راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۱۵ -


12- عالم بايد از امور نوپيدا بشدّت دورى جويد،

هر چند قاطبه مردم در مورد آن اتّفاق نظر داشته باشند، و بايد به توافق مردم بر چيزى كه پس از صحابه پديد آمده فريفته نشود، بلكه به بررسى احوال صحابه و رفتار و كردار آنها و اين كه همّت خود را بيشتر در چه كارى مصروف مى‏داشتند حريص باشد، و بنگرد كه كوشش ايشان بيشتر در تدريس و تصنيف و مناظره و قضاوت و ولايت و توليت اوقاف و وصايا و اموال يتيمان، و معاشرت با حكّام و تعارف در برخوردها بوده، يا عمر خويش را در ترس، اندوه تفكّر، مجاهده، مراقبت ظاهر و باطن، اجتناب از گناهان صغيره و كبيره، سعى در درك شهوات نهفته نفس و كيدهاى شيطان و ديگر امورى كه از علوم باطن مى‏باشند سپرى كرده‏اند.

بايد به طور قاطع دانست كه عالمترين اهل زمان و نزديكترين آنها به حقّ كسى است كه به صحابه شبيه‏تر و از روش پيشينيان صالح آگاهتر باشد، چرا كه دين از آنان گرفته شده است. از اين رو على (عليه السلام) در پاسخ آنها كه گفتند: با فلان شخص مخالفت كردى، فرمود: «بهترين ما كسى است كه اين دين را فرمانبردار باشد.»

مى‏گويم: سزاوار است در اين گفتار واژه صحابه در هر دو مورد به اهل بيت (عليهم السلام) تبديل شود، چنان كه ما پيش از اين به اين مطلب اشاره كرده‏ايم، و در آينده نيز به خواست خدا به تحقيق آن خواهيم پرداخت.

غزّالى مى‏گويد: بنابراين نبايد در پيروى از مردمى كه با پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همزمان بوده‏اند از مخالفت مردم زمان خويش بيمناك بود، چه مردم بر حسب طبع خودرأيى اختيار كرده‏اند و نفس آنها اجازه نمى‏دهد اعتراف كنند كه رأى آنها سبب محروميّت از بهشت است، از اين رو مدّعى مى‏شوند كه جز راه آنها راهى براى رسيدن به بهشت وجود ندارد.

از ابن مسعود به طور موقوف و مسند روايت شده كه گفته است: اصل دو چيز است و آن دو عبارتند از گفتار و رفتار، بهترين گفتار كلام خداوند، و نيكوترين رفتار روش پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. هان از پديده‏هاى نو بپرهيزيد، كه بدترين كارها كارى است كه تازه پديد آمده است، چه هر تازه‏اى بدعت است و هر بدعتى گمراهى است. هان آرزوى دراز نداشته باشيد كه درازى آرزو دلها را سخت مى‏كند، بدانيد هر چه آمدنى است نزديك است، و دور آن است‏ كه آمدنى نيست.

در خطبه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمده است: خوشا به حال كسى كه عيبهايش او را مشغول ساخته، و از توجّه به عيبهاى مردم بازداشته است. از مالى كه بدون ارتكاب گناهى به دست آورده انفاق، و با اهل فقه و حكمت معاشرت كند، و از همنشينى با فرومايگان و بزهكاران پرهيز كند. خوشا به حال كسى كه فروتن، خوشخوى و باطنش پاكيزه باشد و شرّ خود را از مردم باز دارد. خوشا حال كسى كه به دانش خود عمل، و زيادى مالش را انفاق كند. و زيادى گفتارش را نگه دارد، و از سنّت فراتر نرود و به بدعت نرسد. ابن مسعود مى‏گفت: در آخر زمان حسن رفتار بهتر از عمل بسيار است و نيز مى‏گفت: شما در روزگارى به سر مى‏بريد كه بهترين شما كسى است كه در كارها شتاب كند، و پس از شما روزگارى فرا خواهد رسيد كه نيكوترين مردم كسى خواهد بود كه در كارها درنگ و در آنها تامّل كند، و اين به سبب كثرت شبهات است. و وى راست گفته است چه هر كس در اين زمان در كارها دقّت و تأمّل نكند، و با نظرات مردم همرأى و همگام شود، و به آنچه آنها بدان اشتغال دارند مشغول گردد، او هم مانند آنها هلاك خواهد شد. حذيفه گفته است: شگفت‏تر اين كه معروف امروز شما منكر زمان گذشته است، و منكر شما معروف زمان آينده خواهد بود، و شما مادام كه حقّ را بشناسيد، و عالم در ميان شما تحقير نشود پيوسته در خير و خوبى خواهيد بود. و راست گفته است چه بيشتر آنچه در اين روزگار نيكو و معروف شمرده مى‏شود، در دوران صحابه زشت و منكر بوده‏اند، و از برگزيده‏ترين كارهاى روزگار ما آراستن مسجدها و هزينه‏كردن اموال بسيار در ريزه‏كاريهاى ساختمان آنها و گستردن فرشهاى قيمتى در آنهاست، در حالى كه فرش كردن مسجد بابوريا بدعت شمرده مى‏شده، و گفته‏اند كه اين از كارهاى حجّاج است، و مسلمانان اوليّه كمتر ميان خود و خاك حايل قرار مى‏داده‏اند. همچنين اشتغال به دقايق جدل و مناظره از مهمّترين علوم اين روزگار است، و گمان مى‏كنند از بزرگترين وسايل تقرّب به پروردگار مى‏باشد، در حالى كه اين كار پيش از اين از منكرات بوده است. همچنين از كارهاى اين زمان تلحين در اذان و قرآن است و ديگر از حدّ گذراندن نظافت و وسوسه در طهارت و سختگيرى در نجاست لباس، و در عين حال سهل‏انگارى در حلال و حرام بودن خوراكها و امثال اينهاست براستى ابن مسعود كه خداوند از او خشنود باد درست گفته است: شما در زمانى به سر مى‏بريد كه هوسها تابع علم است و بزودى روزگارى فرا مى‏رسد كه علم تابع هوسهاست، و گفته‏اند: علم را رها كردند، و به چيزهايى عجيب و غريب رو آوردند، و چقدر فقه ميان آنها كم است، (در چنين وضعى) و از خداوند بايد كمك خواست.

گفته‏اند: مردم در زمانهاى پيشين از اين امور نمى‏پرسيدند، چنان كه مردم امروز مى‏پرسند، و عالمان از حلال و حرام سخن نمى‏گفتند، بلكه سخن آنان درباره مكروه و مستحبّ بود. معناى اين گفته آن است كه آنها در مسائل دقيق كراهيت و استحباب نظر مى‏كردند، امّا دورى كردن از حرام براى آنها امرى روشن بود. و نيز گفته‏اند: از اين گروه درباره آنچه از پيش خود پديد آورده‏اند نپرسيد، زيرا براى چنين پرسشهايى پاسخهايى آماده كرده‏اند، ليكن از آنها پيرامون سنّت بپرسيد چه آن را نمى‏شناسند. در حديث مشهور آمده است:

«هر كس در دين ما چيزى را كه در آن نيست پديد آورد او مردود خواهد بود»، و در حديث ديگرى است كه «هر كس امّتم را فريب دهد لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر اوست.» عرض كردند: اى پيامبر خدا! فريب امّتت چگونه است؟ فرمود: «اين كه بدعتى پديد آورد، و مردم را به قبول آن‏ وادار كند.» و فرموده است: «خداوند را فرشته‏اى‏ست كه هر روز ندا مى‏دهد: هر كس با سنّت پيامبر خدا مخالفت كند شفاعت او را نمى‏يابد.»

مثل كسى كه با ابداع آنچه مخالف سنّت است به اصل دين ضربه مى‏زند، و آن كه تنها گناهى را مرتكب مى‏شود مانند كسى است كه در برابر پادشاه سر به نافرمانى بردارد و بخواهد سلطنت او را زايل كند، و آن كه در انجام دادن خدمت معيّنى پادشاه را نافرمانى كرده است اين نافرمانى گاهى بخشوده مى‏شود، در حالى كه گناه آن كسى كه زوال دولتش را خواسته است نابخشودنى است. يكى از دانشمندان گفته است: آنچه پيشينيان در آن سخن گفته‏اند خاموش بودن از آن جفاست، و در آنچه آنها سكوت كرده‏اند سخن گفتن از آن تكلّف و نابجاست.

ديگرى گفته است: حق گران است هر كه از آن تجاوز كند ستم كرده و هر كس در آن كوتاهى كند عجز نشان داده، و آن كه در مورد آن سكوت كند به آن اكتفا كرده است. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «روش ميانه را برگزينيد كه تندرو به آن باز مى‏گردد و عقب افتاده به آن مى‏رسد.» ابن عبّاس گفته است:

گمراهى در دلهاى اهل آن شيرين است، خداوند فرموده است: وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و نيز: أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، بنابراين هر چه پس از صحابه پديد آورده‏اند، و بيرون از حدّ ضرورت و نياز بوده لعب و لهو و بازيچه است. يكى از عارفان گفته است: اين كه ابدال در اطراف زمين پراكنده شده، و از ديد همگى مردم پنهان مانده‏اند براى اين است كه آنها تاب ديدن عالمان زمان را ندارند، زيرا اين عالمان از نظر آنان نادان و از شناخت خداوند بى‏بهره‏اند، در حالى كه در نظر خودشان و نادانها عالمند.

سهل شوشترى گفته است: از بزرگترين گناهان اين است كه انسان نداند كه نادان است، و در مردم بنگرد، و سخن اهل غفلت را بشنود، و هر عالمى كه شيفته دنيا باشد نبايد به سخن او گوش فرا داد بلكه بايد نسبت به سخن او مظنون بود زيرا انسان در راه آنچه دوست دارد مى‏كوشد، و هر چه را با خواسته‏هاى او سازگار نيست از خود دور مى‏كند. از اين رو خداوند متعال فرموده است:

وَ لا تُطِعْ من أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً و نادانهاى گنهكار نيكوحال‏تر از كسانى هستند كه در راه دين نادان، و معتقدند نسبت به آن دانا و عالم مى‏باشند، زيرا عامى گنهكار به تقصير خود اعتراف دارد، و به درگاه خداوند توبه و استغفار مى‏كند، ليكن نادانى كه گمان مى‏كند عالم است و علومى را كه بدانها مشغول است وسيله آبادى دنياى وى و اعراض او از سلوك راه آخرت و دين است، از اين گناه توبه نمى‏كند و از خداوند آمرزش نمى‏طلبد بلكه تا دم مرگ به همين روش ادامه مى‏دهد. و چون اين وضع بر بيشتر مردم جز كسانى كه خداوند آنها را مصون داشته است غلبه دارد، و اميدى به اصلاح حال آنها نيست، راه سالمتر براى كسى كه اهل احتياط و پرهيز باشد كناره‏گيرى و جدايى از مردم است، چنان كه به خواست خدا اين موضوع را بزودى در كتاب عزلت شرح خواهيم داد. به همين جهت بوده است كه يوسف بن اسباط به حذيفه مرعشى نوشت چه گمان دارى درباره كسى كه يك تن نمى‏يابد تا با او ذكر خدا كند جز گنهكارى كه با او ذكر خدا كردن معصيت است. و اين عزلت به سبب آن است كه اهل ذكرى نمى‏يابد. و او راست گفته است، زيرا كسى كه با مردم مى‏آميزد نمى‏تواند از غيبت كردن و يا شنيدن آن و يا خاموش ماندن از نهى منكر يعنى كار زشت بر كنار بماند بهترين حالات اين است كه انسان علمى را به ديگرى بياموزد، يا آن را از ديگرى فرا گيرد. و اگر بينديشد و بداند كه دانشجو هدفش از تحصيل دانش اين است كه آن را وسيله‏اى براى طلب دنيا و دامى براى ايجاد شرّ قرار دهد. بى‏شكّ معلّم ياور و دستيار و پشتيبان او به شمار مى‏آيد، و هموست كه اسباب اين كار را براى او فراهم مى‏سازد، و او مانند كسى است كه به راهزن شمشير بفروشد، چه همان گونه كه دانش شايستگى دارد در راه خير به كار رود، از شمشير نيز مى‏توان در امر جهاد بهره گرفت. از اين رو فروختن شمشير به كسى كه به قرائن حال مى‏داند كه آن را جهت راهزنى به كار خواهد گرفت اجازه داده نشده است.

بارى اين دوازده نشانه از نشانه‏هاى عالمان آخرت بود، و هر يك از آنها بخشى از اخلاق علماى پيشين را شامل مى‏شود، اينك تو يكى از اين دو راه را انتخاب كن يا خود را به اين صفات آراسته كن، و يا به تقصير خود معترف باش، و مبادا راه سوّمى را برگزينى و امر را بر خود مشتبه كنى، و آنچه را وسيله جلب دنياست دين‏خوانى، و روش بيكاره‏ها را روش عالمان راسخ بدانى، و با اين جهل و انكار خود را به گروه نابودشدگان نوميد ملحق سازى. از خدعه‏هاى شيطان كه اكثر مردم بدان هلاك شده‏اند به خدا پناه مى‏بريم، و از او مى‏خواهيم ما را از كسانى قرار دهد كه زندگى دنيا آنها را نفريفته، و شيطان آنها را مغرور خداوند نگردانيده است.

باب هفتم درباره عقل و شرف و حقيقت و اقسام آن‏

عقل و شرافت آن:

بدان براى اثبات شرافت عقل نيازى به ارائه دليل نيست، بويژه كه پيش از اين شرف علم بيان و روشن شده است، و عقل خود سرچشمه علم و منبع و اساس آن است، و در حقيقت دانش ثمره درخت عقل و به منزله نور نسبت به خورشيد و رؤيت نسبت به چشم مى‏باشد و چگونه ممكن است عقل داراى اين شرافت نباشد، و حال اين كه آن سرمايه كسب سعادت در دنيا و آخرت است، و چطور مى‏توان در شرف آن ترديد كرد، در صورتى كه چهارپايان با همه نارسايى فهم در برابر عقل اظهار شرم و ترس مى‏كنند، تا آن جا كه پرجثّه‏ترين و درّنده‏ترين و زورمندترين آنها هنگامى كه چشمش به انسان مى‏افتد شرمگين و بيمناك مى‏شود، زيرا احساس مى‏كند كه انسان به سبب اختصاص به دانستن حيله و نيرنگ بر او برترى و چيرگى دارد از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «سالخورده در ميان قومش مانند پيامبر در بين امّتش مى‏باشد.» و اين به سبب بسيارى مال و فزونى سنّ و زيادى نيروى او نيست، بلكه به سبب فزونى تجربه كه حاصل عقل اوست مى‏باشد به همين علّت است كه كردها و تركها و درشتخويان عرب و ديگر مردم با آن كه فاصله زيادى با چهار پايان ندارند طبيعتا به سالخوردگان احترام مى‏گذارند. به همين سبب بسيارى از دشمنان لجوج كه تصميم مى‏گرفتند پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را به قتل برسانند، همين كه چشمشان بر او مى‏افتاد، و ديده‏هاشان به جمال آن حضرت روشن مى‏شد، فروغ نبوّت كه از صفحه رخسار آن بزرگوار مى‏درخشيد بر آنها مى‏تابيد و از او به هراس مى‏افتادند، اگر چه اين نور مانند عقل در درون وجود او مستقرّ بود.

بارى شرافت عقل امرى بديهى و درك آن غير قابل انكار است، و مقصود ما در اين جا تنها ذكر اخبار و آياتى است كه در اين باره وارد شده است. خداوند متعال در كتاب خود آن را نور ناميده و فرموده است: الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و علم حاصل از عقل را روح و زندگى خوانده و فرموده است:

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً من أَمْرِنا و نيز: أَ وَ من كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ و در آن جا كه از نور و ظلمت سخن گفته مرادش علم و جهل مى‏باشد، چنان كه فرموده است: يُخْرِجُهُمْ من الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «اوامر پروردگارتان را تعقّل كنيد، و عمل بر طبق فرمان و عقل را به يكديگر سفارش كنيد، تا آنچه را بدان مأمور گشته و يا از آن نهى شده‏ايد بشناسيد، و بدانيد كه آن كار شما را در نزد پروردگارتان بزرگ مى‏گرداند. همچنين بدانيد كه خردمند كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند بدمنظر، زبون، فرومايه، و بدهيأت باشد، و نادان آن است كه خدا را معصيت كند، اگر چه خوش‏منظر، گرانقدر، بلندپايه، خوش‏هيأت، فصيح و سخنور باشد، چرا كه در پيشگاه حق تعالى بوزينه و خوك از كسى كه او را نافرمانى مى‏كند خردمندترند، و به اين كه مردم دنيا شما را بزرگ مى‏دارند فريفته نشويد، چه شما در زمره زيانكارانيد.»

همچنين فرموده است: «نخستين چيزى كه خدا آفريده عقل است به او فرمود: پيش آى، پيش آمد سپس به او فرمود: بازگرد بازگشت. پس از آن فرمود: به عزّت و جلالم سوگند هيچ مخلوقى گرامى‏تر از تو نيافريدم، اخذ و اعطا، و ثواب و عقاب خود را به تو منوط و وابسته ساختم.»

اگر گفته شود: اين عقل اگر عرض است چگونه پيش از اجسام آفريده شده، و اگر جوهر است چطور ممكن است قائم به نفس و نامتحيّز باشد، پاسخ اين است كه اين مطلب از مسائل علم مكاشفه است، و ذكر آن در علم معامله شايسته نيست. و غرض ما در اين جا بيان علم معامله است.

مى‏گويم: من اين حديث را به طور كافى در كتاب خود به نام عين اليقين كه آن را در علم مكاشفه تصنيف كرده‏ام شرح داده‏ام، كتاب مذكور مشتمل بر انوار حكمتها و اسرار سخنان معصومين (عليهم السلام) است.

غزّالى مى‏گويد: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «انسان به سبب حسن خلق مرتبه روزه‏گير شب‏زنده‏دار را به دست مى‏آورد، و حسن خلق او به كمال نمى‏رسد مگر آنگاه كه عقلش كامل گردد، در اين هنگام ايمانش نيز كامل شده، و خدا را فرمانبردار گرديده، و دشمن خود ابليس را نافرمانى خواهد كرد.»

ابو سعيد خدرى روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «براى هر چيزى تكيه‏گاهى است، و تكيه‏گاه مؤمن خرد او و عبادت وى به اندازه عقل اوست آيا سخن فاجران را نشنيده‏ايد كه مى‏گويند: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعِيرِ.»

از براء بن عازب نقل شده كه گفته است: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «فرشتگان به وسيله عقل در طاعت حقّ تعالى جدّ و جهد مى‏كنند، و مؤمنان فرزند آدم به اندازه خردشان در اين راه مى‏كوشند، از اين رو فرمانبردارترين آنها خردمندترين آنهاست.»

از ابن عبّاس روايت شده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر چيزى را وسيله و ساز و برگى است، و وسيله و ساز و برگ مؤمن خرد اوست و هر چيزى را مركوبى است، و مركوب آدمى عقل اوست و هر چيزى را ستون و پايه‏اى است، و ستون و پايه دين عقل است و هر قومى را مقصدى است و مقصد عابدان عقل است و هر قومى را سرپرستى است و سرپرست عابدان عقل است و هر بازرگانى را سرمايه‏اى است، و سرمايه مجتهدان عقل است و هر خانواده‏اى را نگهبانى است، و نگهبان خانواده صديقان عقل است هر ويرانى را آبادانى است، و آبادانى آخرت عقل است و هر كسى را بازمانده‏اى‏ست كه به او منسوب و به وسيله وى از او ياد مى‏شود، و بازمانده صدّيقان كه آنان بدان نسبت دارند، و به وسيله آن از آنها ياد مى‏شود عقل است، و لازمه مسافران خيمه است، و خيمه مؤمنان عقل است.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «محبوبترين مؤمنان نزد خداوند كسى است كه خويشتن را به طاعت حقّ تعالى بگمارد، و خيرخواه بندگانش باشد، عقلش را كامل و عمل خود را خالص گرداند، و بينش به دست آورد، و طبق آن در دوران زندگانى خويش عمل كند، تا پيروز و رستگار شود.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «خردمندترين شما كسى است كه ترسش از خداوند بيشتر و نظرش در آنچه به آن امر و از آن نهى شده نيكوتر است، هر چند كمتر از همه به مستحبّات بپردازد.»

فصل: اخبارى كه از طريق خاصّه در شرافت عقل وارد شده است‏

مى‏گويم: از جمله احاديثى كه در اين باره از طريق خاصّه نقل شده حديثى‏ است كه آن را ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى در كافى به سند خود به طور مرفوع از برخى از اصحاب ما روايت كرده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«خداوند چيزى بهتر از عقل ميان بندگان تقسيم نكرده است از اين رو خواب عاقل بهتر از شب‏بيدارى جاهل، و اقامت عاقل نيكوتر از حركت جاهل براى جهاد است. خداوند پيامبر و رسولى برنينگيخته مگر آنگاه كه خرد او كامل گشته، و عقل او برتر از عقل همه امّتش باشد. و آنچه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ضمير خود دارد، برتر از اجتهاد مجتهدان است، و هيچ بنده‏اى واجبات الهى را انجام نمى‏دهد مگر اين كه آنها را به عقل خود دريافته باشد. هيچ يك از عابدان در فضل عبادت خود به مرتبه عاقل و عقلا نمى‏رسد آنان همان صاحبدلانند كه خداوند درباره آنها فرموده است: وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

و به سند خود از اصبغ بن نباته از على (عليه السلام) روايت مى‏كند، كه فرموده است: «جبرئيل (عليه السلام) بر آدم (عليه السلام) فرود آمد، و گفت اى آدم من مأمورم تو را ميان سه چيز مخيّر گردانم، يكى را برگزين و دو تا را واگذار آدم گفت: اى جبرئيل آن سه چيز كدامند؟ گفت: عقل، حيا و دين. آدم (عليه السلام) گفت: عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما بازگرديد و او را واگذاريد گفتند:

اى جبرئيل ما دستور داريم كه عقل هر كجا باشد همراه او باشيم، جبرئيل گفت:

به دستورى كه داريد عمل كنيد، و بالا رفت.»

و به سند خود به طور مرفوع از سهل بن زياد روايت كرده كه گفته است:

امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «خرد پوششى پنهانى و فضل، جمالى آشكار است نقيصه اخلاقى‏ات را با فضل خود بپوشان، و به وسيله خرد خويش با هوسهايت مبارزه كن تا دوستى ديگران به تو تسليم و محبّت آنان نسبت به تو ظاهر شود.»

و به سند صحيح از محمّد بن مسلم از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «چون خدا عقل را آفريد، آن را به سخن درآورد، و به آن فرمود: پيش آى پيش آمد، سپس به او فرمود: بازگرد بازگشت، آنگاه خداوند فرمود: به عزّت و جلال خودم سوگند خلقى نيافريدم كه در نزد من از تو محبوبتر باشد، و تنها تو را در كسى كه او را دوست مى‏دارم كامل مى‏گردانم، آگاه باش روى امر و نهى من با توست، و كيفر و پاداشم به حساب توست.»

و به سند خود از ابى الجارود از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرموده است: «خداوند در روز رستاخيز در حساب بندگان خود به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است رسيدگى و سختگيرى مى‏كند.»

و به سند خود از عبد الله بن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت مى‏كند كه فرموده است: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حجّت خدا بر بندگان اوست، و عقل ميان هر يك از بندگان و خداوند حجّت است.»

و به سند خود از احمد بن محمّد به طور مرسل نقل كرده كه ابو عبد الله (عليه السلام) فرموده است: «ستون حيات انسان عقل است، و خرد سرچشمه هوش، فهم، حفظ و دانش است. او در پرتو خرد به كمال مى‏رسد، و آن رهنما و مرشد و وسيله گشايش كار اوست، و هر گاه خودش به انوار غيبى مؤيّد باشد دانشمند، حافظ، ذاكر، زيرك و با فهم خواهد بود و به سبب آن چگونه و چه را و كجا را مى‏داند و خيرخواه و بدخواه خود را مى‏شناسد، و چون اين را بداند راه و چاه و وصل و فصل خود را نيز خواهد دانست، و يگانه‏پرستى خويش را نسبت به خداوند خالص و به لزوم طاعت او اقرار خواهد كرد، و چون چنين كند به تلافى از دست‏رفته‏ها مى‏پردازد، و به آنچه براى آينده لازم است مشغول مى‏شود مى‏داند در چه وضعى است، و براى چه در اين جاست، از كجا به اين جا آمده، و به كجا باز مى‏گردد، و اينها همه به يارى عقل است.»

و به سند خود از برخى از اصحاب ما از ابى عبد الله (عليه السلام) حديث كرده كه فرموده است: «ميان ايمان و كفر تنها كم‏عقلى فاصله است. عرض شد: اى فرزند پيامبر! چگونه است اين؟ فرمود: بنده خدا تمايلش متوجّه مخلوق مى‏شود، و حاجتش را پيش او مى‏برد، در صورتى كه اگر بااخلاص به خدا رو آورد، آنچه را مى‏خواهد در نزديكترين وقت به او خواهد داد.»

و به سند خود از سماعة بن مهران روايت مى‏كند، كه گفته است: در نزد ابى عبد الله (عليه السلام) بودم و گروهى از دوستانش نيز حضور داشتند، سخن از عقل و جهل به ميان آمد آن حضرت فرمود: «عقل را با لشكرش و جهل را با لشكرش بشناسيد، تا هدايت شويد. سماعه عرض كرد: فدايت شوم، جز آنچه از شما آموخته‏ايم چيزى نمى‏دانيم فرمود: خداوند عقل را از نور خويش آفريد، و او نخستين مخلوق روحانى از سمت راست عرش است به آن فرمود: دور شو، دور شد، سپس به آن فرمود: پيش بيا پيش آمد. خداوند فرمود: تو را با عظمت آفريدم، و بر همه آفريدگانم گرامى داشتم سپس جهل را از درياى شور و ظلمانى آفريد، و به آن فرمود: دور شو، دور شد، سپس به آن گفت:

پيش بيا پيش نيامد. به او فرمود: تكبّر ورزيدى و آن را لعن كرد. سپس خدا براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد، چون جهل آنچه را خداوند به عقل‏ كرامت كرده و به او بخشيده است مشاهده كرد دشمنى او را در دل گرفت، و عرض كرد: پروردگارا اين هم مخلوقى مانند من است، او را آفريدى و گرامى‏داشتى و نيرو دادى، من ضدّ او هستم و هيچ نيرويى ندارم، به اندازه لشكرى كه به او داده‏اى به من هم بده، خداوند فرمود: آرى به تو مى‏دهم امّا اگر پس از آن نافرمانى كردى، تو و لشكرت را از رحمت خود دور مى‏گردانم، عرض كرد: به اين خشنودم. سپس خداوند هفتاد و پنج لشكر به او بخشيد و هفتاد و پنج لشكرى كه خداوند به عقل عطا كرده بدين شرح است:

1- خوبى وزير عقل/ بدى وزير جهل 2- ايمان/ كفر 3- تصديق حقّ/ انكار حق 4- اميد/ نوميدى 5- دادگرى/ ستمگرى 6- رضا و خشنودى/ خشم و نارضايى 7- شكر/ ناسپاسى 8- طمع/ يأس 9- توكّل/ حرص 10- نرم دلى و رأفت/ سخت دلى 11- مهر و رحمت/ كين و غضب 12- دانايى/ نادانى 13- زيركى/ كودنى 14- پارسايى و پاكدامنى/ بى‏شرمى و هرزگى 15- زهد/ دنيا طلبى‏ 16- نرمش و مدارا/ تندخويى و سبكسرى 17- بيم از حقّ/ بى‏باكى 18- فروتنى/ خود برتربينى 19- آرامى و آهستگى/ شتابزدگى 20- بردبارى/ بى‏خردى و تندخويى 21- كم‏گويى و خاموشى/ پرگويى 22- تن دادن و تسليم بودن/ سركشى كردن 23- پذيرفتن/ شكّ داشتن 24- شكيبايى/ بى‏تابى 25- چشم‏پوشى و گذشت/ انتقام و بازخواست 26- توانگرى/ بينوايى 27- انديشيدن/ سهو و بى‏التفاتى 28- حفظ/ فراموشى 29- مهرورزى/ بى‏علاقگى 30- قناعت/ آز 31- همدردى و مواسات/ دريغ 32- دوستى/ دشمنى 33- وفادارى/ پيمان‏شكنى 34- فرمانبردارى/ نافرمانى 35- تسليم/ برترى‏جويى و گردنكشى 36- سلامت/ بلا 37- محبّت/ بغض 38- راستگويى/ دروغگويى 39- درستى (حقّ)/ نادرستى (باطل) ضدّ آن 40- امانت/ خيانت 41- اخلاص/ ناخالصى و ناپاكى 42- چالاكى/ كندفهمى فهميدگى/ نفهمى معرفت و حق‏شناسى/ انكار و ناسپاسى 43- مدارا و رازدارى/ افشاگرى 44- يكرويى و حفظ عيب/ دورويى و مكر 45- پرده‏پوشى و سرّ نگهدارى/ فاش كردم اسرار 46- نماز و نيايش/ بى‏نمازى و ضايع‏كردن آن 47- روزه و كم‏خورى/ روزه‏خوارى و شكمبارگى 48- جهاد/ گريز از جهاد 49- حجّ/ پشت سر انداختن پيمان الهى 50- رازدارى در سخن/ سخن‏چينى 51- نيكى به پدر و مادر/ ناسپاسى نسبت به آنها 52- با حقيقت بودن/ رياكارى 53- شايسته بودن/ ناشايستگى 54- خودپوشى/ خودنمايى 55- تقيّه/ بى‏پروايى 56- انصاف‏دادن/ طرفدارى كردن 57- توافق و آشتى/ تجاوز و سركشى 58- پاكيزگى/ آلودگى و چركينى 59- شرم/ بى‏شرمى 60- ميانه‏روى/ از حدّگذشتن 61- آسودگى/ رنج‏ ضّد آن 62- آسانى/ سختى 63- بركت/ كاستى و نقص عافيت/ گرفتارى 64- اعتدال در زندگى/ زياده‏طلبى 65- حكمت و صلاح‏انديشى/ هواپرستى 66- وقار و سنگينى/ سبكى و جلفى 67- خوشبختى/ بدبختى 68- توبه/ اصرار بر گناه 69- استغفار و طلب آمرزش/ غرور و غفلت 70- محافظه‏كارى/ سهل‏انگارى 71- دعا و توجّه به خدا/ روگردانيدن از خدا 72- نشاط و چستى/ تنبلى و سستى 73- شادى/ اندوه 74- الفت و انس/ جدايى و كناره‏گيرى 75- سخاوت و بخشش/ بخل و دريغ همگى صفات مذكور كه سپاه عقلند تنها در پيامبران و اوصياى آنان يا مؤمنى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده است گرد مى‏آيند، امّا ديگر شيعيان و دوستان ما هر يك از آنها خالى از بعضى از اين صفات نيستند، تا آنگاه كه كامل شوند، و از لشكر جهل پاكيزه و آسوده گردند، در آن هنگام در كنار پيامبران و اوصياى آنان در عالى‏ترين درجات قرار خواهند گرفت، و ادراك اين مقام تنها با شناخت عقل و سپاه او، و دورى جستن از جهل و لشكريانش ميسّر خواهد بود. خداوند ما و شما را در اداى طاعت و جلب رضايتش موفّق بدارد.»

و نيز كلينى به سند خود از حسن بن جهم روايت كرده كه گفته است:

شنيدم امام رضا (عليه السلام) مى‏فرمود: «دوست هر كسى عقل او و دشمنش جهل اوست.»

غزّالى مى‏گويد:

بيان حقيقت عقل و اقسام آن‏

بدان كه مردم در تعريف عقل و اقسام و حقيقت آن دچار اختلاف شده، و اكثر مردم از اين كه واژه عقل بر معانى چندى اطلاق مى‏شود غافلند، و همين غفلت سبب اختلاف آنها شده است. آنچه بحقّ مى‏تواند اين ابهام را رفع كند اين است كه عقل واژه‏اى‏ست كه بالسّويه بر چهار معنا اطلاق مى‏شود، همچنان كه واژه عين ميان معانى متعدّدى مشترك مى‏باشد. و آنچه از قبيل اين واژه‏هاست نمى‏تواند يك تعريف شامل همه معانى مندرج در تحت آنها گردد، بلكه هر يك از معانى آنها به شرحى كه در زير گفته مى‏شود بايد جداگانه مورد بررسى قرار گيرد: اوّل- اين كه عقل صفتى است كه انسان از ديگر جانوران بدان ممتاز مى‏شود، و همان چيزى است كه آدمى به وسيله آن براى قبول دانشهاى نظرى و تدابير پنهانى فكرى آمادگى يافته است. حارث محاسبى همين را اراده كرده كه گفته است: عقل غريزه‏اى است كه به وسيله آن علوم نظرى ادراك و صناعات طرح‏ريزى و اجرا مى‏شود. و گويا نورى است كه در دل مى‏تابد، و به وسيله آن دل براى درك اشيا مهيّا مى‏گردد. و آن كه اين مطلب را انكار كرده، و عقل را به علوم ضرورى مربوط دانسته حقّ انصاف را ادا نكرده است، چه خفته و فاقد علم را به اعتبار وجود همين غريزه با همه بى‏علمى عاقل مى‏دانند. و همان گونه كه حيات غريزه‏اى است كه به وسيله آن جسم براى حركات اختيارى و ادراكات‏ حسّى آماده مى‏شود، عقل نيز غريزه‏اى‏ست كه به سبب آن برخى از جانوران براى درك علوم نظرى آمادگى مى‏يابند، و اگر روا باشد كه انسان را با الاغ در غريزه برابر دانسته و گفته شود كه تفاوتى ميان آنها نيست جز اين كه خداوند به حكم جريان عادت در انسان دانشهايى مى‏آفريند، كه آنها را در الاغ و ديگر جانوران نمى‏آفريند در اين صورت جايز خواهد بود كه ميان جماد و الاغ در غريزه حيات تساوى باشد و گفته شود كه فرقى ميان آنها نيست جز اين كه خداوند متعال حركات مخصوصى به حكم اجراى عادت در الاغ مى‏آفريند، چه اگر الاغ جماد بى‏جانى فرض گردد لازم مى‏آيد گفته شود خداوند قادر است هر حركتى را كه در الاغ مشاهده مى‏شود به همان ترتيب در او خلق كند. و نيز واجب است گفته شود تفاوت الاغ با جماد در حركت، تنها به سبب غريزه‏اى است كه به الاغ اختصاص يافته است و به آن حيات گفته مى‏شود. به همين گونه فرق انسان با جانوران در ادراك علوم نظرى به سبب غريزه‏اى است كه آن را عقل مى‏خوانند، و آن مانند آينه است كه چون به علّت ويژگى خود كه صيقلى بودن است اشكال و رنگها را نشان مى‏دهد با اجسام ديگر تفاوت دارد. چنان كه چشم در شكل و صفات خود كه براى رؤيت ساخته شده از پيشانى متفاوت است. بنابر اين نسبت غريزه عقل به علوم مانند نسبت چشم به رؤيت است، و نسبت قرآن و شرع در سوق دادن اين غريزه به كشف علوم مانند نور خورشيد نسبت به چشم است. بنابراين غريزه عقل را بايد به همين گونه شناخت.

دوّم- اين كه عقل عبارت از آگاهيهايى است كه در ذات كودك با تميز نسبت به ممكن بودن آنچه ممكن است و محال بودن آنچه محال مى‏باشد تدريجا به وجود مى‏آيد، مانند علم به اين كه دو بيشتر از يك است، و يا يك تن نمى‏تواند در زمان واحد در دو جا وجود داشته باشد، و اين همان تعريفى است كه برخى از متكلّمان از عقل كرده و گفته‏اند: عقل عبارت از پاره‏اى از علوم ضرورى است نسبت به امكان آنچه ممكن است و محال بودن آنچه محال مى‏باشد. اين تعريف نيز در واقع درست است، زيرا كه اين علوم وجود دارد، و ياد كردن از آنها با عنوان عقل روشن است، امّا آنچه نادرست مى‏باشد اين است كه اين غريزه بكلّى انكار و گفته شود: عقل همين علوم است و بس.

سوّم- اين كه عقل عبارت از داناييهايى است كه در جريان احوال از تجارب به دست مى‏آيد، زيرا معمولا به كسى كه تجربه‏ها او را آزموده و ورزيده كرده، و روشها او را مهذّب و استوار ساخته است عاقل گفته مى‏شود، و كسى كه داراى صفات مذكور نباشد او را كودن و بى‏تجربه و نادان خوانند. و اين نوع ديگرى از علوم است كه عقل ناميده مى‏شود.

چهارم- اين كه نيروى اين غريزه به آن درجه رسد كه عواقب كارها را بشناسد، و شهوات نفس را كه خواهان لذّات زودگذر است مقهور و ريشه‏كن سازد، و چون اين قدرت را به دست آورد او را عاقل مى‏خوانند، زيرا هر كارى را كه ترك كند و يا به جا آورد به مقتضاى مصلحت و نظر كردن در عواقب آن است نه به حكم شهوات گذرا. و اين صفت از ويژگيهاى انسانهايى است كه از حيوانات جدا و ممتاز شده‏اند.

عقلى كه در اوّل گفته شد به منزله اساس و ريشه و سرچشمه، و دوّمى فرع نزديكتر، و سوّمى فرع اوّلى و دوّمى است، زيرا علوم تجربى به نيروى غريزه و دانشهاى ضرورى به دست مى‏آيند، و چهارمى ثمره‏اى است كه در آخر حاصل مى‏شود، و آن هدف نهايى و مقصود غائى است. عقل اوّل و دوّم مربوط به طبع است، و سوّمى و چهارمى اكتسابى است. از اين رو على (عليه السلام) فرموده است:

رأيت العقل عقلين *** فمطبوع و مسموع

و لا ينفع مسموع *** إذا لم يك مطبوع

كما لا تنفع الشّمس *** و ضوء العين ممنوع

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در گفتار خود كه فرموده است: «خداوند مخلوقى باارزش‏تر از عقل نيافريده»، عقل اوّل را اراده كرده است و در آن جا كه فرموده است:

«هر گاه مردم به انواع نيكيها به خداوند تقرّب جويند، تو به عقل خود به او تقرّب بجوى»، مقصودش عقل چهارمين است، و در حديث خود به ابو الدّرداء كه «عقل خود را زياد كن تا در نزد خداوند تقرّب يابى» مراد آن حضرت همين عقل است. ابو الدّرداء عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، چگونه اين امر برايم ميسّر خواهد شد؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «از محرّمات الهى دورى كن و واجبات او را ادا كن تا عاقل باشى، و اعمال نيك به جاى آور، تا در عاجل دنيا بر رفعت و كرامت خود بيفزايى و در نزد پروردگارت قرب و عزّت يابى.»

از سعيد بن مسيّب نقل شده كه گفته است: جمعى به خدمت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) رسيدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا! عالمترين مردمان كيست؟ فرمود:

«آن كه عاقل است.» گفتند: عابدترين مردم كيست؟ فرمود: «عاقل»، گفتند:

بهترين مردم كيست؟ فرمود: «عاقل»، گفتند: آيا كسى كه جوانمردى او كامل، و فصاحت وى ظاهر، و دستش بخشنده، و منزلتش بزرگ باشد عاقل نيست؟

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ، همانا عاقل كسى است كه پرهيزگار است اگر چه در دنيا خسيس و پست باشد.»

و فرموده است: «عاقل نيست مگر كسى كه به خداوند ايمان داشته باشد، و پيامبرانش را تصديق كند، و اوامر او را به جا آورد.»

مى‏گويم: و از طريق خاصّه، كافى به سند خود از يكى از اصحاب ما مرفوعا از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه گفته است: به آن حضرت عرض كردم:

عقل چيست؟ فرمود: «آنچه بدان خداوند پرستش، و به وسيله آن بهشت كسب مى‏شود.» گفتم: آنچه در معاويه بوده چيست؟ فرمود: «آن نيرنگ و شيطنت بود، و آن شبيه عقل است و عقل نيست.»

و به سند صحيح از عبد الله بن سنان نقل كرده كه گفته است: به ابى عبد الله (عليه السلام) عرض كردم مردى است كه نسبت به وضو و نماز خود دچار وسواس است، و گفتم او مرد عاقلى است. ابو عبد الله (عليه السلام) فرمود: كدام عقل را دارد، در حالى كه او فرمانبردار شيطان است، عرض كردم: چطور فرمانبردار شيطان است؟ فرمود: از او بپرس اين وسوسه‏اى كه به او دست مى‏دهد از چيست؟ مسلما به تو مى‏گويد از كارهاى شيطان است.

غزّالى مى‏گويد: نزديكتر به حقّ اين است كه عقل هم در اصل لغت و هم در عرف استعمال، نام اين غريزه است، و اين كه نام مذكور را بر علوم اطلاق مى‏كنند از اين جهت است كه علوم ثمره و نتيجه عقل است، چنان كه درخت را به نام ثمره آن معرّفى مى‏كنند. و نيز گفته مى‏شود: علم همان ترس از خداست، و عالم كسى است كه از خدا بترسد، زيرا ترس از خدا ثمره علم است. بنابراين اطلاق واژه عقل بر غير اين غريزه بر سبيل مجاز مى‏باشد. و غرض ما در اين جا بحث و بررسى لغت نيست، بلكه مقصود اين است كه اين چهار نوع عقل وجود دارد، و اين نام بر همه آنها اطلاق مى‏شود، و در وجود آنها جز در قسم اوّل اختلافى نيست، و درست اين است كه آن نيز وجود دارد، بلكه اصل و ريشه است، به نظر مى‏آيد كه اين علوم به طور فطرى در اين غريزه به وديعت نهاده شده است، و زمانى وجود آنها ظاهر مى‏شود كه اسباب ظهور آنها در عرصه وجود به‏ صورتى فراهم گردد. كه گويى اين علوم از خارج بر اين غريزه وارد نشده‏اند، بلكه در آن مستتر بوده و اكنون ظاهر شده‏اند. مثل اين امر مثل آبى است كه در اندرون زمين است، و با حفر كاريز ظاهر و جارى و جمع مى‏شود، و حسّ آن را لمس مى‏كند، بى‏آن‏كه چيز تازه‏اى به آن اضافه كنند، به همين گونه است روغنى كه از مغز بادام، و گلابى كه از گل گرفته مى‏شود. از اين رو حق تعالى فرموده است: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ من بَنِي آدَمَ من ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ و مراد اقرار نفوس بنى آدم است نه اقرار زبانى آنها، چه به هنگامى كه زبانها و اشخاص وجود يافتند در اقرار زبانى به دسته‏هاى مختلف منقسم شدند. بدين جهت خداوند فرموده است: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ من خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ الله و معناى آن اين است كه اگر احوال آنان را بررسى كنى دل و درون آنها بر اين حقيقت گواهى مى‏دهد، همچنين آيه شريفه مى‏گويد: فِطْرَتَ الله الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها يعنى هر انسانى بر فطرت خداپرستى آفريده شده، و به سرشت او قابليّت شناخت اشيا چنان كه هستند داده شده است.

سپس چون ايمان به خدا بر حسب فطرت در نهاد آدمى مركوز و سرشته شده است، مردم از نظر ظهور ايمان در آنها به دو دسته منقسم شده‏اند دسته‏اى كه رو گردانيده، و اين ميثاق فطرى را بكلّى فراموش كرده‏اند، و اينها همان كافرانند، دسته دوّم كسانى هستند كه ذهن خود را به تفكّر واداشتند، و آنچه در درون آنها نهفته بود به ياد آوردند، و مثل اينان داستان كسى است كه چيزى را گواهى داده، پس از آن بر اثر غفلت آن را فراموش كرده سپس آن را به ياد آورده است. به همين سبب خداوند فرموده است: لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ الله عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ به وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ من مُدَّكِرٍ، و اين را تذكّر ناميدن دور از مناسبت نيست، و گويا تذكّر دو گونه است، يكى آن كه صورتى را به ياد آورد، كه در دل حضور داشته ولى پس از وجود از ياد رفته است، دوّم آن كه صورتى را كه با نهاد او سرشته شده و با فطرت او درآميخته به خاطر بياورد. و اينها حقايق روشنى است براى كسى كه به نور بصيرت بنگرد، امّا براى كسى كه استناد و اطمينان او به سمع و تقليد است نه كشف و مشاهده، سخت و دشوار مى‏باشد از اين رو چنين شخصى در برابر امثال اين آيات دچار خبط و اشتباه مى‏شود، و در تأويل واژه تذكّر و اقرار نفوس به ربوبيّت حق به پراكنده‏گويى و گفتن سخنان بى‏رويّه مى‏پردازد، و خيال مى‏كند در آيات و اخبار تناقضاتى وجود دارد، و بسا كه اين خيال بر او چيره شود، و به آنها با نظر حقارت بنگرد و معتقد به تعارض و تساقط آنها شود. او مانند كورى است كه به خانه‏اى وارد شود، و با ظروف و اسبابى كه در صحن خانه چيده شده برخورد كند و بلغزد و بگويد: چرا اين ظرفها را از ميان راه برنمى‏دارند. و به جاى خودشان نمى‏گذارند؟ البتّه به او گفته خواهد شد كه نقص در چشم توست. نقص در بصيرت نيز به همين گونه است، بلكه از آن بدتر مى‏باشد، زيرا نفس به منزله سواره و بدن در حكم مركب است، و نابينايى سواره سخت‏تر و خطرناك‏تر از نابينايى مركب مى‏باشد، و مشابهت چشم باطن با چشم ظاهر روشن است. خداوند متعال مى‏فرمايد: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ و نيز: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ضدّ بصيرت را كورى ناميده و فرموده است:

فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي في الصُّدُورِ و نيز: وَ من كانَ في هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ في الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا، اينها امورى است كه برخى از آنها با چشم سر و بعضى از آنها با چشم دل براى پيامبران مكشوف شده، و همه آنها رؤيت ناميده شده است.

خلاصه هر كس چشم بصيرتش بينا نباشد از دين جز ظواهر و امثله آن بهره‏اى نمى‏برد، و از مغز و حقايق آن نصيبى نمى‏يابد.

آنچه ذكر شد اقسام مواردى بود كه واژه عقل بر آنها اطلاق مى‏شود.