راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۱۳ -


اين داستان حاتم بود، و از روش پيشينيان صالح در زمينه بدحالى و سخت‏گذرانى و ترك تجمّل شواهدى در محلّ خود ذكر خواهد شد، امّا تحقيق امر اين است كه آرايش به مباح حرام نيست، ليكن زياده‏روى و دلبستگى به آن موجب انس و عادت مى‏شود تا آن جا كه ترك آن دشوار مى‏گردد. علاوه بر اين مداومت در آرايش جز از طريق به كار گرفتن اسبابى كه استفاده از آنها غالبا موجب ارتكاب گناه است ميسّر نيست، از قبيل نفاق و چرب‏زبانى و رعايت مردمان و ريا و ديگر كارهايى كه شرع آنها را منع كرده است. بنابراين هوشمندى و دورانديشى ايجاب مى‏كند كه از آنها اجتناب شود، زيرا هر كس خود را غرق در كارهاى دنيا كند بى‏ترديد از خطرهاى آن سالم نمى‏ماند، و اگر فرو رفتن در اين غرقابه با سلامت همراه مى‏بود، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ترك دنيا مبالغه نمى‏فرمود، تا آن حدّ كه در اثناى خطبه پيراهن نقشدار و انگشتر طلا را از خود دور كرد، و همچنين موارد ديگرى است كه در آينده ذكر خواهد شد. از اين رو گرايش به تنعّم مباح داراى خطرات بزرگى است، و دور از مقام خوف و خشيت مى‏باشد، و ويژگى عالمان ربّانى بيم و خشيت از خداست، و خاصيّت خشيت نيز دورى جستن از هر كارى است كه گمان وجود خطر در انجام آن است.»

مى‏گويم: آنچه بر صحّت اين گفته‏ها گواهى مى‏دهد روايتى است كه سيّد رضى در كتاب نهج البلاغه از مولاى ما امير مؤمنان (عليه السلام) نقل كرده است. آن حضرت ضمن گفتارى طولانى فرموده است: ... كسى كه دنيا در نظرش سترگ، و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده است و از خدا مى‏برد، و بنده دنيا مى‏شود. روش پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در اين كه به او تأسّى و از او پيروى كنى براى تو كافى است، و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مى‏باشد. زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد او از پستان دنيا شير ننوشيد، و از زيب و زيور آن دورى جست.

و اگر بخواهى در مرحله دوّم روش پيامبر خدا يعنى موسى كليم الله (عليه السلام) را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم، در آن هنگامى كه مى‏گفت: رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ من خَيْرٍ فَقِيرٌ، به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد از خداوند چيزى نخواست، زيرا او گياه زمين را مى‏خورد، و از بسيارى لاغرى و فروريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مى‏شد.

و چنانچه بخواهى در مرحله سوّم روش پيامبر خدا (عليه السلام) يعنى داوود (عليه السلام) كه درود خدا بر او باد، داراى مزامير وقارى بهشتيان را برايت بازگو كنم او به دست خويش از ليف خرما زنبيل مى‏بافت، و به همنشينان خود مى‏گفت كدام يك از شما اينها را برايم مى‏فروشد؟ وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى‏كرد و مى‏خورد.

و اگر بخواهى درباره عيسى بن مريم (عليهما السلام) سخن بگويم، او سنگ را بالش‏ خود قرار مى‏داد، و جامه زبر مى‏پوشيد، و طعام خشن مى‏خورد، و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب و سرپناهش در زمستان خاوران و باختران (اين طرف و آن طرف) زمين بود، ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهارپايان مى‏روييد او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند، و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند، و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند. پاهايش مركب او، و دستهايش خدمتكار وى بود.

از پيامبر پاك و مطهر خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند. و انتسابى شايسته است براى كسى كه خود را به جايى نسبت دهد. محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا را با اطراف دندان مى‏جويد يعنى به خوراك كم بسنده مى‏كرد، و به دنيا توجّهى نداشت. از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنه‏تر بود نعمات دنيا به او پيشنهاد شد، ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته است دشمن مى‏داشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مى‏دانست، و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته، و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود، براى دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر روى زمين طعام مى‏خورد، و مانند بردگان مى‏نشست، و به دست خود بر كفش و جامه‏اش وصله مى‏زد بر الاغ برهنه سوار مى‏شد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مى‏كرد. پرده‏اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود، به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن مى‏نگرم به ياد زيب و زيور دنيا مى‏افتم. او با تمام قلب خويش از دنيا رو گردانيد، و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست‏ داشت كه زيورهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در آن داشته باشد لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت، و از جلو چشمش پنهان گردانيد. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى‏دارد از اين كه به آن نظر كند، و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.

در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مى‏سازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد، و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد بنابراين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را گرامى داشته و يا خوار ساخته است. اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند كه خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است. بنابراين كسى كه مى‏خواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آن جا در آيد. و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم‏دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.

آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت. و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد او تا آنگاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين پيشوايى گام برداريم. به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى‏كنى گفتم از من دور شو كه: عند الصباح يحمد القوم السرى»

كلينى در كتاب كافى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: هر چه ايمان بنده زياد شود بر تنگى معيشت او افزوده مى‏گردد.

5- عالم بايد از حاكمان دورى گزيند،

و تا راهى براى گريز از آنها در اختيار دارد به هيچ وجه بر آنها وارد نشود، بلكه شايسته است از معاشرت با آنها احتراز كند، هر چند آنها نزد وى بيايند، زيرا دنيا سبز و شيرين است و زمام آن به دست سلاطين و حكّام مى‏باشد، و كسى كه با آنها معاشرت كند چه بسا براى تأمين خواستها و به دست آوردن دل آنها كم يا بيش گام بردارد، در حالى كه آنها ستمگرند، و بر هر ديندارى واجب است آنان را محكوم كند، و با فاش كردن مظالم و نكوهش اعمال آنها دلهايشان را نگران سازد. از اين رو به دست سلاطين و حكّام مى‏باشد، و كسى كه با آنها معاشرت كند چه بسا براى كسى كه بر آنها وارد مى‏شود يا تجملات آنها نظر او را جلب مى‏كند، كه در اين صورت نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته حقير خواهد شمرد، و يا از اين كه اعمال آنها را انكار و محكوم كند لب فرو خواهد بست كه در اين حال فريبكار و چاپلوس خواهد بود، و يا سخن بر وفق رضا و خشنودى خاطر آنها خواهد گفت كه اين دروغ آشكار مى‏باشد، و يا طمع مى‏كند كه چيزى از مال آنها به او برسد كه اين نيز حرام مى‏باشد. و ما در كتاب حلال و حرام آنچه جايز است از اموال حكّام اخذ شود، و آنچه جايز نيست، اعمّ از حقوق و مستمرّيها و جوايز و جز اينها را ذكر خواهيم كرد.

خلاصه اين كه آميزش با حكّام كليد هر بدى است، و علماى آخرت در اين امر طريق احتياط را اتّخاذ كرده‏اند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «هر كس باديه- نشين شود جفا كرده، و آن كه شكار را دنبال كند غفلت ورزيده، و كسى كه نزد حاكم رود خود را در فتنه انداخته است.»

و نيز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بزودى فرمانروايانى بر شما حكومت خواهند كرد، كه كارهاى خوب و بدى را از آنها مشاهده مى‏كنيد. هر كس‏ آنها را محكوم كند بيزارى جسته، و آن كه اظهار ناخشنودى كرده سلامت مانده، و كسى كه رضايت دهد و پيروى كند خداوند او را از رحمت خود دور مى‏سازد. عرض كردند: اى پيامبر خدا! آيا با آنها بجنگيم، فرمود: مادام كه نماز مى‏گزارند نه.»

و نيز فرموده است: «عالمان مادام كه با حاكمان نياميزند امناى پيامبران بر بندگان خدايند، و چون با آنها معاشرت كنند به پيامبران خيانت كرده‏اند، پس از آنها حذر كنيد و دورى گزينيد.» اين حديث را انس روايت كرده است.

مى‏گويم: چنان كه پيش از اين مذكور شد اين حديث نيز از طريق خاصّه از امام صادق (عليه السلام) از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده است.

غزّالى مى‏گويد: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بدترين عالمان آنانى هستند كه نزد حكّام مى‏روند، و بهترين حكمرانان آنانى مى‏باشند كه نزد علما حاضر مى‏شوند.»

مى‏گويم: نقل شده است كه دانشمندى به يكى از ابدال گفت: بزرگان و پادشاهان زمان ما را چه شده است كه سخن ما را نمى‏پذيرند، و به علم ارج نمى‏نهند، در حالى كه در روزگار پيش وضع خلاف اين بود، او پاسخ داد: در آن زمان پادشاهان و بزرگان و اهل دنيا نزد عالمان مى‏رفتند، و اموال خود را به آنها تقديم مى‏كردند، و از آنها خواستار علم و دانش مى‏شدند، و عالمان در ردّ تقديميها و دفع منّت آنها پافشارى مى‏كردند، از اين رو دنيا در نظر اهل آن‏ حقير و قدر و منزلت دانش از ديدگاه آنها بزرگ بود، چه آنها فكر مى‏كردند كه اگر علم ارزشمند و گرانبها نبود دانشمندان آن را اختيار نكرده بر دنيا ترجيح نمى‏دادند، و اگر دنيا حقير و پست نبود آن را رها نساخته و از آن اعراض نمى‏كردند، و چون عالمان روزگار ما نزد پادشاهان و اهل دنيا مى‏روند، و دانش خود را در اختيار آنها مى‏گذارند تا از دنياى آنها چيزى به دست آورند. لذا دنيا در چشم آنان بزرگ و علم در نزد آنها كوچك گرديده است.

يكى از عالمان ما گفته است: «بدان آنچه در اين باره نكوهيده شمرده شده مطلق پيروى از حاكم به هر صورتى كه اتّفاق افتد نيست، بلكه مورد نكوهش اين است كه عالم به منظور اين كه حاكم زمينه‏ساز اهداف او باشد، و وسيله بالا رفتن شوؤن او در جامعه و برترى وى بر اقران، و افزايش آبرو و مقدار او گردد از او پيروى كند، و دنيادوستى و رياست‏طلبى و امثال اينها انگيزه او باشد امّا اگر پيروى او از حاكم بدين منظور است كه وى را وسيله اقامه نظام نوع، اعتلاى كلمه دين، ترويج حقّ، ريشه‏كن ساختن اهل بدعت، امر به معروف و نهى از منكر و مانند اينها قرار دهد، بى‏شك اين پيروى نه تنها جايز است بلكه از بهترين اعمال شمرده شده است، و به همين طريق بايد ميان رواياتى كه مبتنى بر نكوهش متابعت از حاكم است و احاديثى كه در اين مورد رخصت داده است جمع كرد.

گروهى از بزرگان اصحاب ائمّه (عليهم السلام) در ورود به دستگاه خلفا و سلاطين از همين رخصت استفاده كرده‏اند مانند علىّ بن يقطين، عبد الله نجاشى، ابو القاسم بن روح كه يكى از نوّاب چهار گانه است، محمّد بن اسماعيل بن بزيع، نوح بن درّاج و جز اينها، و از فقيهان مانند دو سيّد بزرگ مرتضى و رضىّ و پدر آنها، خواجه نصير الدّين طوسى، علّامه بحر العلوم جمال الدّين بن مطهّر و جز اينان.

محمّد بن اسماعيل بن بزيع كه از راويان موثّق و صدوق است از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «خداوند بر آستانه ستمگران كسانى را در خدمت خود دارد كه به وسيله آنها براهين خود را روشن مى‏كند، و در مملكت به آنها قدرت مى‏دهد كه از دوستانش دفاع كنند، و به دست آنها امور مسلمانان را اصلاح مى‏كند، چه آنها پناهگاه مؤمنان از آسيب و زيان، و مرجع حاجتمندان شيعه ما مى‏باشند. خداوند به وسيله آنان ترس مؤمنان را در سراى ستمگران از ميان مى‏برد، آنان براستى مؤمنند، و امناى خداوند در روى زمين مى‏باشند، آنان در روز رستاخيز نور خداوند در ميان رعاياى اويند، انوار اينان بر اهل آسمانها مى‏تابد، همان گونه كه ستارگان درخشان بر اهل زمين مى‏تابند، روشنى قيامت از نور آنهاست، و قيامت از فروغ آنها نورافشان مى‏شود. به خدا سوگند آنها براى بهشت آفريده شده‏اند، و بهشت براى آنها خلق شده است، گواراى آنها باد. براى هر يك از شما مانعى نيست كه اگر بخواهد مى‏تواند به همه اين ثوابها برسد، گفت: عرض كردم: فدايت شوم به چه چيز؟ فرمود: كسى كه با شاد كردن دل شيعيان مؤمن ما، ما را خرسند گرداند، همراه اين گروه خواهد بود، پس اى محمّد تو هم از آنان باش.» بدان اين ثوابى گرانقدر است ليكن در معرض خطرى سخت و فريبى بزرگ مى‏باشد، زيرا علاقه به خوشيهاى دنيا و رياست‏طلبى و برتريجويى اگر در دل پديد آيند بر بسيارى از راههاى ثواب و مقاصد درستى كه موجب ثواب مى‏باشد پرده مى‏افكنند، و انسان را از اين ثوابها محروم مى‏سازند، از اين رو ناگزير بايد در اين مورد بيدار و هشيار بود.»

مى‏گويم: در اين مورد عمده اين است كه قلب انسان از ستمكار روگردان، و به اندازه ستمگرى و سركشى وى بر او خشمگين باشد، هر چند او نيازش را برآورد، و وى را به خود نزديك سازد، و به او نيكويى كند. ديگر اين كه بايد پس از تقرّب به حاكم كيفيّت معاشرت خود را با مردم تغيير ندهد.

غزّالى مى‏گويد: اين (پيروى حاكم) براى عالمان فتنه و آزمايشى بزرگ، و براى شيطان وسيله‏اى قوى بر ضدّ آنهاست، بويژه هر گاه عالم خوش‏بيان و شيرين زبان باشد چرا كه شيطان پيوسته به او القا مى‏كند كه وارد شدن تو بر حكّام و موعظه كردن آنان سبب مى‏شود كه از ستمگرى باز ايستند، و شعائر دين را برپا دارند، تا آن جا كه خيال مى‏كند وارد شدن بر آنان يك وظيفه دينى است، آنگاه چون بر حاكم وارد گردد پيوسته با او به لطف و مهربانى سخن گويد، و چاپلوسى ورزد، و در ستايش او مبالغه كند، و اين كارها موجب نابودى دين اوست. گفته‏اند: عالمان چون بدانند برابر علم خود عمل كنند، و هر گاه عمل كنند به كار خود مشغول شوند، و چون مشغول شوند مردم آنان را نيابند، و هنگامى كه آنان را نيابند آنها را بطلبند، و چون آنها را بطلبند از مردم بگريزند.

يكى از حكّام به يكى از دانشمندان نوشت: كسانى را به من معرفى كن كه من در كار خدا از آنها كمك بگيرم. وى پاسخ داد: امّا اهل دين تو را نمى‏خواهند، و تو اهل دنيا را نمى‏خواهى، ليكن بر تو باد به اشراف و صاحبان آبرو، زيرا آنها شرف خود را از آلوده شدن به خيانت حفظ مى‏كنند، و چون بر اهل دين شرط است كه از فرمانروايان بگريزند، در اين صورت طلب كردن آنها و معاشرت با آنان چگونه ميسّر خواهد بود.

6- عالم بايد در دادن فتوا شتاب نكند،

و تا راهى براى رهايى دارد، از دادن فتوا خوددارى و از آن پرهيز كند. و اگر از آنچه تحقيقا طبق صريح كتاب خدا يا نصّ حديث و يا اجماع ثابت آن را مى‏داند از او پرسش شود بايد فتوا دهد. و اگر از چيزى كه در آن شكّ دارد از او بپرسند بايد بگويد: نمى‏دانم، و اگر از موضوعى كه آن را به طور ظنّ از طريق اجتهاد و تخمين مى‏داند از او پرسش كنند بايد احتياط ورزد، و پاسخگويى را از خود سلب كند و به ديگرى كه در او اين مايه است ارجاع دهد. آرى راه حزم و احتياط همين است چه قبول خطر اجتهاد امرى بزرگ است. در حديث آمده است كه علم سه چيز است:

كتاب ناطق، سنّت قائم و لا ادرى (نمى‏دانم) شعبى گفته است: نمى‏دانم نيمه علم است و هر كس در جايى كه نمى‏داند براى خدا خاموشى گزيند پاداشش از كسى كه سخن مى‏گويد كمتر نيست، زيرا بر نفس آدمى اعتراف به نادانى امرى دشوارتر است، و عادت صحابه و اسلاف شايسته نيز بر اين جارى بوده است.

ابن مسعود گفته است: كسى كه در هر چيزى كه مردم از او مى‏پرسند فتوا مى‏دهد ديوانه است. و نيز گفته است: سپر عالم گفتن «نمى‏دانم» مى‏باشد چه اگر خطا كند نابود مى‏شود. ابراهيم بن ادهم گفته است: هيچ چيزى بر شيطان سخت‏تر از عالمى نيست كه از روى علم سخن گويد، و بر اساس علم خاموشى گزيند شيطان مى‏گويد: به اين عالم بنگريد كه خاموشى او از سخن گفتنش بر من سخت‏تر است. يكى از عالمان در توصيف ابدال گفته است:

خوراكشان فقر و گفتارشان ضرورت است، يعنى تا كسى از آنها نپرسد سخن نمى‏گويند، و چون از آنها بپرسند چنانچه كسى ديگر باشد كه پاسخ آنها را بدهد خاموشى مى‏گزينند، و چنانچه ناچار شوند پاسخ مى‏دهند، و پيش از پرسش آغاز كردن سخن را نشانه شهوت نهفته كلام به شمار مى‏آورند. يكى از آنان گفته است: آن كه در پاسخ دادن فتوا شتابش بيشتر است دانشش كمتر، و آن كه در دادن جواب سخت‏تر باشد پرهيزگارتر است. در حديث آمده است:

چون شخص را به خاموشى و زهد آراسته يافتيد به او تقرّب جوييد، زيرا او حكمت تلقين مى‏كند. همچنين گفته شده است: عالمان دو دسته‏اند، دسته‏اى عالم عامّ و فتوا دهنده‏اند اينها اصحاب اساطير و افسانه‏هايند. دسته ديگر عالم خاصّ مى‏باشند اينان عالم به توحيد و اعمال قلوب و ارباب زوايا و گوشه‏گيرانند. و نيز گفته‏اند: معرفت به خاموشى نزديكتر است تا به سخن گفتن.

و هم يكى از آنها گفته است: چون دانش آدمى زياد شود گفتارش كم گردد.

سلمان به ابى الدّرداء نوشت: به من خبر رسيده است كه طبيب شده‏اى و به درمان بيماران مى‏پردازى بنگر اگر پزشكى سخن‏گوى كه گفتارت شفاست، و اگر پزشكى را به خود بسته‏اى از خدا بترس كه مسلمانى را بكشى. پس از اين هر گاه از ابو الدّرداء پرسش مى‏شد تأمل مى‏كرد.»

مى‏گويم: از جمله رواياتى كه از طريق شيعه در اين مورد وارد شده روايتى است در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام) كه از آن حضرت پرسش شد حقّ خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: «اين كه آنچه را مى‏دانند بگويند، و در برابر آنچه نمى‏دانند سكوت كنند.»

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هنگامى كه يكى از شما از چيزى پرسيده مى‏شود كه آن را نمى‏داند بايد بگويد نمى‏دانم، و نگويد خدا داناتر است، تا در دل رفيق پرسش كننده خود شكّ اندازد، و هر گاه پرسش شونده بگويد نمى‏دانم مورد تهمت او قرار نمى‏گيرد.»

در مصباح الشّريعة از امام صادق نقل شده كه فرموده است: براى كسى كه با صفاى ضمير، اخلاص در عمل و ظاهر، و داشتن برهان از پروردگار خويش از خداوند كسب فتوا نمى‏كند، دادن فتوا حلال نيست، زيرا آن كه فتوا مى‏دهد حكم مى‏كند، و حكم كردن جز به اذن خداوند و برهانى از او، صحيح نيست، و هر كس بر اساس خبر بدون مشاهده حكم كند نادان است، و بر اين نادانى مؤاخذه مى‏شود، و به سبب حكمى كه كرده است گنهكار مى‏باشد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بى‏باكترين شما در دادن فتوا گستاخترين شما بر خداوند متعال است. آيا فتوا دهنده نمى‏داند كه او ميان خدا و بندگانش وارد مى‏شود، و از ميان بهشت و دوزخ مى‏گذرد؟»

سفيان بن عينيه گفته است: چگونه ديگران از دانش من سود برند، و حال آن كه من خود را از سود آن محروم كرده‏ام. ميان مردم در حلال و حرام فتوا دادن جايز نيست، مگر براى كسى كه بيشتر از همه مردم زمان و ناحيه و شهر خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را پيرو و فرمانبردار باشد، و از صحّت آنچه فتوا مى‏دهد مطمئن باشد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: فتوا عبارت است از بسا، شايد و اميد است، زيرا فتواى قطعى دادن امر خطيرى است. امير مؤمنان على (عليه السلام) به يكى از قاضيان فرمود: «آيا ناسخ و منسوخ كتاب خدا را مى‏شناسى؟ عرض كرد: نه فرمود: آيا بر مقصود خداوند در مثلهاى قرآن آگاهى يافته‏اى؟ گفت: نه فرمود: در اين صورت هلاك شده‏اى و ديگران را هلاك مى‏كنى. فتوا دهنده نيازمند آن است كه معانى قرآن، حقايق سنن، بواطن اشارات، آداب، اجماع و اختلاف را بداند، و اصولى را كه بر آنها اجماع و يا اختلاف كرده‏اند بشناسد، سپس حسن انتخاب و پس از آن عمل شايسته، و بعد از آن حكمت و پس از آن تقوا داشته باشد پس از اينها اگر بتواند فتوا دهد.

7- عالم بايد بيشتر اهتمام خويش را به علم باطن، مراقبت دل، شناخت راه آخرت و سلوك آن، مصروف بدارد،

و به كشف آنها از راه مجاهده و مراقبه اميد صادق داشته باشد، زيرا مجاهده در دقايق علم قلوب، انسان را به مشاهده مى‏رساند، و چشمه‏هاى حكمت را در دل جارى مى‏سازد. امّا كتاب و تعليم در اين راه كافى نيست، و گلهاى حكمت كه بيرون از حدّ و شمارش است تنها از طريق مجاهده، مراقبه، مواظبت بر اعمال ظاهر و باطن، نشستن با خداى در خلوت با حضور قلب و صفاى فكر، پيوستن به خدا و بريدن از غير او باز و شكفته مى‏شود، چه اينها كليد الهام و سرچشمه كشف است. چه بسيار دانشجويى كه مدّتى دراز به تحصيل پرداخته است ليكن قادر نيست از حدود شنيده‏هاى خود كلمه‏اى تجاوز كند، و بسا دانشجويى كه به تحصيل آنچه مهمّ و لازم است بسنده كرده به عمل و مراقبت دل مشغول شده و خداوند ابواب لطايف حكمت را به روى او باز كرده، به گونه‏اى كه عقول صاحبدلان و خردمندان در كار او دچار حيرت شده است. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «كسى كه به آنچه مى‏داند عمل كند، خداوند علم آنچه را نمى‏داند نصيب او مى‏گرداند.» در يكى از كتب پيشين آمده است: اى بنى اسرائيل! نگوييد: علم در آسمان است، چه كسى آن را فرود مى‏آورد، يا در اعماق زمين است چه كسى آن را بالا مى‏برد، يا آن طرف درياهاست كيست كه از آنها گذشته آن را بياورد، چرا كه گوهر علم در كان دلهاى شما نهاده شده است، در پيشگاه من خود را به آداب روحانيان آراسته و اخلاق صدّيقان را پيشه كنيد، تا علم را از دلهاى شما به ظهور رسانم به گونه‏اى كه شما را بپوشاند و در خود فرو برد.

سهل شوشترى گفته است: عالمان و زاهدان و عابدان از دنيا رفتند در حالى كه دلهاى آنها قفل شده بود، تنها دلهاى صدّيقان و شهيدان است كه بازو گشاده مى‏شود، سپس آيه: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ را خواند، و اگر ادراك قلب صاحبدلان به وسيله نور باطن حاكم بر علم ظاهر نبود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نمى‏فرمود:

«از دلت بپرس اگر رخصت داد عمل كن.» و نيز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در آنچه از پروردگارش نقل كرده فرموده است: «بنده پيوسته با به جا آوردن نوافل به من نزديك مى‏شود تا او را دوست بدارم، و چون دوستدار او شوم گوش و چشم او خواهم شد.» اين بدان علت است كه بسيار معانى دقيقى از اسرار قرآن كه به قلب وارسته‏اى كه خود را براى ذكر و فكر خالص ساخته است خطور مى‏كند، در حالى كه كتابهاى تفسير از آنها خالى است و دانشمندترين مفسّران از آن دقايق آگاه نمى‏شود، و هنگامى كه اين معانى بر انسان مراقب منكشف مى‏شود، و آنها را بر مفسّران عرضه مى‏كند او را تحسين مى‏كنند، و مى‏دانند كه اينها آگاهيهايى است كه ويژه دلهاى پاك است و از الطاف خداوند متعال نسبت‏ به كسانى است كه همه تلاش و كوشش خود را متوجّه او ساخته‏اند. همچنين در علوم مكاشفه، و اسرار علوم معامله و دقايق خطورات قلب وضع به همين منوال است، زيرا هر يك از اين علوم دريايى است كه ژرفاى آن را نتوان يافت، و هر طالبى به اندازه روزى خود، و بر حسب آنچه در ميدان حسن عمل توفيق يابد در اين دريا فرو مى‏رود. على (عليه السلام) در توصيف اين عالمان ضمن حديثى طولانى فرموده است: «دلها ظروفند، بهترين دلها نگاهدارنده‏ترين آنهاست نسبت به كارهاى خير، مردم سه دسته‏اند: عالم ربّانى، طالب علمى كه در راه نجات است و مگس‏ريزه‏هايى كه به دنبال هر آوازدهنده‏اى مى‏دوند، و با هر بادى مى‏گروند، از نور دانش روشنى نطلبيده، و به پايه استوارى پناه نبرده‏اند. دانش بهتر از مال است، دانش تو را نگهبانى مى‏كند، و تو مال را نگهبانى دانش با انفاق فزونى مى‏يابد، و مال با هزينه كردن كاستى مى‏گيرد دوستى عالم دينى است كه به آن پاداش داده مى‏شود، و به سبب آن در زندگى طاعت، و پس از مرگ نام نيك به دست مى‏آيد. علم فرمانرواست، و مال محكوم و فرمانبر است، و منفعت مال با نابودى آن از ميان مى‏رود گردآورندگان مال در حالى كه زنده‏اند مردگانند، و دانشمندان تا جهان برپاست پايدار و زنده‏اند. چون سخن او به اين جا رسيد، آهى سرد برآورد و فرمود: آگاه باش اين جا (اشاره به سينه خود فرمود) علمى فراوان است، كاش حاملانى براى آن مى‏يافتم! آرى مى‏يابم ليكن يا تيزفهمى است نامطمئن كه ابزار دين را در طلب دنيا به كار مى‏برد، و به نعمتهاى حق تعالى بر دوستانش گردنكشى مى‏كند، و به حجّتهاى او بر خلق وى برترى مى‏جويد، و يا اهل حقّ را فرمانبردار است، امّا از بينش تهى است و با نخستين شبهه‏اى كه پيش آيد شكّ در دلش پديد مى‏آيد اين دو دسته در هيچ چيزى دين را مراعات نمى‏كنند. و بدان كه نه اين نيكوست و نه آن. و يا حريصى است بر لذّات كه زمام شهوات را از دست داده است، و يا شيفته‏اى‏ست به‏ گردآورى و انباشتن مال كه فرمانبردار هواى خويش است، شبيه‏ترين موجودات به اين دو چهارپايان چرنده‏اند. البتّه هنگامى كه حاملان علم بميرند با مرگ آنان علم از ميان مى‏رود، امّا زمين از كسى كه با حجّت و برهان، دين خدا را بر پا بدارد خالى نيست او يا ظاهر است و مكشوف، و يا ترسان است و مقهور، تا حجّتها و دلايل روشن خداوند از ميان نرود و ايشان چندند و كجايند؟ اينان در عدد كمترين، و در مرتبه از همه بزرگترند وجودشان ناپيدا، و صورتهايشان در دلها برجاست حقّ تعالى حجّتهاى خود را به وسيله آنها محفوظ مى‏دارد، تا آنها را به امثال خود بسپارند، و در دلهاى نظاير خود بكارند حقيقت علم به آنان رو آورده است، و راحت يقين را دريافته‏اند، و آنچه را خوشگذرانها سخت و دشوار ديده‏اند آنان سهل و آسان يافته‏اند، و با آنچه غفلت‏زدگان از آن وحشت دارند انس و خو گرفته‏اند. دنيا را با بدنهايى همراهى مى‏كنند كه ارواح آنها به جايگاه اعلا وابسته است آنان دوستان خداوند از ميان آفريدگان اويند، و كارگزاران او در زمين، و دعوتگران دين او مى‏باشند سپس آن حضرت گريست، و فرمود: چقدر مشتاق ديدار آنانم.»

بنابراين آنچه آن حضرت در پايان اين گفتار ذكر فرموده در توصيف عالمان آخرت است، و آن علمى است كه بيشتر آن ثمره عمل و مجاهدتى دائمى است.

مى‏گويم: من اين حديث را در آن جا كه از علم آخرت سخن گفته شده با مختصر اختلافى در الفاظ ضمن اخبار ديگرى در توصيف علماى آخرت كه در آن جا سودمند بوده است، پيش از اين ذكر كرده‏ام.

8- «عالم بايد به تقويت يقين سخت توجّه داشته باشد،

چه در دين يقين به منزله سرمايه است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «يقين همه ايمان است.» و ناگزير بايد علم يقين را فرا گرفت، و مقصودم اوايل اين علم است، چه پس از اين‏ راه آن در دل باز مى‏شود. از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «يقين بياموزيد.» معناى حديث مذكور اين است كه با اهل يقين همنشين شويد، و علم يقين را از آنان بشنويد، و همواره از آنان پيروى كنيد، تا يقين شما مانند آنها قوى شود، و يقين اندك بهتر از عمل بسيار است. در آن هنگام كه به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته شد مردى است كه يقين او نيكو و گناهانش زياد، و مرد ديگرى است كه در عبادت كوشا و يقين وى اندك است فرمود: «هيچ آدمى نيست جز اين كه او را گناهانى است، ليكن كسى كه سرشت او عقل و طبيعت او بر يقين باشد گناه به او زيان نمى‏رساند، زيرا هر زمان گناهى مرتكب شود توبه و استغفار مى‏كند و پشيمان مى‏شود. و اين امر گناهانش را از ميان مى‏برد، و فضيلتى برايش باقى مى‏گذارد، كه به سبب آن وارد بهشت مى‏شود.» از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «از چيزهايى كه از آنها به شما كمتر داده شده يقين و عزم بر صبر است، و هر كس بهره خود را از اين دو يافته است، آنچه از روزه روز و نماز شب از او فوت شود براى او اشكالى ايجاد نمى‏كند. در وصيّت لقمان به فرزندش آمده است: اى پسرك من! توانايى بر عمل جز بر اثر يقين حاصل نمى‏شود، و آدمى جز به اندازه يقين خود كار نمى‏كند، و تا يقين كم نگردد در عمل كوتاهى نمى‏شود.

يحيى بن معاذ گفته است: توحيد را نورى و شرك را آتشى است نور توحيد كه گناهان موحّدان را مى‏سوزاند از آتش شرك كه حسنات مشركان را نابود مى‏كند سوزنده‏تر است، و مقصود او از نور توحيد يقين است. قرآن در چند جا به اهل يقين اشاره فرموده كه دلالت دارد بر اين كه يقين واسطه هر گونه خير و سعادت مى‏باشد.

اگر گفته شود: معناى يقين چيست؟ و قوّت و ضعف آن چه مفهومى دارد؟

پس بايد نخست يقين دانسته شود، و سپس به طلب و فرا گرفتن آن اقدام گردد.

زيرا آنچه صورت آن مفهوم نيست، طلب آن ممكن نخواهد بود.

پاسخ اين است كه بدانى يقين لفظ مشتركى است كه دو فرقه آن را در دو معناى مختلف به كار مى‏برند، فرقه نخست اهل نظر و متكلّمان مى‏باشند، كه مقصودشان از واژه يقين عدم شكّ است، زيرا ميل نفس به تصديق هر چيز چهار مرتبه دارد:

1- اگر تصديق و تكذيب برابر باشند از آن به شكّ تعبير مى‏شود،

چنان كه اگر درباره شخص معيّنى از تو بپرسند كه خداوند او را عقوبت خواهد كرد يا نه؟ و اين شخص نزد تو ناشناخته باشد، قطعا نفس تو مايل نيست كه درباره او حكم به نفى يا اثبات كند، بلكه امكان اين دو در نظر تو يكسان و برابر است، اين حالت را «شكّ» ناميده‏اند.

2- اگر نفس تو به يكى از اين دو امر (نفى و اثبات) گرايش داشته باشد،

و ضمنا احساس كند كه نقيض آن امر نيز ممكن است ليكن امكان آن مانع از رجحان اوّلى نيست، به اين حالت «ظنّ» گفته مى‏شود. مثلا اگر از تو درباره مردى كه او را به صلاح و تقوا مى‏شناسى بپرسند كه اگر او درست در همين حال بميرد او را عقوبتى هست يا نه؟ نفس تو به سبب ظهور نشانه‏هاى صلاح و تقوا در او بيشتر مايل است عقاب را از او نفى كند. ليكن در همين حال جايز مى‏شمارد كه به سبب امرى كه ممكن است در نهاد و باطن آن شخص موجود و از او پنهان است مستوجب عقوبت باشد. اين تجويز در برابر آن ميل قرار دارد، ليكن به نحوى نيست كه بتواند گرايش نفس را به صلاح و تقواى آن شخص نفى كند.

3- اگر نفس به تصديق چيزى مايل، و اين ميل بر او غالب باشد،

و نقيضى هم براى آن به ذهن او خطور نكند و اگر به ذهنش خطور كند از قبول آن‏ سرباز زند، ليكن اين تصديق او برخاسته از شناخت محقّق و سنجيده‏اى نباشد، اين حالت را اعتقاد نزديك به يقين مى‏گويند، زيرا اگر دارنده اين اعتقاد نيكو تأمّل كند، و به تشكيك و تجويز امر مورد قبول خود گوش فرا دهد، مجالى براى تصديق آن در پيش روى خويش خواهد يافت. اعتقاد عوام در همه مسائل شرعى از همين گونه است، زيرا اين مسائل به مجرّد شنيدن در نفوس آنها راسخ و جايگزين شده است، تا آن حدّ كه هر دسته‏اى به درستى مذهب خود و صحّت عقيده رهبر و پيروان آن مذهب مطمئن است، و اگر به يكى از آنان امكان خطاى پيشوايش گوشزد شود از قبول آن اظهار نفرت و بيزارى مى‏كند.