راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۱۷ -


فصل: موقعيت اهل بيت (عليهم السلام) در كتاب خدا

از آنچه گفتيم روشن شد كه موقعيّت اهل بيت (عليهم السلام) در قرآن بيان شده، و علم كتاب خدا نزد آنهاست، و هر يك از آن دو چيز گرانقدر (قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) يار و مكمّل ديگرى است، و هر كدام از آنها حقّانيّت ديگرى را تصديق و گواهى مى‏كند، امام معصوم از اهل بيت (عليهم السلام) از آنچه خداوند در كتاب خود بر بندگانش واجب كرده سخن مى‏گويد، و كتاب الهى گوياى وجوب پيروى از آنهاست، و طريق هدايت و رشد و عقل منحصر به فرمانبردارى از آنها مى‏باشد، و معناى حديث نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرموده است آن دو از هم جدا نمى‏شوند، و ما بدان اشاره كرديم همين است.

شيخ ما صدوق در كتاب كمال الدّين به سند خود از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده كه وى گفته است: از جابر بن عبد الله انصارى شنيدم كه مى‏گفت: هنگامى كه خداوند عزّ و جلّ آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا الله وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ را نازل فرمود عرض كردم: اى رسول خدا! ما خدا و پيامبرش را شناخته‏ايم. اولو الامرى كه خداوند طاعت آنها را با طاعت شما مقرون ساخته چه كسانى هستند؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: اى جابر! آنها جانشينان من و ائمّه مسلمانان پس از من مى‏باشند، نخستين آنها علىّ بن ابى طالب‏ سپس حسن، حسين، علىّ بن الحسين، محمّد بن على است كه در تورات به باقر معروف است، و تو اى جابر او را درك خواهى كرد. و چون او را ديدار كردى از من به او سلام برسان، پس از او جعفر بن محمد الصّادق است، سپس موسى بن جعفر، علىّ بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد، حسن بن على و پس از آنها فرزند حسن بن على است كه نام و كنيه مرا دارد، و حجّت خدا در زمين، و باقى مانده خلفاى او در ميان بندگانش مى‏باشد، و او كسى است كه خداوند به دست او خاوران و باختران زمين را فتح خواهد كرد. او همان است كه از پيروان و دوستانش غيبت خواهد كرد، و در طول اين غيبت تنها كسى بر عقيده به امامت او ثابت و باقى خواهد ماند كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش كرده است.

جابر گفت: عرض كردم: اى پيامبر خدا! آيا در غيبت او شيعه از وجودش بهره‏مند مى‏باشد؟ فرمود: آرى به خداوندى كه مرا به پيامبرى برانگيخته است مردم در دوران غيبتش از انوار وجود او كسب روشنى مى‏كنند، و از دوستى‏اش بهره‏مند مى‏شوند همان گونه كه از نور خورشيد روشنى مى‏گيرند و فايده مى‏برند هر چند ابر روى خورشيد را پوشانيده باشد. اى جابر! اين از اسرار مكتوم و علم مكنون خداوند است، آن را از غير اهلش پوشيده بدار. جابر بن يزيد گفته است:

جابر بن عبد الله انصارى بر علىّ بن الحسين (عليه السلام) وارد شد، ضمن اين كه آن حضرت با وى گفتگو مى‏كرد ناگهان محمّد بن على الباقر (عليه السلام) از نزد زنان بر او وارد شد و او نوجوانى بود كه دو گيسو بر سر داشت، هنگامى كه جابر چشمش بر او افتاد بدنش لرزيد، و مو بر بدنش راست شد، و مدّتى در او خيره شد. سپس به او گفت: اى جوان پيش بيا، پيش آمد. سپس به او گفت: برگرد، او برگشت جابر گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه اين همان شمايل پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است.

سپس برخاست و نزديك او رفت، و به او گفت: اى جوان! نامت چيست؟ جوان فرمود: محمّد، گفت: پسر كيستى، فرمود: پسر على بن الحسين، جابر گفت: اى فرزند جانم فدايت باد تو باقر هستى؟ فرمود: آرى، آنچه را پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به وسيله تو فرستاده است ابلاغ كن، جابر گفت: اى سرور من پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من‏ مژده داد كه تا ديدار تو در دنيا زيست خواهم كرد، و به من فرمود: چون او را ديدى سلام مرا به او برسان، اينك اى سرورم پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به تو درود مى‏فرستد. امام باقر (عليه السلام) فرمود: «اى جابر! مادام كه آسمانها و زمين برپايند بر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درود باد، و نيز بر تو كه سلام را رسانيدى. پس از اين جا بر نزد آن حضرت رفت و آمد مى‏كرد، و حقايق دين را از او فرا مى‏گرفت. يك بار امام باقر (عليه السلام) درباره چيزى از او پرسش كرد، جابر پاسخ داد: به خدا سوگند من مرتكب چيزى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از آن نهى فرموده نمى‏شوم، چه آن حضرت به من خبر داده است كه پس از او شما امامان حقّ و هدايت از خاندان او هستيد، همان امامانى كه در كودكى از همه مردم خردمندتر و بردبارتر و در بزرگى از همه كس داناترند. او فرموده است: شما به آنها دانش نياموزيد، چه آنها از شما عالمترند. امام باقر (عليه السلام) گفت: جدّ من پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) راست فرموده است، به خدا سوگند من نسبت به آن چيزى كه از تو پرسيدم از تو داناترم. و هر آينه در كودكى امامت به من داده شده، و همه آنها در سايه فضل و رحمت پروردگار نسبت به ما اهل بيت مى‏باشد.»

بارى اخبار وارد در اين باره بيش از آن است كه شماره شود، و ما بخشى از آنها را در كتاب خود به نام علم اليقين نقل كرده‏ايم.

گفته‏اند: نوشته‏اى به خطّ مولاى ما ابو محمّد عسكرى (عليه السلام) يافت شده كه بدين شرح است: «ما با قدمهاى نبوّت و ولايت بر قلّه حقايق بالا رفتيم و طبقات هفتگانه بزرگان فتوا را به نور هدايت روشن ساختيم. ما شيران ميدان كارزار، و بارانهاى شبنم، و نيزه‏هاى بر دشمن هستيم در دنيا شمشير و قلم، و در آخرت پرچم و علم در ميان ماست، نوادگان ما ياوران دين و جانشينان پيامبران و چراغ هدايت امّتهايند، و كليدهاى كرم و بخششيم. موساى كليم (عليه السلام) چون ميثاق وفادارى با ما بست جامه پيامبرى پوشيد، و روح القدس در بهشت صاغوره ميوه‏هاى نوبر بوستانهاى ما را چشيد، شيعيان ما گروه ناجيه و فرقه زاكيه‏اند، آنها پشتيبان و نگهبان ما، و در تاريكيها متّحد و ياور ما هستند، و چشمه‏هاى زندگى‏ پس از شعله‏ور شدن آتش فتنه‏ها براى آنها به جريان خواهد افتاد، تا آلم و طه و طواسين كامل گردد. اين نامه ذرّه‏اى از كوه رحمت، و قطره‏اى از درياى حكمت است، و حسن بن على عسكرى در سال 254 آن را نوشت.»

و نيز دستخطى از آن حضرت يافت شده است به اين شرح: «پناه مى‏بريم به خدا از قومى كه محكمات كتاب را از ميان برده و پروردگار جهانيان و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ساقى كوثر را در مواقف حساب» و شعله‏هاى دوزخ و نعمتهاى بهشت را فراموش كرده‏اند، ما برجسته‏ترين بندگان خداييم، نبوّت و امامت و جود و كرم در ماست، ما نشانه‏هاى هدايت، و مطمئن‏ترين وسيله رستگارى خلقيم پيامبران از انوار ما اقتباس، و به آثار ما اقتدا مى‏كرده‏اند، حجّت خدا بر خلق، و شمشير آخته براى اظهار حق بزودى ظاهر خواهد شد. اين نوشته حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على امير مؤمنان (عليه السلام) است.

سخن آن حضرت كه فرموده است: «شيعه ما فرقه ناجيه‏اند» اشاره به روايتى است كه عامّه و خاصّه به طرق و الفاظ مختلف آن را از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده‏اند، كه فرموده است: «امّتم به هفتاد و چند فرقه منشعب خواهد شد، كه تنها يكى از آنها ناجى و رستگار است.»

در روايت ديگرى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «امّت موسى به هفتاد و يك فرقه منقسم شد كه جز يك فرقه همگى در دوزخند و آن فرقه همانهايى هستند كه از وصىّ او يوشع پيروى كردند، و امّت عيسى به هفتاد و دو فرقه منشعب شدند كه همه آنها جز يك فرقه كه از وصىّ او شمعون متابعت كردند در آتشند، و امّت من به هفتاد و سه فرقه منقسم خواهد شد و همه در آتشند جز يك فرقه كه از وصىّ من على پيروى كردند.»

و در روايت ديگرى چنين آمده است: «امّت من به هفتاد و سه فرقه منشعب‏ خواهد شد كه جز يك فرقه همگى در آتشند، گفته شد، آن فرقه كيانند؟

فرمود: «آنهايى كه بر طريقه من و اصحاب من مى‏باشند» و مراد آن حضرت از اصحابش خاندان اوست.

آنچه مؤيّد اين مطلب است روايت محمّد بن حسن صفّار در كتاب بصائر الدّرجات است كه به سند خود از سرور ما امام باقر (عليه السلام) نقل مى‏كند كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «آنچه در كتاب خدا مى‏يابيد عمل به آن لازم است، و عذرى براى شما در ترك آن نيست، و آنچه در كتاب خدا نيامده و سنّت من است نيز در ترك آن معذور نمى‏باشيد، و آنچه در سنّت من نيست به آنچه اصحاب من گفته‏اند تمسّك جوييد، چه اصحاب من مانند ستارگانند، هر كدام را راهنما قرار دهيد راه را يافته‏ايد، و به گفته‏هاى هر كدام از اصحاب من توسّل جوييد هدايت پيدا كرده‏ايد، اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است، عرض شد: اى پيامبر خدا اصحاب تو كدامند، فرمود: اهل بيت من»، زيرا اهل بيت آن حضرت به سيره و روش او رفتار كردند، و بر طريقه او استوار بودند، به رغم اين كه هر كس احوال و رفتار صحابه را بررسى و دنبال كند بر او روشن مى‏شود كه جز شمار اندكى از آنان بر طريقه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باقى نماندند، و ما به خواست خداوند شمّه‏اى از اين مطلب را در كتاب آداب الشّيعه و اخلاق الامامة در بخش عادات ذكر خواهيم كرد.

امّا سخن آن حضرت كه فرموده است: «اختلاف اصحاب من براى شما رحمت است» مقصود از آن اختلاف پاسخهايى است كه به پرسشهاى مردم بر حسب درجات و اختلاف عقل و تفاوت فهمشان مى‏داده‏اند، چه آنها مكلّف بوده‏اند با مردم به اندازه عقلشان سخن گويند، و اين رحمتى از خداوند سبحان بر بندگانش مى‏باشد و مراد اين نيست كه ميان آنها اختلافى وجود داشته است، زيرا اقوال و افعال آنها همه يكى است. بنابراين روشن شد كه فرقه ناجيه از اين امّت تنها گروهى است كه به ريسمان محكم قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) كه كشتى نجاتند تمسّك جسته‏اند و پيرو و دوستدار آنها بوده، و در علم و عمل بر طريق آنها گام برداشته، و اعتقادات دينى و اعمال شرعى خود را از آنها فرا گرفته‏اند، چرا كه حقّ در همه حال با آنها و در آنهاست و اهل خانه به آنچه در خانه است داناترند.

امّا آنچه درباره اختلاف امّت روايت شده است معناى ديگرى دارد، و مؤيّد اين است آنچه شيخ طبرسى در كتاب احتجاج خود از عبد المؤمن انصارى روايت كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم: دسته‏اى روايت مى‏كنند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اختلاف امّتم رحمت است.» فرمود:

«راست گفته‏اند عرض كردم: اگر اختلاف آنها رحمت است، پس اجتماع آنها عذاب مى‏باشد؟ فرمود: مقصود اين نيست كه شما و آنها عقيده داريد، بلكه منظور آن حضرت قول خداوند متعال مى‏باشد كه فرموده: فَلَوْ لا نَفَرَ من كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا في الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ و دستور داده است تا به سوى پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كوچ، و نزد آن حضرت رفت و آمد كنند، و دانش بياموزند، سپس به سوى قوم خود بازگشته، آنها را آموزش دهند، بنابراين منظور آمد و شد در شهرهاست، نه اختلاف در دين، چه دين يك چيز بيش نيست.»

سرور ما امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «هر علمى از اين خانه بيرون نيامده باطل است، و با دست اشاره به خانه خود كرد، و به يكى از اصحابش فرمود: اگر علم صحيح را خواهانى آن را از اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فراگير، چه آن را ما روايت مى‏كنيم، و به ما شرح حكمت و فصل الخطاب داده شده است، همانا خداوند ما را برگزيده، و آنچه را كه به احدى از جهانيان نداده به ما عطا فرموده است.»

و نيز فرموده است: «خداوند امور را جز از طريق اسباب آنها جارى نمى‏سازد، از اين رو براى هر چيزى سببى قرار داده، و براى هر سببى شرحى، و براى هر شرحى كليدى، و براى هر كليدى علمى، و براى هر علمى بابى گويا مقرّر كرده، كه هر كس آن باب ناطق را بشناسد خدا را شناخته، و كسى كه آن را انكار كند خدا را انكار كرده است، و آن عبارت است از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ما.»

همچنين فرموده است: «عالمان وارثان پيامبرانند، و پيامبران درهم و دينارى به ارث باقى نمى‏گذارند، و آنچه به جا مى‏گذارند احاديث است. هر كس از آنها چيزى به دست آورد بهره بزرگى را كسب كرده است، اينك بنگريد دانش خود را از چه كسى اخذ كرده‏ايد، چرا كه در ميان ما اهل بيت در هر نسلى عادلانى هستند كه تحريفات غالبان و نسبتهاى دروغين باطل‏گرايان و تأويلات جاهلان را از دين مى‏زدايند.»

مردى از اهل بصره به امام باقر (عليه السلام) عرض كرد: حسن بصرى ادّعا مى‏كند كسانى كه علم را كتمان مى‏كنند بوى شكمهاى آنها اهل دوزخ را آزار مى‏دهد امام (عليه السلام) فرمود: «در اين صورت مؤمن آل فرعون هلاك شده است، زيرا از آن زمان كه خداوند نوح (عليه السلام) را به پيامبرى برانگيخت، علم همواره مكتوم بوده است، به خدا سوگند حسن به هر سويى رو آورد علم را جز در اين جا نخواهد يافت.»

همه روايات مذكور با سندهاى متعدّد در بصائر الدّرجات نقل شده، و اخبار در اين باره بسيار است.

فصل: گفتار مؤلّف كشف الغمّة

علىّ بن عيسى اربلى مؤلّف كشف الغمّه گفته است: خداوند سبحان كه حمد و ستايش ويژه اوست چون مرا به راه راست هدايت فرمود، و به طريق معتدل و صحيح رهنمون شد، و در هنگامى كه هوا و هوسها گوناگون و آرا و عقايد متشتّت و پراكنده و دعوتها متفرّق و جوراجور است، محبّت، رأى و عقيده، دوستى و دعوت مرا در خاندان پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار داد، اين نعمت او را با شكر دايمى و روزافزون، و حمد و سپاس متوالى و بيكران دريافت كردم، و طريقه خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را راه و آيين خود ساختم، و مذهب آنان را نردبانى جهت رسيدن به مقاصد والا و عروج به مراتب بالا اتّخاذ كردم، و در زمانى كه هر قومى براى حل مشكلات خود چاره‏اى انديشيده است، من دوستى آنان را چاره درمان انحرافات خود گردانيدم دوستى خود با آنان را آشكارا بيان مى‏كنم، هر چند رگهاى گردنم را ببرند، چه آنان ذخيره و ساز و برگ من، و اندوخته‏اى پايدار براى معاد من هستند. آنها مونس و همدم منند به هنگامى كه طبيب از درمانم ناتوان شود و آمد و رفت عيادت‏كنندگان پايان گيرد. راهنمايان منند در زمانى كه راهنمايان جفا كنند و هدايت كنندگان حيران مانند، آنها يكى از دو ريسمان محكمند كه هر كس به آنها چنگ زد رستگار شد، و يكى از دو چيز گرانبهايى هستند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به جا گذاشت، و كسى كه به آنها تمسّك جست از جمله شبروانى است كه در بامداد مورد ستايش قرار مى‏گيرند محبّت آنان در دنيا و آخرت عصمت و مصونيّت است، و مودّت آنان به حكم: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى‏ واجب است، كسى كه آنها را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و او را در نظر گرفته، و كسى كه آنها را نافرمانى كند با خدا به دشمنى و جنگ برخاسته، و خود را در معرض عذاب و عقاب او قرار داده است در حالى كه كوههاى استوار علم و دانايى، و قلّه‏هاى بلند فخر و بالندگى و چهره‏هاى درخشان شرف و سربلندى با او دشمنند، قومى هستند كه اگر از نسب خود سخن گويند از خاندان مصطفى و مرتضايند (صلوات الله عليهم)، و اگر بر فرشتگان ببالند آنان اطاعت كنند و رضايت دهند، و چون جود و بخشش كنند ابر ريزان و سيل خروشان را از بخل و حقارتشان شرمگين سازند، و اگر شجاعت خود را بروز دهند نيزه و شمشير رخشنده را از خود خشنود گردانند. اگر لب به سخن بگشايند نطق آنها صواب و حكمت و فصل الخطاب است، و معلوم مى‏كنند كه چگونه بايد براى ورود به خانه از در وارد شد، و چطور در ابتداى گفتار و در پاسخى كه مى‏دهند به تفصيل سخن مى‏رانند. مدح و ستايش به هر حدّى رسد، و افكار و قريحه‏ها به هر كجا منتهى شود قاصرند كه فضايل آنها را بيان و درك كنند، و چگونه ممكن است وصف و بيان بتواند قدر و منزلت قومى را بيان كند كه قرآن بر آنها ثنا فرستاده و خداوند رحمان آنها را ستايش كرده است. بى‏شكّ آنان زبده بندگان خدا و برگزيده از ميان همه آنهايند، به يمن وجود آنهاست كه اعمال بندگان در پيشگاه خداوند پذيرفته مى‏شود، و امور آنها اصلاح مى‏گردد، و سعادت و كمال به دست مى‏آيد.

هم القوم من أصفاهم الودّ مخلصا *** تمسّك فى اخراه بالسّبب الأقوى

هم القوم فاقوا العالمين مآثرا *** محاسنها تجلى و آياتها تروى

بهم عرف النّاس الهدى فهداهم *** يضلّ الّذى يقلى و يهدى الّذي يهوى

موالاتهم فرض و حبّهم هدى *** و طاعتهم قربى و ودّهم تقوى

در اين جا سخن اربلى پايان مى‏يابد. و چه خوب گفته است گوينده ابيات زير:

إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهبا يقيك غدا حرّ الجحيم عن النّار فخلّ حديث الشّافعيّ و مالك و أحمد و النّعمان عن كعب أحبار و وال أناسا قولهم و حديثهم روى جدّنا عن جبرئيل عن البارى امامان ما (عليهم السلام) بخش بزرگى از علوم دين و تفسير كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مسائل حلال و حرام را براى ما بيان كرده و روشن ساخته‏اند، همچنين شبهات بسيارى را برطرف و بدعتهاى زيادى را از دين زدوده‏اند، و اين مطالب را با براهينى روشن، و دلائلى كه براى ما قابل درك است و عقل ما آنها را مى‏پذيرد ذكر كرده‏اند، به گونه‏اى كه ما در مسائل دين هيچ شكّ و شبهه‏اى نداريم، دانشمندان بزرگوار ما- كه مساعى آنها مقبول خداوند باد- احاديث آنان را ضبط، و يكى پس از ديگرى نقل كرده‏اند تا اكنون كه به دست ما رسيده‏اند. از اين رو خداوند را سپاسگزاريم كه دين خود را به وسيله آنها براى ما روشن ساخته، و راه وصول به خواستهاى خود را توسّط آنها براى ما آشكار فرموده، و به دست آنها از باطن منابع علم خود پرده برداشته، و آنها را طريق معرفت خويش و نشانه‏هاى دين خود، و واسطه ميان خود و آفريدگانش، و يگانه بابى كه منجر به شناخت حقّش مى‏شود قرار داده، و آنان را به اسرار پوشيده خويش آگاه ساخته است، و هر زمان كه يكى از آنان در گذشته، از نسل او براى خلق خود امامى ديگر منصوب كرده كه روشنگر و رهنما و بيانگر و نگهبان دين بوده است، همه آنان به حقّ هدايت و بر طبق آن حكم مى‏كنند. حجّتهاى خدا در روى زمين و داعيان و سرپرستان منصوب از سوى او بر خلقش مى‏باشند، بندگان او در سايه هدايت آنان خدا را پرستش مى‏كنند، و شهرها در پرتو انوار آنها روشنى مى‏گيرند، خداوند آنان را مايه حيات مردم، و چراغهاى تابان در تاريكيها، و رمز و كليد گفتارها و ستونهاى اسلام قرار داده، و نظام طاعت و كمال واجب خود را در آنچه مردم مى‏دانند تسليم در برابر آنها قرار داده، و رجوع به آنها را در آنچه نمى‏دانند واجب ساخته و غير آنها را منع كرده است از اين كه درباره چيزى كه نسبت به آن جاهلند سخن گويند، و آنچه را نمى‏دانند انكار كنند زيرا خداوند متعال اراده كرده است هر كس از آفريدگانش را كه بخواهد از ناگوارى تيرگيها و سختى رويدادها مى‏رهاند. ذلِكَ من فَضْلِ الله عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

فصل‏

آنچه از امور دين در كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و كلمات اهل بيت عصمت (عليهم السلام) از آن ذكرى به ميان نيامده بايد نسبت به آن سكوت اختيار، و از پرداختن به آن خوددارى كرد، و آگاهى از آن را به خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندان او واگذاشت، زيرا از حقوق الهى بر بندگان است كه آنچه را مى‏دانند بگويند، و از گفتن آنچه نمى‏دانند بازايستند، اين سخن امام باقر (عليه السلام) است.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «زنهار كه براى مردم طبق رأى خود فتوا دهى، يا به آنچه نمى‏دانى معتقد شوى كه همينها مايه هلاكت هلاك‏شدگان بوده است.»

در وصيّتهاى امير مؤمنان به فرزندش امام حسن (عليه السلام) آمده است «سخن درباره چيزى را كه نمى‏دانى و گفتار پيرامون امرى را كه مكلّف به آن نيستى رها ساز، و از گذشتن از راهى كه بيم گمراهى آن را دارى خوددارى كن، زيرا بازايستادن به هنگام سرگشتگى در وادى گمراهى از دچار شدن به امور هولناك‏ بهتر است»: ... اى پسرك من! آنچه از اين وصيّتم نزد من محبوبتر است و تو آن را فرا مى‏گيرى پرهيزگارى و ترس از خدا و اكتفا به چيزى است كه خداوند بر تو واجب كرده، و تمسّك به آنچه پيشينيان تو يعنى پدران و خويشاوندان شايسته‏ات به آن پاى‏بند بوده‏اند، زيرا آنان انديشيدن درباره خويش را چنان كه سنت تو نيز هست رها نكردند، آنان نيز همان گونه كه تو مى‏انديشى، انديشيدند، و اين تفكّر سرانجام آنان را به قبول آنچه آنها شناختند، و باز ايستادن از آنچه بدان مكلّف نشده بودند باز گردانيد. با اين همه اگر نفس تو سرپيچى مى‏كند از اين كه آنچه را آنها بدان پاى‏بند بوده‏اند بپذيرد، بى‏آن كه بداند چنان كه آنها دانستند بايد اين خواست تو براى فهميدن و علم آموختن باشد، نه براى درافتادن در شبهات، و بالا گرفتن درگيريها و جدالها، و پيش از انديشيدن در آن، ابتدا از خداى خويش يارى طلب و به او رو آور تا موفق گردى، و هر شائبه‏اى كه تو را در شكّ و شبهه اندازد و يا به گمراهى بكشاند، ترك كن. هر گاه يقين كردى كه دلت صاف و فروتن گشته، و انديشه‏ات جمع و كامل شده، و همّتت به همين امر منحصر گرديده پس بينديش در آنچه برايت بيان كردم، و اگر آسودگى خاطر و فراغت نظر و انديشه و آنچه را از خودت انتظار دارى برايت فراهم نشده است بدان تو مانند شب كور گام برمى‏دارى و در تاريكيها فرو مى‏افتى، و كسى كه نادانسته قدم بردارد. و حقّ را با باطل بياميزد خواهان دين نيست، و در چنين حال درنگ بهتر است.

پس اى پسرك من! وصيّت و سفارشم را درياب، و بدان آن كه مرگ در اختيار اوست، زندگى هم در اختيارش مى‏باشد و همو كه آفريننده است ميراننده نيز هست، و آن كه نيست كننده است بازگرداننده نيز هست، و گرفتار كننده رهايى دهنده است. همانا دنيا استقرار نيافته جز بر آنچه خداوند براى آن قرار داده اعمّ از نعمت و بلا و پاداش آخرت و چيزهايى را كه خواسته است و ما نمى‏دانيم پس اگر چيزى از امور بر تو مشكل شد آن را از نادانى خود نسبت به آن به شمار بياور، زيرا تو در آغاز كه آفريده شدى نادان بودى، سپس دانا شدى، و چه بسيار است چيزى كه تو نسبت به آن نادانى و انديشه‏ات در آن سرگردان، و نارساست و پس از آن به آن بينا مى‏شوى. پس توسّل جوى به آن كه تو را آفريده و روزى بخشيده و كامل ساخته است. بنابراين بايد پرستش و بندگى‏ات براى او، و رو آوردنت به او، و ترست از او باشد.

بدان اى پسرك من! هيچ كس همچون پيامبر از خداوند خبر نداده است پس به اين كه او راهنما و پيشواى نجات و رهايى توست خشنود باش، و من در اندرز دادن به تو كوتاهى نكردم، و تو در انديشيدن درباره خودت هرگز به پايه فكر و انديشه من براى تو- هر چند فراوان كوشش كنى- نمى‏رسى.»

و ما در اين باره به آنچه ذكر شد بسنده مى‏كنيم. و توفيق از خداست.

باب دوّم در توحيد

بدان در آفاق وجود و اندرون نفوس و در هر چه خداوند آفريده است آيات روشن و دلايل آشكارى بر هستى خداوند سبحان و يگانگى و الوهيّت و ديگر صفات او به طرق مختلف و وجوه گوناگون وجود دارد، و در قرآن مجيد براى جلب توجّه و ارشاد مردم به پاره‏اى از آنها اشاره شده است. آنچه سزاوارتر است از انوار آن روشنى گرفت و به مدد آن در طريق كسب معرفت و اخذ عبرت گام برداشت دستورها و رهنمودهاى قرآن است چه پس از بيان خداوند بيان ديگرى نيست. پروردگار متعال از زبان پيامبرانش كه درود خداوند بر آنان باد بيان مى‏كند كه: أَ في الله شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

و نيز فرموده است:

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي في الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ الله من السَّماءِ من ماءٍ فَأَحْيا به الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها من كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

و نيز: إِنَّ الله فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ يُخْرِجُ الْحَيَّ من الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ من الْحَيِّ ذلِكُمُ الله فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ، فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ، وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ من نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ، وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ من السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا به نَباتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ من النَّخْلِ من طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ من أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ في ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

و نيز:

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ الله ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ الله في السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ.

و نيز: وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ من كُلِّ الثَّمَراتِ ... إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ‏

، وَ في الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ من أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ في الْأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

و نيز: وَ إِنَّ لَكُمْ في الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا في بُطُونِهِ من بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ وَ من ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي من الْجِبالِ بُيُوتاً وَ من الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ، ثُمَّ كُلِي من كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ من بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

و نيز: أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ في جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الله إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

و نيز: وَ من آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ من تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ، وَ من آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ من أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، وَ من آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ، وَ من آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ من فَضْلِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ، وَ من آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ من السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي به الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، وَ من آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً من الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ.

و نيز: وَ الله أَنْبَتَكُمْ من الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً.

و نيز: أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ، أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ،- تا- نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ.

و نيز: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً، وَ الْجِبالَ أَوْتاداً، وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً، وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً، وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً، وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً، وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً، وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً، وَ أَنْزَلْنا من الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً، لِنُخْرِجَ به حَبًّا وَ نَباتاً وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً.

براى بيدارى و هشيارى ارباب خرد از اين قبيل آيات فراوان ديگرى در قرآن موجود است، و هر كس در مضمون اين آيات دقّت كند، و به شگفتيهاى خلقت خداوند در زمين و آسمان بنگرد، هر چند كمترين عقل را داشته باشد، مى‏فهمد كه اين دستگاه شگرف و نظام متقن نمى‏تواند از صانعى مدبّر و پروردگارى حكيم بى‏نياز باشد.

فصل‏

از امير مؤمنان (عليه السلام) پرسيدند به چه چيز پروردگارت را شناختى؟ فرمود:

«به فسخ شدن عزيمتها و به هم خوردن تصميمها، چون قصد كارى مى‏كردم ميان من و قصدم حايل ايجاد مى‏شد، و هر گاه تصميم بر امرى مى‏گرفتم قضا و قدر با اراده من مخالفت مى‏كرد، از اين راه دانستم كه مدبّر و سامان دهنده امور كسى غير از من است.» نظير اين حديث از مولاى ما امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده است.

از امام رضا (عليه السلام) پرسش شد: دليل بر حادث بودن جهان چيست؟ فرمود:

«تو نبودى سپس موجود شدى، و اين را دانسته‏اى كه تو خودت را به وجود نياورده‏اى، و كسى مانند خودت تو را ايجاد نكرده است.»

از عارفى پرسيدند به چه چيزى خدا را شناخته‏اى؟ گفت: به آنچه بر دلها وارد مى‏شود و نفس نمى‏تواند آنها را تكذيب كند.

از عرب بيابانى همين پرسش شد پاسخ داد: پشكل شتر نشانه شتر، و جاى پا نشانه وجود رونده است آيا آسمان با اين ستارگان، و زمين با اين راهها بر وجود آفريننده‏اى دانا و مهربان دلالت ندارند؟

سيّد بزرگوار علىّ بن موسى بن طاووس در وصيّتهاى خود به فرزندش مى‏گويد: من از اشخاص زيادى كه ديدار كرده‏ام دريافته، و از بسيارى از علماى اسلام اين را شنيده‏ام كه اينان آنچه را خداوند و پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در زمينه شناخت پروردگار و آفريننده جهان و مالك دنيا و آخرت براى مردم سهل و آسان كرده بودند، سخت و دشوار ساخته‏اند، زيرا كتب پيشين آسمانى و قرآن شريف را مى‏بينى كه پر از توجّه دادن مردم به ادلّه شناخت پديدآورنده مخلوقات، و تغيير دهنده متغيّرات و دگرگون كننده اوقات است، و مى‏بينى كه علوم سرور ما خاتم پيامبران (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و علوم پيامبران پيشين (عليهم السلام) درباره معرفت پروردگار مهربان و تكاليف آدميان بر همان منوال كتب الهى است كه بر آنها نازل شده است، و دانشمندان مسلمان در صدر نخست اسلام تا اواخر دورانى كه امامان معصوم (عليهم السلام) در ميان مردم حضور داشته‏اند نيز بر همين اساس رفتار كرده‏اند، چه در نفس خود بى‏هيچ اشكالى اين را مى‏دانى كه بدن، روح، زندگى و عقل خويش و آنچه خارج از اختيار توست مانند آرزوها، حالات و عمرت را خودت نيافريده‏اى، و نيز پدر و مادرت و نياكانت آنها را خلق نكرده‏اند، زيرا به يقين مى‏دانى كه آنان از انجام دادن چنين كارهايى ناتوانند، و اگر آنها به ايجاد چنين‏ اعمال مهمّى قادر بودند ميان آنها و آرزوهايشان جدايى وجود نداشت، و در جرگه مردگان در نمى‏آمدند، پس هيچ گريزى نيست جز اين كه به وجود خداوند يگانه‏اى اقرار كنيم كه از شائبه امكان و حدوث منزّه بوده، و هموست كه به همه اين موجودات خلعت وجود بخشيده است و آنچه مورد نياز مى‏باشد اين است كه معلوم شود خداوند متعال داراى چه صفاتى است، و از آن جايى كه همه عقلها و فهمهاى صحيح وجود صانع را بروشنى گواه مى‏دهند. تمامى جمعيّتهاى بشرى بر وجود پديدآورنده و آفريننده جهان هستى اتفاق نظر دارند و اختلافى كه وجود دارد ناشى از اختلاف طريقه‏ها در ماهيّت و حقيقت ذات و درباره صفات اوست.

سيّد مى‏گويد: من دريافته‏ام كه خداوند متعال در كلّ وجود من حكمتهايى به كار برده كه خردمندان آنها را درك مى‏كنند، چنان كه مرا از جوهر و عرض، عقل روحانى، نفس و روح ساخته است، و اگر به زبان حال از جوهرى كه از اجزاى وجود من است بپرسم: آيا در آفرينش و پيدايش من دخالتى داشته است بر عجز و فقر خود گواهى خواهد داد، و بى‏شكّ اگر او تا اين حدّ توانايى داشت در معرض حوادث و دگرگونيها قرار نمى‏گرفت از اين رو مى‏بينم وى اعتراف مى‏كند كه او در سازماندهى وجود من هيچ گونه نقشى نداشته است، و چگونگى تركيبات آن، و عدد يا وزن اجزاى اين تركيبات را نمى‏داند. و اگر به زبان حال از عرض پرسش كنم، مى‏گويد: من از جوهر ناتوانترم، چه من فرع بر آنم و به سبب احتياجى كه به آن دارم از او نيازمندترم. و اگر به زبان حال از عقل و روح و نفس خود بپرسم، همگى مى‏گويند: تو مى‏دانى كه ما همه دستخوش ضعف و ناتوانى هستيم يكى از ما را فراموشى، و ديگرى را مرگ و آن ديگر را خوارى و سستى فرا مى‏گيرد، و همه ما زير فرمان ديگرى قرار داريم كه او به هر گونه كه بخواهد ما را منقلب ساخته از نقص به كمال و از كمال به نقص مى‏رساند، و بر حسب تغييرات و حوادث روزگار ما را متحوّل و دگرگون مى‏سازد. من چون به زبان حال اين امر را تحقيق كردم، و جواهر و اعراض، و عقول و ارواح و نفوس ديگر موجودات و اشكال را در اين مورد برابر يافتم برايم محقّق شد كه همگى ما را آفريننده و پديدآورنده‏اى است كه از عجز و فقر و تغيير و تبديلى كه در ما وجود دارد منزّه است، و اگر ممكن بود در كمال او زوال يا نقصان عارض شود، بى‏ترديد او هم مانند ما نيازمند و محتاج ديگرى بود، و چنان كه برايت بيان كردم كتاب خدا و ديگر كتب آسمانى كه به ما رسيده و سخنان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و گفتار جدّت امير مؤمنان (عليه السلام) و بيانات عترت پاك آنها همه مشتمل بر دلائل شناخت خداوند متعال است كه اندكى از آنها براى ارباب خرد كافى، و آنان را به راه راست دليل و رهنمون مى‏باشد بنابراين به كتاب نهج البلاغه و اسرارى كه در آن است، و كتاب مفضّل بن عمر كه مولاى ما امام صادق (عليه السلام) درباره آثار خلقت پروردگار به او القا فرموده، و كتاب الاهليجه و مسائل عبرت‏آميز آن مراجعه كن.