بيان تفاوت مردم در عقل
در معناى تفاوت عقل ميان مردم اختلاف
است، و موردى ندارد كه ما به نقل سخنان كسى بپردازيم كه تحصيل و تحقيق او در اين
باره اندك است، بلكه سزاوارتر اين است كه حقّ را بيان كنيم، و حقّ صريح اين است كه
در اقسام چهار گانه عقل به جز قسم دوّم تفاوتها و درجاتى است، و قسم دوّم عبارت از
علم ضرورى است به جايز بودن آنچه جايز است و محال بودن آنچه محال است، زيرا هر كس
بداند كه دو تا بيش از يكى است مىداند كه يك شخص نمىتواند در دو جا حضور داشته، و
يا يك چيز هم قديم باشد و هم حادث. و هر كس اينها و امثال اينها را بداند علم او به
آنها قطعى و خالى از هر گونه شكّ است، ليكن در اقسام سه گانه ديگر تفاوت حاصل
مىشود.
امّا قسم چهارم از اقسام عقل كه عبارت
از استيلاى قدرت بر سركوب شهوات مىباشد. تفاوت آن در مردم روشن است و حتى اين
تفاوت در احوال مختلف يك شخص هم آشكار مىباشد، زيرا گاهى اختلاف مذكور ناشى از
تفاوت اندازه شهوت است چرا كه انسان
عاقل قادر است كه گاهى بعضى از شهوات خود را ترك كند، و نسبت به برخى ديگر داراى
اين قدرت نيست، ليكن در اين محدود نمىباشد علت آن است كه جوان گاهى عاجز است از
اين كه زنا را ترك كند، ليكن چون سنّ او بالا گيرد و عقلش كمال يابد بر ترك آن قادر
مىشود. همچنين هوس ريا و رياست با بالا گرفتن سنّ نه تنها ضعيف نمىشود، بلكه قوّت
مىيابد. گاهى هم سبب آن تفاوت در داشتن آگاهى نسبت به فساد و آشوب اين شهوت است،
از اين رو پزشك قادر است از برخى خوراكها كه زيانبار است پرهيز كند، در حالى كه غير
پزشك هر چند در عقل با او برابر، و تا حدّى هم معتقد به مضرّت اين خوراكها باشد
غالبا قادر به اين كار نيست، و پزشك هر قدر دانشش وسيعتر و كاملتر باشد بيم و پرهيز
او شديدتر خواهد بود، و بيم و پرهيز به منزله سپاه عقل، و وسيلهاند براى سركوب
شهوتها و در هم شكستن هوسها. همچنين عالم بر ترك گناهان از عامى تواناتر است، زيرا
به مضرّات گناه از او داناتر مىباشد، و منظور من عالم حقيقى است نه عالم نمايان
ژاژخاى. پس هر گاه تفاوت از جهت شهوت باشد به عقل بازگشت ندارد، و اگر از حيث علم و
آگاهى است اين نوع علم عقل شمرده مىشود، زيرا باعث نيرومندى غريزه عقل مىگردد،
بنابراين تفاوت در اين جا در چيزى است كه نام آن بدان برگشت دارد. گاهى هم تفاوت
صرفا در غريزه عقل است، زيرا اين غريزه هر قدر قوىتر باشد، ناگزير در سركوب كردن
شهوات سختتر و قاطعتر خواهد بود.
امّا قسم سوّم كه عبارت از تسلط بر
علوم تجربى است. تفاوت مردم را در اينها نمىتوان انكار كرد، زيرا مردم از حيث
درستانديشى و سرعت ادراك با هم تفاوت دارند، و سبب آن يا اختلاف در غريزه است و يا
تفاوت در تمرين و ممارست و اوّلى كه اصل است يعنى غريزه تفاوت در آن قابل انكار
نيست، زيرا آن مانند روشنى شب كه بر نفس مىتابد، و سپيدهدم و آغاز تابش آن به
هنگام رسيدن به سنّ تميز است، سپس پيوسته رشد مىكند و به طور ناپيدا فزونى
مىيابد، تا در چهل سالگى به كمال مىرسد. مثل غريزه مثل روشنايى صبح است كه اوايل آن چنان پوشيده است كه
ادراك آن دشوار مىباشد، سپس بتدريج روشنى زياد مىشود تا آنگاه كه با طلوع قرص
خورشيد به سر حدّ كمال مىرسد. تفاوت روشنى باطن مانند تفاوت روشنى چشم سر است، و
فرقى كه ميان كور و تيزچشم وجود دارد ظاهر و محسوس مىباشد، و اصولا جريان سنّت حق
تعالى در مخلوقاتش مبتنى بر تدريج در ايجاد است، تا به حدّى كه غريزه شهوت در كودكى
كه در آستانه بلوغ است يكباره و ناگهانى متمركز نمىشود، بلكه اندك اندك و تدريجا
در او ظاهر مىشود ديگر صفات و قوا نيز به همين گونه است. و هر كس تفاوت مردم را در
غريزه عقل انكار كند مانند كسى است كه از قيد خرد بيرون است، و هر كس گمان كند كه
عقل پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مانند
عقل يكى از روستاييان و سبكمغزان باديهنشين بوده، بىترديد او از هر روستايى و
باديهنشينى بىخردتر است، و چگونه مىتوان تفاوت مردم را در اين غريزه انكار كرد،
در حالى كه اگر اين تفاوت وجود نداشت مردم در فهم علوم دچار اختلاف نمىشدند، و به
دستههاى گوناگونى تقسيم نمىگشتند بدين گونه كه دستهاى تنها با تحمّل رنج بسيار
از سوى معلّم مطلب را درك مىكنند، و تيزهوشانى كه با كمترين رمز و اشاره مقصود را
در مىيابند، و به كاملمردانى كه درس ناخوانده حقايق امور از درون آنها مىجوشد،
چنان كه خداوند فرموده است: يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ
و اينان پيامبرانند (عليهم السلام) زيرا امور
مشكل در باطن آنها بدون درس خواندن و شنيدن براى آنان واضح و روشن مىباشد، و به
اين الهام گفته مىشود، و پيامبر ما (صلّى الله عليه
وآله وسلّم) به همين امر اشاره كرده، در آن جا كه فرموده است: «روح القدس به
دل من القا كرد: هر چه را دوست دارى دوست بدار كه سرانجام از او جدا خواهى شد، و هر
چه خواهى زندگى كن كه عاقبت مرگ است، و هر چه خواهى بكن كه آن را ديدار خواهى كرد.»
و اين نوع گفتگوى فرشتگان با پيامبران
خلاف وحى صريح است كه مبتنى بر شنيدن آواز فرشته به وسيله گوش و مشاهده آن توسّط
چشم مىباشد، از اين رو با جمله: نفث في روعي از اين خبر داد. و بايد دانست كه
درجات وحى بسيار است، و در علم معامله بحث از آنها مناسب نيست بلكه بحث آن مربوط به
علم مكاشفه است. و نبايد گمان برد كه شناخت مراتب وحى مستلزم داشتن منصب وحى است،
زيرا چه بسا كه پزشك بيمار درجات صحّت را بشناسد، و شخص فاسق مراتب عدالت را هر چند
از آن تهى باشد بداند، چرا كه علم چيزى است و وجود معلوم چيز ديگر، بنابراين نه هر
كس نبوّت و ولايت را شناخت نبىّ يا ولىّ است، و نه هر كس ورع و تقوا و دقايق آن را
دانست متّقى و پرهيزگار است.
انقسام مردم به دستهاى كه خود جوشند
و نيازى به تعليم ندارند، و دستهاى كه جز از طريق تعليم و تفهيم قادر بر فهم مطالب
نمىشوند، و دستهاى كه تعليم و تفهيم در آنها سودى ندارد مانند تقسيم زمين است به
زمينى كه در آن آب جمع مىشود و قوّت مىگيرد، به طور خود جوش و از آن چشمهها روان
مىگردد، و زمينى كه محتاج به حفر چاه است تا آب به كاريزها سرازير شود، و زمين
ديگرى كه حفر چاه در آن سودى ندارد، و خشك و بىآب است، و اين به سبب اختلاف نوع
زمين و ويژگيهاى آن است، به همين گونه نفوس بشرى در داشتن غريزه عقل با همديگر
اختلاف دارند. امّا آنچه از طريق نقل بر تفاوت عقول دلالت دارد روايتى است به شرح
زير:
«ابن سلام ضمن گفتارى طولانى از پيامبر (صلّى الله عليه
وآله وسلّم) پرسشهايى كرده، در پايان اين گفتار عظمت عرش حق تعالى توصيف شده
و آمده است كه فرشتگان گفتند:
پروردگارا آيا مخلوقى بزرگتر از عرش
آفريدهاى؟ فرمود: آرى، عقل عرض كردند: اندازه آن چقدر است؟ فرمود: هيهات كه علم
نمىتواند اين را بداند، آيا هيچ عدد ريگها را
مىدانيد؟ عرض كردند: نه فرمود: من عقل را به تعداد ريگها مختلف آفريدم، به برخى از
مردم يك حبّه و به بعضى دو حبّه و به دستهاى سه و چهار حبّه دادم، و يكى را رطلها
و ديگرى را صاعها و بعضى را بيش از اين عقل عطا كردم.»
اگر گفته شود: چرا گروههايى از صوفيان
عقل و معقول را نكوهش مىكنند؟ پاسخ اين است كه بدانى مردم نام عقل و معقول را براى
مجادله و مناظره و مناقضات و الزامات علم كردند، و اينها از فنون علم كلام است، و
صوفيان نتوانستند به آنها ثابت كنند كه شما در اين نامگذارى خطا كردهايد، چه پس از
تداول آن بر زبانها محو آن از دلها امكانپذير نبود، لذا صوفيان به نكوهش عقل و
معقول پرداختند، و مراد آنان نكوهيدن مجادله و مناظره بود. امّا انوار بينش باطنى
كه به وسيله آن خداوند شناخته، و صدق گفتار پيامبرانش دانسته مىشود و خداوند آن را
ستوده چگونه ممكن است مورد نكوهش قرار گيرد؟ و اگر عقل مذموم و ناپسند باشد چه چيزى
نيكو و پسنديده خواهد بود؟ و اگر تنها شرع محمود و ستوده است صحّت شرع از روى چه
چيزى شناخته مىشود، و چنانچه اين امر با همين عقل نكوهيدهاى كه مورد وثوق نيست
معلوم مىگردد، ناگزير شرع نيز مذموم و ناپسند خواهد بود.
نبايد به گفته كسانى توجّه شود كه
مىگويند: صحّت شرع به ديده يقين و نور ايمان شناخته مىشود نه به وسيله عقل، چرا
كه مراد ما از عقل همان ديده يقين و نور ايمان است اين صفتى است باطنى كه آدمى به
سبب داشتن آن از چهارپايان متمايز مىشود، تا به وسيله آن حقايق امور را درك كند.
بىشكّ بيشتر اين لغزشها و اشتباهها
برخاسته از نادانى مردمى است كه حقايق را از الفاظ جستهاند و در نتيجه همان اشتباه
را مرتكب شدهاند كه مردم در اصطلاحات خود نسبت به الفاظ بدان دچار شدهاند. آنچه
در بيان عقل گفته شد كافى است، و خداوند به صواب داناتر است.
اين پايان كتاب العلم از المحجّة
البيضاء فى تهذيب الاحياء است و پس از آن كتاب قواعد العقايد آغاز مىشود. و ستايش
ويژه خداوند است در آغاز و پايان و آشكار و نهان و درود بر بهترين آفريدگان او
محمّد و خاندان پاك او باد.
كتاب قواعد عقايد
اين دوّمين كتاب از بخش عبادات
المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء است.
بسم الله الرحمن الرحيم ستايش ويژه
خداوندى است كه آفرينش را آغاز كننده و بازگرداننده است هر چه را بخواهد انجام
مىدهد، صاحب عرش عظيم است، مجازات او بسيار سخت مىباشد، بندگان ناب خود را به راه
رستگارى و صلاح و طريق درستى و سداد راهنمايى مىكند، و پس از گواهى آنها به يگانگى
او، با حراست عقايدشان از آسيب تيرگيهاى شكّ و ترديد، آنان را مورد انعام خود قرار
مىدهد، و به پيروى از پيامبرش محمّد مصطفى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و امامان معصوم خاندانش كه درود خداوند پيوسته و تا ابد بر
آنان باد مىكشاند.
امّا بعد، مىگويم: چون ابو حامد
غزّالى در اين كتاب قواعد عقايد كه بيانگر اصول اسلام و خالص ايمان است راه
هواپرستان اهل سنّت را در پيش گرفته، و بيشتر گفتارش را بر مبناى فاسد و زشت آنها
قرار داده است، ما عنان قلم را در تقرير اين گفتار از متابعت او باز كشيديم جز
اندكى از آنچه در توصيف علم و وجه تدريج در ارشاد خواصّ و عوام گفته است. غزّالى
اين كتاب را در چهار فصل به شرح زير قرار داده
است:
1- در شرح عقيده اهل سنّت نسبت به شهادتين كه اين دو از اصول اسلامند.
2- در سبب تدريج در ارشاد و ترتيب درجات اعتقاد.
3- در بيان ادلّه روشن عقيدهاى كه ذكر شد. غزّالى اين فصل را به صورت رسالهاى
جداگانه در آورده و آن را الرسالة القدسيّه نام نهاده زيرا آن را در مسجد اقصى براى
اهل قدس نگاشته است.
4- در ايمان و اسلام و آنچه آنها را به هم پيوند مىدهد و يا از هم جدا مىسازد، و
زياده و نقصان عارض بر ايمان. امّا ما اين كتاب را بر هفت باب مرتّب ساختيم، به اين
شرح:
باب اوّل: در طريق رهايى از آسيب
بدعتهاى بدعتگذاران با متابعت از كتاب خدا و سنّت و پيروى از ائمّه هدى (عليهم
السلام) و در اين باب از سخنان غزّالى چيزى وجود ندارد.
باب دوّم تا ششم: در بيان اركان
پنجگانهاى كه بنا به مذهب اهل بيت (عليهم السلام)
اصول دينند، و عبارتند از توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد، اين پنج ركن هم مشتمل
بر مطالبى است كه غزّالى در فصل اوّل و سوّم ذكر كرده، و هم شرح اين عقايد و دلائل
روشن آنها را بر طبق طريقه اهل حقّ و متمسّكين به قرآن و اهل بيت (عليهم
السلام) بيان مىكند.
باب هفتم: مشتمل بر موضوعاتى است كه
غزّالى آنها را در فصل دوّم ذكر كرده، و نيز شامل برگزيدهاى از مطالب او در فصل
چهارم است، كه پس از تهذيب و تنقيح و زياد و كم كردن آنها در اين باب آورده شده
است.
توفيق از خدا و توكّل بر اوست.
باب اوّل طرق رهايى از آسيب بدعتهاى
بدعتگذاران از راه متابعت كتاب خدا و سنّت و پيروى از ائمّه هدا (عليهم
السلام)
يكى از دانشمندان گفته است: بدان كه
عقل جز به وسيله شرع هدايت نمىشود، و شرع جز به كمك عقل بيان و روشن نمىگردد، عقل
به منزله پايه و اساس، و شرع مانند بناست، و بنا اگر روى پايه ساختمان نشده باشد
پايدار و استوار نمىماند، و اگر بر روى پايهاى بنايى ساخته نشود، آن پايه سودى
ندارد.
و نيز عقل مانند چشم است و شرع همچون
شعاع آفتاب، و مادام كه شعاعى از خارج نتابيده چشم را سودى نيست. از اين رو خداوند
متعال فرموده است: قَدْ جاءَكُمْ من الله نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي به الله
من اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ من الظُّلُماتِ إِلَى
النُّورِ بِإِذْنِهِ
، و نيز عقل در حكم چراغ است و شرع به منزله روغن يا نفت است كه سبب روشنايى آن
است، و تا نفت وجود نداشته باشد چراغ روشن نمىشود، و مادام كه چراغى نباشد نفت
روشنايى ندارد.
گفتار خداوند متعال به همين مطلب
اشاره دارد: الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ ... تا نور على
نور، و نيز شرع عقلى است در خارج وجود انسان و عقل شرعى است در داخل وجود او، و اين
دو كمككار يكديگر بلكه متّحد با هم هستند، و چون شرع عقلى است بيرون از وجود آدمى
خداوند نام عقل را در موارد متعدّدى از قرآن از كافران سلب كرده، مانند اين كه
فرموده است:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا
يَعْقِلُونَ، و از جهت اين كه عقل شرعى است در داخل وجود انسان خداوند در وصف آن فرموده است:
فِطْرَتَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ الله ذلِكَ
الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ، حق تعالى در اين
آيه عقل را دين ناميده و به سبب اتّحاد آنها فرموده است: نُورٌ عَلى نُورٍ. يعنى
نور عقل و نور شرع سپس فرموده است: يَهْدِي الله لِنُورِهِ من يَشاءُ و آن دو را
نور واحد قرار داده است، زيرا هر گاه شرع وجود نداشته باشد عقل در بسيارى از امور
ناتوان خواهد بود، مانند چشم كه در صورت فقدان نور كارى از او ساخته نيست.
و بدان عقل ذاتا چيزى پرمايه نيست، و
مىتوان گفت تنها قادر به شناخت كليّات اشياست نه جزئيّات آنها مانند اين كه به طور
اجمال مىداند كه عقيده حق، سخن راست، انجام دادن كار خوب، به كار بردن عدل و داد،
داشتن عفت و امثال اينها خوب است، بىآنكه اين خوبى و حسن را در هر چيزى معرّفى
كند، در حالى كه شرع كليّات و جزئيات اشيا را مىشناسد، و روشن مىكند كه درباره هر
چيز چه اعتقادى بايد داشت، و عدالت در هر چيزى چگونه است، فى المثل عقل نمىداند كه
گوشت خوك، خون و شراب حرام است، و اين كه واجب است در ايّام معيّنى از خوردن طعام
دورى جست از نكاح با محارم اجتناب ورزيد با زن در حال حيض مباشرت نكرد چرا كه براى
آگاهى بر قبح مسائلى از اين قبيل جز از طريق شرع راهى نيست. بنابراين شرع تنظيم
كننده اعتقادات صحيح و بيانگر اعمال درست و مستقيم و رهنماى انسان به مصالح دنيا و
آخرت است. هر كس از راه آن منحرف شود از راه راست بيرون رفته است. و به سبب اين كه
عقل نمىتواند جزئيّات اشيا را بداند خداوند فرموده است: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ
حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا و نيز:
وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ
بِعَذابٍ من قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا
فَنَتَّبِعَ آياتِكَ من قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى، و در آيه: وَ لَوْ لا
فَضْلُ الله عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا
فضل و رحمت اشاره به عقل و شرع است، و مراد از «قليل» برگزيدگان نيك كردار اويند.
در اين جا سخن دانشمند مذكور به پايان مىرسد، و آنچه از امير مؤمنان (عليه السلام)
در اين باره روايت شده مؤيّد گفتار اوست:
العقل عقلان *** مطبوع و مسموع
و لا ينفع مسموع *** إذا لم يك مطبوع
كما لا تنفع الشّمس *** و نور العين ممنوع
و بايد دانست كه خردمندان بسيار كمند،
چنان كه خداوند متعال فرموده است: و لكنّ أكثرهم لا يعقلون و نيز: و لكنّ اكثرهم لا
يفقهون، و نيز: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ
إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا، و هر كس به نور شرع
هدايت نشده، و آن را با عقل خود درنيافته از خردمندان نيست، چه خرد نور و بخششى است
از سوى خداوند متعال چنان كه شرع نيز رحمت و هدايتى از سوى اوست: إِنَّ الْفَضْلَ
بِيَدِ الله يُؤْتِيهِ من يَشاءُ و نيز:
يَهْدِي الله لِنُورِهِ من يَشاءُ و
نيز: وَ من لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ من نُورٍ و نيز وَ الله
يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ
فصل: پيامبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
خردمندترين خردمندان و دين ما بهترين اديان است
بدان پيامبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
خردمندترين خردمندان، و آيين او بهترين آيينهاست.
خداوند او را به پيامبرى برانگيخت، و
قرآن را بر او نازل فرمود تا مردم راه عدل و داد را در پيش گيرند. رسول گرامى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
اوامر خداوند را به مردم ابلاغ و آنان را با بيانات و
براهينى كه متناسب با عقول آنها بود به شناخت پروردگار خود و به روز بازپسين ارشاد
فرمود، و به دلائل و حجّتهايى كه در حدّ دركشان بود آگاه گردانيد و امور دينشان را
كامل ساخت. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
براى هر دسته و طايفهاى از مردم ادلّه و خطابات و نيكوترين استدلالات و معجزاتى را
آورد كه درخور فهم و عقل آنان بود، و در برابر هر ادّعايى حجّت و برهانى اقامه كرد،
تا مردم در كار خود داراى بصيرت و بينش باشند، چنان كه قرآن فرموده است: لِيَهْلِكَ
من هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى من حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ، و امّت او در وصول
به مقاصد خود و مسائلى كه مهمّ و به امر دين آنها مربوط است به آثار گذشتگان نياز
پيدا نكند بنابراين كسى نمىتواند بگويد: اثبات حقّانيّت پيامبران و شرايع و اديان
منوط به اثبات آفريدگار و صفات كماليّه اوست، پس چگونه ممكن است به وسيله شرع
آفريدگار و صفات او شناخته شود؟ چرا كه صاحب شريعت اگر هم از مقبوليّت قول و عصمت
عمل برخوردار نبود باز از حيث اين كه شرع او مطابق با مقتضاى عقل سليم است حجّت در
آن وجود دارد، به اين جهت براهين او درخور پيروى است، و دلائل و بيّنات او
الزامآور است. علاوه بر اين آنچه را شرع درباره شناخت آفريدگار و صفات او به دست
مىدهد به منزله ضروريّاتى است كه هر كس از كمترين عقل برخوردار باشد به درستى آنها
حكم مىكند، چنان كه اين مطلب را بزودى بيان خواهيم كرد. به اين ترتيب ثابت شد كه
آنچه در شرع آمده براى هدايت و رسيدن به حقّ كافى است، مضافا بر اين كه قوانين آن
با طبيعت دارندگان عقل سليم سرشته شده است. بنابراين به تكلّفگويى متكلّفان از هر
طبقهاى كه باشند با همه اختلاف رأى و تناقض عقيدهاى كه دارند نيازى نيست تا
دلائلى اظهار و براهينى را درباره مسائل دين اقامه كنند، زيرا اينان نادانى و
گستاخى را در خود جمع كردهاند. امّا نادانى آنها از آن جهت است كه مورد دلالت را
در آنچه حقّ تعالى بر آن اقامه دليل فرموده نشناختهاند، و گستاخى آنها بدين سبب
است كه آنان دلائل موهوم خود را در اين وارد ساخته و نظر خود را نسبت به آنچه حق
تعالى در آن اقامه دليل كرده كاملتر دانسته، و با خداوند به معارضه پرداختهاند.
آيا خداوند آيينى ناقص فرو فرستاده و براى تكميل آن از آنان درخواست كمك شده است،
يا آن كه خداوند دين كاملى را نازل كرده، و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
در تبليغ و اداى آن كوتاهى كرده است؟ در حالى كه
خداوند مىفرمايد: ما فَرَّطْنا في الْكِتابِ من شَيْءٍ و نيز: و فيه تبيان كلّ
شىء، و نيز امير مؤمنان (عليه السلام) فرموده
است: «همانا قرآن ظاهرش زيبا و آراسته و باطنش ژرف و بىپايان است شگفتيهاى آن از
ميان نمىرود، و شگرفهاى آن پايان نمىپذيرد، و تاريكيها جز به آن برطرف نمىشود.»
فصل: وصيّتهاى سيّد بن طاووس
مرحوم سيّد رضى الدّين على بن طاووس
در وصاياى خود به فرزندش گفته است: اى فرزندم! هر گاه استاد به نوآموز بگويد براى
تو هيچ راهى جهت شناخت خداوند وجود ندارد مگر اين كه درباره جسم و جوهر و عرض و
پيدايش آنها، و اين كه حدوث جسم جز به سبب حركت و سكون ثابت نمىشود بينديشى. امّا
نوآموز بر حسب فطرت خود نمىتواند بفهمد كه عرضها زايد بر اجسامند، مگر آن كه در
اين راه زحمت كشد، و بسيارى از اوقات خود را در تصوّر تعريف جسم و عرض و تحقيق زايد
بودن آنها بر اجسام صرف كند. و همه آنچه را مربوط به اين مباحث است اعمّ از معانى و
اصطلاحات حفظ كند. و بسا استاد هم در تعريف اين معانى توانايى نداشته باشد، جز اين
كه الفاظ معهود و معيّنى را كه اخذ كرده به كار گيرد، و تقريبا مقلّد گوينده آن
الفاظ و نقل دهنده آنها باشد، و استدلال كند كه اينها گفتههاى فلان و بهمان است و
قول آنها در اين مطالب حجّت است سپس هر گاه نوآموز بتواند از توضيحات استاد خود
موضوع زايد بودن حركت در اجسام را درك كند، زيادت سكون بر جسم را نخواهد فهميد، و
اين مسأله ظاهرا بالاتر از حدّ فهم مبتديان است. همچنين بسرعت درك نخواهد كرد كه از
حدوث حركت و سكون، حدوث جسم لازم مىآيد، بلكه در غالب احوال در وادى درك ادلّه
ارباب اين مقالات و تعارض اين ادلّه با شبهات وارده، و نظريّات احتمالى، كوركورانه
گام برمىدارد، تا آنگاه كه بر حسب اجتهاد خود ظنّ يا اعتقاد ضعيفى را مرجّح تشخيص
دهد در اين هنگام هر گاه با طعن وردّى قوى روبرو شود آن را متوجّه نحوه استدلال و
برداشت خود مىكند، و در عقايد خويش دچار ترديد مىگردد، و شايد تا آنگاه كه مرگش
فرا رسد احتمال دهد كه عيبجويان و خردهگيرانى پيدا شوند كه عقايد او را مورد طعن و ردّ قرار
دهند، در حالى كه پيش از فرا گرفتن اين تعليمات به سبب داشتن برخى اعتقادات قوى و
برتر، از تعرّض عيبجويان و طعنه زنندگان و ستيزهگران در امان بود.
سپس سيّد ابن طاووس مىگويد: من مثل
مشايخ معتزله و پيامبران را مثل مردى ديدم كه مىخواهد به ديگرى بفهماند كه در دنيا
آتشى وجود دارد، و اين مردى كه مىخواهد وجود آتش را معرّفى كند، آتش را در خانه
خود ديده و در همه جا وجود آن را در ميان مردم به فراوانى مشاهده كرده، و براى
شناخت آن نيازى به تفكّر و اجتهاد ندارد با اين حال به او مىگويد: تو براى شناخت
آتش نيازمند آنى كه سنگ آتش به دست آورى، و اين سنگ در راههاى مكّه وجود دارد، و
چون هر سنگى در درونش آتش نيست نيازمندى كه آتشزنه و گيرانه به همراه داشته باشى،
و در مكانى مصون از شدّت وزش باد قرار گيرى تا باد گيرانه را با خود نبرد، و آتشى
را كه از سنگ آتش بيرون مىآيد خاموش نكند. در نتيجه اين فرد بيچاره براى شناختن
آتش نيازمند آن است كه اين آلات و ادوات را از هر جايى به دست آورد، و دست به
اقداماتى بزند و اگر از آغاز به او گفته بود: اين آتشى كه در دسترس همه بندگان
خداست همان آتشى است كه در درون سنگ و درخت نهفته است، وجود آتش را به طور محسوس و
مشهود شناخته، و از اين راهنماييها و اقامه براهين آسوده و بىنياز بود. و هر كس در
شناساندن چيزى كه مكشوف و هويداست به امورى كه پنهان و ناپيداست عدول كند سزاوار
است گفته شود كه او ديگران را گمراه كرده، و نمىتوان گفت هدايت كرده است، و يا
استدلالش نيكوست.
او مىگويد: هر خردمندى بنابر آنچه
مىبيند مىداند كه زيادشدن جسم انسان يا درخت، و هر چه ميان مردم عظمت و بزرگى
مىيابد مانند نطفه كه از آن انسان به وجود مىآيد، يا هسته كه مبدّل به نخلى تناور
مىگردد، همه آنها ناگزير حادثند، و انسان با خرد چگونه ممكن است در تعريف حدوث
اشيا از اين تحقيق چشم پوشد، و به حركت و سكون رو آورد، در حالى كه اين دو عرض نامشهودند، و حقيقت آنها و آنچه
را از حدوث آنها لازم مىآيد جز با دقّت انديشه و تحمّل سختيهايى كه احتمال توفيق
در آنها كم است، نمىتوان شناخت ... تا آن جا كه مىگويد: پيامبران كه درود خداوند
بر آنها باد و كتابهاى نازل بر آنها به همين دلايل ظاهر و روشن اشاره و توجّه مردم
را به سوى همينها جلب مىكنند. امّا معتزله مردمان را از اين راه منحرف كرده به
راههاى ديگر سوق داده، و طريق رسيدن به حقايق را بر آنها دشوار ساختند، مانند همان
كسى كه براى شناساندن حقيقت آتشى كه نزد همه معلوم است از اين ظاهر عدول كرده، و به
استخراج آن از درخت و سنگ چخماق رو آورده است. اين مثلى است كه هر باانصافى آن را
حقّ و صحيح مىداند، و در آن نيازى به بحث و بررسى نيست. و مثل معتزلى با شاگرد خود
و شاگرد با او، مثل انسانى است كه در پيش روى او شمعى پرنور و فروغ قرار دارد، و
استادش آن را از پيش روى او بردارد، و در مسافتى بسيار دور از او قرار دهد، در حالى
كه موانع و حايلهاى زيادى كه نگاه به شمع را غير ممكن مىسازد در ميان او و آن وجود
داشته باشد، در اين حال استاد به او بگويد: خود را براى سفر آماده كن، و توشه و
رفقا و وسايل و راهنما فراهم ساز تا به شناخت اين شمع دستيابى و حقيقت روشنى و
نورى را كه در آن است بدانى، و اين شاگرد سادهدل كاوشگر از استاد نادان خود
بپذيرد، و مدّتى راه سفر در پيش گيرد، گاه به كوهها و گردنهها مىنگرد، امّا از
داستان شمع كم و بيش چيزى بر او آشكار نمىگردد، زمانى هم اندك روشنى به چشمش
مىخورد، و مىگويد شايد اين روشنى همان شمع باشد، و از رفيق و راهنماى خود درخواست
كمك مىكند ليكن اگر از پيمودن تمام راه به سبب گردنهها و طول مسافت و تنگناها
درمانده شود با بيچارگى هلاك گشته دين و دنياى خود را زيان كرده و از دست داده است.
اى پسرم! به تو و به هر كسى از
معلّمان طالب معرفت پروردگار كه اين نامهام به او برسد سفارش مىكنم كه آنچه را در
فطرت اوليّه آنهاست به مدد تنبيهات عقلى و تذكّرات قرآنى و راهنماييهاى الهى و
دستورهاى پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تقويت و نيرومند سازند، و به دانشجو
بگويند: نياز تو اين است كه صفات مؤثر عالم و صانع قديم را بشناسى، و صفات او به
آسانترين وجهى كه خداوند از او خواسته و شارع مقدّس او را بدان مكلّف ساخته است، به
طور قاطع براى وى ثابت مىگردد. سپس بر اساس رهنمودهاى پيامبر و ائمّه (عليهم
السلام) و پيروان راستين و با استقامت آنها راه شناخت نبوّت و امامت را به
او بياموزند، زيرا دانستن اينها براى كسى كه در پى سلامت و به دست آوردن سعادت روز
قيامت باشد كافى است.
امّا حفظ الفاظ تازهاى كه ميان
متكلّمان رايج شده، و صفاتى كه اينان براى اهل مجادله و مناظره ذكر كردهاند كار
كسى است كه از اداى واجبات الهى كه براى او معيّن گشته و او را محدود ساخته است
فراغت يافته باشد، و بخواهد براى خدا كار كند، و با ردّ گمراهان و رهزنان از هر
فرقه و امّتى كه ميان بندگان خدا و معرفت صحيح حايل شده و مانع رسيدن به آن هستند
خالصانه رضاى او را به دست آورد، و كسى كه از اين دانش وسيع و گسترده بهرهمند است
بايد همواره راه رفق و سازگارى در پيش گيرد، و با مخالفان خود با مهربانى و رأفت
مناظره كند، تا از خطرات اين راه مصون ماند، و گرنه بىترديد دستخوش هلاكت است.
مىگويم: تمامى سخن در سود و زيان علم
كلام و تحقيق و بررسى آن به خواست خداوند در باب هفتم اين كتاب خواهد آمد.
فصل
چون ثابت شد كه پيامبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بهترين راهنما به سوى خداوند است مىگوييم: ترديدى
نيست كه رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
براى جانشينى خود دو چيز گرانقدر را كه كتاب خدا و عترت اوست پس از خود به جا
گذاشته، و چنان كه اخبار عامّه و خاصّه با اختلاف در الفاظ و اتّفاق در معنا عموما
دلالت دارند، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
امّت را به تمسّك به اين دو وصيّت فرموده است. در يك روايت آمده است: «من چيزى را
در ميان شما به جا مىگذارم كه اگر به آن تمسّك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد، و آن
كتاب خدا و عترت من خاندان من است، چه آنها از هم جدا نخواهند شد تا آنگاه كه در
كنار حوض بر من وارد شوند.» معناى جدا نشدن آنها از يكديگر اين است كه علم كتاب خدا
تنها نزد عترت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
است، و هر كس به عترت تمسّك جويد به هر دو چنگ زده است. در روايت ديگرى است كه پس
از اين پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سه
بار الّلهم اشهد را تكرار كرد و خداوند را بر گفتار خود گواه گرفت، در روايت ديگرى
آمده است: «من دو چيز گرانبها را در ميان شما به جا مىگذارم كه يكى از آنها از
ديگرى بزرگتر است، و اينها كتاب خدا و عترت من خاندانم مىباشد. پس بنگريد چگونه پس
از من درباره آنها رفتار مىكنيد. اين دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا آنگاه كه در
كنار حوض بر من وارد شوند.» در روايت ديگرى است: «من در آستانه مرگم نزديك است
فراخوانده شوم و اجابت كنم. در ميان شما دو چيز گرانبها به جا گذاشتهام كه يكى
برتر از ديگرى است.» در روايت ديگر آمده است: «دو امر كه يكى طولانىتر از ديگرى
است: كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده شده از آسمان به زمين و طرف ديگر آن به دست
خداست، و ديگر عترت من است.» در روايت ديگرى است «و آنها دو جانشين پس از من
مىباشند.» در يك روايت است: «يكى از اين دو كه بزرگتر است كتاب خداست، و آن
ريسمانى است كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست، پس به آن چنگ زنيد
تا نلغزيد و گمراه نشويد، و آن كه كوچكتر است عترت من مىباشد، آنها را نكشيد، و
آنها را مقهور و مجبور نسازيد، چه من از خداوند مهربان و آگاه خواستهام كه اين دو
در كنار حوض بر من وارد شوند، و اين را به من عطا كرده است. پس هر كس آنها را
مقهور كند مرا مقهور كرده، و كسى كه
آنها را خوار كند مرا خوار كرده است دوست آنها دوست من، و دشمن آنها دشمن من است.»
در روايت است كه آن حضرت ضمن حجّة الوداع در مسجد خيف فرمود: «من پيشتر از شما
مىميرم و شما در كنار حوض بر من وارد مىشويد، حوضى كه عرض آن به اندازه فاصله
بصرى و صنعاست، در آن قدحهايى به شمار ستارگان است، آگاه باشيد كه من درباره دو چيز
گرانبها از شما مىپرسم عرض كردند: اى پيامبر خدا! آن دو چيز گرانبها چيست؟ فرمود:
كتاب خدا كه ثقل بزرگتر است. يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست پس به
آن چنگ زنيد تا هرگز گمراه و دچار لغزش نشويد، و ديگر عترت من خاندان من است، چه
خداوند مهربان و آگاه به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد، تا
آنگاه كه در كنار حوض بر من وارد شوند، مانند اين دو انگشت من- و دو انگشت سبّابه
خود را كنار هم قرار داد- و نمىگويم مانند اين دو- و دو انگشت سبّابه و وسطى را
كنار هم قرار داد- تا يكى بر ديگرى برترى يابد.»
از امير مؤمنان (عليه السلام) در مورد معناى حديث مذكور از عترت پرسش شد كه چه كسانى مىباشند،
فرمود: «من و حسن و حسين و امامان نه گانه از فرزندان حسين كه نهمين آنان مهدى و قائم
آنهاست. آنان از كتاب خدا جدا نيستند و كتاب خدا از آنها جدا نيست، تا آنگاه كه در
كنار حوض بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
وارد شوند.»
در روايتى است: «هر كس آن دو (قرآن و
عترت) را امام و پيشواى خود قرار دهد، آنها او را به بهشت رهبرى خواهند كرد، و كسى
كه به آنها پشت كند آنها او را به دوزخ خواهند كشانيد.»
در خبر مستفيض آمده است: «همانا اهل
بيت من مانند كشتى نوحند كسى كه سوار آن شد نجات يافت، و كسى كه آن را ترك كرد، غرق
گرديد.»
در كافى از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است:
من نخستين كسى هستم كه در روز رستاخيز
با قرآن و خاندانم بر خداوند وارد مىشوم، سپس امّت من وارد مىشود، پس از اين از
آنها مىپرسم با كتاب خدا و خاندانم چه كرديد.»
همچنين كافى به سند خود از امام صادق
(عليه السلام) از پدرانش (عليهم
السلام) روايت مىكند كه فرمودند: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: اى مردم شما در سراى راحتى و آرامش به سر
مىبريد، و در آستانه سفر هستيد، و شتابان كوچ داده مىشويد، و ديدهايد كه روز و
شب و خورشيد و ماه هر تازهاى را كهنه، و هر دورى را نزديك مىكنند، و هر آيندهاى
را حاضر مىسازند. پس وسايل را براى اين راه دور آماده كنيد، امام (عليه السلام)
فرمود: در اين هنگام مقداد بن اسود برخاست، و عرض كرد: اى پيامبر
خدا! سراى راحتى و آرامش چيست؟ فرمود:
سراى آمدن و رفتن، هنگامى كه فتنهها
مانند پارههاى شب تاريك بر شما مشتبه شود به قرآن تمسّك جوييد، چه او شفاعت
كنندهاى است كه شفاعتش مقبول است. و سعايت كنندهاى است كه قولش
گواهى شده است، هر كس آن را پيش روى خود قرار دهد وى را به بهشت رهبرى مىكند، و
كسى كه آن را به پشت سر اندازد او را به دوزخ مىكشاند. او راهنمايى است كه به
بهترين راهها رهنمون است، و كتابى است كه در آن تفصيل و بيان و تحصيل است، و داراى
لحنى جدّى است براى آن ظاهر و باطنى است. ظاهر آن حكم و باطن آن دانش است برون آن
زيبا و دلكش، و درون آن عميق و ژرف است. باطن آن را باطنهاست، شگفتيهاى آن شماره
نمىشود، و نكتههاى شگرف آن كهنه نمىگردد. چراغهاى هدايت، و برجهاى حكمت در آن
است. براى كسى كه چگونگى آشنايى با قرآن و اشارات و نكات آن را مىداند راهنماى
معرفت است، پس بايد بيننده چشمانش را به هر سو باز كند، و نظر خود را به دارنده اين
اوصاف معطوف كند تا از هلاكت رهايى يابد، و از ورطه نوميدى به در آيد، چرا كه تفكر
حيات قلب انديشمند است چنان كه حامل روشنى در تاريكيها در پرتو نور گام برمىدارد.
شما را به خوبى رها شدن (از دنيا) و كمتر انتظار كشيدن سفارش مىكنم.»
و نيز كافى به سند خود از آن حضرت نقل
مىكند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «قرآن چراغ هدايت از گمراهى، بينايى از كورى، رهايى از لغزش.
روشنايى در تاريكى، نور در گورها،
بازدارنده از نابودى، هدايت از ضلالت، روشنگر تيرگى فتنهها و رساننده از دنيا به
آخرت است، و كمال دينتان در آن است، و هر كس كه از قرآن منحرف شد به دوزخ
درافتاد.»»
و نيز در كافى از امامان معصوم (عليهم
السلام) نقل است كه فرمودهاند: «كسى كه امر امامت ما را از قرآن نفهمد،
نخواهد توانست فتنهها را زير پا بگذارد.»
و نيز در همان كتاب از ائمّه (عليهم
السلام) روايت است كه فرمودهاند: «كسى كه دينش را از كتاب خدا و سنّت
پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اخذ كرده
اگر كوهها از پا در آيند، او استوار و پابرجا خواهد بود، و آن كه دينش را از زبان
مردم گرفته است، همان مردم او را از دينش برمىگردانند.»
محمّد بن يعقوب پس از نقل حديث مذكور
مىگويد: به همين سبب در ميان مردم روزگار ما اديان فاسد و مذاهب باطل و منحرفى كه
همه شرايط كفر و شرك را دربردارند سر درآورده و دهن باز كردهاند. و اين امر نيز با
خداست كه توفيق عطا كند، و يا خوار و رسوا گرداند. كسى كه خدا بخواهد به او توفيق
دهد و ايمانش ثابت و مستقرّ باشد اسبابى را براى او فراهم مىآورد كه بتواند با
دانش و بينش و يقين، دينش را از كتاب خدا و سنّت پيامبرش (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به دست آورد، و چنين كسى دينش از كوههاى محكم و
استوار، ثابتتر و پا برجاتر است، و آن را كه خدا بخواهد خوار و رسوا گرداند، و
دينش عاريه و مستودع باشد- كه از آن به خدا پناه مىبريم- اسبابى برايش فراهم
مىسازد كه بدون دانش و بينشى به رأى خود تكيه كرده استحسان و تقليد و تأويل كند، و
اين امر مربوط به مشيّت بارى تعالى است كه اگر بخواهد ايمانش را كامل، و يا به كلّى
از او سلب مىكند، و بر او اطمينانى نيست از اين كه صبحگاه مؤمن و شبانگاه كافر، و
يا شب مؤمن و بامداد كافر باشد، زيرا او هر زمان يكى از اكابر قوم را مىبيند به او
گرايش پيدا مىكند، و هر چه را مشاهده كند و ظاهرش را بپسندد آن را مىپذيرد. امام
موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «خداوند
متعال پيامبران را پيامبر آفريده و جز پيامبر نمىباشند، و اوصيا را وصىّ خلق كرده
و جز وصىّ نمىباشند، و به گروهى ايمان عاريت داده است، اگر بخواهد آن را برايشان
كامل مىكند، و اگر بخواهد آن را از آنان سلب مىكند. امام (عليه السلام)
فرمود: درباره اين كه ايمان برخى از مردم مستقرّ و بعضى عاريه و
مستودع است گفتار خداوند: «فمستقرّ و مستودع»
نازل شده است.