فصل
همان دانشمند ما گفته است: در تفسير
امام عسكرى (عليه السلام) درباره قول خداوند متعال آمده است: وَ إِذْ
أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا الله ... تا وَ
الْيَتامى امام (عليه السلام) مىگويد: «امّا
درباره قول خداوند كه فرموده است «و اليتامى» پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
فرموده است: خداوند مردم را به نيكى درباره يتيمان به
اين سبب تشويق كرده است كه آنها از پدران خود جدا شدهاند. از اين رو هر كس از آنها
حمايت كند، خداوند از او حمايت خواهد كرد، و كسى كه آنها را گرامى بدارد خداوند او
را گرامى خواهد داشت، و هر كس از روى رأفت دست بر سر يتيمى كشد، خداوند در برابر هر
مويى كه دستش را بر آن كشيده است كاخى در بهشت براى او قرار مىدهد، كه از تمام
دنيا و آنچه در آن است وسيعتر، و هر چه دلخواه آدمى است و چشم از آن لذّت مىبرد در
آن موجود باشد و آنها جاودانه در آن سكنا مىكنند».
و نيز: «از همه يتيمان يتيمتر كسى
است كه از امامش منقطع شده و نمىتواند به او دسترسى يابد، و نمىداند حكم او در
مورد احكام شرعى مورد نيازش چيست، آگاه باشيد هر كس از شيعيان ما علوم ما را بداند،
و اين نادان به احكام آيين ما را كه دستش از مشاهده ما كوتاه، و به منزله يتيمى در
دامان اوست هدايت و ارشاد كند، و طريقه ما را به او بياموزد، در پيشگاه رفيق اعلا
با ما خواهد بود، اين حديث را پدرم از پدرش و او از پدرانش
و آنها از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت كردهاند».
على (عليه السلام) فرموده است: «هر كس از شيعيان ما عالم به طريقه ما باشد، و ضعفاى
شيعه ما را از تيرگى جهل به روشنى علم در آورد، همان علمى كه ما در دسترس او
گذاشتهايم، روز رستاخيز در حالى كه تاجى از نور بر سر دارد كه همه اهل محشر را
روشنى مىدهد، وارد مىشود، و بر تن او جامهاىست كه همه دنيا با كمترين تار آن
نمىتواند برابرى كند، سپس ندا كنندهاى از سوى خداوند فرياد مىكند اى بندگان خدا
اين عالم شاگردى از شاگردان آل محمّد (صلّى الله عليه
وآله وسلّم) است، هان هر كسى در دنيا به وسيله او
از حيرت جهالت بيرون آمده است اكنون به انوار او چنگ زند، تا او را از سرگردانى
ظلمت اين عرصات رهايى دهد، و به نزهتگاه بهشت وارد سازد، سپس هر كسى را كه به او
خيرى ياد داده، و يا گره جهل و نادانى را از دل او گشوده، و يا شبههاى را براى او
روشن ساخته است از آن عرصه خارج مىسازد.»
اين عالم گفته است: زنى نزد صدّيقه
كبرا (عليه السلام) آمد، و گفت: من مادرى ناتوان
دارم. يكى از مسائل نمازش بر او مشتبه شده، مرا نزد تو فرستاده تا آن را بپرسم.
فاطمه (سلام الله عليها) پرسش او را پاسخ داد آن
زن بار دوّم پرسيد، آن حضرت به او پاسخ داد. سپس براى بار سوّم پرسيد، فاطمه (سلام الله عليها)
به او پاسخ داد، تا ده بار كه آن حضرت در هر بار پاسخش را داد.
زن از پرسش مكرّر خود شرمنده شد و گفت: اى دخت پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
به شما زحمت ندهم، فاطمه (سلام الله عليها)
فرمود: «بيا از هر چه مىخواهى بپرس، چه گمان مىكنى درباره كسى
كه روزى تعهد كرد تا در برابر اخذ يك صد هزار دينار بار سنگينى را به پشتبام برد
آيا اين بار بر او سنگينى مىكند؟» زن گفت: نه، فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: «من براى هر مسألهاى بيش از گنجايش زمين تا عرش،
مرواريد احرت گرفتهام، پس سزاوارتر است كه پاسخ دادن مسائل تو بر من سنگين نباشد.
من از پدرم شنيدم كه مىفرمود:
«علماى شيعه ما در روز قيامت محشور مىشوند در حالى كه هر يك از آنان را به اندازه
دانش و كوششى كه در ارشاد بندگان خدا داشتهاند خلعت كرامت مىپوشانند، تا آن جا كه
به يك تن از آنها يك ميليون حلّه نور خلعت داده مىشود، سپس منادى از سوى خداوند در
آسمان ندا مىكند: اى سرپرستان يتيمان آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه آنان را پس از جدايى از پدرانشان كه امامان آنها
بودند نيرو و توان داديد، اينان شاگردان شما و يتيمانى هستند كه آنها را سرپرستى و
كمك كرديد، پس خلعت علوم در دنيا را بر آنها بپوشانيد، از اين رو به هر يك از آنان
به اندازه دانشى كه از آنها فرا گرفته است خلعت مىپوشانند، تا آن حدّ كه برخى از
آنان صد هزار جامه خلعت مىگيرند، اينان همين گونه به كسانى كه از آنها دانش
فرا گرفتهاند خلعت مىپوشانند، سپس خداوند متعال مىگويد: خلعت اين عالمان را كه
يتيمان را كفالت و سرپرستى كردند كامل و دو برابر كنيد، پس خلعتهاى پيشين آنها را
كامل و مضاعف مىكنند، همچنين خلعت كسانى كه در رتبه آنهايند، و به اندازه آنها
خلعت داده شدهاند تكميل و مضاعف مىگردد.» فاطمه (سلام الله عليها)
فرمود: «اى كنيز خدا هر آينه نخى از اين خلعتها هزار هزار بار
بهتر از همه چيزهايى است كه خورشيد بر آنها مىتابد، و آنچه خورشيد بر آن مىتابد
ارجى ندارد، چه آن آميخته با آلام و كدورات است.»
حسن بن على (عليه السلام) فرموده است: «كفيل و سرپرست يتيم آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)،
يتيمى كه از سرپرستان خود جدا مانده و در وادى جهل و
نادانى گرفتار شده، چنانچه كسى او را از وادى جهل برهاند، و آنچه را بر او مشتبه
شده برايش روشن سازد، برترى او در مقايسه با كسى كه يتيمى را كفالت كند و او را
اطعام و سيراب كند، مانند برترى خورشيد بر ستاره سهاست.»
حسين بن على (عليه السلام) فرموده است: «هر كس براى خاطر ما با يتيمى كه محنت استتارمان او را
از ما جدا كرده در علومى كه از ما به او رسيده است، با وى همدردى و مواسات، و با
راهنمايى خود او را ارشاد كند خداوند مىفرمايد: اى بنده صاحب كرم كه همدردى و
دلجويى مىكنى من به اين كرم و بخشش از تو سزاوارترم. اى فرشتگان من اينك به تعداد
هر حرفى كه به او ياد داده هزار هزار كاخ در بهشت براى او قرار دهيد، و از نعمتها
آنچه سزاوار است در آنها فراهم آوريد.»
علىّ بن الحسين (عليه السلام) فرموده است: «خداوند عزّ و جلّ به موسى (عليه السلام)
وحى فرمود كه مرا محبوب آفريدگانم كن، و آفريدگانم را محبوب من
گردان، موسى عرض كرد: اين كار را چگونه انجام دهم. خداوند فرمود: نعمتهاى ظاهرى و
باطنى مرا به ياد آنها بياور، تا مرا دوست بدارند، چه اگر بنده گريزان يا گمراه و
منحرف از درگاهم را بتوانى بازگردانى براى تو از عبادت صد سال كه روزهايش را روزه بدارى و شبها را به
نماز بگذرانى بهتر است. موسى (عليه السلام) عرض
كرد: بنده گريزان از درگاهت كيست؟ فرمود: گنهكار متمرّد، موسى عرض كرد: گمراه و
منحرف از آستانت كيست؟ فرمود: آن كه امام زمانى را كه معرّفى كردهاى نشناسد، و يا
پس از شناخت، از او دورى گزيند، همان كسى كه به احكام دينش نادان باشد، دينى كه تو
آن را شناساندهاى، و از طريق آن خدا بندگى مىشود، و به وسيله آن خشنودى او به دست
مىآيد.»
و نيز فرموده است: «اى دانشمندان
شيعه، مژده باد شما را به ثوابهاى بزرگ و پاداشهاى فراوان.»
محمّد بن على (عليه السلام) فرموده است: «دانشمند مانند كسى است كه شمع فروزانى به همراه دارد
كه به مردم روشنى مىدهد، و هر كس در پرتو شمع او قادر به ديدن مىشود، برايش دعاى
خير مىكند. همچنين دانشمند حامل شمعى روشنى بخش از علم و دانش است كه به وسيله آن
تيرگيهاى جهل و حيرت را مىزدايد از اين رو هر كس از فروغ دانش او بهرهمند شده، و
از سرگشتگى و حيرت بدر آمده يا از تيرگى نادانى رهايى يافته است از جمله آزاد شدگان
او از آتش دوزخ است، و خداوند متعال در عوض هر موى اين آزاد شدگان چيزى به او خواهد
داد كه بهتر از صد هزار قنطار مال باشد كه بر غير طريقى كه خداوند دستور داده صدقه
داده شود، زيرا اين صدقه براى دهنده آن مايه و بال و خسران است، بلكه به او پاداشى
مىدهد كه برتر از ثواب گزاردن صد هزار ركعت نماز در برابر خانه كعبه باشد.»
امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) فرموده است: «دانشمندان شيعه ما مرزدارانى هستند كه در نزديكى آنها
ابليس و شياطين او كمين كردهاند. اين عالمان مانع مىشوند كه ابليس و پيروان كافر
و ناصبى او بر ضعفاى شيعه ما وارد و بر آنها چيره شوند. آگاه باشيد هر كس از شيعيان
ما اين امر را بر عهده داشته باشد هزار هزار بار برتر از كسى است كه با روم و ترك و
خزر جهاد كند، زيرا آنان از دين دوستان ما، و اينان از بدنهاى آنها دفاع مىكنند.»
موسى بن جعفر (عليه السلام) فرموده است: «فقيهى كه يتيمى از يتيمانى را كه دستشان از ما كوتاه و
از ديدار ما محرومند نجات دهد، و آنچه را از تعاليم ما نياز دارد به او بياموزد،
همين يك فقيه براى شيطان از هزار عابد سختتر است، زيرا عابد تنها براى نجات خويشتن
مىكوشد، و فقيه علاوه بر نفس خويش، بندگان خدا را اعمّ از زن و مرد در نظر دارد تا
آنها را از چنگ ابليس و يارانش برهاند، از اين رو او از هزار هزار مرد عابد و هزار
هزار زن عبادت كننده برتر است.»
علىّ بن موسى (عليه السلام) فرموده است: «روز قيامت به عابد گفته مىشود: تو چه مرد خوبى
بودهاى. تلاش تو نجات دادن خودت بود، و زحمت خود را از مردم بازداشتى، اينك به
بهشت وارد شو. آگاه باشيد فقيه كسى است كه خير خود را به مردم برساند، و آنان را از
دست دشمنانشان برهاند، و نعمتهاى بهشت خدا را براى آنان ذخيره سازد، و خشنودى خدا
را براى آنها به دست آورد. به فقيه گفته مىشود اى كفيل يتيمان آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)،
اى هدايت كننده دوستان و پيروان ضعيف آنها بر جاى
خود باش و براى هر كسى كه از تو دانشى فرا گرفته و چيزى آموخته شفاعت كن. فقيه
مىايستد، و به همراه او گروه گروه وارد بهشت مىشوند و امام (عليه السلام)
واژه گروه (فئام) را ده بار تكرار، و فرمود: اينان كسانى هستند كه
از او دانش فرا گرفته، و از دانش آموزان او دانش اندوخته، و به همين گونه تا روز
قيامت از علوم او بهره بردهاند»، اكنون بنگريد ميان مقام فقيه و منزلت عابد چقدر
تفاوت است.
محمّد بن على (عليه السلام) فرموده است: «كسى كه يتيمان آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
را كفالت كند، يتيمانى كه از امام خود جدا شده، و در
وادى جهالت سرگردان گشته، و در دست شيطانهاى خود و دشمنان ناصبى ما اسير شدهاند،
از دست اينان نجات دهد و از حيرت و سرگردانى برهاند، و شيطانها را با ردّ وسوسههاى
آنها مقهور كند، و با تمسّك به حجّتهاى پروردگار و دلايل امامان خويش دشمنان ما را
مغلوب سازد، در پيشگاه خداوند نسبت به عابدان از والاترين موقعيّتها و بيشترين
برتريها برخوردار خواهد شد، فضيلتى بيش از برترى آسمان بر زمين، و برترى عرش و كرسى و
حجابها بر آسمان آرى تفاوت او با عابد مانند تفاوت ماه شب چهارده بر مخفىترين
ستارگان آسمان است.»
علىّ بن محمّد (عليه السلام) فرموده است: «اگر پس از غيبت قائم ما (عليه السلام)
دانشمندانى باقى نبودند كه مردم را به سوى خدا دعوت و آنان را رهبرى
و با تمسّك به حجّتهاى الهى از دين پاسدارى كنند، و بندگان ضعيف خداوند را از
دامهاى شيطان و يارانش، و از كمند دشمنان ناصبى ما برهانند، هيچ كسى در روى زمين
باقى نمىماند مگر اين كه از دين خدا برگشته و مرتّد شده باشد. آرى آنانى كه زمام
دلهاى ضعفاى شيعه را به دست مىگيرند، مانند ناخداى كشتى كه سكّان آن را در اختيار
مىگيرد، در نزد خداوند از همه كس برترند.»
حسن بن على (عليه السلام) فرموده است: «عالمان شيعه ما كه دوستان مستضعف و معتقدان به ولايت و
امامت ما را سرپرستى مىكنند، روز رستاخيز در حالى وارد عرصه محشر مىشوند كه از
ديهيم آنها نور مىدرخشد. آنها هر كدام تاجى درخشان بر سر دارند كه انوار آن در
عرصه قيامت تا مسافت سيصد هزار سال راه پراكنده مىشود، و شعاع تابش اين ديهيمها سر
تا سر عرصه محشر را فرا مىگيرد. در آن روز هر يتيمى كه اين عالمان او را كفالت
كرده، و از فضاى تيره جهل و نادانى و وادى حيرت و سرگشتگى رهانيدهاند، به بخشى از
انوار آنها چنگ مىزند. اين انوار او را بالا مىبرند، و روبروى بهشت قرار مىدهند.
سپس آنها را در منازلى كه در همسايگى
استادان و معلّمانشان برايشان آماده شده، و در محضر امامانى كه براى آنها دعوت
مىكردند فرود مىآورند و در اين هنگام شعاع اين ديهيمها به هر ناصبى يا دشمن اهل
بيت (عليهم السلام) برسد چشمانش كور، گوشهايش كر
و زبانش لال مىشود، و به آتشى سختتر از لهيب دوزخ مبدّل مىگردد، سپس آنها را
بلند كرده، به سوى خازنان جهنّم پرتاب مىكند و خازنان آنها را به درون دوزخ
مىافكنند.»
اينها شمّهاى از احاديثى است كه
درباره فضيلت علم از معصومان (عليهم السلام) به
ما رسيده است، و از نظر رعايت اختصار به همينها بسنده كرديم.
فصل: شواهدى از كتب پيشين در فضيلت
علم و علماء
عالم ما گفته است: امّا اهميّت و
فضيلت علم و دانش از ديدگاه حكمت باستان لقمان به فرزندش گفت: اى پسرك من در انتخاب
مجالسى كه در آنها شركت مىكنى ديدگانت را باز كن، اگر ديدى در آن مجلس گروهى گرد
هم آمدهاند كه خدا را ياد مىكنند با آنها بنشين، چه اگر دانشمند باشى دانشت به تو
سود خواهد رسانيد، و اگر نادان باشى آنان دانش به تو خواهند آموخت، شايد خداوند
آنان را زير سايه رحمت خويش قرار دهد و رحمتش، تو را نيز شامل گردد. و هر گاه ديدى
گرد هم آمدهاند و خدا را ياد نمىكنند با آنها همنشين مشو، زيرا اگر دانشمند باشى،
دانشت به تو سودى نمىرساند، و اگر نادان باشى آنها بر نادانى تو مىافزايند، و بسا
خداوند آنان را مورد كيفر قرار دهد، و آن كيفر تو را نيز فرا گيرد.
در تورات آمده است: خداوند به موسى (عليه السلام) فرمود: حكمت را بزرگ بشمار، چه من حكمت را در دل هر كسى قرار دهم
مىخواهم او را بيامرزم، پس حكمت را فرا گير و بدان عمل كن، و به ديگران نيز بياموز
تا از اين راه به كرامت من در دنيا و آخرت دست يابى.
در زبور آمده است: خداوند به داوود
پيامبر فرمود: به دانايان بنى اسرائيل و راهبان آنها بگو با پرهيزگاران گفتگو و
مذاكره كنند، و اگر ميان مردم پرهيزگارى نيافتند با دانشمندان سخن گويند، و چنانچه
در بين آنها دانشمندى نيابند با خردمندان و انديشمندان به گفتگو بنشينند، زيرا
پرهيزگارى و دانش و خرد مراتب سه گانهاىست كه اگر يكى
از آنها را در جامعهاى قرار دهم نشانه آن است كه نابودى آنها را نمىخواهم.
گفته شده است: اين كه خداوند
پرهيزگارى را بر دانش و خرد مقدّم داشته براى اين است كه پرهيزگارى بدون دانش تحقّق
نمىيابد، و چنان كه پيش از اين بيان شده است بهشت جز با خوف و خشيت از خداوند به
دست نمىآيد، و خشيت تنها بر اثر علم و دانش حاصل مىشود، از اين رو خداوند علم را
بر عقل مقدّم داشته است چه عالم ناگزير بايد عاقل باشد.
خداوند در سوره هفدهم انجيل
مىفرمايد: واى بر كسى كه نام و آوازه علم به گوش او برسد، و به طلب آن برنيايد. او
چگونه مىخواهد در جهنّم با نادانان محشور و همنشين گردد. دانش را بخواهيد و آن را
فرا گيريد، زيرا دانش اگر شما را به سعادت نرساند بدبخت نمىكند، و اگر مرتبه شما
را بلند نگرداند موجب پستى شما نمىشود، و اگر شما را توانگر نكند نيازمند
نمىسازد، و اگر به شما سود نرساند زيانبخش نخواهد بود. نگوييد بيم آن داريم كه
عالم شويم و عمل نكنيم. علم براى دارندهاش شفاعت مىكند، و بر خدا حقّ است كه او
را خوار و زبون نگرداند. خداوند در روز رستاخيز مىفرمايد: اى گروه عالمان و
دانشوران درباره خدايتان چه گمان داريد؟ مىگويند گمانمان اين است كه بر ما رحم
كند، و ما را مورد آمرزش قرار دهد خداوند مىفرمايد: همين را انجام دادم، اين كه من
حكمت و دانش خود را به شما سپردم براى اين نبود كه بدى را براى شما خواسته باشم،
بلكه خيرى را برايتان اراده كرده بودم. اينك در زمره بندگان شايسته من و در زير
سايه رحمتم به بهشت من در آييد.
مقاتل بن سليمان گفته است: در انجيل
يافتم كه خداوند به عيسى (عليه السلام) فرموده
است: عالمان را گرامى بدار و قدر و منزلت آنها را بشناس، زيرا من آنان را بر همه
آفريدگانم جز پيامبران و فرستادگانم مزيّت و برترى دادهام، همچون مزيّت خورشيد بر
ستارگان، و فضيلت آخرت بر دنيا، و برترى من بر همه چيز.
از سخنان مسيح (عليه السلام) است كه: هر كس بداند و عمل كند در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد مىشود.
فصل
غزّالى مىگويد: «امّا آثار ...» وى
برخى از آنچه را ما از علماى خود در زمينه اخبار ذكر كرديم در اين جا نقل كرده، و
پارهاى از احاديث نبوى را به دستهاى از صحابه نسبت داده، و همين كار را در مورد
آثارى كه در فضيلت تعليم و تعلّم بيان كرده انجام داده است. در اخبارى كه در اين دو
قسمت آورده بعضى از آنچه را ما از طريق شيعه نقل كردهايم ذكر كرده است.
غزّالى آنچه را در ضمن آثار بيان كرده
اين است كه: «ابو الاسود دوئلى گفته است: چيزى از دانش گرامىتر نيست، پادشاهان
حاكمان بر مردم، و دانشمندان حكمرانان بر پادشاهانند.
ابن عبّاس گفته است: سليمان بن داوود
(عليه السلام) ميان علم و پادشاهى و مال مخيّر شد
كه هر كدام را بخواهد اختيار كند، وى علم را برگزيد، و مال و پادشاهى نيز با آن به
او داده شد.
يكى از دانشمندان گفته است: كاش
مىدانستم كسى كه از علم تهيدست است چه چيزى به دست آورده، و آن كه به دانش دست
يافته چه چيزى را از دست داده است.
ابن عبّاس گفته است: پارهاى از شب را
به مذاكره علوم پرداختن نزد من محبوبتر از احياى آن شب است.
به يكى از حكيمان گفته شد: چه چيزهايى
بايد گردآورى و ذخيره كرد؟
پاسخ داد: چيزهايى كه اگر كشتى تو غرق
شود به همراه تو شنا كند، يعنى دانش.
گفته شده است: منظور او از غرق كشتى،
نابودى بدن او به سبب مرگ است.
يكى از حكيمان گفته است: من به دو كس
بيش از هر شخص ديگر ترحّم مىكنم. آن كه تحصيل دانش مىكند ليكن نمىفهمد، و آن كه
مىفهمد و در صدد تحصيل دانش نيست.»
مىگويم: يكى از دانشمندان ما گفته
است: از جمله گفتههاى ابوذر (ره) اين است كه: اندكى دانش بياموزيم نزد
ما محبوبتر است از اين كه هزار ركعت نماز مستحبّ به جا آوريم.
و گفته است: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
شنيديم كه مىفرمود: «هنگامى كه مرگ به سراغ طالب علم
مىآيد چنانچه در حال تحصيل باشد شهيد مرده است.»
غزّالى مىگويد: وهب بن منبّه گفته
است: دانش شرافت مىآورد، هر چند دارنده آن پست باشد عزّت مىآورد، هر چند دارنده
آن خوار باشد، انسان را به خداوند نزديك مىكند هر چند دور و مبغوض باشد، توانگرى
مىآورد اگر چه بينوا باشد بزرگوارى مىآورد، هر چند دارنده آن كوچك و حقير باشد
هيبت و شكوه مىآورد، هر چند پست و زبون باشد تندرستى مىآورد، اگر چه بيمار و
دردمند باشد.
يكى از عارفان مىگويد: مگر نه اين
است اگر بيمار از خوردن و نوشيدن و دارو منع شود مىميرد، دل نيز چنين است اگر از
دانش و تفكّر و حكمت محروم گردد خواهد مرد.
عارفى ديگر گفته است: هر كس در نزد
عالم و دانشمندى بنشيند اگر چه نتواند از دانش او چيزى از بر كند، از هفت فضيلت
برخوردار مىشود:
1- به كرامت و پاداشى كه نصيب دانشجويان و طالبان علم مىشود دست يافته است.
2- مادام كه در محضر دانشمند به سر مىبرد از گناهان مصون است.
3- آنگاه كه از خانه خود به قصد تحصيل دانش بيرون مىآيد رحمت خداوند بر او نازل
مىشود.
4- هنگامى كه در حلقه درس دانشمند حضور مىيابد، از رحمتى كه بر اين مجلس سايه
مىافكند بهرهاى عايد او مىگردد.
5- تا زمانى كه به سخنان عالم گوش فرا مىدهد، كار او طاعت به شمار مىآيد، و در
نامه اعمال او نوشته مىشود.
6- هر گاه به رغم شنيدن گفتار دانشمند نتواند چيزى از سخنان او را درك كند، و از
جرمان خود در فهم دانش دلتنگ شود، همين دلتنگى و اندوه، وسيلهاى براى تقرّب او به
درگاه خداوند متعال خواهد بود، چه او فرموده است: من در دلهاى شكسته جاى دارم.
7- او با حضور خود در مجلس عالم، احترام و تكريم مسلمانان را نسبت به عالمان و دانشمندان مىبيند، و تحقير
و تقبيح آنان را نسبت به فاسقان و گنهكاران مشاهده مىكند، در نتيجه قلبش از فسق و
گناه رو گردان و متنفّر مىشود، و طبع او به دانش گرايش پيدا مىكند، به همين سبب
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور
فرموده كه با صالحان و شايستگان همنشينى و نشست و برخاست شود.
و نيز آن عارف گفته است: هر كس با هفت
فرقه از مردم همنشين شود، خداوند هفت خصلت را در او زياد مىكند:
1- هر كس با توانگران و دولتمندان بنشيند، خداوند بر دوستى و دلبستگى او به دنيا
مىافزايد.
2- همنشينى با تهيدستان و مستمندان موجب شكر و سپاس به درگاه خداوند، و رضا و
خشنودى است نسبت به آنچه نصيب او فرموده است.
3- نشستن با پادشاهان موجب آن است كه خداوند بر نيرو و كبر او بيفزايد.
4- همدمى با زنان باعث افزايش نادانى و شهوت است.
5- نشستن با كودكان موجب ازدياد جرأت و گستاخى بر ارتكاب گناه و تأخير و مسامحه در
توبه است.
6- مجالست با شايستگان و نيكان بر رغبت انسان به اداى طاعات مىافزايد.
7- نشستن با عالمان و دانشمندان دانش انسان را افزايش مىدهد.
خداوند متعال هفت چيز را به هفت نفر
آموخت:
1- همگى اسمها را به آدم ابو البشر (عليه السلام)
تعليم داد.
2- هوشمندى و فراست را به خضر (عليه السلام) عطا
كرد.
3- تعبير رؤيا را به يوسف (عليه السلام) آموخت.
4- فنّ زرهسازى را به داوود (عليه السلام) ياد
داد.
5- زبان مرغان و پرندگان را به سليمان (عليه السلام)
تعليم داد.
6- به عيسى (عليه السلام) تورات و انجيل را
آموخت، چه فرموده است: وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ
الْإِنْجِيلَ
7- به محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شريعت و
آيين يگانه پرستى را ياد داد، كه فرموده است: و يعلّمك الكتاب و الحكمة.
پس علم و دانش آدم (عليه السلام) سبب شد كه فرشتگان بر او سجده كنند، و مقام و منزلت او برتر از
فرشتگان باشد.
دانش خضر (عليه السلام) موجب گرديد كه موسى و يوشع (عليهما
السلام) شاگردى او كنند، و نسبت به او فروتنى ورزند. و اين امر از آيات
قرآنى مربوط به داستان آنها استنباط مىشود.
دانش يوسف (عليه السلام) سبب شد كه خاندان خود را بازيابد، و زمامدار امور يك كشور شود، و به
پيامبرى برگزيده گردد.
دانش داوود (عليه السلام) سبب رياست و بالا رفتن مقام او شد.
دانش سليمان (عليه السلام) سبب يافتن بلقيس و غلبه بر وى گرديد.
دانش عيسى (عليه السلام) سبب شد كه دامن پاك مادرش از تهمت زدوده شود.
دانش محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) موجب آن است كه در روز رستاخيز از امّتش شفاعت كند.
راه بهشت در اختيار چهار تن است:
عالم، زاهد، عابد و مجاهد اگر عالم در ادّعايش راستگو باشد به او حكمت و به زاهد
ايمنى، و به عابد خوف، و به مجاهد تحسين عطا مىشود.
يكى از محقّقان مىگويد: عالمان سه
دستهاند: دستهاى خدا شناسند، ليكن به اوامر و احكام او آگاهى عميق ندارند. اين
گونه دانشمندان كسانى هستند كه معرفت الهى بر دلهاى آنها چيره گشته است، و در
مشاهده انوار جلال و كبريايى او فرو رفتهاند، از اين رو مجال فرا گرفتن علم احكام
را جز آنچه ضرورى آنهاست ندارند. دسته ديگر اوامر و احكام الهى را بخوبى مىدانند
ليكن خدا را آن چنان كه بايد نمىشناسند اينان به حلال و حرام و دقايق احكام
آگاهند، ليكن به اسرار جلال الهى وقوف ندارند. دسته سوّم آنانى هستند كه هم
خداشناسند، و هم اوامر و احكام الهى
را مىدانند. اين دانشمندان در مرز مشترك جهان معقولات و عالم محسوسات جاى دارند
اينان گاهى به سبب حبّ الهى و قرب به خداوند با او مأنوسند، و زمانى از نظر شفقت و
رحمت به بندگان او با آنها همدم و همنشين مىباشند. هنگامى كه از سفر روحانى خود به
سوى خلق باز مىگردند، در ميان مردم مىآيند، و همچون يكى از آنان مىباشند و گويى
خدا را نمىشناسند، و چون با خدا خلوت مىكنند، و كمر به خدمت او مىبندند و به ياد
او مشغول مىشوند، گويى به هيچ روى مردم را نمىشناسند. آرى اين طريقه پيامبران و
صدّيقان است، و مراد پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
كه فرموده است: از عالمان بپرس، با حكيمان معاشرت كن و با بزرگان
همنشين باش، همين دسته است.
بنابراين مقصود پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
در اين كه فرموده است: از عالمان بپرس، دانشمندانى
است كه به اوامر و احكام خدا دقيقا واقفند ليكن خدا را چنان كه بايد نشناختهاند،
از اين رو دستور داده است به هنگام نياز مسائل شرعى از آنها پرسش و استفتا شود،
امّا حكيمان آنهايى هستند كه خدا را بخوبى مىشناسند، ليكن اوامر و احكام الهى را
به طور دقيق نمىدانند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
دستور داده است كه با آنها معاشرت و آمد و رفت شود. و منظور از
بزرگان دانشمندانى است كه در هر دو جهت دانا و آگاه مىباشند، بدين سبب پيامبر خدا
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور مجالست با
آنها را داده است، زيرا همنشينى آنها مايه خير دنيا و آخرت است.
براى هر يك از اين سه دسته از
دانشمندان، نشانههايى است. نشانه عالم به اوامر و تكاليف الهى ذكر زبانى است نه
قلبى، ترس از خلق است نه از خالق، شرم ظاهرى از مردم است نه شرم باطنى از خدا.
نشانه عالم خداشناس اين است كه پيوسته به ياد خدا مشغول و ترسان و شرمگين است، ذكر
او قلبى است نه زبانى، بيم او توأم با اميد است و ترس توأم با گناه نيست. شرم و
حياى او در اندرون دلش ريشه دارد و ظاهرسازى نيست. امّا نشانه عالم و دانشمندى كه
هم خداشناس و هم دانا به اوامر و احكام او مىباشد داشتن شش امتياز است، سه تاى
آنها همانهاست كه درباره عالمى كه تنها خداشناس است گفته شد، و سه تاى
ديگر كه از ويژگيهاى اوست، اوّل اين
كه او در مرز مشترك ميان جهان غيب و شهود قرار دارد، دوّم اين كه وى معلّم و رهنماى
آن دو دسته است، سوّم آن كه دو دسته مذكور يعنى عالمان و حكيمان به اين دسته كه
كبرا (بزرگان) نام دارند نيازمندند بىآن كه اينان به آن دو دسته نيازى داشته
باشند. دسته اخير كه معرفت آنها نسبت به خداوند كامل و به اوامر و احكام او عالمند
همانند خورشيد است كه فزونى و كاستى نمىپذيرد، و آنها كه از معرفت الهى
برخوردارند، و به اوامر و تكاليف او به طور دقيق آگاهى ندارند همچون ماه آسمانند كه
گاهى زيادت و زمانى نقصان مىپذيرد، و آنان كه تنها دستورها و فرمانهاى الهى را
مىدانند، و از شناخت خداوند چنان كه بايد بهرهاى ندارند مانند چراغند كه خود
مىسوزد، و به ديگران روشنايى مىبخشد.
فصل: شواهد عقلى كه غزّالى ذكر كرده
است
غزّالى مىگويد: «امّا شواهد عقلى،
بايد دانست مقصود از اين باب شناختن فضيلت علم و دانستن نفاست و ارزش والاى آن است،
ليكن تا حقيقت فضيلت و اين كه مراد از آن چيست دانسته نشود، نمىتوان معناى اتّصاف
علم يا غير آن را به اين صفت دانست، چه كسى كه معناى حكمت و حقيقت آن را نداند اگر
طمع داشته باشد مفهوم اين جمله را كه: زيد حكيم است يا نه بفهمد راهى به خطا رفته
است.
«فضيلت مشتقّ از فضل است كه به معناى زيادتى است، و چون دو چيز در امرى مشاركت
داشته باشند، و يكى بر ديگرى به داشتن فزونى و مزيّتى كه كمال وى در آن است اختصاص
داشته باشد، گفته مىشود: او از آن افضل يا برتر است، چنان كه مىگويند: اسب برتر
از الاغ است، و اين بدان معناست كه اين دو در باركشى با يكديگر مشاركت دارند ليكن
اسب با داشتن نيروى حمله و گريز، شدّت تاخت و تاز و زيبايى شكل و اندام بر الاغ
برترى دارد. بنابراين اگر فرض شود الاغى در بدنش عضوى زايد وجود داشته باشد، گفته
نمىشود كه آن برتر از اسب است، چه اين زيادتى در جسم است و در حقيقت مايه نقصان آن
است و كمالى براى آن نيست.
زيرا حيوان از نظر معنا و صفات مطلوب
است نه به سبب جسم و زيادتى و نقصان آن.
«چون اين مطلب دانسته شود روشن خواهد شد كه دانش را چنانچه با صفات ديگر بسنجيم در
ذات خود داراى فضيلت است، چنان كه اگر اسب را با حيوانات ديگر مقايسه كنيم نسبت به
آنها فضيلت دارد، ليكن شدّت دويدن و تاخت و تاز كه مايه برترى اسب است به طور مطلق
فضيلت نيست، در حالى كه علم ذاتا و به طور مطلق، بىآن كه با چيز ديگر مقايسه و
سنجيده شود فضيلت است، زيرا علم از صفات كماليّه حق تعالى، و سبب شرافت فرشتگان و
پيامبران است تا آن جا كه حتّى يك اسب زيرك و تيزهوش بر اسبى كودن و ديرفهم برترى
دارد. و اين فضيلتى است مطلق بىآن كه با چيز ديگر مقايسه و سنجيده شود.
«بايد دانست چيزى كه نفيس و مرغوب است از سه قسم بيرون نيست: يا به سبب ذات خود
مطلوب و مورد رغبت است و يا به سببى خارج از ذات آن، و يا به هر دو سبب. آنچه از
جهت ذات مطلوب است بر آنچه از جهتى خارج از ذات خود مرغوب مىباشد افضل است، و هر
چه از جهت ذات و سببى خارج از آن مورد رغبت است بر آنچه تنها از جهت ذات مطلوب است
برترى دارد. آنچه به سببى خارج از ذات خود مرغوب مردم است از قبيل زر و سيم است، كه
در خود آنها هيچ سودى نيست و اگر خداوند رفع نيازمنديهاى مردم را در آنها قرار
نداده بود با سنگريزه تفاوتى نداشتند. امّا آنچه بر حسب ذات خود مطلوب است سعادت
آخرت است، و آنچه مطلوبيّت آن هم به مناسبت ذات خود، و هم به سبب عاملى خارج از آن
مىباشد از قبيل سلامت بدن است زيرا فى المثل سلامت پا از نظر اين كه موجب مصونيّت
از درد، و مايه حركت و رفت و آمد، و وسيله برآوردن مقاصد و رفع نيازمنديها مىباشد
مطلوب است. و ما هنگامى كه از همين ديدگاه به علم بنگريم ملاحظه مىشود كه دانش در
ذات خود دلپسند و لذّتبخش است از اين رو مطلوبيّت ذاتى دارد، علاوه بر اين وسيله
تحصيل سعادت اخروى، و مايه تقرّب به درگاه بارى تعالى است، به گونهاى كه جز به
وسيله آن نمىتوان به قرب او رسيد. بالاترين چيزها از نظر آدمى سعادت ابدى است، و
آنچه مىتواند وسيلهاى براى دستيافتن به آن باشد بهترين چيزهاست، دست يافتن به اين سعادت تنها از طريق
علم و عمل ميسّر است، و اداى عمل نيز منحصرا منوط به علم و آگاهى به كيفيّت عمل
است. بنابراين دانش اساس و سرمايه سعادت دنيا و آخرت است، و بهترين اعمال به شمار
مىآيد، و چگونه چنين نباشد و حال آن كه فضيلت هر چيزى به شرافت و برترى ثمره آن
شناخته مىشود، و دانستهايم كه ثمره علم رسيدن به قرب پروردگار جهانيان، و پيوستن
به فرشتگان و همنشينى با ساكنان عالم بالاست، و اين ثمره علم در آخرت است.
امّا نتيجه آن در دنيا عزّت و وقار، و
نفوذ كلام در پادشاهان، و ملازمت نفوس بر تعظيم و احترام آنهاست، تا آن حدّ كه
طبيعت تركهاى نادان و عربهاى گستاخ بر توقير و احترام پيران و سالخوردگانشان سرشته
شده است، و آن به سبب اين است كه سالخوردگان از دانشى كه حاصل تجربههاى آنهاست
برخوردارند، بلكه چهارپايان به مقتضاى طبيعت خود نسبت به انسان احترام و فروتنى
مىكنند، چون احساس مىكنند او داراى كمالى است كه از مرتبه آنها بالاتر است.
«آنچه گفته شد در فضيلت مطلق علم بود، ليكن علوم چنان كه ذكر خواهد شد مختلف و
گوناگون است، و ناگزير فضيلت آنها نيز مختلف و متفاوت مىباشد امّا فضيلت تعليم و
تعلّم يعنى ياد دادن و ياد گرفتن از آنچه پيش از اين بيان كردهايم روشن شده است،
زيرا از جهت اين كه علم بهترين چيزها به شمار مىآيد، فرا گرفتن آن جلب بهترين
چيزهاست، و آموزش آن اعطاى نيكوترين اشياست، براى اين كه اهداف و مقاصد مردم همه به
دين و دنيا مربوط مىشود و انتظام امور دين نيز بسته به منظّم بودن امور دنياست. چه
دنيا كشتزار آخرت است، و نزد كسانى كه آن را وسيلهاى بيش ندانستهاند گذرگاهى است
براى رسيدن به قرب حقّ تعالى، و منزلگاه موقّتى است براى آنهايى كه دنيا را وطن
قرار ندادهاند. امور دنيا تنها از طريق كارهايى كه آدميان انجام مىدهند سامان
مىيابد، و كارها و پيشهها و صنايع آنها نيز از سه نوع بيرون نيست:
1- يا كارهايى است اصولى كه بدون آنها جهان قوام نمىيابد، و اينها چهار چيز است:
اوّل كشاورزى كه مايه تأمين خوراك انسان است. دوّم پارچه- بافى كه پوشاك انسان را
تأمين مىكند، سوّم بنّايى كه موجب تهيه مسكن است، چهارم سياست است كه براى ايجاد الفت
در اجتماع و كمك در فراهم آوردن وسايل معيشت و نظم امور به كار گرفته مىشود.
2- يا كارهايى است كه در خدمت صنايع مذكور و آماده كننده آنهاست مانند آهنگرى كه با
تهيّه آلات و ادوات مورد لزوم در خدمت كشاورزى و بخشى از صنايع است، و همچون
پنبهزنى و ريسندگى كه به بافندگى خدمت مىكند، و موادّ آن را فراهم مىسازد.
3- يا كارهايى است كه اعمال اصولى را كامل و آراسته مىكند مانند آسيابانى و
نانوايى نسبت به برزگرى، و گازرى و دوزندگى نسبت به بافندگى.
«نسبت اين امور به آنچه مايه قوام جهان هستى است مانند نسبت اعضاى بدن به تن آدمى
است، چه اجزاى تن سه گونه است: يا اعضاى اصلى و عمدهاند، مانند دل، جگر و مغز، و
يا كارگزار آنهايند مانند معده، رگها، شريانها، اعصاب و رودهها و يا مكمّل و
زينتبخش آن دو مىباشند، مانند ناخنها، انگشتها و ابروها.
«شريفترين اين امور آنهايى است كه اساس و پايههاى اصلى زندگى آدمى را تشكيل
مىدهند، و از ميان آنها سياست كه مايه ايجاد الفت و وسيله اصلاح امور زندگانى
مىباشد از همه شريفتر و برتر است، از اين رو لازمه تصدّى امر سياست داشتن كمالاتى
است كه وجود آن در ديگر مشاغل شرط و ضرورى نيست، چه كسى كه عهدهدار اين امر است
خواه و ناخواه ديگر صاحبان صنايع و مشاغل را به كار مىگيرد. امّا سياستى كه در جهت
اصلاح امور مردم، و ارشاد آنها به راه راست است، و مايه رستگارى انسان در دنيا و
آخرت مىباشد چهار مرتبه دارد: مرتبه اوّل- كه عالىترين آنها مىباشد سياست
پيامبران است كه احكام آنها بر خواصّ و عوام، و در ظاهر و باطن لازم الاجر است.
مرتبه دوّم- سياست خلفا و پادشاهان
است كه فرمان آنها بر خواصّ و عوام است، و در ظاهر اجرا مىشود نه در باطن.
مرتبه سوّم- سياست آن دسته از عالمان
است كه به خداى عزّ و جلّ و آيين او عالم و آگاه، و وارث پيامبران مىباشند، حكم
آنها تنها نسبت به باطن خواصّ است، و فهم عوام بدان درجه نيست كه
بتواند از احكام آنها استفاده كند، و نيز اين عالمان از چنان نيرويى برخوردار
نيستند كه بتوانند در ظواهر آنها تصرّف، و آنان را به كارى ملزم و يا از آن منع
كنند.
مرتبه چهارم- سياست واعظان است، و حكم
اينان تنها بر باطن عوام است.
«شريفترين اين سياستهاى چهارگانه پس از مقام پيامبرى افاده علم و تهذيب نفوس مردم
است از خويهاى نكوهيدهاى كه مايه هلاكت مىباشد، و ارشاد آنها به سوى اخلاق
پسنديدهاى كه سبب سعادت خواهد بود، و مراد از «تعليم» همين است.
ما پيش از اين گفتهايم كه تعليم و
آموزش برترين پيشهها و شريفترين كارهاست، زيرا شرافت هر كار و هنرى به يكى از سه
چيز دانسته مىشود:
1- يكى از راه توجّه به طبع و غريزه است كه معمولا هنرها به وسيله آن شناخته
مىشوند، مانند شناخت فضيلت علوم عقلى بر علوم ادبى، چه حكمت به سبب عقل، و لغت از
طريق سمع شناخته مىشود، و عقل از سمع شريفتر است.
2- از لحاظ عموميّت سود آن است، مانند فضيلت كار كشاورزى بر زرگرى.
3- از نظر آنچه مورد عمل و اقدام است مانند فضيلت زرگرى بر دبّاغى، چه مورد عمل يكى
طلا، و موضوع كار ديگرى پوست مردار است.
«پوشيده نيست علوم دين را كه عبارت از شناخت راه آخرت است با كمال عقل و صفاى ذهن
مىتوان دانست، و عقل شريفترين صفات انسان است، چنان كه پس از اين بيان خواهد شد،
چه انسان به سبب موهبت عقل، قابليّت قبول امانت الهى را يافته، و به وسيله آن
مىتواند به جوار قرب الهى برسد.
«امّا در مورد عموميّت سود علوم دين هيچ كس در آن شكّ نكرده است، زيرا سود و ثمره
آن سعادت آخرت است. و درباره شرافت موضوع آن پوشيده نيست كه معلّم در دل و جان
انسان تصرّف مىكند، و انسان شريفترين موجودات در روى زمين است، و گرامىترين اعضاى
انسان دل اوست. معلّم دستاندركار تكميل و آراستن و پاكيزه كردن دل انسان است و او
را به سوى مقام قرب حق تعالى سوق مىدهد. بنابراين آموزش دادن علم از نظرى عبادت
پروردگار، و از نظر ديگر جانشينى خداوند متعال است، و
بىشكّ عالىترين جانشينى است، چه حكم به ارزش هر چيزى بستگى به هدف و مقصد آن
دارد، و خداوند متعال قلب عالم را براى فرا گرفتن دانش كه از اخصّ صفات اوست گشاده
گردانيده است، از اين رو عالم مانند كسى است كه خزانهدار گرانبهاترين گنجينههاست،
و در اين حال او مجاز است از اين گنجينه به هر كس كه نيازمند باشد انفاق كند.
بنابراين كدام رتبه و مقام برتر از
اين است كه انسان ميان پروردگار و بندگانش واسطهاى باشد كه آنها را به خداوند
نزديك كند، و به بهشت جاودانى سوق دهد.»