راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۴ -


سخنان گذشتگان
غزالى گويد: از فضيل راجع به تواضع سؤ ال شد، او گفت : تواضع آن است كه در برابر حق تواضع كنى و مطيع حق باشى و اگر حق را از كودكى يا نادان ترين مردم بشنوى آن را بپذيرى .
ابن مبارك گويد: اصل تواضع آن است كه خودت را در برابر كسى كه از نظر نعمت دنيا فروتر از تو است پست بگيرى تا به او اعلام كنى كه تو به دنيايت بر او برترى ندارى و خودت را نسبت به كسى كه از نظر دنيا بالاتر است بالاتر بگيرى تا به وى اعلام كنى كه او به خاطر دنيادارى اش بر تو برترى ندارد.
قتاده گويد: كسى كه به او مالى يا جمالى يا لباسى يا علمى داده شود و تواضع نكند روز قيامت آن نعمت ها وبال گردنش شود.
گفته شده : خداى متعال به عيسى (ع ) وحى كرد: هرگاه به تو نعمتى دادم كه با فروتنى و خشوع با آن برخورد كردى آن نعمت را بر تو كامل مى كنم .
سليمان بن داود (ع ) هرگاه به صبح در مى آمد در چهره ثروتمندان و بزرگان مى نگريست تا به مسكينان مى رسيد و با آنان مى نشست و مى گفت : مسكينى با ديگر مسكين هاست .
يكى از بزرگان گويد: همان طور كه نمى خواهى ثروتمندان تو را در لباس هاى پست ببينند، نخواه كه فقيران تو را در لباس هاى گرانبها ببينند.
والا مقام ترين بنده مؤ من در پيشگاه خدا بنده اى است كه در نزد نفس خود پست تر باشد و پست ترين بنده از نظر مقام در پيشگاه خدا بنده اى است كه در نزد نفس خويش والا مقام ترين باشد.
ابوالفتح بن شخرف گويد: على بن ابى طالب (ع ) را در خواب ديدم و به او عرض كردم : اى ابوالحسن مرا پند بده ، فرمود: ((تواضع ثروتمندان در مجالس فقيران به اميد ثواب الهى چه نيكوست و نيكوتر از آن تكبر فقيران بر ثروتمندان به خاطر اعتمادشان به خداست )).
ابوسليمان گويد: بنده تا خودش را نشناسد تواضع نمى كند.
ابويزيد گويد: تا زمانى كه بنده مى پندارد در ميان مردم بدتر از او وجود دارد متكبر است . سؤ ال شد: چه وقت متواضع است ؟ گفت : هرگاه براى خودش ‍ به مقام و مالى معتقد نباشد؛ و تواضع هر انسانى به اندازه خودشناسى و خداشناسى اوست .
عروة بن ورد گويد: تواضع يكى از شكارگاههاى شرافت است ، و صاحب هر نعمت بر نعمتى كه دارد مورد حسد است ، جز صاحب تواضع .
يحيى بن خالد برمكى گويد: شخصى بزرگ هرگاه عبادت كند و زهد ورزد تواضع كرده و نادان هرگاه عبادت كند و زهد ورزد تكبر كرده است .
يحيى بن معاذ گويد: تكبر كردن بر كسانى كه به سبب مالشان نسبت به تو كبر مى ورزند تواضع است .
گويند تواضع در تمام بندگان نيكوست و در ثروتمندان نيكوتر و تكبر در تمام مردم زشت است و در فقيران زشت تر.
گويند: عزتى نيست جز براى كسى كه در برابر خداوند اظهار ذلت كند و بلندى درجه نيست مگر براى كسى كه در برابر خدا تواضع كند، و امانى نيست مگر براى كسى كه از خدا بترسد و بهره اى نيست جز براى كسى كه نفس خود را به خداى بفروشد.
عمرو بن شيبه گويد: در مكّه ميان صفا و مروه بودم . پس مردى را سوار بر استرى ديدم كه در برابرش غلامانى بودند و مردم را دور مى كردند. گفت : پس از مدتى برگشته و وارد بغداد شدم ، روزى كنار پل بودم كه ناگاه مردى با موى بلند و سر و پاى برهنه ديدم و در او مى انديشيدم . پس به من گفت : تو را چه شده كه به من مى نگرى ؟ به او گفتم : تو را شبيه مردى يافتم كه او را در مكّه با اين اوصاف ديدم . گفت : من همانم ، گفتم : خدا با تو چه كرد؟ گفت : من در جايى كه مردم تواضع مى كنند بلند پروازى كردم ، پس خدا در جايى كه مردم بلند پروازى مى كنند مرا خوار ساخت .
قريش روزى در نزد سلمان (ره ) تفاخر كردند. پس سلمان گفت : امّا من از نطفه اى پست آفريده شده ام ؛ سپس مردارى بوناك مى شوم . آنگاه در برابر ميزان عمل حاضر مى شوم . اگر ميزان سنگين باشد، من بزرگوارم و اگر سبك باشد من فرومايه ام .
شرح حقيقت تكبّر و آفت آن
بايد دانست كه تكبّر به ظاهرى و باطنى تقسيم مى شود: تكبّر باطنى خوبى است در نفس و تكبّر ظاهرى اعمالى است كه از اندام ها صادر مى شود و ناميدن خوى باطنى به تكبّر سزاوار است . امّا اعمال بدنى نتايج آن خوى باطنى است و خوى تكبّر، سبب آن اعمال است ؛ از اين رو هرگاه اثر خوى باطنى در اندام ها ظاهر مى شود گويند: تكبّر كرد و هرگاه ظاهر نشود گويند: در نفس او تكبّر است ، پس اصل همان خوى نفسانى است و آن اطمينان و اعتماد به اين است كه متكبر نفس خود را بالاتر از شخص مى بيند كه نسبت به او تكبر مى ورزد، چون تكبر دو طرف مى خواهد: شخصى كه بر او تكبّر شده و چيزى كه به آن تكبر شده ، و به همين جهت است كه تكبر از خودپسندى جدا مى شود، چنان كه خواهد آمد؛ زيرا خودپسندى فقط يك طرف دارد و آن شخص خودپسند است ، بلكه اگر يك انسان تنها آفريده شود ممكن است خودپسند باشد ولى متكبر بودنش ممكن نيست ، مگر با ديگرى باشد در حالى كه او خود را در صفات كمال بالاتر از آن ديگرى بداند، در آن هنگام متكبر است و در متكبر بودن كافى نيست كه خود را بزرگ بداند، زيرا گاه خود را بزرگ مى داند ولى ديگرى را بزرگتر از خود يا مانند خود مى داند. پس بر او تكبر نكرده است و كوچك شمردن ديگرى در متكبر بودن او كافى نيست ، زيرا با اين حال اگر خود را كوچكتر بداند متكبر نيست و اگر ديگرى را مانند خود هم بداند متكبر نيست ، بلكه بايد براى خود درجه اى و براى ديگرى درجه اى قائل باشد.
و درجه خود را بالاتر از درجه ديگرى (405) بداند و در اين سه اعتقاد خوى تكبر در او تحقق مى يابد نه اين كه فقط خود بزرگ ديدن تكبر باشد، بلكه خود بزرگ ديدن با اين اعتقاد به برترى ، در او نفوذ يافته از اين رو در قلبش ‍ آمادگى و تحريك و خوشحالى و اعتمادى به اعتقادش حاصل مى شود و در نفس او به سبب آن اعتقاد عزّتى پديد مى آيد. پس آن عزّت و تحريك و اعتماد به اعتقاد خوى تكبّر است ؛ از اين رو پيامبر (ص ) فرمود: ((خدايا پناه مى برم به تو از بزرگى و جبروت .)) (406) به نهمين جهت يكى از خلفاى پيامبر (ص ) به كسى كه از او اجازه خواست تا بعد از نماز صبح مردم را موعظه كند، گفت : مى ترسم چنان باد كنى تا به مرّيخ برسى ؛ و گويى انسان هر زمان خودش را به چشم بزرگى ببيند تكبر و ياد كند و خود را عزيز شمارد. بنابراين تكبّر همان حالتى است كه از اين اعتقاد در نفس حاصل مى شود، و عزّت خود بزرگ بينى نام دارد، از اين رو ابن عباس درباره آيه ان فى صدورهم الاّ كبر ما هم ببالغيه (407) گفته است : به منظور عظمتى است كه به آن نرسيده اند، پس تكبّر را به اين عظمت تفسير كرده است . سپس اين عزّت اعمالى را در ظاهر و باطن اقتضا مى كند كه از نتايج آن است و آن را تكبّر نامند، چون هرگاه خود را نسبت به ديگرى بزرگ بداند شخص پست تر از خود را كوچك مى شمارد و از خود دور مى سازد و خود را بالاتر از آن مى داند كه با او بنشيند و غذا بخورد و در صورتى كه تكبّرش ‍ زياد شود معتقد خواهد شد كه فرد پست تر بايد در برابرش بايستد و اگر تكبّرش بيشتر از آن شود از به خدمت گرفتن او خوددارى مى كند و او را شايسته نمى داند كه در برابرش بايستد و در مقابل آستانش خدمت كند و اگر پايين تر از اين درجه باشد از برابرى با او ننگ دارد، و در تنگ راه ها از او جلو مى افتد و در مجالس خود را بالاتر از او مى داند، و انتظار دارد كه او اول سلام كند و اگر در برآوردن حاجتش كوتاهى كند اين كار را از او بعيد مى شمارد و به شگفت مى آيد، و اگر با او احتجاج و مناظره كند ننگ دارد كه جوابش را بدهد، و اگر موعظه شود نمى پذيرد و اگر خود موعظه كند در پند دادن زورگويى مى كند و اگر بعضى از گفته هايش رد شود به خشم مى آيد و اگر تعليم دهد به نوآموزان مدارا نمى كند و آنها را خوار ساخته فرارشان مى دهد و بر آنها منّت نهاده آنان را به كار مى گيرد و نگاهش به مردم عوام به خاطر كوچك شمردن آنها مانند نگاه به درازگوش هاست . كارهايى كه تحت تاءثير خوى تكبّر از انسان صادر مى شود بسيار و بيش از آن است كه شمارش ‍ شود؛ بنابراين نيازى به شمردن آنها نيست ، چرا كه مشهور است ، پس اين همان تكبّر است و آفتش بزرگ و گرفتاريش هولناك است و به وسيله آن خواص مردم هلاك مى شوند، و عابدان و زاهدان و علما كمتر از آن مصونند تا چه رسد به مردم عوام ؛ و چگونه آفت تكبّر بزرگ باشد وارد بهشت نمى شود)). (408) دليل آن كه تكبّر مانع ورود انسان به بهشت مى شود آن است كه تكبّر ميان بنده و اخلاق مؤ منان كه درهاى ورود به بهشت است حايل مى شود و تكبّر و عزيز دانستن نفس تمام آن درها را مى بندد، زيرا متكبّر نمى تواند براى مؤ منان دوست بدارد آنچه را براى خود دوست مى دارد، و در اين حالت نوعى عزّت است ، متكبّر نمى تواند تواضع كند كه اصل اخلاق پرهيزكاران است و در آن عزّت است ، و بر فروخوردن خشم كه در آن عزّت است قادر نيست ، و نيز قادر بر ترك كينه نيست در حالى كه عزّت در آن است و نمى تواند بر راستگويى مداومت كند كه عزّت در آن است ، و بر ترك حسد قادر نيست و در آن عزّت است ، و نمى تواند خشم را رها كند كه در آن عزّت است ، و بر خيرانديشى دقيق قادر نيست كه در آن عزّت است ، و بر پذيرش نصيحت قادر نيست كه در آن عزّت است ، و از تحقير مردم و غيبت كردن آنها در امان نيست در حالى كه عزّت در آن است ، و طولانى كردن سخن موردى ندارد. پس هيچ خوى نكوهيده اى نيست ، جز اين كه صاحب عزّت و تكبّر براى حفظ عزّت خود مجبور به آن است و هيچ خوى ستوده اى نيست جز اين كه از بيم از دست رفتن عزّتش از انجام آن عاجز است ، از اين روست كه هر كس به اندازه سنگينى درّه اى تكبّر در دلش باشد وارد بهشت نمى شود. و اخلاق نكوهيده ملازم يكديگرند و بعضى از آنها ناگزير به بعضى ديگر فرا مى خواند، و بدترين انواع تكبّر آن است كه مانع از بهره مندى علم و قبول حق و اطاعت در برابر آن شود و آياتى كه در آن نكوهش متكبران وارد شده است در مورد همين نوع تكبّر است . خداى متعال مى فرمايد: و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم تا و كنتم عن آياته تستكبرون . (409) آنگاه فرموده : ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرون . (410) سپس خبر داده است كه در ميان اهل دوزخ كسى از همه عذابش سخت تر است كه نسبت به خدا بيشتر تمرّد كرده است . خداوند فرمود: ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اشد على الرحمن عتيا. (411)
و فرمود: فالذين لايؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون (412)
و فرمود: يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مؤ منين . (413)
و فرمود: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين . (414)
و فرمود: ساءصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق . (415)
در تفسير آيه گفته شده : بزودى درك قرآن را از دل هايشان بر مى دارم ؛ و در بعضى تفسيرهاست كه بزودى براى دل هايشان در برابر ملكوت حجاب قرار مى دهيم ، ابن جريح گويد: بزودى آنها را منصرف مى كنم كه در ملكوت بينديشند و از آن پند گيرند؛ از اين رو عيسى (ع ) فرمود: ((زراعت در زمين هموار مى رويد و بر روى سنگ نمى رويد، همچنين حكمت در دل شخص ‍ متواضع رشد مى كند نه در دل متكبّر، آيا نمى بينيد كسى كه سرش را متكبرانه به سقف بلند كند سقف آن را بشكند و هر كس سرش را متواضعانه فرود آورد او را در زير سايه خود بگيرد؟)) اين مثلى است كه براى متكبران زده اند كه چگونه از حكمت محرومند؛ از اين رو رسول خدا (ص ) در تعريف تكبّر و كشف حقيقت آن انكار كردن حق را ذكر كرده و فرموده است : ((متكبر كسى است كه حق را منكر شود و مردم را كوچك شمارد)).(416)
شخصى كه نسبت به او تكبّر مى شود و اقسام و درجاتش و نتايج تكبّر در آن
بايد دانست شخصى كه بر او تكبّر مى شود خداى متعال يا پيامبرانش يا ديگر مردمند و آدمى ظلوم و جهول آفريده شده است ؛ زيرا يك بار بر مردم تكبّر مى كند و بار ديگر بر خدا، در اين صورت تكبّر به اعتبار شخصى كه نسبت به او تكبّر مى شود سه قسم است :
1 - تكبّر در برابر خدا و آن زشت ترين انواع تكبّر است و فقط از جهالت محض و طغيان نشاءت مى گيرد، مانند تكبّر نمرود؛ زيرا او با خود مى گفت كه با پروردگار آسمان پيكار كند و چنان كه از گروهى نادان نقل مى شود، بلكه نقل مى شود از هر كسى كه مدعى ربوبيت شده مانند فرعون و ديگران او بر اثر تكبّرش گفت : انا ربكم الاعلى چون امتناع كرد كه بنده خدا باشد، از اين رو خداى متعال فرمود: ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين .
خداى متعال فرمود: لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا للّه و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته فسيحشرهم اليه جميعا فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و امّا الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اءليما و لا يجدون لهم من دون اللّه وليا و لا نصيرا. (417)
خداى متعال فرمود: و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن اءنسجد لما تاءمرنا و زادهم نفورا. (418)
2 - تكبّر كردن بر پيامبر آن است كه نفس خود را بزرگتر بالاتر از آن مى داند كه در برابر بشرى چون ديگر انسان ها اطاعت كند. چنين تكبّرى گاه متكبّر را از انديشيدن باز مى دارد و بر اثر تكبّر در تاريكى جهل مى ماند. پس از اطاعت (پيامبر) خوددارى مى كند، به اين گمان كه خود بر حق است و گاه با اين كه پيامبر را مى شناسد اطاعت نمى كند، زيرا نفس او را براى اطاعت از حق و تواضع در برابر آن همراهى نمى كند؛ چنان كه خداوند از قول كافران نقل مى كند: اءنؤ من لبشرين مثلنا؛ (419) و ان انتم الا بشر مثلنا؛ (420) و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ؛ (421) و قال الذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا؛ (422) و قالوا لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا (423) فرعون در آنچه خدا از قول او خبر داده گفته است : او جاء معه الملائكة مقترنين (424) و قال اللّه تعالى : و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق . (425) پس او بر خداى متعال و تمام پيامبرانش تكبّر ورزيد. وهب گويد: موسى (ع ) به فرعون گفت : اى فرعون ايمان بياور و سلطنت از آن خودت باشد. گفت : تا با هامان مشورت كنم ، پس با هامان مشورت كرد و هامان به او گفت : در حالى كه خدايى هستى مورد پرستش ، بنده اى پرستنده شدى ؛ و فرعون از بندگى خدا و پيروى موسى (ع ) خوددارى كرد. قريش گفتند: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم . (426) قتاده گويد: منظور از بزرگ دو قريه وليد بن مغيره و ابومسعود ثقفى بودند كه در طلب كسى بودند كه در رياست بزرگ تر از پيامبر باشد، زيرا گفتند: چگونه خدا پسرى يتيم را به سوى ما برانگيخته است ؟ پس خداى متعال فرمود: اهم يقسمون رحمة ربك (427) و فرمود: ليقولوا اهؤ لاء من اللّه عليهم من بينا. (428) يعنى اين سخنان به قصد كوچك شمردن و بعيد دانستن تقدّم پيامبر بر آنان بود؛ قريش به پيامبر گفتند: چگونه در مجلس تو بنشينيم در حالى كه اين مسلمانان فقير در نزد تو هستند. پس قريش به سبب فقر مسلمانان به ديده تحقير به آنان مى نگريستند و از همنشينى با آنها تكبّر مى ورزيدند. از اين رو خداى متعال اين آيه را نازل كرد: و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين . (429)
و فرمود: و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا. (430)
سپس خداى متعال از تعجب آنها هنگام ورود به دوزخ خبر داده است ، چون كسانى را كه پس مى شمردند نديدند. پس گفتند: ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار. (431) بعضى گفته اند مقصود كفار عمار، بلال ، صهيب و مقداد است .
پس بعضى از آنان كسانى بودند كه تكبّر مانع آنها از انديشيدن و شناخت شده و بر حق بودن پيامبر (ص ) بر آنها مجهول ماند و بعضى حقانيت پيامبر را دانسته و تكبّر مانع آنها از اعتراف به نبوت او شد. خداى متعال مى فرمايد: فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به . و فرمود: و جحدوا بها و استيتقنتها انفسهم ظلما و علوا (432) و اين نوع تكبّر نزديك به تكبّر ورزيدن بر خداست ، اگر چه درجه پايين تر آن است ولى متكبر در اين نوع از قبول فرمان خدا و تواضع در برابر رسول او تكبّر ورزيده است .
3 - تكبّر ورزيدن بر بندگان آن است كه خود را بزرگ و ديگران را كوچك شمارد و از اطاعت آنها امتناع ورزد و تكبّر او را به برترى خود نسبت به آنها فرا بخواند پس آنها را تحقير كند و كوچك شمارد و برابر بودن با آنها را براى خود ننگ بداند. اين نوع تكبّر اگرچه از نوع اول و دوم پايين تر است ، امّا از دو جهت مهم است :
الف - بزرگى و عزّت و عظمت و بلندى مرتبه جز به خداى توانا نمى سزد. امّا بنده ضعيف و ناتوان كه توان بر هيچ چيز ندارد كجا لايق تكبّر ورزيدن است ! و هرگاه بنده تكبّر ورزد با خداى متعال در صفتى ستيز كرده و بر روى تخت شاه بنشيند، پس چقدر مستحق غضب است ، و چه بسيار هدف بلا و كيفر واقع مى شود و چه سخت بر مولايش گستاخ شده و كار زشتى كرده است ! خداى متعال به همين نكته اشاره فرموده است : ((بزرگى لباس زير من و كبريا لباس رويين من است . پس هر كس در اين دو صفت با من بستيزد او را در هم مى شكنم )). (433) يعنى صفت تكبّر ويژه من است و جز من لايق هيچ كس نيست . پس هر كه بر بندگان خدا تكبّر ورزد نسبت به خدا جنايت كرده است ، زيرا كسى كه غلامان مخصوص شاه را كوچك شمارد و آنها را به خدمت گرفته بر آنها تكبّر ورزد و حق مخصوصى كه شاه نسبت به آنها دارد به خود اختصاص دهد با شاه در بعضى از كارهاى مربوط به وى ستيز كرده است ، اگر چه درجه گستاخى او به درجه كسى كه در صدد نشستن بر تخت شاه و گرفتن مقام اوست نمى رسد. بنابراين تمام مردم بندگان خدايند و تنها خدا بر آنها بزرگى و عظمت دارد؛ پس هر كسى بر بنده اى از بندگان خدا تكبّر ورزد با خدا در حق مخصوص او ستيز كرده است . آرى تفاوت ميان اين ستيز و ستيز نمرود و فرعون همان فرقى است كه ميان ستيزه با شاه و كوچك شمردن برخى از بندگانش و به خدمت گرفتن آنها از يك سو و ستيز با شاه در اصل سلطنت او از سوى ديگر، وجود دارد.
ب - صفت رذيله تكبّر در هر كسى قوى شود او را به مخالفت با امر خدا فرا مى خواند، زيرا متكبر هرگاه حق را از بنده اى از بندگان خدا بشنود از قبول آن سرپيچى مى كند و براى انكار آن مهيا مى شود. از اين روست كه مى بينى گروهى در مسائل دين بحث مى كنند و مى پندارند كه از اسرار دين بحث مى كنند. سپس همانند متكبران آن را منكر مى شوند و هرگاه حق بر زبان يكى از آنان آشكار شود ديگرى از قبول آن ننگ دارد و مهياى انكار آن مى شود و براى دفع آن به اندازه توان خود تشكيك و چاره سازى مى كند اين اخلاق كافران و منافقان است ، زيرا خداى متعال آنها را وصف كرده و فرموده است : و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون . (434) پس هر كس به منظور غلبه و مجاب كردن طرف نه به قصد دستيابى به حق بحث كند، با كافران و منافقان در اين اخلاق شريك شده است . همچنين اين اخلاق او را به ننگ داشتن از قبول موعظه وا مى دارد، چنان كه خداى متعال فرموده است : و اذا قيل له اتق اللّه اخذته العزة بالاثم . (435) ابن مسعود مى گويد: در گناهكارى مرد همين بس كه چون به او بگويند: از خدا بترس مى گويد: خودت بترس .
پيامبر (ص ) به مردى فرمود: ((با دست راستت غذا بخور، گفت : نمى توانم . پيامبر (ص ) فرمود: البته مى توانى ، ولى تكبّر مانع وى شد. گويند: پس از آن دستش را بلند نكرد)). (436) يعنى دستش معلول شد در اين صورت تكبّر چنين شخصى بر مردم بزرگ است ، زيرا اين تكبّر او را به تكبّر در برابر امر خدا فرا مى خواند و مثل زدن ابليس و نقل احوال او تنها براى عبرت گرفتن از اوست ، چه گفت : انا خير منه ، و اين تكبّر به تبار است زيرا شيطان گفت : خلقتنى من نار و خلقته من طين . (437) و اين تكبّر او را واداشت كه از سجود كه خدايش بدان امر كرد امتناع ورزد و سرچشمه اش تكبّر ورزيدن بر آدم و حسد بر او بود و تكبّر او را به تكبّر بر امر خدا كشانيد و سبب هلاكت او براى هميشه شد، اين يكى از آفت هاى بزرگ تكبّر براى بندگان است ، از اين رو رسول خدا (ص ) تكبّر را به اين دو آفت شرح داد آنگاه كه ثابت بن قيس به شمّاس از آن حضرت پرسيد. پس گفت : اى رسول خدا من مردى هستم كه جمال محبوب من است چنان كه مى بينى آيا اين تكبّر شمرده مى شود؟ فرمود: ((نه بلكه تكبّر غرور در برابر حق و تحقير مردم است )). (438) يعنى مردم را كه مانند او بندگان خدايند يا از او بهترند تحقير كند و پست و خوار شمارد و اين آفت اول است و گفتار حضرت سفه الحق ردّ كردن حق به سبب تكبّر است و آن آفت دوم است و گفتار حضرت سفه الحق ردّ كردن حق به سبب تكبّر است و آن آفت دوم است . پس هر كس معتقد باشد كه از برادرش بهتر است و او را كوچك بشمارد و به چشم حقارت بنگرد يا حق را با اين كه شناخته ردّ كند در ميان مردم تكبّر ورزيده است و هر كسى از فروتنى در برابر خداى متعال يعنى در اطاعت اوامرش و پيروى از پيامبران او ننگ داشته باشد نسبت به خدا و پيامبران تكبّر ورزيده است .
شرح چيزى كه به آن تكبّر مى شود
بايد دانست كه تكبّر نمى ورزد، جز كسى كه خويشتن را بزرگ مى شمارد و خود را بزرگ نمى شمارد جز كسى كه براى خود صفتى از صفات كمال معتقد است و مجموع كمالات به كمال دينى علم و عمل است ، و كمال دنيوى تبار و جمال و قدرت و مال و بسيارى ياران ، كه جمعا هفت عامل است :
الف : علم ، تكبّر چه زود به سراغ علما مى رود، از اين رو پيامبر (ص ) فرمود: ((بلاى علم خودپسندى و تكبّر است )) (439) و عالم بى درنگ به قدرت علم تكبّر مى كند و جمال و كمال علم را در خود احساس كرده نفس خويش ‍ را بزرگ و مردمان را كوچك مى شمارد و همچون حيوانات به آنان مى نگرد و آنها را نادان مى داند و انتظار دارد كه اول به او سلام دهند. بنابراين اگر او ابتدا به يكى از مردم سلام دهد يا سلام كسى را با خوشرويى پاسخ گويد يا برايش بپاخيزد يا دعوتش را اجابت كند اين عمل را احسانى نسبت به او مى داند و نعمتى كه سپاسگزارى اش را لازم مى شمارد و معتقد است كه او گرامى ترين مردم است و برايشان كارهايى انجام مى دهد كه استحقاق ندارد شخصيتى همانند او آن كارها را انجام دهد، و سزاوار است كه به عنوان شكرگزارى از احسانش به او خدمت شود. غالبا مردم به او نيكى مى كنند، امّا او به آنان نيكى نمى كند؛ آنها وى را ملاقات مى كنند ولى او مردم را ملاقات نمى كند؛ عيادتش مى كنند و او به عيادت مردم نمى رود و هر كس با او بياميزد، وى را در رفع نيازهايش به خدمت مى گيرد و اگر در آن كوتاهى كنند آن را زشت مى شمارد. گويى آنان بندگان يا مزدوران اويند و گويى علم آموزى به آنها احسانى از او نسبت به مردم است و با آن عمل حقى بر آنها پيدا مى كند، اين تكبّر (بر مردم ) در امور مربوط به دنياست ، امّا تكبّر عالم بر مردم در مورد كارهاى آخرت اين است كه خود را در نزد خدا بالاتر و برتر از مردم مى داند. پس بر آنان بيش از مقدارى كه بر خود ترسان است بيم دارد او براى خود اميدوار است بيش از آنچه براى آنها اميد دارد، بر اين عالم اگر نام جاهل نهند سزاوارتر است ، بلكه علم حقيقى آن است كه با آن آدمى خود و خدا و خطر فرجام كار را بشناسد و نيز حجتى را كه خدا بر عالم دارد و اهميت خطر علم را در مورد خود بداند، چنان كه بزودى در روش درمان تكبّر به وسيله علم خواهد آمد و چنين علمى بر ترس و تواضع و خشوع مى افزايد و اقتضايش اين است كه تمام مردم را بهتر از خود بداند چون حجت خداى متعال بر او به خاطر (داشتن ) علم بزرگ است و در شكرگزارى نعمت علم كوتاهى كرده است ، از اين رو ابودردا گفته است : هر كه علمش زياد شود ترسش بيشتر باشد و مطلب چنان است كه او گفته است .
اگر كسى اشكال كند: چرا بعضى از مردم كه علم زيادتر دارند تكبّر بيشترى دارند؟ بايد عامل آن را در دو چيز دانست : 1 - سرگرم كارى شود كه علم نام دارد در حالى كه علم واقعى نيست ، زيرا علم حقيقى فقط علمى است كه بنده با آن خود و خدا و اهميت كار خويش در ديدار خدا و محجوب شدن از خدا را بشناسد، چنين علمى موجب ترس و تواضع مى شود نه تكبّر و آرامش نفس . خداى متعال مى فرمايد: انما يخشى اللّه من عباده العلماء. (440) امّا هرگاه فقط به علوم ديگر (جز علم ياد شده ) مانند پزشكى ، حساب ، لغت و شعر، نحو، و رفع اختلاف و نزاع ها و روش مجادله بپردازد تا در آنها ورزيده شود (دلش ) پر از تكبّر و نفاق شود و بر اين علوم اگر نام صنعت نهاده شود سزاوارتر است ، بلكه علم ، شناخت بندگى و ربوبيت و راه عبادت است كه غالبا موجب تواضع مى شود.
ب : عامل دوم اين است كه بنده در علم غور و تعمّق كند در حالى كه بد باطن و بدخوست و نفس پستى دارد و در مرحله اول به انواع مجاهدت ها و تهذيب نفس و پاك ساختن قلبش نپرداخته است و نفس خود را در پرستش ‍ پروردگارش تمرين نداده است و پليد باقى مانده است پس هرگاه در علم تعمّق كند، هر علمى كه باشد، علم در قلب او جايگاه پليدى خواهد داشت و نتيجه اش خوب نخواهد بود و خيرى در آن ظاهر نمى شود. وهب براى اين مورد مثلى زده و گفته است : علم همانند باران است كه از آسمان شيرين و زلال نازل مى شود و ريشه هاى درختان از آن مشروب مى شوند و بر اساس ‍ طبيعت درخت ، ميوه آن شيرين تر يا تلخ ‌تر مى شود. پس بر تلخى درخت تلخ و شيرينى درخت شيرين افزوده مى شود؛ علم نيز چنين است ، مردمان آن را حفظ مى كنند و به اندازه همت ها و خواهش هايشان در آن تغييراتى مى دهند، پس بر تكبّر متكبّر و تواضع متواضع مى افزايد، و به اين دليل كه هرگاه جاهلى همتش تكبّر باشد و عامل تكبّر را كه علم است بيابد بر تكبّرش افزوده مى شود و اگر انسانى در عين جاهل بودن از خدا بترسد و بر علمش افزوده شود مى داند كه حجت (خدا) بر او محكم تر شده است و در نتيجه بيم و مهربانى و تواضعش بيشتر مى شود. در اين صورت علم از بزرگترين امورى است كه بدان تكبّر مى شود، از آن رو خداى متعال به پيامبرش (ص ) مى فرمايد: و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ، (441) و فرمود: و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك . (442) و خداى متعال اولياى خود را توصيف كرده و فرموده است : اذلة على المؤ منين اعزة على الكافرين . (443) از اين رو پيامبر (ص ) در روايتى كه عباس نقل كرده فرموده است : ((گروهى هستند كه قرآن مى خوانند و گلوهايشان تجاوز نمى كند و مى گويند ما قرآن مى خوانيم پس چه كسى بهتر از ما قرائت مى كند و داناتر از ماست . سپس ‍ آن حضرت به يارانش توجه كرده و فرمود: اى امت (اسلام ) آنان از شمايند، آنان آتشگيره هاى دوزخند)). (444) به همين جهت گفته شده : ((عالمان جبار نباشيد كه علمتان با جهلتان برابرى نكند)). خذيفه با گروهى نماز گزارد و چون سلام داد گفت : امامى جز من طلب كنيد يا فردا نماز بخوانيد، زيرا به دلم خطور كرد كه در ميان مردم بهتر از من نيست .
هرگاه شخصى مانند خذيفه در امام نماند پس چگونه افراد ضعيف از متاءخران اين امت سالم خواهند ماند؟ پس چه كمياب است در روى زمين عالمى كه لايق باشد بر او نام عالم اطلاق شود، و علم در او ايجاد خودبينى و تكبّر نكند و اگر يافت شود صديق زمان خود خواهد بود، و نبايد از او جدا شد، بلكه نگاه كردن به او عبادت است چه رسد كه از احوال و انفاس ‍ (قدسيه ) او استفاده شود. اگر بدانيم كه چنين عالمى در دورترين نقاط چين است به اميد اين كه از بركت وجود او بهره مند شويم و اخلاق و سيرت او در ما اثر كند لازم است به سوى او بشتابيم ولى چه دور است و كجا در آخرالزمان نظير اين علما پديد مى آيند در حالى كه آنان صاحب اقبال و خداوندان دولتند و در قرن اول (هجرت ) اين عالمان و علماى پس از آنان منقرض شده اند، بلكه در زمان ما كمياب است عالمى كه براى از دست دادن اين خصلت متاءسف و غمگين شود، چنين عالمى نيز يا نيست يا بسيار كمياب است و اگر مژده رسول خدا (ص ) نبود كه فرموده است : ((بزودى زمانى بر مردم بيايد كه اگر به يك درهم آنچه شما بدان تمسك جسته ايد متمسك شوند رهايى يابند)). (445) بر ما سزاوارتر بود كه خود را - پناه بر خدا - با اعمال بدى كه داريم در گودال نااميدى بيندازيم و نيز كجا مى توانيم به يك دهم آنچه اصحاب پيامبر بدان تمسك جسته اند تمسك جوييم و اى كاش به يك صدم آن چنگ بزنيم . پس از خداى متعال مى خواهيم آن گونه كه شايسته خود اوست با ما رفتار كند و اعمال زشت ما را به مقتضاى لطف و كرمش بپوشاند.
مرحله دوم عمل و عبادت است كه عابدان و زاهدان از صفت پست قدرت و تكبّر و جلب دل اى مردم خالى نيستند و تكبّر در مورد دنيا و آخرت از آنها تراوش مى كند. امّا در امور دنيا بر اين باورند كه ديگران به ديدار كردن از آنها سزاوارترند تا ديدار آنها از ديگران و انتظار دارند كه مردم حوائجشان را برآورند، به آنها احترام كنند، در مجالس راه بر ايشان باز كنند و از آنها به ديندارى و تقوا ياد كنند و در بهره ورى (از نعمت ها) آنان را بر ديگران مقدم بدارند با تمام امورى كه درباره علما نقل كرديم و گويى عبادت خود را منّتى بر مردم مى دانند، امّا تكبّر در امور دين اين است كه چنين عالمى مردم را اهل هلاكت و خود را اهل نجات مى داند در حالى كه اين شخص تا زمانى چنين اعتقادى داشته باشد به يقين ، خود او اهل هلاكت است . پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه شنيديد كه مرد، مى گويد مردم هلاكت شدند، خود او از همه بيشتر در هلاكت است )) (446) و اين سخن را بدان سبب گفته است كه اين گفته دلالت مى كند بر اين كه وى خلق خدا را تحقير كرده ، و به خدا فريفته شده است و از مكر خدا در امان و از قدرت او نمى ترسد؛ و چگونه از خدا نمى ترسد، در حالى كه بدى كه او همين بس كه ديگران را كوچك مى شمارد. پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((در بدى مرد همين بس كه ديگران را كوچك مى شمارد))؛ و چه بسيار فرق است ميان او و كسى كه ديگران را براى خدا دوست مى دارد و براى عبادتش تعظيم مى كند و براى ديگران اميد به چيزى دارد كه براى خودش اميد آن را ندارد. بنابراين مردم كه براى خدا نسبت به او تعظيم مى كنند نجات يافته و با نزديك شدن به او به خدا تقرب مى جويند ولى او با دورى از مردم خدا را به خشم مى آورد و گويى بالاتر از آن است كه همنشين آنان شود، پس چه سزاوارند مردمى كه هرگاه عابدى را به خاطر درستكارى اش دوست بدارد خدا آنان را در عمل به درجه او منتقل سازد و چه سزاوار است عابد مغرورى كه هرگاه مردم را خوار شمارد و به چشم حقارت بنگرد خدا او را به درجه اهمال كارى منتقل سازد، چنان كه روايت شده مردى در بنى اسرائيل - كه به خاطر فساد بسيارش به او پليد بنى اسرائيل مى گفتند - بر مرد ديگرى گذشت كه به او عابد بنى اسرائيل مى گفتند و بر روى سرش ابرى سايه مى كرد و چون آن پليد (بى بند و بار) بر عابد گذشت به خودش گفت : من مرد فاسد بنى اسرائيل و اين عابد بنى اسرائيل است . پس اگر در كنارش بنشينم شايد خدا به من رحم كند پس در كنار عابد نشست . عابد به خود گفت : من عابد بنى اسرائيلم و اين مرد پليد بنى اسرائيل است چطور در كنار من مى نشيند. پس ‍ از (مجاورت ) او ننگش آمد و به او گفت : از كنار من برخيز. پس خدا به پيامبر آن زمان وحى كرد به آن دو امر كن كه عمل خود را از سر گيرند چرا كه اين مرد پليد را آمرزيديم و عمل عابد را باطل كردم . و در حديث ديگرى است : پس ابر بر روى سر مرد پليد منتقل شد. اين روايت به انسان مى آموزد كه خداى متعال دل هاى مؤ منان را مى خواهد، بنابراين هرگاه جاهل گنهكار تواضع كند و از ترس و هيبت خدا اظهار خوارى كند به دل خدا را اطاعت كرده است و او نسبت به خدا از عالم متكبر و عابد خودپسند فرمانبردارتر است . همچنين روايت شده كه مردى در بنى اسرائيل نزد عابدى از بنى اسرائيل آمد و در حالى كه او در سجده بود پاى بر گردنش نهاد. عابد به او گفت : پايت را بردار، به خدا سوگند خدا تو را نمى آمرزد. پس خدا به آن عابد وحى كرد: اى كسى كه به من سوگند مى خورى ، بلكه خدا تو را نمى آمرزد، از اين رو گفته شده : تكبّر پشمينه پوش بيشتر از پوشنده لباس خز است ، يعنى خزپوش نسبت به پشمينه پوش اظهار ذلت و تواضع مى كند و او را برتر مى داند در حالى كه پشمينه پوش خود را برتر مى داند. و عابد كمتر از اين آفت بر كنار است ، چون اگر كسى را سبك شمارد يا آزار دهد بعيد مى داند كه خدا او را بيامرزد و ترديد نمى كند كه در پيشگاه خدا مورد خشم است و اگر ديگر مسلمانى را بيازارد زشت نمى شمارد (چنان كه براى خود زشت مى شمرد) چون خود را بلند مرتبه تر مى داند، در حالى كه اين اعتقاد عين نادانى و جمع كردن ميان تكبّر و خودپسندى و مغرور شدن به خداست و گاه نادانى و گمراهى بعضى از آنها به آنجا مى رسد كه مبارز مى طلبد و مى گويد بزودى خواهيد ديد چه بر سر او (تحقير كننده ) خواهد آمد و هرگاه نكبتى به او برسد مى پندارد كه از كرامات اوست و خدا خواسته از او به نفع وى انتقام بگيرد با اين كه گروهى از كفار را مى بيند كه به خدا و رسولش ناسزا مى گويند و گروهى را مى شناسد كه پيامبر (ص ) را مى آزارند، بعضى را زده و بعضى را مى كشند، ولى خدا بيشترشان را مهلت مى دهد و در دنيا كيفر نمى كند بلكه گاه بعضى از آنها سالم مانده و در دنيا و آخرت ناخوشايندى به آنها نمى رسد، آنگاه شخص نادان مغرور مى پندارد كه او در نزد خدا از پيامبرانش گرامى تر است و از (تحقير كنندگان او) چنان انتقامى مى گيرد كه از (آزار دهندگان ) پيامبرانش نمى گيرد، و شايد با خودپسندى و تكبرش مورد خشم خدا باشد و خدا از هلاكت خويشتن غافل است . اين است اعتقاد فريفتگان . امّا بندگان زيرك سخنى را مى گويند كه عطاء سلمى در هنگام وزش باد يا وقوع صاعقه مى گفت : بلايى كه به مردم رسيده به خاطر وجودم است و اگر عطاء مى مرد مردم آسوده مى شدند، و سخنى كه ديگرى پس از بازگشت از عرفات گفت : اگر من در ميان (حاجيان ) نبودم اميد داشتم كه خدا همه شان را مى آمرزيد. پس ‍ تفاوت ميان اين دو مرد را ببين ، اين يكى در ظاهر و باطن خداترس است در حالى كه بر خويشتن بيم دارد و تلاش و عمل خود را ناچيز مى داند و آن يكى ريا و تكبّر و حسد و كينه را پنهان مى دارد كه شيطان به او مى خندد آنگاه به عمل خود بر خدا منت مى گذارد و هر كه به يقين معتقد باشد كه بالاتر از يكى از بندگان خداست با نادانى خود تمام عملش را باطل كرده است ، زيرا جهل زشت ترين گناهان و بزرگ ترين چيزى است كه بنده را از خدا دور مى سازد و اين كه وى حكم مى كند از ديگران بهتر است نادانى محض و ايمنى از مكر خداى متعال است : و لا ياءمن مكر اللّه الا القوم الخاسرون ؛ از اين رو روايت شده كه خوبى مردى براى پيامبر نقل شد پس آن مرد روزى آمد و آنان گفتند: اى رسول خدا اين همان مردى است كه برايتان تعريف كرديم . پيامبر (ص ) فرمود: در صورتش سياهى شيطان را مى بينم . آن مرد سلام داد در محضر پيامبر و يارانش ايستاد، پس پيامبر (ص ) فرمود: ((تو را به خدا آيا در نفست خطور كرده كه در ميان مردم بهتر از تو نيست ؟ گفت : آرى )) (447) از اين رو پيامبر (ص ) با نور نبوت آنچه را در دل پنهان كرده بود به صورت سياهى شيطان در رخسارش ديد و اين آفتى است كه هيچ يك از عابدان از آن در امان نيستند مگر كسى كه خدا او را حفظ كند. ليكن آفت تكبّر در مورد عالمان و عابدان سه درجه است :
1 - درجه اول آن است كه تكبّر در قلب شخص جايگزين شده باشد و خود را بهتر از ديگران بداند جز اين كه مى كوشد و تواضع مى كند و عملش ‍ همانند كسى است كه ديگران را بهتر از خودش مى داند؛ در دل اين شخص ‍ درخت تكبّر ريشه دوانيده ولى شاخه هاى آن را بكلى قطع كرده است .
2 - درجه دوم آن است كه تكبّر در كارهاى شخص ظاهر شود بدين گونه كه در مجالس خود را برتر از همگان بداند و بر آنها مقدم شود و هر كه در حقش ‍ كوتاهى كند آشكارا از او بيزارى جويد و كمترين آن حالت در مورد عالم اين است كه چهره اش را از مردم برگرداند و گويى از آنان روى مى گرداند و در مورد عابد اين است كه چهره در هم كشد و گره بر پيشانى اندازد گويى از مردم ممتاز است و آنان را پليد مى داند يا بر آنان خشمگين است . بيچاره نمى داند كه ديندارى در پيشانى و گره انداختن آن نيست و نيز در چهره گرفته و روى برگردان از مردم و سر به زير افكندن و دامن جمع كردن نيست بلكه ديندارى فقط در دل هاست . پيامبر (ص ) فرمود: ((تقوا اينجاست )) (448) و به سينه اش اشاره فرمود، پيامبر (ص ) گرامى ترين و پرهيزگارترين مردم و نيز خوشخوترين و گشاده روى ترين و متبسم ترين مردم بود؛ از اين رو حارث بن جزء زبيدى يار رسول خدا (ص ) فرمود: در ميان قاريان (قرآن ) هر كدام كه خوشرو و خندان است مرا به شگفت مى آورد، امّا آن قارى كه تو با صورت گشاده با او برخورد مى كنى و او با چهره گرفته و با عمل خود بر تو منت دارد خدا نظير آن را در ميان مسلمانان زياد نكند و اگر خدا آن عمل را مى پسنديد به پيامبر (ص ) نمى فرمود: و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين (449) و اينان كه نشانه تكبّر را در چهره ها و حالاتشان آشكار مى سازند حالت تكبرشان كمتر از كسى است كه در درجه سوم است .
3 - درجه سوم كسى است كه تكبّر را در زبان خود آشكار مى سازد تا آنجا كه او را به ادعا و فخرفروشى و مباهات و تزكيه نفس فرا مى خواند و به نقل حالات و مقامات و همت گماشتن بر غالب شدن بر ديگران در علم و عمل وا مى دارد، امّا عابد در مقام فخرفروشى بر ديگر بندگان ، مى گويد: او چه كسى است و عملش چيست ؟ و زهدش كجاست ؟ و زبان خود را در كاستن مقام آنها دراز مى كند؛ آنگاه خود را مى ستايد و مى گويد: من از فلان وقت افطار نكرده ام شب نمى خوابم و هر روزى قرآن را ختم مى كنم و فلانى در سحر مى خوابد و قرآن زياد نمى خواند، و نظير اين سخنان و گاه خود را در ضمن گفتارش تزكيه مى كند و مى گويد: فلانى نسبت به من قصد بد كرد. پس ‍ فرزندش هلاك شد و مالش گرفته يا خودش بيمار شد، و نظير اين حرف ها. اين شخص براى خود ادعاى كرامت مى كند، امّا مباهات كردنش چنين است كه اگر همراه گروهى باشد كه در شب نماز مى گزاردند بر مى خيزد و بيش از آنچه معمولا نماز مى خوانده نماز مى گزارد، و اگر آنها بر گرسنگى صبر مى كنند نفس خود را موظف به صبر مى كند تا بر آنان غالب آيد و ناتوانى آنها و نيرومندى خود را بر آنان آشكار سازد. همچنين از بيم آن كه نگويند ديگران عابدتر از او و در دين خدا قوى ترند خود را در عبادت زحمت مى دهد، امّا عالم فخر مى كند و مى گويد: من در فنون دانش استادم و از حقايق آگاهم و فلان استاد و فلان استاد را ديده ام ، تو كيستى ؟ دانشت چيست ، چه استادى را ملاقات كرده اى و چه حديثى شنيده اى ؟ تمام اين حرف ها براى كوچك كردن طرف و بزرگ داشتن خويش است . امّا مباهات عالم اين است كه سعى دارد در بحث غالب شود. ولى در طول شب بيدار مى ماند و در طول روز به تحصيل علوم مى پردازد تا با آن در مجالس ‍ خودآرايى كند مانند بحث كردن و مجادله و عبارات زيبا و الفاظ مسجع آوردن و از بر كردن علوم عجيب تا از همگنان ممتاز شود و بر آنان بزرگى بفروشد و احاديث و الفاظ و سندهايش را حفظ مى كند تا بر كسى كه اشتباه كند ايراد بگيرد و اظهار فضل كند و از قدر همگنانش بكاهد و هرگاه يكى از آنها اشتباه كند شاد مى شود تا او را رد كند و هرگاه طرف درست و خوب عمل كند او را بد آيد از بيم آن كه مبادا ديگران معتقد شود او بهتر و بزرگتر از وى است . تمام اين حالات جزء تكبّر و آثار آن است كه از اظهارات قدرت به علم و عمل نشاءت مى گيرد و كسى كه از تمام اين حالات يا بعضى از آنها بدور باشد وجود ندارد، اى كاش مى دانستم كسى كه اين اخلاق را در خود سراغ دارد و گفتار رسول خدا (ص ) را شنيده است : ((وارد بهشت نمى شود كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى يك دانه خردل تكبّر باشد))، (450) چگونه خود را بزرگ مى شمارد و بر ديگران تكبّر مى كند در حالى كه رسول خدا(ص ) مى گويد: او اهل دوزخ است و همانا كسى بزرگ است كه از اين خوى بدور باشد و هر كه از اين خوى بدور باشد در او بزرگى و تكبّر نيست و عالم كسى است كه درك كند خداى متعال به او گفته است : براى تو در پيشگاه من ارزشى است تا آنگاه كه براى خودت ارجى قائل نباشى . پس ‍ اگر براى خود ارجى قائل شوى در پيشگاه ما ارجى ندارى و هر كس اين مطلب را از دين نداند نام عالم بر او نهادن دروغ است و هر كس آن را بداند بر او لازم است كه تكبّر نكند و براى خود ارجى قائل نشود، تكبّر ورزيدن به علم و عمل همين است (كه شرح داديم ).
ج : عالم سوم تكبّر ورزيدن به تبار و حسب است . بنابراين كسى كه تبار بزرگ دارد، كسى را كه چنين تبارى ندارد تحقير مى كند، اگر چه از نظر علم و عمل از او بالاتر است و گاه بعضى از والاتباران تكبّر كرده و معتقدند كه مردم بردگان ايشانند و همنشينى و آميزش با آنها را ننگ مى دانند و نتيجه اش در زبان ، فخرفروشى به تبار است مثلا به ديگران مى گويند: اى نبطى ، اى هندى ، اى رومى تو كه هستى و پدرت كيست ؟ در حالى كه من فلان پسر فلانم و كجا چون تو را مى رسد كه با من سخن بگويى يا به من بنگرى ؟ و نظير اين سخنان و اين رگى است كه در نفس نهفته است و هيچ والاتبارى از آن جدا نيست ، اگر چه درستكار يا خردمند باشد جز اين كه در موقع معتدل بودن حالات چيزى از آن تراوش نمى كند، و اگر خشمى بر او غالب شود تبار والا نور بصيرت او را خاموش ساخته و تكبّر از آن مى تراود، چنان كه از ابوذر روايت شده كه گفت : ((با مردى در محضر رسول خدا بگو مگو كردم و به او گفتم : اى پسر زن سياه پوست پيامبر (ص ) فرمود: اى ابوذر پيمانه را كم دادى ، پيمانه را كم دادى (عدالت را رعايت نكردى ) براى پسر زن سفيد پوست بر پسر زن سياه برترى نيست . ابوذر گفت : پس خوابيدم و به آن مرد گفتم : برخيز و قدمت را بر صورتم بگذار.)) (451) پس ببين چگونه رسول خدا (ص ) به ابوذر هشدار داد، چرا كه وى خود را به خاطر اين كه پسر زن سفيد پوست بود برتر دانست و پيامبر او را آگاه كرد كه اين عمل اشتباه و نادانى است پس بنگر چگونه توبه كرد و با نهاده شدن كف پاى كسى كه بر او تكبّر كرده بود، بر صورتش چگونه درخت تكبّر را كه در نفسش ريشه دوانده بود از بيخ و بن بر كند، زيرا دريافت كه تكبّر را جز ذلت و خوارى ريشه كن نمى سازد. از همين قبيل است آنچه روايت شده كه دو مرد در محضر رسول خدا (ص ) به يكديگر فخر مى فروختند. پس يكى از آنها به ديگرى گفت : من فلانى پسر فلانى هستم ، پس تو كه هستى بى مادر؟ پيامبر (ص ) فرمود: ((دو مرد در خدمت موسى (ع ) افتخار كردند، پس يكى از آنها گفت : من فلانى پسر فلانى هستم تا نه پشت خود را شمرد. پس خدا به موسى (ع ) وحى كرد به كسى كه فخر كرده بگو: تمام آن نه نفر كه بر شمردى اهل دوزخند و تو دهمين آنهايى )).(452)
پيامبر (ص ) فرمود: ((اگر گروهى ادعاى افتخار به پدرانشان كنند ذغال جهنم مى شوند يا در پيشگاه خدا پست تر از جعل هايى هستند كه با بينى هايشان كثافت ها را حركت مى دهند)).(453)
د: عامل چهارم فخر كردن به جمال است و آن بيشتر در ميان زنان رايج است و اين صفت انسان را به بدگويى از ديگران و غيبت و ذكر عيب هاى مردم فرا مى خواند. در اين مورد روايتى از عايشه نقل شده كه گفت : زنى بر پيامبر (ص ) وارد شد و چون بيرون رفت پس با اشاره دستم چنين فهماندم - يعنى كوتاه قد است . پيامبر (ص ) فرمود: ((غيبت او را كردى ))؛ (454) و منشاء اين عمل تكبّر درونى است ، زيرا اگر عايشه خود كوتاه قد بود او را به كوتاهى قد غيبت نمى كرد و گويى عايشه از قد او به شگفت آمده و آن را در مقايسه با خودش كوچك شمرده از اين رو آن سخن را بر زبان آورده است .
ه -: عامل پنجم تكبّر به مال است و آن در ميان شاهان به گنج هايشان و در ميان بازرگانان به كالاهايشان و ميان دهقانان به زمين هايشان ، و ميان تجمل گرايان به لباس و اسب ها و مركب هايشان ، رواج دارد. پس ثروتمند فقير را كوچك مى شمارد و بر او تكبّر مى كند و به او مى گويد: تو تنگدست و بيچاره اى و من اگر بخواهم امثال تو را مى خرم و بالاتر از تو را به خدمت مى گيرم ، تو و دارايى ات چه هستند، در حالى كه اثاث خانه ام بيشتر از تمام مال تو است ، و من در روز آن اندازه خرج مى كنم كه تو در سال نمى خورى و تمام اين سخنان براى اين است كه ثروت را بزرگ و فقر را كوچك مى شمارد و تمام آن براى اين است كه از آفت ثروت و فضيلت فقر بى خبر است و به آن اشاره داد آيه : فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا، (455) تا او را پاسخ داده و مى گويد: ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا فعسى ربى ان يوءتين خيرا من جنتك و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا او يصبح ماءوها غورا فلن تستطيع له طلبا. و اين تكبّر او به مال و فرزند است ، سپس خدا به فرجام كار او را بيان كرده و فرموده : يا ليتنى لم اشرك بربى احدا. (456)
از همين مورد است تكبّر قارون ، خداى متعال فرمود: فخرج على قومه ، فى زينته ، تا قومش گفتند: يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون تا آخر آيه )).(457)
و: عامل ششم كبر به سبب نيرومندى و قدرت و تكبّر كردن به آن بر ضعيفان .
ز: عامل هفتم تكبّر كردن به پيروان و ياران و شاگردان و غلامان و قبيله و بستگان فرزندان و آن بيشتر در ميان شاهان و عالمان رواج دار كه گروه اول به سبب بسيارى لشكريان و گروه دوم به سبب بسيارى شاگردان تكبّر مى ورزند. خلاصه هر نعمتى كه ممكن باشد شخص معتقد به كمال آن شود اگر چه كمال ذاتى نداشته باشد محتمل است به آن تكبّر مى ورزد، تا آنجا كه نامرد زن صفت بر همگنان خود تكبّر مى كند كه بر عمل افراد زن صفت توان و آگاهى بسيار دارد، چرا كه آن را كمال مى داند و به آن افتخار مى كند، اگر چه عمل او جز عقوبت نيست ، همچنين فاسق گاه به شرابخوارى زياد و ارتكاب گناه بسيار با زنان و كودكان افتخار مى كند و به آن تكبّر مى ورزد، چون آن را كمال مى پندارد، اگر چه در آن خطاكار است .
اين بود تمام امورى كه بعضى از بندگان بر بعضى بدان تكبّر مى ورزند، پس ‍ تكبّر مى كند كسى كه به بعضى از مفاخر ياد شده دسترسى دارد بر كسى كه به آن دسترسى ندارد يا بر كسى كه به اعتقاد وى پايين تر از اوست احتجاج مى كند، و بسا كه در پيشگاه خداى متعال مانند او يا برتر از او باشد، عالمى كه به علم خود تكبّر مى كند بر كسى كه داناتر از اوست ، چون خود را اعلم مى داند و به خودش حسن ظن دارد.