فصل سى و نهم
: در كفران نعمت است
و آن از مهلكات عظيمه و موجب شقاوت سرمديه و
عقوبات دنيويه و اخرويه است كه از جمله آنها سلب نعمت است در دنيا؛ و شبههاى در
حرمت و كبيره بودن آن نيست.
قال الله تعالى: لئن
شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد
(576)؛
(اگر سپاس گزاريد همانا شما را بيفزايم و اگر
ناسپاسى كنيد هر آينه عذاب من سخت است).
و قال: فكفرت بأنعم الله
فأذقها الله لباس الجوع و الخوف
(577)؛
(نعمتهاى خدا را كفران كردند پس خدا به آنان
جامه گرسنگى و بيم پوشانيد).
و قال: ان الله لا يغير
ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم
(578)؛
(خدا آنچه از نعمت نزد گروهى است نمىگرداند
تا هنگامى كه آنان آنچه را كه در نفسهايشان است دگرگون نمايند).
و قال الصادق (عليه
السلام): مكتبو فى التوراة: أشكر من أنعم عليك، و أنعم على من شكرك، فانه لا زوال
للنعماء اذا شكرت، و لا بقاء لها اذا كفرت، الشكر زيادة فى النعم و أمان من الغير
(579)؛
أى التغيير؛
(از كسانى كه به تو احسان كرده سپاس گزارى كن و
به كسى كه تو را سپاس گويد احسان كن؛ چرا كه نعمتها را در صورت شكرگزارى فنايى
نباشد و در صورت كفران، بقايى، سپاسگزارى سبب زياده گشتن نعمتها و مانع تغيير
آنها است).
(شكر)
و ضد كفران، شكر است، و آن از افضل كمالات و
صفات نفسيه است، و موجب رفع بلا و ازدياد نعمت است، و از اين جهت است كه ترغيب شديد
در شرع بر او وارد شده است.
قال الله تعالى: ما يفعل
الله بعذابكم ان شكرتم و ءامنتم
(580)؛
(خدا به عذاب شما چه كار دارد، اگر سپاس داريد
و ايمان داشته باشيد).
و قال: لئن شكرتم
لأزيدنكم
(581)؛
(اگر سپاس داريد نعمت شما را افزون مىكنم).
و قال: فاذكرونى أذكركم و
اشكروالى و لا تكفرون
(582)؛
(مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و مرا سپاس
داريد و ناسپاسى نكنيد).
قال و سنجزى الشكرين
(583)؛
(سپاس گزاران را پاداش خواهيم داد).
و قال رسول الله (ص):
الطاعم الشاكر له من الاجر كأجر الصائم المحتسب، و المعافى الشاكر له من الاجر كأجر
المبتلى الصابر، و المعطى الشاكر له من الاجر كأجر المحروم القانع
(584)؛
(خورنده شكرگزار اجرش مانند اجر روزهدارى است
كه به ثواب خدا چشم دارد؛ و تن درست سپاسگزار اجرش مثل اجر بيمار صبور است؛ و غنى
شكرگزار اجرش مانند محروم قانع است).
و قال أيضا: ما فتح الله
على عبد باب شكر فخزن عنه باب الزيادة
(585)؛
(چنين نيست كه خداوند به بنده توفيق شكر دهد و
افزايش نعمت را از او دريغ دارد).
و عن الصادق (عليه
السلام): من اعطى الزيادة، يقول الله عز وجل: لئن شكرتم لازيدنكم؛
(هر كه را توفيق شكر دهند نعمتش را زياد
گردانند. خداوند مىفرمايد: اگر سپاس داريد نعمت شما را افزون مىكنم).
و عنه (عليه السلام): ما
أنعم الله على عبد منم نعمة فعرفها بقلبه و حمد الله ظاهرا بلسانه فتم كلامه حتى
يؤمر له بالمزيد
(586)؛
(هيچ نعمتى خدا به بندهاى نداد كه آن نعمت را
در دل بشناسد و در ظاهر به زبان، خدا را سپاس و ستايش كند، و سخنش تمام شود؛ مگر
اين كه براى انو به فزونى امر شود).
و عنه (عليه السلام): شكر
النعمة اجتناب المحارم، و تمام الشكر قول الرجل: الحمد لله رب العالمين
(587)؛
(شكر نعمت، به پرهيز از گناهان است و شكر كامل
اين است كه بگويى: حمد تنها پروردگار جهانيان را رواست).
و عنه (عليه السلام): شكر
كل نعمة و ان عظمت أن تحمدالله عز وجل
(588)؛
(شكر هر نعمتى هر چند بزرگ باشد اين است كه
خداى را بستايى).
و عنه قال: أوحى الله عز
وجل الى موسى: يا موسى، اشكرنى حق شكرى. فقال: يا رب، كيف أشكرك حق شكرك و ليس من
شكر أشكرك به الا و أنت أنعمت به على؟ قال: يا موسى، الان شكرتنى حين علمت أن ذلك
منى
(589)؛
(خداى عز وجل به موسى (عليه السلام) وحى فرمود:
اى موسى! حق شكر مرا به جا آور. گفت: پروردگارا، چهگونه حق شكر تو را بجاى آرم و
حال آن كه هيچ شكرى نيست كه به آن تعو را شكر كنم مگر آنكه آن نيز نعمتى از تو
است؟ فرمود: اى موسى، اكنون مرا شكر كردى كه دانستى اين هم از من است).
و عن على بن الحسين (عليه
السلام) يقول: ان الله يحب كل قلب حزين و يحب كل عبد شكور. يقول الله تبارك و تعالى
لعبد من عبيده يوم القيامة: أشكرت فلانا؟ فيقول: بل شكرتك يا رب، فيقول: لم تشكرنى
اذ لم تشكره. ثم قال: أشركم لله أشكركم للناس
(590)؛
(خداوند هر دل غمگينى را دوست دارد و هر بنده
سپاسگزارى كردى؟ مىگويد: نه ولى تو را شكر گزاردم. مىفرمايد: چون او را سپاس
نگزاردى مرا هم شكر نكردهاى. آنگاه حضرت فرمود: شكرگزارترين شما نسبت به خداوند
كسى است كه سپاسگزارى او به مردم بيشتر باشد) الى غير ذلك
من الاخبار.
و ظاهر آيات و اخبار، وجوب شكر است؛ همچنان كه
ظاهر از اخبار، تحقق شكر و اداى تكليف است به اجتناب محارم و فعل واجبات و معرفت
اين كه هر نعمتى از خداوند عالم است. و اما شكر لسانى مثل قول: الحمدلله ظاهرا
وجوبى ندارد، و شايد كه سبب ازدياد نعمت، قول مذكور و نحوه از شكر لسانى بوده باشد.
و ظاهر اين است كه شكر مخلوق به معناى ثنا و
مدح و حمد او واجب نباشد، و اخبار وارده در آن، محمول بر، تأكد استحباب است.
و مخفى نماند كه نعمت پروردگار بر هر بندهاى
از بندگان در هر حال اگر چه در حالت مرض و فقر و فاقه و بلايا و مصايب بوده باشد لا
تعد و لاتحصى است، از نعمتهاى ظاهريه و باطنيه؛
و ان تعدوا نعمت الله لا
تحصوه
(591).
پس بر هر بندهاى از بندگان، شكر پروردگار و
منعم حقيقى واجب است.
فصل چهلم: در
عدم اعتماد يا ضعف اعتماد در امور است بر خداوند عالم و وثوق و اعتماد است بر وسايط
از مخلوقين
و شبههاى نيست كه اين از مهلكات عظيمه است، و
از محرمات در شريعت مطهره است، و اين جهت آيات و اخبار در ذم و منع آن وارد شده:
قال الله تعالى: ان الذين
تدعون من دون الله عباد أمثالكم
(592)؛
(كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد بندگانى
هستند مانند شما).
و قال: ان الذين تعبدون
من دون اله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه
(593)؛
(كسانى كه سواى خدا مىپرستيد روزى شما در دست
آنها نيست؛ پس روزى را از نزد خدا بخواهيد و او را بپرستيد).
و قال: و لله خز آئن
السموت و الأرض و لكن المنفقين لا يفقهون
(594)؛
(خزاين آسمانها و زمين از خداست و ليكن
منافقان فهم نمىكنند).
و فى أخبار داود: ما
اعتصم عبد من عبادى بأحد من خلقى قد عرفت ذلك من نيته الا قطعت أسباب السماوات من
يديه و اسخط الارض من تحته و لم ابال بأى واد هلك
(595)؛
(هيچ بندهاى از بندگان من دست به دامن هيچيك
از خلق من نزد كه من بدانم نيت وى همين است، مگر اينكه اسباب و وسايل آسمانها را
از دستش ببرم، و زمينى را كه در زير پاى اوست بر او خشمگين گردانم، و به هر وادى كه
هلاك شود باك ندارم).
و قيل: مكتبوب فى
التوراة: ملعون من ثقته بانسان مثله
(596)؛
(در تورات نوشته است: كسى كه اعتماد او به
انسانى مثل خود باشد ملعون است).
و فى الصحيفة السجادية:
فمن حاول سد خلته من عندك و رام صرف الفقر عن نفسه بك فقد طلب حاجته فى مظانها و
أتى طلبته من وجهها، و من توجه بحاجته الى أحد من خلقك أو جعله سبب نجحها دونك فقد
تعرض للحرمان و استحق من عندك فوت الاحسان
(597).
(توكل)
و ضد عدم اعتقاد، توكل و تفويض امر است به
خداوند عالم. و آن از اشرف صفات قلبيه و كمالات نفسيه است، و آيات و اخبار در مدح و
امر به آن لا تعد و لاتحصى است.
قال الله تعالى: و من
يتوكل على الله فهو حسبه
(598)؛
(و هر كه بر خدا توكل كند خدا وى را بس است).
و قال: و على الله فتو
كلوا كنتم مؤمنين
(599)؛
(اگر ايمان داريد پس به خدا توكل كنيد).
و قال: و على الله فليتو
كل المؤمنون
(600)؛
(و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند).
و قال: ان الله يحب
المتوكلين
(601)؛
(همانا خدا توكل كنندگان را دوست دارد).
و قال: و من يتوكل على
الله فان الله عزيز حكيم
(602)؛
(و هر كه بر خدا توكل كند خداوند نيرومندى
بىهمتا و داورى دانا است).
أى عزيز لايذل من استجار
به، فلا يضيع من لاذ بجنابه، و حكيم لا يقصر من تدبير من توكل على تدبيره.
و قال رسول الله (ص): من
انقطع الى الله كفاه الله كل مونته، و رزقه من حيث لايحتسب، و من انقطع الى الدنيا
و كله الله اليه
(603)؛
(هر كه به سوى خدا منقطع شود خدا همه امور و
حاجات او را كفايت مىكند، و از جايى كه گمان ندارد روزىاش مىدهد، و هر كه به
دنيا منقطع شود خدا او را به دنيا وا مىگذارد).
و قال: من أحب ان يكون
أغنى الناس فليكن بما عند الله عز وجل أوثق منه بما فى يده
(604)؛
(هر كه دوست دارد بىنيازترين مردم باشد بايد
اعتمادش به آنچه نزد خدا است بيشتر باشد از اعتماد به آنچه در درست خود او است).
و قال (ص): لو أنكم
تتوكلون على الله حق توكله لرزقتم كما يرزق الطيور، تغدوا خماصا و تروح بطان
(605)؛
(اگر بر خدا توكل كنيد چنانكه توكل او است، هر
آينه روزى مىيابيد چنان كه مرغان روزى مىيابند. هر بامداد با شكمهاى تهى و گرسنه
از آشيانههاى خود بر مىپرند و شبانگاه با شكمهاى پر و سير باز مىآيند).
و عن أبى عبدالله (عليه
السلام): ان الغنى و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل أوطن
(606)؛
(بى نيازى و عزت در گردشاند، و چون به جايگاه
توكل رسند وطن گيرند).
و عنه (ص): من اعطى ثلاث
لم يمنع ثلاث: من اعطى الدعاء اعطى الاجابة، و من اعطى الشكر اعطى الزيادة، و من
اعطى التوكل اعطى الكفاية؛
ثم قال:
(607)
أتلون كتاب الله عز وجل: و من يتوكل على الله فهو حسبه
(608)
و قال: لئن شكرتم لأزيدنكم
(609)
و قال: ادعونى أستجب لكم
(610)؛
(به هر كس سه چيز داده شود از سه چيز بىبهره
نماند. هر كه توفيق دعا يابد از اجابت محروم نماند و هر كه توفيق شكرگزارى يابد از
زيادشدن نعمت بهرهمند گردد و هر كه را توكل دهند امورش كفايت شود. پس حضرت اين
آيات برخواند:
و هر كه بر خدا توكل كند خدا وى را بس است.
اگر سپاس داريد نعمت شما را افزون مىكنم.
بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.
و عن أبى الحسن الاول
(عليه السلام) قال: سألته عن قوله الله عز وجل: و من يتوكل على الله فهو حسبه،
فقال: للتوكل على الله درجات؛ منها أن تتوكل على الله فى امورك كلها، فما فعل بك
كنت عنه راضيا تعلم أنه لايألوك خيرا و فضلا و تعلم أن الحم فى ذلك اليه؛ فتوكل على
الله بتفويض ذلك اليه وثق به فيها و فى غيره
(611)؛
(امام كاظم (عليه السلام) درباره اين قول خداى
تعالى: و هر كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است، فرمود: توكل بر خدا درجات دارد،
از جمله اين كه در همه امور خود بر خدا توكل كنى؛ پس هر چه درباره تو بكند از او
راضى هستى، و مىدانى كه خير و فضل خود را از تو فروگذار نكند و حكم آن مختص او
است. پس با واگذاردن اين به خدا بر او توكل كن، و به او در آن و در غير آن اعتماد
كن).
الى غير ذلك من الاخبار.
(درجات توكل)
بدان كه از براى توكل درجات و مراتب است مختلفه
به اعتبار ضعف و قوت يقين:
اول: اين است كه حال او در حق خداوند عالم، در
ثقه و اعتماد به عنايت و كفالت او، مقل حال او باشد در وثوق و اعتماد بر وكيل.
و اين قسم منافى با تدبير نيست، همچنان كه
موكل در خصومات و نحوها از براى او هست تدبيراتى كه وكيل اشاره به آنها مىكند يا
خود مىفهمد از عرف و عادت خود؛ و اين اضعف مراتب است.
دويم: اين است كه بوده باشد حال او با خداوند
عالم، مثل حال طفل با مادر كه اصلا التفات به توكيل ندارد، بلكه ملتفت نيست در هر
حال مگر به مادر، و در جميع امور خود توجه به مادر دارد.
و ثالث - و آن اعلى درجات است - اين است كه حال
او با حق تعالى مثل حال ميت باشد بين يدى غاسل كه ابدا ملتفت خود نيست و غاسل به
تهر نحو كه مىخواهد او را حركت مىدهد.
و فرق اين با ثانى اين است كه در ثانى، موكل
ترك نمىكند دعا و تضرع را، هم چنان كه صبى ترك نمىكند فزع و ناله را و از او شير
مىطلبد و از عقب او مىدود و غذاى خود را از او مىخواهد. و در قسم ثالث بسا هست
كه دعا و تضرع را ترك مىكند، ثقة بالوكيل العالم بحاله؛
مثل طفلى كه مىداند كه اگر رو به مادر نرود مادر خود در طلب او برود، و اگر دامن
مادر را نگيرد مادر خود او را حمل مىكند، و اگر خواهش نكند مادر، خود شير خواهد
داد او را.
و اين قسم بسيار نادر الوقوع عزيز الوجود است،
و مرتبه انبيا و صديقين است. و توكل حضرت ابراهيم (عليه السلام) از اين قبيل بود؛
زيرا كه بعد از آن كه آن حضرت را به منجنيق گذاشتند كه به آتش بيندازند جبرئيل گفت
كه: خواهش كن از خداوند عالم كه تو را نجات دهد. فرمود: حسبى
من سؤالى علمه بحالى
(612).
و ظاهر اين است كه اداى تكليف به قسم اول
(مىشود).
بدان كه توكل منافات ندارد با سعى و طلب امور
از اسباب عاديه؛ زيرا كه مقتضاى حكمت الهى اجراى اشيا است و اسباب،
و أبى أن يجرى الاشياء الا بالاسباب. (خدا اشيا و امور
را جز به اسباب پديد نمىآورد) مقتضاى اين، سعى و طلب است از اسباب عاديه؛ و مقتضاى
توكل، وثوق و اعتماد بر خداوند عالم است نه بر اسباب. پس خداوند عالم، امر فرموده
مردم را به طلب روزى به اسبابى كه مقرر فرموده است و ايشان را به آن هدايت فرموده،
از قبيل زراعت و تجارت و صناعت و غير آنها. و امر فرموده كه دفع اذيت را از خود
نمايند و خود را از چيزهاى موذى محافظت نمايند، و دفع مرض را از خود نمايند به
معالجات مقرره در نزد اطبا؛ و لكن امر نيز فرموده كه اعتماد و وثوق در انجاح مطالب
و در ترتب مسببات بر خداوند عالم باشد، و اين كه اطمينان و خاطر جمعى او به خداوند
عالم و به مسبب الاسباب باشد، و احتمال بدهد كه خدا مطلوب او را از جايى ديگر بدهد
نه از اين اسباب، و تجويز كند كه هيچ فايدهاى بر اين اسباب مترتب نشود.
همچنان كه در عبادات هم خداوند عالم امر
فرموده در سعى و به جا آوردند آنها، و امر هم فرموده به اينكه اعتماد در ثواب و
نجات از عقاب بر فضل و كرم و عنايت ربالارباب بوده باشد نه به آن اعمال.
منقول است كه اعرابى شتر خود را رها كرد و عقال
نكرد و گفت: توكل مىكنم به خدا در حفظ او.
حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم) به
او فرمودند: اعقلها و توكل على الله
(613)؛
گفت پيغمبر به آواز بلند
|
|
با توكل زانوى اشتر ببند
|
گر توكل مىكنى در كار كن
|
|
كشت كن پس تكيه بر جبار كن
|
و در اسرائيليات وارد شده است كه موسى بن عمران را مرضى روى داد و
بنى اسرائيل نزد او آمدند و علت او را شناختند. گفتند: فلان دوا علاج آن است. و
موسى (عليه السلام) گفت: معالجه دوا نمىكنم تا خدا بىواسطه دوا، مرا عافيت بخشد.
پس ناخوشى به طول انجاميد، و خدا به او وحى فرستاد كه به عزت و
جلال خودم كه تو را شفا مىدهم تا به دوايى كه گفتهاند معالجه نكنى.
پس به بنى اسرائيل گفت: به دوايى كه گفتهايد معالجه من نماييد. او
را معالجه كردند و عافيت يافت.
پس خدا به او وحى كرد كه مىخواستى به توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟
آيا به غير از من در دواها و گياهها منفعتها را قرار داده
(614)؟.
مروى است كه يكى از زهاد، آبادىها را ترك كرد و در قله كوهى مقيم
شد و گفت: از احدى چيزى نمىطلبم تا خدا روزى مرا بفرستد. پس يك هفته چيزى به او
نرسيد، نزديك به مردن رسيد. گفت: پروردگارا، اگر مرا زنده خواهى داشت روزى مرا
برسان و الا قبض روح مرا بكن. وحى به او شد كه به عزت و جلال خودم قسم كه روزى به
تو نمىدهم تا داخل آبادى نشوى و ميان مردم ننشينى. پس به شهر آمد، يكى از براى او
طعام آورد و يكى آب آورد، خورد و آشاميد، و در دل او گذشت كه چرا خدا چنين كرد؟ وحى
به او شد كه مىخواهى به زهد خود، حكمت مرا برهم زنى؟ آيا نمىدانى كه من بنده خود
را از دست بندگان ديگر روزى بدهم؟
(طريق تحصيل توكل)
و طريق تحصيل توكل آن است كه آدمى سعى كند در تحصيل اعتقاد جازم به
توحيد، و اين كه خداوند عالم، واحد است در ذات و در افعال؛ به اين معنا كه شريكى از
براى او در ذات نيست و همچنين در افعال؛ و اين كه: لا مؤثر
فى الوجود الا الله، به اين معنا كه همه امور مستند به حضرت پروردگار، و هر
فيض كه در عالم وجود است از فياض على الاطلاق است، و از براى ديگرى در هيچ امرى
مدخليتى نيست، و اگر چيزى سبب است از براى چيزى، سببيتش مستند به مسبب الاسباب است،
و تأثير آن چيز در آن چيز موقوف است به مشيت الله، و به تعلق اراده و قضا و امضاى
حق تعالى.
و بعد از آن تأمل كند و متذكر شود آيات و اخبارى را كه در فضل توكل
وارد شده است، و اين كه او مايه نجات و سبب كفايت است.
و ايضا متذكر شود كه خداوند عالم، خلق كرد او را و از عدم به وجود
آورد و كفايت كرد جميع مايحتاج او را، و اين كه او را در صلب پدر و رحم مادر حفظ و
حراست نمود، و آنچه در هر حال ضرور بود از براى او آماده ساخت، و اعضا و جوارح او
را كه مايه معيشت او در دنيا است بدون آگاهى به او عطا فرمود. و بعد از آمدن او به
فضاى دنيا خون حيض را از مجراى پستان بعد از آن كه صاف و سفيد نموده جارى ساخت، و
كيفيت مكيدن را به او تعليم كرد، و پدر و مادر را با او مهربان نمود كه در حراست و
حفظ او باشندت و ساير ضروريات معيشت او را در دنيا از زمين و آسمان و آب و آتش و
هوايى كه نفس به آن كشد و صنعتها و كسبها و علمها و گياهها و ميوهها و درختان
و حيوانات مهيا گردانيد. و قواى ظاهريه و باطنيه را به او عطا فرمود، و با وجود
اينها او را هدايت به خيرات و مصالح و مفاسد نمود.
و بالجمله، جميع مايحتاج و جميع نعمتهاى ما لاتعد و لاتحصى از
براى او بدون اطلاع او مهيا و مقرر نمود، و با وجود اينها همه، لطف و محبت و عنايت
و رأفت او به هر كسى، از هر نزديكى بيشتر، و به هر احدى از پدر و مادر مشفق و
مهربانتر، و با اين همه، تعهد كفايت اهل توكل را نمود، و ضامن مطلب ايشان در كتب
كريم گرديده، و بندگان ضعيف خود را امر كرده به واگذاردن امور خود به او، با كمال
علم و قدرت؛ آيا ديگر امكان دارد كه كسى را كه امر خود را به او محول كند و او را
كفيل در مهمات خود سازد، و حول و قوه خود و ديگران را برى و بيزار (گذارد)، و به
حول و به قوه او پناه جويد، او را ضايع و مهمل گذارد و كفايت امر او را نكند و او
را به مطلوب خودش نرساند؟ محال است كه هيچ عقلى چنين احتمالى دهد؛ چه اين شغل شخص
عاجزى يا جاهلى يا دروغ گويى است، و ساحت كبريايى از عجز و نقص و تخلف از وعد و سهو
و كذب و فريب، پاك و منزه است.
و ايضا متذكر شود حكاياتى را كه در آنها است عجايب صنع خدا در
رسانيدن ارزاق، و در رفع بلايا و اسواء از بعض بندگانش، و همچنين حكاياتى را كه در
آنها است عجايب قهر خدا در اهلاك و تمام نمودن اموال اغنيا و اولاد اقويا؛ چه بسيار
صاحب كثرت و ثروت و سطوت كه عاجز و ذليل شد بدون سبب ظاهرى، و چه بسيار ذليل و عاجز
كه صاحب قوه و استيلا گرديد.
و هر كه در اين امور و حكايات تأمل كند مىداند كه امور و حكايات
به يد قدرت پروردگار و مدبر عالم است؛ پس لازم است وثوق و اعتماد و توكل بر او.
و حاصل اين است كه عاقل بايد تأمل كند كه جميع امور مستند به قدرت
و مشيت و قضا و امضاى پروردگار است، و حكمت الهى مقتضى شد اجراى امور را به اسباب
مقرره، و از جمله اسباب، توكل و اعتماد بر او را قرار فرمود از براى انجاح مطالب و
وصول به مقاصد؛ پس لازم است بر هر عاقل توكل بر خداوند عالم.
و علامت حصول صفت توكل آن است كه مضطرب و متزلزل نگردد به فقد
اسباب نفع و حصول اسباب ضرر. پس هرگاه رأس المالش سرقت شود، يا خسرانى در تجارتش به
هم رسد، يا معوق بماند امرى از امورش، راضى به او باشد و مضطرب نگردد؛ زيرا كه
اضطراب به فقدان امرى، دليل است بر سكون و اطمينان بر او؛
والله الموفق لطاعته؛
خاتمه: در سخط و انكار و اعتراض
است بر واردات اليه و تقديرات ربانيه
و شكى نيست كه اين صفت از ذمايم اوصاف و از محرمات در شريعت است، و
صاحب اين صفت از جمله احمقان و در فرقه جاهلان است. و چه جهل و حماقتى است بالاتر
از اعتراض مخلوق ضعيف عاجز ذليل بر پروردگار قدير عليم حكيم عزيز بصير خبى؛ و از
اين جهت است كه اخبار بسيار در ذم آن وارد شده است.
ففى الحديث: أنا الهل لا اله الا أنا، فمن لم
يصبر على بلائى و لم يرض بقضايى و لم يشكر نعمائى فيتخذ ربا سوائى
(615)؛
(منم خدايى كه جز من خدايى نيست؛ هر كه بر بلاى من صبر نكند و بر
نعمت منم شكر نكند، و به قضاى من راضى نباشد، خدايى ديگر بجويد).
و فى بعض الاخبار: ان نبيا من الانبيا شكى
الى الله الجوع و الفقر و العرى عشر سنين، فما اجيب له؛ ثم أوحى الله اليه: كم تشكو
و لست أهلا للذم و الشكوى و أنت أحق بالذم و الشكوى، و هكذا كان بدوك عندى فى ام
الكتاب قبل أن أخلق السماوات و الارض، و هكذا سبق لك منى، و هكذا قضيت عليك قبل أن
أخلق الدنيا، أتريد أن اعيد خلق الدنيا من أجلك؟ أم تريد أن أبدل ما قدرت عليك،
فيكون ما تحب فوق ما احب، فيكون ما تريد فوق ما اريد. فوعزتى و جلالى لئن تلجلج هذا
فى صدرك مرة اخرى لامحوتك من ديوان النبوة
(616)؛
(يكى از پيغمبران ده سال از گرسنگى و برهنگى و فقر به خدا شكايت
مىكرد و دعايش به اجابت نمىرسيد. سپس خداوند به او وحى فرمود: تا چند شكايت
مىكنى؟ پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافرينم قسمت تو در تقدير من اين بود، و
پيش از آن كه دنيا را بيافرينم چنين حكم كردم. آيا مىخواهى براى تو آفرينش دنيا را
از سر گيرم؟ يا مىخواهى تقدير را براى تو دگرگون سازم، و چنان باشد كه تو دوست
دارى نه چنان كه من، و اراده تو فوق اراده من باشد؟ به عزت و جلال من كه اگر بار
ديگر اين به خاطر تو بگذرد نام تو از ديوان نبوت محو كنم).
و عن الباقر (عليه السلام): من سخط القضاء
مضى عليه القضاء و أحبط الله أجره
(617)؛
(هر كه از قضا الهى ناخشنود باشد قضا بر او در
آيد و خدا اجرش را تباه سازد).
و قال الصادق (عليه
السلام): كيف يكون المؤمن مؤمنا و هو يسخط قسمته و يحقر منزلته و الحاكم عليه الله؛
و أنا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا أن يدعو الله فيستجاب له
(618)؛
(مؤمن چه گونه مؤمن باشد با اين كه از قسمت خود
ناخشنودى نمايد و مرتبه خود را كوچك كند، و حال آن كه حاكم بر او خدا است، و من
ضامنم براى كسى كه جز رضا در دلش نگذرد، كه دعايش مستجاب شود).
(رضا و تسليم)
و ضد سخط و انكار، رضا و تسليم است، و آن ترك
اعتراض و سخط است باطنا و ظاهرا و قولا و فعلا، و عقل بر وجوب آن حاكم است؛ زيرا كه
بعد از ثبوت و اعتقاد به اين كه خداوند عالم، حكيم و عليم و ارحم الراحمين است،
مىداند آنچه خداوند عالم مقدر كرده و قضاى الهى به او تعلق گرفته محض خير و صلاح
بوده و مشتمل بر حكمتى و مصلحتى بوده، اگر چه به عقول ما نرسد. پس عقل حكم مىكند
به حسن افعال الله و به وجوب رضا و ترك اعتراض بر آنها، و از اين جهت است كه اخبار
بسيار در فضل آن وارد شده است.
فعن النبى (صلى الله عليه
و آله وسلم) أنه سال طائفة من أصحابه ما انتم؟ قالوا: مؤمنون. فقال: ما علامة
ايمانكم؟ قالوا: نصبر عند البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء.
فقال: مؤمنون و رب الكعبة
(619)؛
(پيغمر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) از
گروهى از اصحاب خود پرسيد: شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: مؤمنانيم. فرمود: نشان ايمان
شما چيست؟ گفتند: در بلا صبر كنيم، و هنگام فراخى و نعمت شكر گزاريم، و در موارد
قضا رضا دهيم. فرمود: به خداى كعبه قسم مؤمناناند).
و عنه أيضا: اذا كان يقوم
القيامة أنبت الله تعالى لطائفة من امتى أجنحة فيطيرون من قبور هم الى الجنان
يسرحون فيها و يتنعمون فيها كيف شاووا. فتقول لهم الملائكة: هل رأيتم الحساب؟
فيقولون: ما رأينا حسابا.
فتقول لهم: هل جزتم
الصراط؟ فيقولون: ما رأينا صراطا.
فنقول لهم: هل رأيتم
جهنم؟ فيقولون: ما رأينا شيئا.
فنقول الملائكة: من امة
من أنتم؟ فيقولون: من امة محمد (ص).
فيقولون: ناشدناكم الله
حدثونا ما كانت أعمالكم فى الدنيا؟
فيقولون: و ما هما؟
فيقولون: كنا اذا خلونا نستحيى أن نعصيه، و نرضى باليسير مما قسم لنا. فيقول
الملائكة: فيحق لكم هذ
(620)؛
(چون روز قيامت شود خداى تعالى گروهى از امتم
را بال و پر آفريند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آنجا هر گونه بخواهند
تمتع و تنعم نمايند. ملايكه به آنان گويند: آيا جايگاه حساب را ديديد؟ گوين از حساب
چيزى نديديم، گويند: دوزخ را ديديد؟ گويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان گويند: از امت
كهايد؟ گويند: از امت محمد (ص)، گويند: شما را به خدا بگوييد اعمالتان در دنيا چه
بود؟ گويند:: دو خصلت در ما بود و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه
رسانيد، گويند: آن دو خصلت چيست؟ گويند: يكى آن كه در خلوت از خداى تعالى شرم
داشتيم كه معصيت كنيم، و ديگر آن كه به اندكى كه ما را داده بود راضى و خرسند
بوديم. فرشتگان گويند: حق است شما را اين مرتبه).
و عن الصادق (عليه
السلام) قال: قلت له: بأى شىء يعلم المؤمن بأنه مؤمن؟
قال: بالتسليم لله و
الرضا فيما ورد عليه من سرور أو سخط
(621)؛
(از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال شد: مؤمن به
چه چيز شناخته مىشود؟
فرمود: به تسليم بودن در برابر خدا و خوشنودى
بر آنچه از موجبات شادى يا اندوه كه به او مىرسد).
و عنه لم يكن رسول الله
(صلى الله عليه و آله وسلم) يقول لشىء قد مضى: لو كان غيره
(622)؛
(هيچگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
درباره گذشته نمىفرمود: اگر جز اين بود).
(طريق تحصيل رضا)
و طريق تحصيل رضا اين است كه بداند و تحصيل
يقين نمايد به اين كه آنچه قضا و قدر الهى به او تعلق گرفته لامحاله اصلح خواهد
بود؛ زيرا كه خداوند حكيم است و از حكيم على الاطلاق فعل غير اصلح صادر نخواهد شد.
علاوه بر اين كه سخط و كراهت باشد آثم و عاصى خواهد بود.
و أيضا از جمله صفات كماليه واجبيه، محبت
خداوند متعال مستجمع جميع كمالات است، همچنانكه از آيات و اخبار مستفاد و معلوم
مىشود. و مقتضاى محبت، رضاى به فعل محبوب است، كما قال الشاعر:
لا تخد عن فللمحب دلائل |
|
و لديه من تحف الحبيب وسائل
|
منها تنعمه بمر بلاء |
|
و سروره فى كل ما هو فاعل
|
الى أن قال:
و من الدلائل أن تراه راضيا
|
|
بمليكه فى كل حكم نازل |
بدان كه دعا منافى با رضا نيست، و همچنين كراهت معاصى و سعى در
قلع و قمع آنها به امر به معروف و نهى از منكر، همچنان كه طايفهاى از اهل بطالت و
غرور و جهالت گمان كردهاند؛ زيرا كه در شريعت مقدسه، امر تعلق گرفته به رضا و به
دعا و به امر به معروف و نهى از منكر، و اگر ما بين آنها منافات بود جمع ما بين
آنها و تعلق امر به جميع، جايز نبود؛ زيرا كه تعلق امر به امور متنافيه جايز نيست
عقلا؛ علاوه بر اين كه عقل نيز حكم مىكند به عدم منافات، همچنان كه بعد از تأمل
تام، واضح و لايح است.
وليكن هذا آخر الرسالة الموسومة بنجاة
المؤمنين؛ نسأل الله أن ينفعنا به و سائر المتقين، و يجعله ذخيرة ليوم الدين فى غرة
شهر ذيحجة الحرام من شهور سنة 1278.