باب ششم آفات علم و نشانههاى عالمان
دنيا و عالمان آخرت
نشانههاى عالمان دنيا
ما آنچه را در فضيلت دانش و دانشمندان
وارد شده است پيش از اين ذكر كرديم. درباره علماى بد تذكّرات شديد و تهديدات عظيم
وارد شده كه دلالت دارد بر اين كه عذاب اينان در روز رستاخيز از همه كس سختتر است.
يكى از مسائل مهمّ شناخت نشانههايى است كه دانشمندان دنيا را از دانشمندان آخرت
جدا مىكند، و منظور ما از علماى دنيا عالمان بدى است كه هدف آنها از تحصيل علم
رسيدن به ناز و نعمت دنيا و احراز جاه و مقام در نزد اهل آن است.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «سختترين عذاب در روز رستاخيز از آن
عالمى است كه از علمش سود نبرده است.»
و نيز روايت شده كه آن حضرت فرموده
است: «آدمى دانشمند نمىشود مگر آنگاه كه به علم خود عمل كند.»
و نيز فرموده است: «علم دو گونه است،
يكى علمى كه بر زبان است، و اين حجّتى است از سوى خداوند متعال بر فرزند آدم، و
ديگر علمى است كه جايگاه آن در دل است، و اين همان دانشى است كه سودمند مىباشد.»
و نيز: «در آخر زمان عابدان نادان و
عالمان فاسق مىباشند.»
و نيز: «علم را براى اين فرا نگيريد
كه بر عالمان مباهات، و به سبب آن با سفيهان مجادله كنيد، و مردم را به سوى خود
متوجّه سازيد هر كس چنين كند در آتش خواهد بود.»
و نيز: «هر كس دانش خود را كتمان كند،
بر دهنش لگامى از آتش زده خواهد شد.»
و نيز: «من از غير دجّال بر شما
ترسانترم تا از دجّال گفته شد آن چيست؟
فرمود: پيشوايان گمراه كننده.»
و نيز: «هر كس بر دانشش افزوده شود، و
هدايتش افزون نگردد، تنها از خداوند دور شده است.»
عيسى (عليه السلام) فرموده است: «تا كى براى رهروان شب راه را توصيف مىكنيد، در حالى
كه خود در كنار حيرتزدگان اقامت گزيدهايد.»
اين احاديث و اخبار ديگر گوياى اين
است كه خطرات علم بزرگ است، و عالم در معرض هلاكت ابدى و يا سعادت سرمدى است، او با
ورود در ميدان علم چنانچه سعادت را به دست نياورد،
در آخرت از سلامت بىنصيب خواهد ماند.
مىگويم: از طريق خاصّه (شيعه) در اين
باره كلينى در كافى به اسناد خود از سليم بن قيس هلالى روايت كرده، كه گفته است:
شنيدم امير مؤمنان (عليه السلام) از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
نقل مىكرد كه ضمن سخنانى فرموده است: «عالمان دو
گونهاند، يكى دانشمندى است كه به دانش خود عمل مىكند، و او رستگار است، و ديگر
عالمى است كه تارك علم خويش است، و اين دستخوش هلاكت است. همانا دوزخيان از بوى
عالمى كه به علم خود عمل نمىكند رنج مىبرند، در ميان اهل آتش پشيمانى و افسوس كسى
از همه سختتر و بيشتر است كه او بندهاى را به سوى خدا دعوت كرده، و وى دعوتش را
پذيرفته، و به اطاعت خدا پرداخته، و خداوند او را وارد بهشت كرده است، ليكن دعوت
كننده را به سبب عمل نكردن به علم خود، و پيروى از هواى نفس، و داشتن آرزوهاى زياد
وارد دوزخ ساخته است. آرى پيروى خواهشهاى نفس انسان را از راه حق باز مىدارد و
داشتن آرزوهاى زياد آخرت را از ياد مىبرد.»
و نيز كلينى به سند خود از سليم بن
قيس روايت كرده كه گفته است از امير مؤمنان (عليه السلام)
شنيدم كه مىفرمود: «پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: دو حريصند كه سير نمىشوند يكى طالب علم، و ديگرى طالب
دنيا هر كس از دنيا به آنچه خداوند برايش حلال كرده بسنده كند سالم مىماند، و كسى
كه آن را از غير راه حلال به دست آورد هلاك مىشود، مگر اين كه توبه كند، و از آن
راه برگردد.
هر كس علم را از اهلش به دست آورد، و
به آن عمل كند، رستگار مىشود، و آن كه علم را به خاطر دنيا خواسته است بهرهاش
همان خواهد بود.»
و نيز به سند خود از محمّد بن خالد
مرفوعا روايت كرده كه گفته است:
«امير مؤمنان (عليه السلام) ضمن خطبههاى خود
برفراز منبر فرمود: اى مردم! هر گاه علم به دست آورديد به آن عمل كنيد، شايد هدايت
يابيد. عالمى كه به علم خود عمل نمىكند مانند نادان سرگردانى است كه از جهل خود
بهبود نمىيابد، بلكه به عقيده من عالمى كه به علمش عمل نكرده، حجّت بر او تمامتر و
دريغ و افسوسش بيشتر از نادانى است كه در جهل خويش سرگردان مانده است اينان هر دو
گمراه و سرگشتهاند. دو دل نباشيد تا شكّ كنيد، و شكّ مكنيد كه كافر مىشويد. به
خودتان رخصت ندهيد كه نفاق كنيد، و در حقّ نفاق نورزيد كه زيان خواهيد كرد. همانا
از امور حقّ اين است كه فقه فرا گيريد، و از فقه است كه مغرور نشويد. خيرخواهترين
شما نسبت به خود كسى است كه نسبت به پروردگارش از همه شما فرمانبردارتر، و
خيانتكارترين شما نسبت به خويش كسى است كه نسبت به پروردگارش از همگان بزهكارتر
باشد. هر كس خدا را اطاعت كند ايمن و شاد مىشود، و آن كه خدا را نافرمانى كند
نوميد و پشيمان مىگردد.»
و نيز به سند خود از على بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده كه گفته است: مردى نزد آن حضرت آمد، و مسائلى را پرسيد،
امام به او پاسخ داد سپس بازگشت تا مسائلى نظير آنها را بپرسد علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرمود: «در انجيل نوشته شده است: تا آنگاه كه به آنچه مىدانيد عمل
نكردهايد دانستن آنچه را نمىدانيد خواستار نباشيد، زيرا اگر به علم عمل نشود،
صاحب آن جز كفر حاصلى به دست نمىآورد، و جز دورى از خدا دستاوردى ندارد.»
و نيز به سند خود از ابى جعفر (عليه السلام) نقل مىكند، كه فرموده است:
«كسى كه علم را طلب كند براى اين كه بر عالمان مباهات، و با سفيهان مجادله، و توجّه
مردم را به سوى خود جلب كند، جايگاه خود را در آتش بداند. همانا رياست تنها براى
اهل آن شايسته است.»
و نيز به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه فرموده است: «علم همنشين با عمل است كسى كه عالم شده
عمل مىكند، و آن كه عمل مىكند عالم شده است علم عمل را ندا مىدهد اگر پاسخ مثبت
به او ندهد از آن رخت برمىبندد.
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده
است: «اگر عالم به علمش عمل نكند، مواعظ او مانند بارانى كه بر سنگ صاف فرو ريزد از
دلها زدوده مىشود.»
و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه
فرموده است: «كسى كه حديث را براى سود دنيا بخواهد، در آخرت بهرهاى براى او نيست،
و كسى كه از آن سود آخرت را خواهان باشد، خداوند خير دنيا و آخرت را به او عطا
مىكند.»
و نيز فرموده است: «هر گاه ديديد عالم
دوستدار دنياى خويش است، بر دينتان نسبت به او بدگمان باشيد، زيرا هر كس دوستدار
چيزى باشد همان را در حيطه حفاظت خود قرار مىدهد.»
و فرموده است: «خداوند به داوود (عليه السلام) وحى فرمود كه ميان من و خودت عالم شيفته دنيا را حايل قرار مده كه
تو را از طريق محبّت من باز مىدارد، زيرا آنان در راه بندگان مريد من رهزنانند
كمترين كارى كه من با آنها مىكنم اين است كه شيرينى راز و نياز با خودم را از
دلهاى آنها برمىدارم.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه پيامبر
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «فقيهان
مادام كه داخل دنيا نشدهاند امناى پيامبرانند عرض شد: اى پيامبر خدا! دخول آنها در
دنيا چيست؟ فرمود: پيروى آنها از حكّام است هنگامى كه چنين كنند نسبت به دين خود از
آنها بر حذر باشيد.»
و نيز فرموده است: «طالبان علم سه
دستهاند، آنها را با صفاتشان بشناسيد:
گروهى علم را براى نادانكارى و جدال
طالبند دستهاى آن را براى گردنفرازى و فريبكارى خواهانند، و جمعى آن را براى
فهميدن و تعقّل به دست مىآورند.
آن كه علم را براى جهل و جدل طالب است
آزاردهنده و مجادلهگر است، در مجالس مردم با طرح مطالب علمى و توصيف حلم و بردبارى
داد سخن مىدهد، جامه خشوع و فروتنى به تن كرده، ليكن از ورع و پرهيزگارى دست كشيده
است، از اين رو خداوند سرش را بر سنگ مىكوبد، و رشته زندگىاش را پاره مىكند. و
آن كه علم را براى گردنفرازى و فريبكارى مىخواهد نيرنگباز و چاپلوس است، بر
همگنان گردنكشى و نسبت به توانگرانى كه پستتر از اويند فروتنى مىكند حلوايشان را
مىخورد، و دين خود را پايمال مىكند. لذا خداوند آوازه او را محو، و آثار او را از
ميان دانشمندان قطع مىكند. امّا آن كه علم را براى فهميدن و انديشيدن به دست آورده
است پيوسته افسرده دل و دچار اندوه و بىخوابى است، در تاريكى شب به پا مىخيزد، و
به عبادت خدا رو مىآورد، كار مىكند و ترسان و نگران است مشفقانه براى ديگران دعا
مىكند و به اصلاح حال خود مشغول است مردم زمان خود را مىشناسد، و از مطمئّن ترين
برادران خويش گريزان است. به همين سبب خداوند پايههاى زندگى او را محكم مىسازد، و
در روز رستاخيز به او امان ارزانى مىدارد.»
و نيز فرموده است: «خداوند از جاهل،
هفتاد گناه را مىآمرزد پيش از آن كه از عالم يك گناه بيامرزد.»
و نيز فرمود: «عيسى بن مريم (عليهما
السلام) گفته است: واى بر علماى بد كه چگونه آتش بر آنها شعلهور خواهد شد.»
شيخ صدوق در كتاب خصال به سند خود از
امام صادق (عليه السلام) روايت مىكند، كه فرموده است: «برخى از
عالمان دوست دارند كه دانش گرد آورند، و دوست نمىدارند كه از آنچه گرد آوردهاند
به ديگران بياموزند اينان در طبقه نخست جهنّم جاى دارند. برخى ديگر از عالمان
هنگامى كه موعظه شوند از قبول آن سرباز مىزنند، و چون خودشان موعظه كنند بدرفتارى
و درشتخويى مىكنند اينان در طبقه دوّم جهنّم خواهند بود دسته ديگر از عالمان علم
را براى ثروتمندان و طبقات برتر نقل و مطرح مىكنند، و آن را ميان مستمندان و
بيچارگان نمىآورند اينان در طبقه سوّم جهنّم خواهند بود، و برخى از عالمان در علم
خود از روش جبّاران و شاهان پيروى مىكنند، اگر سخنى از آنها ردّ، و يا اندكى در
حقّ آنها كوتاهى شود، خشمگين مىشوند اينان در طبقه چهارم جهنّم جاى خواهند داشت.
دستهاى از عالمان احاديث يهود و نصارا به دست مىآورند تا دانش آنها افزون و
گفتنيهاى آنان زياد گردد، اينان در طبقه پنجم جهنّم خواهند بود. شمارى از عالمان
خود را مرجع فتوا قرار مىدهند و مىگويند: مسائل را از ما بپرسيد، در حالى كه شايد
يك حرف آنها هم درست نباشد، و خداوند متكلّفان را دوست نمىدارد اينان در طبقه ششم
جهنّم جاى خواهند گرفت. گروهى از عالمان علم را مايه نخوت و اظهار خرد قرار مىدهند
اينان در طبقه هفتم جهنّم جاى خواهند داشت.»
فصل
غزّالى مىگويد: عذاب عالم بر اثر
گناهش بدين سبب چند برابر مىشود كه وى از روى آگاهى مرتكب آن گناهان شده است. از
اين رو خداوند متعال فرموده است: إِنَّ الْمُنافِقِينَ في الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ من
النَّارِ، چه منافقان پس از علم و آگاهى راه انكار را برگزيدند. يهود بدتر از نصارا
شمرده شدهاند با اين كه آنها براى خدا فرزند قائل نشدند، و او را يكى از سه اقنوم
قرار ندادند، ليكن آنها با اين كه نسبت به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
شناخت و معرفت داشتند نبوّت او را انكار كردند،
خداوند متعال فرموده است: يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ، و نيز:
فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا به، و در داستان بلعم بن باعور است: وَ
اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، تا آن جا
كه فرموده است: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ
أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ، و اين آيه درباره عالم فاجر است، چه به بلعم از سوى
خداوند كتاب به او داده شده بود، ليكن او دل به شهوات بست از اين رو خداوند او را
به سگ تشبيه كرده است، كه خواه به او حكمت داده شود يا داده نشود وى تشنه شهوات
است.
عيسى بن مريم (عليهما
السلام) فرموده است: «عالم بد مانند صخرهاىست كه در دهانه جوى قرار داشته
باشد، نه خود آب مىآشامد، و نه مىگذارد آب به كشتزار برسد، و نيز مانند كاريز
مستراح است كه بيرون آن اندود از گچ و در درون آن انبوه كثافت است، و هم مانند
گورستان است كه ظاهر آن آباد، و باطن آن پر از استخوان مردگان مىباشد.» اين اخبار
و آثار روشنگر اين است كه عالمى كه شيفته دنياست از جاهل پستتر و عذابش از او
سختتر است، و عالمانى كه رستگار و مقرّبند همان علماى آخرتند.»
نشانههاى عالمان آخرت
علماى آخرت را نيز نشانههايى است:
1- اين كه عالم دانش خود را وسيله تحصيل دنيا قرار ندهد،
زيرا پستترين مرتبه عالم اين است كه
حقارت و پستى دنيا و ناپايدارى و كدورتهاى آن را درك كند، و بزرگى قدر آخرت و دوام و
صفاى نعيم و جلال دولت آن را بشناسد، و بداند كه دنيا و آخرت ضدّ يكديگر، و مانند
دو هوو مىباشند كه اگر يكى را خرسند كنى ديگرى خشمگين مىشود، و يا مانند دو كفّه
ترازويند كه اگر يكى را سنگين كنى ديگرى سبك مىشود، و يا مانند مشرق و مغربند، كه
اگر رو به سوى مشرق آورى از مغرب دور مىشوى، و يا مانند دو قدحند كه يكى پر و
ديگرى تهى باشد، به اندازهاى كه از ظرف پر در تهى مىريزى تا آن را پر كنى ديگرى
خالى مىگردد. شكّ نيست كه هر كس حقارت و تيرگيهاى دنيا را نشناسد، و نداند كه
لذّتهاى آن با درد و رنج آميخته است، و آنچه از آن صاف و زلال به نظر مىآيد پايدار
نيست از خرد تهى است، چه در اين امر مشاهده و تجربه رهنمون ماست، و در اين صورت كسى
كه از خرد تهى است چگونه مىتواند از عالمان باشد. و آن كه بزرگى امر آخرت و دوام
آن را نداند كافرى است بىايمان، و آن كه فاقد ايمان است چگونه ممكن است از جمله
عالمان به حساب آيد. و آن كه نداند دنيا و آخرت در تضادّند، و جمع ميان آنها انديشه
نابجايى است، آن فرد نسبت به همه شرايع پيامبران ناآگاه و حتى به اوّل تا آخر قرآن
كافر است با اين حال چطور ممكن است چنين كسانى در زمره دانشمندان به شمار آيند. و
هر كس همه اين امور را بداند، و آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد، آن را براى خود اختيار
نكند، بىشكّ اسير شيطان است شهواتش او را به نابودى كشانيده، و شقاوت و بدبختى بر
او غلبه يافته است، و كسى كه در اين درجه از جهل و شقاوت باشد چگونه ممكن است از
گروه عالمان محسوب گردد.
در اخبار داوود (عليه السلام) آمده كه خدا فرموده است: «عالمى كه شهواتش را بر دوستى من برگزيند
كمترين كارى كه با او مىكنم اين است كه لذّت مناجات خود را بر او حرام مىسازم. اى
داوود! درباره عالمى كه دنيا او را سرمست كرده است از من مپرس، چه اين كار تو را از
طريق محبّت من باز مىدارد اين عالمان رهزنان راه بندگانم مىباشند.»
«اى داوود! هر گاه براى من جويندهاى ديدى خدمتكار او باش. اى داوود! هر كس
گريختهاى را به سوى من بازگرداند، نام او را در زمره آگاهان و عارفان مىنويسم، و
هر كه را جزو آگاهان به حساب آوردم هرگز عذاب نمىكنم.»
از اين رو گفته شده است: مجازات
عالمان ميراندن دل آنهاست، و مردن دلهاى آنها اين است كه با اعمال آخرتى دنيا را
طلب مىكنند به همين سبب يحيى بن معاذ رازى گفته است: زيبايى و شكوه علم و حكمت
زمانى از ميان مىرود كه به وسيله آنها دنيا را بخواهند وى به علماى دنيا مىگفت:
اى صاحبان علم كاخهايتان قيصرى و خانههايتان كسروى گونه شده، جامههايتان طاهرى،
كفشهايتان جالوتى، مركبهايتان قارونى، ظرفهايتان فرعونى، عزاداريهايتان جاهلى،
آيينهايتان شيطانى گرديده است پس روش محمدى كجاست؟ و اين شعر را مىخواند:
و راعى الشاة يحمى الذئب عنها *** فكيف اذا
الرعاة لها ذئاب
و نيز گفته شده است:
يا معشر القرّاء يا ملح البلد *** ما يصلح الملح
اذا الملح فسد
به يكى از عارفان گفته شد: تو بر آنى
كه كسى كه گناه مايه روشنى چشم اوست خدا را نمىشناسد؟ پاسخ داد: شكّ ندارم كسى كه
در پيش او دنيا بر آخرت ترجيح دارد خدا را نمىشناسد، و اين با آن خيلى تفاوت دارد
و نبايد گمان كرد كه ترك مال براى پيوستن به جرگه علماى آخرت كافى است، چه جاه و
مقام زيانش از مال بيشتر است، از اين رو گفتهاند: گفتن «حديث كرد مرا» درى از
درهاى دنياست، و هر گاه شنيدى كه مردى مىگويد «حديث كرد مرا» بدان جز اين نمىگويد كه: به
زندگى من وسعت دهيد.
و نيز گفته شده: فتنه حديث از فتنه
مال و زن و فرزند سختتر است، و نيز گفتهاند: تمامى علم، دنياست، و آنچه از آن به
عمل مىپيوندد آخرت است، و اعمال همگى پوچ است جز عمل با اخلاص.
عيسى (عليه السلام) گفته است «چگونه از اهل دانش باشد كسى كه راهش به سوى آخرت است، و
او به دنيا رو آورده است، و نيز چطور ممكن است كسى كه علم را براى خبر دادن
مىخواهد نه عمل كردن، از جمله دانشمندان به شمار آيد.»
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
روايت شده كه فرموده است: «كسى كه علمى را كه بدان
رضاى خدا خواسته مىشود طلب كند، تا به وسيله آن به متاع دنيا برسد، روز بازپسين
بوى بهشت را نمىيابد.»
خداوند متعال در وصف عالمان بد گفته
است كه آنان خورندگان دنيا به وسيله علمند، و عالمان آخرت را به خشوع و زهد توصيف
كرده، و درباره علماى دنيا فرموده است: وَ إِذْ أَخَذَ الله مِيثاقَ الَّذِينَ
أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ
وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا به ثَمَناً قَلِيلًا و در شأن علماى آخرت گفته
است: وَ إِنَّ من أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ
إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ
الله ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
نقل شده كه فرموده است: «خداوند به يكى از پيامبران (عليهم
السلام) وحى كرد: به كسانى كه در دين براى غير خدا فقه فرا مىگيرند، و براى
غير عمل علم مىآموزند، با كار آخرت دنيا
را مىجويند، و خود را براى مردم همچون گوسپند رام و منقاد نشان مىدهند در حالى كه
دلهايشان مانند دل گرگ است، و زبانشان از عسل شيرينتر و قلوبشان از صبر تلختر است
بگو كه آيا مرا مىفريبند، و مرا ريشخند مىكنند من براى اينان فتنهاى مقدّر
مىكنم كه حكيمان از آن به حيرت افتند.» امثال اين اخبار و آثار بسيار است. از جمله
نشانههاى عالمان آخرت اين كه:
2- كردار عالم بايد مخالف گفتارش نباشد،
بلكه او به چيزى امر نمىكند مگر اين
كه خود نخستين كسى است كه به آن عمل مىكند.
خداوند متعال فرموده است: أَ
تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ.
و نيز: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ الله
أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.
و نيز ضمن داستان شعيب (عليه السلام) فرموده است: وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ
عَنْهُ.
و نيز: وَ اتَّقُوا الله وَ
يُعَلِّمُكُمُ الله ... وَ اتَّقُوا الله وَ اعْلَمُوا ... وَ اتَّقُوا الله وَ
اسْمَعُوا.
و نيز به عيسى بن مريم فرموده است: اى
پسر مريم خود را پند ده، اگر پذيرفتى آنگاه مردم را موعظه كن و گرنه از من شرم
بدار.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: در شب معراج بر گروهى گذر كردم كه لبهاى
آنان را با مقراضهاى آتشين مىبريدند، گفتم: شما چه كسانيد؟ گفتند: ما به نيكى
دستور مىداديم و خود به آن عمل نمىكرديم، و از بدى نهى مىكرديم و خود آن را به
جا مىآورديم.
و نيز فرموده است: هلاك شدگان امّت من
عالمان فاجر و عابدان نادانند، و بدترين بدان عالمان بد، و خوبترين
خوبان عالمان خوب مىباشند.
ابو الدّرداء گفته است: واى يك بار بر
كسى است كه نداند، و هفت بار بر كسى است كه بداند و عمل نكند.
مكحول از عبد الرحمان بن غنم روايت
كرده كه گفته است: ده نفر از اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
براى من نقل كردند، كه ما در مسجد قبا علم
مىآموختيم، ناگهان پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بر ما وارد شد، و فرمود: آنچه مىخواهيد بياموزيد، امّا تا آنها را
به كار نبنديد خداوند به شما مزد نخواهد داد.
عيسى (عليه السلام) فرموده است: كسى كه علم مىآموزد، و به آن عمل نمىكند مانند زنى
است كه پنهانى زنا دهد و از آن آبستن شود، و چون باردارى او آشكار گردد رسوا و
مفتضح گردد به همين ترتيب كسى كه علم خود را به كار نمىبندد خداوند متعال او را در
روز رستاخيز در برابر همه خلايق رسوا و مفتضح خواهد ساخت.
ابن مسعود گفته است: بزودى روزگارى
فرا مىرسد كه شيرينى دلها بدل به شورى مىشود در آن زمان عالم و دانشجو از علم سود
نمىبرند، دلهاى عالمان مانند زمين شورهزار مىگردد، كه باران بر آن مىبارد، ليكن
گوارايى از آن حاصل نمىشود، و اين زمانى است كه دلهاى عالمان به دوستى دنيا گرايد،
و آن را بر آخرت برگزينند، در اين هنگام خداوند منابع حكمت را از آنها مىگيرد، و
چراغهاى هدايت را در دلهاى آنها خاموش مىگرداند، از اين رو هنگامى كه عالم آنان را
ديدار مىكنى با زبان، ترس خود را از خدا به تو خبر مىدهد ليكن عمل او بيانگر
بىپروايى و فجور اوست، در آن روزگار زبانهاى پربار فراوان، و دلهاى پاك قحط و
ناياب است، به خدايى كه جز او خدايى نيست اين وضع سببى جز اين ندارد كه معلّمان علم
را براى غير خدا تعليم مىدهند، و دانشجويان آن را براى غير
خدا فرا مىگيرند.
در انجيل نوشته شده است: دانستن آنچه
را نمىدانيد نخواهيد مگر اين كه آنچه را مىدانيد به كار بسته باشيد.
حذيفه گفته است: شما در روزگارى قرار
داريد كه اگر يك دهم آنچه را مىدانيد ترك كنيد هلاك مىشويد، و روزگارى فرا خواهد
رسيد كه هر كس يك دهم آنچه را مىداند به كار بندد رستگار مىشود، و اين به سبب
كثرت بيكارهها و باطلگرايان است.
از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرموده است: «بسا اين كه شيطان در به دست
آوردن دانش بر شما سبقت گيرد عرض شد: اى پيامبر خدا آن چگونه است فرمود: مىگويد
علم به دست بياور و عمل مكن تا عالم شوى، در نتيجه پيوسته از علم سخن مىگويد و عمل
را به تأخير مىاندازد تا آنگاه كه عمل نكرده مىميرد.»
ابن مسعود گفته است: علم به كثرت
روايت نيست بلكه آن خشيت است و بس.
و نيز ابن مسعود گفته است: قرآن نازل
شده است تا به آن عمل شود، شما خواندن آن را عمل به حساب آوردهايد، بزودى گروهى كه
از نيكان شما نيستند پديد خواهد آمد كه آن را مانند نيزه راست مىگردانند، عالمى كه
عمل نمىكند مانند بيمارى است كه دارو را تعريف مىكند، ليكن خود را با آن درمان
نمىكند، و يا چون گرسنهاى است كه خوراكهاى لذّتبخش را توصيف مىكند، ولى آنها را
نمىيابد، و به امثال اينها گفته مىشود: لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ.
مىگويم: از طريق خاصّه (شيعه) كلينى
به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت
كرده كه فرموده است: «راويان كتاب خدا بسيار، و رعايت كنندگان آن اندكند، چه بسيارند، اندرزجويان از
حديث كه نسبت به قرآن خيانتكارند، عالمان در غم ترك عمل و نادانها در اندوه حفظ
الفاظند، يكى دنبال حفظ حيات، و ديگرى در پى هلاكت خويش است، و اين جاست كه دو
رعايت كننده از هم جدا و دو دسته از هم متمايز مىشوند.»
و نيز به سند خود از آن حضرت درباره
قول خداوند متعال: إِنَّما يَخْشَى الله من عِبادِهِ الْعُلَماءُ نقل كرده كه
فرموده است: «مراد عالمى است كه كردارش، گفتارش را تصديق كند، و كسى كه كردارش
مصدّق گفتارش نباشد عالم نيست.»
در روايت ديگرى است: «و هر كس كردارش
با گفتارش وفق نداشته باشد ايمانش عاريه و لرزان است.»
در مصباح الشّريعه از آن حضرت نقل شده
كه فرموده است: «براستى عالم كسى است كه اعمال شايسته و اذكار پاكيزه و صداقت و
پرهيزگاريش معرّف او باشد، نه زبان و گردنفرازى و ادّعايش، در غير اين زمان كسانى
به طلب علم اقدام مىكردند كه از خرد، پارسايى، حكمت، شرم و ترس از خدا برخوردار
بودند، و در اين روزگار نشانى از اين چيزها در طالبان علم نمىبينيم.
عالم به عقل، مدارا، محبّت، خلوص،
بردبارى، شكيبايى، گشاددستى نياز دارد، و دانشجو به شوق، اراده، فراغت، پارسايى،
خشيت، حفظ و دورانديشى محتاج است.»
نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده
است: «خداوند به داوود (عليه السلام) وحى كرد
عالمى كه به علمش عمل نمىكند كمترين كار من با او سختتر از هفتاد مجازات باطنى
است، و آن اين كه شيرينى ياد خود را از دلش بيرون مىبرم.»
غزّالى مىگويد:
3- عالم بايد همّتش را به تحصيل علمى متوجّه كند كه در آخرت سودمند باشد،
و بر رغبت او در طاعت بيفزايد، از كسب
علومى كه سود آنها اندك، و جدال و قيل و قال در آنها بسيار است
پرهيز كند. چه كسى كه از علم توأم با عمل روى مىگرداند مانند بيمارى است كه به
امراض بسيارى دچار باشد، و در وقتى تنگ كه بيم از دست رفتن آن را دارد، با پزشكى
حاذق روبرو شود، و وى به جاى اين كه از آنچه به آن گرفتار است با او سخن گويد از
خواصّ گياهان و داروها و شگفتيهاى طبّ از وى پرسش كند، و اين خود منتهاى بيخردى
است.
روايت شده است كه مردى نزد پيامبر خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد، و عرض كرد: از
غرايب علم به من بياموز. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: «درباره اصل علم چه كردهاى؟ گفت: اصل علم چيست؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: آيا پروردگارت را شناختهاى؟ گفت: آرى، فرمود، در اداى حقّ او چه
كردهاى؟ عرض كرد: آنچه خدا خواسته است فرمود: آيا مرگ را شناختهاى؟ عرض كرد: آرى
فرمود: براى آن چه آماده كردهاى گفت: آنچه خدا خواسته است پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرمود: برو آنچه را در آن جا به كار مىآيد محكم كن
سپس بيا تا تو را غرايب علم بياموزم.»
سزاوار است كسب علم به گونهاى باشد
كه از يكى از پيشينيان نقل شده است كه استادش به وى گفت: چه مدّت است كه با من
مصاحبت دارى؟ پاسخ داد: سى و سه سال استاد گفت: در اين مدّت از من چه آموختهاى؟
گفت: هشت مسأله استاد گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، عمر من با
تو سپرى شد، و تو تنها، هشت مسأله از من آموختهاى؟ پاسخ داد: اى استاد! جز اينها
نياموختهام و دوست ندارم دروغ بگويم استاد به او گفت: هشت مسأله را بيان كن تا
آنها را بشنوم.
گفت:
مسأله اوّل- به اين مردم نگريستم ديدم
هر كسى را محبوبى است كه تا لب گور با وى همراه است، و چون به گور رسد از وى جدا
مىشود، من اعمال نيك را محبوب خود ساختم، تا چون به گور وارد شوم به همراه من
باشد. استاد گفت: آفرين.
مسأله دوّم چيست؟ پاسخ داد: در گفتار
خداوند عزّ و جل نظر كردم كه فرموده است: وَ أَمَّا من خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ
نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى دانستم كه سخن
خداوند سبحان حقّ است، از اين رو در دفع هوسها كوشيدم تا نفسم بر طاعت حق تعالى رام
شد.
سوّم- به اين مردم نگريستم ديدم هر كس
داراى چيزى است كه از ديدگاه او قيمتى و ارزشمند است، و آن را برداشته و حفظ
مىكند، سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ
وَ ما عِنْدَ الله باقٍ، پس هر گاه چيزى مرا به دست آيد كه داراى قيمت و ارزشى باشد
آن را نزد خداوند مىفرستم تا براى من نزد او باقى بماند.
چهارم- به اين مردم نگريستم ديدم هر
يك از آنها خود را به مال و شرف و حسب و نسب منتسب مىكند من در اين امر انديشيدم،
ديدم اينها چيزى نيست، سپس در سخن حقّ تعالى نظر كردم كه فرموده است: إِنَّ
أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله أَتْقاكُمْ، لذا در طريق تقوا كار كردم تا نزد خداوند
گرامى باشم.
پنجم- به اين مردم نگريستم، ديدم
گروهى از گروه ديگر به بدى ياد مىكند و دستهاى دسته ديگر را لعن مىكند، دانستم
ريشه همه اين نارواييها حسد است، پس از آن به گفتار حقّ تعالى رجوع كردم كه فرموده
است: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ في الْحَياةِ الدُّنْيا، از اين رو
حسد را ترك كردم و از مردم دورى گزيدم، و يقين كردم كه روزى از سوى خداوند تقسيم
شده است، و دشمنى با مردم را از خود دور ساختم.
ششم- به اين مردم نگريستم ديدم برخى
بر برخى ديگر ستم و دستهاى با دسته ديگر نبرد مىكنند به گفتار
خداوند متعال مراجعه كردم در آن جا كه فرموده است: إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ
عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا پس او را تنها دشمن خويش دانستم، و در پرهيز از او
كوشيدم، زيرا خداوند بر دشمنى او گواهى داده است، و دست از دشمنى با مردم برداشتم.
هفتم- به اين مردم نگريستم ديدم هر يك
از آنها در جستجوى تكّهاى نان است، و بدين سبب خود را خوار، و در آنچه براى او
حلال نيست وارد مىشود سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: وَ ما من
دَابَّةٍ في الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى الله رِزْقُها، دانستم كه من يكى از آن
جنبندگانم كه روزىام بر خداست، از اين رو به آنچه از جانب خدا بر من واجب است
مشغول شدم، و از توجّه به آنچه نزد او دارم، خوددارى كردم.
هشتم- به اين مردم نگريستم، ديدم اين
بر ملك خويش، و آن بر تجارت، يكى بر صنعت، و ديگرى بر سلامت مزاج خود تكيه دارد، و
هر مخلوقى بر مخلوق ديگر متكّى است، من به گفتار خداوند سبحان رجوع كردم كه فرموده
است: وَ من يَتَوَكَّلْ عَلَى الله فَهُوَ حَسْبُهُ، از اين رو بر خداوند توكّل
كردم، كه او مرا بس و نيكو سرپرست است.
استاد گفت: خداوند توفيق به تو ارزانى
بدارد، چه من در علوم تورات، انجيل، زبور و قرآن عظيم نظر كردم، و ديدم مدار آنها
بر همين مسائل هشتگانه است، هر كس آنها را به كار بندد به اين چهار كتاب عمل كرده
است.
مىگويم: اين جريان با اندك تغييرى در
الفاظ، به سرور ما امام صادق (عليه السلام) نسبت
داده مىشود، كه ميان آن حضرت و يكى از شاگردانش اتّفاق افتاده است.
غزّالى مىگويد: درك اين بخش از علم
كه براى روز بازپسين سودمند و موجب مزيد طاعت است مورد اهتمام علماى آخرت مىباشد،
امّا عالمان دنيوى به دانشهايى مىپردازند كه دست يافتن
به مال و مقام را براى آنها ميسّر سازد، و امثال اين علوم را كه همه پيامبران بر
اساس آنها برانگيخته شدهاند وامىگذارند.
ضحّاك بن مزاحم گفته است: پيشينيان را
ديدم و دريافتم كه جز ورع و پرهيزگارى از يكديگر نمىآموختند، و مسلمانان امروز را
مىبينم كه تنها حرف و سخن از يكديگر فرا مىگيرند.
4- عالم بايد به رفاه و تنعّم در خوراك و پوشاك و تجمّل در اثاث و مسكن گرايش
نداشته باشد،
بلكه در همه اينها ميانهروى را
اختيار، و به پيشينيان صالح اقتدا، و به حدّاقل اينها بسنده كند، و هر قدر تمايلش
به اينها كم شود تقرّبش در پيشگاه حقّ تعالى افزون، و درجهاش نزد علماى آخرت برتر
مىشود.
گواه اين گفتار حكايتى است كه از ابو
عبد الله خواصّ كه از ياران حاتم اصّم بوده است نقل شده، كه گفته است: با حاتم وارد
شهر رى شدم و سيصد و بيست مرد به همراه ما بود كه قصد زيارت خانه خدا را داشتيم، و
اينان همگى جبّه پشمين بر تن داشتند، و با آنان نه طعامى بود و نه انبانى، بر يكى
از بازرگانان كه زاهد پيشه و دوستدار درويشان بود وارد شديم، وى در آن شب از ما
پذيرايى كرد، و چون بامداد شد به حاتم گفت: آيا با من كارى هست؟ زيرا مىخواهم به
عيادت فقيهى از خودمان كه بيمار است بروم، حاتم گفت: عيادت بيمار فضيلت بسيار دارد،
و نگاه كردن به فقيه عبادت است، از اين رو من هم با تو مىآيم، بيمار محمّد بن
مقاتل قاضى شهر رى بود، چون به در خانه رسيديم كاخى بلند و زيبا يافتيم، در اين
هنگام حاتم در فكر فرو رفت، و گفت: خانه عالم به اين صورت؟! سپس اجازه ورود داده
شد، چون وارد خانه شديم سرايى يافتيم فراخ كه به سلاح و پردهها آراسته بود حاتم
بيشتر به فكر فرو رفت، پس از آن به مجلس در آمديم كه فرش لطيف و نرمى در آن گسترده
شده و قاضى بر روى آن خفته، و بر بالاى سرش غلامى ايستاده بود كه بادزنى در دست
داشت. در اين موقع قاضى نشست و رسم پرسش به جاى آورد. ولى حاتم ايستاده بود. ابن
مقاتل به او اشاره كرد كه بنشيند. حاتم گفت: نمىنشينم قاضى گفت: شايد حاجتى دارى پاسخ داد: آرى، قاضى گفت: حاجتت چيست؟
حاتم گفت: مسألهاى دارم و مىخواهم آن را از تو بپرسم قاضى گفت: بپرس. حاتم گفت:
برخيز و راست بنشين تا بپرسم وى راست بنشست. حاتم گفت: اين دانش خود را از كجا فرا
گرفتى؟ قاضى پاسخ داد: آن را محدّثان موثّق به من رسانيدهاند. حاتم گفت، از چه كسى
به تو رسانيدهاند؟ پاسخ داد: از اصحاب پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
. حاتم گفت:
اصحاب از چه كسى اخذ كردهاند؟ پاسخ
داد: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
حاتم گفت:
پيامبر از چه كسى؟ گفت: از جبرئيل و
او از خداوند متعال حاتم گفت: در آنچه جبرئيل از خداوند متعال به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و او به اصحاب خود رسانيده، و آنان به راويان ثقه نقل
كردهاند هيچ شنيدهاى كه هر كس خانهاش همچون سراى اميران باشد، و وسعت آن بيشتر،
منزلتش نزد خداوند زيادتر خواهد بود. قاضى گفت:
نه. حاتم گفت: پس چگونه شنيدهاى؟
پاسخ داد: شنيدهام هر كس در دنيا زاهد، و به آخرت راغب باشد، و مستمندان را دوست
بدارد، و كار آخرت را بر امور دنيا مقدّم سازد پايگاهش در نزد خداوند برتر خواهد
بود. حاتم به او گفت: پس تو به چه كسى اقتدا كردهاى؟ به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
و اصحاب شايسته او يا به فرعون و نمرود؟ كه نخستين
كسانى بودند كه خانه از گچ و آجر بنا كردند. اى عالمان بد! نادانى كه به دنيا راغب
و بر آن حريص است چون امثال شما را ببيند مىگويد: عالم حالش چنين است، و من بدتر
از او نيستم. پس از اين سخنان حاتم از نزد قاضى برخاست و بيرون رفت، و بيمارى ابن
مقاتل شدّت گرفت.
چون مردم شهر رى از آنچه ميان قاضى و
حاتم گذشته بود آگاه شدند، به حاتم گفتند: طنافسى قاضى قزوين چيزدارتر از اوست.
حاتم به قصد ديدار او رهسپار قزوين گرديد. چون بر او وارد شد به وى گفت: خدا تو را
رحمت كند من مردى عجمى هستم خواهان آنم كه يكى از مسائل دين را كه كليد نماز است به
من بياموزى و بگويى كه چگونه بايد براى نماز وضو بسازم. گفت:
فرمانبردارم، و غلام را صدا كرد كه
ظرف آبى حاضر كند چون ظرف آب را آورد، طنافسى نشست، و هر يك از اعضاى وضو را سه بار
شست، سپس گفت:
به همين گونه بايد وضو گرفت. حاتم به
او گفت: تو بر جايت بنشين تا من در حضور تو وضو بگيرم كه اين برايم مطمئنتر خواهد
بود طنافسى برخاست، و حاتم نشست و وضو گرفت، و دستها را چهار بار شست. طنافسى به او
گفت: اى فلانى اسراف كردى حاتم گفت: در چه چيز؟ پاسخ داد: چهار بار دستها را شستى.
حاتم گفت: سبحان الله من در ريختن يك مشت آب اسراف كردهام، و تو در گردآورى اين
همه اسباب اسراف نكردهاى طنافسى دريافت كه مقصودش همين بوده است نه آموختن. از اين
رو به درون خانه رفت، و تا چهل روز از آن بيرون نيامد.
چون حاتم وارد بغداد شد، مردم به گرد
او جمع شدند و گفتند اى ابا عبد الرّحمان تو مردى عجمى هستى و دچار لكنت زبانى، و
هيچ كس با تو سخن نمىگويد جز اين كه گفتارش را قطع مىكنى پاسخ داد: من سه صفت
دارم كه با آنها بر دشمنم پيروز مىشوم، يكى آن كه اگر دشمنم سخن بر صواب گويد شاد
مىشوم ديگر آن كه اگر خطا گويد غمگين مىشوم، و سوّم آن كه زمام نفس را نگه
مىدارم كه در حقّ او ستم نكنم. چون اين سخن به گوش احمد بن حنبل رسيد گفت: سبحان
الله او چقدر عاقل است، ما را نزد او ببريد.
هنگامى كه او را بر وى وارد كردند
گفت: اى ابو عبد الرحمان سلامت دنيا در چيست؟ پاسخ داد: اى ابو عبد الله از دنيا به
سلامت نمىتوانى رست جز اين كه چهار صفت در تو باشد: از نادانيهاى مردم درگذرى،
مانع اعمال جاهلانه خود شوى، آنچه دارى به ايشان بخشى، از آنچه آنها دارند نوميد
باشى، اگر بر اين طريقه رفتار كنى، به سلامت مىمانى.
سپس حاتم به سوى مدينه رفت. مردم
مدينه از او استقبال كردند. وى گفت:
اى مردم اين كدام مدينه است؟ گفتند:
مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
است گفت: كاخ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كجاست تا در آن نماز بگزارم؟ پاسخ دادند: او را كاخى نبوده است و تنها خانهاى پست
و محقّر داشته است پرسيد كاخهاى اصحاب او كجايند؟ پاسخ دادند: آنها كاخ نداشته و
تنها خانههايى كوچك و ساده داشتهاند حاتم گفت: اى مردم! پس اين
جا مدينه فرعون است، مردم او را گرفته نزد حاكم بردند و گفتند: اين عجمى مىگويد:
اين جا مدينه فرعون است. حاكم پرسيد چرا اين سخن را مىگويى؟ حاتم گفت: در قضاوت
درباره من شتاب مكن. من مردى عجمى هستم وارد اين شهر شدم و پرسيدم: اين مدينه كيست؟
گفتند: اين مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
است، گفتم: كاخ او كجاست؟ ... و بقيّه داستان را براى
حاكم نقل كرد، و پس از آن گفت: خداوند متعال فرموده است: لَقَدْ كانَ لَكُمْ في
رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، اينك شما به كى تأسّى جستهايد؟ آيا به پيامبر خدا
يا به فرعون كه نخستين كسى است كه با گچ و آجر خانه ساخت. پس از شنيدن اين سخنان
دست از او بازداشته و وى را رها كردند.