راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۱ -


شرح دلايلى كه مجوز غيبت مى شود 
بدان كه مجوز نقل بدى هاى مردم در دين هدف صحيحى دارد كه نمى توان جز با توجه به آن هدف به نقل بدى هاى مردم پرداخت و همين هدف دينى است كه گناه غيبت را از بين مى برد. بدين ترتيب موارد مجاز آن شش مورد است :
1-دادخواهى كسى كه ظلم و خيانت و رشوه گرفتن قاضى را نقل مى كند غيبت كننده و گنهكار است ، امّا كسى كه قاضى بر او ستم كرده است مى تواند از سلطان دادخواهى كند و قاضى را ستمكار بخواند، چون تا چنين نكند نمى تواند حق خود را بگيرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((صاحب حق مى تواند سخن بگويد))؛ (723) و نيز فرمود: ((امروز و فردا كردن شخص ثروتمند ستم است )) (724) و فرمود: ((امروز و فردا كردن كسى كه براى اداى قرض خود مال دارد آبرويش را براى طلبكار حلال مى كند و او مى تواند بگويد: فلانى به من ستم كرده است و نيز بر طلبكار حلال است كه او را با زندانى كردن و تعزير كيفر كند.))(725)
2-كمك خواستن براى تغيير دادن كار زشت و برگرداندن گنهكار به درستكارى و آن در صورتى مباح است كه قصدش صحيح باشد و اگر چنين نباشد حرام است .
3-فتوا خواستن ، چنان كه به مفتى بگويد: پدر، همسر، يا برادرم به من ستم كرده اند راه نجاتم چيست ؟ ولى سالم تر آن است كه به كنايه بگويد: چه فتوا مى دهى درباره مردى كه پدر يا همسرش به او ستم كرده است ؟ اين مقدار مشخص كردن (ظالم ) مباح است به دليل روايت هند كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: ((ابوسفيان مردى است بخيل و آن اندازه مال در اختيارم قرار نمى دهد كه من و فرزندانم را كفايت كند. آيا مى توانم بدون اطلاع او از مالش بردارم ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به اندازه كفايت خود و فرزندانت بردار.)) (726) هند بخيل بودن ابوسفيان و ستم او به خود و فرزندانش را نقل كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را منع نفرمود زيرا مقصود هند درخواست فتوا بود.
4-برحذر داشتن مسلمانان از شرّ. پس هرگاه ببينى شخصى كه خود را فقيه جلوه مى دهد با اهل شرّ يا بدعت گذار يا فاسق آمد و رفت دارد و بيم آن داشته باشى كه بدعتش به آنها سرايت كند مى توانى بدعت و فسق او را آشكار سازى ، هرگاه انگيزه ترس تو از او اين باشد كه بدعت به ديگران سرايت كند و اين محل فريب خوردن است ، زيرا گاه انگيزه اين ترس حسد است ، و شيطان او را فريب تا به مردم مهربانى نشان دهد؛ و همچنين كسى كه برده اى مى خرد و مى دانى كه آن برده دزد است يا فاسق يا عيب ديگرى دارد، بر تو لازم است كه آن عيب را تذكر دهى چرا كه اگر سكوت كنى به خريدار ضرر زده اى هر چند گفتن عيب برده ضرر به برده است ، ولى رعايت حال خريدار از برده لازم تر است ؛ همچنين از شخصى كه درباره جرح و تعديل شهود از وى مى پرسند هرگاه در مورد گواه سؤ ال شود در صورتى كه از عيب گواه آگاه باشد مى تواند عيب او را بگويد؛ همچنين با شخصى كه در مورد ازدواج و امانت سپردن مشورت مى شود مى تواند به قصد خيرخواهى مشورت كننده هر چه مى داند نقل كند ولى حق ندارد از او عيبجويى كند، و اگر طرف مشورت در ازدواج ، بداند كه اگر به مشورت كننده بگويد: اين ازدواج به خير و صلاحت نيست ترك ازدواج مى كند واجب است به همين مقدار اكتفا كند، و اگر بداند كه تا وقتى بروشنى عيب شخص مورد مشورت در ازدواج را نگويد طرف منصرف نمى شود، مى تواند عيب او (عروس يا داماد) را بگويد. پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا از گفتن عيب گنهكار پروا مى كنيد تا مردم او را نشناسند، هر عيبى دارد نقل كنيد تا مردم از او پرهيز كنند.))(727) (بزرگان ) مى گفتند: غيبت سه نفر جايز است : پيشواى ستمگر، بدعت گذار، شخصى كه آشكار گناه مى كند.
5-اين كه شخصى به لقبى معروف باشد كه عيب او را بر ملا مى كند مانند اعرج (لنگ ) و اعمش (كسى كه چشمش ضعيف است و قى مى كند) پس بر كسى كه بگويد: ابوزناد از اعرج و سلمان از اعمش روايت كرده يا نظير اينها گناهى بر او نيست و دانشمندان اين كار را كرده اند چون در شناساندن طرف مجبور شده اند و نيز اين لقب ها به صورتى در آمده كه اگر صاحب آن لقب ها بفهمد بدش نمى آيد، پس از آن كه به آن لقب ها مشهور شده است . آرى اگر بتواند به عبارت ديگرى او را معرفى كند سزاوارتر است از اين رو به اعمى (نابينا) بصير و بينا مى گويند تا از اسمى كه نشان عيب است عدول كنند (در زمان ما به نابينا، روشندل مى گويند و بسيار زيباست ).
6-اين است كه شخص علنا گناه مى كند مانند مخنّث و كسى كه در مجلس ‍ فاسقان حاضر مى شود و آن كه علنا شراب مى نوشد و مال مردم را مصادره مى كند و تمام كسانى كه تظاهر به گناه مى كنند، بطورى كه از نام بردن و غيبت خود بدش نمى آيد. بنابراين اگر عيبى را بازگو كند كه آشكارا انجام مى دهد گناهى بر او نيست . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه پوشش حيا را از صورت بردارد غيبت او جايز است .))(728) دليل جايز بودن غيبت اين است كه گاه چنين گنهكارى به گناه خود مباهات مى كند و در حالى كه قصدش آشكار ساختن گناه خويش است ، چگونه از بازگو كردن ديگران بدش مى آيد؟ آرى اگر گناهى را كه به آن تظاهر نمى كند بگويد گناه به شمار مى آيد.
مى گويم : سيد علامه فضل اللّه بن على حسنى در (( شرح الشهاب )) در تفسير گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : ((غيبت فاسق جايز است ))، مى گويد: غيبت اين است كه عيب شخص غايب را بى آن كه نيازى به گفتن آن باشد نقل كند. آنگاه گفته است : امّا هرگاه از فاسقى غيبت كند غيبت و گناه نيست . فقط در صورتى غيبت است كه فاسقان پشيمان شده و توبه كرده باشد و امّا اگر در گناه پافشارى كند غيبت نيست ، چون خود همان عملى را كه از او نقل مى كنند آشكارا انجام مى دهد. پايان سخن علامه .
سخن علامه (ياد شده ) را روايات و سخن علماى لغت تاءييد مى كند. جوهرى گوييد: غيبت اين است كه در پشت سر شخص آبرومند (كسى كه عيبش پوشيده است ) سخنى بگويى كه اگر بشنود غمگين شود. پس اگر آن سخن راست باشد غيبت و اگر دروغ باشد بهتان است . از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : ((غيبت اين است كه سخنى درباره برادرت بگويى كه خدا آن را پوشانده است و امّا صفتى كه آشكار است مانند خشونت و شتابزدگى ، غيبت نيست ، و بهتان اين است كه درباره برادرت چيزى بگويى كه در او نيست .))(729)
از ابوالحسن عليه السّلام روايت شده است : ((هر كه پشت سر مردى چيزى بگويد كه در او هست و مردم نمى توانند او را غيبت كرده و هر كه سخنى درباره مردى بگويد كه در او نيست به او بهتان زده است .))(730)
شرح كفاره غيبت  
بدان كه بر غيبت كننده واجب است كه پشيمان شود و توبه كند و بر كرده خود تاءسف بخورد تا از عقوبت الهى رها شود. آنگاه از شخص غيبت شده بخواهد تا او را حلال كند و از مظلمه او نيز بيرون آيد و سزاوار است با حال تاءسف و اندوه و ندامت از غيبت شده حلّيت بطلبد چرا كه گاه شخص ‍ رياكار حلّيت مى خواهد تا به ظاهر خود را ديندار جلوه دهد، در حالى كه در باطن پشيمان نيست ، در اين صورت گناه ديگرى مرتكب شده است . گفته شده : غيبت كننده اگر از خدا براى غيبت شده آمرزش بخواهد و از غيبت شده حلّيت نطلبد كافى است و گاه براى اثبات اين مطلب به روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده استدلال مى شود كه فرمود: ((كفاره كسى كه او را غيبت كرده اى اين است كه برايش از خدا آمرزش بخواهى .))(731) مجاهد گويد: كفاره خوردن گوشت برادرت اين است كه او را بستايى و برايش دعاى خير كنى .
از يكى از بزرگان راجع به توبه كردن از غيبت سؤ ال شد. او گفت : به نزد رفيقت مى روى و مى گويى : در آنچه گفته ام دروغگويم ، بدى و ستم كردم ، اگر مى خواهى حق خود را بگير و اگر خواهى ببخش ، و اين درست ترين اقوال است ، و گفتار كسى كه مى گويد: ((آبرو عوض ندارد و حلّيت طلبى از آن لازم نيست بر خلاف مال كه چنين نيست ))، سخنى است ضعيف ، زيرا گاه در آبرو حد قذف واجب مى شود و مطالبه آن ثابت مى گردد؛ بلكه در حديث صحيح از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((هر كس از برادرش مظلمه اى در عرض و مال داشته باشد بايد از او حلّيت بخواهد پيش از اين كه روزى بيايد كه آن جا دينار و درهمى نيست و از حسنات او گرفته مى شود و اگر حسنه اى نداشته باشد از گناهان كسى كه مديون اوست گرفته مى شود و بر گناهان او افزوده مى شود.(732)
مى گويم : سخن صحيح كه بتواند ميان اخبار و گفتارهايى كه در اين باب وارد شده جمع كند سخن امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: ((اگر شخصى را غيبت كردى و آگاه شد از او حلّيت بخواه و اگر به او نرسيد، از خدا برايش آمرزش بخواه .))(733) دليل استغفار براى شخص غيبت شده در صورتى كه آگاه نشود اين است كه اگر حلّيت بطلبد موجب برانگيختن فتنه و كينه مى شود و در حكم اين شخص ، كسى است كه او را غيبت كرده و به سبب مردن يا غايب شدن به او دسترسى ندارد.
ابوحامد گويد: اگر شخص غيبت شده غايب يا مرده باشد سزاوار است كه برايش بسيار دعا استغفار كند و حسنات زياد برايش انجام دهد. اگر كسى بگويد: بنابراين آيا حلّيت خواستن واجب است ؟ مى گوييم نه ، زيرا دعا و استغفار نوعى تبرع است يعنى از روى ميل و اختيار مى باشد؛ تبرع نوعى تفضل است گرچه واجب نيست ولى نيكو و پسنديده است و راه پوزشخواه اين است كه بسيار او را بستايد و به او محبت كند و همواره چنان باشد تا قلب شخص غيبت شده پاك شود و اگر دلش پاك نشد، پوزشخواهى و محبت كردنش برايش حسنه مى شود و در قيامت در برابر گناه غيبت قرار مى گيرد، يكى از پيشينيان ، ستمگر را حلال نمى كرد. سعيد بن مسيب گويد: كسى را كه به من ستم كرده است حلال نمى كنم . ابن سيرين گويد: من غيبت را بر كسى حرام نكرده ام تا پس از غيبت او را حلال كنم ، خدا غيبت را بر انسان حرام كرده و هرگز آنچه را خدا حرام كرده حلال نمى كنم .
اگر بگويى : بنابراين معناى گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله : ((و سزاوار است كه غيبت كننده را حلال كنى )) چيست ؟ در حالى كه حلال كردن چيزى كه خدا آن را حرام كرده است ممكن نيست ؟ مى گوييم : مقصود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از حلال كردن عفو از مظلمه است نه اين كه حرام را قلب به حلال كند، و آنچه ابن سيرين گفته نيكوست در آنجا كه پيش از غيبت آن را حلال كند چرا كه بر او جايز نيست غيبت را براى ديگرى حلال كند.
اگر بگويى : معناى گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيست كه فرمود: ((آيا يكى از شما عاجز است كه مانند ابوضمضم باشد؟ او هرگاه از خانه اش ‍ بيرون مى رفت مى گفت : خدايا من آبرويم را بر مردم صدقه قرار مى دهم .)) (734) پس صدقه دادن به آبرو چه معنى دارد اگر كسى از آبروى خود صدقه بدهد آيا جايز است طرف بگيرد و اگر صدقه اش نافذ نيست پس معناى تشويق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر اين كار چيست ؟ مى گوييم : معناى صدقه دادن به آبرو اين است كه در قيامت از او مظلمه اى طلب نمى كنم و با او به نزاع و دشمنى نمى پردازم وگرنه غيبت به آن حلال نمى شود و مظلمه از گردن او ساقط نيست ، چرا كه بخشش قبل از واجب شدن است جز اين كه وعده داده كه با او مخاصمه نكند و مى تواند تصميم بگيرد به وعده اش ‍ وفا كند و با او مخاصمه نكند پس اگر از راءيش برگشت و با او مخاصمه كرد مانند ديگر حقوق است و مى تواند از آن استفاده كند، بلكه فقها تصريح كرده اند كسى كه قذف را حلال كرده حد قذف كه حق اوست ساقط نمى شود و مظلمه آخرت مانند مظلمه دنياست خلاصه عفو كردن بهتر است . در حديث آمده است : هرگاه مردگان در روز قيامت در پيشگاه خدا قرار گيرند آنها را صدا بزنند كه هر كس از خدا اجرى طلبكار است بپا خيزد. پس برپا نخيزد مگر كسى كه از مظلمه اش در دنيا عفو كرده باشد، خداى متعال فرمود: (( خذ العفو واءمر باالعرف و اعرض عن الجاهلين . )) پس پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى جبرئيل اين عفو چيست ؟ عرض كرد: خدا به شما فرمان مى دهد از كسى كه به تو ستم كرده درگذرى و به كسى كه با تو قطع رابطه كرده بپيوندى و كسى كه تو را محروم ساخته ببخشى ))(735)
از يكى از بزرگان روايت شده كه مردى به او گفت : فلانى تو را غيبت كرد؛ پس آن مرد بزرگ طبقى خرما پيش او فرستاد و گفت : به من خبر رسيده كه حسنات خود را به من هديه كرده اى ، خواستم در مقابل آن تلافى كنم ؛ عذرم را بپذير چرا كه نمى توانم كاملا (احسانت را) تلافى كنم .
آفت شانزدهم سخن چينى است 
خداى متعال مى فرمايد: (( هماز مشاء بنميم ، مناع للخير معتد اءثيم عتل بعد ذلك زنيم )) (736) عبداللّه بن مبارك مى گويد: منظور از زنيم زنازاده اى است كه سخن را پنهان نمى كند و با آن به اين نكته اشاره كرده كه هر كس سخن را پنهان ندارد و سخن چينى كند بر زنا زادگى او دلالت مى كند و اين نكته از آيه شريفه (( عتل بعد ذلك زنيم )) استفاده مى شود چرا كه زنيم به معناى فرزند زناست .
خداى متعال مى فرمايد: (( ويل لكل همزة لمزة )) (737) گفته شده : مقصود از (( همزه )) سخن چين و از (( لمزه )) غيبت كننده است ، خداى متعال مى فرمايد: (( حمالة الحطب )) (738) گفته شده : زن ابولهب سخن چين بود و سخن را به اين سو و آن سو مى برد.
خداى متعال مى فرمايد: (( فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا. )) (739) گفته شده : زن لوط (پيامبر) از مهمان هاى (لوط) خبر مى داد و زن نوح به مردم خبر مى داد كه نوح ديوانه است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ سخن چينى وارد بهشت نمى شود))؛ و در حديث ديگر است ((قتّات يعنى سخن چين وارد بهشت نمى شود.))(740)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((محبوب ترين شما در نزد خدا خوشخوترين شماست آنهايى كه مهمان نواز و خوش اخلاقند با ديگران انس مى گيرند و ديگران نيز با آنها انس مى گيرند، و مبغوض ترين شما در نزد خدا آنهايند كه در ميان دوستان سخن چينى مى كنند، و در ميان گروه ها تفرقه مى اندازند و براى انسان هاى پاك در جستجوى لغزش ها هستند.))(741)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا شما را از بدترينتان خبر دهم ؟ عرض كردند: آرى اى رسول خدا فرمود: سخن چينان ، و آنها را كه ميان دوستان را بر هم مى زنند و در جستجوى عيب براى انسان هاى بى عيب هستند.))(742)
ابوذر مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس بر عليه مسلمانى سخنى را شايع كند تا با آن سخن او را بنا حق معيوب جلوه دهد، خدا در روز قيامت او را به دوزخ اندازد.))(743)
ابودردا گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر مردى كه بر عليه مردى سخنى شايع كند كه از آن مبراست تا او را در دنيا خوار سازد، بر خداست كه در روز قيامت به خاطر اين شايعه او را در آتش آب كند.))(744)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((چون خداى متعال بهشت را آفريد به آن فرمود: سخن بگو: بهشت گفت : هر كه وارد من شود خوشبخت است . خداى جبار فرمود: سوگند به عزت و جلالم هشت گروه از مردم در تو مسكن نگيرند: (( دائم الخمر، )) كسى كه به زنا اصرار مى ورزد، سخن چين ديّوث ، ماءموران محافظ سلطان ، مخنّث (مردى چون زناى ظاهر شود)، كسى كه قطع رحم كند، كسى كه با خدا پيمان بسته و به آن وفا نمى كند، وارد بهشت نمى شوند.))(745)
مى گويم : از طريق شيعه از امام صادق عليه السّلام برايمان روايت شده كه گفت : اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود: ((بدترين شما سخن چينان و كسانى هستند كه ميان دوستان تفرقه مى اندازند و براى انسان هاى سالم به جستجوى عيب مى پردازند.))(746)
از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است .))(747)
ابوحامد مى گويد: كعب روايت كرده كه بنى اسرائيل دچار قحطى شدند؛ حضرت موسى عليه السّلام چند بار از خدا طلب باران كرد ولى اجابت نشد پس خداى متعال به موسى وحى كرد در حالى كه سخن چينى در ميان شماست كه به سخن چينى اصرار دارد پاسخ تو و همراهانت را نمى دهم . موسى عرض كرد: پروردگارا او كيست ؟ تا او را از جمع خودمان بيرون كنم ؛ خداوند فرمود: اى موسى شما را از سخن چينى نهى مى كنم و خود سخن چينى كنم . پس همگى توبه كردند و در نتيجه از باران رحمت خدا برخوردار شدند.
گويند: مردى به دنبال حكيمى هفتصد فرسنگ راه را پيمود تا از وى هفت كلمه بياموزد. چون بر او وارد شد گفت : من خدمت شما آمدم تا از علمى كه خدا به شما ارزانى كرده بهره ببرم پس از آسمان و آنچه سنگين تر از آن است ، از زمين و آنچه از آن فراخ ‌تر است ، از سنگ و آنچه از آن سخت تر است ، از آتش و آنچه از آن داغ تر است ، از زمهرير و آنچه از آن سردتر است ، از دريا و آنچه از آن غنى تر است و از يتيم و كسى كه از او خوارتر باشد مرا خبر بده ؟ حكيم گفت : تهمت زدن به شخص پاك از آسمان ها سنگين تر است ، حق گسترده تر از زمين است ، دل قانع بى نيازتر از درياست ، حرص و حسد سوزان تر از آتش است ، حاجت بردن به پيش خويشاوند هرگاه برآورده نشود سردتر از زمهرير است ، دل كافر سخت تر از سنگ است و سخن چين هرگاه كارش آشكار شود خوارتر از يتيم است و گويند: يك سوم عذاب قبر از سخن چينى است .
تعريف سخن چينى و آنچه در ردّ آن واجب است  
بايد دانست كه (نميمه ) غالبا به كسى گفته مى شود كه گفتار ديگران را به قصد سخن چينى به شخصى كه درباره او سخن گفته مى شود برساند؛ چنان كه گفته مى شود فلانى درباره ات چنين و چنان گفت و ((نميمه )) (سخن چينى ) مخصوص به شخص نيست كه درباره او سخن گفته مى شود، بلكه تعريف ((نميمه )) آشكار ساختن هر چيزى است كه ديگرى از آن ناراحت شود خواه كسى كه سخن از او نقل شده ناراحت شود يا كسى كه سخن براى او نقل شده است يا شخص ثالثى از آن رنجيده شود، و تفاوتى ندارد كه آشكار ساختن عيب ديگرى به گفتار يا نوشتار يا رمز و يا به اشاره باشد؛ و نيز آنچه نقل مى شود كردار يا گفتار باشد و يا عيب و نقصانى بر شخصى باشد كه سخن از او نقل شده يا نباشد، بلكه حقيقت نميمه آشكار ساختن و پرده برداشتن از چيزهايى است كه شخص آشكار شدنش را نمى پسندد، بلكه بر آدمى لازم است از گفتن تمام حالات مردم كه مى بيند و آنان از افشاى آنها كراهت دارند خوددارى كند، مگر آنچه نقل كردنش براى مسلمانى سودمند افتد يا با نقل آن مانع از گناهى شود چنان كه هرگاه ببيند شخصى مال ديگرى را تصرف مى كند بر او لازم است شهادت دهد تا حق شخصى را كه شهادت به نفع اوست تاءمين كند. امّا اگر ديد شخصى مال خود را پنهان مى كند و آن را (براى ديگران ) نقل كند مرتكب سخن چينى و افشاى سرّ شده و اگر سخن چينى او در مورد عيب و نقصان طرف باشد دو گناه غيبت و سخن چينى را با هم جمع كرده است .
انگيزه سخن چينى سه چيز است : يا قصد بدى نسبت به شخصى دارد كه از او سخن نقل شده و مى خواهد نسبت به شخصى كه برايش سخن نقل مى كند محبت نشان دهد؛ يا مى خواهد با سخن گفتن شاد شود و يا در گفتن سخنان زايد فرو رود. هر كسى كه شخص سخن چينى نزد او برود و به او بگويد: فلانى درباره ات چنين و چنان گفت يا درباره ات چنين و چنان كرد، يا در بر هم زدن كارت يا كمك به دشمنت يا زشت نشان دادن حالت سعى مى كند يا نظير اين سخنان را بگويد رعايت شش چيز بر شنونده لازم است :
1-سخن چين را تصديق نكند؟ چرا كه نمّام فاسق و شهادتش مردود است . خداى متعال مى فرمايد: (( يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة . )) (748)
2-سخن چين را از اين عمل منع كند و او را پند دهد و عملش را زشت بشمارد. خداى متعال مى فرمايد: (( واءمر باالمعروف و انه عن المنكر. )) (749)
3-براى خدا او را دشمن بدارد، چرا كه سخن چين در پيشگاه خدا بسيار مورد خشم است ، و هر كه را خدا دشمن بدارد دشمنى با او واجب است .
4-به مقتضاى گفته سخن چين به برادر غايب خود گمان بد نبرد، چرا كه خداى متعال مى فرمايد: (( اجتنبوا كثيرا من الظن . ))
5-گفتار سخن چين او را بر كاوش و جستجو وادار نكند تا نهى خداوند كه فرموده است : (( و لا تجسسوا، )) محقق نشود.
6-بر خود نپسندى آنچه نمّام را از آن منع مى كنى و نميمه اى ار نقل نكن و نگو فلانى براى او چنين و چنان گفت تا نمّام و غيبت كننده باشى و عملى را انجام دهى كه نمّام را از آن منع كرده اى .
از على عليه السّلام روايت شده كه مردى خدمتش آمد و از مردى ديگرى سعايت كرد، حضرت فرمود: ((اى فلان ما از آنچه گفتى سؤ ال مى كنيم اگر راستگو بودى بر تو خشمگين مى شويم ؟ عرض كرد: اى امير مؤ منان حرفم را پس مى گيرم .))(750)
نقل شده حكيمى بود كه يكى از برادرانش به ديدار او رفت و خبرى را از شخص ديگرى براى وى نقل كرد. حكيم به او گفت : ديدار را به تاءخير انداختى و با سه جنايت نزد من آمدى : برادرم را در نظرم مورد كينه قرار دادى و دل آسوده ام را مشغول ساختى ، و نفس امين خود را مورد تهمت قرار دادى .
روايت شده كه سليمان بن عبدالملك نشسته بود و زهرى پيش او حضور داشت . پس مردى نزد سليمان آمد. سليمان به او گفت : به من خبر رسيده كه از من بدگويى كرده و چنين و چنان گفته اى ، مرد گفت : نه كارى كرده ام و نه سخنى گفته ام ، سليمان گفت : كسى كه به من خبر داد راستگو بود؛ زهرى گفت : نمّام راستگو نيست ، سليمان گفت : راست مى گويى برو بسلامت .
بعضى از بزرگان گفته اند: هر كه پيش تو از كسى نمّامى كند از تو نيز پيش ‍ ديگران سخن چينى خواهد كرد. اين سخن اشاره است به اين كه بايد نمّام را دشمن داشت و به راستگو بودنش اعتماد نكرد. چگونه نمّام مورد دشمنى قرار نگيرد در حالى كه از صفاتى چون دروغ ، غيبت ، حيله گرى ، خيانت غشّ كردن ، حسد، نفاق و برهم زدن ميان مردم و مكر و فريب جدا نيست و او از كسانى است كه مى كوشد تا آنچه را خدا به پيوند آن امر كرده قطع كند. خداى متعال مى فرمايد: (( و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض )) (751) و نيز خداى متعال فرموده : (( انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق . )) (752) و نمّام از آنهاست .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بدترين مردم كسى است كه مردم به خاطر شرارتش از او بپرهيزند))، (753) و نمّام از آنهاست .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ قاطعى وارد بهشت نمى شود.))؛ عرض شد: قاطع چيست ؟ فرمود: كسى كه ميانه مردم را قطع مى كند و او همان نمّام است . (754) و گفته شده : منظور از قاطع كسى است كه قطع رحم كند. در نزد برخى از صالحان سخن از سعايت به ميان آمد پس او گفت : چه گمان داريد به گروهى كه از تمام طبقات مردم راستگويى ستوده است جز از آنها.
و سعايت همان نميمه است با اين تفاوت كه هرگاه نقل سخن در نزد كسى باشد كه از او مى ترسد (از قدرت و شوكت او مانند سلاطين و امرا) سعايت ناميده مى شود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه در نزد مردم از مردم سخن چينى كند حلال زاده نيست .))(755)
لقمان حكيم گويد: پسركم تو را به چند خصلت سفارش مى كنم كه اگر به آنها چنگ بزنى همواره با رعايت آنها مسرور خواهى بود. با خويشاوند و بيگانه خوشخو باش ؛ نادانى خود را از شخص بزرگوار و فرومايه پنهان كن برادرانت را حفظ كن ؛ با خويشاوندانت بپيوند و آنان را از قبول سخن ساعى يا شنيدن متجاوزى كه قصد تباهى و فريب تو را دارد ايمن بدار، بايد يارانت كسانى باشند كه هرگاه از آنها جدا شدى و آنها از تو جدا شدند غيبت يكديگر نكنيد.
يكى از بزرگان گويد: اگر آنچه نمّام براى تو نقل مى كند درست باشد، در نقل دشنام نسبت به تو نيز گستاخى كرده است و كسى كه سخن از او نقل شده (دشنام دهنده ) به بخشش تو سزاوارتر است چرا كه او روبرويت دشنامت نداده است ، خلاصه شرّ شخص نمّام بسيار است و لازم است از او پرهيز شود، حماد بن سلمه گويد: مردى بنده اى را فروخت و به خريدار گفت : در اين بنده هيچ عيبى جز نمّامى نيست ، خريدار گفت : پسنديدم و او را خريد. غلام چند روزى صبر كرد سپس به زن مولاى خود گفت : شوهرت تو را دوست ندارد و قصد دارد هوو بر سرت بياورد ولى من با موى سرش او را به نفع تو جادو مى كنم . زن گفت : چگونه مى توانم از مويش به دست آورم ؟ غلام گفت : هرگاه خوابيد تيغ برگير و از پشت سرش چند دانه مو بتراش تا او را بر ضرر هوويت جادو كنم و تو را دوست بدارد، آنگاه به شوى زن گفت : زنت دوستى گرفته و مى خواهد تو را بكشد. پس خودت را در برابر او به خواب بزن تا از حقيقت آگاه شوى ، مرد خود را به خواب زد و زن با تيغ آمد. مرد پنداشت كه زنش قصد كشتن او را دارد برخاست و او را بكشت ، بستگان زن آمدند و مرد را كشتند. پس كشتار ميان دو قبيله روى داد و مدت ها ادامه يافت .

next page

fehrest page

back page