3- بايد به سبب دانشى كه به دست مىآورد تكبّر نكند، و به معلّم فرمان ندهد، بلكه به طور
كلّى زمام كارش را در هر امرى به او بسپارد، و مانند بيمار نادان در برابر پزشك
داناى مهربان اندرزهاى او را پذيرا باشد، و نيز بايد نسبت به معلم خود فروتنى كند،
و ثواب الهى و شرف و بزرگوارى را در خدمت به او جستجو كند.
شعبى گفته است: زيد بن ثابت بر
جنازهاى نماز گذارد، پس از آن استرى پيش او آوردند تا سوار شود ابن عبّاس جلو آمد
و ركاب او را گرفت زيد گفت: اى پسر عمّ پيامبر خدا آن را رها كن. ابن عبّاس گفت: به
ما دستور داده شده كه اين گونه با عالمان و بزرگان رفتار كنيم، زيد بن ثابت دست او
را بوسيد، و گفت: به ما امر شده كه با خاندان پيامبرمان (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بدين گونه عمل كنيم.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «چاپلوسى خوى مؤمنان نيست جز براى طلب
علم.» بنابراين دانشجو نبايد نسبت به معلّم تكبّر ورزد، از جمله موارد تكبّر دانشجو
بر معلّم اين است كه تنها از كسانى كه منظور نظر مردم و مشهورند استفاده كند، و اين
عين حماقت است، چه علم وسيله رستگارى و سعادت مىباشد، و كسى كه از درّندهاى كه
قصد دريدنش را دارد گريزگاهى مىطلبد براى او تفاوت ندارد كه شخصى نامور و مشهور او
را به اين مقصد راهنمايى كند يا شخصى ناشناخته و گمنام، و بىترديد درّندگى ددان
دوزخ نسبت به خدانشناسان، سختتر از شرارت و درّندهخويى هر درّندهاى است.
بنابراين حكمت گمشده مؤمن است، هر جا آن را بيابد غنيمت مىشمرد، و منّت كسى را كه
در اين مقصود راهنمايش باشد به گردن مىگيرد، و آن كس هر كه باشد از اين رو گفته
شده است:
العلم حرب للفتى المتعالى *** كالسيل حرب للمكان
العالى
بىشكّ علم جز از راه فروتنى و گوش
فرا دادن به دست نمىآيد، خداوند متعال فرموده است: إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى
لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ معناى صاحبدل بودن
اين است كه انسان شايستگى فهم علم را داشته باشد، و قدرت و قابليّت فهم زمانى
سودمند است كه با حضور قلب گوش فرا دهد و مطلبى را كه به او گفته مىشود با فروتنى
و سپاس و خوشحالى استقبال كند، و بخوبى بشنود، و آن را منّتى بر خود از سوى خداوند
بداند. دانشجو نسبت به معلّم خود بايد همچون زمين نرم باشد كه چون باران بسيار بر
آن ببارد همه اجزاى آن سيراب مىگردد، و با فروتنى و تسليم همه آنچه را بر او فرو
ريخته شده مىپذيرد. دانشجو بايد هر طريقى
را كه معلّم براى يادگيرى به او ارائه مىدهد پيروى كند، و رأى خود را فرو گذارد،
زيرا در واقع خطاى معلّم از صواب خودش برايش سودمندتر است. چون تجربه انسان را از
امورى دقيق كه شنيدن آنها مايه استبعاد و شگفتى است آگاه مىگرداند، و در عين حال
سود آنها بزرگ است. فى المثل بسا بيماران گرم مزاج كه در برخى اوقات پزشك با
چيزهايى كه طبيعت گرم دارند آنها را درمان مىكند، تا براى تحمّل صدمات معالجه
نيروى بيشترى پيدا كنند، و كسى كه از اين امور آگاهى و در آنها تجربهاى ندارد از
اين عمل دچار شگفتى مىشود. خداوند متعال با بيان داستان خضر و موسى (عليه السلام)
انسان را به اين حقيقت متوجّه مىكند، در آن جا كه خضر مىگويد:
إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً، وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ
به خُبْراً سپس خضر با او شرط مىكند كه خاموش و تسليم باشد، و مىگويد: فَإِنِ
اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً
امّا موسى (عليه السلام) شكيبايى نكرد، و پيوسته
بر او ايراد مىگرفت، تا آن حدّ كه همين امر سبب جدايى آنها شد.
خلاصه هر دانشجويى كه در برابر رأى
معلّم رأى و اختيارى براى خود نگه دارد بايد شكست خورده و زيانكار به حساب آيد.
اينك اگر بگويى خداوند متعال فرموده
است: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، و در اين آيه به
سؤال امر شده است، بايد بدانى كه دستور همين است ليكن اين امر در مواردى است كه
معلّم اجازه پرسش دهد، زيرا سؤال از چيزى كه مرتبه فهم تو به آن نمىرسد پسنديده
نيست، و به همين سبب خضر
موسى (عليه السلام) را از پرسش، يعنى سؤال پيش از وقت منع كرد، زيرا معلّم به شايستگى
تو و زمان اظهار آن داناتر است و پرسش از هر مطلبى در هر مرتبه و درجهاى تا زمان
اظهار آن فرا نرسيده سزاوار نيست.
على (عليه السلام) فرموده است: از حقوق عالم است كه از وى زياد نپرسى، و در پاسخ او را
در تنگنا قرار ندهى و چون كسل و خسته شود به او اصرار نكنى به هنگامى كه برمىخيزد
جامهاش را نگيرى رازش را فاش نگردانى نزد او از كسى غيبت نكنى، عيب او را نجويى
اگر لغزشى كرد و پوزش خواست بپذيرى، بر تو لازم است كه در توقير و بزرگداشت او براى
خدا، مادام كه فرمان خدا را پاس مىدارد بكوشى، در نشستن نزديك او ننشينى، و اگر او
را حاجتى باشد در رفع آن بر ديگران پيشى گيرى.
4- دانشجو بايد در آغاز كارش از گوش دادن به اختلافات مردمان دورى جويد،
خواه دانشى را كه در طلب آن است از
علوم دنيا باشد يا علوم آخرت، زيرا شنيدن اختلافات، عقل را مدهوش، و ذهن را حيران و
رأى را سست، و او را از درك و آگاهى نوميد مىگرداند. بلكه شايسته است نخست طريقه
واحدى را كه ستوده و پسنديده استادش باشد بخوبى فرا گيرد، و پس از آن به گفتار
مذاهب و شبهات گوش فرا دهد، و اگر استادش داراى رأى و طريقه واحدى مستقلّ نباشد، و
تنها بر نقل مذاهب و عقايد و آنچه در پيرامون آنها گفته شده عادت دارد، بايد از او
دورى جويد زيرا گمراهيهاى او بيش از راهنماييهاى اوست، و نمىتواند كورى عصاكش كور
دگر شود. بىشك كسى كه حالش بدين گونه باشد در حلقه حيرت گرفتار و در وادى جهالت
سرگردان است. منع دانشجوى تازهكار از گوش دادن به شبهات، مانند منع نو مسلمان از
آميزش با كفّار است، و فرا خواندن شخصى كه در دين و دانش قوى است براى نظر دادن در
اختلافات شبيه استحباب آميزش با كفّار به وسيله مسلمانانى است كه در عقايد
خود استوار و راسخند. از اين روست كه
در هنگام جنگ به عاجزان و ناتوانان اجازه داده نمىشود كه بر صف كافران هجوم برند،
در حالى كه اين كار براى دليرمردان مستحبّ مىباشد. به همين سبب برخى از ضعيفان از
اين نكته غفلت كرده پنداشتهاند كه بر آنان رواست كه در پارهاى سهلانگاريها كه از
اقويا نقل مىشود به آنها اقتدا كنند، و نمىدانند كه وظيفه اقويا بر خلاف وظيفه
ضعفاست، از اين رو يكى از بزرگان آنها گفته است: «هر كه مرا در اوّل ديد صدّيق شد،
و آن كه مرا در آخر ديد زنديق گشت». چه در نهايت همه كارها به باطن بازگشت مىكند،
و همه اعضا جز در اداى فرايض از كار باز مىماند، و بيننده تصوّر مىكند كه باعث آن
بيكارگى و كسالت و اهمال است، هيهات كه اين حالت حاصل مقيم شدن دل در عين شهود و
حضور، و ملازم بودن بر دوام ذكر است كه بهترين اعمال و عبادات به شمار مىآيد. به
همين جهت است كه براى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
رواست آنچه بر ديگران روا نيست، تا آن جا كه نكاح نه زن براى آن حضرت مباح شده است،
زيرا نيرويى در آن بزرگوار وجود داشت كه مىتوانست ميان زنانش هر قدر زياد باشند
عدالت برقرار كند، ليكن ديگران قادر به اين كار نيستند، و برقرارى عدالت ميان آنها
موجب ضرر رسانيدن آنها به او مىشود، تا حدّى كه طلب رضاى آنها منجّر به معصيت
پروردگار مىگردد، و اين مثل درست است كه هر كس فرشتگان را با دربانان قياس كند
رستگار نمىشود.
5- دانشجو بايد همه نوع از دانشهاى پسنديده را مورد بررسى قرار دهد،
و از مقصد و فايده آنها آگاه شود سپس
اگر عمر يارى دهد بكوشد تا در همه آنها استاد و ماهر گردد، و گرنه به آنچه مهمتر
است بپردازد، و خود را در آن كامل گرداند، و از ديگر علوم نيز بهرههايى به دست
آورد، زيرا دانشها مددكار يكديگر و بعضى از آنها به بعضى ديگر وابسته است، و در اين
حال استفاده از آنها موجب مىشود از عداوت با آن علم كه به سبب ندانستن آن ناشى
مىشود رهايى حاصل گردد، زيرا مردم با چيزى كه نسبت به آن نادانند دشمنند.
خداوند متعال فرموده است: وَ إِذْ
لَمْ يَهْتَدُوا به فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ و شاعر گفته است:
و من يك ذافم مر مريض *** يجد مرا به الماء
الزلالا
علوم بر حسب درجات آنها يابنده را به
سوى خدا سوق مىدهند، و يا به نوعى او را در سلوك راه حقّ يارى مىكنند. علوم در
طريق قرب و بعد از مقصود منزلگاههايى دارند، و نگهبانان آنها مانند نگهبانهاى
رباطها و مرزها از آن منزلگاهها پاسدارى مىكنند، و هر يك از اين نگهبانان داراى
درجهاى است كه اگر هدفش خشنودى خداوند متعال باشد بر حسب آن در آخرت مأجور خواهد
بود.
6- دانشجو نبايد يك باره دستهاى از علوم را براى تحصيل اتّخاذ كند، بلكه بايد آنچه را كه فرا گرفتن و به
ثمر رسيدن آن نزديكتر است مقصد خود قرار دهد، زيرا عمر آدمى غالبا براى يادگيرى همه
دانشها كافى نيست، و دورانديشى اقتضا مىكند كه از هر چيزى خوبتر آن را اخذ، و بر
شمّهاى از آن بسنده كند، و همه نيروى خود را در كامل گردانيدن علمى به كار برد كه
شريفترين دانشهاست، و آن علم آخرت مىباشد، كه شامل دو بخش معامله و مكاشفه است.
مقصد در علم معامله مكاشفه است، و هدف دانش مكاشفه شناخت بارى تعالى است. مقصود من
از معرفت و شناخت، اعتقادى نيست كه مردم عوام آن را از طريق وراثت و يا از دهنهاى
مردم فرا مىگيرند، و يا چنان كه هدف متكلّمان است از راه نگارش كلام و مجادله براى
تحكيم معتقدات خود در برابر مخالفان به دست آمده باشد، بلكه مراد من نوع يقينى است
كه ثمرهاش نور مىباشد و خداوند آن را بر دل بندهاى مىاندازد، كه درونش را به
وسيله مجاهده از پليديها پاكيزه ساخته است. به طور خلاصه شريفترين علوم هدفش شناخت
بارى تعالى است و آن دريايى است كه به قعر آن نتوان رسيد، بالاترين درجات بشر درجه پيامبران است كه درود خدا بر
آنها باد، سپس مرتبه اوليا و پس از آن كسانى است كه به آنها نزديكند. نقل شده كه
صورت دو حكيم الهى را در مسجد ديدند كه در دست هر يك رقعهاى بود كه در يكى نوشته
شده بود: «اگر همه چيزها را بدانى گمان مبر كه چيزى مىدانى مگر آنگاه كه خدا را
بشناسى و بدانى كه او مسبّب اسباب و پديدآورنده اشياست.» و در رقعه ديگرى آمده بود:
«من پيش از آن كه خدا را بشناسم مىآشاميدم و تشنه مىشدم، و چون خدا را شناختم
بىآن كه بياشامم سيراب شدم.»
7- دانشجو بايد عواملى را كه به وسيله آنها به ارزش هر علم پى مىبرد، بشناسد، و مقصود از اين عوامل دو چيز است يكى
ثمرات علم، و ديگرى استحكام و قوّت ادلّه آن، مانند علم دين و دانش پزشكى، چه ثمره
علم دين زندگى جاودانى، و فايده دانش پزشكى زندگى ناپايدار دنياست. از اين رو علم
دين شريفتر از دانش پزشكى است، و نيز مانند علم حساب و دانش طبّ كه دانش حساب اشرف
است زيرا ادلّه آن قوىتر و مطمئنتر مىباشد. و اگر علم حساب با دانش پزشكى مقايسه
شود به اعتبار ثمرات علم طبّ اين دانش از علم حساب با ارزشتر و از نظر قوّت ادلّه
دانش حساب از پزشكى برتر است، ليكن چون فايده و ثمره علم اولويّت دارد علم پزشكى با
اين كه بيشتر آن بر اساس حدس و تخمين است بر دانش حساب داراى تفوّق و برترى است. با
اين ترتيب روشن مىشود كه برترين دانشها دانش خداشناسى و شناخت فرشتگان و كتابها و
پيامبران او و دانستن طريقى است كه انسان را به سرمنزل اين علم و معرفت برساند.
بنابراين بايد بپرهيزى از اين كه تو را جز در اين علم رغبت و يا حرص باشد.
8- دانشجو بايد هدفش پيراستن باطن و آراستن آن به فضايل، و در نهايت تقرّب به حقّ
تعالى و مجاورت ملأ اعلا يعنى فرشتگان و مقرّبان باشد،و مقصودش رياستطلبى و مالاندوزى و
مجادله با نابخردان و باليدن بر همگنان نباشد، و اگر نيّت او اين است ناچار آنچه را
كه به مقصودش نزديكتر است اختيار مىكند، و آن علم آخرت است. با اين حال نبايد به
ديگر علوم يعنى علم فتاوا، علم نحو و لغت كه به كتاب و
سنّت تعلّق دارند و جز آنها به ديده حقارت بنگرد علومى كه ما در مقدّمات و متمّمات
آنها را از انواع دانشهايى شمردهايم كه واجب كفايى مىباشند. و مبالغه ما را در
ستايش علم آخرت نبايد بر تقبيح اين علوم حمل كند، چه آنانى كه بار علم را به دوش
مىكشند مانند نگهبانان و مرزداران و مجاهدان در راه خدا مىباشند، كه برخى از آنها
رزمنده، دستهاى مدافع و پاسدارند، گروهى از آنها سقايت ديگران را بر عهده دارند، و
دستهاى نگهبان چهارپايان و اسبان مىباشند، و هر كدام از آنها كه نيّتش اعلاى دين
خدا باشد، نه به چنگ آوردن غنايم در پيشگاه او مأجور است، عالمان نيز به همين
گونهاند. خداوند فرموده است: يَرْفَعِ الله الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ
الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ و نيز: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ الله، فضيلت و
برترى امرى نسبى است، و اگر ما صرّافان را در مقايسه با پادشاهان حقير بشماريم دليل
بر آن نيست كه آنان در مقايسه با كفشگران و رفتگران نيز كوچك و حقيرند، و نبايد
گمان كرد كه هر كس از مرتبه بلندترى فرود آيد او براى هميشه از قدر و منزلتش ساقط
شده است، چه عالىترين درجات به پيامبران اختصاص دارد، و پس از آنها اوليا و سپس
راسخان در علم و پس از آنها صالحان و شايستگان بر حسب تفاوتى كه در درجات آنهاست
قرار دارند، و خلاصه هر كس ذرّهاى نيكويى كند مزد آن را خواهد گرفت، كه فَمَنْ
يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، و هر كس مقصودش از تحصيل علم، خداوند
باشد هر علمى كه هست ناچار مايه سود و بالا رفتن مرتبه او خواهد بود.
9- دانشجو بايد نسبت و فاصله علوم را با مقصدش بداند، تا علمى را كه مرتبهاش بلندتر و به
مقصدش نزديكتر است برگزيند، و مهمّ را بر غير آن ترجيح دهد. منظور از مهمّ علمى است
كه دانستن آن برايت اهميّت دارد، و آنچه براى تو داراى اهميّت است، چيزى است كه به
دنيا و آخرت تو مربوط مىشود، و هر گاه ميسّر نشود ميان لذّتهاى دنيا و نعمتهاى
آخرت جمع كنى، چنان كه قرآن بدان گويا، و انوار بينشى كه به منزله چشم سر است بدين
گواه است، پس مهمّتر آن چيزى است كه هميشه مىماند و پايدار است، در اين صورت دنيا
منزلگاه، بدن مركب و اعمالى كه انجام مىدهى تلاش براى رسيدن به مقصد است، و مقصد
تنها لقاى پروردگار متعال است، چه آن متضمّن همه نعمتها و آسايشهاست، هر چند در اين
جهان كسى جزو اصلان بحق ارزش اين سعادت را نمىداند، و اينان نيز اندكند.
علوم در رابطه با سعادت لقاى پروردگار
متعال و نظر كردن بر رخسار كريم او، يعنى نظرى كه پيامبران (صلوات
الله عليهم) آن را درك كرده و طالب آن بودهاند نه آنچه عوام و متكلّمان
فهميدهاند سه مرتبه دارد كه به كمك قياس مىتوان آن را شناخت و قياس آن اين است كه
بردهاى آزادى و تمكّنش در رسيدن به پادشاهى منوط به اداى حجّ شود، و به او بگويند:
اگر حجّ به جا آورى و آن را به اتمام رسانى هم به آزادى مىرسى و هم به پادشاهى، و
اگر سفر حجّ را آغاز و آمادگيهاى لازم را فراهم كنى ليكن در ميان راه امرى ضرورى
مانع ادامه آن شود، تنها آزادى و رهايى از رنج بردگى را به دست خواهى آورد، و سعادت
مملكتدارى نصيب تو نخواهد شد. در اين هنگام اين برده سه كار را بايد انجام دهد:
اوّل تهيّه اسباب سفر مانند خريدن شتر سوارى، فراهم كردن مشك آب، و آماده ساختن
توشه راه. دوّم جدايى از وطن و پيمودن راه بيابان از منزلى به منزل ديگر، و روى
آوردن به خانه خدا. سوّم اداى مناسك حجّ هر ركنى پس از ركن ديگر، وى پس از بيرون
آمدن از جامه احرام، و به جا آوردن طواف وداع، استحقاق آزادى و سلطنت دارد. همچنين
وى در هر مقام يعنى از همان آغازى كه به تهيّه اسباب سفر مىپردازد تا آخر آن، و از
نخستين گامى كه در پيمودن راه بيابانها برمىدارد تا پايان آن، و از اوّلين ركن حجّ
تا آخرين اركان داراى منازلى است، چه كسى كه اركان حجّ را آغاز كرده نزديكى او به
سعادت مانند نزديكى كسى نيست كه مشغول فراهم كردن زاد و راحله و يا نخستين گام را
در طريق حجّ برداشته است، چه او به سعادت
نزديكتر است. بنابراين علوم سه قسم است: قسم اوّل به منزله فراهم كردن توشه و خريدن
شتر سوارى است، و اين عبارت از دانش پزشكى و فقه و ديگر علومى است كه در دنيا به
مصالح بدن مربوط مىشود.
قسم دوّم به منزله پيمودن بيابانها و
گذر كردن از درّهها و گردنههاست، و آن عبارت است از علم اخلاق يا تهذيب باطن از
تيرگيهاى صفات، و برآمدن بر گردنههاى بلندى از تصفيه نفس كه متقدّمان و متأخران در
برابر آنها درماندهاند، بجز كسانى كه خداوند آنها را موفّق داشته است. اين علم در
حكم پيمودن راه است، و تحصيل آن مانند دانش راهشناسى و دانستن منزلگاههاى راه
مىباشد، همان گونه كه دانستن منازل راه و جادّههاى بيابان بدون پيمودن آنها براى
رسيدن به مقصد سودى ندارد، علم تهذيب اخلاق نيز بدون اين كه شخص مستقيما به تهذيب
خود بپردازد، متضمن فايدهاى نيست، ليكن كوشش در تهذيب اخلاق بدون داشتن علم آن نيز
غيرممكن است.
قسم سوّم به منزله خود حجّ و اركان آن
است، و آن عبارت است از خداشناسى و دانستن صفات و افعال و فرشتگان او و همه آنچه ما
در شرح علم مكاشفه ياد كردهايم، و در اين جاست كه رستگارى و نيل به سعادت به دست
مىآيد. امّا رستگارى براى هر كسى كه پوينده اين راه و هدفش همين مقصد، يعنى سلامت
و نجات باشد حاصل مىگردد، ولى رسيدن به سعادت جاويد تنها نصيب عارفان مىشود،
همانهايى كه مقرّبان درگاه الهى، و در جوار او به روح و ريحان متنعّم مىباشند، و
آنهايى كه از رسيدن به قلّه كمالات بازداشته شدهاند نيز از نجات و سلامت بهرهمند
مىشوند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: فَأَمَّا إِنْ كانَ من الْمُقَرَّبِينَ
فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ. وَ أَمَّا إِنْ كانَ من أَصْحابِ
الْيَمِينِ، فَسَلامٌ لَكَ من أَصْحابِ الْيَمِينِ، و هر كس روى به اين مقصد
نياورده و براى رسيدن به آن برنخاسته، و اگر برخاسته
قصد امتثال و بندگى خداوند را نداشته است بلكه هدف دنيايى داشته از اصحاب شمال، و
از گمراهان مىباشد، و براى اوست، فَنُزُلٌ من حَمِيمٍ. وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.
وظايف معلّم رهنما
: بدان انسان نسبت به دانشى كه دارد، داراى چهار حالت است، همان گونه كه نسبت به
گردآورى مال نيز داراى اين حالات چهارگانه مىباشد، چرا كه دارنده مال نخست در حال
استفاده و اكتساب است، و سپس در حال ذخيره كردن مالى است كه به دست آورده، و به سبب
آن غنى و از ديگران بىنياز شده، و پس از آن حالت انفاق بر خويش و بهره بردن از آن
و سپس حالت بذل و بخشش به ديگران است تا سخّى و بخشنده شمرده شود. و اين با
ارزشترين حالات آن مىباشد، علم نيز به همين گونه مانند مال گردآورى مىشود، حالت
اوّل طلب و اكتساب است، ديگر حالت تحصيل آن است تا از ديگران بىنياز شود، و سپس
حالت استبصار و بينش است كه عبارت از تفكّر و بهره بردن از دانش به دست آمده است
حالت چهارم دادن بينش به ديگران است كه اين با ارزشترين حالات آن مىباشد.
بنابراين هر كس دانش فرا گيرد.
و بدان عمل كند، و آن را به ديگران
بياموزد، در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مىشود، زيرا وى مانند خورشيد هم خود روشن
است و هم روشنى بخش ديگران است، و همچون مشك است كه خوشبوست و ديگران را خوشبو
مىكند. امّا كسى كه علمى به دست آورد، و آن را به كار نبندد مانند دفترى است كه به
ديگران فايده مىرساند، و خود از علم خالى است، و همچون سنگى است كه چاقو را بدان
برّنده و تيز مىكنند ليكن خود برّان نيست، و مانند سوزن است كه ديگران را
مىپوشاند، و خود برهنه است، و چون فتيله چراغ است كه خود مىسوزد و به ديگران
روشنى مىدهد. شاعر در اين باره گفته است:
و ما هو الا ذبالة و قدت *** تضئى للناس و هى
تحترق
و چنانچه عالم به تعليم ديگران اشتغال
ورزد، كارى بزرگ و امرى سترگ را بر عهده گرفته است، و بايد آداب و وظايف آن را به
شرح زير به كار بندد:
1- بايد نسبت به دانشجويان مهربان باشد، و آنان را مانند فرزندان خود بداند.
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده
است: «من براى شما مانند پدر نسبت به فرزندش مىباشم» چه هدف آن حضرت رهايى دادن
آنها از آتش آخرت است، و اين امر مهمتر است از اين كه پدر و مادر بخواهند فرزندشان
را از آتش دنيا نجات دهند. از اين رو، حق استاد از حقّ پدر و مادر بزرگتر است، زيرا
پدر سبب وجود حاضر فرزند و واسطه بهرهمندى از زندگانى ناپايدار دنياست، و معلّم
سبب حصول زندگانى جاويد آخرت است، و اگر معلّم نباشد آنچه از جهت پدر حاصل شده به
هلاكت ابدى خواهد پيوست، همانا معلّم كسى است كه براى زندگانى دائمى آخرت سودمند
باشد، يعنى علوم آخرت را تعليم دهد، يا علوم دنيا را به خاطر مقاصد آخرت به شاگرد
بياموزد، نه به قصد دنيا، زيرا تعليم و آموزش به خاطر مطامع دنيوى هم موجب هلاكت
خود وى و هم نابودى ديگران است، و ما از آن به خدا پناه مىبريم.
و همان گونه كه فرزندان يك پدر بايد
همديگر را دوست بدارند، و در راه رسيدن به مقاصد يار و كمككار هم باشند، سزاوار
است شاگردان يك استاد نيز با يكديگر دوستى پيشه كنند بىشك اگر مقصود آنها آخرت است
بايد چنين باشند، و اگر هدف آنان دنياست جز حسادت و بغض و كينه ميان آنها نخواهد
بود، زيرا دانشمندان و طالبان آخرت پويندگان راه حقّ و مسافرانى به سوى آن هستند.
دنيا و سالها و ماههاى آن منزلگاههاى اين راه است، و با توجّه به اين كه رفاقت مسافران در مسافرت به
شهرها سبب ايجاد دوستى و محبّت ميان آنها مىشود، روشن است كه همراهى در سفر به سوى
فردوس اعلا چگونه خواهد بود. و چون در به دست آوردن سعادتهاى اخروى هيچ تنگنايى
وجود ندارد، از اين رو ميان پويندگان راه آخرت هيچ نزاع و برخوردى نيست، امّا از آن
جايى كه در تحصيل سعادتهاى دنيوى فراخى وجود ندارد، ميان دنياطلبان پيوسته برخورد و
درگيرى است، و كسانى كه از راه تحصيل علوم، در طلب رياست هستند از مقتضاى آيه:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ پا را فراتر نهاده و مصداق آيه شريفه:
الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ
شدهاند.
2- معلّم بايد به صاحب شريعت (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
اقتدا كند، و در برابر افاضه علم اجرت نخواهد، و
انتظار پاداش و سپاسگزارى نداشته باشد، بلكه براى رضاى خداوند و تقرّب به او آموزش
دهد، و اين كار را منّتى از سوى خود بر شاگردان نشمارد، اگر چه آنان بايد اين منّت
را بر خود لازم بدانند بلكه بايد معلّم اين فضيلت را از آن شاگردان بداند كه دلهاى
خود را پاكيزه كردهاند تا با پاشيدن بذر علم بر آن به خداوند تقرّب جويند. آنها
مانند كسى هستند كه زمينى را به تو عاريت مىدهد تا براى خود در آن كشت كنى، در اين
صورت سود تو بيش از سود مالك زمين خواهد بود، و از وى منّتى بر گردن توست. در تعليم
نيز ثواب و پاداش تو نزد خداوند بيش از كسى است كه به او دانش مىآموزى، و اگر دانش
آموز وجود نداشت هرگز به اين ثواب و پاداش نمىرسيدى. بنابراين مزد كار خود را تنها
از خداوند بخواه كه فرموده است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً چه مال و هر
چه در دنياست خدمتكار بدن است، و بدن مركبسوارى نفس است، و چون شرافت نفس به سبب
علم است، آنها خدمتكار علم مىباشند. كسى كه علم را وسيله كسب مال قرار دهد مانند
كسى است كه كف پاى و نعلين خود را بر محاسنش بمالد تا پاك شود اين شخص
مخدوم را خدمتگار، و خدمتگار را مخدوم قرار داده است، و اين به سر درافتادن است، و
مانند اوست كسانى كه در روز محشر در زمره مجرمان مىايستند، و خداوند درباره آنها
فرموده است:
ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ
امّا به طور خلاصه فضيلت و منّت از آن معلّم است.
اكنون سرانجام كار كسانى را بنگر كه
ادّعا مىكنند مقصود ما از اشتغال به دانش فقه و كلام و تدريس اينها و غير اينها
تقرّب به خداوند متعال است، در حالى كه آنها مال و جاه خود را صرف مىكنند، و به
خاطر ادامه عطايا و مستمرّيها انواع خواريها را در خدمت به سلاطين و حكّام تحمل
مىكنند، چون اگر اين اعمال را ترك كنند، مردم نيز آنها را رها كرده، ديگر هيچ كس
به سراغ آنان نخواهد آمد، و معلّمى كه از اين طايفه است از دانشجوى خود انتظار دارد
در هر حادثه به كمك او بشتابد، دوستش را يارى دهد و با دشمنش دشمنى كند، در برآوردن
حوايج او به طور جدى اقدام كند و براى رفع نيازمنديهاى او گوش به فرمان باشد. اگر
دانشجو درباره وى كوتاهى كند بر او خشمگين مىشود، و از بدترين دشمنان وى مىگردد.
براستى چقدر پست است دانشمندى كه اين روش را براى خود برگزيند، و بدان شاد باشد، و
شرم نكند از اين كه بگويد: غرض من از تدريس، نشر علم براى تقرّب به خدا و يارى كردن
دين اوست. لذا به اين علامات توجّه كن تا انواع فريبكاريها را مشاهده كنى.
3- به هيچ روى از خيرخواهى براى دانشجو و اندرز دادن به او دريغ نكند، بدين طريق كه او را از تصدّى هر مقام
پيش از به دست آوردن استحقاق آن منع كند، و او را از اشتغال به يكى از علوم خفيّه
پيش از آن كه از علم آشكار فراغت يابد باز دارد، و او را متوجّه كند به اين كه غرض
از علوم تقرّب جستن به حقّ تعالى است، نه رياست و مباهات و همچشمى، و اين امر را تا
آن جا كه مىتواند در ذهن او جاى دهد، چه آنچه را عالم فاجر اصلاح مىكند بيشتر از تباهيهايى نيست كه به وجود مىآورد، و
اگر از باطن دانشجو چنين درك شود كه علم را تنها به خاطر دنيا مىطلبد، بايد معلّم
بنگرد كه چه دانشى مطلوب اوست اگر از نوع علوم دنيوى است كه به دين مربوط مىشود او
را از آن منع كند، زيرا اينها از علومى نيستند كه درباره آنها گفته شده است: علم را
براى غير خدا فرا گرفتيم، و علم امتناع كرد از اين كه براى غير خدا باشد، و اگر
علمى كه مطلوب دانشجو است از علوم آخرت است ليكن قصد او تحصيل دنياست اشكالى ندارد
كه او را بگذارند تا آن را بياموزد، زيرا اگر چه او به طمع اين كه واعظى شود، و
مردمى را پيرو خود گرداند براى تحصيل علم آستين بالا زده است، ليكن ممكن است در
اثناى اين كار يا پايان آن، به سبب دانستن امورى كه خداوند بدانها مردمان را بيم
داده، و دنيا را ناچيز شمرده و آخرت را بزرگ داشته است، بيدار شود، و بزودى به راه
صواب و آخرت باز گردد، و خود از آنچه ديگران را پند مىدهد پند گيرد. دوستى مقام و
مقبوليّت در ميان مردم همچون دانههايى است كه شكارچى پيرامون دام مىپاشد، تا به
وسيله آنها مرغان را شكار كند، و بارى تعالى اين روش را با بندگان خود از آن رو به
كار برده است كه در آنها شهوت آفريده است تا به وسيله آن نسلها باقى بماند، و دوستى
مقام را نيز براى آن خلق كرده است تا علوم پيدا و احيا گردد.
آنچه گفته شد مىتواند در علم تفسير،
حديث، شناخت اخلاق نفس و چگونگى تهذيب آن مورد انتظار باشد، امّا به مجادلات
متكلّمان و شناخت فرعهاى غريب مسائل و امثال آنها بسنده كردن و از ديگر علوم رو
گردانيدن جز سنگدلى و فراموشى از خدا و دوام گمراهى و طلب جاه و مقام حاصلى ندارد،
مگر اين كه خداوند با رحمت واسعه خود از لغزشهاى او درگذرد، و يا وى علوم دينى را
با اين دانشها بياميزد. بر آنچه گفته شد هيچ برهانى چون تجربه و مشاهده نيست. اينك
بنگر و عبرت گير و بينش اندوز تا حقيقت اين مطلب را در بلاد و عباد مشاهده كنى و
الله المستعان.
يكى از دانشمندان را غمگين ديدند، به
او گفته شد: تو را چه شده است؟
پاسخ داد: ما كالاى تجارت دنياپرستان
شدهايم، يكى از آنها ملازم ما مىگردد، تا آنگاه كه عالم شود، در اين هنگام او را
كارگزار يا قاضى و يا پيشكار قرار مىدهند.
4- از جمله دقايق هنر تعليم و تربيت اين است كه معلّم دانشجو را تا مىتواند تلويحا
نه تصريحا و با مهربانى نه با سرزنش از بدخويى منع كند،
زيرا بىپرده سخن گفتن پرده هيبت را
مىدرد، و شنونده را بر اقدام به مخالفت دلير و گستاخ مىگرداند، و حرص او را به
اصرار در كار برمىانگيزاند. پيامبر خدا كه راهنماى هر معلّمى است فرموده است: «اگر
مردم را از شكستن پشگل شتر منع كنند، آنها آن را مىشكنند، و مىگويند از اين رو
اين كار بر ما منع شده كه بر انجام آن فايدهاى مترتب است. داستان آدم و حوّا (عليهما
السلام) و آنچه از آن نهى شدند هشدارى براى تو است چه ذكر آن به منظور
افسانهگويى نبوده بلكه براى آن بوده است كه مايه تنبّه و عبرت شود. ديگر اين كه با
كنايه و در لفافه سخن گفتن نفوس برتر و اذهان روشنتر را براى استنباط معانى آن مايل
مىگرداند، و خوشحالى درك معناى آن انسان را به عمل راغب مىسازد، تا او بداند كه
آن معنا از زيركى و هوش او بدور نيست.
5- معلّمى كه به پارهاى از علوم اشتغال و با آنها سر و كار دارد نبايد علوم ديگر
را در چشم دانشجو بد جلوه دهد،
مانند معلّم علم لغت كه عادت داشته
باشد فقه را تقبيح كند، يا معلّم فقه كه حديث و تفسير را زشت شمرده بگويد كه آنها
نقل و سماع محض مىباشند، و اين كار پيرزنان است، و عقل را در آنها مداخلهاى نيست
همچنين معلّم علم كلام نبايد دانشجو را از فقه برهاند، و بگويد:
فقه فرع است و سخنانى است درباره حيض
زنان، و آن كجا و كلام كه پيرامون صفات رحمان است كجا. اينها كه گفته شد براى
معلّمان صفاتى نكوهيده است كه نه تنها سزاوار است از آنها دورى جويند، بلكه شايسته
است معلّم راه فراگيرى علوم ديگر را براى دانشجو باز و هموار سازد، و اگر معلّم
عهدهدار تدريس علوم چندى است بايد براى ترقّى دادن دانشجو از مرتبهاى به مرتبه
بالاتر مراحلى تدريجى را رعايت كند.
6- معلّم بايد ميزان درك دانشجو را در نظر گيرد، و به آن بسنده كند، و به او چيزى
نگويد كه خرد او به آن نمىرسد، چه در اين صورت از درس گريزان مىشود، و يا عقلش
پريشان مىگردد در اين راه به سرور بشر اقتدا كند، در آن جا كه فرموده است: «ما
گروه پيامبران مأموريم مردم را در جايگاهى كه دارند فرود آوريم، و به اندازه خودشان
با آنها سخن گوييم» نيز فرموده است: «هر گاه كسى با مردمان سخنى كه عقل آنها بدان
نمىرسيده گفته است، شكى نيست آن سخن براى برخى از آن قوم فتنهاى بوده است».
على (عليه السلام) در حالى كه به سينهاش اشاره كرد فرمود: «در اين جا علوم بسيارى است
كاش حاملانى براى آنها مىيافتم.» على (عليه السلام)
راست گفته است، چه دلهاى پاكان قبور اسرار است» و عالم را سزاوار نيست آنچه را
مىداند براى هر كسى فاش كند. و اين در جايى است كه دانشجو بتواند مطلب را فهم كند،
و اهل سودجويى نباشد. امّا تكليف در جايى كه دانشجو نتواند آن را درك كند روشن است.
عيسى (عليه السلام) فرموده است: «جواهر را بر
گردن خوكها نياويزيد، و بىشكّ حكمت بهتر از جواهر است، و هر كس حكمت را ناخوش
بدارد بدتر از خوك مىباشد.» از اين رو گفتهاند: براى هر كسى به اندازه عقلش
پيمانه كن و با ترازوى عملش براى او بسنج، تا از او در امان مانى، و وى نيز از تو
سود برده باشد، وگرنه به سبب تفاوت معيار دچار مشكل و ناسپاسى او مىشوى. يكى از
دانشمندان را از چيزى پرسيدند وى پاسخى نداد.
پرسش كننده گفت: آيا گفتار پيامبر خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) را نشنيدهاى كه
فرموده است:
«هر كس دانش سودمندى را كتمان كند، روز رستاخيز در حالى كه لگامى از آتش بر دهان
دارد وارد خواهد شد.» دانشمند گفت: لگام را بگذار و برو، اگر كسى بيايد كه بفهمد و
من از او كتمان كنم بايد مرا لگام كند. در گفتار خداوند متعال كه فرموده است: وَ لا
تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ هشدارى است بر اين كه حبس علم در برابر كسى كه
آن را تباه مىكند و براى او زيان دارد اولى و سزاوارتر است، و ستمى كه انسان در
دادن مال به غير مستحقّ مىكند كمتر از ستم منع مستحقّ نيست، چنان كه گفته شده است:
و من منح الجهال علما اضاعه *** و من منع
المستوجبين فقد ظلم
7- معلّم بايد به دانشجويى كه از درك برخى مطالب قاصر و دچار نارسايى فكر است مطلبى
بگويد كه روشن و در حدّ فكر او باشد،
و نگويد سواى آنچه به او گفته تدقيقات
ديگرى است كه آنها را از او دريغ داشته است، چه گفتن اين سخن رغبت او را در شنيدن
موضوعى كه روشن و در خور فهم اوست سست مىكند و او را دچار تشويش مىسازد، و گمان
مىكند كه نسبت به او تبعيضى صورت گرفته است. زيرا هر كسى گمان مىبرد كه شايستگى
آموختن هر علم دقيقى را دارد و هيچ كس يافت نمىشود كه از ميزان درك عقل خود ناراضى
باشد، و آن كس كه احمقتر و بىخردتر است نسبت به كمال عقل خود شادمانتر است. به
همين سبب گفته مىشود كه اعتقادات فرد عاميى را كه مقيّد به احكام شرع است و
اعتقادات رسيده از پيشينيان بىآن كه به تشبيه و تأويل آميخته شده باشد در نفس او
راسخ و استوار مىباشد، و نيز رفتارش نيكوست ليكن عقلش بيش از اين توانايى ندارد،
نبايد در هم ريخت، بلكه سزاوار است او را به حرفهاى كه دارد واگذاشت، زيرا اگر
تأويل ظواهر آيات و اخبار برايش گفته شود بند عوام از او گشوده مىگردد و
ممكن نيست او را به قيد خواصّ در آورد، در نتيجه سدّى كه ميان او و گناهان است
برداشته مىشود، و به شيطانى سركش مبدّل خواهد شد كه خود و ديگران را هلاك مىكند،
از اين رو عوام را نبايد در مسائل دقيق و حقايق علوم وارد كرد، بلكه بايد نسبت به
آنها به آموزش عبادات و تعليم امانت در هنر و پيشهاى كه دستاندركار آنند بسنده
كرد، و دل آنها را از بيم و اميد به دوزخ و بهشت طبق آنچه قرآن بدان گوياست پر
ساخت، و نبايد در آنها شبهه برانگيخت، زيرا بسا اين شبهه بر دل آنها نقش بندد، و
زدودن آن مشكل گردد، و در نتيجه دچار شقاوت و هلاكت شوند.
كوتاه سخن اين كه نبايد باب بحث را بر
روى عوام باز كرد، زيرا اين امر سبب تعطيل كارها و صناعاتى مىشود كه امور مردم، و
دوام زندگى خواصّ و برگزيدگان متّكى به آنهاست.
8- معلّم بايد به علم خود عمل كند، و كردارش گفتارش را تكذيب نكند، زيرا
علم به بصيرت و چشم دل درك مىشود، و عمل به بصر و چشم سر مشاهده مىگردد، و
دارندگان چشم سر بيش از صاحبان بصيرتند، و چون عمل مخالف علم باشد مانع رشد و تكامل
مىشود. و اگر كسى چيزى تناول كند، و به مردم بگويد آن را نخوريد كه زهر كشنده است
مردم او را ريشخند و به جنون متّهم مىكنند، و حرص آنها در مخالفت با سخن او افزون
مىشود، و مىگويند: اگر آن پاكيزهترين و لذيذترين چيزها نبود آن را براى خود
برنمىگزيد. معلّم رهنما نسبت به دانشجو مانند نقش نسبت به گل يا چوب نسبت به سايه
است گل چگونه ممكن است از چيزى كه در آن نقشى نيست نقش بپذيرد، و يا چوبى كه كج است
سايهاش راست و مستقيم باشد. از اين رو گفتهاند:
لا تنه عن خلق و تاتى مثله *** عار عليك اذا
فعلت عظيم
خداوند متعال فرموده است: أَ
تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ، به همين سبب سنگينى
بار گناهان عالم بيش از ديگران است، زيرا با لغزش عالم عالمى دچار لغزش مىشود، چرا
كه بسيارى از مردم به او اقتدا مىكنند. و آمده است: «هر كس سنّت بدى بر جاى نهد
گناه آن و گناه همه كسانى كه به آن عمل كردهاند بر دوش اوست.» از اين رو، على (عليه السلام) فرموده است:
«دو كس پشت مرا شكسته است، عالم بىپروا و جاهل پارسا،
زيرا جاهل مردم را به زهد خود مىفريبد، و عالم با بىپروايى خويش مردمان را از دين
بيزار مىكند.»