راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۶ -


در نكوهش ثروت و ستايش فقر
بايد دانست كه مردم در برترى دادن ثروتمند سپاسگزار بر فقير شكيبا اختلاف نظر دارند و ما آن را در كتاب فقر و زهد متذكر شده و در آن تحقيق شايسته كرده ايم ؛ ولى در اين كتاب راهنمايى مى كنيم به اين كه فقر به طور اجمال برتر و بالاتر از ثروت است . بدون اين كه در آن به شرح احوال بپردازيم و تنها به داستانى اكتفا مى كنيم كه حارث محاسبى (ره ) در يكى از كتاب هايش در ردّ بر يكى از علماى ثروتمند به تفصيل نقل كرده ، آنجا كه آن عالم به صحابه ثروتمند و بسيارى ثروت بعضى از آنها استدلال و خود را به آنها تشبيه كرده است . محاسبى خود در علم معامله مهارت دارد و سابقه اش از اغلب كسانى كه درباره عيب هاى نفس و آفات اعمال و تاءمل در عبادت ها به بحث و پژوهش پرداخته اند بيشتر است ؛ از اين رو سزاوار است كه عين سخنانش نقل شود او پس از سخن گفتن در ردّ علماى بد مطالبى به شرح زير گفته است : به ما خبر رسيده كه عيسى (ع ) گفته است : ((اى علماى بد نماز مى خواند، روزه مى گيرد و صدقه مى دهيد و آنچه را به آن ماءمور شده ايد انجام نمى دهيد و به آنچه تدريس مى كنيد عمل نمى كنيد. چه زشت حكم مى كنيد؛ در مرحله گفتار و آرزو توبه مى كنيد و از روى هوى عمل مى كنيد؛ پاكى ظاهر در حالى كه دلهايتان آلوده است شما را بى نياز نمى كند، به حق به شما مى گويم : مانند الك آرد بيز نباشيد كه آرد خالص از آن بيرون مى آيد. و سبوس در آن باقى مى ماند همچنين شما حكم و فرمان را بر زبان مى آوريد و كينه در سينه هايتان باقى مى ماند. اى بندگان دنيا چگونه آخرت را در مى يابد كسى كه ميل دنيوى اش تمام نمى شود و تمايلش به دنيا قطع نمى گردد؟ به حق به شما مى گويم : دلهايتان از كردارهايتان مى گريد، دنيا را در زير زبانهايتان قرار داده ايد و عمل را زير قدم هايتان به حق به شما مى گويم : آخرتتان را با درست كردن دنيايتان تباه كرديد و درستى دنيا در نظر شما محبوب تر از درستى آخرت است . پس ‍ كدام گروه از مردم از شما زيانكارتر است ، اگر بدانيد واى بر شما تا كى راه را براى آنها كه در شب راه مى روند وصف مى كنيد و خود در جاى حيرت زدگان مى ايستيد؟ گويى شما اهل دنيا را دعوت مى كنيد تا دنيا را براى شما بگذارند. آرام باشيد، آرام ! واى بر شما، خانه تاريك را چه چيز روشن مى كند كه چراغ روى خانه نهاده در حالى كه درونش خراب و تاريك است . همچنين براى شما كافى نيست كه نور دانش در دهن هايتان باشد، حال آن كه دل هايتان از آن خالى و معطّل است . اى بندگان دنيا نه مانند بندگان پرهيزگار هستيد و نه مانند آزادگان بزرگوار. نزديك است كه دنيا شما را ريشه كن سازد و شما را برو در خاك بيفكند: آنگاه گناهانتان موهاى بالاى پيشانيهايتان را مى گيرد. سپس علم شما را از پشت سر بلند مى كند تا برهنه و تنها به خداوند ديّان تسليم كند. (184) پس خداوند شما را بدى هايتان آگاه مى سازد و در برابر كارهاى بدتان كيفرتان مى دهد.
آنگاه حارث مى گويد: برادرانم ، اين دانشمندان بد شيطان هاى انسى و موجب گرفتارى مردمند؛ آنها به كالاى دنيا و بلندى مقام آن ميل كردند و آن را بر آخرت ترجيح دادند و دين را براى دنيا خوار ساختند، از اين رو آنها در دنيا موجب ننگ و در آخرت زيانكارند. با اين كه خداوند كريم به احسان خود ببخشد. پس از اين سخنان من معتقدم شخص هلاك شونده اى كه دنيا را بر آخرت ترجيح داده شادمانى اش آميخته با تيرگى است و از دنيا انواع غم ها و گناهان منشعب مى شود و عاقبت ، وى را نابود و فانى مى سازد. شخص هالك به اميدش شاد است و دنيايش برايش باقى نمى ماند و دينش ‍ برايش سالم نمى ماند؛ در دنيا و آخرت زيانكار است و اين زيانى آشكار است . پس به چه مصيبت بزرگى و بلاى عظيمى گرفتار شده است ! برادرانم خدا را در نظر بگيريد و شيطان و دوستان انسى او شما را با دلايلى كه در پيشگاه خدا باطل است نفريبند، زيرا دوستان شيطان در مورد دنيا همچون سگان به جان يكديگر مى افتند؛ سپس براى خودشان دلايل و عذرهايى مى تراشند و معتقدند كه براى اصحاب حضرت محمّد (ص ) مال هايى بوده . پس آنهايى را كه با نام صحابه فريب مى خورند با ذكر آنها مى آرايند تا مردم در جمع كردن مال آنها را معذور بدارند، در حالى كه شيطان آنها را فريفته است و خود نمى دانند. واى بر تو اى فريفته كه گمان دارى جمع كردن مال حلال برتر از جمع نكردن آن است ، با اين كه مى دانى محمّد (ص ) و پيامبران خدا ميلشان به دنيا كم بود و به اين كار يعنى جمع مال كه تو و يارانت به آن مايليد، بى ميل بودند. تو با اين عمل خود آنها را تحقير كرده و به جهل نسبت داده اى ؛ چون آنها مانند تو مال جمع نكردند، و هرگاه گمان كنى كه جمع كردن مال حلال برتر از ترك آن است . با اين گمان خود پنداشته اى كه پيامبر خدا (ص ) خيرخواهى امت نكرده ، چرا كه آنها را جمع كردن مال حلال نهى فرموده اين كه مى دانسته جمع كردن مال به صلاح و خير امت است . پس به گمان تو پيامبر به امت خيانت كرده . چون آنها را از اين كار نهى فرموده است . سوگند به پروردگار آسمان كه بر پيامبر دروغ بستى ، زيرا پيامبر (ص ) خيرخواه امت و نسبت به آنها دلسوز و مهربان بوده است . و هرگاه گمان كنى كه جمع كردن مال براى آنها خوب است يا گمان كنى كه خداوند نمى دانسته كه جمع كردن مال فضيلت دارد، از اين رو انسان ها را از آن نهى كرده و تو از خوبى و برترى مال آگاهى از اين رو به افزون طلبى رغبت كردى ، در صورت چنين پندارى گويا تو به مواضع خوبى و فضيلت از پروردگارت داناترى در حالى كه خداوند برتر از اين نادانى هاى توست . اى فريفته بينديش در آنچه شيطان تو را فريب داده آنگاه كه استدلال به مال صحابه را برايت آراسته است ؛ واى بر تو استدلال به مال عبدالرحمن بن عوف سودى به حالت ندارد. شايد ابن عوف در قيامت دوست بدارد كه در دنيا جز به اندازه خوراكش به او داده نمى شد. به من خبر رسيده كه چون عبدالرحمن بن عوف درگذشت ، (185) گروهى از اصحاب پيامبر خدا (ص ) گفتند: ما بر ثروتى كه عبدالرحمن از خود بر جاى گذاشته مى ترسيم . كعب گفت : سبحان اللّه ! چرا بر عبدالرحمن مى ترسيد از حلال به دست آورد و در راه حلال بخشيد و مال حلال باقى گذاشت . اين خبر به ابوذر (رض ) رسيد. خشمگين به قصد كعب بيرون شد و بر استخوان فك شترى گذر كرد آن را به دست گرفت سپس در جستجوى كعب به راه افتاد. به كعب گفتند: ابوذر در جستجوى توست . پس گريخت تا نزد عثمان رسيد و به او استغاثه كرد و جريان را به او خبر داد. پس - ابوذر (ره ) - روى آورد و كعب را مى جست تا به خانه عثمان رسيد و چون وارد خانه شد كعب برپا خاست و پشت سر عثمان نشست ، در حالى كه از ابوذر گريزان بود. ابوذر به او گفت : اى پسر زن يهودى ، مى پندارى در مالى كه عبدالرحمن بن عوف باقى گذارده باكى نيست ؟ پيامبر خدا (ص ) روزى به طرف احد بيرون شد و من همراهش بودم پس فرمود: اى ابوذر! عرض ‍ كردم : لبيك اى رسول خدا؛ فرمود: ((ثروتمندان در روز قيامت از همه كم سرمايه ترند مگر كسى كه از راست و چپ انفاق كند و اين گونه افراد كم اند؛ سپس فرمود: اى ابوذر! عرض كردم : آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدايت ، فرمود: شاد نمى شوم كه به اندازه كوه احد طلا داشته باشم و در راه خدا ببخشم و در روز مرگم دو قيراط باقى بگذارم . عرض كردم يا دو قنطار اى رسول خدا؟ فرمود: بلكه دو قيراط، سپس فرمود: اى ابوذر تو بيشتر قصد كردى و من كمتر)).
پس رسول خدا چنين قصدى داشت و تو اى - پسر زن يهودى - مى گويى به آنچه عبدالرحمن بن عوف از خود بر جاى نهاده باكى نيست ؟ دروغ مى گويى و هر كس سخن تو را بگويد دروغگوست . كعب جواب ابوذر را نداد تا بيرون شد. (186) و بسيار جاى شگفتى است براى هر فريفته اى كه در حرام و امور شبهه دار غوطه مى زند و همچون سگان به اموال كثيف مردم حمله مى كند و در شهوت ها و آرايش و فخرفروشى و فتنه هاى دنيا فرو مى رود، آنگاه به صحابه استدلال مى كند. به جانم سوگند بعضى از صحابه مال داشتند و قصد بخشش در راه خدا داشتند؛ پس از راه حلال مال به دست آوردند و عادلانه انفاق كردند و آنچه زائد بر مخارجشان بود پيشاپيش فرستادند و بخل نورزيدند و از پرداخت حقوق آن مال ها امتناع نورزيدند، بلكه بيشتر آنها را در راه خدا بخشيدند و بعضى از آنها تمام مال خود را بخشيدند و در حال سختى خداى متعال را بر خود ترجيح دادند. تو را به خدا تو چنينى ، براستى كه هيچ شباهتى به آن صحابه ندارى . بعلاوه صحابه برگزيده فقر را دوست مى داشتند و از بيم فقير شدن در امان بودند و در رزقشان به خدا اعتماد داشتند و به مقدرات الهى شادمان بودند و در گرفتارى خشنود، و در رفاه سپاسگزار، و در سختى شكيبا، و در هنگام سرور ستايشگر، و در برابر خدا فروتن ، بودند و از برترى جويى و افزون طلبى مبرّا، از دنيا جز به مقدارى كه بر ايشان مباح بود نرسيدند و به همان مقدارى كه رسيدند راضى بودند و دنيا را به دور افكندند و بر ناگوارى هاى آن صبر كردند و تلخى هاى آن را چشيدند، و در برابر نعمت هاى دنيا و درخشش آنها زهد ورزيدند. به خدا سوگند تو چنانى ؟ با اين كه خبر به ما رسيده كه هرگاه دنيا به اصحاب پيامبر روى مى آورد غمگين مى شدند و مى گفتند: آفرين به شعار صالحان . به ما خبر رسيده كه يكى از صحابه هرگاه در بامدادان نزد عائله اش چيزى (مال دنيا) مى ديد غمگين و افسرده مى شد و هرگاه چيزى نداشتند خوشحال مى شد. به او گفته شد: مردم هرگاه نزدشان چيزى نباشد غمگين مى شوند و هرگاه چيزى باشد خوشحال و تو چنان نيستى . او گفت : (من هرگاه به صبح وارد شوم و چيزى نداشته باشم شاد مى شوم )، زيرا محمّد (ص ) اسوه و سرمشق من بوده و هرگاه عيالم چيزى داشته باشند غمگين مى شوم ، (زيرا آل محمّد اسوه و الگوى من نبوده اند)، و نيز به ما خبر رسيده كه صحابه پيامبر (ص ) هرگاه در رفاه بودند غمگين مى شدند و مى گفتند: ما را با دنيا و اهداف دنيوى چه كار. گويى آنان بر بال ترس قرار داشتند، و هرگاه گرفتار بلا بودند شاد مى شدند، و مى گفتند: اكنون با پروردگارمان تجديد پيمان كرديم . اين است احوال پيشينيان و نعمت آنها و فضيلت آنان بيش از آن است كه توصيف شود. به خدا آيا تو چنانى ؟ تو هيچ شباهتى به آنها ندارى و بزودى اى فريفته دنيا، احوال تو را كه مخالف با احوال صحابه است توصيف مى كنم ، و آن حالت اين است كه در هنگام بى نيازى طغيان مى كنى و در رفاه سرمست مى شوى و در حال شادى متكبر، و از شكر نعمت ها غفلت مى كنى و در هنگام سختى نااميد و در گرفتارى خشمگين مى شوى و به قضاى الهى راضى نيستى . آرى فقر را دشمن مى دارى و از تهيدستى بدت مى آيد، در حالى كه فقر افتخار پيامبران مرسل است و تو از آنچه موجب افتخار آنهاست بدت مى آيد و مال مى اندوزى و از بيم فقر به جمع كردن مال مى پردازى و اين كار به خاطر بدگمانى تو به خداى متعال و يقين نداشتن به ضمانت خداست و همين گناه بس است ؛ و شايد مال را جمع مى كنى براى رسيدن به نعمت ها و لذت ها و تمايلات دنيوى ، در حالى به ما خبر رسيده كه پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((بدترين امتم كسانى هستند كه از نعمت ها تغذيه كنند و از آن بدنهايشان رشد كنند.)) (187)
و به ما خبر رسيده كه يكى از اهل علم گفت : در روز قيامت گروهى مى آيند كه حسناتشان را مطالبه مى كنند. پس به آنها گويند: اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها. (188) در حالى كه و در غفلتى و بر اثر برخوردارى از نعمت هاى دنيا از نعمت هاى آخرت محروم شده اى . پس ‍ افسوس و مصيبت براى توست ، آرى شايد براى فزونى جستن و باليدن و برترى جويى و زينت در دنيا به جمع آورى مال مى پردازى ، در حالى كه به ما خبر رسيده كه هر كس دنيا را به قصد فزونى جستن با فخرفروشى طلب كند، خداى را ملاقات كند در حالى كه بر او خشمگين باشد، و تو آنگاه كه از مال قصد برترى جويى و افزون طلبى دارى به خشم خدا كه بر تو وارد مى شود اهميت نمى دهى . آرى شايد ماندنت در دنيا از انتقال به جوار خدا در نزد تو محبوب تر باشد و از لقاى خدا كراهت داشته باشى ولى خداوند از ديدار تو بيشتر كراهت دارد و تو غافلى ؛ و شايد بر آنچه از مال دنيا از دستت برود متاءسف شوى در حالى كه به ما خبر رسيده كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((هر كس بر دنياى از دست رفته اش متاءسف شود به اندازه فاصله يك سال راه به آتش نزديك مى شود.))(189) در حالى كه تو بر آنچه از دنيا از دست داده اى متاءسف مى شوى ولى از نزديك شدنت به عذاب خدا اهميت نمى دهى ، آرى ، شايد بر اثر بسيارى مال دنيا از دين خود خارج شوى و از روى آوردن دنيا به تو شادمان گردى و از شادمانى خود احساس راحتى كنى ، در حالى كه به ما خبر رسيده كنه پيامبر (ص ) فرموده : ((هر كس دنيا را دوست بدارد و به آن شاد شود ترس آخرت از قلبش رخت بربندد)) (190) و به ما خبر رسيده كه يكى از اهل علم گفت : به خاطر غمگين بودن بر آنچه از دست داده اى محاسبه مى شوى و نيز به خاطر شادمانى ات به دنيا هرگاه بر دنيا دست يابى محاسبه مى شوى ، زيرا در حالى به دنياى خود شادمان مى شوى كه ترس از خدا از تو سلب شده است ، و شايد به امور دنيوى خود چند برابر امور آخرتت اهميت بدهى ، و شايد غم تو در برابر گناهانى كه موجب نقصان درونيت مى شود بر تو آسان تر باشد از غم نقصان در دنيايت . آرى بيم تو از رفتن مالت بيشتر از بيم تو از گناهان است ، ممكن است تمام مال هاى حرامى را كه جمع كرده اى براى برترى جويى و بلندى مقام دنيوى خرج مردم كنى ، و ممكن است با خشمگين ساختن خداى متعال موجب خشنودى مردم شوى تا مورد احترام قرار بگيرى . واى بر تو! گويى كوچك شمردن خدا در قيامت بر تو آسان تر از كوچك شمردن مردم است . بسا كه بدى هايت را از مردم پنهان دارى و بر آگاه شدن خدا از آنها اهميت ندهى ؛ گويى رسوايى در پيشگاه خدا بر تو آسان تر از رسوايى نزد مردم است ؛ و گويى بندگان در نزد تو ارجمندتر از خدا هستند. خدا والاتر از اين جهل و نادانى توست ، پس چگونه در نزد خردمندان سخن مى گويى و حال آن كه اين عيب ها در تو موجود است ، اف بر تو در كثافت ها آلوده مى شوى و به مال نيكان استدلال مى كنى ؟ اين كار از تو بعيد است چرا كه تو با پيشينيان بسيار فاصله دارى ؛ به خدا سوگند به من خبر رسيده كه پيشينيان در آنچه خدا بر آنها حلال كرده زاهدتر از شما بودند نسبت به آنچه خدا بر شما حرام كرده است براستى چيزى كه شما نسبت به انجام آن باكى نداريد در نزد آنان هلاك كننده محسوب مى شده است و كوچكترين لغزش بر ايشان بزرگتر از گناهان كبيره شما بوده است . اى كاش پاك ترين و حلال ترين مال تو مانند مال هاى مشتبه آنها مى بود و اى كاش از گناهانت مى ترسيدى ، چنان كه آنها بر قبول نشدن حسناتشان مى ترسيدند؛ كاش روزه تو مانند افطار آنها مى بود، و اى كاش تلاش تو در عبادت مانند سستى و خواب آنها بود، و اى كاش تمام حسنات تو مانند يكى از حسنات آنها مى شد، در حالى كه به من خبر رسيده كه يكى از صحابه گفت : غنيمت صديقان چيزى است كه از دنيايشان فوت شده است و تمايل شديد آنها چيزى است كه از آن محروم شده اند. پس هر كس چنين نباشد نه در آخرت با آنهاست و نه در دنيا. سبحان اللّه !
چقدر تفاوت ميان دو گروه وجود دارد، گروهى از نظر بلندى مقام در پيشگاه خدا بهترين صحابه اند و گروهى مانند تو در پستى اند، يا خداوند كريم به لطف خود تو را عفو كند. پس اگر گمان مى كنى كه در گردآورى مال به صحابه تاءسّى مى كنى به منظور عفاف و بخشيدن در راه خدا، پس در كار خود بينديش واى بر تو! آيا همان طور كه آنها در زمان خودشان مال حلال مى يافتند تو در زمان خودت مال حلال مى يابى يا مى پندارى كه مانند آنها در جمع آورى مال احتياط مى كنى ؟ همانا به من خبر رسيده است كه يكى از صحابه گفت : ما هفتاد در از درهاى روزى حلال را رها مى كرديم ، از بيم آنكه در يك در از درهاى حرام روزى واقع نشويم . آيا از نفس خويش انتظار چنين احتياطى را دارى ؟ نه سوگند به پروردگار كعبه تو را چنين نمى پنداريم واى بر تو يقين داشته باش كه جمع كردن مال براى كارهاى نيك مكر شيطان است تا به سبب نيكى تو را در به دست آوردن شبه هايى كه آميخته به حرام است بيندازد، در حالى كه به ما خبر رسيده كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((هر كس در به دست آوردن امور مشتبه چيزى باشد احتمال افتادن او در حرام مى رود)). (191) اى انسان فريب خورده آيا نمى دانى كه اگر از افتادن در شبه ها بترسى ارزش تو در پيشگاه خدا برتر و والاتر از به دست آوردن مال مشتبه به بخشيدن آن در راه خدا و راه خير است ؟ اين مطلب از عالمى به ما رسيده كه گفت : اگر از يك درهم دست بردارى از بيم آن كه حلال نباشد، برايت بهتر از آن است كه هزار دينار مشتبه را صدقه بدهى كه نمى دانى كه برايت حلال است يا حرام ؛ و اگر گمان دارى كه تو ديندارتر و با تقواتر از آنى كه در شبهات بيفتى و به گمان خود به جمع مال حلال مى پردازى تا در راه خدا ببخشى ، واى بر تو اگر همان طور باشى كه مى پندارى به ديندارى رسيده اى و مورد محاسبه واقع نمى شوى . همانا بهترين صحابه از سؤ ال و جواب و محاسبه مى ترسيده اند، و به ما خبر رسيده كه يكى از صحابه گفت : من شادمان نمى شوم كه در هر روزى هزار دينار از حلال به دست آورم و در راه خدا ببخشم ؛ و كسب مال مرا از نماز جماعت باز ندارد. گفتند: خدا تو را بيامرزد چرا؟ گفت : چون در اين صورت آسوده ام از اين كه در قيامت بايستم و پروردگار بگويد: بنده ام ، مال را از كجا به دست آوردى و در چه چيز انفاق كردى ؟ اين پرهيزكاران در اختيار اسلام بودند و مال حلال در نزدشان بود و مال را از بيم حساب و ترس اين كه بهترين مال جانشين بدترين آن نشود رها مى كردند و تو از باقى مانده امتى و حلال در زمان تو وجود ندارد.
همچون سگان در به دست آوردن مال حرام با ديگران مى ستيزى و گمان مى كنى كه در زمان خودت مال حلال به دست مى آورى واى بر تو مال حلال كجاست كه آن را جمع كنى ، وانگهى اگر حلال در نزد تو موجود است ، آيا نمى ترسى كه در هنگام بى نيازى قلبت دگرگون شود، برخى از صحابه مال حلالى را كه به ارث مى بردند رها مى كردند از بيم آن كه مبادا قلبشان فاسد شود آيا طمع دارى كه قلبت پاك تر از دل هاى صحابه باشد و در كار و احوال خود از حق منحرف نمى شوى ؟ اگر اين گمان را داشته باشى به نفس امّاره ات كه بسيار به بدى فرمان مى دهد حسن ظن دارى . واى بر تو من خيرخواه توام و به صلاح تو مى دانم كه به مقدار كفاف زندگى قانع باشى و براى كارهاى خوب مال جمع نكنى و خود را در معرض حساب قرار ندهى ، چرا كه به ما از رسول خدا خبر رسيده كه فرموده : ((كسى كه با دفت محاسبه شود كيفر مى شود.))(192) و فرمود (ص ): ((مردى در روز قيامت آورده مى شود، كه مال حرام جمع در راه حرام خرج كرده است )) گفته مى شود: او را به دوزخ ببريد، و مردى را بياورند كه از حرام مال جمع كرده و در راه حلال خرج كرده است به او گفته مى شود: او را به دوزخ ببريد، و مردى را بياورند كه از حلال مال جمع كرده است ، به او گفته شود: بايست شايد در به دست آوردن اين مال به واجبات خود مانند نماز اول وقت ضرر زده باشى يا در ركوع و سجود و وضوى آن تفريط كرده باشى . پس مى گويد: پروردگارا از حلال به دست آوردم و در حلال خرج كردم و آنچه را بر من واجب كردى ضايع نكردم . پس گفته مى شود شايد به بعضى از اين مال مانند مركب سوارى فساد كرده اى يا لباسى كه به آن باليده اى پس بگويد: نه ، پروردگارا به هيچ چيز از مالم مباهات نكردم . پس گفته شود: شايد حق خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل را كه بخشش به آنها را دستور دادم منع كرده باشى ؟ عرض مى كند: نه پروردگارا از حلال به دست آوردم و در راه حلال خرج كردم و چيزى از آنچه بر ما واجب فرمودى ضايع نساختم و به مالم مباهات نكردم و حق كسانى را كه دستور فرمودى به آنها ببخشم تضييع نكردم . پيامبر فرمود: گروه هاى ياد شده مى آيند و با او به ستيز مى پردازند و مى گويند: پروردگارا به او مال داده و بى نيازش كردى و او را در ميان ما قرار دادى و به او امر كردى كه به ما ببخشد. پس اگر به آنها بخشيده باشد و در عين حال هيچ يك از واجبات را ضايع نساخته و به مالش افتخار نكرده باشد به او گفته مى شود: اكنون توقف كن و هر نعمتى را كه از خوردنى و نوشيدنى يا لقمه يا لذتى نصيبت شده شكر كن و همچنان مورد سؤ ال قرار مى گيرد.))(193) واى بر تو چه كسى خود را در معرض اين سؤ الاتى قرار مى دهد كه براى اين مرد بود؟ و يا اين كه وى مال را از راه حلال كسب كرده و تمام حقوق را ادا كرده و واجبات را با تمام حدودش به جا آورده است ، اين چنين دقيق محاسبه مى شود. پس معتقدى كه حال امثال ما چه خواهد بود كه در فتنه هاى دنيا و شبهه ها و مال هاى مخلوط به حرام و زيور و تمايلات دنيوى غرق شده ايم واى بر تو، پرهيزكاران به خاطر اين سؤ ال و جواب مى ترسند كه به دنيا آلوده شوند از اين رو به مقدار كفاف از دنيا راضى شده و به جاى به دست آوردن مال انواع نيكى ها را انجام دادند. واى بر تو اگر اين نيكوكاران الگو و سرمشق تو نباشند. پس اگر آن را قبول ندارى و مى پندارى كه در تقوا و ديندارى به درجه آخر رسيده اى و به گمان خود فقط براى عفاف و بخشش در راه خدا مال جمع كرده اى و مال حلال را فقط به حق انفاق كرده اى و به سبب مال از آنچه خدا دوست دارد قلبت تغيير نكرده و خدا بر هيچ چيز از نهان و آشكارت خشم نگرفته است ، واى بر تو اگر تو چنينى - در حالى كه آن چنان كه وصف شد نيستى - پس ‍ سزاوار است كه به مقدار كفاف خشنود بشوى و از ثروتمندان آنگاه كه براى سؤ ال بايستند عبرت بگيرى و همراه مردان نخستين در رديف محمّد مصطفى (ص ) فرا بگيرى و تو را در قيامت براى سؤ ال و جواب و محاسبه متوقف نسازند. پس يا امان يافتن و سلامت است يا هلاكت و نابودى است ، زيرا به ما خبر رسيده كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((مهاجران فقير و نيازمند پانصد سال پيش از ثروتمندانشان وارد بهشت مى شوند.))(194) اى گروه در مسابقه با سبكبارانى كه در زمره پيامبرانند سبقت بگيريد و از تخلف و جدايى از رسول خدا (ص ) بترسيد، چنان كه پرهيزكاران ترسيدند. پس واى بر تو، اگر در قيامت از محمّد مصطفى (ص ) تخلف كرده باشى به مناظر وحشتناكى خواهى نگريست كه فرشتگان و پيامبران در برابر آن تاب نياورند، و اگر در مسابقه كوتاهى كنى پيوستن تو به همراهان طولانى خواهد شد. و اگر مال بسيار مى خواهى حساب دشوارى خواهى داشت و اگر به كم قناعت نكنى بايد مدت زيادى در قيامت توقف كنى و آه و ناله بلند سر دهى . مگر نمى دانى كه سرگرم نشدن به مال و آسوده دلى به وسيله ياد خدا و انديشيدن و عبرت گرفتن ، بيشتر موجب سلامتى دين است و براى محاسبه آسان تر و سؤ ال و جواب سبك تر و از وحشت هاى روز قيامت ايمن تر و ثواب بيشتر و ارج تو در پيشگاه خدا بيشتر و بدنت آسوده تر و رنجت كمتر و زندگى ات بهتر و دلت آسوده تر و اندوهت كمتر است پس در جمع آورى مال چه عذرى دارى ، اگر تو مال را رها سازى بهتر از كسى هستى كه در طلب مال براى انجام كارهاى نيك است .
آرى اشتغالت به ذكر خدا بهتر از مال بخشيدنت در راه خداست پس براى خود راحت دنيا با سلامتى و برترى در آخرت را جمع كن ؛ وانگهى اگر در گردآورى مال فضيلتى بزرگ باشد بر تو لازم است كه در مكارم اخلاقى به پيامبرت (ص ) تاءسى بجويى و به آنچه آن حضرت در دورى از دنيا براى خود برگزيد خشنود باشى . واى بر تو، در آنچه شنيدى بينديش و يقين داشته باش كه خوشبختى و رستگارى در دورى از دنياست . پس همراه پرچم محمّد مصطفى (ص ) برو و به جنّة الماءوى سبقت بگير؛ چرا كه به ما خبر رسيده كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((سرور مؤ منان در بهشت كسانى اند كه چون نهار بخورند شام نيابند، و هرگاه وام بخواهند وامى نيابند و لباس به مقدار پوشش دارند و توان به دست آوردن مالى كه بى نيازشان كند ندارند و در عين حال وارد صبح و شام مى شوند و از پروردگارشان خشنودند فاءولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (195) آگاه باش ‍ اى برادرم پس هرگاه پس از اين توضيح مال جمع كنى ادعاى خود را كه براى فضيلت و كارهاى نيك مال جمع مى كنى باطل كرده اى . چنين نيست بلكه از بيم فقر مال جمع مى كنى و براى رفاه و از نعمت و زيور و افتخار و فزون طلبى و برترى جويى و رياكارى و بزرگى به جمع مال مى پردازى ، آنگاه گمان مى كنى كه براى كارهاى نيك مال جمع مى كنى . واى بر تو اى فريب خورده خدا را در نظر بگير و از اين ادعايت شرم كن . واى بر تو اى اگر به دوستى مال دنيا فريفته باشى . پس اقرار كن كه خير و فضيلت در راضى بودن به مقدار كفاف و دورى از مال بيش از حد است . آرى در هنگام جمع آورى مال از بيم حساب ، نفس خويش را خوار ساز و به بدى خود اقرار كن اين عمل نجات بخش تر و نزديك تر است به فضيلت از دليل آوردن براى جمع آورى مال . اگر بپذيريد شما را پند دادم ، و پند پذيران اندكند. خداوند به رحمت خود ما و شما را براى هر عمل خيرى موفق بدارد - پايان سخن حارث محاسبى .
سخنانى كه بيان شد براى برترى فقر بر ثروت كافى است و سخنى بيش از آن وجود ندارد. شاهد بر آن تمام رواياتى است كه در كتاب ذمّ دنيا و كتاب فقر و زهد ذكر كرديم و نيز آنچه از ابوامامه باهلى روايت شده گواه بر آن است . ثعلبة بن حاطب گفت (196) اى رسول خدا، خداى را بخوان كه به من مال روزى كند؛ اى ثعلبه مال اندكى كه شكرش را ادا كنى بهتر از مال بسيار است كه نتوانى شكرش را به جاى آورى . عرض كرد: اى رسول خدا، خداى را بخوان تا به من مالى عطا كند؛ فرمود: اى ثعلبه آيا از من الگو و سرمشق نمى گيرى ؟ آيا راضى نيستى كه مانند من باشى ؟ آگاه باش سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست اگر بخواهم كه كوه ها به صورت طلا و نقره همراهم حركت كنند حركت خواهند كرد. عرض كرد: سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث به رسالت فرموده است ، اگر دعا كنى كه خداى به من مالى بدهد حق هر صاحب حقى را مى دهم و حتما اين كار را خواهم كرد. پيامبر خدا (ص ) به درگاه خدا عرض كرد: ((خدايا به ثعلبه مالى روزى فرما.)) پس گوسفندى گرفت و زياد شد چنان كه كرم رشد مى كند، از اين رو مدينه بر او تنگ آمد و از آنجا دور شد و در درّه هاى مدينه فرود آمد و نماز ظهر و عصر را به جماعت مى گزارد و در نمازهاى ديگر شركت نمى كرد. سپس گوسفندهايش زياد شد و از مدينه درو شد تا آن جا كه نماز جماعت را ترك كرد و فقط در نماز جمعه شركت مى كرد. پس گوسفندانش ‍ همانند كرم رشد كردند تا نماز جمعه را هم ترك كرد و بر سر راه كاروان شركت كننده در نماز جمعه مى ايستاد و جوياى اخبار (مدينه ) مى شد و پيامبر (ص ) نيز مى پرسيد و مى فرمود: ثعلبة بن خاطب چه مى كند؟ عرض ‍ شد: اى رسول خدا (ص ) گوسفندانى گرفت و مدينه بر او تنگ آمد و تمام جريان او را به عرض پيامبر رساندند. پس فرمود: واى بر ثعلبه واى بر ثعلبه ! و خداى متعال اين آيه را نازل فرموده : خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم (197) در اين آيه خداى دستور اداى صدقه واجب (زكات ) را نازل فرمود: پس پيامبر (ص ) مردى از جهينه و مردى از بنى سليم را براى گرفتن زكات فرستاد و براى آن دو نامه اى مبنى بر گرفتن آن نوشت و به آنها امر كرد كه خارج شوند و از مسلمانان زكات بگيرند و فرمود: نزد ثعلبة بن خاطب و فلان مرد از بنى سليم برويد و زكات آنها را بگيريد. آنها بيرون شدند تا نزد ثعلبه آمدند و از او مطالبه زكات كردند و نامه پيامبر (ص ) را خواندند ثعلبه گفت : اين فقط جزيه است ، اين فقط جزيه است ، اين نظير جزيه است . برويد تا از جمع كردن زكات فراغت يابيد، بعد نزد من برگرديد. آن دو به طرف سليمى رفتند. پس سخن آنها را شنيد و بهترين شترانش را براى زكات جدا كرد و آنها را نزد ماءموران رسول خدا آورد و چون آن شترها را ديدند، گفتند: پرداخت اين شتران بر تو واجب نيست و قصد نداريم آنها را از تو بگيريم . پس گفت : بگيريد با كمال ميل آنها را مى دهم و اين شترها براى گرفتن است ، و چون از دريافت زكات فراغت يافتند برگشتند تا به ثعلبه برخوردند و از او مطالبه زكات كردند. پس گفت : نامه تان را به من نشان دهيد و در آن نگريست و گفت : اين نظير جزيه است برويد تا بينديشم . پس رفتند تا به خدمت رسول خدا رسيدند. چون حضرت آنها را ديد پيش از اين كه آنها سخن بگويند فرمود: واى بر ثعلبه و براى سليمى دعا كرد. آنان پيامبر را از كار ثعلبه و سليمى خبر دادند. پس خداوند درباره ثعلبه آيه ، و منهم من عاهد اللّه لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون . (198) را نازل فرمود در حالى كه يكى از خويشان ثعلبه در محضر پيامبر (ص ) بود و آنچه را خدا درباره ثعلبه فرموده بود شنيد. او بيرون شد و نزد ثعلبه آمد، و گفت : اى ثعلبه ، بى مادر! خدا راجع به تو چنين و چنان نازل كرده . پس ثعلبه بيرون شد تا خدمت رسول خدا (ص ) آمد و از پيامبر (ص ) درخواست كرد زكاتش را بپردازد. پيامبر (ص ) فرمود: ((خدا مرا از پذيرفتن زكاتت منع فرموده .)) پس خاك بر سر مى ريخت . رسول خدا (ص ) به او فرمود: ((اين است نتيجه كار تو. به تو امر كردم از من اطاعت نكردى ))؛ و چون پيامبر از قبول زكات ثعلبه خوددارى كرد وى به خانه خود برگشت و هنگامى كه پيامبر رحلت فرمود زكاتش را نزد ابوبكر آورد او نيز قبول نكرد؛ آن را نزد عمر آورد وى هم نپذيرفت ، سپس در زمان خلافت عثمان درگذشت . اين است طغيان و شومى مال كه از اين حديث شناختى و به خاطر بركت داشتن فقر و شومى ثروت بود كه رسول خدا (ص ) براى خود و حتّى خاندانش فقر را برگزيد.
از عمران بن حصين روايت شده كه گفت : من در نزد پيامبر (ص ) موقعيت و مقامى داشتم . پس فرمود: اى عمران بن حصين تو در نزد ما موقعيت و مقامى دارى ؛ آيا دوست دارى فاطمه دختر رسول خدا را عبادت كنى ؟ عرض كردم : آرى پدر و مادرم به فدايت . پس پيامبر برخاست و من نيز با او برخاستم تا بر در خانه فاطمه (س ) توقف كرد و در را كوبيد و گفت : درود بر شما آيا وارد شوم فاطمه گفت : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا وارد شو؛ فرمود: من و شخص همراهم داخل شويم عرض كرد: اى رسول خدا با شخصى كه همراه است وارد شويد. عمران گويد: فاطمه عرض كرد: سوگند به خدايى كه تو را بحق به نبوت مبعوث فرموده ، جز يك روپوش (چادر) لباسى ندارم . پيامبر (ص ) فرمود: آن را چنين و چنان كن (به خودت بپيچ ) و با دستش اشاره كرد و عملا گفت چه كار بكند فاطمه (س ) عرض كرد: بدنم را اين گونه مى پوشانم سرم كه برهنه است چكنم . پيامبر (ص ) يك لنگ كهنه به طرف او انداخت و گفت : آن را بر سرت ببند آنگاه اجازه ورود به پيامبر داد. پيامبر (ص ) وارد شد و گفت : درود بر تو اى دخترم ، حالت چطور است ؟ عرض كرد: به خدا داخل صبح شدم ، در حالى كه دردمندم و نداشتن غذا بر دردم افزوده و گرسنگى مرا به زحمت انداخته است . پس ‍ پيامبر خدا (ص ) گريست و فرمود: دخترم بى تابى نكن به خدا من هم سه روز است غذايى نخورده ام و من در پيشگاه خدا احترام بيشترى از تو دارم و اگر از خدا درخواست غذا مى كردم مرا غذا مى داد ولى من آخرت را بر دنيا برگزيده ام . سپس دست مبارك را بر شانه فاطمه زد و به او گفت : مژده ، به خدا كه سرور زنان اهل بهشتى . فاطمه عرض كرد: پس آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران چه منزلتى دارند؟ حضرت فرمود: آسيه سرور زنان زمان خود و مريم سرور زنان عصر خود و خديجه سرور زنان دوره خود بودند و تو سرور زمان خود هستى شما همه در خانه هايى از زبرجد مرصّع به ياقوت هستيد كه در آنها آزار و فريادى نيست . سپس به فاطمه فرمود: به پسر عمويت على (ع ) وفادار باش به خدا تو را به كسى تزويج كرده ام كه در دنيا و آخرت سرور است . (199) اينك به حال فاطمه پاره تن رسول خدا (ص ) بنگر كه چگونه فقر را برگزيده و مال دنيا را رها كرده است . و هر كس در احوال انبيا و گفتارشان و آثار و خبرهايى كه از آنها رسيده بنگرد شك نمى كند كه نداشتن مال از داشتن آن بهتر است . اگر چه مال در راه خير صرف شود؛ چون كمترين ضرر مال با پرداخت حقوق و پرهيز از شبهه ها و مصرف كردن در كارها خير، سرگرم شدن به اصلاح مال است كه آدمى را از ياد خدا باز مى دارد، چون ياد خدا فقط با فراغت ميسر است و با مشغول بودن دل فراغتى نيست .
از جرير از ليث روايت شده است كه گفت : مردى با عيسى بن مريم رفيق شد و گفت : با تو هستم و رفاقت مى كنم . پس رفتند تا به كنار نهرى رسيدند. آنگاه به نهار خوردن نشستند در حالى كه سه گرده نان داشتند. دو گرده نان خوردند و يك گرده نان باقى ماند. عيسى (ع ) به طرف نهر رفت و آب نوشيد و برگشت ولى گرده نان را نيافت . به آن مرد گفت : نان را كه برداشت گفت : نمى دانم عيسى (ع ) و به همراه رفيق خود رفت . ماده آهويى با دو برّه آهو ديد. يكى از آنها را صدا زد بره آهو آمد و عيسى (ع ) آن را سر بريد و بريان كرد و با آن مرد خوردند. سپس به بره آهو گفت : به فرمان خدا به پا خيز. آن حيوان ايستاد و رفت عيسى (ع ) به آن مرد گفت : به خدايى كه اين معجزه را به تو نشان داد چه كسى گرده نان را برداشت ؟ گفت : نمى دانم ، راوى گفت : پس عيسى (ع ) و رفيقش به رودخانه اى رسيدند آن حضرت دست وى را گرفت و بر روى آب گذشتند، عيسى (ع ) فرمود به خدايى كه اين معجزه را به تو نشان داد گرده نان را چه كسى برداشت ؟ گفت : نمى دانم با هم رفتند تا به بيابان بى آب و علفى رسيدند و نشستند عيسى (ع ) مقدارى خاك با ريگ بيابان جمع كرد، سپس فرمود: به اذن خدا طلا شو. پس طلا شد پس سه قسمت كرد و فرمود: يك سوم مال من و يك سوم مال تو و يك سوم از آن كسى كه گرده نان را برداشته است . آن مرد گفت : من نان را برداشته ام . عيسى (ع ) فرمود: تمام طلا مال تو و از او جدا شد پس دو مرد در بيابان بى آب و علف به او رسيدند در حالى كه طلا با او بود پس ‍ خواستند طلاها را از او بگيرند و او را بكشند. مرد گفت : در ميان خود سه قسمت مى كنيم پس يك نفر به روستا برود و غذايى تهيه كند. يكى از سه نفر براى تهيه غذا فرستادند. او با خود گفت : چرا آنها در اين طلاها شريك باشند؟ در غذا زهر مى ريزم و آن دو را كشته مال را خودم تنها بر مى دارم . راوى گفت : ماءمور خريد غذا در غذا زهر ريخت ولى آن دو مرد (در غياب او) گفتند: چرا يك ثلث مال را به او بدهيم . وقتى كه برگشت او را مى كشيم و مال را بين خودمان تقسيم مى كنيم . راوى گفت : چون ماءمور خريد غذا برگشت . آن دو نفر او را كشته و غذا را خوردند و مردند و آن طلاها در بيابان بى آب و علف باقى ماند در حالى كه كشته آن سه نفر در آن جا بود. عيسى (ع ) بر آنها گذشت و به يارانش فرمود: اين است (عاقبت ) دنيا از آن بپرهيزيد.
نقل شده كه ذوالقرنين بر يكى از امت ها وارد شد كه از مال هاى دنيا كه مورد بهره بردارى مردم است در نزد آنها نبود و قبرهايى را كنده بودند و چون وارد صبح مى شدند به آن گورها رفته آب و جاروب مى زدند و در كنار آنها نماز مى خواندند و مانند حيوانات سبزى و گياه مى خوردند. خداوند روزى آنان را از گياهان زمين قرار داده بود، پس كسى را نزد سلطانشان فرستاد كه به او بگويد: دعوت ذوالقرنين شاه را اجابت كن . او گفت : به ذوالقرنين نيازى ندارم . پس ذوالقرنين نزد او آمد و به او گفت : در بى تو فرستادم كه نزدم بيايى و خوددارى كردى ؛ اينك من آمدم . سلطان آن قوم گفت : اگر به تو محتاج مى بودم البته نزدت مى آمدم . ذوالقرنين به او گفت : چه شده كه شما را به حالتى مى بينم كه تاكنون هيچ امتى را به اين حالت نديده ام ؟ گفت : آن حالت چيست ؟ ذوالقرنين گفت : شما پولى و چيزى نداريد آيا شما طلا و نقره نمى گيريد كه از آن بهره مند شويد؟ گفتند، بدان سبب كه از طلا و نقره بيزاريم كه هر كس به طلا و نقره رسيد، نفسش مشتاق به آن شد و اشتياق او را به مال بيشتر فرا خواند. اسكندر گفت : شما را چه شده كه گورها كنده ايد و چون وارد صبح مى شويد به آن جا مى رويد و آنها را تميز و جاروب مى كنيد و در كنار آنها نماز مى گزاريد؟ گفتند: مى خواهيم هرگاه به آن گورها بنگريم و آرزوى دنيا كنيم گورها مانع آرزوى ما شود. ذوالقرنين گفت : مى بينم كه جز گياه زمين غذايى نداريد، آيا حيوانات را در اختيار نمى گيريد تا شير آنها را بدوشيد و بر آنها سوار شويد و از آنها بهره ببريد؟ گفتند: نمى خواهيم شكم هايتان گور حيوانات شود و گياهان زمين ما را بس است و ساده ترين غذا براى فرزند آدم كافى است و هر غذايى كه از گلو پايين رفت هر چه باشد ديگر طعمى ندارد. آنگاه سلطان آن سرزمين دست خود را به پشت سرش دراز كرد و جمجمه اى را برداشت و گفت : اى ذوالقرنين ، آيا مى دانى صاحب اين جمجمه كيست ؟ گفت : نه . او كيست ؟ گفت : شاهى از شاهان زمين كه خدا سلطنت بر اهل زمين را به او داد؛ پس مال رعيت را غصب و به آنها ستم و تجاوز كرد و چون خداوند اين عمل را از او ديد با مرگ وى سلطنت او را قطع كرد و مانند سنگى بر زمين افتاد و خدا عملش ‍ را برشمرده تا در آخرت او را كيفر دهد. سپس جمجمه پوسيده ديگرى برداشت و گفت : اى ذوالقرنين ، آيا مى دانى اين كيست ؟ گفت : نه ، او كيست ؟ گفت : اين سلطانى است كه خدا پس از اولى او را به قدرت و سلطنت رساند و رفتار شاه قبل با رعيت را مى ديد كه به آنها ستم مى كند و مالشان را به غصب مى گيرد. پس در برابر خدا تواضع كرد و دستور داد با اهل مملكتش به عدالت رفتار شود. پس مى بينى كه چگونه خاك شده است و خدا عملش را برشمرده تا در آخرت پاداشش بدهد. سپس به طرف جمجمه ذوالقرنين چه مى كنى . ذوالقرنين به او گفت : آيا ممكن است با من رفاقت كنى و تو را در اين مال و ثروتى كه خدا به من داده برادر و وزير و شريك خود سازم ؟ گفت : صلاح نيست كه من و تو در يك جا باشيم و نه با هم . ذوالقرنين گفت : چرا؟ گفت : براى اين كه تمام مردم دشمن تو و دوست منند، گفت : چرا؟ گفت : براى سلطنت و مال و دنيايى كه دارى تو را دشمن مى دارند، ولى كسى را نمى يابم كه دشمن من باشد چون من دنيا را دور افكنده ام و براى اين كه محتاجم و چيزى ندارم . راوى گفت : ذوالقرنين شگفت زده در حالى كه از او پند گرفته بود به راه خود رفت .
اين حكايت ها با آنچه قبلا نقل كرديم شما را به آفت هاى ثروت راهنمايى مى كند و توفيق دهنده خداست كه جز او پروردگار و معبودى نيست .
اين آخر كتاب نكوهش دنيا از بخش هلاك كننده هاى كتاب محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است و به خواست خدا پس از آن كتاب در نكوهش مقام و ريا خواهد آمد و در آغاز و انجام سپاس از آن خداست .