باب چهارم سبب رو آوردن مردم به
مناظره و شرايط و آداب و آفات آن
اين باب در سبب رو آوردن مردم به
مناظره و ذكر شرايط و آداب و آفات آن است، و من در عنوان اين باب، و گفتار غزّالى
اندك تصرّفى كردهام.
سبب رو آوردن مردم به مناظره
بدان چون خلافت پس از خلفاى نخستين به
گروههايى رسيد كه از دين چيزى نمىدانستند، اينان ناگزير شدند از فقيهان كمك
بخواهند، و در همه احوال با آنها مصاحبت داشته باشند، و براى اين كه در جريان صدور
كليّه احكام خود فتواى آنها را به دست آورند، از آنان بخواهند تصدّى امور قضا و حكم
را عهدهدار شوند. چون مردم آن روزگار عزّت عالمان و رو آوردن حاكمان و واليان را
به آنان- در حالى كه اين حاكمان از آنها اعراض داشتند- مشاهده كردند، براى طلب علم
سربرافراشتند، تا از سوى حاكمان مورد عزّت و احترام قرار گيرند، و جاه و مقام به
دست آورند. از اين رو به علم فتاوا رو آوردند، و علم خود را بر حكمرانان عرضه
كردند، و با آنها آشنا شدند، و از آنان حكومت و جايزه خواستند. برخى از
آنان محروم شدند، و بعضى به مقصود رسيدند، و آن كه پيروز شد از ذلّت طلب و خوارى
پستى و حقارت مصون نماند، در نتيجه فقيهان كه تا آن زمان مطلوب مردم بودند، طالب
مردمان و حاكمان شدند، و پس از آن كه بر اثر اعراض از پادشاهان و حاكمان عزيز و
محترم شده بودند در نتيجه رو آوردن به آنها خوار و زبون گشتند، بجز كسانى از عالمان
دين كه در هر زمان خداوند آنان را مصون و موفّق داشته است. سپس برخى از سران و
زمامداران به اقوال و آراى مردم پيرامون اصول عقايد گوش دادند، و مايل شدند ادلّه
آنها را در اين باره بشنوند، و هنگامى كه مردم رغبت حاكمان را به مناظره و مجادله
دريافتند، رو به سوى علم كلام آوردند، و كتابها در اين زمينه تصنيف كردند، و طرق
مجادله را معيّن، و فنون ردّ و نقض را در مقالات استخراج و مرتّب كردند، و مدّعى
شدند كه مقصود آنها پاسدارى از دين خدا و دفاع از سنّت و ريشهكن كردن بدعت است. پس
از آن سران و فرمانروايانى پديد آمدند كه غور در كلام و بحث و مناظره در آن را
مصلحت ندانستند، زيرا ادامه آن موجب بروز كينهها و دشمنيهايى مىشد كه به ويرانى
شهرها منجّر مىگرديد، و تمايل پيدا كردند در فقه و اولويّت مذاهب مجتهدان بحث و
مناظره شود. از اين رو مردم كلام و اقسام علوم را رها كردند، و به مسائل مورد
اختلاف ائمّه فقه رو آوردند، و ادّعا كردند كه مقصود آنها استنباط دقايق شرع، و
بيان علل اختلاف آرا، و فراهم ساختن اصول فتواهاست، و در اين زمينه كتابهاى زياد
تصنيف، و استنباطهاى بسيار كردند، و انواع مجادله را كه تا به امروز ادامه دارد
ترتيب دادند. و معلوم نيست كه خداوند براى روزگاران پس از ما چه تقدير كرده است.
آرى انگيزه مردم در رو آوردن به بحث و مناظره در مسائل مورد اختلاف همين بوده است.
و اگر نفوس ارباب دنيا به يكى ديگر از علوم رغبت پيدا مىكرد، مردم نيز به سمت آن
علم رو مىآوردند، و از توجيه و بهانهتراشى دست نمىكشيدند و مىگفتند آنچه را كه
بدان مشغولند علم دين، و مطلوب آنها تنها تقرّب به درگاه پروردگار جهانيان است.
شرايط مناظره و آداب آن
بايد دانست مناظره در مسائل دين از
احكام دين است، ليكن شرايط و محلّ و وقت خاصّ دارد هر كس به صورت صحيح بدان قيام و
شرايط آن را رعايت كند حدود آن را به جا آورده و از سلف صالح پيروى كرده است. چه
آنان جز براى خدا، و طلب آنچه در پيشگاه او حقّ است مناظره نمىكردند.
آن كه براى خدا و در راه او مناظره
مىكند نشانههايى دارد كه با توجّه به آنها شروط و آداب مناظره معلوم مىشود.
اوّل- اين كه قصد او از مناظره، ادراك
حقّ و طلب ظهور آن باشد، به هر صورتى كه اتّفاق افتد، نه اين كه مقصودش آن باشد كه
رأى و وسعت دانش و صحّت نظر خود را اظهار كند، زيرا اين عمل مجادله و مراء است كه
اكيدا پرداختن به آن نهى شده است. از نشانههاى اين قصد اين است كه مناظره را تنها
زمانى انجام مىدهد كه در آن اميد تأثير داشته باشد، امّا اگر بداند كه طرف مناظره
حقّ را نمىپذيرد، و از رأى خويش برنمىگردد، مناظره با او جايز نيست هر چند بر اثر
آن خطايش بر او آشكار شود زيرا مناظره با او لطماتى را در آينده به بار خواهد آورد،
و هدفى كه از آن مطلوب است نيز به دست نخواهد آمد.
دوّم- در هنگام انجام دادن مناظره
چيزى كه مهمتر از آن باشد وجود نداشته باشد، زيرا هر گاه مناظره به صورت شرعى آن
انجام و واجب شده باشد، از واجبات كفايى است، و اگر در آن هنگام واجب عينى يا كفايى
مهمّترى متوجّه مناظره كننده شود، اشتغال او به مناظره جايز نيست. از جمله واجباتى
كه در اين زمان اقامه نمىشود امر به معروف و نهى از منكر است، گاهى مناظره كننده
در مجلس خود با شمارى از منكرات روبروست- چنان كه اين امر بر كسانى كه اين گونه
احوال و افعال واجب و حرام را بررسى كردهاند پوشيده نيست- در حالى كه او درباره
مسائل دقيق علمى و يا فروع شرعى مناظره مىكند، كه يا اتفاق نمىافتند و يا وقوع
آنها كم و نادر است، بلكه در مجلس مناظره از او و غير او امورى مانند تهديد و ناسزاگويى
و آزار سر مىزند، و در اداى واجبى كه عبارت از خيرخواهى نسبت به مسلمانان و رعايت
محبّت و مودّت آنان است كوتاهى مىشود و گوينده و شنونده را گنهكار مىكنند، در
حالى كه دل او به هيچ وجه متوجّه اين امور نيست، و گمان مىكند او براى رضاى خدا
مناظره مىكند.
سوّم- مناظره كننده بايد در دين مجتهد
باشد، و به رأى خود فتوا دهد، و از مذهب كس ديگر پيروى نكند تا اگر حقّ بر زبان خصم
او جارى شد به آن بگرود. امّا كسى كه مجتهد نيست نمىتواند با مذهب كسى كه مرجع
اوست مخالفت كند، و در مناظره او هيچ فايدهاى نيست، چه در صورت بروز ضعف در او
نمىتواند مذهب خود را ترك كند، سپس اگر فرض شود كه با مجتهدى وارد بحث و مناظره
شود، و مجتهد ضعف دليل خود را دريابد، مجتهد زيانى نمىكند، زيرا بناى او عمل به
چيزى است كه از نظر او رجحان دارد، هر چند آنچه را راجح تشخيص داده در واقع رجحانى
نداشته و ضعيف باشد. چنان كه اين امر براى بسيارى از مجتهدان اتّفاق افتاده است كه
آنها به ادلّهاى متمسّك شدهاند سپس ضعف ادلّه آنها بر خودشان يا ديگران آشكار شده
است و ناچار فتواى خود را تغيير دادهاند، و اين تبدّل رأى و فتوا حتّى در يك كتاب
مجتهد بلكه گاهى در يك ورقه از او هم به چشم مىخورد.
چهارم- بايد در باب واقعهاى مهمّ كه
اتّفاق افتاده يا قريبا روى خواهد داد مناظره كند، و اهتمام او منحصر به اين گونه
موارد باشد و مهمّ اين است كه حقّ معلوم و مشخّص شود، و سخن بيش از آنچه براى اثبات
حقّ مورد نياز است نبايد به درازا كشد، و نبايد فريب خورد به اين كه مناظره در اين
گونه مسائل نادر ورزيدگى فكر و ملكه استدلال و تحقيق را ايجاب مىكند، چنان كه براى
بسيارى از كسانى كه هوس اظهار معرفت دارند اتّفاق مىافتد كه در شناخت مسائل و نقض
و ابطال آنها و غيره مناظره مىكنند، و اگر چنان كه بايد مورد آزمايش قرار گيرند
مقصود آنها را غير از آنچه ذكر شد خواهيم يافت.
پنجم- اين كه مناظره در خلوت را
دوستتر بدارد از اين كه در ميان جمع و در محفل بزرگان انجام گيرد، زيرا خلوت،
بيشتر باعث جمعيّت خاطر و مناسبتر براى حصول صفاى فكر است، و درك حقّ در حضور خلق
انگيزه ريا و حرص و غلبه برطرف را هر چند بر باطل باشد تحريك مىكند. گاهى اتّفاق
مىافتد افراد بدانديش از دادن پاسخ مسائل در خلوت اظهار كسالت مىكنند، و رغبت
دارند مسأله در ميان جمع مطرح گردد، تا در مجامع راه حلّى را كه ارائه مىدهند
منحصر به خود وانمود كنند.
ششم- آن كه مناظره كننده بايد در طلب
حقّ چون جويندهاى باشد كه در پى گمشده خويش است، و هر زمان آن را بيابد خدا را شكر
گويد، و براى او تفاوت نداشته باشد كه حق بر دست او ظاهر گردد يا به وسيله ديگرى، و
طرف مناظره خود را ياور خويش بداند نه دشمن خود، و هر گاه وى خطايش را به او گوشزد
كند، و حقّ را برايش ظاهر سازد، او را سپاس گويد، چنان كه اگر كسى به طلب گمشدهاش
در تكاپو باشد. و ديگرى او را بر گمشدهاش آگاه سازد سپاس او واجب است. حقّ گمشده
مؤمن است، و سزاوارتر است كه هر گاه حقّ بر زبان خصم او ظاهر گردد شاد شود، و از او
سپاسگزارى كند. نه اين كه از شكست خود شرمنده و روسياه گردد، و حالت خود را از دست
بدهد و تمام نيروى خود را در دفع او به كار برد.
هفتم- بايد طرف خود را مانع نشود كه
از دليلى ديگر و از سؤالى به سؤال ديگر رو آورد بلكه به او امكان دهد كه آنچه حاضر
دارد ايراد كند، و از سخنان او آنچه را براى رسيدن به حقّ نياز دارد بيرون كشد، اگر
حقّ را در سخنان او يافت، و يا گفتارش مستلزم آن بود هر چند وى از اين ملازمه غافل
باشد سخنانش را بپذيرد، و خداوند را سپاس گويد، چه غرض او رسيدن به حقّ بوده است،
هر چند اين مطلوب طىّ سخنانى ناهنجار و از هم گسسته به دست آيد. امّا گفتن اين كه:
اين گفتار مرا ملزم نمىسازد، تو سخن نخست خود را رها كردى، و آن تو را نمىرسد، و
امثال اينها كه از ياوههاى مناظره كنندگان است دشمنى محض و خروج از راه صواب مىباشد از
اين رو ديده مىشود بسيارى از مناظرههايى كه در محافل و مجامع انجام مىشود، به
مجادله صرف مىانجامد، تا آن جا كه اعتراض كننده مطالبه دليل مىكند. و مدّعى با
علم به آن از گفتن دليل خوددارى مىكند، و مجلس با ناخشنودى و اصرار بر مخالفت و
لجاج پايان مىيابد. اين روش، فساد و تبهكارى و خيانت نسبت به شرع مطهّر، و دخول در
زمره كسانى است كه علم خود را كتمان مىكنند، در حالى كه طبق حديث شريف نبوى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
بايد دانش خود را ظاهر كنند.
هشتم- با كسى مناظره كند كه در علم
مستقلّ و خودكفا باشد، تا اگر طالب حقّ است بتواند از او استفاده برد. امّا مناظره
كنندگان غالبا از مناظره با دانشمندان بزرگ و فحول علم دورى مىجويند، از بيم آنكه
حقّ بر زبان آنها جارى مىشود، و رغبت دارند با كسانى كه در علم از آنها پستترند
مناظره به عمل آورند، به اين اميد كه باطل خود را ترويج كنند، و آنان را تحت تأثير
قرار دهند.
براى مناظره غير از شروط و آدابى كه
ذكر شد شرايط و آداب دقيق ديگرى نيز وجود دارد، ليكن از آنچه ذكر كرديم مىتوان
دانست كه چگونه بايد براى خدا مناظره كرد، و آن كه مناظره مىكند براى خداست يا به
خاطر چيزى ديگر.
خلاصه بايد دانست آن كه مناظره و
مجادله با شيطان را- كه بر دل او چيره و دشمنترين دشمنان اوست و پيوسته او را به
نابودى مىكشاند- رها مىكند، و در مسائلى كه مجتهد در آنها مصيب و يا شريك در اجر
مصيب است با ديگرى به مناظره مىپردازد ريشخند شيطان بوده و مايه عبرت دانشجويان
است. به همين سبب شيطان از اين كه او را در اعماق تيرگى آفتها و بلاها فرو برده است
شادى و او را سرزنش مىكند، آفتهايى كه اينك ما آنها را برشمرده و شرح مىدهيم.
آفتهاى مناظره و خويهاى مهلكى كه از
آنها پديد مىآيد
بايد دانست مناظرهاى كه براى
برترىجويى و خاموش ساختن طرف، و اظهار فضل و شرف در نزد مردم، و به
قصد مباهات و مجادله و جلب توجّه مردمان صورت گيرد، منشاء همهخويهايى است كه در
پيشگاه خداوند زشت و ناپسند، و در نزد دشمن او ابليس خوب و پسنديدهاند. نسبت اين
صفات با گناهان باطنى از قبيل خود برتربينى، خودپسندى، ريا، حسد، همچشمى، خودستايى،
جاهطلبى و جز اينها مانند نسبت شرابخوارى با گناهان ظاهرى از قبيل زنا، تهمت، قتل
و دزدى است، همان گونه كه اگر كسى ميان نوشيدن شراب و ديگر گناهان مخيّر شود، شراب
خوردن را كوچكتر از همه آنها شمرده به آن اقدام مىكند، ليكن همين گناه او را در
حال مستى به ارتكاب ديگر گناهان مىكشاند. كسى كه حبّ محكوم كردن ديگران و چيرگى در
مناظره و جاهطلبى و فخر فروشى بر مزاج او غلبه يافته است، همين خويهاى زشت او را
وادار مىكند كه همه پليديها را در دل خود گرد آورد، و تمام صفات نكوهيده در او
برانگيخته شود. دلائل نكوهش اين صفات از طريق آيات و اخبار در بخش مهلكات ذكر خواهد
شد، و ما در اين جا تنها به مجموع آنچه از اين صفات در مناظره برانگيخته مىشود
اشاره مىكنيم:
1- حسد: پيامبر خدا فرموده است: «حسد مانند آتش كه هيزم را مىخورد
حسنات را از ميان مىبرد.» و مناظره كننده هرگز از حسد جدا نيست، زيرا گاهى در
مناظره غالب، و زمانى مغلوب مىشود، مردم يك بار گفتار او، و بار ديگر گفتار غير او
را مىستايند، و مادام كه در دنيا كسى باقى است كه مردمان او را به وسعت دانش و
نيروى انديشه ياد مىكنند، و يا گمان مىبرند كه او از وى سخنورتر و انديشمندتر
است، ناگزير به او حسادت مىورزد و دوست دارد اين نعمت از او زايل شود، و مردم از
او روى گردانند، و دلها از او منصرف گردد. حسد آتش سوزانى است كه هر كس بدان دچار
شد در دنيا گرفتار عذاب دردناكى گرديده، و عذاب او در آخرت سختتر و بزرگتر مىباشد. از اين رو ابن عبّاس گفته
است: «دانش را هر جا كه يافتيد بگيريد، و سخن فقيهان را درباره يكديگر نپذيريد، چه
اينان مانند بزهاى نر در آغل گوسفندان، به يكديگر رشك مىبرند.»
2- تكبّر و برترىجويى: پيامبر خدا فرموده است: «هر كس تكبّر ورزد خداوند او را پست
مىكند، و هر كه فروتنى كند خداوند او را بلندى مىبخشد.» و قول خداوند متعال را
نقل فرموده است كه: «عظمت و كبريايى دو ويژگى من است، هر كس درباره آنها با من
منازعه كند او را در هم مىشكنم.» و مناظره كننده از خود برتربينى نسبت به امثال و
اقران خود و تجاوز از حدّ خويش خالى نيست، تا آن اندازه كه در بالاتر و فروتر نشستن
در مجلسها، و نزديك و دور بودن از پشتيها، و تقدّم در عبور از تنگراهها به قدرى
رقابت و همچشمى مىكنند كه گاهى به جنگ و دعوا مىانجامد، و بسا باشد كه نادان يا
مكّار فريبكارى از آنها رفتار خود را اين گونه توجيه كند كه منظورش صيانت نفس و پاس
شرافت علم است، و مؤمن از اين كه خويشتن را خوار كند منع شده است. او با اين توجيه
تواضع را كه مورد ستايش خداوند و پيامبرانش (عليهم
السلام) مىباشد ذلّت خوانده، و تكبّر را كه مبغوض خداوند است عزّت ناميده،
و براى اين كه مردم را گمراه كند بدين گونه نامها را تحريف كرده است همان گونه كه
نام حكمت و علم و جز اينها را تغيير دادهاند.
3- حقد يا كينه: و هيچ مناظره كنندهاى از آن برى نمىباشد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «مؤمن كينهتوز نيست.» در نكوهش حقد
روايات بسيارى وارد شده كه پوشيده نيست، و هيچ مناظره كنندهاى ديده نمىشود كه بتواند كينه آن كس را در دل نگيرد، كه
با تكان دادن سر سخن خصم وى را مىپذيرد، و در قبول گفتار او درنگ مىكند، و به
سخنان او چنان كه بايد گوش فرا نمىدهد، بلكه هنگامى كه اين وضع را مشاهده مىكند،
كينه او را در دل مىگيرد، و آن را در خود پرورش مىدهد، و نهايت خويشتندارى او اين
است كه از روى نفاق آن را پنهان بدارد، ولى غالبا چيزى از آن كينه درونى ناگزير در
ظاهر نمايان مىشود، و چگونه ممكن است از كينه تهى شود، و حال آن كه تصوّر نمىكند
همه شنوندگان گفتار او را برتر بدانند، و همگى حالات او را در ورود به بحث و خروج
از آن بپسندند، سپس اگر كمترين سخنآرايى از خصم او ظاهر شود، و يا نسبت به سخنان
وى كمى بى اعتنايى به عمل آيد، در سينهاش نهال حقدى غرس مىشود كه تا پايان عمرش
دست روزگار نمىتواند آن را ريشهكن كند.
4- غيبت: خداوند متعال غيبت كردن را به خوردن مردار تشبيه كرده است، و مناظره كننده
مدام بر خوردن مردار مداومت دارد، چه پيوسته سخنان خصم را نقل، و او را نكوهش
مىكند، و منتهاى پرهيز او اين است كه در آنچه بر ضدّ او مىگويد راست باشد و در
نقل از او دروغ نگويد. امّا او ناچار درباره خصم خود سخنانى مىگويد كه دلالت بر
نارسايى بيان و نقصان فضل و ناتوانى وى دارد، و اين خود غيبت است. امّا اگر دروغ
بگويد بهتانزده است، همچنين اگر نتواند زبان خود را از تعرّض نگه بدارد، تعرّض
نسبت به كسى كه از گفتار او روى مىگرداند، و به سخنان خصمش گوش فرا مىدهد و تا آن
اندازه با او دشمن مىگردد كه وى را به نادانى و حماقت و نافهمى و سفاهت متهم
مىكند.
5- خودستايى: خداوند متعال فرموده است: فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ، به حكيمى گفته
شد: سخن راستى كه زشت است كدام است؟ گفت: اين كه آدمى خود را بستايد، و مناظره
كننده از ستودن نفس خويش به توانمندى و غلبه و برترى بر اقران بدور نيست، و در ضمن
برگزارى مناظره پيوسته اين سخنان را كه «من از كسانى نيستم كه امثال اين امور برايم
پوشيده باشد، من داراى علوم مختلفى هستم، و در اصول و حفظ احاديث استقلال و تكيه بر
خود دارم» و امثال اينها را بر زبان مىاورد، كه گاهى خودستايى و لاف زدن است، و
زمانى هم به سبب نيازى است كه به ترويج گفتار خود دارد. روشن است كه خودستايى و
تفاخر به حكم شرع و عقل مذموم و ناپسند است.
6- تجسّس و پيگيرى عيبهاى مردم: خداوند متعال فرموده است: وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا
يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً مناظره كننده همواره در طلب لغزش اقران، و پيگيرى
عيبهاى حريفان خود مىباشد، تا آن جا كه اگر بشنود مناظره كننده ناشناسى به شهر
وارد مىشود، به طلب كسى در مىآيد كه او را به چگونگى احوال درونى اين تازهوارد
آگاه سازد، و با پرسش از وضع او نقاط ضعف و معايب وى را به دست آورد، و آنها را در
ذهن خود نگه مىدارد، تا اگر نياز پيدا كرد، براى رسوا كردن و خجل ساختن او آنها را
به كار برد، و در اين راه تا آن جا پيش مىرود، كه احوال دوره كودكى و عيوب جسمى او
را مىپرسد و معلوم مىكند تا شايد از لغزشى يا عيبى از او مانند كچلى و غيره آگاه
شود.
سپس چنانچه كمترين غلبهاى را بر او
احساس كند، اگر خويشتندار باشد آن را به طور كنايه به او مىگويد، و اين روش را از
او پسنديده مىدانند، و از لطايف تشبيب مىشمارند، و اگر اهل مباهات و فخر فروشى
است از اين كه او را با رفتار نابخردانه و استهزا مفتضح كند خوددارى نخواهد كرد،
چنان كه اين قبيل كارها از گروهى از بزرگان مناظره كنندهگان و شمارى از برجستگان
آنها نقل شده است.
7- شادى كردن بر اندوه مردمان و اندوهگين شدن از شادى آنان: هر كس آنچه را كه براى خود دوست
مىدارد براى برادر مؤمنش دوست ندارد از اخلاق مؤمنان بدور است، و كسى كه با اظهار
فضل، فخر فروشى و مباهات كند ناچار آنچه همگنان و امثال او را كه در فضل ادّعاى
برابرى با او را دارند اندوهگين مىكند او را شادمان مىسازد، و دشمنى ميان آنان
مانند دشمنى درّندگان با يكديگر است، كه چون يكى از آنها از دور ديگرى را ببيند
لرزه بر اندام او مىافتد، و رويش زرد مىگردد. همچنين هنگامى كه مناظره كنندهاى
مناظره كننده ديگرى را مشاهده مىكند رنگش متغيّر و افكارش مضطرب مىشود، چنان كه
گويى شيطانى سركش يا درّندهاى خطرناك ديده است. در اين جاست كه بايد گفت كجاست آن
همدلى و انس و آرامش كه ميان علماى دين به هنگام ديدار يكديگر جريان مىيافت، و
كجاست آن برادرى و هميارى و مشاركت در خوشى و ناخوشى كه ميان آنها وجود داشت، تا آن
حدّ كه گفته شده است: دانش ميان دانشمندان رحمى است كه آنها را به يكديگر پيوند
مىدهد.
در زشتى روشى كه گفته شد همين بس كه
لازمه آن اتّخاذ اخلاق منافقان و دور شدن از صفات مؤمنان و پرهيزكاران است.
8- نفاق: در نكوهش آن نيازى به ذكر شواهد نيست، و مناظره كننده ناگزير از داشتن
نفاق است، زيرا دشمنان و دوستان و هواداران خود را ديدار مىكنند، و چارهاى
نمىبينند جز اين كه با آنها به زبان، دوستى كنند، و به موقعيّت و احوال آنها ارج
نهند، در حالى كه گوينده و شنونده و همه كسانى كه سخنان او را مىشنوند مىدانند كه
گفتههايش پوچ و دروغ و نفاق و فجور است، و اينها به زبان، دوست و به دل دشمنند. ما
از مذموم بودن اين روش به خدا پناه مىبريم. پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «هنگامى كه مردم علم فرا گيرند و عمل را
واگذارند، و به زبان دوستى و به دل با يكديگر دشمنى كنند، و پيوند خويشاوندى را
ببرند خداوند بر آنها لعنت مىفرستد، و كر و كورشان مىگرداند.» با مشاهده اين احوال صحّت اين حديث روشن
است.
9- گردنكشى در برابر حقّ و ناخوش داشتن آن و حرص بر مجادله در آن: تا آن حدّ كه
مبغوضترين چيز نزد مناظره كننده اين است كه حقّ بر زبان خصمش جارى شود، و هر وقت
اين اتّفاق بيفتد، آستين بالا مىزند و با منتهاى كوشش آن را ردّ و انكار كرده، و
حدّ اعلاى امكاناتش را صرف مىكند تا با نيرنگ و مكر و حيله او را به كلّى دفع و از
صحنه بيرون كند. پس از آن كشمكش و جدال جزء طبيعت او مىشود، و هر سخنى به گوشش
برسد انگيزهاى براى اعتراض بر آن در طبع او پديد مىآيد، تا آن جا كه نسبت به
ادلّه قرآن و الفاظ شرع نيز اين حالت بر دل او چيره مىشود، و برخى از اين ادلّه را
در مقابل هم قرار مىدهد. با اين كه جدال در مقابله با باطل منع شده و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به ترك آن فرمان داده و فرموده است: «كسى كه بر باطل
است و دست از مجادله برمىدارد، خداوند خانهاى در حومه بهشت برايش خواهد ساخت، و
آن كه بر حقّ است و جدال را ترك مىكند خداوند در صدر بهشت برايش خانهاى بنا خواهد
كرد.» خداوند ميان كسى كه بر پروردگار دروغ بندد و آن كه حقّ را تكذيب كند تفاوتى
ننهاده و آنها را برابر دانسته و فرموده است: وَ من أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى
عَلَى الله كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ، و نيز: فَمَنْ أَظْلَمُ
مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى الله وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ.
10- ريا يعنى ملاحظه خلق و كوشش در به دست آوردن دل و جلب توجّه آنها: اين دردى است
كه درمان آن دشوار است، و انسان را به سوى بزرگترين گناهان كبيره مىكشاند، چنان كه
شرح آن بزودى در كتاب ريا خواهد آمد. هدف مناظره كننده در اين كار چيزى جز اين نيست
كه خود را به مردم نشان دهد، و زبان آنها را به
ستايش وى بگشايد.
اين ده صفت كه ذكر شد و از بزرگترين
زشتيهاى درونى است غير از اعمال ناروايى است كه براى آن دسته از مناظره كنندگان كه
خويشتندار نمىباشند در منازعاتى كه به زد و خورد، جامه دريدن، محاسن يكديگر
گرفتن، دشنام دادن به پدر و مادر و استادان و نسبتهاى ناروا منجّر مىشود اتّفاق
مىافتد، چه اين دسته در زمره مناظره كنندگان معتبر به شمار نمىآيند امّا بزرگان و
خردمندان آنها نيز از اين ده صفتى كه مذكور شد جدا نيستند. آرى ممكن است بعضى از
آنان از پارهاى از اين صفات مصون بمانند، و اين به هنگامى است كه طرف مناظرهاش از
او فروتر، و يا بروشنى از او برتر باشد، و يا از شهر خود دور، و به اسباب و وسايل
زندگى دسترسى نداشته باشد، ليكن اگر او و طرف مناظرهاش در يك درجه باشند ممكن نيست
در آن موقع كسى از آنها از اين صفات دهگانه خالى باشد.
از هر يك از ده صفت مذكور ده خوى زشت
ديگر منشعب مىشود، كه ما با ذكر و شرح يكايك آنها گفتار خود را طولانى نمىكنيم،
از قبيل تكبّر، خشم، دشمنى، طمع، مالدوستى و جاهطلبى براى امكان غلبه و مباهات،
غرور و سرمستى، تعظيم پادشاهان و توانگران و رفت و آمد نزد آنان و استفاده از اموال
حرام آنها، تجمّل و آرايش اسب و مركب، پوشيدن جامههاى ممنوع، تحقير مردمان با
تفاخر و تكبّر، دخالت در امورى كه به او مربوط نيست، پرحرفى و بيرون رفتن ترس و
حرمت از دل، غلبه غفلت بر مجادلهگر تا آن اندازه كه نمازگزار آنها نمىداند در
نمازش چه مىخواند و با كى راز و نياز مىكند و در دل خود احساس خشوع نمىكند، و
صرف عمر در دانشهايى كه به مناظره كمك مىكند از قبيل آرايش عبارات، سجع الفاظ، حفظ
نوادر و امور بى- شمار ديگر با اين كه براى آخرت سودى ندارند.
مناظره كنندگان بر حسب درجات خود در
اين امور با يكديگر تفاوت دارند، و آنان را مراتب مختلفى است، و ديندارترين و
خردمندترين آنها از مايههاى اين اخلاق خالى نيست، منتهى
سعى مىكند آنها را پنهان بدارد، و با نفس خويش مجاهده كند.
مىگويم: از جمله آنچه در نكوهش
مناظره و خصومت در دين از طريق خاصّه وارد شده روايتى است از شيخ صدوق ابو جعفر
محمّد بن على بن بابويه از امير مؤمنان (عليه السلام)
كه فرموده است: «كسى كه دين را با جدل طلب كند زنديق مىشود.»
نقل شده كه مردى به حسين بن على (عليه السلام) عرض كرد: بنشين تا در دين با يكديگر مناظره كنيم، فرمود: «اى فلان
من به دين خود بينايم، و راه هدايت برايم روشن است، اگر تو به دينت نادانى برو و آن
را به دست بياور، مرا با مجادله چكار؟» شيخ صدوق به سند خود از ابو عبيده نقل
مىكند كه گفته است: «امام باقر (عليه السلام) به
من فرمود: اى ابو عبيده از مجادلهگران و از كسانى كه بر ما دروغ مىبندند بپرهيز،
زيرا آنها آنچه را مأمور به فرا گرفتن آن بودند ترك كردند، و به آموختن آنچه بدان
مأمور نبودند خود را به رنج انداختند، تا آن اندازه كه براى دسترسى به علوم آسمانى
خود را دچار زحمت ساختند. اى ابا عبيده! با مردم به اخلاق خودشان رفتار كن، و به
سبب اعمالشان از آنها جدايى اختيار كن، ما كسى را فقيه و خردمند نمىشماريم مگر
آنگاه كه آهنگ سخن را بشناسد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في
لَحْنِ الْقَوْلِ».
و نيز به سند خود از آن حضرت روايت
كرده كه فرموده است: «دشمنى دين را محو مىكند، و عمل را از ميان مىبرد، و شكّ به
وجود مىآورد.»
و نيز به سند خود از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده است: «مخاصمه نمىكند جز كسى كه دچار شكّ است، و يا از تقوا
بىبهره است.» و در روايت ديگرى آمده است: «جز كسى كه از آنچه در سينه دارد به تنگ
آمده است.»
و نيز به سند خود از امام موسى بن
جعفر (عليه السلام) روايت مىكند، كه به علىّ بن
يقطين فرمود: «به يارانت دستور ده زبان خود را نگه دارند و دشمنى در دين را ترك
كنند، و در عبادت خداوند متعال بكوشند.»
همچنين شيخ صدوق به سند خود از محمّد
بن عيسى نقل مىكند كه گفته است: در كتاب علىّ بن هلال خواندم كه او از امام موسى
بن جعفر (عليه السلام) پرسيد كه آنها (ائمّه ع)
از كلام در دين نهى كردهاند، و اين سخن را پيروان متكلّم شما بدين گونه تأويل
كردهاند كه اين نهى متوجّه كسى است كه قادر به بحث كلامى در دين نيست، امّا كسى كه
بخوبى از عهده اين امر برمىآيد از اين كار نهى نشده است. آن حضرت در پاسخ نوشت:
«دانا و نادان نبايد در دين مناظره كنند، زيرا زيان آن از سودش بيشتر است.» و امثال
اين احاديث فراوان است.
فصل: آفت برخى از انواع وعظ و تذكير
غزّالى مىگويد: اين صفات نكوهيده نيز
بناچار جزو خصلتهاى همه كسانى است كه به تذكير و وعظ اشتغال دارند، و مقصود آنها
مقبوليّت عامّه و به دست آوردن جاه و مقام و رسيدن به ثروت و عزّت است، همچنين
لازمه آنهايى است كه به علم مذهب و فتوا مشغولند، و قصدشان احراز مقام قضاوت و
توليت اوقاف و پيشى جستن بر اقران و امثال است. خلاصه اين كه صفات مذكور بناچار جزو
خصلتهاى همه كسانى است كه هدفشان در تحصيل علم چيزى غير از ثوابهاى اخروى است، زيرا علم عالم را
رها نمىكند مگر اين كه او را دچار هلاكت ابدى سازد، و يا زندگى جاودانى به او
بخشد. از اين رو پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «عالمى كه خداوند به او توفيق نداده تا از علمش سود ببرد، در روز
رستاخيز عذابش از همه كس سختتر است» بنابراين علم نه تنها به او سود نرسانيده بلكه
او را دچار خسران نيز ساخته است، و اى كاش در اين كار نه سودى مىبرد و نه زيانى
مىكرد. هيهات كه خطر علم بزرگ است و طالب آن خواهان سلطنتى ابدى و نعمتهايى
جاودانى است، و او از اين بيرون نيست كه يا به پادشاهى مىرسد و يا دستخوش هلاكت
مىگردد. او مانند كسى است كه در اين دنيا در پى رسيدن به پادشاهى باشد كه اگر به
هدف خود نرسيد نبايد اميد داشته باشد كه از دست فرومايگان جان سالم به در برد، بلكه
ناگزير دچار رسواترين حالات مىگردد.
اگر گفته شود: رخصت در مناظره متضمّن
فايدهاىست كه عبارت از ترغيب مردم به تحصيل علم است، چه اگر دوستى رياست نبود
علوم از ميان مىرفت، اين سخن از جهتى درست است ليكن سودمند نيست، زيرا اگر گوى و
چوگان و بازى با گنجشكان به بچّهها وعده داده نشود بچّهها به رفتن دبستان راغب
نشوند، امّا اين دليل آن نيست كه رغبت به اين بازيها پسنديده است و اين كه اگر حبّ
رياست نبود علوم كهنه و محو مىشد دليل بر آن نيست كه طالب رياست رستگار است، بلكه
او از كسانى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
درباره آنها فرموده است: «خداوند اين را به وسيله اقوامى تقويت مىكند كه بهرهاى
براى آنها نيست.»
و نيز فرموده است: «خداوند اين دين را
به وسيله مردانى فاجر تقويت مىكند.»
بنابراين عالمى كه طالب رياست
مىباشد، خود دستخوش هلاكت است و چنانچه ديگران را به ترك دنيا بخواند
ممكن است آنها به سبب او اصلاح شوند.
ظاهر حال اين عالم نماى جاهطلب مانند
حال علماى سلف است، ليكن مقاصد جاهطلبانه خود را در دل پنهان مىدارد. او همانند
شمع است كه خود مىسوزد و ديگران از او روشنايى مىگيرند، پس صلاح ديگران در سوختن
و هلاك اوست، امّا اگر مردم را به دنيا طلبى دعوت كند مانند آتش سوزندهاى خواهد
بود كه خود و ديگران را به كام خويش مىكشد.
از اين رو دانشمندان سه گونهاند،
دستهاى خود و ديگران را هلاك مىكنند. اينان همانهايى هستند كه به دنيا رو
آوردهاند، و آشكارا مردم را به طلب آن دعوت مىكنند. دسته ديگر خود و ديگران را
سعادتمند و خوشبخت مىسازند اينان كسانى هستند كه در ظاهر و باطن از دنيا روى
گردانيدهاند و مردم را به سوى خدا دعوت مىكنند. گروه سوّم آنهايى هستند كه خود را
هلاك كرده و ديگران را به سعادت مىرسانند اينان مردم را به سوى آخرت دعوت مىكنند.
و در ظاهر به دنيا پشت پا زدهاند، و در باطن مقصودشان جلب مقبوليّت عامّه و به دست
آوردن جاه و مقام است. اينك بينديش تو از كدام دستهاى و براى چه كسى خود را بدين
كار مشغول داشتهاى هرگز گمان مكن خداوند سبحان علم يا عملى را كه خالص نيست و براى
رضاى او انجام نشده است بپذيرد. به خواست خدا در كتاب ريا بلكه در سراسر بخش مهلكات
مطالبى در اين باره خواهد آمد كه شكّ را از تو خواهد زدود.
باب پنجم وظايف معلّم و دانشجو
امّا دانشجو: آداب و وظايف او بسيار
است كه در نه قسمت خلاصه مىشود:
1- دانش آموز مقدّم بر هر چيز بايد نفس خويش را از خويهاى زشت و صفات نكوهيده
پاكيزه سازد، زيرا علم، عبادت قلب و نماز سرّ و
تقرّب باطن به سوى خداوند متعال است، همان گونه كه نماز ظاهرى كه از وظايف جوارح
است جز با تطهير ظاهر بدن از حدثها و پليديها صحيح نيست، عبادت باطن و آباد كردن دل
به علم نيز، تنها پس از تطهير آن از پليديهاى اخلاق و نجاسات اوصاف درست خواهد بود.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:
«دين بر پايه نظافت و پاكيزگى بنا شده است.» و مراد از آن پاكيزگى ظاهر و باطن است.
خداوند متعال فرموده است: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ تا به خردمندان هشدار دهد
كه طهارت و نجاست بر ظواهر و آنچه به حسّ ادراك مىشود منحصر نيست. چه مشرك ممكن
است لباسش پاكيزه و بدنش شسته باشد ليكن جوهر يعنى باطن او آلوده به پليدى است.
نجاست عبارت از چيزى است كه بايد از آن اجتناب و دورى كرد. و پليديهاى باطن مهمّتر
و اجتناب از آنها ضرورىتر است، زيرا با خباثتى كه در زمان حال دارند در آينده موجب
هلاكتند. از اين رو پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: «فرشتگان در خانهاى كه سگ باشد وارد نمىشوند.»
و دل خانهاىست كه منزلگاه فرشتگان و
جايگاه فرود آمدن آثارشان و محلّ استقرار آنهاست، و صفتهاى بد مانند خشم، شهوت،
كينه، حسد، كبر، خودپسندى و امثال آنها سگانى پارس كنندهاند در اين صورت چگونه
فرشتگان به قلبى وارد شوند كه پر از سگان است. خداوند انوار علم را تنها به وسيله
فرشتگان در دل تابان مىكند، و فرموده است: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ
الله إِلَّا وَحْياً أَوْ من وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا، همچنين آنچه از
بركات علوم به دلها مىفرستد رسانندگان آن فرشتگانى هستند كه به اين كار گمارده
شدهاند، و آنها پاكانى هستند كه از هر زشتى
منزّه و مبرّايند. بنابراين آنان جز به پاكان نظر نمىكنند. و تنها دلهاى پاك را به
وسيله آنچه از خزاين رحمت حقّ تعالى نزد آنهاست آبادان مىگردانند. من نمىگويم:
مراد از واژه بيت دل است، و مقصود از كلب (سگ) خشم و خويهاى زشت است، ليكن مىگويم:
آن سخن هشدارى است بر اين، و فرق است ميان آن كه ظاهر لفظ تأويل و بر باطن آن حمل
شود، و اين كه معناى ظاهر لفظ برقرار، و ذكر آن هشدارى بر معناى باطن آن باشد. و
بايد با رعايت اين نكته از باطنيان دور شد، چه راه اعتبار يا عبرت گرفتن همين است و
اين طريقه عالمان و پاكان مىباشد، زيرا معناى اعتبار اين است كه از آنچه مذكور است
براى غير آن عبرت گرفته شود، و به مذكور بسنده نگردد، چنان كه خردمند هنگامى كه
مصيبت ديگران را مىبيند از آن عبرت مىگيرد، و متوجّه مىشود كه او نيز در معرض
مصائب است، و دنيا دستخوش تغيير و دگرگونى است، پس عبرت گرفتن از ديگرى نسبت به
خود، و از خود نسبت به دنيا عبرتى در خور ستايش است. بنابراين تو نيز از خانهاى كه
خلق آن را بنا كرده، به قلب كه خانهاىست ساخته شده از سوى خدا راه پيدا كن، و از
سگ كه به سبب صفاتش كه همان درّندگى و پليدى است نه صورتش، نسبت به روح سگى و
ددمنشى و درّندگى عبرتگير، و بدان دلى كه پر از خشم و حرص به دنيا و نزاع بر سر
آن، و حريص بر پاره كردن پرده اعراض مردم است به صورت قلب، و در معنا سگ است، و
انسان با بينش معانى را در نظر مىگيرد نه صورتها را، چه صورتها در اين عالم بر
معانى غلبه دارند، و معانى در آنها پوشيده شده است، ليكن در آخرت صورتها تابع معانى
مىباشند، و معنا بر صورت غلبه دارد، از اين رو در آن جهان هر كسى بر صورت معنوى
خود محشور مىشود، و آن كه پرده اعراض مردم را مىدريده به صورت سگى گزنده، و آن كه
حريص بر تجاوز به اموال ديگران بوده به صورت گرگى درّنده، و آن كه بر مردم تكبّر
مىورزيده به صورت پلنگ، و كسى كه در طلب رياست بوده است به صورت شير محشور مىشود.
در اين باره اخبار و احاديثى وارد شده است، و معتبر بودن اين
مطلب در نزد اهل نظر و بينش گواه صحّت آن است.
اگر گفته شود: چه بسيارند دانشطلبان
بد اخلاق كه دانشهاى بسيار به دست آوردهاند، پاسخ اين است كه تو چقدر دورى از دانش
حقيقى، آن دانشى كه در آخرت سودمند و مايه تأمين سعادت است، زيرا براى طالب اين علم
از همان آغاز شروع به آن روشن مىگردد كه گناهان زهر كشندهاند. آيا هيچ ديدهاى
كسى چيزى را كه يقين دارد سمّ است تناول كند، آنچه از اين طالبان علوم ظاهر مىشنوى
سخنانى است كه گاهى آنها را بر زبان جارى مىكنند، و زمانى ديگر در دل آنها را
تكرار مىكنند، و اينها به هيچ روى علم به شمار نمىآيد. ابن مسعود گفته است: «علم
به بسيارى روايت نيست بلكه نورى است كه در دلها تابيده مىشود.»
مىگويم: رواياتى مانند اينها از
امامان ما (عليهم السلام) نيز وارد شده است.
غزّالى مىگويد، برخى از عالمان
گفتهاند: «علم عبارت از ترس از خداست.» پروردگار متعال فرموده است: إِنَّما
يَخْشَى الله من عِبادِهِ الْعُلَماءُ گويا اين سخن به عالىترين ثمرات علم اشاره
دارد، از اين رو يكى از محقّقان گفته است: «معناى گفتار آنهايى كه گفتهاند: ما علم
را به خاطر غير خدا فرا گرفتيم، و علم از اين كه براى غير خدا باشد سرباز زد» اين
است كه علم از ما سرپيچيد، و حقيقت آن بر ما مكشوف نشد، و آنچه از آن براى ما حاصل
گرديده داستان و الفاظ آن است.
اگر بگويى: ما گروهى از فقيهان محقّق
را مىبينيم كه در اصول و فروع برجسته شده و از جمله فحول به شمار آمده و سرآمد
اقران شدهاند در حالى كه اخلاق آنها نكوهيده بوده و خود را از رذايل پاك
نكردهاند، پاسخ اين است كه هرگاه مراتب علوم را بدانى و علم آخرت را بشناسى براى
تو روشن مىشود كه آنچه اين فقيهان بدان مشغول بودهاند از حيث اين كه علم است
فايدهاش اندك است، چه علم زمانى فايدهاش بسيار و
از ارزش برخوردار است كه عملى براى خدا و به قصد تقرّب جستن به او باشد. ما پيشتر
به اين مطلب اشاره كردهايم. و در آينده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت و توضيح
بيشترى خواهيم داد.
2- علاقه و وابستگى خود را به اشتغالات دنيوى كم كند، و از وطن و خانواده دور شود، زيرا
علايق دانشجو را از كارش باز مىدارد و به خود مشغول مىسازد، كه: ما جَعَلَ الله
لِرَجُلٍ من قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ فكر آدمى هر قدر گسترش يابد بيشتر در درك حقايق
ناتوان خواهد شد، از اين رو گفتهاند: علم قدرى از خود را به تو نمىدهد مگر آن كه
كلّ خود را به او دهى، و چون كلّ خويش را به او دهى، از اين كه او پارهاى از خود
را به تو خواهد داد يا نه در خطر مىباشى، انديشهاى كه ميان امور گوناگون پخش و
منقسم شود مانند جويى است كه آب آن پخش شده، قسمتى از آن جذب زمين، و قسمت ديگر
تبخير گردد، و آنچه باقى مىماند به قدرى نيست كه جمع شود و به كشتزار برسد.