راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۹ -


بيان درجات شائبه ها و آفتهايى كه به اخلاص آسيب مى رساند 
بدان آفاتى كه اخلاص را مشوش مى كند بعضى جلى و برخى خفى است ، پاره اى با آن كه جلى و آشكارند ضعيف و برخى با آن كه خفى مى باشند قوى هستند فهم درجات اين آفات از حيث خفاء و ظهور جز با آوردن مثالى دانسته نمى شود اما روشنترين آفات اخلاص رياء است و براى همين مثالى مى آوريم و مى گوييم : هنگامى كه نمازگزار نمازش را با اخلاص به جا آورد و جماعتى به او مى نگرند و با كسى بر او داخل مى شود شيطان بر او وارد مى گردد و به او مى گويد: آوازت را نيكو كن تا اشخاص حاضر به ديده احترام و صلاح به تو بنگرند و تو را حقير نشمارند و غيبت نكنند، در نتيجه او حالت خشوع به خود مى گيرد و اعضايش را ساكن و آرام مى گرداند و نمازش را نيكو به جاى مى آورد و اين همان رياى ظاهر است كه بر مريدهاى مبتدى پوشيده نيست .
درجه دوم آن كه مريد اين آفت را مى شناسد، و از آن پرهيز مى كند، و در اين مورد از اطاعت شيطان سرباز مى زند، و بر او توجه ندارد و نمازش را به همان گونه كه بوده ادامه مى دهد در اين هنگام شيطان به عنوان خير خواهى بر او وارد مى شود و به وى مى گويد: مردم از تو متابعت و به تو اقتدا مى كنند و به تو مى نگرند و كردارت را نقل مى كنند و به تو تاسى مى جويند، اگر اعمالت را خوب به جا آورى ثواب اعمال آنها از آن توست و اگر بد انجام دهى وزر وبال آنها بر عهده تو خواهد بود پس عمل خود را در پيش روى آن ها نيكو كن شايد در خشوع خود و نيكو به جا آوردن عبادت به تو اقتدا كنند اين تلقينى دشوارتر از اول است و بسا كسى كه به تلقين نخست فريفته نشده در اين جا فريب خورد چه اين نيز عين ريا و باطل كننده اخلاص است زيرا اگر او خشوع و حسن عبادت را خوب مى داند و ترك آن را براى غير خود نمى پسندد چرا در خلوت آن را براى خود سزاوار نمى داند و ممكن نيست ديگرى نزد او از خودش عزيزتر باشد بلكه اين صرف تلبيس و دگرگون كردن حقيقت است چه كسى كه به او اقتدا مى شود بايد داراى استقامت نفس بوده و دلش روشنى يافته باشد تا نورش به ديگران برسد و در نتيجه ثوابى عايد وى گردد اما اين پيشوا كه تحت تاءثير شيطان قرار گرفته عمل او صرف نفاق و تلبيس است ، كسى كه به او اقتدا كند به ثواب عملش ‍ مى رسد ليكن خود وى به سبب مشتبه كردن امر و اظهار خلاف باطن مورد مواخذه و كيفر قرار خواهد گرفت .
درجه سوم - و اين درجات پيش دقيقتر است و عبارت از اين است كه بنده نفس خود را آزموده و به مكرهاى شيطان آگاه است و مى داند كه اختلاف عمل در حال خلوت و مشاهده غير صرف رياست و اخلاص آن است كه نماز او در خلوت مانند نمازى باشد كه آن را در انظار مردم به جا مى آورد، و از خود و خداى خويش شرم كند كه به سبب مشاهده مردم خشوعى بيش ‍ از آنچه عادت اوست در نمازش را به گونه اى كه در پيش روى مردم مى پسندد نيكو به جا آورد و در برابر مردم نيز به همين نحو عمل كند اين روش نيز ريايى دشوار و پيچيده است ، زيرا نمازش را در خلوت نيكو ادا كرده تا در پيش مردم آن ، را نيكو به جا آورد و ميان آنها تفاوتى نگذاشته است ليكن او هم در خلوت و هم در پيش روى خلق توجهش به مردم است در حالى كه اخلاص آن است كه براى آدمى تفاوت نكند كه بهايم تماشاگر نماز او باشند يا خلايق و او همچنان بر يك روش باشد اما گويا نفس اين شخص به وى اجازه نمى دهد كه در پيش همچنان بر يك روش باشد اما گويا نفس اين شخص به وى اجازه نمى دهد كه در پيش روى مردم نماز را بد بگذارد آنگاه شرم مى كند كه در زمره ريا كنندگان قرار گيرد و گمان مى كند با يكسان خواندن نماز در خلوت و در پيش روى مردم ريا را از عمل خود زدوده است ليكن هيهات ! چه رياء زمانى زدوده مى شود كه او در نهان و آشكار به مردم توجهى نداشته باشد چنان كه به جمادات توجه ندارد در حالى كه اين شخص انديشه اش هم در نهان و هم در آشكار به خلق مشغول است : و اين خود از مكرهاى پنهانى شيطان است .
درجه چهارم - كه دقيقتر و پوشيده تر است آن است كه به هنگامى كه مشغول نماز است مردم به او بنگرند و شيطان نتواند به او بگويد: به خطار اين مردم در نماز خشوع كن چه مى داند كه او اين حليه اش را دريافته است : لذا شيطان به او مى گويد: در جلال و عظمت خداوند و كسى كه در پيش ‍ روى او ايستاده اى بينديش ، و شرم كن از اين كه خداوند به دلت نظر كند و تو از او غافل باشى از اين رو دلش را حاضر و اعضايش را خاشع مى كند و گمان مى كند اين عمل اخلاص است در حالى كه مكر و فريب است ، چه اگر خشوعش به سبب توجه به جلال الهى است بايستى اين توجه در خلوت نيز ملازم حال او باشد و حضور آن در خاطرش به حالت حضور غير او اختصاص نداشته باشد.
نشانه ايمنى از اين آفات آن است كه آنچه را در خلوت به دلش خطور مى دهد همان باشد كه در پيش روى مردم به خاطرش مى آورد و حضور غير سبب اين خطورات نباشد چنان كه وجود حيوانى سبب آن نخواهد شد لذ مادام كه در احوال او از مشاهده انسان و مشاهده حيوان تفاوت روى مى دهد هنوز از صفاى اخلاص بدور بوده و باطنش به شرك رياى خفى آلوده مى باشد و چنان كه در حديث آمده است (294) : ((اين شرك در دل فرزند آدم از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر روى سنگ سخت پوشيدتر است ))
كسى از شيطان مصون مى ماند كه بدقت نظر كند و به عصمت و توفيق و هدايت حق تعالى سعادت يابد وگرنه شيطان پيوسته ملازم حال كسانى است كه براى عبادت الهى آستين بالا زده اند، و لحظه اى از آنها غفلت نمى كند تا در هر حركتى از حركات حتى در سرمه كشيدن و ناخن گرفتن و در روز جمعه خود را خوشبو كردن و لباس پوشيدن آنها را به ريا وادار سازد چه اينها سنت هايى در اوقات مخصوص است و نفس را از حيث ارتباط آنها با خلق و انس طبع در آنها التذاذى است و شيطان انسان را به انجام دادن اين كارها دعوت مى كند و مى گويد: اينها سنتهايى است كه سزاوار نيست ترك شود چه نشاط باطنى دل در انجام دادن اين امور براى شهوتهايى است نهانى يا شايبه هايى است كه به سبب آنها آدمى از حد اخلاص بيرون مى رود و يا چيزهايى است كه نمى تواند بكلى از همه اين آفات مصون بماند و خالص باشد، بلكه كسى كه در مسجدى معمور و پاكيزه و خوش بنا اعتكاف مى كند و به اين سبب طبع به آن انس مى گيرد و شيطان او را در اين عمل ترغيب و ثوابهاى بسيار اعتكاف را براى او بازگو مى كند چه انگيزه نهفته در ضمير او انس به زيبايى مسجد و آلودگى خاطر او در آن است و اين انگيزه زمانى آشكار مى شود كه به يكى از دو مسجد يا دو محل كه نيكوتر از ديگرى است مايل شود و همه اينها شايبه هاى طبع و كدورات نفس است كه با عمل آميخته مى شود و حقيقت اخلاص را باطل مى كند.
به جانم سوگند غشى كه با زر ناب آميخته مى شود درجات مختلفى دارد. در بعضى غش غالب و در برخى اندك است ليكن درك آن آسان است و در پاره اى غش چنان دقيق و ناپيدا است كه جز نقاد آگاه نمى تواند آن ار تشخيص دهد غش دل و دخلى شيطان و پليدى نفس بمراتب از اين نوع ناپيداتر و بسيار دقيق تر است از اين رو گفته اند: دو ركعت نماز عالم از يك سال نماز نادان افضل است مقصود از عالم كسى است كه به دقايق آفات اعمال دانا باشد تا از آنها رهايى يابد زيرا نادان به ظاهر عبادت مى نگرد و بدان مغرور است و همچون روستايى است كه تنها به سرخى دينار ناسره و گردى آن نظر دارد در حالى كه ذات آن قلب و مغشوش است و بى شك قيراطى زر ناب كه نقاد آگاه آن را بپسندد بهتر از دينارى است كه فريب خورده ابله آن را پسند كند امر عبادات نيز به همين گونه بلكه بسيار شديدتر مختلف و متفاوت است و طرق آفاتى كه مى تواند بر اقسام اعمال وارد شود از حد شماره و حصر بيرون است و آنچه ما ذكر كرديم بر سبيل مثال و ذكر نمونه بود بى شك هشيار را اندكى از بسيار بس است و كودن را تطويل كافى نيست ، لذا تفصيل بيشتر سودى ندارد.
بيان حكم عمل مشوب و استحقاق ثواب بر آن 
بدان هرگاه عمل به طور خالص براى رضاى خدا نبود، و به ريا يا لذتهاى نفسانى آميخته باشد در آن اختلاف است كه آيا آن عمل مقتضى ثواب است يا اقتضاى عقاب دارد و يا بكلى مقتضى چيزى نيست نه ثواب و نه عقاب اما كسى كه مراد او از عمل جز ريا نيست به طور قطع عملش سبب خشم الهى و كيفر او خواهد بود؛ و آن كه عمل را اخلاص براى رضاى خدا به جا مى آورد نيز عملش مستوجب ثوابهاى آلهى است ؛ لذا آنچه مورد تاءمل و بررسى مى باشد عمل مشوب و ناخالص است ظاهر اخبار گوياى آن است كه بر اين نوع عمل ثوابى مترتب نمى باشد ليكن اين اخبار خالى از تعارض نيست ؛ و آنچه براى ما در اين باره روشن شده و البته خدا عالم است اين است كه بايد مقدار قوت انگيزه را در نظر گرفت ، اگر انگيزه دينى برابر با انگيزه نفسانى باشد دو انگيزه در برابر هم مقاومت مى كنند و هر دو ساقط مى شوند و عمل نه ثواب دارد و نه عقاب ؛ و اگر انگيزه ريا قويتر و چيره تر باشد عمل سودمند نيست بلكه زيانبار و مقتضى عقاب است ليكن عقاب آن سبكتر از كيفر عملى است كه بلكى از روى ريا انجام شده و قصد تقرب به خدا با آن آميخته نشده است ، و چنان تقرب نسبت به انگيزه ديگر غلبه داشته باشد به اندازه برترى قوت انگيزه دينى ثواب به او داده مى شود، و اين به مقتضاى قول خداوند است كه : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (295) ؛ و نيز: ان الله لا يظلم مثقال ذرة (296) پس نبايد قصد خير ضايع شود، بلكه اگر نيز تقرب بر قصد رياء غلبه داشته باشد به اندازه قصد ريا از ثواب او ساقط مى شود و بقيه براى او مى ماند، و اگر قصد ريا بر نيت خير غالب باشد به سبب نيت خير او مقدارى از عقوبت قصد فاسدش ساقط مى گردد.
توضيح مطلب آن است كه تاءثير اعمال در دل بستگى به قوت صفات دارد. انگيزه ريا از مهلكات است و غذا و نيرومندى آن به اين سبب است كه بر وفق آن كار شود اگر اين دو صفت در دل جمع شوند چنانچه بر وفق مقتضاى ريا عمل شود اين صفت در انسان قوت مى يابد، و اگر بر طبق انگيزه خير كار شود نيز صفت نيكى در او نيرومند مى گردد. يكى از اين دو نابود كنند و ديگرى نجات دهنده است اگر تقويت يكى به اندازه تقويت ديگرى باشد هر دو مقاومت مى كنند؛ و اين مانند آن است كه كسى گرمى براى مزاجش ضرر داشته باشد چنانچه چيزى كه برايش زيان دارد بخورد سپس به اندازه آن از خنگيها تناول كند پس از خوردن مانند آن است كه از هيچ كدام نخورده است اگر استفاده از يكى بر ديگرى غلبه داشته باشد غالب اثر خود را خواهد بخشيد همان گونه كه به حكم سنت الهى هيچ ذره اى از خوردنيها و آشاميدنيها و داروها بى فايده نبوده و از تاءثير در نورانى كردن دل يا سياه كردن آن و نزديك از خير و شر ضايع نمى ماند و از ايجاد تاءثير در نورانى كردن دل يا سياه كردن آن و نزديك گردانيدن آن به خدايا دور كردن آن جدا نيست بنابراين اگر انسان عملى انجام دهد كه يك وجب او را به خدا نزديك و ضمن آن كارى كند كه يك وجب از او دور شود، وضع او به پيش او عمل برگشت مى كند و ثواب و عقابى براى او نيست ليكن اگر عمل او چيزى است كه دو وجب او را به خدا نزديك مى سازد و عمل ديگر او يك وجب وى را از خدا دور مى كند ناچار يك وجب تقرب پيدا كرده است پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ((به دنبال بدى نيكى كن تا آن را بزدايد))(297) لذا هرگاه اخلاص ناب پس از رياى محض واقع شود ريا را محو مى كند و نيز چنانچه اين دو باهم جمع شوند ناگزير يكديگر را دفع و محو مى كنند گواه اين مطلب اجماع امت است بر اين كه اگر كسى به قصد حج بيرون رود و ضمن آن تجارتى كند حج او درست است و ثواب آن به او داده خواهد شد با اين كه لذتى از لذتهاى نفس با عمل او آميخته شده است آرى ممكن است گفته شود: هنگامى كه به مكه برسد و اعمال حج را به جا آورد به ثواب مى رسد، چه تجارت او متوقف بر اعمال حج او نيست و عملش خالص است و آنچه ميان حج و تجارتش مشترك مى باشد طول راه است كه هرگاه در آن قصد تجارت داشته باشد ثوابى نخواهد داشت ليكن درست آن است كه گفته شود: هرگاه حج انگيزه اصلى او و تجارت غرضى تبعى و كمكى باشد نفس سفر نيز از تواب بى بهره نخواهد بود.
مى گويم : بلكه درست آن است كه گفته شود: تجارت اقدامى است براى تحصيل روزى و اين نيز عبادتى است و از لذت نفس به شمار نمى آيد، و پيش از اين گفته شد كه تعدد نيات براى امور خير موجب چند برابر شدن ثواب است .
غزالى مى گويد: گمان نمى كنم جهادگران ميان جنگ با كافرانى كه غنايم در محل آنها بسيار است و كافرانى كه غنايم در نزد آنها وجود ندارد در دل خود نقاوتى احساس كنند و بعيد است گفته شود كه احساس اين تفاوت ثواب آنها را بكلى از ميان مى برد بلكه عادلانه آن است كه گفته شود: هرگاه انگيزه اصلى و محرك قوى او اعلاى دين خداست و رغب در غنيمت بر سبيل تبعيت است ثواب او از ميان نمى رود. آرى پاداش او هرگز به اندازه پاداش ‍ كسى نيست كه به هيچ روى به غنيمت توجهى ندارد، چه اين توجه ناگزير تفصان است .
اگر بگويى : آيات و اخبار دلالت دارد بر اين كه شايبه ريا ثواب را از ميان مى برد. و طلب غنيمت و تجارت و ديگر لذايذ نيز مشمول همين معناست چه طاووس يمانى و جمعى از تابيعن روايت كرده اند: مردى از پيامبر صلى الله عليه وآله درباره كسى پرسيد كه كارهاى نيك مى كند يا گفت : صدقه مى دهد و دوست دارد كه ستوده و مزد داده شود آن حضرت به او پاسخى نداد تا آنگاه كه اين آيه نازل شد: فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا (298) ، و مقصود او هم مزد و هم ستايش بود.
روايت شده است : مردى اعرابى نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و عرض ‍ كرد: اى پيامبر خدا! شخصى براى اظهار حميت و غيرت ، و يكى براى اظهار شجاعت و ديگرى براى نشان دادن موقعيت خود، در راه خدا پيكار مى كنند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ((كسى كه پيكار كند تا دين خدا غالب شود او در راه خدا پيكار كرده است (299) و نيز پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((كسى كه براى به دست آوردن چيزى از دنيا هجرت كند بهره اش همان است (300) .
مى گويم : از طريق خاصه (شيعه ) كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت در مسجد به عبادبن كثير بصرى فرمود: ((اى عباد! واى بر تو بپرهيز از ريا چه هر كس براى غير خدا كار كند خداوند او را به همان كس وامى گذارد كه او برايش كار كرده است ))(301)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : ((هر ريايى شرك است ، هر كس براى مردم كار كند پاداش او بر مردم است ، و آن كه براى خدا كار كند پاداش او بر خداست (302) .))
و نيز نقل شده كه درباره آيه : فمن كان يرجولقاء ربه ... فرموده است : ((انسان عملى را كه متضمن ثواب است به جامى آورد و مقصودش ‍ از آن طلب رضاى خدا نيست بلكه براى آن است كه مردم او را بستايند و ميل دارد آن را به گوش مردم برساند و اين همان كسى است كه به عبادت خدا شرك ورزيده است )) سپس فرموده : ((هر بنده اى در پنهانى عمل خيرى انجام دهد روزگار نمى گذرد جز اين كه خداوند خيرى را براى او ظاهر مى كند، و هر بنده اى عمل شرى در پنهانى مرتكب شود روزگار نمى گذرد جز اين كه خداوند شرى را برايش ظاهر مى كند.(303)
و نيز از آن حضرت نقل شده كه : خداوند فرموده است : ((من بهترين شريك هستم هر كس در عملى كه انجام مى دهد ديگرى را با من شريك كند من آن را نمى پذيرم جز آن چه برايم خالص باشد(304) ))
غزالى مى گويد: پاسخ اين است كه اين احاديث آنچه را ذكر كرده ايم نقض ‍ نمى كند بلكه مراد از آن است كه تنها دل به دنيا بسته است چنان كه فرموده است : ((كسى كه براى چيزى از دنيا هجرت كند بهره اش همان است ))، يا آن چيز بر نيتش غلبه داشته باشد ما بيان كرديم كه عمل او گناه و تعدى است نه آن كه طلب دنيا حرام است ، بلكه طلب آن از طريق اعمال دينى حرام مى باشد، زيرا متضمن ريا و دگرگون كردن وضع عبادت است اما واژه ((شركت )) اگر مطلق باشد در جايى صدق دارد كه هر دو قصد مساوى باشند و ما ذكر كرديم كه اگر دو قصد مساوى باشند با يكديگر مقاومت مى كنند در اين صورت امر به زبان يا به سود او نيست و نمى توان بر عملش ‍ اميد ثوابى داشت سپس انسان به هنگام شركت پيوسته در معرض خطر است زيرا نمى داند كدام يك از اين دو قصد بر ضمير او غلبه دارد و بسا همين امر مايه وبال او شود از اين رو خداوند فرموده است : فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا، يعنى با شريك قرار دادن چيزى در نيت كه بهترين حالت آن سقوط هر دو جزء نيت است نمى توان اميد لقاى پروردگار را داشت . و رواست گفته شود كه : مقام شهادت جز با اخلاص در جهاد حاصل نمى شود، و بعيد است كه بگويند: اگر كسى انگيزه دينى اش ‍ چنان باشد كه او را براى صرف جهاد به حركت در آورد هر چند غنايمى در كار نباشد و بتواند با دو دسته از كفار كه يكى توانگر و ديگرى فقير باشد بجنگد و او براى اعلاى دين خدا به جنگ با كافران توانگر و دست يافتن بر غنايم آنان رغبت كند در اين صورت به طور قطع براى جهاد اوثوابى نيست و به خدا پناه مى بريم اگر امر چنين باشد چه اين عمل در دين گناه و راهى براى نوميد كردن مسلمانان است ؛ و انسان از اين گونه شايبه ها جز بندرت جدا نمى شود و تاثير آنها سبب نقصان ثواب است ليكن موجب احباط عمل و محو آن نخواهد بود آرى انسان در اين موارد با خطرى بزرگ روبروست زيرا بسا گمان كند كه انگيزه قويتز در او تقرب به خدا است در حالى كه در درون او لذت نفسانى غلبه دارد و انگيزه هاى نفسانى از چيزهايى هستند كه در باطن انسان سخت پوشيده و نهفته اند بنابراين پاداشهاى الهى جز به اخلاص حاصل نمى شود و بسيار كم است كه آدمى در اخلاصش بر يقين باشد هر چند منتهاى احتياط را به جا آورد از اين رو انسان بايد ضمن سعى كامل در عمل هموراه ميان رد يا قبول آن در شك و ترديد باشد و بترسد از اين كه در عبادتش آفتى وجود داشته باشد كه وبالش ‍ بيش از ثوابش بوده و خيرش با شرش مقاومت كند خائفان صاحب بصيرت پيوسته چنين بوده اند و هر اهل بينشى بايد چنين باشد با اين حال به هنگام بيم از آفت و ريا نبايد عمل ترك شود، و ترك عمل منتهاى مطلوب شيطان است ، چه مقصود آن است كه اخلاص ضايع نشود و هرگاه عمل ترك گردد عمل و اخلاص هر دو ضايع شده است گفته شده است : ترك عمل به خاطر مردم ريا و انجام دادن آن براى مردم شرك است .
مى گويم : كافى به سند حسن از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده است كه : از آن حضرت پرسيدند مردى كار نيكى انجام مى دهد و كسى عمل او را مى بيند پس او از ديدن وى خوشحال مى شود، فرمود: ((با كى نيست چه هر كسى دوست دارد خداوند خير را در ميان مردم براى او ظاهر گرداند ليكن اين در صورتى است كه عملش را براى نشان دادن به او انجام نداده باشد))(305)
باب سوم : در صدق و حقيقت و فضيلت آن 
فضيلت صدق 
خداوند فرموده است : رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه (306) پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((صدق به نيكوكارى هدايت مى كند و نيكوكارى به بهشت رهنمون مى شود، همانا مرد پيوسته راست مى گويد به حدى كه خداوند او را صديق مى نويسد دروغ به بدكردارى راهنمايى مى كند و بدكردارى به دوزخ رهنمون مى شود همانا مرد پيوسته دروغ مى گويد تا آن جا كه خداوند او را كذاب ثبت مى كند(307) )) در فضيلت صدق همين بس كه صديق از آن مشتق است و خداوند پيامبران را بدان توصيف كرده و در مقام ستايش آنان فرموده است :
و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا (308) .
مى گويم : سپس غزالى اقوالى را در فضيلت صدق نقل و از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه از آن حضرت درباه كمال پرسيدند فرمود: گفتار حق و عمل صادقانه است (309) .))
از طريق خاصه (شيعه ) كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرموده است : همانا مرد پيوسته راست مى گويد به حدى كه خداوند او را تصديق مى نويسد(310) .
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرموده است : ((مردم را به غير از زبانتان (با عمل ) به نيكى دعوت كنيد تا از شما كوشش و صدق و پارسايى ببينند.(311) ))
و نيز از آن حضرت (عليه السلام ) روايت است : ((كسى كه زبانش راست گويد عملش پاكيزه مى شود، و آن كه نيتش را نيكو كند روزى اش افزون مى گردد، و آن كه با كسانش خوش رفتارى كند عمرش دراز مى شود(312) ))
و نيز آن حضرت (عليه السلام ) فرموده است : به طول ركوع و سجود مرد ننگريد زيرا اين چيزى است كه بدان عادت كرده و اگر آن را ترك كند به هراس مى افتد بلكه به صدق گفتار و اداى امانت از سوى او بنگريد(313) .))
و نيز آن حضرت (عليه السلام ) به يكى از يارانش فرمود: ((بنگر على عليه السلام به چه چيز نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله منزلت يافت همان را ملازم باش چه على (عليه السلام ) جايگاه بلندى را كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله يافت به سبب صدق گفتار و اداى امانت بود(314) ))
بيان حقيقت صدق و معنا و مراتب آن 
بدان واژه صدق در شش معنا به كار مى رود كه عبارتند از: صدق در گفتار، صدق در نيت و اراده ، صدق در عزم ، صدق در وفاى به عزم ، صدق در عمل در تحقيق همه مقامات دين كسى كه به صدق در همه آنها موصوف شود صديق گفته مى شود چه واژه صديق صيغه مبالغه از صدق است ؛ و صديقان را درجاتى است ، كسى كه از صدق در چيزى بهره اى دارد نسبت به آنچه صدق او در آن است صادق است .
صدق اول در زبان است و آن در هنگام دادن خبر يا چيزى كه متضمن خبر دادن است تحقق مى يابد و خبر يا به گذشته تعلق دارد يا به آينده و در همين جاست كه وفاى به وعده يا تخلف از آن ظهور مى يابد، به هر بنده اى حق است كه الفاظ خود را نگهدارد و جز به صدق سخن نگويد. و اين مشهورترين و روشنترين انواع صدق است ، و كسى كه زبانش را از دادن خبرهاى خلاف واقع باز دارد او صادق است ؛ و براى اين صدق دو مرتبه كمال است :
كمال اول - احتزاز از تعريض و كنايه است ، گفته اند: ((در كنايه مجالى است براى گريز از دروغ ))، و كنايه جانشين دروغ مى شود زيرا آنچه باعث ممنوعيت دروغ است تفهيم چيزى بر خلاف واقع آن است جز اين كه در برخى حالات بدان نياز ضرورى پيدا مى شود مصلحت اقتضا مى كند از آن جمله در تاءديب كودكان و زنان و كسانى كه به منزله آنها هستند، و در احتراز از ظلمه و ستم پيشگان و پيكار با دشمنان و پرهيز از آگاه شدن آنها بر اسرار مملكت كسى كه بر چيزى از اينها ناگزير شود صدق او در آن به اين است كه سخنش براى خدا باشد، و آنچه را حق به او دستور مى دهد و دين اقتضا مى كند بگويد، و اگر چنين كند او صادق خواهد بود هر چند سخنش چيزى را بر خلاف آنچه واقع آن است بفهماند چه صدق براى ذات آن مطلوب نيست بلكه به سبب دلالت آن برحق و دعوت به آن مطلوب مى باشد، لذا نبايد به صورت ظاهر آن نگريست بلكه بايد به معناى آن توجه داشت آرى در مواردى كه ذكر شد و امثال آنها چنانچه راهى برايش وجود داشته باشد به كنايه متوسل شود. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله هنگامى كه عزم سفر مى كرد آن را پوشيده مى داشت .(315) تا مبادا خبر به دشمنان برسد و قصد او كنند، و اين امر گفتن چيزى به دروغ نيست پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((دروغگو نيست كسى كه ميان دو تن اصلاح مى دهد و خير مى گويد يا خبرى را نسبت مى دهد))(316)
اجازه داده شده است كه در سه مورد سخن بر وفق مصلحت گفته شود: اول آن كه كسى بخواهد ميان دو تن اصلاح دهد، دوم آن كه دو همسر دارد و سوم كسى كه درباره مصالح جنگ اقدام مى كند(317) صدق در اين موارد به نيت برگش دارد و در آن جز صدق نيت و اراده خير چيز ديگر رعايت نمى شود لذا هرگاه قصدش درست و نيتش صحيح و اراده اش صرفا براى كارى نيك باشد او صادق بوده و به هر لفظ و عبارتى بگويد صديق است ليكن كنايه در اين موارد سزاوارتر است و راه آن اين است كه از يكى از پيشينيان نقل شده كه او را يكى از ظالمان مى طلبيد و او در خانه اش بود به همسرش گفت : با انگشت خود دايره اى رسم كن و انگشت خود را بر آن بگذار و بگو در اين جا نيست او بدن وسيله از دروغ دورى جست و ستمكار را از خود دور كرد و گفتار او راست بود ضمن آن كه به ستمكار فهمانيد وى در خانه نيست بنابر اين كمال اول آن است كه از دروغ در صريح الفاظ و از كنايه نيز جز به هنگام ضرورت بپرهيزد.
كمال دوم آن است كه در مناجات با خدا معناى صدق در الفاظ را رعايت كند مانند اين كه مى گويد: وجهت و جهى للذى فطر السماوات والارض (318) ، چه اگر روى دلش از خدا منصرف و به آرزوهاى دنيا و شهوتهاى آن مشغول باشد او دروغگوست ، همچنين در گفتن اياك نعبد (تنها تو را مى پرستم ) و قول او كه من بنده خدا هستم چنانچه به حقيقت عبوديت متصف نباشد و خواستى غير از خدا داشته باشد گفتار او از صداقت بى بهره است ، و اگر روز قيامت صدق او را در گفتن اين كه من بنده خدايم از او مطالبه كنند از اثبات آن ناتوان خواهد بود، چه اگر بنده نفس ‍ خويش يا بنده دنيا و يا بنده شهوتهاى خدا باشد در گفتارش صادق نخواهد بود انسان بنده هر چيزى است كه بدان پايبند است چنان كه عيسى (عليه السلام ) در خطاب به مردم گفته است : اى بندگان دنيا، و پيامبر ما صلى الله عليه وآله فرموده است : ((هلاك شده بنده دينار و در هم و بنده جامه و لباس نقشدار(319) ))، آنان هر كس را كه دلش وابسته به چيزى است بنده آن ناميده اند، و بنده حق تعالى كسى است كه نخست خود را از غير او آزاد كند تا آزاده اى مطلق گردد هنگاميكه اين آزادگى حاصل شود دل فارغ و آماده مى شود تا بندگى خداوند در آن جاى گيرد اين بندگى او را به خدا و محبت او مشغول مى كند و باطن و ظاهر او را به طاعت او پاينده مى سازد، و او مراد و مقصودى جز خداوند نخواهد داشت سپس هرگاه از اين حد بگذرد به مقامى عاليتر كه آن را ((حريت )) مى نامند مى رسد و در اين مقام از خودى خود و اراده و خواستهايش در برابر خداوند آزاد مى شود و در آنچه حق تعالى برايش مى خواهد اعم از آن كه تقربش دهد يا دورش كند قانع مى شود، و اراده اش در اراده خداوند فانى مى شود او بنده اى خواهد بود كه از غير خدا آزاد و ((حر)) گرديده پس بازگشته و از نفس خويش نيز آزاد شده و از آن حريت يافته و در نتيجه براى نفس خود مفقود و براى آقا و مولاى خود موجود شده است اگر او را حركت دهد به حركت مى آيد و اگر او را ساكن گرداند ساكن مى شود؛ اگر او را گرفتار كند راضى است و در او امكانى براى طلب و خواهش يا اعتراض باقى نيست بلكه او در برابر خداوند مانند مرده در برابر غسال است ، و اين منتهاى صدق در عبوديت است بنابراين بنده حق كسى است كه وجودش براى مولايش باشد نه براى نفسش و اين درجه صديقان است ؛ اما حريت از غير خدا درجه صادقان مى باشد؛ و پس از احرار اين درجات است كه عبوديت براى خدا تحقق مى يابد و آنچه پيش از اين است صاحب آن ، شايستگى ندارد كه صادق يا صديق گفته شود؛ و معناى صدق در قول همين است .
صدق دوم در نيت و اراده است و آن به اخلاص بازگشت دارد كسى كه داراى اين درجه از صدق است در همه حركات و سكنات خويش جز خداوند انگيزه اى ندارد، و اگر شايبه اى از لذتهاى نفسانى با نيت و اراده او آميخته شود صدق نيتش باطل مى شود و و راست كه چنين كسى كاذب گفته شود چه همان گونه كه در باب فضيلت اخلاص ضمن حديث سه شخصى كه در قيامت از آنها بازخواست مى شود ذكر كرديم ، از عالم مى پرسند كه ((در آنچه دانستى چه كردى ؟ پاسخ مى دهد: فلان كار و فلان كار را انجام دادم ، خداوند مى فرمايد: دروغ گفتى چه تو خواستى كه بگويند فلان كار و فلان كار را انجام دادم ، خداوند، عالم را تكذيب نكرده و به او نفرموده است كه به دانش خدا عمل نكردى بلكه اراده و نيت او را تكذيب كرده است يكى از پيشينيان گفته است : صدق عبارت از صحت توحيد در قصد است ، از اين رو خداوند متعال فرموده است : والله يشهد ان المنافقين لكاذبون (320) ، در حالى كه آنها گفتند: انك لرسول الله (321) ، و اين سخنى راست است ليكن خداوند آنها را تكذيب كرد و اين از جهت آنچه بر زبان اجراى كردند نبود بلكه حق تعالى چيزى را كه منافقان در درون دل داشتند تكذيب كرد، و تكذيب همواره متوجه خبر مى شود، و سخن آنها به قرينه حاليه متضمن اخبار است چه گوينده خدا را چنان مى نماياند كه به آنچه مى گويد معتقد است ليكن قرينه حاليه دلالت دارد بر اين كه نسبت به آنچه در ضمير دارد دروغگوست بنابراين يكى از دو معناى اين صدق به خلوص نيت باز مى گردد، و آن عبارت از اخلاص است و هر صادقى ناگزير بايد مخلص باشد.
صدق سوم صدق در عزم است ، زيرا آدمى پس از عمل عزم مى كند و در پيش خود مى گويد: اگر خداوند مالى روزيم فرمايد همه يا نمى آن را صدقه خواهم داد همچنين اگر در طريق حق با دشمنى برخورد كردم با او پيكار خواهم كرد و باك ندارم كه در اين راه كشته شوم ؛ و نيز اگر خداوند به من حاكميتى عطا كند در آن به عدالت رفتار خواهم كرد و باگرايش به اشخاص ‍ و ستمگرى مرتكب گناه نخواهم شد اين عزم و تصميم كه در نفس ملاحظه مى شود گاهى قاطع و صادق است و زمانى در آن انحراف و ترديد و ضعف وجود دارد كه در اين صورت با صدق در عزم تضاد خواهد داشت چه صدق در اين جا عبارت از كمال و قوت است چنان كه مثلا گفته مى شود: فلانى داراى شهوتى صادق است ، و يا اين شهوتش كاذب است و اين را به هنگامى مى گويند كه شهوتش ناشى از سببى ثابت و قوى نبوده و يا ضعيف باشد.
بنابراين مراد از اطلاق در اين جا همين معناست ، و صادق و صديق كسى است كه عزم خود را در همه امور خير قوى و كامل يابد به طورى كه هيچ گونه انحراف و ضعف و ترديد در آن وجود نداشته بلكه نفس او هميشه قاطعانه مصمم به انجام دادن امور خير باشد.
صدق چهارم در وفاى به عزم است ، و عزم در حال مستلزم داشتن سخاوت نفس است چه در عزم و وعده به آينده مشقتى نيست و زحمت آن سبك و ناچيز مى باشد هنگامى كه وعده به آينده مشقتى نيست و زحمت آن سبك و ناچيز مى باشد هنگامى كه وعده فرار مى رسد و تمكن حاصل مى گردد، شهوتها برانگيخته مى شود و عزم از ميان مى رود و شهوت غالب مى شود و در نتيجه وفاى به عهد صورت نمى گيرد، و اين نيز ضد صدق است از اين رو خداوند فرموده است : رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه (322) .
صدق پنجم در اعمال است و آن عبارت از اين است كه بكوشد اعمال ظاهرى او بر امرى باطنى كه وى بدان متصف نيست دلالت نداشته باشد، و اين كوشش نبايد او را وادار سازد كه اعمال را ترك كند، بلكه بايد باطن را به سمت تصديق ظاهر سوق دهد، و اين خلاف چيزى است كه ما درباره ترك ريا ذكر كرديم ، چه ريا كننده كسى كه به او مى نگرد او را در حضور خداوند ايستاده مى بيند و لى او در باطن ميان بازار در حضور يكى از شهوتهايش ‍ ايستاده است اينها كارهايى است كه به زبان حال گوياى خبرهايى از باطن است كه او در آنها كاذب مى باشد در حالى كه از او صدق در اعمال مطالبه خواهد شد همچنين گاهى ديده مى شود كه انسانى با سكون و وقار در حركت است در حالى كه باطن او به اين صفتها موصوف نيست لذا او در عملش صادق نمى باشد هر چند توجهى به خلق ندارد و قصدش ريا و خودنمايى نيست .
بنابر اين راه نجات از اين خطرات آن است كه نهان و آشكار انسان يكسان باشد باطنش را مانند ظاهرش يا بهتر از آن كند چه اگر ظاهرش خلاف باطنش باشد و به عمد اين كار را مرتكب گردد عمل او ريا گفته مى شود و فاقد اخلاص است و اگر بدون قصد باشد صدق در عمل را از دست داده است از اين رو پيامبر صلى الله عليه وآله گفته است : ((بار خدايا! نهانم را بهتر از آشكارم قرار ده و آشكارم را شايسته گردان ))(323) گفته اند: اگر نهان و آشكارش بهتر از نهانش باشد ستم است لذا يكسان بودن ظاهر و باطن يكى از انواع صدق مى باشد.
مى گويم : در اين مورد اميرمؤ منان (عليه السلام ) فرموده است : ((به خدا سوگند من شما را بر اداى طاعتى تشويق نكردم جز اين كه در عمل به آن بر شما پيشى گرفتم . و از گناهى شما را نهى نكردم جز اين كه پيش از شما از آن دست باز داشتم ))(324) .
صدق ششم - اين عاليترين درجات صدق و كمياب ترين آن و عبارت است از صدق در مقامات دين مانند صدق در خوف ، رجا، تعظيم ، زهد، رضا، محبت ، توكل و امور ديگر از اين قبيل ، چه اينها را مبادى و اصولى است كه اين اسامى به مظاهر آنها اطلاق مى شود، آنها را نتايج و حقايقى است صادق حقيقى كسى است كه به حقيقت آنها دست يابد؛ و هرگاه چيزى بر وجود انسان غالب و حقيقت آن در او كامل شد او را در آن چيز صادق مى نامند چنان كه مى گويند: فلانى در جنگ صادق است ، يا اين خوفى صادق است ، و يا اين شهوتى صادق است خداوند فرموده است : انما المومنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا....اولئك هم الصادقون (325) نيز: ولكن البر من امن بالله و اليوم الاخر، سپس فرموده است : والصابرين فى الباساء و الضراء،... اولئك الذين صدقوا (326) .
از ابوذر درباره ايمان پرسيدند همين آيه را تلاوت كرد، به او گفتند: ما از تو درباره ايمان مى پرسيم ، گفت : من از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در خصوص ايمان پرسيدم همين آيه را قرائت فرمود(327) براى خوف مثالى مى آوريم چه هيچ بنده اى نيست كه به خدا ايمان داشته باشد جز اين كه از او ترسان است ، و اين ترسى است كه مى توان نام خوف بر آن نهاد، ليكن خوفى صادق نيست چه به درجه حقيقت نرسيده است آيا نمى بينى كه هرگاه كسى از حاكمى يا از راهزنى در سفر بترسد چگونه رنگ رويش زرد مى شود و لرزه بر اندامش مى افتد و زندگانى اش منغرض مى شود و خورد و خواب بر او دشوار و فكرش پريشان مى گردد به طورى كه كسانش از وجود او بهره نمى برند، و ممكن است در وطنش آرام نگيرد و انس را به وحشت و راحت را به رنج و مشقت بدل كند و خود را در معرض خطرهاى بسيار قرار دهد.
همه اينها از بيم چيزى است كه از آن مى ترسد آنگاه از آتش دوزخ بيمناك است ليكن هنگامى كه گناهى از او سر مى زند چيزى از اين حالات در او ظاهر نمى شود از اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((همچون گريزنده از آتش گريزنده اى نديدم كه بخوابد، و مانند جوينده بهشت جوينده اى نديدم كه به خواب رود.(328) .))
تحقيق در اين امور بسيار ارزشمند است و براى اين مقامات نهايتى نيست تا بتوان به آن دست يافت ليكن براى هر بنده اى بر حسب حالش چه قوى يا ضعيف بهره اى است و هرگاه در آن قوى گردد صادق گفته مى شود.
بنابر اين معرفت خداوند تعظيم او و خوف از او نهايتى ندارد، از اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به جبرئيل فرمود: ((دوست دارم تو را در صورت حقيقى خودت ببينم )) عرض كرد: ياراى آن را ندارى ، فرمود: بلى خود را به من بنماى ، جبرئيل آن حضرت را به شبى مهتابى در بقيع وعده داد، پيامبر صلى الله عليه وآله به آن محل آمد و بدو نگريست ناگهان ديد همه اطراف آسمان را فرا گرفته و به سبب او سرتاسر افق مسدود شده است آن حضرت بيهوش شد چون به هوش آمد جبرئيل به صورت نخستين خود بازگشت پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ((من گمان نمى كردم كس از مخلوقات خداوند چنين باشد)) جبرئيل عرض كرد: چگونه خواهى بود اگر اسرافيل را ببينى كه عرش بر دوش اوست و پاهايش از تحتانى ترين طبقه زمين در گذشته است ، و او از عظمت حق تعالى كوچك مى شود به حدى كه چون گنجشكى خرد مى گردد(329) اكنون بنگر كه چه عظمت و هيبتى اسرافيل را فرا مى گيرد كه به اين حد ريز و كوچك مى شود و فرشتگان ديگر چنين نيستند زيرا در معرفت با هم متفاوتند و مراد از صدق در تعظيم همين است .
جابر گفته است : ((پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود: شبى كه به معراج برده شدم جبرئيل را در ملا اعلا ديدم كه از خوف خداوند همچون حلسى كهنه بود(330) ))، (حلس پلاسى است كه بر پشت شتر مى اندازند) از اين رو فرموده است : ((هيچ كس به حقيقت ايمان نمى رسد مگر آنگاه كه مردم را در برابر خداوند همچون شتران ببيند سپس به نفس خويش رجوع كند و خود را از هر حقيرى حقيرتر بيابد(331) .))
بنابراين صادق در همه اين مقامات عزيز و ارزشمند است و درجات صدق نيز بى نهايت است ممكن است بنده در برخى امور داراى صدق بوده و در بعضى نباشد ليكن اگر در همه كارها صادق باشد براستى صديق است سعدبن معاذ گفته است ، سه چيز است كه من در آن قوى و در غير ضعيفم : از آنگاه كه مسلمان شدم هيچ نمازى نگزاردم جز آن كه به خود گفتم زنده نمى مانم تا از آن فارغ شوم ، و هيچ جنازه اى را تشييع نكردم جز آن كه به نفس خود همان را گفتم كه او مى گويد و به او مى گويند تا آنگاه كه از دفن او فراغت حاصل شد، و از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله سخنى نشنيدم جز آن كه دانستم كه آن حق است .
ابن مسيب گفته است : هنگامى كه اين حديث را شنيدم گمان بردم كه اين خصلتها جز در پيامبر صلى الله عليه وآله جمع نمى شود؛ و همين صدق در اين امور است ، زيرا چه بسيارى از صحابه كه نماز گزاردند و جنازه ها را تششع كردند ليكن به اين درجه نرسيدند.
اين بود درجات صدق و معناى آن و سخنانى كه از مشايخ در حقيقت صدق نقل شده است و اغلب جز آحادى از آنها اين معانى را متعرض ‍ نشده اند آرى ابوبكر وراق گفته است : صدق سه گونه است : صدق توحيد، صدق طاعت و صدق معرفت صدق توحيد براى عموم مؤ منان است ، خداوند فرموده است : والذين امنوا بالله ورسله اولئك هم الصديقون (332) ؛ صدق طاعت براى اهل علم ، و صدق معرفت از آن اهل ولايت است كه او تا در زمين بشمارند، و همه اينها به آنچه ما در صدق ششم ذكر كرده ايم بازگشت دارد و او انواع چيزهايى از كه مشتمل بر صدق است بيان كرده ليكن آن نيز جامع همه اقسام نيست امام جعفر صادق (عليه السلام ) فرموده است : ((صدق مجاهده است و آن كه بر خدا غير خدا را اختيار نكنى چنان كه خداوند غير تو را بر تو اختيار نكرده و فرموده است : هو اجتباكم (333) گفته اند: خداوند به موسى (عليه السلام ) وحى فرمود كه : من هرگاه بنده اى را دوست بدارم او را به بلايى كه كوه ياراى تحمل آن را ندارد گرفتار مى كنم ، تا بنگرم صدق او چگونه است اگر او را شكيبا يافتم وى را دوست و حبيب خود مى گردانم و اگر او را جزع كننده يابم كه نزد خلق من شكايت مرا مى كند او را مى گذارم و باك ندارم بنابراين از نشانه هاى صدق كتمان مصيبتها و طاعتها و كراهت آگاه كردن مردم بر آنهاست .
مى گويم : در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرموده است : هرگاه بخواهى بدانى راستگويى يا دروغگو به معناى قصد و عمق ادعاى خود بنگر و آنها را در ترازوى حق بسنج و گمان كن كه روز قيامت است و خداوند فرموده است : والوزن يومئذ الحق (334) هرگاه مقصود تو با عمق ادعايت برابر باشد صدق تو ثابت مى شد، و پست ترين حد صدق آن ، است كه زبان خلاف دل و دل خلاف زبان نباشد مثل صادقى كه ما توصيف كرده ايم مثل كسى است كه در حال احتضار و جان دادن است و جز اين كه جان دهد چاره اى ندارد(335)
سپاس و ستايش خداى را كه كتبا نيت و صدق و اخلاص از المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء به دست فقيرترين بندگان درگاه او محسن بن مرتضى كاشانى پايان يافت ، خداوند به لطف و كرم خود او را از مخلصان صادق قرار دهد، و به خواست او پس از اين كتاب مراقبه و محاسبه خواهد آمد، و ستايش تنها و تنها ويژه خداوند است .

 

next page

fehrest page

back page