نجاة المومنين (در اصول دين و اخلاق)

آية الله حاج ملا حسينعلى تويسركانى

- ۱ -


سخنى با خواننده‏

اصفهان با سابقه اى درخشان در علوم اسلامى روزگارى به عنوان تنها مركز علمى در ايران بلكه جهان اسلام شناخته مى‏شده است. بروز و ظهور علماى بزرگ و فقيهان عالى مقام و دانش‏مندان بى‏مانند و شعرا و خطيبان پرآوازه، تذكرةالاوليايى را رقم زده كه تذكار آن در تخت فولاد اصفهان نمايان است؛ بزرگانى كه ادامه دهنده تمدن عظيم اسلامى بوده و آن را در عرصه‏هاى گوناگون به شكوفايى هرچه بيشتر رساندند.

در اين ميان، سهم اخلاق پژوهان اصفهان در تدوين آثار اخلاقى قابل توجه است. برخى از اين آثار به تبيين آيات و احاديث اخلاقى، گروهى به آداب و مواعظ و پند و اندرز و دسته‏اى به تدبير منزل و سياست مدن پرداخته است كه در بين آنها مى‏توان به آثار برجسته‏اى چون آداب العرب و الفرس و طهارةالاعراق فى تحصيل الاخلاق، از احمد بن مسكويه (درگذشت به سال 420 ه.ق) الذريعة الى مكارم الشريعة، از ابوالفضل حسين راغب اصفهانى و عين الحيوة، از علامه محمد باقر مجلسى و روادع النفوس، از ميرمحمد صالح بن عبدالواسع خاتون آبادى (درگذشته به سال 1116ه.ق) اشاره كرد.

بى‏توجهى به آثار گذشتگان كه ملهم از كتاب و سنت است نوعى افراطى‏گرى است، چرا كه اين رويكرد، بى‏محتوايى و خامى نظريات جديد را به دنبال خواهد داشت. از اين رو، بر اخلاق پژوهان است كه در اين زمان با بصيرتى نو به مفاهيم بلند اخلاقى كتاب و سنت بنگرند، و با بهره‏گيرى از مواريث گذشته و بازنگرى دوباره در آن و نيز مطالعه مكاتب اخلاقى جديد و نظريات و آراى نوانديشان معاصر به همراه پژوهش‏هاى تازه، به تطبيق مكاتب اخلاقى با يكديگر بپردازند و امتيازات مكتب اخلاقى اسلام را برجسته نمايند و آن را به زبان روز در اختيار طالبان حق و تشنگان حقيقت قرار دهند.

در اين راستا، معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، شعبه اصفهان، در رويكرد جديد خود با تأسيس گروه پژوهشى اخلاق و جذب اعضاى هيئت علمى، و نيز اجراى چندين طرح پژوهشى در اين زمينه، از جمله احياى ميراث اخلاقى انديشمندان مسلمان، گام‏هاى آغازين را در اين خصوص برداشته است كه كتاب پيش رو نمونه‏اى از اين دست است.

اميد است اين تلاش‏ها مرضى پروردگار عالميان و اولياى دين او (عليه السلام) به ويژه حضرت بقيةالله الاعظم - روحى و ارواح العالمين له الفداء - قرار گيرد، و بركات آن راه گشاى پژوهاش‏هاى نو پديد در زمينه اخلاق باشد.

معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى اصفهان 1386

پيش گفتار

علم اخلاق اسلامى و توجه به تهذيب نفس و تصفيه روح از علوم مورد توجه عالمان ربانى بوده است. حوزه علميه اصفهان كه از حوزه‏هاى كهن و ديرپاى اسلامى و شيعى محسوب مى‏شد نيز به اين موضوع خطير و مهم توجه و افرى داشته است. نگاهى به تاريخچه تأليف كتاب‏هاى، نقش حوزه اصفهان را در اين امر مهم به خوبى نشان مى‏دهد.

كتاب طهاره الاعراق فى تهذيب الاخلاق نوشته عالم شهير اخلاقى ابو على مسكويه احمد بن محمد بن يعقوب خازن رازى، از دانش مندان بزرگ سده چهارم هجرى در اصفهان، از كتاب‏هاى مورد توجه در طول قرون و اعصار بوده و ترجمه‏هاى گوناگونى از آن نگاشته شده است.

چنان چه خواجه نصيرالدين طوسى (قدس سره) در آغاز كتاب اخلاق ناصرى اشاره فرموده: خواجه ناصر الدين ابوالفتح عبدالرحيم بن ابى منصور، حاكم اسماعيلى قهستان، از او مى‏خواهد كه اين كتاب را از عربى به فارسى ترجمه كند.

خواجه تمام كتاب الطهاره را از عربى به فارسى نقل كرده و به تقديم و تأخير و حذف و ايصال در اخلاق ناصرى جاى داده است؛ اما حكمت عملى به سه بخش تهذيب الاخلاق و تدبير منزل و سياست مدن قسمت مى‏شود و كتاب الطهاره استاد ابو على / منحصر به قسمت تهذيب اخلاق است. و چون خواجه خواسته كه، اخلاق ناصرى مشتمل بر هر سه قسمت حكمت عملى باشد ناچار از كتب حكماى ديگر هم استفاده كرده است‏ (1).

خواجه مى‏نويسد: به وقت قيام قهستان در خدمت حاكم آن بقعه مجلس عالى ناصر الدين ابو الفتح عبد الرحيم بن ابى منصور در اثناى ذكرى كه مى‏رفت از كتاب الطهاره كه استاد فاضل و حكيم كامل ابو على احمد بن محمد بن معقوب مسكويه خازن رازى سقى الله ثراه و رضى عنه و ارضاه در تهذيب اخلاق ساخته است و سياقت آن بر ايراد بليغ‏ترين اشارتى در فصيح‏ترين عبارتى پرداخته...

اهميت كتاب مسكويه به اندازه‏اى است كه علامه طباطبايى (رضوان الله عليه) آن را بهترين كتاب اخلاق در مختصرات مى‏دانستند (2).

آخرين ترجمه كتاب مسكويه به وسيله بانوى با فضيلت اصفهانى بانوى مجتهده نصرت السادات امين انجام گرفته و به نام اخلاق چاپ شده است.

از طهاره الاعراق مسكويه كه بگذريم كتاب الذريعه الى مكارم الشريعه راغب اصفهانى - متوفاى اواخر قرن چهارم يا اوايل قرن پنجم - نيز از كتاب‏هاى گران سنگ اخلاق اسلامى است كه به وسيله عالمى اصفهانى تدوين شده. اين كتاب يكى از مهم‏ترين منابع و مراجع علم اخلاق شمرده مى‏شود، و نبا بر نقل حاجى خليفه، غزالى آن راپيوسته همراه خود مى‏داشته و آن را تحسين مى‏كرده است. صاحب روضات الجنات اين كتاب را با اخلاق ناصرى مقايسه كرده و آن را برتر دانسته است‏ (3).

از زمان صفويه و با تلاش‏هاى پربار عالم و محدث كم نظير عالم تشيع علامه ملا محمد باقر مجلسى (رضوان الله عليه) احاديث اهل بيت (عليهم السلام) رواج شايانى يافت و كتاب‏هاى اخلاقى فراوانى بر پايه تعاليم ائمه معصوم به نگارش در آمد كه كتاب عين الحياه علامه مجلسى از آن جمله است.

در اواخر قرن دوازدهم، اصفهان از مراكز علمى قابل توجه شيعه بوده و طالب علمان فراوانى را در خود پذيرا بود. از جمله دانش آموختگان حوزه علميه اصفهان در اين زمان، عالم ربانى علامه ملا مهدى نراقى (قدس سره) است. وى سال‏هاى سال در اصفهان از محضر دو استاد بزرگ وقت، علامه ملا محمد مهدى هرندى و علامه ملا اسماعيل خواجويى بهره برد و در دوره شكوفايى علمى خود دست به نگارش اثر اخلاقى سترگى به نام جامع السعادات زد. اين كتاب زود در مجامع علمى بر صدر نشست و به يكى از منابع اصلى علم اخلاق اسلامى تبديل گشت. آية الله سيد محمد حسين طهرانى از شاگردان علامه طباطبايى (رضوان الله عليه) در باره استاد ارج‏مند خود مى‏نويسد:

بهترين كتاب اخلاق را در مختصرات، كتاب طهاره الاعراق تأليف ابن مسكويه مى‏دانستند و بهترين آنها را در متوسطات جامع السعادات تأليف حاج ملا مهدى نراقى و بهترين آنها را در مطولات، كتاب احياء الاحياء (محجه البيضاء) تأليف ملا محسن فيض كاشانى مى‏دانستند (4).

اين كتاب مأخذى خوب و قابل اطمينان براى نگارش كتاب‏هاى اخلاقى پس از خود بود؛ چنان چه فرزند مؤلف، عالم جليل ملا احمد نراقى، كتاب مشهور معراج السعاده را بر اساس كتاب پدر نوشت.

كتاب نجاه المومنين آية الله العظمى آخوند ملا حسينعلى تويسركانى نيز بر اساس همين كتاب ولى به گونه اختصار نگاشته شده است.

ديگر نگارش‏هاى اخلاقى حوزه علميه اصفهان در دو قرن اخير عمدتاً بر دو ديدگاه فقهى، حديثى و ديدگاه عرفانى استوار است. از عارفان بنام و مؤثر اصفهان مى‏توان به دو شخصيت كم نظير ذيل اشاره كرد كه هر دو داراى نفسى قدسى بوده و تأثير بسيارى بر فضاى اخلاقى زمان خود داشته‏اند. اين دو عارف فرزانه عبارت‏اند از:

1. حكيم متأله و عارف كامل آقا محمد بيد آبادى (م: 1198 ق).

2. عارف سالك و مهذب نفوس شيخ محمد جواد بيد آبادى (م 1333 ق) و جهانگير خان قشقايى (م 1328 ق) را نيز نبايد از ياد برد، كه اگر تنها وجود مبارك عالم ربانى و فقيه صمدانى حضرت آية الله العظمى حاج آقا رحيم ارباب را ثمره تربيت آن دو بزرگ مرد علم و عرفان بدانيم براى شناسايى جايگاه تربيتى آنان كافى است. پرداختن به ابعاد اخلاقى و معنوى حاج آقا رحيم ارباب و جايگاه ايشان در تربيت فضلاى متخلق به اخلاق اسلامى فرصتى ديگر مى‏طلبد.

با توجه به اهميت ميراث اخلاقى حوزه علميه اصفهان، و با پيش نهاد معاونت محترم پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى اصفهان، اقدام به تصحيح و عرضه بخشى از ميراث مكتوب اخلاقى عالمان اصفهانى گرديد كه اكنون يكى از مجلدات آن عرضه مى‏گردد.

اين كتاب بر اساس نسخه خطى متعلق به جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى دكتر سيد احمد تويسركانى تصحيح و منبع يابى گرديد از حسن نظر ايشان تقدير و تشكر مى‏نمايم.

ترجمه آيات شريف قرآن كريم بر اساس ترجمه شادروان دكتر سيد جلال الدين مجتبوى اضافه شد و ترجمه احاديثى كه مرحوم مؤلف ترجمه نكرده بود نيز عالبا به نقل از كتاب علم الاخلاق اسلامى - ترجمه جامع السعادات علامه نراقى به قلم مرحوم مجتبوى - در داخل كروشه اضافه گرديد.

در پايان، اين اثر را به روح مطهر سه استاد بزرگ اخلاق حوزه علميه اصفهان آيات عظام: حاج سيد ابوالقاسم دهكردى. حاج آقا رحيم ارباب و عالم ربانى و فقيه انسان ساز آية الله حاج شيخ حسن صافى اصفهانى تقديم مى‏نمايم.

رحيم قاسمى.

شرح حال مؤلف‏

آية الله العظمى آخوند ملاحسينعلى تويسركانى‏ (5) عالم ربانى و فقيه محقق صمدانى، از علما و مدرسان بزرگ اصفهان و مراجع تقليد عظام.

سال تولد او به درستى معلوم نيست. وى ابتدا در بروجرد از محضر علامه محقق آية الله سيد محمد شفيع جاپلقى بروجردى - از شاگردان حاج محمد جعفر آباده‏اى، آقا محمد على هزار جريبى، سيد محمد مجاهد و شريف العلماء مازندرانى - بهره برد و از شاگردان برجسته او محسوب گرديد.

سپس به حوزه علميه اصفهان مهاجرت نمود. مهم‏ترين استاد ايشان در اصفهان علامه فقيه اصولى محقق مد(قدس سره) شيخ محمد تقى رازى نجفى صاحب هدايه المسترشدين بود.

وى بعد از وفات اين استاد بزرگوار به تدريس پرداخت و شمار بسيارى از فاضلان در محضر درس او گرد آمده و بهره‏ها گرفتند. بسيارى از مردم اصفهان نيز در مسائل فقهى از ايشان تقليد مى‏نمودند.

اوصاف‏

علام ميرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات از ايشان چنين ياد كرده است:

العالم الثانى والجبر الصمدانى و البحر الملتظم فى العالم الانسانى بجواهر الحكم و المعالى و لالى الغرر من الاسرار و المعانى و هو الفقيه المسلم و الاستاذ الاعلم مولانا الحاج ملا حسين على نوروز على الملايرى التوى سركانى ثم الاصفهانى، طيب الله مقانى و تربته ورفع فى الجنان العاليه مقامه و رتبته... ان مولانا المذكور من العلماء الفحول و نبلاء الفقه و الاصول فاضلا محققا بارعا متتبعا، النتهت اليه نوبه التدريس والافتاء والافاده باصفهان، بعد ما فرغ فيها من التحصيل عند علمائها الاعيان، و قد كان معظم قرائته فيها على شيخ مشايخنا المتقدم المتين، عمده المعتمدين وقدوه المجتهدين، استادنا الاقدم و عمادنا الاجل الافخم، الشيخ محمد تقى... (6).

آية الله سيد على اصغر بن محمد شفيع بروجردى در طرائف المقال مى‏نويسد:

الحاج ملا حسين على التويسركانى اصلا الاصفهانى، مسكنا، كان عالما فى علمى الاصول و الفقه، مدرسا هناك، قد ترقى عنده جمع من الطلاب، و قد تلمذ عند الوالد، و هو من اجلاء تلامذته‏ (7).

اين بزرگوار نيز در اصفهان رياست تدريس و فتوا داشتند. بسيارى از علما و فضلا از مجلس درس ايشان برخاستند. و زيادتى منفعت درس ايشان و ممتاز بودن مجلس درس ايشان در شهر مشهور بوده و بسيارى از عوام و خواص نيز تقليد ايشان مى‏كردند. امام جماعت مسجد ايلچى محله احمد آباد بودند و به جهت احتياط در نماز جمعه جمعه‏ها را به درچه مى‏رفتند. نماز جمعه مى‏كردند؛ - چون آن جا مزرعه‏اى داشتند - و عمده تحصيل او نزد مرحوم شيخ محمد تقى - اعلى الله مقامه - بوده، چنان چه از ملاحظه كتاب فصل الخطاب او معلوم مى‏شود؛ و در تقوا و قدس هم معروف و كامل بود (8).

در ماثر و و الاثار نيز درباره ايشان چنين آمده:

مجتهدى مسلم و رئيسى اعظم و از محققين فقها و اساتيد عظماى علما محسوب مى‏گرديد. شهرت علم و صيت رياستش تا به همه جا رسيده بود و ممالك عرب و عجم جمله را فرو گرفته؛ و اواخر عمر به سوانح چند ابتلا به هم رسانيد و به صبر متمسك شد. در اويل حال چندى خدمت حاج سيد شفيع جاپلقى نيز تلمذ نموده بود (9).

شاگردان و مجازين‏

چنان چه گفته شد، علامه تويسركانى در عهد خود رياست تدريس فقه و اصول و مرجعيت تقليد و فتوا داشت و حوزه درسش در نزد فضلا به سبب كثرت تحقيق و تعمق بر ساير حوزه‏هاى مشابه ترجيح داده مى‏شد.

در اين جا به ذكر اسامى برخى از شاگردان ايشان كه از تتبع كتب مختلف به دست آمده مى‏پردازيم:

1. ميرزا عبد الغفار تويسركانى.

2. ميرزا نصر الله قمشه‏اى.

3. ميرزا حسين همدانى.

4. ميرزا بديع درب امامى.

5. آخوند ملا حسين كرمانى.

6. ملا عبد الجواد حكيم خراسانى.

7. ميرزا يحيى مستوفى بيد آبادى.

8. ميرزا محمد على تويسركانى.

9. آخوند ملا محمد كاشانى.

10. حكيم جهانگير خان قشقايى.

11. شيخ على محمد دهاقانى.

12. سيد محمد باقر زنجانى.

13. سيد زين العابدين رضوى خوانسارى.

14. ميرزا محمد رحيم شيخ الاسلام.

15. سيد محمد على خاتون آبادى، امام جمعه اصفهان.

16. سيد جعفر خليفه سلطانى.

17. سيد شهاب الدين نحوى.

18. شيخ محمد نبى تويسركانى، صاحب لثالى الاخبار.

19. آخوند ملا صالح كرمانى.

20. ميرزا حبيب الله كرمانى.

21. سيد محمد على خوانسارى فرزند، سيد محمد صادق.

22. سيد محمود خوانسارى، برادر آية الله العظمى سيد ابوتراب.

23. ميرزا يوسف خوانسارى.

24. ميرزا مسيح چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.

25. ميرزا مهدى چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.

26. شيخ محمد رضا اردكانى.

27. شيخ محمد اردكانى شيدا.

28. ملا محمد حسين عارفچه.

29. سيد على ساوجى اصفهانى، مقدس.

30. ملا حسين ريزى.

31. ملا محمد باقر قمشه‏اى.

32. سيد ابراهيم بهشتى، داراى اجازه اجتهاد از ايشان.

33. ميرزا محمد على شريف پاى قلعه‏اى.

34. شيخ عبد الحسين تهرانى شيخ العراقين.

35. ميرزا محمد بن عبد الوهاب همدانى، امام الحرمين.

36. شهيد شيخ محمد تقى همدانى.

چهار شخصيت اخير تنها اجازه نقل روايت از علامه تويسركانى دريافت داشته‏اند.

تاليفات‏

1. كشف الاسرارء در شرح شرايع الاسلام‏

اين اثر مهم و سترگ در يازده جلد تدوين گشته و نسخه اصل آن در اختيار عالم فاضل جليل دكتر سيد احمد تويسركانى قرار دارد.

2. المقاصد العليه، حاشيه بر قوانين الاصول.

3. فصل الخطاب، در اصول فقه.

4. رساله عمليه.

5. حاشيه بر جامع عباسى.

6. الشهاب الثاقب، در رد بر حاج كريم خان كرمانى.

7. قارعه القوارع، در رد بر ادله ركن رابع.

8. نجاه المومنين، در اصول دين و اخلاق.

وى اين كتاب را در سال 1278 ق به نام فرزندش محمد نگاشته و نسخه‏هاى بسيارى از آن در كتاب خانه‏هاى مختلف وجود دارد؛ از جمله نسخه كتاب خانه جناب دكتر سيد احمد تويسركانى كه بر اساس آن اين كتاب تصحيح و تحقيق و عرضه مى‏گردد.

وفات‏

وفات آن مرحوم در سال 1286 ق در ايام گرانى اصفهان كه سال بعد سخت‏تر شد، رخ داد، بدن مطهرش در تخت فولاد اصفهان در داخل بقعه علامه آقا حسين خوانسارى در پايين پاى عالم زاهد آخوند ملا محمد باقر فشاركى مدفون گرديد و به نوشته صاحب روضات، از براى آن مرحوم لحد آماده ساخته پيدا شد. وى در روضات الجنات مى‏نويسد:

وتوقى (قدس سره) فى اليوم الثامن و العشرين من صفر سنه ختمه كتابنا هذا... و حمل نعشه الشريف على الا كتاف و الاجياد الى مقبره تخت فولاد، فدفن هناك فى جهه القبله من مرقدى المحققين الخوانساريين من غير معونه اعمال المعاول فى مقابله ذينك القبرين، لما وجد هنالك من الحفيره المعده لد فن من شاء التمسك بذلك الذيل، و الانصاف ان هذا المتفق له من جميل الكرامه و عظيم النبل.

سنگ نوشته مزار مطهر آخوند حاج ملا حسينعلى چنين است:

هو الحى الذى لايموت، هذا مرقد العالم الفاضل الكامل المولى الجليل و المقتدى النبيل، صاحب الكلمات الفاخره و الكرامات الظاهره، حاوى الفروع و الاصول، جامع المعقول و المنقول، فخر العلماء و المجتهدين، عمده العلماء العالمين، ظهير الاسلام ونائب الامام، الاقا حاج ملا حسينعلى التويسركانى و العشرين من شهر صفر سنه ست و ثمانين و ماثتين بعد الالف من الهجره النبويه 1286.

ميرزا محمد همدانى (امام الحرمين) در وفات اين فقيه بزرگ اشعارى سروده است كه ماده تاريخ آن چنين است‏ (10):

فقضى نحبه و صار اليها   ودعاه اليه ارخ غفور

بسم الله الرحمن الرحيم‏

الحمد لله رب العالمين، و الصلاه و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آله وعترته الاطائب الاكرمين، و لعنه الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين.

اما بعد، چنين گويد اقل خلق الله حسينعلى التويسركانى كه: اين مختصرى است در اصول دين و بيان اعتقادات لازمه و معارف حقه در معرفت اخلاق حسنه و صفات جميله و اوصاف ذميمه و رذايل دنيه، و در تشخيص معاصى و تفرقه ما بين صغاير و كباير.

و تاليف نمودم اين رساله را از براى فرزندى قره العينى محمد طول الله عمره، و رزقه خير الدنيا و الاخره، و جعله من العما العالمين - بجاه خير خلقه محمد و آله الاطيبيين.

اميد كه خداوند عالم، آن فرزندى و ساير برادران دينيه را از اين مختصر منتفع و بهره‏مند فرمايد، و ثواب آن را در يوم لا ينفع مال و لا بنون، عايد اين رو سياه گرداند، بمنه و فضله، انه ذوالفضل العظيم و الجواد الكريم و الرؤوف الرحيم.

و مرتب نمودم اين كتاب را بر يك مقدمه، و دو مقصد و خاتمه.

مقدمه‏

در بيان حاجت به علم اصول دين و علم اخلاق، و اشاره اجماليه به فايده اين دو علم شريف است.

بدان - ارشدك الله تعالى - كه بر هر عاقلى واضح و مشخص است كه خداوند قادر متعال و حكيم على الاطلاق افراد انسان را عبث خلق نكرده، و بى‏فايده و بى‏ثمر از كتم عدم به عالم وجود نياورده، بلكه از جهت فايده و ثمرى خلق كرده، و از براى علم و عمل طاعت و عبادت از كتم عدم به عرصه وجود درآورده، هم چنان كه اشاهر دارد به اين مطلب آيه كريمه و افى هدايه: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏ (11)؛ (و پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا - به يگانگى - بپرستند).

و ايضاً بر هيچ صاحب بصيرتى پوشيده و مخفى نيست كه تميز انسان از ساير حيوانات و تفضيل او بر باقى مخلوقات، نيست، مگر به واسطه علم و عمل و طاعت و عبادت، و اتصاف به صفات حسنه و اخلاق جميله، و تجرد از صفات ذميمه و اخلاق رذيله، و همين امور است كه باعث نجات و موجب سعادت ابديه است و سبب تقرب به درگاه احديت است، و به واسطه همين امور است كه شخص داخل در حزب ملايكه روحانيين مى‏گردد بلكه تفوق بر آنها مى‏گردد، و از جهت همين اشيا است كه از زمره اولياء الله وامنائه فى ارضه و حججه على خلقه محسوب و معدود مى‏شود؛ هم چنان كه اضداد اين امور، از جهل و معصيت و اتصاف به صفات رذيله موجب شقاوت ابديه و دورى از درگاه احديث و دخول در نار جحيم و خلود در عذاب اليم است.

قال الله تعالى:ان الابرار لفى نعيم * و ان الفجار لفى جحيم‏ (12).

(هر آينه نيكان در بهشت پر نعمت‏اند، و همانا بدكاران و گنه پيشگان در دوزخ‏اند).

قد افلح من زكها * و قد خاب من دسه (13).

(به راستى رستگار شد هر كه آن را پاك گردانيد و پاكيزه داشت - از كفر و گناهان - و نوميد و بى‏بهره گشت هر كه آن را بيالود - به كفر و گناهان -).

و همين صفات است كه حجاب است ما بين خدا و خلق، و مانع است از فيوضات غير متناهيه الهيه، و به علت همين ملكات است كه انسان در مرتبه جمادات و پست‏تر از حيوان مى‏گردد.

قال الله تعالى: ان هم الا كالا نعم بل هم اضل سبيل (14).

(آنها جز مانند چهار پايان نيستند بلكه گمراه تراند).

صم بكم عمى فهم لا يرجعون‏ (15).

(كران اند - از شنيدن حق - گنگان‏اند - از گفتن حق - كوران اند - از ديدن حق - و از گمراهى باز نمى‏گردند).

آدمى زاد طرفه معجونى است   از فرشته سرشته و ز حيوان
كر كند ميل اين شود پس از اين   ور كند ميل آن شود به از آن

پس بر هر عاقلى لازم و متحتم است كه به زيور علم آراسته، و متجلى به اخلاق حسنه، و متخلى از صفات ذميمه گردد؛ و علمى كه تحصيل آن لازم است منحصر است به علم اصول دين و علم اخلاق و علم فقه، و غير از اينها لازم نيست مگر من باب المقدمه، هم چنان كه اشاره دارد به اين مطلب قوله (صلى الله عليه و آله و سلم):

انما العلم ثلاثه: آيه محكمه او فريضه عادله او سنه قائمه و ما خلاهن قهو فضل‏ (16).

و چون علم فقه را در رساله‏اى على حد متعرض شده‏ايم لهذا در اين جا بيان مسائل فقهيه منظور نيست بلكه مقصود در اين جا منحصر است در دو امر:

مقصد اول اصول دين‏

در اصول دين است‏

در آن چند مطلب است:

مطلب اول: در اثبات واجب الوجود است‏

و ادله بر اين مطلب بسيار است و لكن اكتفا مى‏شود به چند دليل كه به فهم عوام نزديك‏تر باشد.

دليل اول: آن كه از بديهيات عقل است كه ممكن به خودى محال و ممتنع است كه موجود شود؛ بلكه لابد است كه غير ممكنى او را ايجاد كند و از عدم به وجود آورد، و آن منحصر به واجب الوجود است؛ پس وجود ممكنات دليل قاطع است بر وجود صانع واجب الوجود.

و فى كل شى‏ء له آيه   تدل على انه واحد
هر گياهى كه از زمين رويد   وحده لا شريك له گويد

دليل دوم: آن است كه هر كه تامل كند موجودات را از آفتاب و ماه و ستارگان و آسمان‏ها و زمين‏ها و كوه‏ها و درياها و چشمه‏ها و نهرها و وحوش و طيور و شب و روز و جن و انس و غير اينها، با آن چه در آنها است از صنايع عجيبه و بدايع غريبه و حكم و مصالح كثيره كه عقول عقلا از ادراك آنها عاجز، و افهام از كيااز احاطه به آنها قاصر، قطع مى‏كند به اين كه اينهاخود به خود از عدم به وجود نيامده‏اند، بلكه لابد است از براى آنها از صنايع مدبر حكيم.

سنريهم ءايتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق‏ (17).

(زودا كه آنان را نشانه‏هاى خويش در كناره‏هاى جهان و در جان‏هاى خودشان بنماييم تا آن كه بر ايشان روشن و آشكار شود كه همانا او - يا آن - حق است).

بلكه هر كه تامل كند در خلقت خود ملاحظه حكم و مصالح مخلوقه در خود را نمايد قطع به اين مطلب از براى او حاصل مى‏شود: من عرف نفسه فقد عرف ربه‏ (18). بلكه تامل و تفكر در اضعف مخلوقات مثل پشه و مگس عسل كافى است در اين مطلب.

دليل سيم: آن كس كه هر كه تامل كند و تفكر نمايد در معجزات و كرامات و خوارق عادات صادره از انبيا و اوليا و اوصيا، و نزول عذاب بر كسانى كه اطاعت آنها را نكردند و تكذيب آنها را نمودند. مثل حضرت نوح و هود و صالح و ثمود و لوط و ابراهيم و شعيب و موسى و عيسى و غير اينها از انبياى سابقين، و جناب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و عترت طاهره آن جناب، و به ديده بصيرت نظر كند كه اين امور در قوه بشر نيست و از تخت قدرت ممكنات خارج است، قطع مى‏كند به وجود واجب و به صدق انبيا در وجود واجب.

دليل چهارم: مستجاب شدن دعاى اوليا و صلحا و مومنين است؛ زيرا كه از خواندن خدا و مناجات يا رب الارباب و بر آمدن حاجات، يقين حاصل مى‏شود به وجود خدا.

دليل پنجم: اتقاق جميع ارباب عقول كامله است بر وجود صانع، پس بايد كه صانع عالم موجود باشد؛ زيرا كه محال است كه جميع عقلاى عالم متفق شوند در خطا و همه اشتباه كنند.

مطلب ثانى: در صفات واجب الوجود است‏

و در آن دو فصل است؛ و آن هشت است:

فصل اول: در صفات ثبويه است‏

اول: اين كه خداوند عالم، قادر و مختار است و افعال خود، و به هر چيز قدرت و توانايى دارد و عاجز از هيچ چيز نيست.

و دليل بر اين، چند چيز است:

اول آن كه: هر كه تامل كند در موجودات از آسمان‏ها و زمين‏ها و ماه و آفتاب و غير اينها از مخلوقات عظميه با آن چه در هر يك از آنها است از مصالح و بدايع و غرايب، قطع مى‏كند به قادر بودن خداوند عالم بر هر چيزى.

دويم: اتفاق جميع انبيا.

سيم: آن كه: قدرت، صفت كمال است و عجز صفت نقص است و عجز بر خدا روا نيست.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر ادله‏اى كه در ثبوت قدرت ذكر شد،

دويم:آن كه خداوند عالم است به همه اشيا و هيچ چيز از او مخفى نيست.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر ادله‏اى كه در ثبوت قدرت ذكر شد، اشتمال مصنوعات و خلوقات خداوند عالم است بر حكمت‏ها و مصلحت‏هاى لا تعد و لاتحصى، و اين بدون علم ممكن نيست.

و ديگر آن كه، ثابت شد قدرت خداوند عالم، و اين مستلزم علم است؛ زيرا كه قادر آن است كه افعال او از روى قصد و شعور بوده باشد، و اين بدون علم به مقصود متصور نيست.

قال الله تعالى:الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (19).

(آيا كسى كه آفريده است نمى‏داند و حال آن كه باريك دان و آگاه است؟).

سيم: آن كه خداوند عالم، حى است؛ يعنى فانى نيست.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر اتفاق انبياء اين است كه ثابت شد كه خداوند عالم، قادر و عالم است به جميع اشيا، و علم و قدرت بدون حيات ممكن نيست. علاوه بر اين كه فنا و زوال، نقص و از صفات ممكنات است، و ثابت شد كه خداوند عالم واجب الوجود است؛ پس فنا و زوال بر او روا نيست.

چهارم: آن كه خداوند عالم، قديم و ازلى و ابدى است؛ يعنى هميشه بوده و هميشه خواهد بود.

و دليل بر اين علاوه بر اتفاق جميع انبيا، اين است كه فنا و زوال از صفات ممكنات است؛ پس بر خدا روا نيست، زيرا كه ثابت شد كه خداوند عالم واجب الوجود است.

پنجم: آن كه خداوند عالم متكلم است؛ يعنى قادر است بر خلق كلام.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر اتفاق جميع انبيا، اين است كه ثابت شد كه خداوند عالم، قادر بر هر چيزى است؛ پس قادر بر خلق كلام نيز خواهد بود.

ششم و هفتم:

آن است كه خداوند سميع و بصير است؛ يعنى مى‏شنود و مى‏بيند هر چيزى را.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر اتفاق جميع انبياء آن است كه شنيدن و ديدن نوعى است از علم، و ثابت شد كه خداوند متعال عالم به جيمع اشيا است.

هشتم: آن است كه خداوند عالم، مريد است؛ يعنى آن چه را كه مى‏كند به اراده و قصد مى‏كند.

و دليل بر اين، علاوه بر اتفاق جميع انبيا، آن است كه اراده كمال است و عدم آن نقص است؛ پس لازم است كه خداوند عالم مريد باشد؛ زيرا كه نقص بر خدا روا نيست.

و مخفى نماند كه صفات ثبويه منحصر در اين هشت چيز نيست بلكه بيشتر از آنها است. هم چنان كه از كتاب الله و اخبار ائمه معصوم (عليهم السلام) مستفاد مى‏شود، لكن متعارف ما بين علما اختصاص اين هشت چيز است به ذكر، و شايد كه اين از جهت وضوح و ظهور آنها است بعد از اعتقاد به اين هشت چيز.

و صفات ثبويه بر دو قسم است.

صفات ذاتيه؛ يعنى صفاتى كه عين ذات واجب الوجود است، مثل علم و حيات و قدرت.

و صفات فعليه؛ يعنى صفاتى كه فعل واجب الوجود است و عين ذات واجب نيست، مثل خالقيت و رازقيت.

و صفات ذاتيه آن است كه ثابت است از براى واجب الوجود بذاته، و سلب آنها نقص است، مثل علم، زيرا كه ثبوت آن، كمال است و سلب آن نقص است.

و صفات فعليه آن است كه سلب آنها نقص نيست. و جايز باشد سلب آنها در بعض اوقات، مثل خالقيت؛ زيرا كه سلب آن در بعض اوقات صحيح است.

فصل ثانى: در صفات سلبيه است‏

و آن هفت چيز است:

اول: آن است كه واجل الوجود واحد است و شريكى از براى او نيست و دليل بر اين مطلب بسيار است:

اول: اتفاق جميع انبيا است و بر اين مطلب، و محال است اتفاق همه بر خطا.

دويم: آن است كه خداوند عالم خبر داده است به وحدانيت خود و اين كه غير از او خدايى نيست، و كذب بر خدا روا نيست.

سيم: آن است كه اگر خدايى ديگر باشد بايد كه از براى او رسولى و پيغمبرى باشد كه از جانب او خبر بدهد؛ خصوصا در صورتى كه آن ديگرى نفى او را نمايد؛ و چون رسولى و پيغمبرى نفرستاده پس موجود نخواهد بود.

چهارم: آن است كه هر كس كه تامل كند در عالم آفاق و انفس، مى‏بيند آنها را مرتبط به يك ديگر، به نحوى كه به هيچ قسم خلل و نقصان و قصورى و افسادى در آنها نمى‏بيند. و از اين قطع حاصل مى‏شود به اين كه اينها صادر از شخص واحد شده است.

قال الله تعالى: لو كان فيهما ءالهه الا الله لفسدت (20).

(اگر در آن دو - آسمان و زمين - خدايانى جز خداى يكتا مى‏بود هر آينه هر دو تباه مى‏شدند).

دويم، سيم، چهارم، پنجم، ششم، و هفتم: اين است كه خدا مركب نيست. و جسم نيست، و جوهر نيست، و عرض نيست، و محل حوادث و عوارض نيست، و حلول در چيزى نكرده است.

و دليل بر نفى اين صفات، علاوه بر اتفاق جميع انبيا، اين است كه اين امور از صفات ممكنات است و خداوند عالم، منزه از صفات ممكنات و جميع نقايص است، و متصف به مجميع كماليه و جماليه است؛ پس جايز نيست اتصاف خداوند عالم به اين امور.

و مخفى نماند كه صفات سلبيه نيز منحصر به اين هفت چيز نيست. بلكه جميع صفاتى كه نقص مى‏باشند و از صفات مخلوقين هستند خداوند عالم منزه از آنها هست، هم چنان كه اشاره شد.

مطلب ثانى در نبوت است‏

و در آن چهار فصل است:

فصل اول: در اين است كه لازم و واجب است بر خداوند عالم كه پيغمبرى از جانب خود بر مخلوقين نصب كند و بفرستد

و دليل بر اين مطلب بسيار است:

اول: آن است كه نصب نبى لطف است بر خداوند عالم ، و لطف بر خدا واجب است.

دوم: آن است كه نصب نبى اصلح به حال عباد است؛ زيرا كه مشتمل است بر منافع لا يحصى، و صدور اصلح بر خدا لازم است؛ زيرا كه ترك آن مرجوح است، و ترجيح مرجوح بر راجح قبيح است.

سيم: آن است كه شكى نيست و شبهه‏اى كه خداوند عالم، مخلوقين را عبث و بى‏فايده خلق نكرده، بلكه از جهت مصلحتى خلق كرده، و از جهت فايده‏اى آفريده كه آن فايده عايد به مخلوقين است، و آن فايده، نعمت تكليف است. پس لابد است از نصب كسى را كه تكاليف را به عباد برساند، و راه خير و شر و مصالح و مفاسد را به ايشان بنمايد، و چنين كسى پيغمبر است از جانب خدا.

فصل دويم: در وجود اتصاف انبيا است به صفات كماليه‏

مثل: عصمت از خطا و سهو و نسيان، و تواضع و صبر و توكل و زهد در دنيا و افضليت از رعيت و امثال آنها.

و دليل بر اين مطلب، علاوه بر اخبار، آن است كه اتصاف انبيا به جميع صفات كماليه لطف است؛ زيرا كه اتصاف نبى به صفات رذيله موجب نفرت خلق و دورى از اطاعت مى‏شود، هم چنان كه اتصاف آن به صفات كماليه موجب رغبت و اطاعت مى‏شود. و مراد به لطف، چيزى است كه مقرب به طاعت و مبعد از معصيت باشد، و لطف بر خدا واجب است چنان چه ذكر شد.

فصل سيم: در طريق شناختن نبى است‏

بدان كه نبى شناخته مى‏شود به ثبوت عصمت، و به معجزه، و به نص بنى ديگر، زيرا كه عصمت مانع است از كذب و خطا، پس هرگاه شخص معصوم اخبار به نبوت بكند البته صادق است، و لكن اطلاع بر عصمت بدون اخبار خداوند عالم يا معصوم، متعذر يا متعسر است. پس منحصر است طريق شناختن نبى به معجزه يا اخبار معصوم.

و دلالت معجزه بر صدق مدعى نبوت، واضح است، از جهت آن كه قبيح است اظهار معجزه بر يد كاذب، علاوه بر اين كه معجزه امرى است خارق عادت، خارج از طاقت بشر، پس دلالت مى‏كند بر اين كه آن، فعل الله و به مشيت الله است كه جارى نموده است او را بر يد نبى، پس بايد كه صادق باشد.

و فرق ميان معجزه و سحر آن است كه سحر مستند به اسباب خفيه است، به خلافت معجزه، زيرا كه معجزه مستند است به مشيت الله.

و أيضا در سحر تعليم و تعلم ممكن است و در معجزه ممكن نيست.

و أيضا صاحب معجزه متمكن است از جميع خوارق عاداتى كه از او مطالبه شود از جهت صدق ادعاى او، به خلافت ساحر.