راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۳ -


شرح حقيقت خشم 
بدان كه چون خداى متعال حيوان را به وسيله عوامل درونى و برونى بدن در معرض نابودى و مرگ قرار داده است ، به لطف خود عواملى نيز در اختيارش قرار داده كه او را از نابودى و هلاكت تا مدتى كه در قرآن معين فرموده حفظ كند. عوامل داخلى كه موجب نابودى مى شود تركيب بدن او از حرارت و رطوبت است و خداوند ميان حرارت و رطوبت دشمنى و تضاد قرار داده است و حرارت همچنان رطوبت را تبخير و خشك مى كند تا اجزاى رطوبت پراكنده مى شود و به صورت بخار از آن متصاعد مى گردد. بنابراين اگر به وسيله غذا كمكى به رطوبت بدن نرسد به طورى كه رطوبت تبخير شده را جبران كند، حيوان نابود مى شود. از اين رو خداوند غذايى مطابق با بدن حيوان آفريد و در حيوان ميلى آفريده كه او را به خوردن غذا برانگيزد و گويى ماءمور است كه آنچه را از دست رفته جبران نمايد و جلوى هر خلثى را بگيرد تا او را از نابودى به وسيله اين عامل محافظت كند.
امّا عوامل خارجى كه آدمى را در معرض هلاكت قرار مى دهد مانند شمشير و نيزه و ديگر ابزار مهلك كه بدان وسيله ديگران قصد (نابودى ) او را مى كنند. از اين رو به نير و غيرتى نياز دارد كه از درون او برانگيخته شود و مهلكات را از او دفع كند. بنابراين خداوند خشم را از آتش آفريد و به صورت غريزه در انسان قرار داد و آن را با طينت وجودش عجين ساخت ، و هرگاه هدف و مقصدى را مدّ نظر قرار دهد. آتش خشم برافروخته شود و به جنبش در آيد و به وسيله آن خون دل به جوش آيد و در رگ ها پراكنده شود و به قسمت هاى بالاى بدن بالا رود چنان كه (شعله ) آتش بالا مى رود و همچنان كه آب جوش داخل ديگ بالا مى رود، از اين رو اثر حرارت خشم به صورت مى ريزد و صورت و چشم سرخ مى شود و پوست بدن با صفاى خود كه از سرخى خون حاصل شده از رنگ ديگر اعضا خبر مى دهد، چنان كه شيشه از رنگ مايع درون خود خبر مى دهد و هرگاه آدمى بر شخص ‍ پست تر از خود (از نظر قدرت ) خشم بگيرد خون منبسط مى شود و نسبت به او احساس قدرت مى كند و اگر بر مافوق خود خشم بگيرد و از انتقام نااميد شود خون در ظاهر پوست بدن تا درون قلب منقبض و شخص ‍ خشمگين مى شود، از اين رو رنگ زرد مى شود؛ و اگر خشم نسبت به شخصى همانند خودش باشد به طورى كه در توان خود براى انتقام دچار ترديد شود ميان حالت انقباض و انبساط قرار مى گيرد، پس سرخ و زرد و مضطرب مى شود.
خلاصه اين كه محل خشم ، همان دل است به اين معنى كه براى انتقام گرفتن خون دل به جوش مى آيد و چون نيروى خشم به جنبش آيد پيش از رويداد امرى آزار دهنده متوجه دفع آن مى شود و پس از وقوع آن امر آزار دهنده به انتقام روى مى آورد و خوراك و شهوت نيروى خشم و لذت آن در انتقام گرفتن است و جز با انتقام گرفتن آرام نمى شود. مردم در برابر نيروى خشم در آغاز فطرت داراى سه درجه افراط و تفريط و اعتدال مى باشند.
حالت تفريط نيروى خشم نبودن خشم يا ضعف آن است و اين نكوهيده است و نسبت به چنين شخصى مى گويند: فلانى غيرت ندارد. از اين رو گفته شده : هر كه را به خشم وادارند و او خشمگين نشود بسان الاغ است ، و هر كه هرگز نيروى حميّت و غضب نداشته باشد براستى ناقص است و خداوند صحابه (رسول خدا) را به خشونت و حميّت توصيف كرده و فرموده است : (( اشداء على الكفار )) (815) و نيز فرمود: (( يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم )) (816) خشونت و سخت گيرى از آثار نيروى حميّت و غيرت است كه همان غضب مى باشد.
حالت افراط نيروى خشم آن است كه خشم بر آدمى غالب و از فرمان عقل و دين خارج مى شود و از آنها اطاعت نكند. در اين صورت براى شخص ‍ بينش و انديشه و اختيارى باقى نمى ماند، بلكه به صورت يك شخص فاقد اراده در مى آيد. عامل غالب شدن خشم (بر آدمى ) امورى است غريزى يا امورى كه انسان به آن عادت كرده است . بسا انسانى كه بر حسب فطرت آماده است تا زود خشمگين شود و گويى بر اساس آفرينش صورتش خشم آلود است و حرارت مزاج دل نيز به آن كمك مى كند، چرا كه خشم از آتش ‍ است ، چنان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده (817) است . پس سردى مزاج آن آتش را خاموش و قدرت آن را درهم مى شكند.
امّا حالت اعتياد به خشم آن است كه آدمى با گروهى آميزش كند كه با فرمانبردارى از خشم و انتقام گرفت شادمان مى شوند و آن را مردانگى و شجاعت مى نامند مثلا يكى از آنها مى گويد: من كسى هستم كه بر آنچه پيش ‍ مى آيد شكيب ندارم و از هيچ كس اهانتى را تحمل نمى كنم ، در حالى كه معناى سخنش اين است كه عقل و بردبارى ندارم و از روى نادانى و از روى افتخار چنين سخنى مى گويد و كسى كه آن را بشنود و خوبى خشم در نفس ‍ او نفوذ كند و از آن گروه (بى صبر و تحمل ) پيروى كند، نيروى خشم در او تقويت مى شد، و هرگاه آتش خشم شدت يابد و سخت شعله ور شود خداوند خشم كننده را كور و از شنيدن هر پندى كر سازد و چون به او پند دهند نپذيرد بلكه پند بر خشم او بيفزايد و اگر بخواهد از عقل خود استعانت بجويد و خشم خود را فرو خورد نتواند چرا كه نور عقل خاموش ‍ مى شود و يك باره با دود خشم محو مى گردد، زيرا سرچشمه انديشه مغز است و آنگاه كه خشم شدت يابد خون قلب به جوش مى آيد و از آن دودى تيره به سوى مغز متصاعد مى شود و تمام سرچشمه هاى انديشه را فرا مى گيرد و بسا كه به سرچشمه هاى حسّ نيز سرايت كند و چشمش تيره و تار شود و با چشمش نبيند و تمام دنيا در نظرش تيره و سياه شود. مغز انسان همانند غارى است كه در آن آتشى افروخته شود و فضاى آن سياه و تاريك گردد و كف آن داغ و اطرافش پر از دود شود و در آن چراغى كم نور باشد و خاموش شود. اينجاست كه هيچ تصميمى در آن ثابت نماند و سخنى در آن شنيده نشود و صورتى در آن ديده نشود و از داخل و خارج قادر به خاموش ‍ كردن آتش نباشد، بلكه سزاوار است تمام مواد قابل احتراق غار آتش ‍ بگيرد، خشم نيز با دل و مغز (آدمى ) چنين مى كند، و بسا كه آتش خشم آن اندازه زياد شود كه رطوبتى را كه حيات قلب به آن وابسته است از بين ببرد و صاحب خشم از شدت خشم بميرد، چنان كه آتش در غار زياد مى شود و آن را مى شكافد و قسمت فوقانى غار را ويران كرده و به پايين فرو مى ريزد و تمام اطراف غار را كه نيروى نگاهدارنده و حافظ اجزاى آن است نابود مى كند. رابطه قلب با غضب نيز چنين است ، و در حقيقت هرگاه كشتى در اثر باد و طوفان و امواج خروشان در دريا پريشان شود اميد سلامتى به آن بيشتر از نفسى است كه بر اثر امواج خروشان درياى خشم پريشان شود، چرا كه در كشتى هستند كسانى كه براى مهار كردن و نجات آن چاره جويى مى كنند امّا قلب خود سكان دار كشتى وجود است و از آنجايى كه خشم او را كر و كور ساخته توان چاره انديشى ندارد.
از نشانه هاى ظاهرى خشم تغيير رنگ چهره و لرزش شديد در اعضاى بدن و درهم ريختن نظم و ترتيب كارها و پريشانى در سخن و حركات است ، تا آنجا كه آثار خشم در گوشه هاى دهان پديد مى آيد و چشم ها سرخ مى شود و بينى او دگرگون و شكل معمول اعضا بويژه صورت عوض مى شود و اگر شخص خشمگين در حالت خشم زشتى صورت خود را ببيند خشم او آرام مى شود، چرا كه از زشتى چهره و دگرگونى خلقت خود شرم مى كند، در حالى كه زشتى باطن او از زشتى ظاهرش بيشتر است زيرا ظاهر نماينده باطن است ؛ اول چهره باطن زشت شده آنگاه زشتى آن در ظاهر آدمى منعكس مى شود. بنابراين دگرگونى ظاهر نتيجه دگرگونى باطن است . اين اثر خشم در جسم آدمى بود.
امّا اثر خشم بر زبان ، آن است كه زبان به دشنام و گفتن سخنان زشت كه خردمندان از آن شرم دارند و گوينده نيز پس از فرو نشستن خشم از آن شرم مى كند، رها و باز مى شود. علاوه بر اين نظم كارهاى آدم خشمگين بر هم مى خورد و كلماتش پريشان مى شود.
امّا اثر و نشان خشم بر اندام ها آن است كه شخص خشمگين مى زند، حمله مى كند، مى درد و در صورت داشتن قدرت بى باكانه (طرف را) مجروح مى سازد و گاه به قتل مى رساند و اگر شخص مورد خشم بگريزد و يا به علتى به او دست نيابد و نتواند انتقام بگيرد، اثر خشم به شخص خشمگين بر مى گردد در نتيجه لباس خود را مى درد و بر صورت سيلى مى زند و گاه دست خود را بر زمين مى كوبد و همانند شخص مست و مدهوش سرگشته مى دود بسا كه بر زمين افتد و بر اثر خشم بسيار توان دويدن و برپا ايستادن را از دست بدهد و حالت غش بر او عارض شود، و بسا كه جمادات و حيوانات را بزند مثلا كاسه را به زمين بزند و گاه كه بر سر سفره خشمگين شود ظروف غذا را درهم بشكند و گاه كارهاى ديوانگان از او سر بزند و در و ديوار و حيوانات را دشنام دهد و آنها را مانند انسان مخاطب قرار دهد و بگويد: من چقدر از دست تو رنج بكشم و نظير اين سخنان تا آنجا كه بسا حيوانى با لگد به سينه اش بكوبد و او نيز مقابله به مثل كند و با لگد با سينه حيوان بكوبد.
امّا اثر خشم آن است كه در دل نسبت به شخص مورد خشم ، كينه و حسد و بدى نهفته است و نيز سرزنش كردن او بر بدى ها و غمگين شدن از شادى او و تصميم بر آشكار ساختن راز او و پرده درى و ريشخند او و ديگر كارهاى زشت نسبت به او. اين است نتيجه خشم بسيار.
امّا اثر ضعف غيرت اين است كه آدمى از آنچه موجب عار و ننگ است ناراحت نمى شود، از قبيل وارد شدن فساد در محارم و همسر و كنيز، و تحمل خوارى از افراد پست ، و كوچكى نفس و خوارى كه اين نيز نكوهيده است ؛ زيرا از نتايج آن بى غيرتى نسبت به كارهاى حرام است و آن خشونت است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((همانا سعد بسيار با غيرت است و من بيش از سعد غيورم و خدا از من غيورتر است .))(818) هدف از آفرينش غيرت حفظ نسب هاست و اگر مردم نسبت به آن بى تفاوت باشند نسب ها با هم در آميزد. از اين رو گفته شده : در مردان هر امتى كه غيرت باشد زنانشان محفوظ مى مانند و نشانه ضعيف بودن خشم سستى و سكوت در هنگام ديدن كارهاى زشت است ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بهترين امتم خشن ترين آنهايند))، (819) يعنى آنها كه در امور دين تند و خشن هستند. خداى متعال فرمود: (( ((و لا تاخذكم بهما راءفة فى دين اللّه )) (820) در هر كس خشم نباشد از تمرين نفس خود عاجز آيد و تمرين (نفس ) كامل نمى شود مگر آن كه خشم بر شهوت غالب آيد و در هنگام تمايل به شهوت هاى پست بر نفس خويش خشمگين شود. بنابراين نبودن خشم در انسان نكوهيده است امّا تنها خشمى كه به فرمان عقل و دين باشد ستوده است . چنين خشمى هر جا اعمال غيرت لازم باشد برانگيخته مى شود و هر جا بردبارى نيكو باشد به خاموشى مى گرايد و حفظ غضب در حد اعتدال همان استقامتى است كه خداوند بندگان خود را به آن مكلف ساخته است و حد وسطى است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را توصيف كرده ، آنجا كه فرموده است : ((بهترين چيزها حدّ ميانى آنهاست )) (821) ، بنابراين هر كس خشمش به سستى گرايد تا آنجا كه خوارى و ستم را بنا حق تحمل و احساس بى غيرتى و پستى نفس كند لازم است خود را درمان كند تا نيروى خشمش قوى شود و هر كه خشمش به افراط گرايد تا آنجا كه او را به بى باكى ارتكاب كارهاى زشت بكشاند، بايد نفس خود را درمان كند تا قدرت خشم را درهم بشكند و در ميانه راه حق كه صراط مستقيم و ميان دو طرف است بايستد، و آن صراط از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است و اگر از رسيدن به نقطه ميانى ناتوان شود سعى كند تا به آن نزديك شود. خداى متعال مى فرمايد: (( و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كاالمعلقة )) (822) و چنين نيست كه هر كس نتواند تمام خوبى ها را انجام دهد لازم باشد همه بدى ها را انجام دهد، ولى بعضى از بدى ها از بعضى آسانتر، و بعضى خوبى ها از بعضى برتر است . اين بود حقيقت خشم و درجات آن .
شرح اين كه آيا با تمرين مى توان خشم را ريشه كن ساخت يا نه ؟ 
بدان كه بعضى پنداشته اند مى توان خشم را ريشه كن ساخت و هدف و مقصد تمرين همان است . ديگران بر اين گمانند كه درمان خشم به هيچ رو ممكن نيست . اينان معتقدند كه اخلاق (باطنى ) مانند آفرينش ظاهرى است و هر كه دو تغيير ناپذيرند. اين دو عقيده ضعيف است ، بلكه در اين مورد گفتار ما به حقيقت نزديك است كه تا انسان زنده است و چيزى را دوست مى دارد و از چيزى متنفر است ، خالى از خشم نيست ، و تا چيزى مطابق ميل اوست و چيزى مخالف ميل او ناگزير است آنچه دلخواه اوست بدارد و از آنچه دلخواه او نيست متنفر باشد و خشم تابع اين خواستن است چرا كه هر زمان شى ء مورد علاقه اش از او گرفته شود ناگزير خشمگين مى شود و هرگاه نسبت به او سوء قصد كند ناچار به خشم آيد آنچه مورد علاقه انسان است شامل سه بخش است :
الف آنچه براى تمام مردم ضرورى است و عبارت است از خوراك ، پوشاك ، مسكن و حفظ سلامتى . بنابراين هر انسانى كه مورد ضرب و جرح قرار گيرد، ناگزير خشمگين مى شود همچنين هرگاه لباسش كه عورتش را مى پوشاند از او گرفته شود يا از خانه اش كه مسكن اوست بيرون رانده شود و يا آبى كه تشنگى او را رفع مى كند ريخته شود به خشم مى آيد، چرا كه اينها جزء ضروريات زندگى انسان است و محروم شدن از آنها را نمى پسندد در نتيجه نسبت به هر كسى كه او را از آن محروم كند خشمگين مى شود.
ب آنچه براى هيچ يك از مردم ضرورى نيست ، مانند مقام و ثروت بسيار و نوكر و مركب هاى سوارى ؛ چرا كه امور ياد شده بر اثر عادت و ناآگاهى از هدف زندگى مورد علاقه واقع مى شود، تا آنجا كه طلا و نقره فى نفسه مورد علاقه قرار مى گيرند و اندوخته مى شوند و انسان به هر كسى كه آنها را بدزدد خشمگين مى شود اگر چه از نظر معاش به آنها نياز نداشته باشد. در اين نوع نياز ممكن است انسان دچار خشم نشود؛ مثلا هرگاه يك خانه علاوه بر خانه مسكونى خود داشته باشد و ظالمى آن را ويران سازد ممكن است خشمگين نشود، چرا كه ممكن است به كار دنيا بينا شده باشد و نسبت به آنچه زائد بر نياز است زهد ورزد و با فقدان آن غضب نكند، زيرا چندان علاقه اى به آن ندارد و اگر آن را دوست بدارد ناگزير با از دست دادن آن خشمگين مى شود و بيشترين خشم مردم بر چيزهاى غير ضرورى است ؛ مانند مقام ، شهرت ، صدرنشينى در مجالس و فخر فروشى به علم . بنابراين كسى كه محبت به اين امور بر او غلبه كند ناگزير اگر كسى در صدرنشينى مزاحم او شود بر او خشم مى گيرد و هر كس به اين امور علاقه مند نباشد از صدرنشينى ديگران به خشم نمى آيد و خود در كفش كن مجلس هم مى نشيند، و اين عادت هاى پست است كه تمايل انسان و بى ميلى او را زياد مى كند و خشم او زياد مى شود و هر اندازه تمايلات و خواسته هاى انسان بيشتر باشد صاحب آن نادان تر و درجه اش پست تر است ، زيرا نياز صفت كاستى است و هر مقدار نياز افزون شود كاستى بسيار شود و كوشش ‍ نادان همواره بر اين است كه بر نيازها و شهوت هايش بيفزايد و نمى داند كه عوامل غم و اندوه را براى خود زياد مى كند به حدى كه بعضى از نادانان بر اثر عادت هاى پست و همنشينى با همگان بد، به جايى مى رسند كه اگر به آنها گفته شود شما بازى با پرندگان و شطرنج بازى را نمى دانيد و نمى توانيد زياد ميگسارى كنيد و غذاى زياد بخوريد و نظير اين سخنان ، به خشم مى آيند. پس خشم گرفتن بر اين گونه نيازها ضرورى نيست ، چون دوستى آنها نيز ضرورى نمى باشد.
ج آنچه براى پاره اى از مردم ضرورى و براى برخى ضرورى نيست ؛ مانند كتاب براى دانشمند. يك دانشمند بر اثر نياز به كتاب ، آن را دوست دارد و نسبت به هر كسى كه آن را آتش بزند و يا در آب بيندازد خشمگين مى شود و همچنين است ابزارهاى صنعتى براى شخص هنرمند كه وسيله امرار معاش ‍ اوست و چون معاش ضرورى است محبت به ابزار نيز ضرورى مى شود و به نسبت افراد مختلف فرق مى كند. محبت ضرورى تنها محبتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با گفتار خود به آن اشاره فرموده است : ((هر كس در خانه اش در امان به صبح درآيد و بدنش سالم باشد و روزى روزش را داشته باشد گويى تمام دنيا به او داده شده است .)) (823) هر كس ‍ به حقيقت كارها بينا باشد و از سه نعمت ياد شده در حديث برخوردار شود چنين تصور مى رود كه بر غير آنها خشمگين نشود. اين بود سه نوع نياز ما. حال هدف تمرين در هر يك از آنها را بايد بيان كنيم :
امّا در مورد بخش اول آنچه براى تمام مردم ضرورى است براى فرونشاندن خشم تمرين زيادى لازم نيست اول آن اندازه لازم است كه آدمى فرمانبردار خشم نشود و به ظاهر آن را بيشتر از ميزانى كه شرع آن را مستحب و عقل نيكو مى داند به كار ببرد و اين با تلاش و تكلف حلم و مدتى تحمل ممكن مى شد تا حلم و تحمل در انسان اخلاق راسخى شود. امّا ريشه كن ساختن خشم از قلب نه خواسته طبع انسان است و نه ممكن . آرى در هم شكستن قدرت خشم و تضعيف آن ممكن است تا خشم در درون شدت نيابد و بسيار هم ضعيف نشود و اثرش در صورت پديد نيايد، ولى اين كار بسيار سخت است . حكم بخش سوم (كه براى بعضى انسان ها ضرورى و براى بعضى ضرورى نيست ) نيز همين است ، چرا كه آنچه درباره شخصى ضرورى شود بى نيازى ديگرى از آن مانع خشم او نيم شود. بنابراين تمرين در آن مانع از اعمال خشم مى شود و هيجان درونى آن را مى كاهد تا بر صبر در برابر خشم سخت رنج نبرد.
امّا بخش دوم (كه براى هيچ كس ضرورى نيست )، با رياضت و تمرين مى توان بر خشم غالب شد، زيرا بيرون راندن عشق مقام و ثروت از دل ممكن است ، به اين صورت كه آدمى بداند و طنش گور است و قرارگاهش ‍ آخرت ؛ دنيا فقط گذرگاهى است كه بايد از آن گذشت و از آن به اندازه ضرورت زاد و توشه برگرفت و بيش از نياز وبال گردن آدمى است هم در وطن و هم در قرارگاه اصلى . در اين صورت در دنيا زهد مى ورزد و محبت را از دل محو مى سازد و اگر براى انسان سگى باشد كه او را دوست نمى دارد و ديگرى او را بزند خشمگين نمى شود. بنابراين خشم تابع محبت است و رياضت و تمرين در اين بخش گاه به ريشه كن شدن شخم مى انجامد كه براستى اندك است و گاه به جلوگيرى از به كار بردن خشم و عمل به مقتضاى آن مى انجامد كه آسان تر است .
اگر كسى بگويد: آنچه در زندگى براى انسان ضرورى و جزء بخش اول است ، آدمى با از دست دادن آن ناراحت مى شود، ولى خشمگين نمى شود كسى كه يك گوسفند دارد و تنها وسيله معاش اوست چنان چه گوسفندش ‍ بميرد بر هيچ كس خشمگين نمى شود، اگر چه ناراحت مى شود و لازم نمى آيد كه آدمى بر هر چه مورد نفرت اوست خشمگين شود. آدمى از رگ زدن و حجامت درد مى كشد، ولى بر رگزن و خون گير غضب نمى كند. بنابراين كسى كه توحيد بر او غالب است و همه چيز را از جانب خدا مى داند بر هيچ يك از آفريدگان او خشمگين نمى شود، چرا كه تمام آنها را مسخّر قدرت او مى داند، مانند قلم كه در اختيار نويسنده است ، و كسى كه شاه حكم اعدام او را امضاء مى كند بر قلم (كه حكم اعدامش را رقم زده ) خشمگين نمى شود و نيز بر كسى كه گوسفندش را سر مى برد با آن كه روزى اوست غضب نمى كند، چنان كه بر مردن گوسفند غضب نمى كند؛ چرا كه مردن و ذبح شدن را از سوى خدا مى داند از اين رو خشم را با توحيدى كه بر او غالب است دفع مى كند و نيز با حسن ظن به خدا آن را دفع مى كند به اين معنى كه تمام آنها را از سوى خدا و مقدّر الهى مى داند و به مقدّرات الهى خشنود است . بسا كه خير او در گرسنگى و بيمارى و مجروح و مقتول شدن است ، بنابراين غضب نمى كند، چنان كه بر شخص رگزن خشمگين نمى شود چرا كه خير خود را در آن مى داند.
(در پاسخ ) مى گوييم : اين سخن به اين صورت محال نيست ، ولى غلبه توحيد به اين صورت فقط مانند برق جهنده است كه در حالات مختلف غالب مى شود ولى دوام نمى يابد و دل طبيعةً به واسطه ها رجوع مى كند و اگر براى انسانى همواره اين حالت (غلبه توحيد) را متصور شويم بايد براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز چنين مى بود، در حالى كه آن حضرت خشمگين مى شد تا آنجا كه بنا گوشش سرخ مى شد.(824)
عبداللّه بن عمرو بن عاص عرض كرد: ((اى رسول خدا تمام آنچه در حالت خشنودى و خشم فرموده اى از قول تو بنويسم ؟ فرمود: بنويس به خدايى كه مرا به حق مبعوث فرموده آنچه از زبانم بيرون شده حق است .))(825) نفرمود: من خشمگين نمى شوم ، ولى فرمود: خشم مرا از حق خارج نمى سازد يعنى به مقتضاى خشم عمل نمى كنم .
عايشه يك بار خشمگين شد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((تو را چه شده ، شيطانت فرا رسيده است . عايشه گفت : براى تو شيطانى نيست ؟ فرمود: هست ولى من خدا را خوانده ام و خدا به من در برابر شيطان كمك فرمود و شيطان تسليم من شد و جز به كار خير مرا دستور نمى دهد.)) (826) بنابراين نفرمود كه براى من شيطانى نيست و قصدش شيطان خشم بود و بلكه فرمود: (شيطان خشم ) مرا به كار بد وا نمى دارد.
على عليه السّلام فرمود: ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى دنيا خشمگين نمى شد و چون حق او را به خشم مى آورد هيچ كس متوجه خشم آن حضرت نمى شد و براى تشفى خشم خود كارى نمى كرد تا بر خشم خود غلبه مى كرد.))(827) بنابراين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى حق غضب مى كرد و اگر براى خدا خشمگين مى شد اجمالا به واسطه ها توجه مى كرد. لذا هر كه خشمگين شود بر كسى كه قوت ضرورى و مورد نياز دينى اش را گرفته ، براى خدا غضب كرده است . پس دورى از خشم ممكن نيست . آرى گاه اصل خشم در مورد آنچه ضرورى است از ميان مى رود در صورتى كه دل سرگرم به امر ضرورى مهم تر از آن مى شود. بنابراين در دل ميدانى براى خشم وجود ندارد چون به امرى ديگرى سرگرم است ، چرا كه سرگرم شدن دل به بعضى از كارهاى مهم مانع مى شود كه جز آن را احساس كند؛ مانند جريان سلمان فارسى كه چون در معرض دشنام واقع شد گفت : اگر ميزان عمل من سبك باشد از آنچه مى گويى بدترم و اگر ميزان عملم سنگين باشد آنچه مى گويى به من زيانى نمى رساند و چون همت سلمان صرف آخرت مى باشد، قلبش از دشنام متاءثّر نمى گرديد. همچنين مردى ربيع بن خيثم را دشنام داد. پس ربيع گفت : اى فلان خدا سخنت را شنيد و همانا در برابر بهشت گردنه اى است اگر از آن عبور كنم گفته تو را به من زيانى نمى رساند و اگر از آن عبور نكنم بدتر از آنم كه گفتى . مردى يكى از صحابه پيامبر را دشنام داد صحابى گفت : اگر راست مى گويى خدا مرا بيامرزد، و اگر دروغگويى خدا تو را بيامرزد. پس اين گفته ها به ظاهر دلالت دارد كه صحابه بزرگ پيامبر (از دشنام ) خشمگين نمى شدند، چرا كه دل هاى آنان به كارهاى مهم دينشان سرگرم بود، و احتمال مى رود كه دشنام در دل هاى اين گونه افراد اثر كند و ليكن به آن سرگرم نمى شوند، بلكه به آنچه بر دل هايشان غالب است مشغول مى شوند، در اين صورت سرگرمى دل به پاره اى از امور مهم ممكن است در هنگام از دست رفتن بعضى از چيزهاى مورد علاقه آدمى مانع از بروز خشم شود. بنابراين فقدان خشم قابل تصور است يا با سرگرم شدن دل به كار مهم يا با غالب آمدن نگرش توحيد يا به علت سومى و آن اين است كه بداند خدا دوست دارد كه آدمى خشمگين نشود پس ‍ شدّت خشم محبّت به خدا آتش خشم او را خاموش مى كند و اين حالت بندرت اتفاق مى افتد از اين سخنان شناختى كه راه رهايى از آتش خشم بر طرف شدن دوستى دنيا از دل است و آن با شناخت آفات و گرفتارى هاى دنيا حاصل مى شود، چنان كه در كتاب نكوهش دنيا خواهد آمد. هر كس ‍ دوستى دنيا را از دل بيرون كند از بيشترين عوامل خشم رها مى شود و آنچه بر طرف ساختنش ممكن نيست شكستن و ضعيف كردن آن ممكن است . بنابراين به سبب شناخت آفات دنيا خشم ضعيف و دفعش آسان مى شود.
عواملى كه موجب بروز خشم مى شوند 
پيش از اين دانستى كه درمان هر مرضى با قطع كردن ريشه آن و برطرف ساختن عوامل آن ميسّر است ، بنابراين ناگزير عوامل خشم را بشناسيم . يحيى عليه السّلام به عيسى عليه السّلام گفت : چه چيز سخت تر است ؟ عيسى گفت : تكبر و مباهات و قدرت طلبى و غيرت . عواملى كه خشم را موجب مى شوند عبارتند از: افتخار، خودپسندى ، شوخى ، مسخره ، سرزنش ، لجاجت ، مخالفت ، حيله گرى و حرص بسيار بر مال زياد و مقام و تمام آنها شرعا پست و نكوهيده است و با وجود اين عوامل ، رهايى از خشم ممكن نيست بنابراين بايد اين عوامل را به وسيله اضداد آنها از بين برد. سزاوار است آدمى فخرفروشى را با فروتنى و خودپسندى را با شناخت نفس خويش از بين ببرد چنان كه در كتاب تكبر و خودپسندى خواهد آمد. و از فخرفروشى مى توانى اين گونه رها شوى كه فكر كنى تو با بنده ات از يك جنس هستى و تمام آدميان منسوب به آدمند و از نظر فضيلت متفاوت و پراكنده شده اند. بنابراين آدميزادگان از يك جنس هستند و افتخار به داشتن فضايل است ، در حالى كه فخرفروشى و خودپسندى بزرگترين رذيلتهاست و آن دو ريشه و منشاء رذايل است و هرگاه وجودت از آنها تهى نباشند بر ديگرى برترى ندارى پس در صورتى كه با بنده ات از نظر نسب و تبار و اعضاى ظاهرى يك جنسى ، افتخار مكن . امّا مزاح و شوخى را با سرگرم شدن به كارهاى مهمّ دينى كه تمام عمر را فرا مى گيرد و اگر آنها را بشناسى عمرت كفاف آن را نمى كند، مى توانى برطرف سازى ، و شوخى را مى توانى با كوشش در كسب فضايل و اخلاق نيك و علوم دينى كه تو را به سعادت آخرت مى رساند برطرف كنى و تمسخر را مى توانى با بزرگوارى و خوددارى از آزار مردم و خويشتن دارى از مسخره ديگران زايل كنى و سرزنش را با پرهيز از گفتار زشت و خويشتندارى از جواب ناگوار بر طرف كنى و حرص زياد بر مزاياى زندگى را مى توانى با قناعت كردن به مقدار لازم براى دستيابى به عزّت بى نيازى و رهايى از ذلّت نياز بر طرف كنى و درمان هر يك از اين خلق ها و هر صفتى از اين صفات احتياج به تمرين و تحمّل سختى دارد و نتيجه تمرين آن به شناخت گرفتارى هاى آن صفات بستگى دارد تا (پس از شناخت ) نفس از آنها روى برگرداند و از زشتى آنها متنفّر شود. آنگاه مدّتى زياد بايد بر صفات مخالف آنها مواظبت كند تا به آنها انس ‍ بگيرد و بر نفس آسان شود، و هرگاه صفات رذيله از نفس بر طرف شود نفس پاك مى شود و از خشمى كه اين رذايل از آن پديد مى آيد رها مى شود. از قوى ترين انگيزه هاى غضب در نزد بيشتر نادانان آن است كه غضب را شجاعت و مردانگى و عزّت نفس و بزرگ همتى ناميده اند و از روى نادانى لقب هاى ستوده به خشم داده اند تا نفس به آن مايل شود و آن را نيكو بداند و آن زمانى شدّت مى يابد كه در هنگام ستودن به شجاعت شدّت خشم بزرگان نقل شود و روشن است كه نفس مايل است شبيه بزرگان باشد و بدان سبب خشم در دل او به هيجان مى آيد نامگذارى خشم به شجاعت و عزّت نفس جهل محض بلكه بيمارى دل و نقصان عقل است و نشان ضعف و نقصان نفس ، به اين دليل كه شخص مريض زودتر از سالم و زن زودتر از مرد و كودك سريع تر از بزرگ و پيرمرد ضعيف زودتر از ميانسال خشمگين مى شود و كسى كه داراى اخلاق نكوهيده است زودتر از شخص با فضيلت خشمگين مى شود. بنابراين شخص فرومايه هرگاه لقمه اش را از دست بدهد خشمگين مى شود و چون بخيل است هرگاه حبّه را از دست بدهد غضب مى كند تا آنجا كه بر خاندان و فرزندان و يارانش خشمگين مى شود، بلكه شخص نيرومند كسى است كه در هنگام خشم بر نفس خود مسلّط باشد، چنان كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نيرومندى در به خاك افكندن حريف نيست بلكه پهلوان كسى است كه در موقع خشم بر نفس خود مسلّط باشد.)) (828) پس سزاوار است اين نادان درمان شود به اين كه داستان بردباران و اهل گذشت و كارهاى نيك آنها از قبيل فرو خوردن خشم برايش نقل شود، چرا كه چنين گذشت ها از پيامبران و حكيمان و دانشمندان و شاهان بزرگ و فضلا و عكس آن از ترك ها و كردها و نادانان و بى خردان و بى فرهنگان نقل شده است .

next page

fehrest page

back page