اين داستان حاتم بود، و از روش
پيشينيان صالح در زمينه بدحالى و سختگذرانى و ترك تجمّل شواهدى در محلّ خود ذكر
خواهد شد، امّا تحقيق امر اين است كه آرايش به مباح حرام نيست، ليكن زيادهروى و
دلبستگى به آن موجب انس و عادت مىشود تا آن جا كه ترك آن دشوار مىگردد. علاوه بر
اين مداومت در آرايش جز از طريق به كار گرفتن اسبابى كه استفاده از آنها غالبا موجب
ارتكاب گناه است ميسّر نيست، از قبيل نفاق و چربزبانى و رعايت مردمان و ريا و ديگر
كارهايى كه شرع آنها را منع كرده است. بنابراين هوشمندى و دورانديشى ايجاب مىكند
كه از آنها اجتناب شود، زيرا هر كس خود را غرق در كارهاى دنيا كند بىترديد از
خطرهاى آن سالم نمىماند، و اگر فرو رفتن در اين غرقابه با سلامت همراه مىبود،
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ترك
دنيا مبالغه نمىفرمود، تا آن حدّ كه در اثناى خطبه پيراهن نقشدار و انگشتر طلا را
از خود دور كرد، و همچنين موارد ديگرى است كه در آينده ذكر خواهد شد. از اين رو
گرايش به تنعّم مباح داراى خطرات بزرگى است، و دور از مقام خوف و خشيت مىباشد، و
ويژگى عالمان ربّانى بيم و خشيت از خداست، و خاصيّت خشيت نيز دورى جستن از هر كارى
است كه گمان وجود خطر در انجام آن است.»
مىگويم: آنچه بر صحّت اين گفتهها
گواهى مىدهد روايتى است كه سيّد رضى در كتاب نهج البلاغه از مولاى ما امير مؤمنان
(عليه السلام) نقل كرده است. آن حضرت ضمن گفتارى
طولانى فرموده است: ... كسى كه دنيا در نظرش سترگ، و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد
آن را بر خدا برگزيده است و از خدا مىبرد، و بنده دنيا مىشود. روش پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
در اين كه به او تأسّى و از او پيروى كنى براى تو
كافى است، و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن
مىباشد. زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد او
از پستان دنيا شير ننوشيد، و از زيب و زيور آن دورى جست.
و اگر بخواهى در مرحله دوّم روش
پيامبر خدا يعنى موسى كليم الله (عليه السلام) را
كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم، در آن هنگامى كه مىگفت: رَبِّ إِنِّي لِما
أَنْزَلْتَ إِلَيَّ من خَيْرٍ فَقِيرٌ، به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را
بخورد از خداوند چيزى نخواست، زيرا او گياه زمين را مىخورد، و از بسيارى لاغرى و
فروريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مىشد.
و چنانچه بخواهى در مرحله سوّم روش
پيامبر خدا (عليه السلام) يعنى داوود (عليه السلام)
كه درود خدا بر او باد، داراى مزامير وقارى بهشتيان را برايت بازگو
كنم او به دست خويش از ليف خرما زنبيل مىبافت، و به همنشينان خود مىگفت كدام يك
از شما اينها را برايم مىفروشد؟ وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مىكرد و
مىخورد.
و اگر بخواهى درباره عيسى بن مريم (عليهما
السلام) سخن بگويم، او سنگ را بالش خود قرار مىداد، و جامه زبر
مىپوشيد، و طعام خشن مىخورد، و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب و سرپناهش
در زمستان خاوران و باختران (اين طرف و آن طرف) زمين بود، ميوه و سبزى خوشبوى او
گياهى بود كه از زمين براى چهارپايان مىروييد او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود
كند، و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالى كه او را به خود مشغول
گرداند، و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند. پاهايش مركب او، و دستهايش خدمتكار وى
بود.
از پيامبر پاك و مطهر خود كه درود خدا
بر او و خاندانش باد پيروى كن، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند. و
انتسابى شايسته است براى كسى كه خود را به جايى نسبت دهد. محبوبترين بندگان نزد
خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا
را با اطراف دندان مىجويد يعنى به خوراك كم بسنده مىكرد، و به دنيا توجّهى نداشت.
از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنهتر بود نعمات دنيا
به او پيشنهاد شد، ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن
داشته است دشمن مىداشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را
كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مىدانست، و اگر در ما جز دوستى
آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته، و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده
چيز ديگرى نبود، براى دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر روى زمين طعام مىخورد، و مانند بردگان مىنشست، و
به دست خود بر كفش و جامهاش وصله مىزد بر الاغ برهنه سوار مىشد، و يكى را هم در
پشت سر خود سوار مىكرد. پردهاى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود،
به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن
مىنگرم به ياد زيب و زيور دنيا مىافتم. او با تمام قلب خويش از دنيا رو گردانيد،
و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه زيورهاى دنيا از نظرش ناپديد
باشد مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در
آن داشته باشد لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت، و از
جلو چشمش پنهان گردانيد. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مىدارد از اين كه به آن
نظر كند، و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.
در روش زندگى پيامبر خدا كه درود
خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه
مىسازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد، و با همه تقرّبى كه در
پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد بنابراين بيننده بايد با
چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را گرامى داشته و يا خوار ساخته است. اگر بگويد خوار
كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را
گرامى داشته بايد بداند كه خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ
و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است. بنابراين
كسى كه مىخواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند و در پى او گام بردارد، و
به هر جا او وارد شده به آن جا در آيد. و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود،
زيرا خداوند محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيمدهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.
آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت. و
با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد او تا آنگاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت
پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه
نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين
پيشوايى گام برداريم. به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از
وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمىكنى
گفتم از من دور شو كه: عند الصباح يحمد القوم السرى»
كلينى در كتاب كافى به سند خود از
امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده
است: هر چه ايمان بنده زياد شود بر تنگى معيشت او افزوده مىگردد.
5- عالم بايد از حاكمان دورى گزيند،
و تا راهى براى گريز از آنها در
اختيار دارد به هيچ وجه بر آنها وارد نشود، بلكه شايسته است از معاشرت با آنها
احتراز كند، هر چند آنها نزد وى بيايند، زيرا دنيا سبز و شيرين است و زمام آن به
دست سلاطين و حكّام مىباشد، و كسى كه با آنها معاشرت كند چه بسا براى تأمين
خواستها و به دست آوردن دل آنها كم يا بيش گام بردارد، در حالى كه آنها ستمگرند، و
بر هر ديندارى واجب است آنان را محكوم كند، و با فاش كردن مظالم و نكوهش اعمال آنها
دلهايشان را نگران سازد. از اين رو به دست سلاطين و حكّام مىباشد، و كسى كه با
آنها معاشرت كند چه بسا براى كسى كه بر آنها وارد مىشود يا تجملات آنها نظر او را
جلب مىكند، كه در اين صورت نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته حقير خواهد
شمرد، و يا از اين كه اعمال آنها را انكار و محكوم كند لب فرو خواهد بست كه در اين
حال فريبكار و چاپلوس خواهد بود، و يا سخن بر وفق رضا و خشنودى خاطر آنها خواهد گفت
كه اين دروغ آشكار مىباشد، و يا طمع مىكند كه چيزى از مال آنها به او برسد كه اين
نيز حرام مىباشد. و ما در كتاب حلال و حرام آنچه جايز است از اموال حكّام اخذ شود،
و آنچه جايز نيست، اعمّ از حقوق و مستمرّيها و جوايز و جز اينها را ذكر خواهيم كرد.
خلاصه اين كه آميزش با حكّام كليد هر
بدى است، و علماى آخرت در اين امر طريق احتياط را اتّخاذ كردهاند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «هر كس باديه- نشين شود جفا كرده، و آن
كه شكار را دنبال كند غفلت ورزيده، و كسى كه نزد حاكم رود خود را در فتنه انداخته
است.»
و نيز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «بزودى فرمانروايانى بر شما حكومت خواهند
كرد، كه كارهاى خوب و بدى را از آنها مشاهده مىكنيد. هر كس
آنها را محكوم كند بيزارى جسته، و آن
كه اظهار ناخشنودى كرده سلامت مانده، و كسى كه رضايت دهد و پيروى كند خداوند او را
از رحمت خود دور مىسازد. عرض كردند: اى پيامبر خدا! آيا با آنها بجنگيم، فرمود:
مادام كه نماز مىگزارند نه.»
و نيز فرموده است: «عالمان مادام كه
با حاكمان نياميزند امناى پيامبران بر بندگان خدايند، و چون با آنها معاشرت كنند به
پيامبران خيانت كردهاند، پس از آنها حذر كنيد و دورى گزينيد.» اين حديث را انس
روايت كرده است.
مىگويم: چنان كه پيش از اين مذكور شد
اين حديث نيز از طريق خاصّه از امام صادق (عليه السلام)
از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت شده
است.
غزّالى مىگويد: پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «بدترين عالمان آنانى هستند كه نزد حكّام
مىروند، و بهترين حكمرانان آنانى مىباشند كه نزد علما حاضر مىشوند.»
مىگويم: نقل شده است كه دانشمندى به
يكى از ابدال گفت: بزرگان و پادشاهان زمان ما را چه شده است كه سخن ما را
نمىپذيرند، و به علم ارج نمىنهند، در حالى كه در روزگار پيش وضع خلاف اين بود، او
پاسخ داد: در آن زمان پادشاهان و بزرگان و اهل دنيا نزد عالمان مىرفتند، و اموال
خود را به آنها تقديم مىكردند، و از آنها خواستار علم و دانش مىشدند، و عالمان در
ردّ تقديميها و دفع منّت آنها پافشارى مىكردند، از اين رو دنيا در نظر اهل آن
حقير و قدر و منزلت دانش از ديدگاه
آنها بزرگ بود، چه آنها فكر مىكردند كه اگر علم ارزشمند و گرانبها نبود دانشمندان
آن را اختيار نكرده بر دنيا ترجيح نمىدادند، و اگر دنيا حقير و پست نبود آن را رها
نساخته و از آن اعراض نمىكردند، و چون عالمان روزگار ما نزد پادشاهان و اهل دنيا
مىروند، و دانش خود را در اختيار آنها مىگذارند تا از دنياى آنها چيزى به دست
آورند. لذا دنيا در چشم آنان بزرگ و علم در نزد آنها كوچك گرديده است.
يكى از عالمان ما گفته است: «بدان
آنچه در اين باره نكوهيده شمرده شده مطلق پيروى از حاكم به هر صورتى كه اتّفاق افتد
نيست، بلكه مورد نكوهش اين است كه عالم به منظور اين كه حاكم زمينهساز اهداف او
باشد، و وسيله بالا رفتن شوؤن او در جامعه و برترى وى بر اقران، و افزايش آبرو و
مقدار او گردد از او پيروى كند، و دنيادوستى و رياستطلبى و امثال اينها انگيزه او
باشد امّا اگر پيروى او از حاكم بدين منظور است كه وى را وسيله اقامه نظام نوع،
اعتلاى كلمه دين، ترويج حقّ، ريشهكن ساختن اهل بدعت، امر به معروف و نهى از منكر و
مانند اينها قرار دهد، بىشك اين پيروى نه تنها جايز است بلكه از بهترين اعمال
شمرده شده است، و به همين طريق بايد ميان رواياتى كه مبتنى بر نكوهش متابعت از حاكم
است و احاديثى كه در اين مورد رخصت داده است جمع كرد.
گروهى از بزرگان اصحاب ائمّه (عليهم
السلام) در ورود به دستگاه خلفا و سلاطين از همين رخصت استفاده كردهاند
مانند علىّ بن يقطين، عبد الله نجاشى، ابو القاسم بن روح كه يكى از نوّاب چهار گانه
است، محمّد بن اسماعيل بن بزيع، نوح بن درّاج و جز اينها، و از فقيهان مانند دو
سيّد بزرگ مرتضى و رضىّ و پدر آنها، خواجه نصير الدّين طوسى، علّامه بحر العلوم
جمال الدّين بن مطهّر و جز اينان.
محمّد بن اسماعيل بن بزيع كه از
راويان موثّق و صدوق است از امام رضا (عليه السلام)
روايت كرده كه فرموده است: «خداوند بر آستانه ستمگران كسانى را در خدمت خود دارد كه
به وسيله آنها براهين خود را روشن مىكند، و در مملكت به آنها قدرت مىدهد كه از
دوستانش دفاع كنند، و به دست آنها امور مسلمانان را اصلاح مىكند، چه آنها پناهگاه
مؤمنان از آسيب و زيان، و مرجع حاجتمندان شيعه ما مىباشند. خداوند به وسيله آنان
ترس مؤمنان را در سراى ستمگران از ميان مىبرد، آنان براستى مؤمنند، و امناى خداوند
در روى زمين مىباشند، آنان در روز رستاخيز نور خداوند در ميان رعاياى اويند، انوار
اينان بر اهل آسمانها مىتابد، همان گونه كه ستارگان درخشان بر اهل زمين مىتابند،
روشنى قيامت از نور آنهاست، و قيامت از فروغ آنها نورافشان مىشود. به خدا سوگند
آنها براى بهشت آفريده شدهاند، و بهشت براى آنها خلق شده است، گواراى آنها باد.
براى هر يك از شما مانعى نيست كه اگر بخواهد مىتواند به همه اين ثوابها برسد، گفت:
عرض كردم: فدايت شوم به چه چيز؟ فرمود: كسى كه با شاد كردن دل شيعيان مؤمن ما، ما
را خرسند گرداند، همراه اين گروه خواهد بود، پس اى محمّد تو هم از آنان باش.» بدان
اين ثوابى گرانقدر است ليكن در معرض خطرى سخت و فريبى بزرگ مىباشد، زيرا علاقه به
خوشيهاى دنيا و رياستطلبى و برتريجويى اگر در دل پديد آيند بر بسيارى از راههاى
ثواب و مقاصد درستى كه موجب ثواب مىباشد پرده مىافكنند، و انسان را از اين ثوابها
محروم مىسازند، از اين رو ناگزير بايد در اين مورد بيدار و هشيار بود.»
مىگويم: در اين مورد عمده اين است كه
قلب انسان از ستمكار روگردان، و به اندازه ستمگرى و سركشى وى بر او خشمگين باشد، هر
چند او نيازش را برآورد، و وى را به خود نزديك سازد، و به او نيكويى كند. ديگر اين
كه بايد پس از تقرّب به حاكم كيفيّت معاشرت
خود را با مردم تغيير ندهد.
غزّالى مىگويد: اين (پيروى حاكم)
براى عالمان فتنه و آزمايشى بزرگ، و براى شيطان وسيلهاى قوى بر ضدّ آنهاست، بويژه
هر گاه عالم خوشبيان و شيرين زبان باشد چرا كه شيطان پيوسته به او القا مىكند كه
وارد شدن تو بر حكّام و موعظه كردن آنان سبب مىشود كه از ستمگرى باز ايستند، و
شعائر دين را برپا دارند، تا آن جا كه خيال مىكند وارد شدن بر آنان يك وظيفه دينى
است، آنگاه چون بر حاكم وارد گردد پيوسته با او به لطف و مهربانى سخن گويد، و
چاپلوسى ورزد، و در ستايش او مبالغه كند، و اين كارها موجب نابودى دين اوست.
گفتهاند: عالمان چون بدانند برابر علم خود عمل كنند، و هر گاه عمل كنند به كار خود
مشغول شوند، و چون مشغول شوند مردم آنان را نيابند، و هنگامى كه آنان را نيابند
آنها را بطلبند، و چون آنها را بطلبند از مردم بگريزند.
يكى از حكّام به يكى از دانشمندان
نوشت: كسانى را به من معرفى كن كه من در كار خدا از آنها كمك بگيرم. وى پاسخ داد:
امّا اهل دين تو را نمىخواهند، و تو اهل دنيا را نمىخواهى، ليكن بر تو باد به
اشراف و صاحبان آبرو، زيرا آنها شرف خود را از آلوده شدن به خيانت حفظ مىكنند، و
چون بر اهل دين شرط است كه از فرمانروايان بگريزند، در اين صورت طلب كردن آنها و
معاشرت با آنان چگونه ميسّر خواهد بود.
6- عالم بايد در دادن فتوا شتاب نكند،
و تا راهى براى رهايى دارد، از دادن
فتوا خوددارى و از آن پرهيز كند. و اگر از آنچه تحقيقا طبق صريح كتاب خدا يا نصّ
حديث و يا اجماع ثابت آن را مىداند از او پرسش شود بايد فتوا دهد. و اگر از چيزى
كه در آن شكّ دارد از او بپرسند بايد بگويد: نمىدانم، و اگر از موضوعى كه آن را به
طور ظنّ از طريق اجتهاد و تخمين مىداند از او پرسش كنند بايد احتياط ورزد، و
پاسخگويى را از خود سلب كند و به ديگرى كه در او اين مايه است ارجاع دهد. آرى راه
حزم و احتياط همين است چه قبول خطر اجتهاد امرى بزرگ است. در حديث آمده است كه علم
سه چيز است:
كتاب ناطق، سنّت قائم و لا ادرى
(نمىدانم) شعبى گفته است: نمىدانم نيمه علم است و هر كس در جايى كه نمىداند براى
خدا خاموشى گزيند پاداشش از كسى كه سخن مىگويد كمتر نيست، زيرا بر نفس آدمى اعتراف
به نادانى امرى دشوارتر است، و عادت صحابه و اسلاف شايسته نيز بر اين جارى بوده
است.
ابن مسعود گفته است: كسى كه در هر
چيزى كه مردم از او مىپرسند فتوا مىدهد ديوانه است. و نيز گفته است: سپر عالم
گفتن «نمىدانم» مىباشد چه اگر خطا كند نابود مىشود. ابراهيم بن ادهم گفته است:
هيچ چيزى بر شيطان سختتر از عالمى نيست كه از روى علم سخن گويد، و بر اساس علم
خاموشى گزيند شيطان مىگويد: به اين عالم بنگريد كه خاموشى او از سخن گفتنش بر من
سختتر است. يكى از عالمان در توصيف ابدال گفته است:
خوراكشان فقر و گفتارشان ضرورت است،
يعنى تا كسى از آنها نپرسد سخن نمىگويند، و چون از آنها بپرسند چنانچه كسى ديگر
باشد كه پاسخ آنها را بدهد خاموشى مىگزينند، و چنانچه ناچار شوند پاسخ مىدهند، و
پيش از پرسش آغاز كردن سخن را نشانه شهوت نهفته كلام به شمار مىآورند. يكى از آنان
گفته است: آن كه در پاسخ دادن فتوا شتابش بيشتر است دانشش كمتر، و آن كه در دادن
جواب سختتر باشد پرهيزگارتر است. در حديث آمده است:
چون شخص را به خاموشى و زهد آراسته
يافتيد به او تقرّب جوييد، زيرا او حكمت تلقين مىكند. همچنين گفته شده است: عالمان
دو دستهاند، دستهاى عالم عامّ و فتوا دهندهاند اينها اصحاب اساطير و
افسانههايند. دسته ديگر عالم خاصّ مىباشند اينان عالم به توحيد و اعمال قلوب و
ارباب زوايا و گوشهگيرانند. و نيز گفتهاند: معرفت به خاموشى نزديكتر است تا به
سخن گفتن.
و هم يكى از آنها گفته است: چون دانش
آدمى زياد شود گفتارش كم گردد.
سلمان به ابى الدّرداء نوشت: به من
خبر رسيده است كه طبيب شدهاى و به درمان بيماران مىپردازى بنگر اگر پزشكى سخنگوى
كه گفتارت شفاست، و اگر پزشكى را به خود بستهاى از خدا بترس كه مسلمانى را بكشى.
پس از اين هر گاه از ابو الدّرداء پرسش مىشد تأمل مىكرد.»
مىگويم: از جمله رواياتى كه از طريق
شيعه در اين مورد وارد شده روايتى است در كتاب كافى از امام باقر (عليه السلام) كه از آن حضرت پرسش شد حقّ خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: «اين كه
آنچه را مىدانند بگويند، و در برابر آنچه نمىدانند سكوت كنند.»
از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده است: «هنگامى كه يكى از شما از چيزى پرسيده
مىشود كه آن را نمىداند بايد بگويد نمىدانم، و نگويد خدا داناتر است، تا در دل
رفيق پرسش كننده خود شكّ اندازد، و هر گاه پرسش شونده بگويد نمىدانم مورد تهمت او
قرار نمىگيرد.»
در مصباح الشّريعة از امام صادق نقل
شده كه فرموده است: براى كسى كه با صفاى ضمير، اخلاص در عمل و ظاهر، و داشتن برهان
از پروردگار خويش از خداوند كسب فتوا نمىكند، دادن فتوا حلال نيست، زيرا آن كه
فتوا مىدهد حكم مىكند، و حكم كردن جز به اذن خداوند و برهانى از او، صحيح نيست، و
هر كس بر اساس خبر بدون مشاهده حكم كند نادان است، و بر اين نادانى مؤاخذه مىشود،
و به سبب حكمى كه كرده است گنهكار مىباشد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «بىباكترين شما در دادن فتوا گستاخترين
شما بر خداوند متعال است. آيا فتوا دهنده نمىداند كه او ميان خدا و بندگانش وارد
مىشود، و از ميان بهشت و دوزخ مىگذرد؟»
سفيان بن عينيه گفته است: چگونه
ديگران از دانش من سود برند، و حال آن كه من خود را از سود آن محروم كردهام. ميان
مردم در حلال و حرام فتوا دادن جايز نيست، مگر براى كسى كه بيشتر از همه مردم زمان
و ناحيه و شهر خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را پيرو و فرمانبردار باشد، و از صحّت آنچه فتوا مىدهد مطمئن باشد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: فتوا عبارت است از بسا، شايد و اميد است،
زيرا فتواى قطعى دادن امر خطيرى است. امير مؤمنان على (عليه السلام) به يكى از قاضيان فرمود: «آيا ناسخ و منسوخ كتاب خدا را مىشناسى؟
عرض كرد: نه فرمود: آيا بر مقصود خداوند در مثلهاى قرآن آگاهى يافتهاى؟ گفت: نه
فرمود: در اين صورت هلاك شدهاى و ديگران را هلاك مىكنى. فتوا دهنده نيازمند آن
است كه معانى قرآن، حقايق سنن، بواطن اشارات، آداب، اجماع و اختلاف را بداند، و
اصولى را كه بر آنها اجماع و يا اختلاف كردهاند بشناسد، سپس حسن انتخاب و پس از آن
عمل شايسته، و بعد از آن حكمت و پس از آن تقوا داشته باشد پس از اينها اگر بتواند
فتوا دهد.
7- عالم بايد بيشتر اهتمام خويش را به علم باطن، مراقبت دل، شناخت راه آخرت و سلوك
آن، مصروف بدارد،
و به كشف آنها از راه مجاهده و مراقبه
اميد صادق داشته باشد، زيرا مجاهده در دقايق علم قلوب، انسان را به مشاهده
مىرساند، و چشمههاى حكمت را در دل جارى مىسازد. امّا كتاب و تعليم در اين راه
كافى نيست، و گلهاى حكمت كه بيرون از حدّ و شمارش است تنها از طريق مجاهده، مراقبه،
مواظبت بر اعمال ظاهر و باطن، نشستن با خداى در خلوت با حضور قلب و صفاى فكر،
پيوستن به خدا و بريدن از غير او باز و شكفته مىشود، چه اينها كليد الهام و سرچشمه
كشف است. چه بسيار دانشجويى كه مدّتى دراز به تحصيل پرداخته است ليكن قادر نيست از
حدود شنيدههاى خود كلمهاى تجاوز كند، و بسا دانشجويى كه به تحصيل آنچه مهمّ و
لازم است بسنده كرده به عمل و مراقبت دل مشغول شده و خداوند ابواب لطايف حكمت را به
روى او باز كرده، به گونهاى كه عقول صاحبدلان و خردمندان در كار او دچار حيرت شده است. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «كسى كه به آنچه مىداند عمل كند، خداوند
علم آنچه را نمىداند نصيب او مىگرداند.» در يكى از كتب پيشين آمده است: اى بنى
اسرائيل! نگوييد: علم در آسمان است، چه كسى آن را فرود مىآورد، يا در اعماق زمين
است چه كسى آن را بالا مىبرد، يا آن طرف درياهاست كيست كه از آنها گذشته آن را
بياورد، چرا كه گوهر علم در كان دلهاى شما نهاده شده است، در پيشگاه من خود را به
آداب روحانيان آراسته و اخلاق صدّيقان را پيشه كنيد، تا علم را از دلهاى شما به
ظهور رسانم به گونهاى كه شما را بپوشاند و در خود فرو برد.
سهل شوشترى گفته است: عالمان و زاهدان
و عابدان از دنيا رفتند در حالى كه دلهاى آنها قفل شده بود، تنها دلهاى صدّيقان و
شهيدان است كه بازو گشاده مىشود، سپس آيه: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ را
خواند، و اگر ادراك قلب صاحبدلان به وسيله نور باطن حاكم بر علم ظاهر نبود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
نمىفرمود:
«از دلت بپرس اگر رخصت داد عمل كن.» و نيز پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
در آنچه از پروردگارش نقل كرده فرموده است: «بنده
پيوسته با به جا آوردن نوافل به من نزديك مىشود تا او را دوست بدارم، و چون
دوستدار او شوم گوش و چشم او خواهم شد.» اين بدان علت است كه بسيار معانى دقيقى از
اسرار قرآن كه به قلب وارستهاى كه خود را براى ذكر و فكر خالص ساخته است خطور
مىكند، در حالى كه كتابهاى تفسير از آنها خالى است و دانشمندترين مفسّران از آن
دقايق آگاه نمىشود، و هنگامى كه اين معانى بر انسان مراقب منكشف مىشود، و آنها را
بر مفسّران عرضه مىكند او را تحسين مىكنند، و مىدانند كه اينها آگاهيهايى است كه
ويژه دلهاى پاك است و از الطاف خداوند متعال نسبت به كسانى است كه همه تلاش و كوشش خود
را متوجّه او ساختهاند. همچنين در علوم مكاشفه، و اسرار علوم معامله و دقايق
خطورات قلب وضع به همين منوال است، زيرا هر يك از اين علوم دريايى است كه ژرفاى آن
را نتوان يافت، و هر طالبى به اندازه روزى خود، و بر حسب آنچه در ميدان حسن عمل
توفيق يابد در اين دريا فرو مىرود. على (عليه السلام)
در توصيف اين عالمان ضمن حديثى طولانى فرموده است: «دلها ظروفند، بهترين دلها
نگاهدارندهترين آنهاست نسبت به كارهاى خير، مردم سه دستهاند: عالم ربّانى، طالب
علمى كه در راه نجات است و مگسريزههايى كه به دنبال هر آوازدهندهاى مىدوند، و
با هر بادى مىگروند، از نور دانش روشنى نطلبيده، و به پايه استوارى پناه
نبردهاند. دانش بهتر از مال است، دانش تو را نگهبانى مىكند، و تو مال را نگهبانى
دانش با انفاق فزونى مىيابد، و مال با هزينه كردن كاستى مىگيرد دوستى عالم دينى
است كه به آن پاداش داده مىشود، و به سبب آن در زندگى طاعت، و پس از مرگ نام نيك
به دست مىآيد. علم فرمانرواست، و مال محكوم و فرمانبر است، و منفعت مال با نابودى
آن از ميان مىرود گردآورندگان مال در حالى كه زندهاند مردگانند، و دانشمندان تا
جهان برپاست پايدار و زندهاند. چون سخن او به اين جا رسيد، آهى سرد برآورد و
فرمود: آگاه باش اين جا (اشاره به سينه خود فرمود) علمى فراوان است، كاش حاملانى
براى آن مىيافتم! آرى مىيابم ليكن يا تيزفهمى است نامطمئن كه ابزار دين را در طلب
دنيا به كار مىبرد، و به نعمتهاى حق تعالى بر دوستانش گردنكشى مىكند، و به
حجّتهاى او بر خلق وى برترى مىجويد، و يا اهل حقّ را فرمانبردار است، امّا از بينش
تهى است و با نخستين شبههاى كه پيش آيد شكّ در دلش پديد مىآيد اين دو دسته در هيچ
چيزى دين را مراعات نمىكنند. و بدان كه نه اين نيكوست و نه آن. و يا حريصى است بر
لذّات كه زمام شهوات را از دست داده است، و يا شيفتهاىست به گردآورى و انباشتن مال كه فرمانبردار
هواى خويش است، شبيهترين موجودات به اين دو چهارپايان چرندهاند. البتّه هنگامى كه
حاملان علم بميرند با مرگ آنان علم از ميان مىرود، امّا زمين از كسى كه با حجّت و
برهان، دين خدا را بر پا بدارد خالى نيست او يا ظاهر است و مكشوف، و يا ترسان است و
مقهور، تا حجّتها و دلايل روشن خداوند از ميان نرود و ايشان چندند و كجايند؟ اينان
در عدد كمترين، و در مرتبه از همه بزرگترند وجودشان ناپيدا، و صورتهايشان در دلها
برجاست حقّ تعالى حجّتهاى خود را به وسيله آنها محفوظ مىدارد، تا آنها را به امثال
خود بسپارند، و در دلهاى نظاير خود بكارند حقيقت علم به آنان رو آورده است، و راحت
يقين را دريافتهاند، و آنچه را خوشگذرانها سخت و دشوار ديدهاند آنان سهل و آسان
يافتهاند، و با آنچه غفلتزدگان از آن وحشت دارند انس و خو گرفتهاند. دنيا را با
بدنهايى همراهى مىكنند كه ارواح آنها به جايگاه اعلا وابسته است آنان دوستان
خداوند از ميان آفريدگان اويند، و كارگزاران او در زمين، و دعوتگران دين او
مىباشند سپس آن حضرت گريست، و فرمود: چقدر مشتاق ديدار آنانم.»
بنابراين آنچه آن حضرت در پايان اين
گفتار ذكر فرموده در توصيف عالمان آخرت است، و آن علمى است كه بيشتر آن ثمره عمل و
مجاهدتى دائمى است.
مىگويم: من اين حديث را در آن جا كه
از علم آخرت سخن گفته شده با مختصر اختلافى در الفاظ ضمن اخبار ديگرى در توصيف
علماى آخرت كه در آن جا سودمند بوده است، پيش از اين ذكر كردهام.
8- «عالم بايد به تقويت يقين سخت توجّه داشته باشد،
چه در دين يقين به منزله سرمايه است
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«يقين همه ايمان است.» و ناگزير بايد علم يقين را فرا گرفت، و مقصودم اوايل اين علم
است، چه پس از اين راه آن در دل باز مىشود. از اين رو
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«يقين بياموزيد.» معناى حديث مذكور اين است كه با اهل يقين همنشين شويد، و علم يقين
را از آنان بشنويد، و همواره از آنان پيروى كنيد، تا يقين شما مانند آنها قوى شود،
و يقين اندك بهتر از عمل بسيار است. در آن هنگام كه به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
گفته شد مردى است كه يقين او نيكو و گناهانش زياد، و
مرد ديگرى است كه در عبادت كوشا و يقين وى اندك است فرمود: «هيچ آدمى نيست جز اين
كه او را گناهانى است، ليكن كسى كه سرشت او عقل و طبيعت او بر يقين باشد گناه به او
زيان نمىرساند، زيرا هر زمان گناهى مرتكب شود توبه و استغفار مىكند و پشيمان
مىشود. و اين امر گناهانش را از ميان مىبرد، و فضيلتى برايش باقى مىگذارد، كه به
سبب آن وارد بهشت مىشود.» از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «از چيزهايى كه از آنها به شما كمتر داده شده
يقين و عزم بر صبر است، و هر كس بهره خود را از اين دو يافته است، آنچه از روزه روز
و نماز شب از او فوت شود براى او اشكالى ايجاد نمىكند. در وصيّت لقمان به فرزندش
آمده است: اى پسرك من! توانايى بر عمل جز بر اثر يقين حاصل نمىشود، و آدمى جز به
اندازه يقين خود كار نمىكند، و تا يقين كم نگردد در عمل كوتاهى نمىشود.
يحيى بن معاذ گفته است: توحيد را نورى
و شرك را آتشى است نور توحيد كه گناهان موحّدان را مىسوزاند از آتش شرك كه حسنات
مشركان را نابود مىكند سوزندهتر است، و مقصود او از نور توحيد يقين است. قرآن در چند جا به اهل يقين اشاره فرموده كه
دلالت دارد بر اين كه يقين واسطه هر گونه خير و سعادت مىباشد.
اگر گفته شود: معناى يقين چيست؟ و
قوّت و ضعف آن چه مفهومى دارد؟
پس بايد نخست يقين دانسته شود، و سپس
به طلب و فرا گرفتن آن اقدام گردد.
زيرا آنچه صورت آن مفهوم نيست، طلب آن
ممكن نخواهد بود.
پاسخ اين است كه بدانى يقين لفظ
مشتركى است كه دو فرقه آن را در دو معناى مختلف به كار مىبرند، فرقه نخست اهل نظر
و متكلّمان مىباشند، كه مقصودشان از واژه يقين عدم شكّ است، زيرا ميل نفس به تصديق
هر چيز چهار مرتبه دارد:
1- اگر تصديق و تكذيب برابر باشند از آن به شكّ تعبير مىشود،
چنان كه اگر درباره شخص معيّنى از تو
بپرسند كه خداوند او را عقوبت خواهد كرد يا نه؟ و اين شخص نزد تو ناشناخته باشد،
قطعا نفس تو مايل نيست كه درباره او حكم به نفى يا اثبات كند، بلكه امكان اين دو در
نظر تو يكسان و برابر است، اين حالت را «شكّ» ناميدهاند.
2- اگر نفس تو به يكى از اين دو امر (نفى و اثبات) گرايش داشته باشد،
و ضمنا احساس كند كه نقيض آن امر نيز
ممكن است ليكن امكان آن مانع از رجحان اوّلى نيست، به اين حالت «ظنّ» گفته مىشود.
مثلا اگر از تو درباره مردى كه او را به صلاح و تقوا مىشناسى بپرسند كه اگر او
درست در همين حال بميرد او را عقوبتى هست يا نه؟ نفس تو به سبب ظهور نشانههاى صلاح
و تقوا در او بيشتر مايل است عقاب را از او نفى كند. ليكن در همين حال جايز
مىشمارد كه به سبب امرى كه ممكن است در نهاد و باطن آن شخص موجود و از او پنهان
است مستوجب عقوبت باشد. اين تجويز در برابر آن ميل قرار دارد، ليكن به نحوى نيست كه
بتواند گرايش نفس را به صلاح و تقواى آن شخص نفى كند.
3- اگر نفس به تصديق چيزى مايل، و اين ميل بر او غالب باشد،
و نقيضى هم براى آن به ذهن او خطور
نكند و اگر به ذهنش خطور كند از قبول آن سرباز زند، ليكن اين تصديق او برخاسته
از شناخت محقّق و سنجيدهاى نباشد، اين حالت را اعتقاد نزديك به يقين مىگويند،
زيرا اگر دارنده اين اعتقاد نيكو تأمّل كند، و به تشكيك و تجويز امر مورد قبول خود
گوش فرا دهد، مجالى براى تصديق آن در پيش روى خويش خواهد يافت. اعتقاد عوام در همه
مسائل شرعى از همين گونه است، زيرا اين مسائل به مجرّد شنيدن در نفوس آنها راسخ و
جايگزين شده است، تا آن حدّ كه هر دستهاى به درستى مذهب خود و صحّت عقيده رهبر و
پيروان آن مذهب مطمئن است، و اگر به يكى از آنان امكان خطاى پيشوايش گوشزد شود از
قبول آن اظهار نفرت و بيزارى مىكند.