاعتهم قربى و
ودّهم تقوى
در اين جا سخن اربلى پايان مىيابد. و
چه خوب گفته است گوينده ابيات زير:
إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهبا يقيك غدا
حرّ الجحيم عن النّار فخلّ حديث الشّافعيّ و مالك و أحمد و النّعمان عن كعب أحبار و
وال أناسا قولهم و حديثهم روى جدّنا عن جبرئيل عن البارى امامان ما (عليهم
السلام) بخش بزرگى از علوم دين و تفسير كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و مسائل حلال و حرام را براى ما بيان كرده و روشن
ساختهاند، همچنين شبهات بسيارى را برطرف و بدعتهاى زيادى را از دين زدودهاند، و
اين مطالب را با براهينى روشن، و دلائلى كه براى ما قابل درك است و عقل ما آنها را
مىپذيرد ذكر كردهاند، به گونهاى كه ما در مسائل دين هيچ شكّ و شبههاى نداريم،
دانشمندان بزرگوار ما- كه مساعى آنها مقبول خداوند باد- احاديث آنان را ضبط، و يكى
پس از ديگرى نقل كردهاند تا اكنون كه به دست ما رسيدهاند. از اين رو خداوند را
سپاسگزاريم كه دين خود را به وسيله آنها براى ما روشن ساخته، و راه وصول به
خواستهاى خود را توسّط آنها براى ما آشكار فرموده، و به دست آنها از باطن منابع علم
خود پرده برداشته، و آنها را طريق معرفت خويش و نشانههاى دين خود، و واسطه ميان
خود و آفريدگانش، و يگانه بابى كه منجر به شناخت حقّش مىشود قرار داده، و آنان را
به اسرار پوشيده خويش آگاه ساخته است، و هر زمان كه يكى از آنان در گذشته، از نسل
او براى خلق خود امامى ديگر منصوب كرده كه روشنگر و رهنما و بيانگر و نگهبان دين
بوده است، همه آنان به حقّ هدايت و بر طبق آن حكم مىكنند. حجّتهاى خدا در روى زمين
و داعيان و سرپرستان منصوب از سوى او بر خلقش مىباشند، بندگان او در سايه هدايت آنان خدا را
پرستش مىكنند، و شهرها در پرتو انوار آنها روشنى مىگيرند، خداوند آنان را مايه
حيات مردم، و چراغهاى تابان در تاريكيها، و رمز و كليد گفتارها و ستونهاى اسلام
قرار داده، و نظام طاعت و كمال واجب خود را در آنچه مردم مىدانند تسليم در برابر
آنها قرار داده، و رجوع به آنها را در آنچه نمىدانند واجب ساخته و غير آنها را منع
كرده است از اين كه درباره چيزى كه نسبت به آن جاهلند سخن گويند، و آنچه را
نمىدانند انكار كنند زيرا خداوند متعال اراده كرده است هر كس از آفريدگانش را كه
بخواهد از ناگوارى تيرگيها و سختى رويدادها مىرهاند. ذلِكَ من فَضْلِ الله
عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.
فصل
آنچه از امور دين در كتاب خدا و سنّت
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و كلمات
اهل بيت عصمت (عليهم السلام) از آن ذكرى به ميان
نيامده بايد نسبت به آن سكوت اختيار، و از پرداختن به آن خوددارى كرد، و آگاهى از
آن را به خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و خاندان او واگذاشت، زيرا از حقوق الهى بر بندگان است كه آنچه را مىدانند بگويند،
و از گفتن آنچه نمىدانند بازايستند، اين سخن امام باقر (عليه السلام) است.
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «زنهار كه براى مردم طبق رأى خود فتوا دهى، يا به آنچه
نمىدانى معتقد شوى كه همينها مايه هلاكت هلاكشدگان بوده است.»
در وصيّتهاى امير مؤمنان به فرزندش
امام حسن (عليه السلام) آمده است «سخن درباره
چيزى را كه نمىدانى و گفتار پيرامون امرى را كه مكلّف به آن نيستى رها ساز، و از
گذشتن از راهى كه بيم گمراهى آن را دارى خوددارى كن، زيرا بازايستادن به هنگام
سرگشتگى در وادى گمراهى از دچار شدن به امور هولناك بهتر است»: ... اى پسرك من! آنچه از
اين وصيّتم نزد من محبوبتر است و تو آن را فرا مىگيرى پرهيزگارى و ترس از خدا و
اكتفا به چيزى است كه خداوند بر تو واجب كرده، و تمسّك به آنچه پيشينيان تو يعنى
پدران و خويشاوندان شايستهات به آن پاىبند بودهاند، زيرا آنان انديشيدن درباره
خويش را چنان كه سنت تو نيز هست رها نكردند، آنان نيز همان گونه كه تو مىانديشى،
انديشيدند، و اين تفكّر سرانجام آنان را به قبول آنچه آنها شناختند، و باز ايستادن
از آنچه بدان مكلّف نشده بودند باز گردانيد. با اين همه اگر نفس تو سرپيچى مىكند
از اين كه آنچه را آنها بدان پاىبند بودهاند بپذيرد، بىآن كه بداند چنان كه آنها
دانستند بايد اين خواست تو براى فهميدن و علم آموختن باشد، نه براى درافتادن در
شبهات، و بالا گرفتن درگيريها و جدالها، و پيش از انديشيدن در آن، ابتدا از خداى
خويش يارى طلب و به او رو آور تا موفق گردى، و هر شائبهاى كه تو را در شكّ و شبهه
اندازد و يا به گمراهى بكشاند، ترك كن. هر گاه يقين كردى كه دلت صاف و فروتن گشته،
و انديشهات جمع و كامل شده، و همّتت به همين امر منحصر گرديده پس بينديش در آنچه
برايت بيان كردم، و اگر آسودگى خاطر و فراغت نظر و انديشه و آنچه را از خودت انتظار
دارى برايت فراهم نشده است بدان تو مانند شب كور گام برمىدارى و در تاريكيها فرو
مىافتى، و كسى كه نادانسته قدم بردارد. و حقّ را با باطل بياميزد خواهان دين نيست،
و در چنين حال درنگ بهتر است.
پس اى پسرك من! وصيّت و سفارشم را
درياب، و بدان آن كه مرگ در اختيار اوست، زندگى هم در اختيارش مىباشد و همو كه
آفريننده است ميراننده نيز هست، و آن كه نيست كننده است بازگرداننده نيز هست، و
گرفتار كننده رهايى دهنده است. همانا دنيا استقرار نيافته جز بر آنچه خداوند براى
آن قرار داده اعمّ از نعمت و بلا و پاداش آخرت و چيزهايى را كه خواسته است و ما
نمىدانيم پس اگر چيزى از امور بر تو مشكل شد آن را از نادانى خود نسبت به آن به
شمار بياور، زيرا تو در آغاز كه آفريده شدى نادان بودى، سپس دانا شدى، و چه بسيار است چيزى كه تو نسبت
به آن نادانى و انديشهات در آن سرگردان، و نارساست و پس از آن به آن بينا مىشوى.
پس توسّل جوى به آن كه تو را آفريده و روزى بخشيده و كامل ساخته است. بنابراين بايد
پرستش و بندگىات براى او، و رو آوردنت به او، و ترست از او باشد.
بدان اى پسرك من! هيچ كس همچون پيامبر
از خداوند خبر نداده است پس به اين كه او راهنما و پيشواى نجات و رهايى توست خشنود
باش، و من در اندرز دادن به تو كوتاهى نكردم، و تو در انديشيدن درباره خودت هرگز به
پايه فكر و انديشه من براى تو- هر چند فراوان كوشش كنى- نمىرسى.»
و ما در اين باره به آنچه ذكر شد
بسنده مىكنيم. و توفيق از خداست.
باب دوّم در توحيد
بدان در آفاق وجود و اندرون نفوس و در
هر چه خداوند آفريده است آيات روشن و دلايل آشكارى بر هستى خداوند سبحان و يگانگى و
الوهيّت و ديگر صفات او به طرق مختلف و وجوه گوناگون وجود دارد، و در قرآن مجيد
براى جلب توجّه و ارشاد مردم به پارهاى از آنها اشاره شده است. آنچه سزاوارتر است
از انوار آن روشنى گرفت و به مدد آن در طريق كسب معرفت و اخذ عبرت گام برداشت
دستورها و رهنمودهاى قرآن است چه پس از بيان خداوند بيان ديگرى نيست. پروردگار
متعال از زبان پيامبرانش كه درود خداوند بر آنان باد بيان مىكند كه: أَ في الله
شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
و نيز فرموده است:
إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي في
الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ الله من السَّماءِ من ماءٍ
فَأَحْيا به الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها من كُلِّ دَابَّةٍ وَ
تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ
لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
و نيز: إِنَّ الله فالِقُ الْحَبِّ وَ
النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ من الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ من الْحَيِّ
ذلِكُمُ الله فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ، فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ
سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ
الْعَلِيمِ، وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في
ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، وَ
هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ من نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ
فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ، وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ من السَّماءِ
ماءً فَأَخْرَجْنا به نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ
مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ من النَّخْلِ من طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ
جَنَّاتٍ من أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ
مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ في ذلِكُمْ
لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
و نيز:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً
وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ
الْحِسابَ ما خَلَقَ الله ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ
يَعْلَمُونَ، إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ الله في
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ.
و نيز: وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ
الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ من كُلِّ الثَّمَراتِ ...
إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
، وَ في الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ من أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ
نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها
عَلى بَعْضٍ في الْأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
و نيز: وَ إِنَّ لَكُمْ في
الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا في بُطُونِهِ من بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ
لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ وَ من ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ
تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ
يَعْقِلُونَ، وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي من الْجِبالِ
بُيُوتاً وَ من الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ، ثُمَّ كُلِي من كُلِّ الثَّمَراتِ
فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ من بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ
أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ
يَتَفَكَّرُونَ.
و نيز: أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى
الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ في جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الله إِنَّ في
ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
و نيز: وَ من آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ
من تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ، وَ من آياتِهِ أَنْ خَلَقَ
لَكُمْ من أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ
مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، وَ من
آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ
أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ، وَ من آياتِهِ مَنامُكُمْ
بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ من فَضْلِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ
لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ، وَ من آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ
يُنَزِّلُ من السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي به الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في
ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، وَ من آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ
الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً من الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ
تَخْرُجُونَ.
و نيز: وَ الله أَنْبَتَكُمْ من
الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً.
و نيز: أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ،
أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ،- تا-
نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ
مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ.
و نيز: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ
مِهاداً، وَ الْجِبالَ أَوْتاداً، وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً، وَ جَعَلْنا
نَوْمَكُمْ سُباتاً، وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً، وَ جَعَلْنَا النَّهارَ
مَعاشاً، وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً، وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً،
وَ أَنْزَلْنا من الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً، لِنُخْرِجَ به حَبًّا وَ نَباتاً
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً.
براى بيدارى و هشيارى ارباب خرد از
اين قبيل آيات فراوان ديگرى در قرآن موجود است، و هر كس در مضمون اين آيات دقّت
كند، و به شگفتيهاى خلقت خداوند در زمين و آسمان بنگرد، هر چند كمترين عقل را داشته
باشد، مىفهمد كه اين دستگاه شگرف و نظام متقن نمىتواند از صانعى مدبّر و
پروردگارى حكيم بىنياز باشد.
فصل
از امير مؤمنان (عليه السلام) پرسيدند به چه چيز پروردگارت را شناختى؟ فرمود:
«به فسخ شدن عزيمتها و به هم خوردن تصميمها، چون قصد كارى مىكردم ميان من و قصدم
حايل ايجاد مىشد، و هر گاه تصميم بر امرى مىگرفتم قضا و قدر با اراده من مخالفت
مىكرد، از اين راه دانستم كه مدبّر و سامان دهنده امور كسى غير از من است.» نظير
اين حديث از مولاى ما امام صادق (عليه السلام)
نيز روايت شده است.
از امام رضا (عليه السلام) پرسش شد: دليل بر حادث بودن جهان چيست؟ فرمود:
«تو نبودى سپس موجود شدى، و اين را دانستهاى كه تو خودت را به وجود نياوردهاى، و
كسى مانند خودت تو را ايجاد نكرده است.»
از عارفى پرسيدند به چه چيزى خدا را
شناختهاى؟ گفت: به آنچه بر دلها وارد مىشود و نفس نمىتواند آنها را تكذيب كند.
از عرب بيابانى همين پرسش شد پاسخ
داد: پشكل شتر نشانه شتر، و جاى پا نشانه وجود رونده است آيا آسمان با اين ستارگان،
و زمين با اين راهها بر وجود آفرينندهاى دانا و مهربان دلالت ندارند؟
سيّد بزرگوار علىّ بن موسى بن طاووس
در وصيّتهاى خود به فرزندش مىگويد: من از اشخاص زيادى كه ديدار كردهام دريافته، و
از بسيارى از علماى اسلام اين را شنيدهام كه اينان آنچه را خداوند و پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
در زمينه شناخت پروردگار و آفريننده جهان و مالك دنيا
و آخرت براى مردم سهل و آسان كرده بودند، سخت و دشوار ساختهاند، زيرا كتب پيشين
آسمانى و قرآن شريف را مىبينى كه پر از توجّه دادن مردم به ادلّه شناخت پديدآورنده
مخلوقات، و تغيير دهنده متغيّرات و دگرگون كننده اوقات است، و مىبينى كه علوم سرور
ما خاتم پيامبران (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و
علوم پيامبران پيشين (عليهم السلام) درباره معرفت
پروردگار مهربان و تكاليف آدميان بر همان منوال كتب الهى است كه بر آنها نازل شده
است، و دانشمندان مسلمان در صدر نخست اسلام تا اواخر دورانى كه امامان معصوم (عليهم
السلام) در ميان مردم حضور داشتهاند نيز بر همين اساس رفتار كردهاند، چه
در نفس خود بىهيچ اشكالى اين را مىدانى كه بدن، روح، زندگى و عقل خويش و آنچه
خارج از اختيار توست مانند آرزوها، حالات و عمرت را خودت نيافريدهاى، و نيز پدر و
مادرت و نياكانت آنها را خلق نكردهاند، زيرا به يقين مىدانى كه آنان از انجام
دادن چنين كارهايى ناتوانند، و اگر آنها به ايجاد چنين اعمال مهمّى قادر بودند ميان آنها و
آرزوهايشان جدايى وجود نداشت، و در جرگه مردگان در نمىآمدند، پس هيچ گريزى نيست جز
اين كه به وجود خداوند يگانهاى اقرار كنيم كه از شائبه امكان و حدوث منزّه بوده، و
هموست كه به همه اين موجودات خلعت وجود بخشيده است و آنچه مورد نياز مىباشد اين
است كه معلوم شود خداوند متعال داراى چه صفاتى است، و از آن جايى كه همه عقلها و
فهمهاى صحيح وجود صانع را بروشنى گواه مىدهند. تمامى جمعيّتهاى بشرى بر وجود
پديدآورنده و آفريننده جهان هستى اتفاق نظر دارند و اختلافى كه وجود دارد ناشى از
اختلاف طريقهها در ماهيّت و حقيقت ذات و درباره صفات اوست.
سيّد مىگويد: من دريافتهام كه
خداوند متعال در كلّ وجود من حكمتهايى به كار برده كه خردمندان آنها را درك
مىكنند، چنان كه مرا از جوهر و عرض، عقل روحانى، نفس و روح ساخته است، و اگر به
زبان حال از جوهرى كه از اجزاى وجود من است بپرسم: آيا در آفرينش و پيدايش من
دخالتى داشته است بر عجز و فقر خود گواهى خواهد داد، و بىشكّ اگر او تا اين حدّ
توانايى داشت در معرض حوادث و دگرگونيها قرار نمىگرفت از اين رو مىبينم وى اعتراف
مىكند كه او در سازماندهى وجود من هيچ گونه نقشى نداشته است، و چگونگى تركيبات آن،
و عدد يا وزن اجزاى اين تركيبات را نمىداند. و اگر به زبان حال از عرض پرسش كنم،
مىگويد: من از جوهر ناتوانترم، چه من فرع بر آنم و به سبب احتياجى كه به آن دارم
از او نيازمندترم. و اگر به زبان حال از عقل و روح و نفس خود بپرسم، همگى مىگويند:
تو مىدانى كه ما همه دستخوش ضعف و ناتوانى هستيم يكى از ما را فراموشى، و ديگرى را
مرگ و آن ديگر را خوارى و سستى فرا مىگيرد، و همه ما زير فرمان ديگرى قرار داريم
كه او به هر گونه كه بخواهد ما را منقلب ساخته از نقص به كمال و از كمال به نقص
مىرساند، و بر حسب تغييرات و حوادث روزگار ما را متحوّل و دگرگون مىسازد. من چون
به زبان حال اين امر را تحقيق كردم، و جواهر و اعراض، و عقول و ارواح و نفوس ديگر
موجودات و اشكال را در اين مورد برابر يافتم برايم محقّق شد كه همگى ما را آفريننده
و پديدآورندهاى است كه از عجز و فقر و تغيير و تبديلى كه در ما وجود دارد منزّه
است، و اگر ممكن بود در كمال او زوال يا نقصان عارض شود، بىترديد او هم مانند ما
نيازمند و محتاج ديگرى بود، و چنان كه برايت بيان كردم كتاب خدا و ديگر كتب آسمانى
كه به ما رسيده و سخنان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و گفتار جدّت امير مؤمنان (عليه السلام)
و بيانات عترت پاك آنها همه مشتمل بر دلائل شناخت خداوند متعال است كه اندكى از
آنها براى ارباب خرد كافى، و آنان را به راه راست دليل و رهنمون مىباشد بنابراين
به كتاب نهج البلاغه و اسرارى كه در آن است، و كتاب مفضّل بن عمر كه مولاى ما امام
صادق (عليه السلام) درباره آثار خلقت پروردگار به
او القا فرموده، و كتاب الاهليجه و مسائل عبرتآميز آن مراجعه كن.