راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۲ -


آفت هفدهم سخن گفتن دو زبانه است 
شخص دو زبانه كسى است كه نزد گروهى به صورتى و نزد گروه ديگر به صورت ديگرى مى آيد و ميان دو دشمن آمد و شد مى كند و با هر يك مطابق ميل خودش سخن مى گويد و كمتر اتفاق مى افتد كه كسى ميان دو دشمن رفت و آمد كند و سخن چينى نكند و اين عين نفاق است .
عمار بن ياسر گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس در دنيا دو رو داشته باشد در روز قيامت دو زبان آتشين خواهد داشت .))(756)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است : ((در روز قيامت از بدترين بندگان خدا مى يابيد:
انسان دو رو را كه نزد گروهى با سخنى و نزد گروه ديگر با سخن ديگرى مى آيد))؛ (757) و در تعبير ديگر آمده است : ((كسى كه نزد گروهى با چهره اى و نزد گروه ديگر با چهره ديگر مى آيد)).(758)
مالك بن دينار گويد: در تورات خواندم در صورتى كه مرد با رفيق خود با دو لب مختلف باشد امانت از ميان مردم مى رود. خدا روز قيامت هر دو لبى را كه با هم اختلاف دارند هلاك مى كند.
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((روز قيامت مبغوض ترين آفريدگان خدا در نزد او: دروغگويان ، مستكبران و كسانى هستند كه بسيار كينه برادرانشان را در دل مى گيرند و چون با آنها ديدار نمايند نسبت به آنها چاپلوسى مى كنند و كسانى اند كه هرگاه به طرف خدا و رسولش خوانده شوند كندى مى كنند و چون به سوى شيطان و دستور او خوانده شوند شتاب مى كنند.))(759)
مى گويم : از طريق شيعه روايتى است كه صدوق با اسنادش به على عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: روز قيامت انسان دو رو مى آيد در حالى كه يك زبانش از پشتش بيرون آمده و زبان ديگرى از پيش رويش درآمده و از آنها آتش مى بارد تا صورتش را مى سوزاند، آنگاه گفته مى شود: اين همان كسى است كه در دنيا دو رو و دو زبانه بوده است و در روز قيامت به آن مشهور مى شود.))(760)
و با اسناد به حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((بد بنده اى است بنده اى كه دو رو و دو زبانه باشد؛ در حضور برادرش او را مى ستايد و در حالى كه غايب است گوشت تن او را مى خورد.))(761)
و با اسناد به همان حضرت روايت شده كه فرمود: ((بد بنده اى است بنده اى كه نكوهشگر و عيبجو باشد با چهره اى روى مى آورد و با چهره ديگر روى بر مى گرداند.))(762)
و با اسناد فرمود: ((خداى متعال به عيسى بن مريم عليه السّلام فرمود: بايد زبانت و نيز قلبت يكى باشد. من تو را از نفست بر حذر مى دارم و همين آگاهى و هشدار تو را بس است . دو زبان در يك دهان و دو شمشير در يك غلاف شايسته نيست ، و همچنين است باطن و ذهن ها.))(763)
ابوحامد گويد: ((علما اتفاق نظر دارند كه ديدار كردن دو نفر با دو چهره نفاق است و نفاق نشانه هاى بسيار دارد و اين يكى از آنهاست . و روايت شده كه مردى از اصحاب پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درگذشت و حذيفه بر او نماز نگزارد. عمر گفت : مردى از اصحاب رسول خدا مى ميرد و بر او نماز نمى خوانى ؟ حذيفه گفت : او از منافقان است . عمر گفت : تو را به خدا سوگند من از منافقانم يا نه ؟ حذيفه گفت : نه و هيچ كس را پس از تو از نفاق ايمن نمى دانم .))
اگر كسى اشكال كند و بگويد: بنابراين انسان به چه وسيله دو زبانه مى شود و تعريف آن چيست ؟ در جواب مى گوييم : هرگاه كسى بر دو دشمن وارد شود و با هر يك از آنها صادقانه خوشرفتارى كند منافق و دو زبانه نيست ، زيرا يك نفر گاه با دو دشمن دوستى مى ورزد و دوستى اش قوى نيست و به حد برادرى نمى رسد، چرا كه اگر دوستى تحقق يابد مقتضاى آن دشمنى ورزيدن با دشمنان است ، چنان كه در كتاب آداب همنشينى و برادرى نقل كرديم . آرى اگر سخن هر يك از دو دشمن را براى ديگرى ببرد دو زبانه است و بدتر از نمّامى است و اگر سخنى را از يكى از آنها براى ديگرى نبرد ولى دشمنى ورزيدن هر يك را نسبت به ديگرى تحسين كند دو زبانه است ؛ و همچنين هرگاه به هر يك از آنها وعده نصرت و يارى دهد يا دشمنى ورزيدن هر يك را نسبت به ديگرى بستايد و نيز يكى از آنها بستايد و پس از بيرون شدن از نزد او به نكوهش وى بپردازد دو زبانه است ، بلكه سزاوار است سكوت كند يا هر كدام از دو دشمن بر حقند بستايد و اين عمل در حضور و در غياب و در برابر دشمنش باشد. به يكى از صحابه گفته شد: ما بر اميران خود وارد مى شويم و سخنى مى گوييم و چون بيرون مى آييم سخن ديگرى مى گوييم ، گفت : ما اين عمل را در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفاق مى شمرديم . و هرگاه نيازى نداشته باشد كه بر امير وارد شود و او را بستايد اين عمل نفاق است ، پس اگر از وارد شدن بر امير وارد شود و او را بستايد اين عمل نفاق است ، پس اگر از وارد شدن بر امير بى نياز باشد ولى هرگاه بر امير وارد شود از نستودن او بترسد، نفاق است ، چرا كه با ورود بر امير خود را به ستودن نيازمند ساخته است و اگر مال و مقام را رها سازد و به كم بسازد از وارد شدن بر امير بى نياز مى شود و چنانچه براى نياز به ثروت و مقام بر امير وارد شود و او را بستايد منافق است و اين است معناى فرموده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : ((دوستى مال و مقام تخم نفاق را در دل مى روياند چنان كه آب سبزى را مى روياند.))(764) زيرا دوستى مال و مقام آدمى را به اميران و رياكارى با آنها نيازمند مى سازد، امّا هرگاه ضرورتى پيش ‍ آيد و براى حاجتى به امير محتاج شود و از مدح نكردن او بترسد عذرش ‍ پذيرفته است ، چرا كه پرهيز از شرّ امير جايز است . ابودردا گويد: ما بر روى گروه هايى مى خنديديم ولى كينه آنها را در دل داشتيم عايشه گويد: ((مردى از پيامبر خدا اجازه ورود خواست . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به او اجازه دهيد او بدترين مرد قبيله است و چون بر پيامبر وارد شد حضرت به طرف او رفت و با او نرم سخن گفت و چون آن مرد بيرون رفت عايشه به پيامبر عرض كرد: شما فرموديد بدترين مرد قبيله است ، آنگاه به نرمى با او سخن گفتيد؟ فرمود: اى عايشه بدترين مردم كسى است كه به خاطر پرهيز از شرّش احترام شود.))(765)
ولى اين حديث در مورد روى آوردن و خنده و تبسّم وارد شده است امّا ستايش دروغ آشكار است و جز در مورد ضرورت و اجبار كه دروغ را مباح مى كند جايز نيست چنان كه در آفت دروغ گفتيم ، بلكه ستايش و تصديق هر سخنى كه انسان مى شنود و حركت دادن سر به عنوان تثبيت آن جايز نيست و اگر اين كار را بكند منافق است ، بلكه لازم است به دل و زبان آن را زشت بشمارد و اگر نتوانست به زبان سكوت و به دل انكار كند.
آفت هيجدهم ستايش است 
ستايش در بعضى جاها نكوهيده است امّا مذمّت كردن (از ديگران ) غيبت و بدگويى است كه حكم آن را ذكر كرديم . در مدح و ستايش شش آفت وجود دارد: چهار آفت در ستايشگر و دو آفت در شخص ستايش شده . امّا آفت هايى كه براى ستايشگر است اين است كه گاه در ستايش افراط مى كند و به دروغگويى مى انجامد. دوم ، ستايشگر وارد رياكارى مى شود چرا كه با ستايش اظهار دوستى مى كند در حالى كه گاه در دل ممدوح را دوست ندارد و به تمام گفتارش اعتقاد ندارد و در نتيجه رياكار و منافق مى شود. سوم ، اين كه گاهى راجع به ممدوح سخنانى مى گويد كه ثابت نشده و از آن اطلاع ندارد. روايت شده مردى مرد ديگرى را در محضر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله ستود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((واى بر تو گردن رفيقت را قطع كردى اگر آنچه را گفتى بشنود رستگار نمى شود. آنگاه فرمود: اگر يكى از شما ناگزير شديد كه برادرتان را بستاييد، بگوييد فلانى را دوست دارم و هيچ كس را تبرئه نمى كنم در نزد خدايى كه خود حسابرس همه است . اگر اعتقاد داريد كه وى اين گونه است .)) (766) انسان با ستودن شخص به اوصاف كلى كه با ادله معلوم مى شود به اين آفت دچار مى شود. مثل اين كه بگويد فلانى پرهيزكار، ديندار، زاهد، خيرخواه است و نظاير اينها، امّا هرگاه بگويد: او در حال نماز و صدقه دادن و انجام حج ديدم از امورى است كه انسان يقين مى كند و اگر درباره كسى بگويد عادل و پسنديده است جزء آفت ياد شده به شمار مى آيد چرا كه عدالت از صفات پنهانى است و شايسته نيست آن را قاطعانه بگويد، مگر اين كه از باطن او آگاه شود.
آفت چهارم از آفات ستايشگر اين است كه گاه شخص مورد ستايش از ستايش او شادمان مى شود در حالى كه فردى ستمگر يا فاسق است و اين كار جايز نيست . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هرگاه فاسق ستايش شود خدا به خشم آيد.)) (767) گفته شده : هر كه براى باقى ماندن ظالم دعا كند دوست دارد كه در روى زمين خدا معصيت شود. در حالى كه ظالم فاسق است و سزاوار است كه نكوهش شود تا غمگين گردد و مدح نشود تا شادمان گردد.
امّا زيان ستايش شده به دو صورت است : يكى اين كه او خودپسندى و تكبر ايجاد مى كند و هر دو از صفات هلاك كننده است ، دوم اين كه هرگاه ممدوح را به كار خير بستايد از آن شادمان مى شود و سستى در او راه يافته و از خود راضى مى شود و هر كه به عجب گرفتار آيد از سرعتش كاسته شود و تنها كسى قصد انجام را مى كند كه خود را مقصّر بيند و هرگاه زبان ها به ستايش او گشوده شوند، گمان مى كند كه كار را كامل انجام داده است از اينرو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (به ستايشگر) فرمود: ((گردن رفيقت را قطع كردى ، اگر ستايش تو را بشنود رستگار نشود.)) و نيز آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هرگاه در حضور برادرت او را بستايى گويى تيغ بر گلويش كشيده اى .))(768) و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به كسى كه مردى را ستود فرمود: ((آن مرد را مجروح كردى خداى مجروحت كند.))(769) مطرف گويد: هيچ ستايشى را نشنيدم جز اين كه نفس خود را خوار ساختم .
زياد ابن ابى مسلم گويد: هيچ كس ستايش (ديگران ) بر خويشتن را نمى شنود، جز اين كه شيطان آن را به او نمى نماياند ولى مؤ من به خير بر مى گردد. پس ابن مبارك گفت : سخن زياد و مطرف هر دو راست است ، امّا سخن زياد در مورد دل هاى عوام صادق است و سخن مطرف در مورد دل هاى خواص صدق مى كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اگر مردى با كارد تيزى به سوى مردى برود برايش بهتر از آن است كه در برابرش او را ستايش كند.)) گفته شده : ستايش سر بريدن است زيرا شخص مذبوح در انجام كار سست مى شود و مدح نيز موجب سستى است ، يا براى اين كه ستايش موجب تكبر و خودپسندى است و هر دو مانند ذبح از مهلكات است از اين رو ستايش به ذبح (سر بريدن ) تشبيه شده است . پس اگر ستايش اين آفات را براى ستايشگر و ستايش شده نداشته باشد اشكالى در ستايش كردن نيست بلكه گاه استحباب هم دارد از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صحابه را ستود ولى پيامبر با بينش و صداقت مى ستود و صحابه نيز بالاتر از اين بودند كه ستايش در آنها موجب تكبر و و عجب و سستى شود بلكه ستايش مرد از خودش از آن نظر زشت است كه نشان تكبر و فخر فروشى است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من سرور فرزندان آدمم ولى به خود نمى بالم .))(770) يعنى اين سخن را مانند مردمى كه هدفشان ستايش ‍ خويش است به قصد فخر كردن نمى گفت ، چرا كه افتخار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خدا و تقرب به او بود نه به فرزندان آدم و نه به مقدم بودنش بر آنها، چنان كه شخص موجّه و آبرومند در دربار شاه افتخارش به موجّه بودن نزد شاه است و از آن شادمان است نه اين كه افتخارش به اين باشد كه بر بعضى رعيت ها تقدم دارد و با توجه به شرح اين آفت ها مى توانيم ميان (روايات ) نكوهش مدح و تشويق به آن جمع كنيم زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بهشت واجب شد))، و اين سخن را آنگاه فرمود كه صحابه بعضى از مردگان را ستودند سپس فرمود: ((شما شاهدان خدا در زمين هستيد.))(771)
مجاهد گويد: ((فرزندان آدم همنشينانى از فرشتگان دارند و هرگاه يكى از آنها برادر مسلمان خود را نيكى ياد كند فرشتگان گويند: مانند آن خوبى براى تو باشد و هرگاه برادرش را به بدى ياد كند كه فرشتگان گويند: اى فرزند آدم كه عيب پنهان بود در برابر نفس خويش توقف كن و خدا را سپاس ‍ گوى زيرا كه عيبت را پوشانيد. اين بود آفت هاى ستايش .
شرح وظايف ممدوح 
بدان كه بر ممدوح لازم است از آفت تكبر و خودپسندى و سستى و ريا سخت بپرهيزد و از آن رها نمى شود مگر نفس خود را بشناسد و در خطر انجام كار و باريكى هاى ريا و آفت اعمال بينديشيد، زيرا خود را بهتر از ستايشگر مى شناسد و اگر تمام عيب ها و آنچه به دلش مى گذرد براى ستايشگر آشكار شود ستايشگر او را ستايش نخواهد كرد، و بر ممدوح لازم است با خوار ساختن ستايشگر بى ميلى خود را به ستايش اظهار كند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين سخن خود به همين نكته اشاره دارد: ((بر صورت ستايشگران خاك بپاشيد.))(772) سفيان بن عينيه گويد: كسى كه نفس خويش را بشناس ستايش به او آسيبى نرساند. مردى از صالحان ستايش شد پس گفت : خدايا اينان مرا نمى شناسند و تو مى شناسى و چون شخص ديگرى مورد ستايش واقع شد گفت : خدايا اين بنده ات با خشمگين ساختن تو به من نزديك شد و من تو را بر مبغوض بودن او در نظرم شاهد مى گيرم . و چون از على عليه السّلام ستايش شد گفت : ((خدايا آنچه را كه در من هست و مردم نمى دانند بيامرز و به آنچه درباره ام مى گويند مؤ اخذه ام مفرما، و مرا بهتر از آنچه مى پندارند قرار بده .(773)
آفت نوزدهم 
ناآگاهى از اشتباهات دقيق در ضمن سخن گفتن ، بويژه سخنانى كه به خدا و صفات او و امور دينى مربوط مى شود. بنابراين در كارهاى مربوط به دين كسى جز علماى فصيح نمى تواند لفظ استوار بگويد و هر كس در علمى يا فصاحتى قاصر باشد سخنش خالى از لغزش نيست ، ولى خدا به سبب نادانى اش او را عفو مى كند. نظير آنچه حذيفه گفت كه : پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ يك از شما نگويد آنچه خدا خواسته و تو خواستى ولى بايد بگويد آنچه خدا خواسته آنگاه تو خواستى .))(774) دليل اين كه جمله اول نبايد گفته شود اين است كه اگر جمله اى را با واو به جمله قبل عطف كنيم شريك بودن و برابرى را مى رساند و آن خلاف احتراز است . ابن عباس گويد: مردى خدمت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد كه راجع به پاره اى از امور با او سخن بگويد و گفت : آنچه خدا بخواهد و تو (اى پيامبر) بخواهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا مرا نظير خدا قرار دادى ؟! بلكه (بايد گفت ) آنچه تنها خدا بخواهد.))(775)
مردى در محضر رسول خدا به ايراد خطبه پرداخت و گفت : هر كه خدا و رسولش را اطاعت كند هدايت يافته و هر كه نافرمانى آن دو كند گمراه شده است . پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بگو هر كه از خدا و رسول او نافرمانى كند گمراه شده است )). (776) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گفته آن شخص (( ((و من يعصهما، )) هر كه نافرمانى آن دو كند)) ناراحت شد زيرا در اين عبارت برابرى و جمع كردن پيامبر با خدا بود.
از ابن عباس روايت شده كه گفت : يكى از شما مشرك مى شود تا آنجا كه به وسيله سگش در شرك مى افتد و مى گويد: اگر سگ ما نبود ديشب دزد غارتمان مى كرد.
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((خدا شما را نهى مى كند كه به پدرانتان سوگند ياد كنيد، هر كه سوگند مى خورد پس به خدا سوگند بخورد يا سكوت كند.))(777)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((انگور (عنب ) را ((كرم )) ننمايد؛ كرم فقط از ويژگى هاى مرد مسلمان است .))(778)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((هيچ يك از شما نبايد بگويد بنده من و كنيز من تمامتان بندگان خدا و تمام زنانتان كنيزان خدايند، بلكه بايد بگويد غلام و كنيزم و پسران و دختران جوانم ، و غلام و كنيز نيز نبايد بگويند ارباب من بلكه بايد بگويند سرور من . تمامتان بندگان خداييد و رب و پروردگار همه يكى است .))(779)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((به منافق نگوييد سرور ما، چرا كه اگر او سرور شما باشد پروردگارتان را به خشم آورده ايد.))(780)
و فرمود: ((كسى كه بگويد: من از اسلام بيزارم اگر دروغ بگويد چنان كه گفته است دروغگوست و اگر راستگو باشد هرگز سالم به اسلام باز نگردد.))(781)
اين سخن و نظاير آن داخل در آفات كلام است و نمى توان آنها را شمرد.
هر كه در تمام آفات زبان كه نقل كرديم بينديشد بداند كه اگر زبانش را رها سازد در امان نماند و اينجاست كه سرّ گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آشكار مى شود: ((هر كه سكوت كرد نجات يافت .)) (782) زيرا تمام اين گفته ها موجب هلاكت است و از راه تكلم حاصل مى شود و اگر سكوت كند از تمام آفات در امان مى ماند و اگر سخن بگويد نفس خود را به خطر افكنده است ، مگر اين كه زبانى فصيح و علمى فراوان و دينى مانع و مراقبتى لازم و كمى گرفتار با او همراهى كند در اين صورت اميد مى رود كه سالم بماند، ولى با اين حال از خطر جدا نمى باشد، بنابراين اگر نمى توانى از كسانى باشى كه سخن بگويى و سود ببرى پس از كسانى باش كه با سكوت سالم بمانى كه سلامت ماندن يكى از دو غنيمت است .
آفت بيستم 
پرسش عوام از صفات خدا و اين كه كلام خدا و حروف قديم است يا حادث
بر مردم عوام شايسته آن است كه به محتواى قرآن عمل كنند، جز اين كه اين كار بر انسان ها گران مى نمايد و كارهاى زايد بر دل سبك تر مى آيد، و آدم بى سواد از فرو رفتن در علم شاد مى شود زيرا شيطان او را به توهم وا مى دارد كه تو نيز از علما و فضلايى و همچنان توجه او را به اين توهم جلب مى كند تا ندانسته سخن كفر بگويد، شخص عوامل هر گناه كبيره اى مرتكب مى شود در امان تر از اين است كه درباره علم سخن بگويد بويژه راجع به خدا و صفاتش ، كار عوام فقط سرگرمى به عبادات و ايمان داشتن به محتواى قرآن و تسليم بى چون و چرا به آنچه پيامبران آورده اند و پرسش ‍ آنان از غير امور عبادى بى ادبى است و مستحق خشم خدا مى شوند و در معرض خطر كفر قرار مى گيرند و آن همانند پرسش تيمارداران حيوانات (دربار شاهان ) از اسرار شاهى مى باشد كه موجب كيفر است ؛ هر كس از علم دشوارى بپرسد و فهمش به آن درجه نرسد نكوهيده است ، چرا كه وى نسبت به آن علم بى سوادست . از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آنچه نگفته ام از من مپرسيد، همانا آنها كه پيش از شما بودند بر اثر پرسش بسيار و آمد و رفتشان نزد پيامبران هلاك شدند. پس از آنچه شما را نهى كردم . بپرهيزيد، و آنچه به آن امرتان كردم به مقدار توانتان به جاى آوريد.))(783)
روايت شده كه مردم روزى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال كردند تا سؤ الاتشان زياد شد و پيامبر را به خشم آوردند. پس حضرت به منبر رفت و فرمود: از من سؤ ال كنيد كه از هرچه از من بپرسيد به شما خبر خواهم داد. مردى به پا خواست و عرض كرد: اى رسول خدا پدرم كيست ؟ فرمود: پدرت حذافه است پس دو جوان برخاستند و گفتند: اى رسول خدا پدر ما كيست ؟ فرمود: پدرتان همان كسى است كه به نام او خوانده مى شويد، آنگاه مرد ديگرى برخاست و گفت : اى رسول خدا من در بهشتم يا دوزخ ؟ فرمود: در دوزخ ، و چون مردم ديدند پيامبر خشمگين شده سؤ ال نكردند.))(784)
در حديث است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نهى فرمود: ((از قيل و قال و بسيار پرسيدن و ضايع كردن مال .))(785)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نزديك است كه مردم از يكديگر بپرسند تا بگويند اين را خدا آفريده . پس چه كسى خدا را آفريده است ؟ و هرگاه چنين گفتند: يگوييد: (( قل هو اللّه احد )) تا سوره را ختم كنيد. آنگاه يكى از شما سه بار آب دهن خود را به سمت چپش بيندازد و بايد از شيطان رانده شده به خدا پناه ببرد.))(786)
جابر گويد: ((آيه تلاعن (يكديگر را لعن كردن ) نازل نشد، مگر به خاطر بسيار سؤ ال كردن .))(787)
در داستان موسى و خضر عليهما السّلام هشدارى است بر منع از سؤ ال كردن پيش از زمان سؤ ال زيرا خضر گفت : (( فان اتبعتنى فلا تسالنى عن شى ء حتى احدث لك منه ذكرا. )) و چون موسى راجع به كشتى (سوراخ شدن كشتى به وسيله خضر) پرسيد خضر بر موسى اين كار را زشت شمرد تا پوزش طلبيد و گفت : (( لا تواخذنى بما نسيت و لا ترهقنى من امرى عسرا.)) )) (788) و چون موسى صبر نكرد تا سومين بار پرسيد خضر گفت : (( هذا فراق بينى و بينك . )) و از موسى جدا شد. بنابراين پرسش مردم عوام از مشكلات دين از بزرگترين آفت هاست و موجب برانگيخته شدن فتنه هاست پس دفع و منع عوام از پرسيدن واجب است و تعمق عوام درباره حروف قرآن و علومى نظير آن و دقت در آنها شبيه به اين است كه شاه به كسى نامه اى بنويسد كه چيزهايى را در آن ترسيم كرده باشد و او به آنچه ترسيم شده سرگرم نشود و وقت خود را تلف كند به اين كه كاغذ آن نامه كهنه يا تازه است كه ناگزير شايان كيفر خواهد بود. همچنين است حال شخص عوام كه حدود قرآن را ضايع مى كند و سرگرم حروف آن مى شود كه آيا قديم است يا حادث و همچنين است بحث در ديگر صفات خدا.
اين پايان كتاب آفات زبان از بخش مهلكات (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است .
و به خواست خدا كتاب آفات خشم و كينه و حسد پس از آن خواهد آمد و ستايش در آغاز و انجام و ظاهر و باطن از آن خداست و بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش درود و سلام باد.
كتاب آفت خشم و كينه و حسد 
مقدّمه 
اين پنجمين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
ستايش از آن خداوندى است كه اميدواران جز به عفو و رحمت او تكيه نمى كنند و خائفان جز از خشم و قدرت او نمى ترسند. خدايى كه بندگان خود را از جايى كه نمى دانند از درجه اى به درجه ديگر ترقى مى دهد. و شهوت ها را بر آنها مسلط و آنان را به ترك خواسته هايشان امر كرده است ؛ و آنها را به خشم آزموده و به فرو خوردن خشم در موارد خشم مكلّف كرده است . آنگاه آنان را به ناگوارى ها و لذّت ها محاط ساخته (ناگوارى ها و لذّت ها را بر آنها محيط ساخته است ) و به آنها مهلت و فرصت داده است تا بنگرد چگونه عمل مى كنند و به وسيله عمل محبت آنان را آزموده است تا صدق ادعاى آنها روشن شود؛ و به آنها فهمانده است كه آنچه پنهان مى دارند و آشكار مى سازند بر او پوشيده نيست ؛ و آنها را از مؤ اخذه ناگهانى خود در حالى كه نمى دانند بر حذر داشته و فرموده است : (( ما ينظرون الا صيحة واحدة تاءخذهم و هم يخصمون فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون . )) (789)
و درود بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه در زير پرچمش پيامبران و تقوا پيشگان حركت مى كنند؛ و درود بر خاندان و يارانش كه امامان هدايت يافته و سادات پسنديده اند، درودى كه عددش با عدد آفريدگان خدا در گذشته و آينده برابر باشد و از بركت آنها خلق اولين و آخرين بهره مند شوند.
پس از ستايش خدا و درود بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و آلش ، بدان كه غضب شعله آتشى است كه از آتش برافروخته الهى اقتباس شده ، با اين تفاوت كه آتش الهى جز بر دلها چيره نشود، و اين آتش در سويداى دل جايگزين مى شود همچنان كه پاره هاى آتش در زير خاكستر باقى مى ماند؛ و تكبر نهانى آن آتش را از دل هر ستمگر لجوج بيرون مى آورد چنان كه سنگ آتش را از آهن بيرون مى آورد. براى اهل نظر با نور يقين آشكار مى شود كه از آدمى رگى به شيطان لعين متصل است بنابراين هر كس كه آتش خشم او را از حال طبيعى بيرون كند به شيطان نزديك تر مى شود؛ آنجا كه خداوند مى فرمايد: (( خلقتنى من نار و خلقته من طين )) (790) پس لازمه گل و خاك آرامش و وقار است و لازمه آتش برافروختگى و حركت و پريشانى و آب كردن است و به همين معنى است گفتار خداى متعال : (( يصهر به ما فى بطونهم . )) (791) و از نتايج ، خشم ، كينه و حسد است و هر كه هلاك شده و به تباهى افتاده و به وسيله آن دو بوده است ؛ و محل كينه و خشم لخته گوشتى (قلب ) است كه اگر پاك باشد به سبب آن ديگر اعضاى بدن پاك شوند؛ و از آنجا كه كينه و حسد و خشم از عواملى هستند كه بنده را به جايگاه هلاكت مى كشانند، پس آدمى چه بسيار نيازمند است كه مواضع هلاكت و بدى هاى خود را بشناسد تا از آن بپرهيزد و اگر در دل جاى دارد آن را برطرف سازد و اگر به دلش وارد شد، آن را درمان كند، زيرا كسى كه شرّ را نمى شناسد در آن مى افتد و هر كه آن را بشناسد شناخت بدون آشنايى با راه دفع شرّ كافى نيست . ما نكوهش خشم و آفات كينه و حسد را در اين كتاب بيان مى كنيم ، و تمام آنها در مطالب زير گرد آمده است : شرح نكوهش ‍ خشم ، شرح حقيقت خشم و درجات آن ، شرح اين مطلب كه آيا مى توان با تمرين خشم را ريشه كن ساخت يا نه ، و شرح عواملى كه خشم را به هيجان مى آورد، و شرح درمان خشم پس از به هيجان آمدن ؛ آنگاه شرح فضيلت فرو خوردن خشم و شرح فضيلت حلم و بيان اين مساءله كه تا چه حد استفاده از خشم مجاز است و با سخن گفتن مى توان دل را تشفى داد. سپس ‍ گفتار در معناى كينه و نتايج آن و فضيلت عفو و مدارا كردن ؛ و گفتار در نكوهش حسد و حقيقت آن و عوامل حسد و درمان آن و نهايت كارى كه براى برطرف ساختن آن واجب است . سپس شرح اين نكته كه چرا ميان همگنان و همسن و سالان و برادران و پسرعموها و خويشاوندان حسد بيشتر از ديگر مردم است و شرح دارويى كه به وسيله آن بيمارى حسد از دل بيرون مى رود، و شرح اندازه لازم در برطرف ساختن حسد از دل .
شرح نكوهش خشم 
خداى متعال مى فرمايد: (( اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل اللّه سكينة على رسوله )) تا آخر آيه . (792) خداوند كافران را در اظهار حميت و جانبدارى بناحق كه از خشم سرچشمه مى گيرد نكوهش كرده است و مؤ منان را به نعمت آرايش و وقار كه بر آنها ارزانى داشته ستوده است .
روايت شده كه مردى عرض كرد: ((اى رسول خدا مرا به كارى دستور بده كه كوتاه سخن بگو. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خشمگين مشو، آنگاه تكرار كرد و فرمود: غضب مكن .)) (793) و از آن حضرت روايت شده كه : ((سؤ ال شد چه چيز انسان را از خشم خدا دور مى سازد فرمود: خشمگين مشو))(794) (تا از خشم خدا دور باشى ).
ابن مسعود گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شما در ميان خودتان چه كسى را پهلوان مى شماريد؟ عرض كرديم : كسى كه مردان نتوانند او را به خاك بيفكنند. فرمود: او پهلوان نيست ، بلكه پهلوان كسى است كه در هنگام خشم بر خويشتن مسلط باشد.))(795)
و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((نيرومندى با به خاك درافكندن (ديگران ) نيست بلكه نيرومند كسى است كه در هنگام خشم بر نفس خود مسلط باشد.))(796)
و از آن حضرت روايت شده : ((هر كس جلو خشم خود را بگيرد خدا عيبش را بپوشاند.))(797)
سليمان بن داود گفت : ((پسركم از خشم بپرهيز، زيرا خشم بسيار قلب مرد بردبار را سبك مى كند.))
از عكرمه راجع به گفته خداى متعال : (( و سيدا و حصورا )) (798) سؤ ال شد، گفت : منظور سيدى است كه خشم بر او غالب نمى شود.
ابودردا گويد: عرض كردم : ((اى رسول خدا مرا به كارى راهنمايى فرما كه وارد بهشتم كند، فرمود: خشمگين مشو.))(799)
يحيى به عيسى عليه السّلام گفت : خشمگين مشو. گفت : نمى توان خشمگين نشوم ، من بشرى هستم . گفت : مالى را براى خودت برندار، گفت : اگر خداى متعال بخواهد اميد است اين كار صورت پذيرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خشم ايمان را تباه مى سازد، چنان كه صبر (ماده اى است تلخ ) عسل را.))(800)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ كسى خشمگين نشود جز اين كه مشرف به دوزخ شود.))(801)
مردى عرض كرد: ((اى رسول خدا چه چيز بر من سخت تر است ؟ فرمود: خشم خدا؛ عرض كرد: چه چيز مرا از خشم خدا دور مى سازد؟ فرمود: خشمگين مشو.))(802)
مى گوييم : از طريق شيعه حديثى است كه صاحب كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خشم ايمان را تباه مى كند، چنان كه سركه عسل را.))(803)
از ميسره روايت شده كه گويد: در محضر امام باقر عليه السّلام از خشم سخن به ميان آمد. پس فرمود: ((شخص خشمگين مى شود و هرگز خشنود نمى گردد تا وارد دوزخ شود، پس هر كسى بر قومى خشمگين شود در حالى كه ايستاده است فورا بنشيند زيرا اين كار وسوسه شيطان را از او برطرف مى سازد، و هر كسى كه بر خويشاوندى خشم بگيرد بايد به او نزديك شود و بدن او را لمس كند چرا كه هرگاه خويشاوند لمس شود آرام گيرد.))(804)
ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((همانا خشم پاره آتشى از شيطان است كه در درون فرزند آدم برافروخته مى شود و هرگاه يكى از شما خشمگين شود چشمانش سرخ شود و رگ هاى گردنش ‍ بالا بيايد و شيطان در آن وارد شود، بنابراين هرگاه يكى از شما بر خودش از خشم ترسيد روى زمين بنشيند زيرا در اين حالت وسوسه شيطان از او برطرف مى شود.))(805)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((خشم كليد هر شرّى است .))(806)
و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((شنيدم پدرم مى فرمود: مردى بيابانى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : من ساكن بيابانم پس به من سخنان جامعى بياموز؛ فرمود: به تو دستور مى دهم كه خشمگين مشو، مرد اعرابى سه بار سؤ ال را تكرار كرد و از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد تا به خويشتن رجوع كرد و گفت : پس از اين از هيچ چيز نمى پرسم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا جز به خير امر نكرده است ، امام فرمود: پدرم مى فرمود: چه چيزى از خشم سخت تر است ؟ همانا شخص خشمگين مى شود و نفسى را كه خدا محترم شمرده است به قتل مى رساند و زن پاكدامن را به زنا نسبت مى دهد.))(807)
از امام باقر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((هر كس بر خشم خود مسلط شود، خدا عيبش را بپوشاند.))(808)
و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: ((در تورات نوشته شده است : اى پسر آدم هنگامى كه خشمگين مى شوى مرا ياد كن تا در هنگام غضبم تو را ياد كنم و هلاكت نسازم ؛ و هر گاه مورد ستم واقع شدى به پشتيبانى من خشنود باش ، زيرا پشتيبانى من از تو بهتر از پشتيبانى تو از خودت مى باشد.))(809)
و نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((خشم دل شخص ‍ حكيم را تباه مى سازد؛ و فرمود: هر كس بر خشم خويش مسلط نباشد بر عقلش مسلط نمى شود.))(810)
و نيز از همان حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((مردى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: به من چيزى بياموز؛ فرمود: برو و خشمگين مشو. آن مرد عرض كرد: به اين سخن اكتفا كردم و به سوى خاندانش رفت ناگاه ديد ميان قبيله اش جنگى روى داده ، اهل قبيله اسلحه پوشيده و صف آرايى كرده اند. چون آن منظره را بديد مسلّح شد و به همراه آنان قيام كرد. آنگاه سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به ياد آورد كه فرمود: غضب نكن ! پس اسلحه را انداخت و به طرف گروهى آمد كه با قبيله اش دشمن بودند و گفت : اى گروه هر جراحت يا قتل يا ضربى كه حتى اثرى از آن نمانده بر عهده من است خواه در مال ما باشد يا در مال شما. آن گروه گفتند: هر چه بوده از آن شما باشد (به شما بخشيديم ) ما به بخشش سزاوارتريم ، گفت : پس آن گروه با هم آشتى كردند و خشم و كينه از ميان آنها رخت بر بست .))(811)
و از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كه آبروى مردم را حفظ كند خداوند آبروى او را در روز قيامت حفظ مى كند، و هر كه خشم خويش را از مردم نگاهدارد خدا عذاب روز قيامت را از او نگاه دارد.))(812)
و نيز از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((در تورات در مناجات موسى عليه السّلام با خداوند نوشته شده است : اى موسى خشم خود را از كسى كه تو را بر او مسلط ساخته ام نگاه دار تا خشم خودم را از تو نگاه دارم .))(813)
ابوحامد مى گويد: ((سخنان بزرگان : از ذوالقرنين نقل شده كه وى فرشته اى از فرشتگان را ملاقات كرد و گفت : به من دانشى بياموز كه با آن ايمان و يقين من افزون شود. فرشته گفت : خشمگين مشو زيرا شيطان بهترين زمانى كه بر فرزند آدم مسلط مى شود، هنگام خشم اوست ؛ بنابراين خشم خود را فرو خور و با آرامش آن را متوقف ساز؛ و از شتاب بپرهيز، زيرا هرگاه شتاب كنى بهره ات را از دست مى دهى ، نسبت به خويش و بيگانه نرم باش و سخت نگير و نيز ستمگر و لجوج مباش .))
از وهب بن منبّه روايت شده كه راهبى از شيطان پرسيد كدام خوى فرزند آدم بيشتر در تسلط بر آنها به تو كمك مى كند؟ گفت : تندى و شتاب در خشم آدمى هرگاه در خشم تند باشد، او را زير و رو مى كنيم چنان كه كودكان توپ را زير و رو مى كنند.
خيثمه گفته است : شيطان مى گويد: فرزند آدم چگونه بر من غالب مى شود در حالى كه هرگاه خشنود شود مى آيم تا در قلبش جاى مى گيرم ، و چون خشمگين شود مى پرم و در سرش قرار مى گيرم .
امام صادق عليه السّلام فرمود: ((خشم كليد هر شرّى است .))(814)
يكى از حكيمان گفته است : سرچشمه نادانى تندى و پيشواى آن خشم است ؛ هر كه به نادانى خشنود باشد از دانش بى نياز شود؛ و بردبارى زينت و منفعت است ، و نادانى عيب و مضرت و جواب احمق خاموشى است .
مجاهد گويد: ابليس گفته : در هر چه فرزند آدم مرا ناتوان سازد در سه چيز نمى تواند: هر گاه يكى از آدميزادگان از حال عادى خارج شود افسارش را مى گيريم (او را مسخر خود مى سازيم ) و هر جا بخواهيم او را مى كشيم و هر چه ما را دوست داريم بر ايمان انجام مى دهد، هرگاه خشمگين شود ندانسته سخن مى گويد، و كارى مى كند كه موجب پشيمانى او مى شود و به آنچه در اختيار دارد او را وادار به بخل مى كنيم و به آنچه بر آن توان دست يابى ندارد آرزومنديش مى سازيم .
به حكيمى گفته شد: فلانى چقدر بر نقش خويش مسلط است ، گفت : در اين صورت شهوت ها او را خوار نسازند و خواهش هاى نفسانى او را به خاك در نيفكنند، خشم بر او غالب نشود.
بعضى از حكيمان گفته اند: از خشم بپرهيز، زيرا خشم تو را خوارى پوزشخواهى مى كشاند.
عبداللّه بن مسعود گويد: بر حلم شخص در هنگام خشمش بنگريد، و به امانت او در هنگام طمعش ، و هرگاه خشمگين نشود چگونه از حلم او آگاه مى شوى و هرگاه طمع نورزد چگونه از امانتش آگاه مى شوى .
يكى از بزرگان به پسرش گفت : پسركم عقل در هنگام خشم پايدار نماند، چنان كه روح شخص زنده در ميان تنورهاى تفتيده و داغ باقى نمى ماند؛ پس خردمندان در ميان مردم از همه كمتراند اگر خردمند خردش را براى دنيا به كار گيرد زيركى و حيله گرى است و اگر براى آخرت باشد دانش و بردبارى است .
گفته اند: خشم دشمن عقل است و خشم غول عقل است .
به عبداللّه بن مبارك گفته شد: خوشخويى را به اختصار بيان كن . او گفت : (خوشخويى ) خشمگين نشدن است .
پيامبرى از پيامبران به كسانى كه همراهش بودند گفت : هر كه ضمانت كند كه خشمگين نشود همرتبه من خواهد بود و پس از من خليفه ام مى شود. جوانى از آن قوم گفت : (ضمانت مى كنم ) سپس سخن اول را تكرار كرد. آن جوان گفت : من به قولم وفا مى كنم و چون پيامبر درگذشت پس از او در مقام او قرار گرفت . آن جوان ذوالكفل بود و چون تعهد كرد كه خشمگين نشود و به آن وفا كرد به اين اسم ناميده شد.
وهب بن منبّه گفته : كفر چهار ركن دارد: خشم ، شهوت ، حماقت و نادانى ، و طمع .

next page

fehrest page

back page