راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۶ -


بيان طريق تحقق دادن ياد مرگ در دل 
بدان مرگ هولناك و خطر آن بزرگ است غفلت مردم از آن بدين سبب است كه كمتر در آن مى انديشند و كمتر از آن ياد مى كنند و كسى كه از آن ياد مى كند دلش را براى آن فارغ نكرده بلكه دلش سرگرم شهوتهاى دنياست به همين سبب ياد مرگ در دلش تاءثير ندارد از اين رور راه چاره ، كه انسان دلش ‍ را از هر چه غير از مرگ است خالى كند و تنها مرگ را كه در پيش روى اوست در خاطر داشته و ماند مسافرى باشد كه بخواهد به بيابانى خطر ناك سفر كند يا سوار بر كشتى شود كه در اين صورت جز در آنها نمى انديشد.
هرگاه ياد مرگ همنشين دلش شود ديرى نمى گذرد كه در آن تاءثير مى كند و در اين هنگام شادى و سرور او به دنيا كاستى مى گيرد و دلش شكسته مى شود اما روشنترين راه آن است كه قران و امثال خود را كه پيش از اين بوده و در گذشته اند بسيار زياد ياد كند و درباه مرگ و در افتاده آنها در زير خاك بينديشد و صورت آنها را در مناصبى كه داشتند و چگونگى احوال آنها را به ياد آورد، و بينديشد كه اكنون چگونه خاك زيباييهاى رخسار آنها را زدوده و اجزاى بدنشان در گورهايشان پوسيده و پراكنده شده است ، و چگونه زنهايشان بيوه و فرزندانشان يتيم و اموالشان ضايع و از دست خارج شده است ؛ مسجدها و محفلها از آنها خالى گشته ، آثارشان منقطع شده و خانه هايشان از سكنه تهى گرديده است هرگاه يكايك آنها را به ياد آورد و چگونگى حالات و كيفيت زندگى هر كدام را به تفصيل از دل بگذارند، و صورت او را به نظر آورد، و فعاليت و رفت و آمد و آمديهايش را به زندگانى و دوام و بقاى آن ، و فراموشى او را از مرگ و فريفتگى او را به هماهنگى اسباب ، و اعتماد او را به نيرومندى و جوانى خود، و رغبت او را به خنده و بازى : و غفلت او را از مرگ فجيع و هلاك سريعى كه در پيش روى او بود به ياد آورد، و از خاطر بگذارند، و صورت او را به نظر آورد، و فعاليت و رفت و آمد و اميدهايش را به زندگانى و دوام و بقاى آن ، و فراموشى او را از مرگ و فريفتگى او را به هماهنگى اسباب ، و اعتماد او را به نيرومندى و جوانى خود، و رغبت او را به خنده و بازى ، و غفلت او را از مرگ فجيع و هلاك سريعى كه در پيش روى او بود به ياد آورد، و از خاطر بگذراند كه چگونه آمد و شد مى كرد و اكنون پاها و مفاصل وى منهدم شده و چگونه سخن مى گفت و اكنون زبانش را كرم خورده و چگونه مى خنيددى و اكنون خاك دندانهايش را نابود كرده و چگونه درباره امور آينده خويش كه تا ده سال ديگر به آنها نياز نداشت مى انديشيد در حالى كه ميان او و مرگ جز يك ماه فاصله باقى نمانده بود، و پيوسته از آنچه درباره او اراده شده بود غافل بسر مى برد تا آنگاه كه مرگ شد وقتى كه گمان نمى كرد فرا رسيد و صورت فرشته مرگ بر او نمايان گرديده در گوش او ندا شد يا بهشت يا دوزخ ؛ در اين هنگام به حال خود مى نگرد كه او هم مانند آنها و غفلت او مانند غفلت آنهاست و بزودى عاقبتش مانند عاقبت آنها خواهد بود.
ابوالدراد، گفته است : هنگامى كه مردگان را به ياد مى آورى خود را يكى از آنان شمار ابن مسعود گفته است ، خوشبخت كسى است كه از ملاحظه غير خود پند گيرد.
عمر بن عبدالعزيز گفته است : آيا نمى بينيد همه روزه در بامداد و شامگاه كسانى را براى گسيل به سوى خدا مجهز مى كنيد و در شكافى از زمين مى گذاريد، در حالى كه آنها خاك را بالين خود كرده و دوستان را پشت سر گذاشته و از اسباب بريده اند؟
ملازمت اين افكار و امثال اينها ضمن رفتن به گورستانها و مشاهده بيماران موجب تازه شدن ياد مرگ در دل است تا آن جا كه ياد آن بر دل استيلا مى يابد و مرگ نصب العين او مى شود در اين هنگام اميد است كه انسان خود را براى آن آماده سازد و از سراى غرور پهلو تهى كند وگرنه ذكر با ظاهر دل و سرزبان در پرهيز دادن و بيدار كردن سودش اندك است .
بارى سزاوار است كه هر زمان انسان دلش به چيزى از دينا خوش شود بى درنگ به ياد آورد كه از جدايى از آن چاره اى نيست .
ابن مطيع روزى به سراى خود نگريست ، از زيبايى آن خوشش آمد گريست و گفت : به خدا سوگند اگر مرگ نبود من به تو خوشحال بودم ، و اگر سرنوشت ما تنگناى گور نبود چشم ما به دنيا روشن مى شد، سپس سخت گريست به طورى كه صداى گريه اش بلند شد.
باب دوم : در درازى آرزو و فضيلت كوتاهى آن و سبب درازى آرزو و درمان آن
فضيلت كوتاهى آرزو: پيامبر صلى الله عليه وآله به عبدالله بن عمر فرمود: ((چون بامداد كنى از شبانگاه با خود سخن مگو آنگاه كه شام كنى با خود سخن از بامداد مكن ، و از دنياى خود براى آخرتت ، و از زندگانى خود براى مردنت ، و از سلامت خود براى بيمارى ات بهره گير، چه تو اى عبدالله نمى دانى فردا نام تو چه خواهد بود(515) ))
از على (عليه السلام ) روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((سخت ترين بيم من بر شما از دو خصلت است : پيروى هواى نفس ‍ سبب عدول از حق و درازى آرزو مايه دوستى دنياست سپس فرمود: بدانيد خداوند دنيا را به دوست و دشمن خود مى دهد، و هرگاه بنده اى را دوست بدارد ايمان به او عطا مى كند جز اين كه براى دين فرزندانى براى دنيا فرزندانى است شما فرزندان دين باشيد، نه فرزندان دنيا، بدانيد دنيا كوچ كرده و روى از شما برگدانيده و آخرت به سوى شما روى آورده است ، آگاه باشيد شما در روز عمل هستيد كه در آن حساب نيست و نزديك است در روز حساب باشيد كه در آن عمل نيست (516) ))
ام منذر گفته است : پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شبى ناگهان در ميان مردم آمد و فرمود: ((اى مردم آيا از خدا شرم نمى كنيد، عرض كردند: قضيه چيست ، فرمود: چيزى را كه نمى خوريد گرد آورى مى كنيد، و چيزى را كه به آن نمى رسيد آرزو مى داريد و آنچه را در آن سكنا نخواهيد كرد بنا مى كنيد.(517)
ابو سيعد خدرى گفته است : اسامة بن زيد از زيد بن ثابت كنيزكى خردى به بهاى صد دينار به مهلت يك ماه شنيدم پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمود: ((آيا از اسمه در شگفت نيستيد كه خريدار تا يك ماه است ، اسامه دراز آرزوست ، به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست چشم بر هم نمى زنم جز اين كه گمان مى كنم پيش از آن كه مژده هايم به هم رسيد خداوند جانم را بگيرد، و چشم باز نمى كنم جز اين كه گمان مى كنم پيش از آن كه چشم بر هم نهم جانم گرفته شود، و لقمه اى بر دهان نمى گذارم جز اين كه گمان مى كنم پيش از آن كه آن را فرود برم بر اثر مرگ گلوگيرم گردد، سپس فرمود: اى فرزندان آدم اگر خرد داريد خود را در زمره مردگان شماريد سوگند به آن كه جانم به دست اوست آنچه به شما وعده داده مى شود خواهد آمد و شما نمى توانيد خدا را به عجز در آوريد(518) ))
روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله سه چوب گرفت يكى را در ميان دستهايش فرود برد و ديگرى را در كنار آن و سومى را دورتر از آن قرار داد و فرمود: ((آيا مى دانيد اين چيست ؟ عرض كردند: خدا و پيامبرش ‍ داناتر است ، فرمود: اين انسان و اين اجل و آن آرزوست كه فرزند آدم آن را در دل مى گيرد و اجل پيش از آرزو او را مى ربايد(519) .))
و نيز فرموده است : ((آيا همه شما دوست داريد وارد بهشت شويد؟ عرض كردند: آرى اى پيامبر خدا، فرمود: آرزوها را كوتاه كنيد و اجل خود را در برابر چشمانتان قرار دهيد و از خداوند چنان كه سزاوار است شرم كنيد (520) ))
آن حضرت در دعاى خود مى گفت : ((بار خدايا من به تو پناه مى برم از دنيايى كه مانع خير آخرت شود و پناه مى برم به تو از زندگى كه مانع خير مردن گردد، و پناه مى برم به تو از آرزويى كه مانع خير عمل باشد(521) ))
سلمان فارسى گفته است : سه چيز است كه مرا به تعجب در آورده بلكه به خنده واداشته است : آرزومند دنيا در حالى كه مرگ در طلب اوست ، غافلى كه از او غافل نيستند و خندانى كه نمى داند پروردگارش بر او خشمگين يا از او راضى است ، و سه چيز است كه مرا اندوهگين ساخته تا آنجا كه به گريه در آورده است : فراق دوستان ، يعنى پيامبر و ياران او، و هول قيات ، و وقوف در پيشگاه پروردگارم كه نمى دانم مرا به بهشت روانه خواهد كرد يا به دوزخ .
يكى از بزرگان گفته است ، زرارة بن ابى اوفى را پس از مردنش در خواب ديدم ؛ به او گفتم ؛ در نزد شما كدام عمل مؤ ثرتر است ؟ گفت : توكل و كوتاهى آرزو.
سبب درازى آرزو و درمان آن 
بدان درازى آرزو دو سبب دارد، يكى دوستى دنيا و ديگرى نادانى .
اما دوستى دنيا سبب مى شود كه هرگاه انسان به شهوتها و لذتها و علايق دنيا انس گيرد جدايى از آنها بر او دشوار گردد و دلش از ياد مرگ كه موجب جدايى از آنهاست سرباز زند، چه كسى كه چيزى را خوش ندارد آن را از خود دور مى سازد انسان شيفته آرزوهاى درونى خوى شاست و پيوسته خود را به آنچه موافق مراد اوست دلبسته و آرزومند مى كند، و آنچه مراد اوست باقى ماندن در دنياست ؛ از اين رو همواره آن را در ذهن خود مى پروراند و در درون خود جايگزين مى سازد و لوازم آن و آنچه براى اين منظور مورد نياز اوست اعم از مال و خانواده و خانه و دوستان و چهارپايان و ديگر اسباب دنيوى را پيشبينى و فراهم مى كند و در نتيجه دلش در گرو اين تفكر بوده و از ياد مرگ غافل مى شود و نزديكى آن را تصور نمى كند، و اگر احيانا قضيه مرگ به دلش خطور و نياز خود را به آمادگى براى آن احساس كند موضوع را به آينده واگذار مى كند و خود را به وعده دلخوش ‍ مى سازد و به خود مى گويد: روزها در پيش روى تواست بگذار تا بزرگ شوى آنگلاه توبه مى كنى ، و هنگامى كه بزرگ مى شود مى گويد: بگذار تا پير شوى ، و چون پير شود مى گويد: بگذار تا از ساختمان اين خانه ، و آباد كردن آن ملك فارغ شوى ، يا از اين سفر باز گردى ، يا از اداره امور اين فرزند و تهيه وسايل و مسكن براى او فراغت يابى ، يا از قهر دشمنى كه تو را شماتت مى كند آسوده شودى از اين رو پيوسته امروز و فردا مى كند و آمادگى براى مرگ را به تاءخير مى اندازد، و به هر كارى كه دست مى زند براى اتمام آن ناگزير مى شود كارهاى بسيار ديگرى را كه مربوط به آن است عهده دار گردد به همين گونه امر را از امروز به روز ديگر و از اين كار پس از كار ديگر بتدريج به تاءخير مى اندازد تا در وقتى كه به هيچ روى گمان آن را ندارد مرگ او را بربايد و به همين سبب حسرت و اندوه او طولانى خواهد بود چه بيشتر اهل دوزخ فريادشان از تاءخير و امروز و فردا كردن است و مى گويند: دريغا از تاءخير و آن بيچاره اى كه اجراى امر را از امروز به فردا مى افكند نمى داند آن عاملى كه امروز او را به اين كار فرا مى خواند فردا نيز با او خواهد بود و اين حالت با گذشت زمان در او رسوخ و وقت مى يابد به طوريكه گمان مى كند كسى كه خود را در امور دنيا مستغرق كرده و به حفظ آن مشغول است براى امر آخرت خود فراغتى خواهد يافت ، ليكن هيهات زيرا كسى از آن فراغت مى يابد كه آن را دور بيندازد چنان كه گفته اند:

فما قضى احد منها لبانته
و ما انتهى ارب الا الى ارب (522)
ريشه همه اين آرزوها محبت دنيا و انس به آن و غفلت از مدلول قول پيامبر صلى الله عليه وآله است كه فرموده است : ((دوست بدار آنچه را دوست مى دارى ليكن از آن جدا خواهى شد.))
اما نادانى و آن موجب اين است كه انسان بر جوانى خود اعتماد كند و مرگ را در جوانى بعيد بداند اين بيچاره فكر نمى كند كه اگر سالخوردكان شهرش را بشمارند عده آنها از يك دهم مردم شهر كمتر خواهد بود و كمى آنها به سبب آن است كه مرگ در ميان جوانان بيشتر است ، چه تا آن زمان كه پير مى ميرد هزاران كودك و جوان زندگى را بدرود مى گويند گاهى بر اثر اطمينان به سلامت خود مرگ را مستبعد مى داند و مرگ ناگهانى را نيز بعيد مى شمارد و نمى داند كه آن بعيد نيست چه اگر هم دور باشد بيمارى ناگهانى دور نيست و هر بيمارى ناگهان عارض مى شود و هنگامى كه انسان بيمار شود مگر او مستبعد نخواهد بود اگر اين نادان بينديشد و بداند كه مگر وقت مخصوصى اعم از جوانى ، پيرى ، كهولت ، تابستان ، زمستان ، پاييز، بهار، شب و يا روز ندارد آگاهى و آمادگى او براى مرگ زياد خواهد شد ليكن ندانستن اين امور و دوستى دنيا او را وادار مى سازد كه آرزوهايش را طولانى كند و از امكان مرگ نزديك خود غافل باشد و پيوسته گمان كند كه مرگ در پيش روى اوست اما نزول و وقوع آن را بر خود پيشبينى نمى كند، جنازه ها را تشييع مى كند ليكن تصور نمى كند جنازه اش را تشييع كنند چه مشايعت جنازه ديگران زياد براى او اتفاق افتاده و با آن خود گرفته و پيوسته مرگ ديگران را شاهد بوده لكين با مرگ خود انس نگرفته و تصور نمى رود كه با آن انس گيرد چه هنوز واقع نشده و اگر واقع شود تكرار نخواهد شد و از اول تا آخر عزم جز يك بار روى نمى دهد بنابراين راه آن است كه خود را با ديگران قياس كند و بداند جنازه او نياز ناگزير به سوى گورستان حمل و به خاك سپرده خواهد شد و شايد خشتى كه با آن لحشد پوشيده مى شود زده و ساخته شده است و او نمى داند، لذا تاءخير در آماده شدن براى مرگ جهل محض است .
از اين رو هرگاه دانستى سبب درازى آرزو نادانى و دوستى دنياست ، پس ‍ درمان آن با دفع سبب ميسر خواهد شد، اما نادانى را با تفكر درست و صافى كه از دل حاضر و آماده برخاسته باشد و نيز شنيدن حكمتهاى بليغ از دلهاى پاك مى توان دفع كرد، ليكن بيرون كردن محبت دنيا از دل بسيار سخت است چه آن درد دشوارى است كه درمان آن پيشينان و متاءخران را خسته و درمانده كرده و علاج آن تنها ايمان به روز باز پسين و مجازتهاى سنگين و ثوابهاى بزرگ آن است ؛ و هرگاه انسان به اين امر يقين حاصل كند محبت دنيا از دلش بيرون مى رود چه محبت بزرگ محبت كوچك را از دل مى زدايد و با مشاهده حقارت دنيا و نفاست آخرت از اين كه به دنيا توجه كند سرباز خواهد زد هر چند پادشاهى مشرق تا مغرب زمين به او داده شود، چه رسد به اين كه هر بنده اى در اين دنيا جز از مقدار اندكى از آن كه آلوده به انواع ناملايمات است برخوردار نيست و در اين صورت چگونه با وجود ايمان به آخرت به دنيا شاد باشد و محبت آن در دلش رسوخ يابد از خداوند خواستاريم كه دنيا را آن چنان به ما وانمود كند كه به بندگان صالح و شايسته خودنشان داده است به هر حال براى استقرار ياد مرگ در دل درمانى مانند توجه به مرگ قرآن و همگنان و اين كه چگونه در وقتى كه گمان نمى كردند مرگ به سراغ آنها آمد وجود ندارد اما كسى كه خود را براى آن آماده ساخته فوز عظيمى را نصيب خود كرده و آن كه به درازى آرزو فريفته شده زيان و خسران آشكارى را بهره خود ساخته است .
آدمى بايد در هر ساعت به اندام و اعضاى خود بنگرد و بينديشد كه چگونه سرانجام كرمها آنها را خواهند خورد و چگونه استخوانها خرد و متلاشى خواهند شد و فكر كند كه كرمها از حدقه راست او آغاز به خوردن خواهند كرد يا از حدقه چپ ، زيرا چيزى در بدن او نيست جز اين كه طعمه كرمها خواهد شد و آنچه از او براى خودش باقى مى ماند تنها علم و عمل خالص ‍ او براى خداست همچنين بايد در آنچه بزودى بر او وارد مى شود مانند عذاب قبر، سوال نكير و منكر، حشر و نشر، اهوال قيامت و فزع ندا در روز عرض اكبر بينديشد، زيرا امثال اين تفكرات است كه ياد مگر را در دل تازه نگه مى دارد و او را به آمادگى براى آن فرا مى خواند.
بيان مراتب مردم در درازى و كوتاهى آرزو 
بدان مردم در اين مورد متفاوت اند؛ برخى آرزوى بقا دارند و خواهان هميشگى آنند، خداوند فرموده است : يود احدهم لو يعمر الف سنة (523) و بعضى تا رسيدن به منتهاى پيرى بقا را آرزو دارند و اين طولانى ترين عمرى است كه ديده و شاهد آن بوده اند اينان كسانى هستند كه دنيا را بسيار دوست مى دارند پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((محبت پير در طلب دنيا جوان است هر چند هر دو چندبره گردن او از پيرى در هم شوند جز كسانى كه پرهيزگار باشند و اينان اندكند(524) )) دسته اى آرزوى بقاى تا يك سال را دارند و به تدبير آنچه وراى آن است نمى پردازند و براى خود در سال آينده وجودى فرض نمى كنند، در تابستان براى زمستان و در زمستان براى تابستان آماده مى شوند و هنگامى كه كفاف يك سال را گرد آورى كردند به عبادت مشغل مى شوند گروهى تنها آروزى ماندن طول تابستان يا زمستان را دارند و در تابستان براى زمستان براى تابستان لباس تهيه نمى كنند؛ و بعضى اميد ماندن يكشبانه روز را دارند و فقط براى امروز خود آماده مى شوند و فراد را به حساب عمر نمى آورند.
عيسى (عليه السلام ) گفته است : ((براى روزى فردا تلاش نكنيد، اگر فردا از عمر شماست روزى شما به همراه آن خواهد آمد، و اگر فردا از عمر شما نيست براى روزى ديگران تلاش نكنيد.))
بعضى نيز آرزويشان از حد يك ساعت تجاوز نمى كند چنان كه پيامبر عليه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: ((اى عبدالله هرگاه بامداد كردى با خود سخن از شب مگوى ، و چون شام كردى با خود سخن از بامداد مكن (525) )) برخى بقاى در دنيا را تا يك ساعت ديگره هم براى خود فرض ‍ نمى كنند، و بعضى مرگ را در پيش چشم و نصب العين خود ساخته و منتظرند هم اكنون بر آنها واقع شود، اينها همان كسانى هستند كه نمازشان را نماز وداع مى خوانند.
اينهاست درجات مردم از نطر درازى و كوتاهى آرزو و براى هر كدام در نزد خداوند مراتبى است روشن است كسى كه آرزويش منحصر در يكماه باشد مانند كسى نيست كه يك ماه و يك روز را آرزو داشته باشد و در نزد خداوند درجه آنها متفاوت است چه ان الله لا يظلم مثقال ذرة و ان تك حسنة يضاعفها؛(526) فمن يعمل مثقال ذرة خير يره (527) اثر كوتاهى آرزو در مباردت به عمل آشكار مى شود، و هر انسانى مدعى كوتاهى آرزوست در حالى كه دروغ مى گويد و اعمال او نمايانگر دروغ اوست ، زيرا وى در تكاپوى اسبابى است كه بسا تا يك سال ديگر هم به آنها محتاج نشود و همين امر بيانگر آرزوى دراز اوست نشانه توفيق آن است كه مرگ پيوسته نصب العين آدمى باشد و لحضه اى از آن غفلت نكند؛ در اين صورت براى مرگ در هر وقتى كه بر او در آيد آماده مى شود اگر تا شبانگاه زنده بماند خدا را بر طاعتى كه انجام داده شكر مى گويد و خوشحال خواهد بود كه روز خود را ضايع نكرده و بهره اش را از آن گرفته و براى خود اندوخته است سپس اعمالش را تا بامداد از سر مى گيرد و چون بامداد شود به همين گونه اعمال خود را ادامه مى دهد اين روش تنها براى كسى ميسر مى شود كه دلش را از فردا و آنچه در آن است فارغ گردانيده باشد چنين كسى هرگاه بميرد سعادتمند مرده و غنيمت برده و اگر زنده بماند به حسن آمادگى و لذت مناجات با خدا شادمان است پس مرگ براى او سعادت و زندگى براى شمايه مزيد ثواب است .
بنابر اين اى بيچاره مرگ را در دل خود جاى ده چه تو را با شتاب مى برند و تو از خودت غافلى و شايد به منزل نزديك شده و مسافت را طى كرده باشى ، ليكن اين امر محقق نمى شود مگر آن كه به عمل شتابى و هر نفسى را كه در آن به تو مهلت داده شده است مغتنم بشمارى .
بيان شتافتن به عمل و پرهيز از آفت ، تاءخير 
بدان كسى كه دو برادر غايب دارد كه ورود يكى را در فردا و ورود ديگرى را پس از يك ماه يا يك سال انتظار دارد براى ديدار برادرى كه پس از يك ماه يا يك سال ديگر وارد مى شود خود را آماده نمى كند بلكه آماده ديدار برادرى مى شود كه فردا وارد خواهد شد پس آمادگى نتيجه قرب انتظار است كسى كه منتظر رسيدن مرگ پس از گذشت يك سال ديگ راست دلش به آنچه در اين مدت است مغولمى شود و آنچه را پس از آن است فراموش مى كند سپس در هر روز كه بامداد مى شود منتظر يك سال تمام است و روزى را كه گذشته از اين مهلت كم نمى كند و همين امر مانع او مى شود كه به عمل بشتابد، چه وى همواره مجال وسيعى در اين يك سال براى خود تصور مى كند و در نتيجه عمل را به تاءخير مى اندازد پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((هر يك از شما از دينا جز ثروتى طغيان برانگيز، يا فقرى فراموشى آوردن يا مرضى تباه كننده يا پيرى خرف كننده يا مرگى به آخرت رساننده يا دجال را انتظار ندارد، دجال بدترين غايبى است كه منتظر اويند، يا انتظار قيامت را دارد و قيامت سخت تر او تلختر است (528) .))
ابن عباس گفته است : ((پيامبر صلى الله عليه وآله در آن هنگام كه مردى را پند مى داد به او فرمود: پنج چيز را پيش از پنج چيز مغتنم بشمار، جوانى خود را پيش از پيرى ، سلامت خود را پيش از بيمارى ، توانگرى خود را پيش از نادارى ، فراغت خود را پيش از مشغولى و زندگى خود را پيش از مردنت .(529) ))
و نيز فرموده است : ((دو نعمت است كه بسيارى از مردم در آنها زيان كارند: سلامت و فراغت (530) ))، يعنى آنها را مغتنم نمى شمارند و هنگامى كه زايل شوند ارزش آنها شناخته مى شود.
و نيز: ((هر كس بترسد راه را در شب مى رود و آن كه در شب رود (بامداد) به منزل مى رسد آگاه باشيد كالاى خداوند گرانبهاست آگاه باشيد كالاى خداوند بهشت است (531) ))
و نيز: جائت الراجفة تتبعها الردافة ؛ يعنى مرگ با آنچه در اوست فرا رسيد(532) .))
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله در اصحاب خود غفلت يا غرورى مى ديد با صداى بلند در ميان آنها ندا مى داد: ((مرگ به سوى شما به طور ثابت و لازم آمد يا با شفاوت و يا با سعادت (533) .))
و نيز فرموده است : ((من بيم دهنده ام و مرگ دگرگون كننده و قيامت وعده گاه است (534) .))
ابن عمر گفته است : پيامبر صلى الله عليه وآله بر ما وارد شد و آفتاب بر اطراف سقف خانه بود فرمود: از دنيا باقى نمانده جز مانند آنچه از امروز ماباقى مانده نسبت به آنچه گذشته است ))(535)
و نيز: ((داستان دنيا داستان جامه اى است كه آنرا سرتاسر شكافته باشند و تنها به نخ آخر آن آويخته باشد و بزودى اين نخ نيز قطع شود(536) .))
جابر گفته است : پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه خطبه مى خواند و قيامت را ياد مى فرمود: و آوازش را بلند مى كرد و گونهايش سرخ مى شد و مانند اين بود كه از ورود سپاهيانى بيم مى داد، و مى فرمود: در بامداد و شامگاه به شما گوشزد كردم كه من و قيامت مانند اين دو هستيم و دو انگشت خود را به هم چسباند(537) .
ابن مسعود گفته است : پيامبر صلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد: فمن يرد الله آن يعديه يشرح صدره للاسلام (538) سپس ‍ فرمود: ((هرگاه نور در سينه در آيد گشاده مى شود)) عرض كردند: اى پيامبر خدا آيا آن را نشانه اى هست كه شناخته شود فرمود: ((آرى دور شدن از سراى فريب ، و باز گشتن به سراى جاويد، و آمادگى براى مرگ پيش ‍ از فرود آمدن آن (539) .))
باب سوم : سكرات مرگ و شدت آن و حالاتى كه به هنگام مردن مستحب است 
بدان اگر در پيش روى بنده مسكين غم و بيم و عذابى جز مجرد سكرات مرگ وجود نداشت نيز سزاوار بود كه زندگى او منغص و شادمانى او مكدر و سهو و غفلت از او دور باشد، و شايسته بود كه تفكرش در اين باره طولانى و آمادگى اش براى آن بزرگ باشد بويژه آن كه در هر نفسى انتظار آن مى رود چنان كه يك از حكيمان گفته است اندوهى كه به دست غير تو باشد نمى دانى در چه زمان تو را فرا خواهد گرفت لقمان به پسرش گفت : اى پسرك من امرى كه نمى دانى كى به تو خواهد رسيد پيش از آن كه ناگهان به تو رسيد براى آن آماده باش شگفتا اگر انسان مشغول بزرگترين لذتها و خوشترين مجلسهاى لهو باشد و انتظار رود كه كسى از نيروى انتظامى بر او وارد شود و پنج ضربه چوب به او زند بر اثر اين انتظار لذت او منغص و عيش او مكدر مى گردد، در حالى كه وى در هر نفسى در معرض آن است كه فرشته مرگ به همراه سكرات جان دادن بر او داخل شود و او از آن غافل باشد، و اين امر سببى جز نادانى و غرور ندارد.
بدان شدت درد سكرات مرگ را به حقيقت كسى نمى داند جز فردى كه آن را چشيده باشد و كسى كه آن رانچشيده است به شناخت او نسبت به آن يا از راه قياس با آلامى است كه آنها را حس كرده و يا از طريق استدلال به خستى احوال مردم به هنگام جان دادن است ، اما قياسى كه بيانگر آن باشد اين است كه هر عضوى كه روح در آن حلول ندارد درد را احساس نمى كند و اگر روح در آن باشد دردناك ميگردد، پس ادراك كننده درد روح است و هرگاه عضوى كه در آن روح است دچار زخم يا سوختگى شود اثر آن به روح سرايت مى كند و به اندازه تاءثير آن ، روح دردمند و تاءلم مى شود و اين درد بر گوش و خون و ديگر اجزاى بدن پخش مى شود و بخشى از آن به روح مى رسد و اگر درد به گونه اى باشد كه تنها قرين : مباشر روح شود و با غير آن كارى نداشته باشد اين درد بسيار بزرگ و سخت خواهد بود حالت نزع يا جان دادن دردى است كه بر روح وارد مى شود و همه اجزاى آن را فرا مى گيرد به طورى كه هيچ جزئى از اجزاى روح كه در اعماق بدن انسان منتشر است باقى نمى ماند جز اين كه درد بر آن وارد مى شود فى المثل اگر خارى در يكى از اعضاى انسان فرو رود دردى را كه از آن احساس مى كند در جزئى از روح كه مباشر موضع فرو رفتن خار است جريان مى يابد اما الم سوختگى بدين سبب بزرگ و سخت است كه اثرات آتش در همه اجزاى بدن منتشر مى شود، و هيچ جزئى از ظاهر و باطن عضو سوخته شده باقى نمى ماند جز اين كه حرارت آتش آن را فرا مى گيرد و در نتيجه همه اجزاى روح كه در ساير اجزاى گوشت بدن پراكنده است آن را احساس مى كند.
درد زخم تنها موضعى را فرا مى گيرد كه تيزى آهن بدان اصابت كرده است ، به همين سبب سوزش آن كمتر از سوزش سوختگى است ، اما درد جان دادن بر روح هجوم مى برد و همه اجزاى آن را فرا مى گيرد، چه روح است كه از تن بر كنده و از هر رگى و عصبى و جزئى و پيوندى و بيخ هر مويى و زير هر پوستى جدا و از فرق سر تا قدم بيرون كشيده مى شود بنابراين از درد و اندوه جان دادن مپرس تا آن جا كه گفته اند: مرگ سخت تر از ضربه شمشير و بريدن با اره و پاره كردن گوشت بدن با مقراض است چه قطع بدن با شمشير بدين سبب دردناك است كه بدن به روح تعلق دارد پس چگونه خواهد بود هرگاه روح مستقيما در معرض اين ضربات قرار گيرد كسى كه مضروب مى شود استغاثه و فرياد مى كند چه نيروى او در دل و پهلوها و زبانش باقى مانده ليكن بانگ و فرياد ميت بر اثر شدت درد منقطع مى شود چه درد و اندوه به نهايت رسيده و سرتاسر دلش را فرا گرفته ، و بر همه مواضع او چيره شده و همه قوايش را منهدم ساخته و تمامى اعضايش را ضعيف و ناتوان گردانيده به طورى كه نيروى استغاثه برايش باقى نگذاشته است اما عقل او در پوشش قرار گرفته و پريشان شده و زبانش گنگ و اعضايش ضعيف و ناتوان گرديده ودوست دادر كه باناله و فرياد و استغاثه بيا سياد ليكن بر آن قادر نيست ؛ و اگر نيرويى در او باقى مى بود به هنگام جان دادن فرياد و غرغره اى از گلو و سينه اش شنيده مى شد رنگ بدنش ‍ دگرگون و خاكسترى گرديده چنان كه گويى خاكى كه اصل فطرت اوست بر او ظاهر و نمايان شده و هر رگى به طور جداگانه از وى بيرون كشيده شده است درد در سراسر درون و بيرونش پخش گرديده به طورى كه حدقه هاى چشمش تا بالاى پلكها بر آمده و لبها و زبانش تا بيخ من قبض شده و بيضهاهايش تا منتهاى مل خود بالا رفته و سرانگشتانش سبز شده است .
پس مپرس از بدنى كه همه رگهاى او بيرون كشيده شده و اگر تنها يك رگ از او بيرون آورده مى شد درد او بس بزرگ بود چه رسد به آن كه روح نه از كشيدن يك رگ بلكه از كشيدن همه رگها متاءلم و دردمند است سپس ‍ بتدريج همه اعضاى او مى ميرند و سرد مى شوند نخست پاها سپس ساقها بعد رانها، و براى هر عضو سكرات و آلامى پياپى است تا آنگاه كه به حلق برسيد چه در اين هنگام نظر او از دنيا و مردم آن قطع و باب توبه بر روى او بسته مى شود و افسوس و پشيمانى او را احاطه مى كند پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((توبه بنده پذيرفته مى شود مادام كه جان به حلق نرسيده باشد(540) .))
مى گويم : سپس غزالى اخبارى از پيشينيان درباره سختى مرگ و سكرات آن و بيم پيامبران و اولياى خدا از آن و سختى جان دادن آنها ذكر كرده است تا آن جا كه مى گويد: هنگامى كه ابراهيم خليل (عليه السلام ) مرد خداوند به او فرمود: اى خليل من مرگ را چگونه يافتى ، عرض كرد: مانند سيخى كه لاى پشم ترى بگذرانند؛ و زمانى كه موسى (عليه السلام ) از دينا رفت از او پرسيد، عرض كرد: مانند گوسفندى زنده اى كه قصاب پوست او را بكند، و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ((خود را مانند گنجشگى يافتم كه آن را روى ماهيتابه بريان كنند نه مى ميرد كه آسوده شود و نه نجات مى يابد تا پرواز كند)) اين اخبار با احاديثى كه از اله بيت عصمت (عليه السلام ) روايت شد شباهت ندارد بلكه بوى دروغ بودن آنها به مشام مى رسد جز يك حديث از امير مؤ منان (ع ) نقل كرده مشعر بر اينكه آن حضرت مردم را به نبرد تشويق مى كرده و مى فرموده است : ((اگر كشته نشويد مى ميريد و به كسى كه جانم در دست اوست سوگند كه نزد من هزار ضربت شمشير آسانتر از مردن بر روى بستر است )) و اين حديث از طريق خاصه (شيعه ) نيز از آن بزرگوار روايت شده است از اين رو ما از نقل ديگر اخبار او چشم مى پوشيم و به جاى آنها آنچه را در اين مورد از طريق خاصه وارد شده ذكر مى كنيم :
شيخ صدوق در كتاب اعتقادات (541) خود نقل كرده است كه به اميرمؤ منان عليه السلام عرض كردند: مرگ را براى ما توصيف كند، فرمود: ((با خبرى را يافتيد، مرگ يكى از سه امر است ، يا مژده است به نعمت ابدى يا بشارت است به عذاب سرمدى و يا تخويف و تهديد است نسبت به كسى كه نمى داند از كداميك از اين دو دسته است اما دوستى كه مطيع امر ماست به نعمتهاى ابدى مژده داده مى شود، و دشمنى كه مخالف امر ماست به عذاب جاودانى بشارت داده خواهد شد و آن كه وضعش مبهم و حالش دانسته نيست مؤ منى است كه نسبت به نفس خويش ستم و اسراف كرده است خبرى كه به او داده مى شود مبهم و هراس انگيز است با اين حال خداوند او را با دشمنان ما برابر نمى كند و به شفاعت ما او را از آتش بيرون مى آورد پس تحمل و فرمانبردارى كنيد و به خود و ديگران پشتگرم نباشيد و مجازاتهاى خداوند را كوچك نشماريد چه شفاعت ما به برخى از مسرفان نمى رسيد جز پس از سيصد هزار سال عذاب ..))
از حسن بن على (عليه السلام ) پرسيدند: اين مرگ كه آن را نشناخته اند چيست ؟ فرمود: ((بزرگترين شادى است كه بر مؤ منان وارد مى شود چه از سراى رنج و محنت به نعيم اند منتقل مى شوند، و براى كافران بزرگترين مهلكه است زيرا از بهشت خود به آتشى كه از ميان رفتنى و پايان يافتنى نيست انقتال مى يابند(542) .))
هنگامى كه كار بر حين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) سخت شد همراهان آن حضرت به او نگريستند ديدند حال او بر خلاف آنان است چه هنگامى كه امر بر آنها سخت مى شد رنگ چهره شان دگرگون مى گرديد و پشتشان به لرزه در مى آمد و دلهايشان هراسان مى شد و از پا مى افتادند ليكن حسين بن على (عليه السلام ) و برخى از خواص او رخسارشان مى درخشيد و اعضايشان آرام و نفوسشان مطمئن بود آنها به يكديگر گفتند: به آن حضرت بنگريد كه از مرگ هيچ باكى ندارد امام حسين فرمود: ((اى بزرگزادگان شكيباى ورزيد مرگ پلى است كه شما را از پريشانى و بد حالى به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى مى رساند كدام يك از شماست كه خوش نداشته باشد از زندانى به كاخى منتقل شود و آن براى دشمنان شما همچون كسى است كه از كاخى به زندانى منتقل شود و عذاب دردناك او را فرا گيرد همانا پدرم از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله برايم حديث كرد كه فرموده است : دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است و مرگ پل آنان به سوى بهشت و پل اينان به سوى دوزخشان است من دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده است (543) .))
به على بن الحسين (ع ) عرض كردند: مرگ چيست ؟ فرمود: ((براى مؤ من ماند كندن جامه چركين پر از شپش از تن و باز شدن غل و زنجيرهاى سنگين از او و تبديل آنها به فاخرترين جامه ها و پاكيزه ترين بوها و رهوارترين مركبها و دلپذيرترين منزلهاست ؛ و براى كافر مانند كندن لباس فاخر از تن و انتقال او از منازل دلپذير و تبديل آنها به چركين ترين و خشن ترين جامه ها و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذابهاست (544) .))
به امام باقر(ع ) عرض شد: مرگ چيست ؟ فرمود: ((مانند خوابى است كه همه شب به سراغ شما مى آيد جز اين كه مدتش طولانى است و تا روز قيامت از آن بيدار نمى شوند، برخى از آنها اقسام شاديهايى را كه نمى توان آنها را اندازه گيرى كرد در خواب مى بينند، و برخى انواع ترس و بيمهايى را كه نمى توان اندازه آنها را تعيين كرد در خواب مشاهده مى كنند، پس چگونه خواهد بود حالت شادى و ترس آنها در مرگ اين است مرگ كه بايد براى آن آماده شويد(545) .))
به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردند، ((مرگ را براى ما توصيف كن ، فرمود: آن براى مؤ من مانند پاكيزه ترين بوى خشوى است كه استشمام مى كند: به سبب بوى خوش آن به خواب مى رود و همه دردها و رنجها از او بر طرف مى شود؛ و براى كافر مانند گزيدن افعى و نيش كژدم و سخت تر از آن است عرض كردند، گروهى مى گويند: آن سخت تر از بريدن با اره ، و پاره كردن با مقراض و شكستن با سنگ ، و گردش محور آسيا در حدقه چشم است ، فرمود: براى بعضى از كافران و بدكاران به همين گونه است ؛ آيا نمى نگريد برخى از آنها اين سختيها را به هنگام جان دادن مى بينند و آن (مرگ ) از همه شدايد سخت تر است جز از عذاب آخرت چه آن سخت تر از عذابهاى دنياست عرض كردند: چگونه است كه كافرى را مى بينيم كه جان دادنش آسان است و در حالى كه سخن مى گويد و مى خندد مانند چراغى يكباره خاموش مى شود و در ميان مؤ منان نيز كسانى به همين گونه يافت مى شوند، همچنين در ميان مومنان و كافران افرادى ديده مى شوند كه در هنگام سكرات مرگ همين شدايد را تحمل مى كنند، فرمود: هر آسايش در آن موقع به مؤ منان دست دهد پاداش عاجلى است كه به آنها داده مى شود و هر شدت و سختى كه دچار شوند براى پاكيزه كردن آنها از گناهان است تا پاك و پاكيزه به آخرت باز گردند و هيچ مانعى در راه استحقاق آنها براى كسب ثوابهاى الهى وجود نداشته باشد؛ و هر سهولتى در آن هنگام در حال كافران ديده شود براى دادن پاداش كارهاى نيك آنها در دنياست تا در زمانى كه به آخرت باز مى گردند چيزى جز آنچه عذاب آنها را ايجاب كند براى خود نداشته باشد، و شدت و سختى حال كافران به هنگام جان دادن سر آغاز مجازتهاى الهى پس از پايان يافتن حسنات آنهاست چه خداوند دادگر است و ستم نمى كند(546) .))
موسى بن جعفر (عليه السلام ) بر مردى وارد شد كه عرق مرگ بر او نشسته و در سكرات جاندادن بود و پاسخ كسى را نمى داد به آن حضرت عرض ‍ كردند: اى فرزند پيامبر خدا مايليم بدانيم حال رفيق ما چگونه است و مرگ چيست ؟ فرمود: ((مرگ وسيله تصفيه مؤ منان است و آنان را از گناهان پاك مى كند و آخرين ناراحتى است كه به آنها مى رسيد و كفاره آخرين گناهان آنان است ، همچنين كافران را از حسناتشان تهى و خالص مى كند و آخرين لذت يا نعمت يا رحميت است كه به آنها مى رسيد و آخرين ثوابى حسنه اى است كه دارا بوده اند اما اين رفيق شما از گناهان تهى گرديده و معاصى او تصفيه شده تا آنجا كه مانند جامه اى كه از هر چركى شسته و پاك شود پاكيزه شده و براى معاشرت با اهل بيت در سراى جاويد شايستگى يافته است (547) .))
مردى از اصحاب امام رضا (عليه السلام ) بيمار شد، آن حضرت او را عيادت كرد و به او فرمود: ((حالت چگونه است ؟)) عرض كرد: پس از جدا شدن از حضور شما مرگ را ديدم - منظورش سختيهايش است كه از شدت بيمارى ديده است - فرموده : ((چگونه او را ديدى ؟)) پاسخ داد: سخت دردناك ، فرمود: ((آنچه را ديده اى چيزى است كه به تو هشدار مى دهد و برخى از حالات خود را به تو مى شناساند چه مردم دو دسته اند: دسته اى با مرگ آسودگى مى يابند، و دسته اى با مرگشان مردم از آنها آسوده مى شوند ايمان به خدا و نبوت و ولايت ما را تازه كن تا با مرگ آسودگى يابى )) مرد همين كار را كرد - حديث طولانى است و ما به اندازه نياز از آن نقل كرديم (548) .))
به امام جواد (عليه السلام ) عرض كردند: چرا اين مسلمانان از مرگ كراهت دارند؟ فرمود: ((زيرا آن را نمى شناسند و خوش ندارند و اگر آن را مى شناختند و براستى از دوستان خدا بودند آن را دوست مى داشتند و مى دانستند كه آخرت براى آنها از دنيا بهتر است ، سپس فرمود: اى اباعبدالله چرا كودك و ديوانه از خوردن دارويى كه بدنش را پاكيزه و دردش ‍ را بر طرف مى كند امتناع مى ورزد؟ گفت : به سبب نادانى آنها به سودمندى داروست ، فرمود: سوگند به آن كه محمد صلى الله عليه وآله را بحق به پيامبرى برانگيخت كسى كه براى مرگ چنان كه شايسته آن است آماده شود مرگ براى او از اين دارو نسبت به اين بيمار سودمندتر است آگاه باشيد اگر آنها بدانند مرگ به چه نعمتهايى منجر مى شود آن را خواستار مى شوند و بيش از آنچه خردمند دور انديش طالب دارو براى دفع آفات و تاءمين سلامت است خواهان مى شدند.))(549)
امام هادى (عليه السلام ) بر يكى از اصحابش كه بيمار بود وارد شد، وى از بيم مرگ گريه و بيتابى مى كرد، آن حضرت به او فرمود: ((اى بنده خدا از مرگ بيم دارى براى اين كه آن را نمى شناسى ، آيا خود را چنان مى بينى كه اگر تنت چركين و آلوده شود و از چرك و پليدى كه بر تو است در رنج بوده و به گرى و زخمهايى نيز دچار شده باشى و بدانى شستشوى در گرمابه همه اينها را از تو بر طرف مى كند آيا نخواهى خواست كه وارد گرمابه شوى و خود را از آنها شستشو دهى ؟ آيا مكروه تو نيست كه از رفتن به گرمابه خوددارى كنى و اين پليديها و زخمها در بدنت باقى نماند؟ عرض كرد: آرى اى فرزند پيامبر خدا، فرمود: مرگ به منزله همين گرمابه است و آن آخرين چيزى است كه تو را از گناهانت پاك و از زشتيها پاكيزه مى كند هرگاه به آن وارد شوى و از آن بگذرى از همه غمها و اندهها و آزارها رهايى مى يابى و به همه خوشحاليها و شاديها خواهى رسيد))؛ آن مرد آرام شد و به نشاط آمد و تسليم مرگ شد، چشمها را بر هم نهاد و روانه ديار آخرت گرديد.(550)
از امام عسگرى (عليه السلام ) پرسيدند مرگ چيست ؟ فرمود: ((عبارت از تصديق چيزى است كه وجود ندارد.(551) چه پدرم از پدرش و او از جدش امام صادق (عليه السلام ) در اين باره برايم حديث كرده است : مؤ من هرگاه بميرد مرده نيست و همانا كافر مرده است ، خداوند مى فرمايد: يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (552) يعنى : مؤ من را از كافر و كافر از مؤ من به وجود مى آورد.(553) مردى در نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! چرا من مرگ را دوست نمى دارم ؟ فرمود: تو را مالى است ، عرض كرد: آرى ، فرمود: آيا پيشاپيش آن را فرستاده اى ، عرض كرد: نه ، فرمود: به همين سبب است كه مرگ را دوست نمى دارى .))(554)
مردى به ابى ذر گفت : چرا ما مرگ را خوش نمى داريم ؟ پاسخ داد: براى آن كه شما دنيا را آباد و آخرت را خراب كرده ايد به همين سبب خوش نداريد كه از آبادى به ويرانى انتقال يابيد. به او گفتند ورود ما را بر خدا چگونه مى بينى ؟ پاسخ داد: اما نيكوكار مانند غايبى است كه بر كسانش وارد شود، و تبهكار همچون بنده گريزانى است كه نزد خواجه اش باز گردد. گفتند: حال ما را در پيشگاه خداوند چگونه مى بينى ؟ گفت : اعمالتان را بر كتاب خدا عرضه كنيد، خداوند مى فرمايد: ان الابرار لفى نعيم ، و ان الفجار لفى (555) جحيم . آن مرد گفت : رحمت خدا كجاست ، پاسخ داد: رحمة الله قريب من المحسنين . تا اين جا سخنان شيخ صدوق است .(556)
غزالى مى گويد: اينها سكرات مرگ اوليا و دوستان خداست و معلوم نيست حال ما كه در معاصى فرو رفته ايم سكرات مرگ و سختيهاى ديگر آن كه پياپى بر ما وارد خواهد شد چگونه خواهد بود، و سختيهاى مرگ سه چيز است :
1 - سختى جان كندن چنان كه ذكر كرديم .
2 - مشاهده صورت فرشته مرگ و ترس و بيمى كه از آن بر دل مى نيشيند، چه نيرومندترين مردان ياراى آن را ندارد كه صورتى كه فرشته مرگ در حال قبض روح بنده گنهكار دارد مشاهده كند. از ابراهيم خليل روايت شده كه بر فرشته مرگ گفت : آيا مى توانى صورتى را كه در آن روح بدكار را قبش ‍ مى كنى به من نشان دهى ؟ پاسخ داد: رويت را از من بگردان ، ابراهيم عليه السلام از او روى گردانيد سپس به او نگريست ديد مردى سياه درشت موى ، بد بوى ، سيه جامه است كه پيوسته از دهن و سوراخهاى بينى وى شعله هاى آتش و دود بيرون مى آيد، ابراهيم (عليه السلام ) بيهوش شد و پس از زمانى كه به هوش آمد فرشته مرگ به صورت نخستين خود باز گشته بود. ابراهيم (عليه السلام ) گفت : اى فرشته مرگ اگر بدكار در حال مردنش ‍ جز ديدن صورت تو عذابى نداشته باشد او را بس خواهد بود.(557)
اما مطيع او را در بهترنى و زيباترين صورتى مى بيند. عكرمه از ابن عباس ‍ روايت كرده است كه ابراهيم (عليه السلام ) مردى غيور بود، خانه اى داشت كه در آن به عبادت مى پرداخت و چون از آن بيرون مى رفت آن را قفل مى كرد. روزى به خانه برگشت ناگهان ديد مردى درون خانه است به او گفت : چه كسى تو را وادر خانه من كرده است ؟ گفت : مالك خانه امر به آن در آورده است . ابراهيم (ع ) گفت : مالك خانم منم ، گفت : كسى مرا وارد آن كرده است كه از من و تو مالكتر است ، گفت : تو كداميك از فرشتگانى ، پاسخ داد: من فرشته مرگم ، گفت : آيا مى توانى صورتى را كه در آن جان مومنان را مى گيرى به من نشان دهى ؟ پاسخ داد: آرى ، روى از من بگردان ، ابراهيم (ع ) روى از او گردانيده سپس به او نگريست ديد جوانى است با صورتى زيبا و جامه اى نيكو و بوى خوش ، گفت : اى فرشته مرگ ! اگر مؤ من به هنگام مرگ جز صورت تو را نبيند بس است .
رويدادهاى ديگر مرگ مشاهده دو فرشته نگهبان است . وهب گفته است : به ما خبر رسيده كه هيچ مرده اى نمى ميرد مگر آنگاه كه دو فرشته نويسنده عمل خود را ببيند، اگر فرمان بردار باشد به او مى گويند: خداوند از ما به تو جزاى خير دهد، بسا مجلس صدق كه ما را در آن نشاندى و بسا عمل نيك كه در حضور ما انجام دادى ؛ و اگر بد كار باشد به او مى گويند: خداوند از ما به تو جزاى خير ندهد بسا مجلس بد كه ما را در آن نشاندى و بسا عمل ناشايست كه در حضور ما مرتكب شدى و سخنان زشتى كه به گوش ما رساندى آرى خداوند از ما به تو خير ندهد.(558) در اين هنگام چشمان ميت به سوى آنها خيره مى شود و ديگر به دنيا باز نمى گردد.
3 - گنهكار مواضع خود را در آتش مى بينند و پيش از آن كه جايگاه خود را مشاهده كنند دچار خوف و هراس مى شوند، چه آنها در حال سكراتند، نيروى آنهاست شده ، و روح آنها براى خروج آماده گرديده است ليكن روح آنها مادام كه آواز فرشته مرگ را به يكى از دو بشارت نشنود از تن بيرون نمى رود، و آن اين است كه اى دشمن خدا بشارت ياد تو را دوزخ ، واى دوست خدا مژده باد تو را به بهشت ، ارباب قلوب و خرد از همين خاطر در خوف و هراسند چه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((هرگز كسى از شما از دنيا بيرون نمى رود مگر آنگاه كه سرنوشت خود را بداند و جايگاه خود را در بهشت يا دوزخ ببيند.))(559)
و نيز فرموده است : ((كسى كه ديدار خدا را دوست بدارد خداوند ديدارش ‍ را دوست مى دارد، و كسى كه ديدار او را كراهت دارد، ديدارش مكروه خداست )) عرض كردند: ما همه از مرگ كراهت داريم ، فرمود: ((مقصود اين نيست چه هرگاه براى مؤ من معلوم شود كه او بر چه چيزى وارد خواهد شد لقاى خدا را دوست مى دارد، و خداوند نيز لقاى او را دوست خواهد داشت .))(560)
از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرموده است : ((هرگاه خداوند از بنده اى خشنود باشد مى فرمايد: اى فرشته مرگ به سوى فلان بنده من برو و روح او را نزد من بياور تا او را آسودگى بخشم ، آنچه عمل كرده كافى است من وى را در حال رفاه آزمودم و او را چنان كه دوست داشتم يافتم . پس ‍ فرشته مرگ به همراه پانصد فرشته فرود مى آيد با هر كدام شاخه هاى ريحان و ساقه هاى زعفران است و هر يك حامل بشارتى غير از بشارت ديگران مى باشد و همه در دو صف قرار مى گيرند تا با ريحانى كه همراه آنهاست جان او بيرون آيد. هنگامى كه شيطان به آنها مى نگرد دست بر سر مى نهد و فرياد مى كند، لشكريانش به او مى گويند: او سرور ما تو را چه شده است ، مى گويد: آيا نمى بينيد به اين بنده چه كرامتهاى عطا مى كردند، شما كجا بوديد كه از او غافل شديد؟ مى گويند: ما كوشيديم ليكن او معصوم بود.))(561)
يكى از پشينيان گفته است : مؤ من را جز در لقاى خداوند آسودگى نيست ، و كسى كه آسودگى او در لقاى خداوندى است روز مرگ روز سرور و شادى و ايمنى و عزت و شرف اوست .
مى گويم : در كافى از سدير صيرفى آمده كه گفته است : به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم : قربانت شوم اى فرزند پيامبر خدا آيا مؤ من از قبض ‍ روح خود كراهت دارد؟ فرمود: ((نه به خدا هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش نزد وى مى آيد بيتابى مى كند. فرشته مرگ به او مى گويد: اى دوست خداى بيتابى مكن ، به آن كه محمد را به پيامبرى برانگيخت سوگند كه من از پدرى مهربان چنانچه حضور داشته باشد نسبت تو خوشرفتارتر و مهربانترم . چشمانت را باز كن و بنگر، فرمود: در اين هنگام پيامبر خدا و اميرمؤ منان و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد آنها (عليه السلام ) در نظر او ظاهر مى شند و به او مى گويد: اين پيامبر خدا و اميرمؤ منان و فاطمه و حسن و حسين و ائمه رفيقان تو هستند: او چشمانش را باز و نگاه مى كند و نداى كننده اى از سوى خداوند متعال به روح او ندا مى دهد: اى نفسى كه به محمد و خاندانش مرضى و مورد خشنودى هستى ، در زمره بندگان من يعنى محمد و خاندانش در آى و به بهشت من داخل شو. در اين هنگام در نزد او از بيرون آمدن روحش از تن و پيوستن به ندا كننده محبوبتر نيست .))(562)
و نيز از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده است : انسانى وقتى جانش به بالاى سينه اش رسيد مى بيند، عرض كردم قربانت شوم چه مى بيند؟ فرمود: پيامبر خدا را مى بيند و آن حضرت به او مى گويد: من پيامبر خدا هستم مژده باد تو را، فرمود: سپس على بن ابى طالب را مى بيند و آن حضرت مى گويد: من على بن ابى طالب هستم همان كسى كه او را دوست مى داشتى ، من امروز به تو سود مى رسانم . مى گويد: به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم آيا ممكن است كسى از مردم اينها را ببيند سپس به دينا باز گردد؟ فرمود: هرگاه اينها را ديد براى هميشه مرده است ، و اين امر را بزرگ شمرد و فرمود: اين مطلب در قرآن آمده آن جا كه خداوند فرموده است : الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمات الله . (563)
از ابن ابى يعفور نقل شده كه گفته است : خطاب جهنمى با ما آميزش ‍ داشت ، و او با اهل بيت (عليه السلام ) سخت دشمن بود و با نجدة ترين عامر حنفى حرورى خارجى مصاحبت مى كرد. مى گويد: من از نظر آميختگى او با ما و تقيه و بر او وارد شدم تا وى را عيادت كنم ، ديدم مدهوش افتاده و در آستانه مرگ است و شنيدم كه مى گفت : اى على مرا با تو چه كار است ؟ سپس اين جريان را به اطلاع ابى عبدالله رسانيدم فرمود: ((به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است ، به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است به پروردگار كعبه سوگند كه او را ديده است .))(564)
غزالى مى گويد: و بيم سوء عاقبت دلهاى اهل معرفت را پاره كرده و اين از حوادث بزرگ زمان مرگ است ، و ما معناى سوء عاقبت و هراس اهل معرفت را از آن در كتاب خوف و رجاء بيان كرده ايم و آن در اين جا نيز شايسته ذكر است ليكن با بازگو كردن آن سخن را طولانى نمى كنيم .

 

next page

fehrest page

back page