دفتر اول آداب زندگى اسلامى
(ترجمه فارسى مكارم الاخلاق)

حسن بن فضل بن حسن طبرسى
مترجم : عبد الرحيم عقيقى بخشايشى

- ۲ -


از ابى سعيد خدرى نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار با حيا بود و هيچ گاه از او درخواست چيزى نمى شد جز اينكه عطا مى فرمود.
باز از او نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از دوشيزگان پرده نشين باحيا نيز باحياتر بود و چون چيزى را خوش نمى داشت در چهره اش ‍ معلوم بود.
از ابن مسعود نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هيچ كس از اصحاب من براى من سخن چينى نكند و چيزى را كه پشت سرم شنيده است به من نرساند كه من دوست دارم با دلى صاف و سينه اى سالم از بين شما بروم .
در جود و بخشش او
از امير مؤمنان على (عليه السلام) روايت است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سخى ترين مردم و خوش مجلس ترين آنان بود، هر كس با وى معاشرت و آميزش مى كرد و او را مى شناخت به وى محبت مى ورزيد.
ابن عباس نقل مى كند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من تربيت شده خداوندم و على (عليه السلام) ادب شده من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى امر كرده است و از بخل و جفا كارى ، نهى نموده است و هيچ چيز نزد خداوند متعال از بخل و بد اخلاقى ، مبغوض تر نمى باشد چون اين دو خصلت كارهاى نيك آدمى را تباه مى سازد آن چنان كه سركه عسل را.
و روايت ديگرى از على (عليه السلام) آمده است كه آن حضرت ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را چنين توصيف مى كرد: دست و دل بازترين ، با جرئت ترين ، راستگوترين و وفادارترين و نرمخوترين مردم جهان بود. از نظر قوم و عشيره كريم تر و برتر بود. هر كس او را زيارت مى كرد، در برخورد اول هيبتى بزرگ از وى احساس مى كرد و چون با وى معاشرت مى نمود و اخلاق او را مى شناخت به او محبت پيدا مى كرد، هرگز پيش از او، و بعد از او، كسى همانند او را نديده ام .
از ابن عمر روايت است : هيچ كس تاكنون از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواهشى نكرد و چيزى نخواست كه حضرت در پاسخ او ((نه )) گفته باشد.
از ابن عباس روايت است : مسلمانان به ابوسفيان نگاه نمى كردند و با وى همنشينى نمى نمودند، ابوسفيان از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواهش كرد كه يا رسول الله ! سه چيز به من عنايت كن ، حضرت قبول كرد، ابوسفيان گفت : زيباترين و بهترين دختر عرب در خانه من است به نام ((ام حبيبه )) قبول بفرماييد او را به تزويج تو آورم . حضرت پذيرفت ، گفت : معاويه فرزندم را به منشى گرى خود بپذير. حضرت پذيرفت ، گفت : مرا امارت لشكر بده تا با كافران بجنگم ، حضرت پذيرفت . ابن زميل گويد: و اگر درخواست ابوسفيان نبود حضرت هرگز اينها را به وى عطا نمى كرد زيرا عادت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اين جارى بود كه هيچ درخواستى از او نمى شد، جز اين كه مى فرمود: ((بله )) و همواره جواب مساعد مى داد.
از عمر نقل است : مردى حضور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شد و حاجت خواست . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اكنون چيزى به نزدم نيست ولى به دنبال من بيا هرگاه چيزى رسيد خواسته ات را بر مى آورم . عمر گويد: گفتم يا رسول الله ! خداوند تو را به چيزى كه توانايى ندارى مكلف نساخته است ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تبسم كرد چندان كه آثار شادى در چهره اش نمايان شد.
شجاعت آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم)
از على (عليه السلام) آمده است : چون آتش جنگ افروخته و مشتعل مى شد و دشمن روبرو مى شد، (همگى ) به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پناهنده مى شديم و هيچ كس به دشمن ، از او نزديك تر نبود.
از انس بن مالك آمده است : در مدينه صدايى هولناك بر آمد كه پيغمبر سوار اسبى شد كه متعلق به ابى طلحه بود و فرمود: چيزى نيافتم و اگر مى يافتم هر چند دريا باشد به تعقيبش مى پرداختم .
و روايت ديگرى از انس است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شجاعترين ، نيكوترين ، سخى ترين مردم بود، يك شب بانگى هولناك بر آمد چنان كه همه مردم مدينه به وحشت افتادند و به طرف صدا به راه افتادند، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به ايشان برخورد كرده در حالى كه بر آنان پيش دستى داشت و مى گفت : چرا مى ترسيد؟! او در اين حال بر اسب ابى طلحه سوار بود و شمشير بر گردن داشت . انس گويد: مردم شروع كردند به اين سخن كه از چه مى ترسيد؟ كه اين دريا و سرابى بيشتر نبود.
نشان خشنودى و غضب او
از ابن عمر نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خشنودى و خشمش در چهره مباركش نمايان مى شد وقتى خشنود مى گشت گويا نور رخسار مباركش ديوار را روشن مى كرد و چون غضب مى كرد رنگ رخسارش ، تيره و سياه مى شد.
از كعب بن مالك روايت است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وقتى چيزى مسرورش مى ساخت صورتش باز و روشن مى شد چنان كه گويى قرص ماه است .
از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) روايت است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وقتى چيزى را مى ديد كه دوست مى داشت مى گفت : حمد خدا راست كه با انعام و احسان او، نيكى ها و خوبى ها كمال مى يابند.
از عبد الله بن مسعود نقل است : از ((مقداد)) چيزى شنيدم كه اگر من آن را مى داشتم برايم از آنچه در زمين است بهتر بود! آن روايت اين بود، مقداد گفت : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هرگاه در غضب مى شد چهره اش سرخ مى گشت .
مهر و علاقه به امت
از انس بن مالك نقل است : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد از احوالش جويا مى شد، اگر مى گفتند غايب است برايش دعا مى كرد يا به ديدنش مى شتافت .
از جابر بن عبد الله نقل است : نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در بيست و يك جنگ شركت كرد كه در نوزده غزوه آن من حاضر بودم ، در يكى از غزوات كه در ركابش بودم شترم در تاريكى شب از راه باز ماند. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آخر جمعيت به كار ضعيفان مى رسيد و آنها را به ترك خود مى نشاند، چون به من مى رسيد من مى گفتم : اى واى ! كه هميشه مركب بدى داشته ام ، حضرت فرمود: تو كيستى ؟ گفتم : جابر پدر و مادرم فدايت باد! فرمود: تو را چه مى شود؟ عرضه داشتم : شترم راه نمى رود، پرسيد: عصا دارى ؟ گفتم : آرى ، حضرت عصا را گرفت ، و چند ضربه به شتر نواخت و به راهش انداخت و مرا سوار كرد، شترم بر وى سبقت گرفت ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برايم بسيار استغفار كرد و فرمود: از پدرت عبد الله چند فرزند باقى مانده است ؟ گفتم : هفت دختر، پرسيد: پدرت قرض دار بود؟ گفتم : آرى . فرمود: وقتى به مدينه رسيدى به آنان مقاطعه نما (يكسره نما) و اگر نپذيرفتند وقت چيدن ميوه ها به من خبر ده . سپس پرسيد: شترت را چند خريده اى ؟
گفتم : به پنج اوقيه طلا. فرمود: به من بفروش ولى تا بازگشت به مدينه ، در اختيار تو باشد كه سوار شوى . من شتر را فروختم ، چون به مدينه رسيديم شتر را نزد حضرت بردم فرمود: بلال پنج اوقيه طلا به او بپرداز كه كمك قرض پدرش بوده باشد و سه اوقيه بر آن اضافه كن و شترش را نيز به او برگردان . پرسيد: آيا با طلبكاران عبد الله ، پدرت مقاطعه كردى ؟ گفتم : نه يا رسول الله . فرمود: آيا چيزى كه بدهى اش را ادا كند باقى گزارده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: وقت چيدن خرما مرا يادآورى كن ، يادآورى كردم . حضرت براى ما دعا كرد و ما ميوه ها را چيديم و به هر طلبكارى بابت طلبش خرما داديم و به اندازه احتياج بلكه بيشتر براى خود ما، نيز باقى ماند پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود بقيه محصول را برداريد و نفروشيد و ما مدت ها با آن زندگى مى كرديم .
از ابن عباس نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون حديث مى گفت يا از چيزى سؤ ال مى كرد آن را سه بار تكرار مى فرمود تا حديث و گفتار او به خوبى مفهوم شود.
از ابن عمر نقل است : مردى گفت يا رسول الله ! پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: لبيك .
از زيد بن ثابت روايت شده است : چون در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى نشستيم اگر سخن را با ذكر آخرت شروع مى كرديم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با ما سخن مى گفت و اگر درباره دنيا حرف مى زديم با ما حرف مى زد و اگر درباره خوردنى و نوشيدنى سخن مى گفتيم او نيز سخن مى گفت و همه اينها را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حديث مى كنيم .
از ابى الحميساء نقل است : من قبل از بعثت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى رفتم موقعى با او محلى را وعده گاه ملاقات قرار داديم ولى دو شبانه روز فراموش كردم ، روز سوم خدمتش رفتم فرمود: اى جوان مرا به مشقت انداختى سه روز است اينجا (به انتظار تو) مانده ام .(9)
از جرير بن عبد الله نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد يكى از خانه هاى خود شد، خانه از مشتاقان و اصحاب پر بود، من نيز وارد شدم ، جا نبود، بيرون خانه نشستم . حضرت مرا ديد، جامه خود را برداشته به پيش من انداخت و فرمود روى اين جامه بنشين ، من آن را برداشته و بر صورت خود نهاده و بوسيدم .
از سلمان فارسى نقل است : بر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شدم و حضرت بر بالشى تكيه كرده بود و آن را به طرف من قرار داد و فرمود: سلمان ! هيچ مسلمانى بر مسلمانى وارد نشود كه به احترامش پشتى گذارد، جز اين كه خدا او را بيامرزد.
شوخى و مزاح آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم)
روايت است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من مزاح مى كنم ولى جز حق ، چيزى نمى گويم . از ابن عباس نقل است : مردى از من پرسيد: آيا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مزاح مى كرد؟ گفتم : آرى پيغمبر مزاح مى كرد.
از انس بن مالك نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم چنان تبسم فرمود كه دندان هاى پيشين مباركش آشكار شد.
از ابى درداء نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به چيزى سخن مى گفت در اثنا سخن تبسم مى فرمود.
از يونس شيبانى : حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمود: شوخى شما با يكديگر چگونه است ؟
گفتم : محدود است ، فرمود: چرا شوخى نمى كنيد كه شوخى از خوش ‍ اخلاقى سرچشمه مى گيرد و با شوخى دل برادر ايمانى خود را شاد مى كنى . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با مردم شوخى مى كرد تا آنان را خوشحال كند.
گريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
از انس بن مالك روايت است : ابراهيم فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم كه داشت جان مى داد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از چشمان اشك فرو مى ريخت و فرمود: چشم اشك مى ريزد و دل غمين مى گردد، ولى جز آنچه پروردگار ما راضى است نمى گويم . ابراهيم ! ما براى تو اندوهناكيم .
از خالد بن سلمه مخزومى نقل است : چون زيد بن حارثه از دنيا رفت ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به خانه اش رفت ، دختر زيد چون حضرت را ديد، بناى ناله و گريه نهاد، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به شدت گريست . يكى از اصحاب گفت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اين چه حالت است ؟ فرمود: اين از شوق دوست نسبت به دوست است .
در راه رفتن پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
از على (عليه السلام) نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در موقع راه رفتن چنان بود كه گويى در سرازيرى راه مى رود بى آن كه تبخترى از خود نشان دهد، كسى را پيش از او و بعد از او نديدم كه مانند او راه رفته باشد.
از جابر روايت است كه مى گويد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون بيرون مى آمد اصحابش جلوى او راه مى رفتند و پشت سرش را براى فرشتگان خالى مى گذاردند.
از ابن عباس روايت است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنان راه مى رفت كه به خوبى پيدا بود كه در راه رفتن ، عاجز و ضعيف نمى باشد.
انس گويد: چون به نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى رفتيم حلقه وار دور او مى نشستيم .
روايت است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به هنگام سوارى اجازه نمى داد كسى پياده ، در پاى ركابش برود يا او را با خود سوار مى كرد، و اگر از سوار شدن امتناع ورزيد، مى فرمود: تو جلو برو و بعد در جايى كه مى خواهى به ما ملحق شو.
جمعى از مردم مدينه او را به طعامى دعوت كردند كه جهت پنج نفر آماده ساخته بودند پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دعوت آنان را پذيرفت در بين راه نفر ششمى به آنان پيوست و همراه آنان راه افتاد هنگامى كه به در خانه آن جمع رسيدند پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن نفر ششمى فرمود: اين جمعيت ، شما را دعوت نكرده اند لطفا همين جا بنشين تا جايگاه شما را به آنان بگوييم و جهت شما، اجازه كسب كنيم .
از امام صادق (عليه السلام): چون خداوند اسباب رزق را براى بنده اش در زمينى فراهم آورد، حاجت او را در آن قرار داد.
و از آن حضرت (عليه السلام): هر كه خواهد سفر كند روز شنبه به مسافرت رود كه اگر سنگى در اين روز از جا كنده شود، خداوند بجايش باز گرداند هر كه كارها و نيازها بر او مشكل افتاد و يا مانعى پيش آيد، در روز سه شنبه به دنبال آنها رود كه در اين روز، خداوند آهن را براى داود نرم كرد. و از امام مانعى ندارد شب جمعه به سفر بيرون رفتند.
از امام باقر (عليه السلام): پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پنج شنبه مسافرت مى كرد و امام (عليه السلام) فرمود: پنج شنبه روزى است كه خدا و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ملائكه آن را دوست دارند.
از انس : محبوبترين روزها نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى سفر جمعه بود و اگر روزى را براى سفر جنگ در نظر داشت به روز ديگرى وانمود مى كرد كه خبر به دشمن نرسد و مجهز و آماده گردد.
در بخشى از احوال و اخلاق او
در كتاب ((النبوة )) از على (عليه السلام) آمده است : پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هرگز با كسى مصافحه نمى نمود مگر آنكه دستش را نگه مى داشت تا آنكه طرف دست خود را بكشد، و با فردى صحبت و گفتگو ننمود مگر آنكه آن طرف گفتگو سخن خود را قطع كند و منصرف گردد و با كسى در سخن منازعه نداشت مگر آنكه آن طرف سكوت ورزد، هرگز ديده نشد پاى خود را پيش كسى دراز كند، هرگز بين دو امر مخير نگرديد مگر آنكه آن طرف شديدترش را برگزيد، هرگز براى خود در هيچ پيشامدى كمك نطلبيد جز در موردى كه محارم خدا هتك مى گرديد كه در آن صورت غضب و خشم او براى خدا تبارك و تعالى بود. هرگز در حال تكيه بر چيزى به غذا خوردن مشغول نمى گرديد، هرگز چيزى مورد درخواست واقع نشد كه ((نه )) بگويد و حاجتمندى را جز حاجت روا يا با سخن نرم ، رد ننمود. نمازش در جماعت از همه كس ‍ خفيف تر و سخنرانيش كوتاه تر و از بيهودگى به دور بود و به هنگامى كه نزديك مى گشت از بوى خوشش شناخته مى شد و چون با مردم غذا مى خورد اول از همه دست به غذا مى برد و آخر همه دست از غذا مى كشيد و از جلوى خود غذا مى خورد و اگر غذا خرما و رطب بود از همه طرف ظرف ، تناول مى كرد و آب را بر سه جرعه مى نوشيد و آب را مى مكيد و آن را نمى بلعيد و دست راست را براى خوردن و آشاميدن و دادن و گرفتن به كار مى برد و جز با دست راست چيزى را دريافت نمى كرد و جز با دست راست عطا نمى نمود و دست چپش براى ديگر كارهاى بدنش ، اختصاص ‍ داشت و به دست راست شروع نمودن را در همه كارها از لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و به راه افتادن دوست مى داشت در وقت دعا گفتن سه بار دعا مى كرد دعا را تكرار نمى نمود او چون حرف مى زد يك بار مى گفت و چون اجازه مى گرفت سه بار اجازه مى گرفت و سخنش را شمرده شمرده و با فاصله ادا مى كرد كه مستمعان آن را ضبط كنند و چون حرف مى زد گويا نور از بين دندان هاى پيشين او مى درخشيد، و چون او را در اين موقع مى ديدى گمان مى كردى كه بين دندان هايش گشاده است و حال اينكه چنين نبود، نگاهش كوتاه بود (نه خيره و هيز) با هيچ كس آن چرا كه در سخن مكروه مى داشت نمى گفت و چنان راه مى رفت كه گويى از بالا به سرازيرى پايين مى آيد يعنى با كمال و فروتنى قدم بر مى داشت و مى فرمود: بهترين شما، خوش اخلاق ترين شماها است .
از امام صادق (عليه السلام) روايت است : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون در شب تاريك ، ديده مى شد نورى همچون پاره ماه ، در او مشاهده مى گشت .
باز از آن حضرت (عليه السلام) نقل است : جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و گفت : خداوند جل جلاله تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: اين صحراى مكه را اگر بخواهى براى تو پر از طلا مى كنم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سه بار به آسمان نگاه كرد و سپس فرمود: نه خداوندا! ولى دوست دارم يك روز سير باشم تو را حمد گويم و يك روز گرسنه بمانم و از تو سؤ ال و درخواست داشته باشم .
و نيز از آن حضرت (عليه السلام) نقل است : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گوسفند خانه را شخصا مى دوشيد. و مى فرمود: من سوارى الاغ جل دار، خوردن غذا را روى حصير با بندگان خدا و بخشش درخواست كنندگان را به دست خودم ، رها نخواهم كرد.
از جابر بن عبد الله گويد: در پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چند خصلت بود: از هيچ راهى نمى گذشت جز آن كه هر كس در پى حضرت از آنجا عبور مى كرد مى فهميد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از اين راه گذشته است ، به جهت بوى خوشى كه از عرق بدن مباركش باقى مى ماند و به هيچ درخت يا سنگى نمى گذشت جز آنكه براى او تواضع و سجده مى كرد.
از ثابت بن انس بن مالك آمده است كه گويد: رنگ پوست و چهره اش ‍ روشن و درخشان بود گويى رنگ او به سان لؤ لؤ است . او خوشبوتر از مشك و انبر و كف او نرمتر از حرير بود به وقت راه رفتن آرام و با وقار گام مى سپرد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سبك تر از همه مردم ، نمازش را به جماعت برگزار مى نمود.
از جرير بن عبد الله است كه گويد: چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مبعوث گشت براى بيعت به محضرش شتافتم فرمود: اى جرير براى چه آمده اى ؟ گفتم : تا به دست تو مسلمان شوم ، حضرت عبايش را برايم پهن كرد و سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: چون بزرگ و كريم قومى ، به نزد شما آيد او را گرامى داريد.
از ابى عبد الله (عليه السلام) گويد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با مردى قرار گذارد تا در كنار صخره با او ملاقات نمايد و فرمود در آنجا به انتظار تو خواهم بود تا بيايى ، گرماى آفتاب بر حضرت شديد و سخت شد، اصحاب گفتند يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ، اگر مايل باشيد به سايه برويد، حضرت فرمود: من با او اينجا را وعده كرده ام و اگر نيامد او ترك (وعده ) كرده است .
از عايشه آمده است كه گويد: به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرضه داشتم كه هرگاه از دستشويى بيرون آمديد به دنبال شما رفتم و مدفوعى از شما نديدم فقط بوى مشك شنيدم ، فرمود: اى عايشه ! ما پيغمبران پيكرمان چون ارواح بهشتيان آفريده شده است كه هر چه از ما بيرون شود، زمين آن را فرو مى بلعد.
از ابن عباس است كه گويد: عمر بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شد ديد كه حضرت بر حصيرى نشسته و حصير بر پهلويش اثرى نهاده . عمر گفت ، يا رسول الله ! چه خوب بود فرش و تشكى براى خود مى گرفتى ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مرا با دنيا چه كار؟ مثل من و مثل دنيا همانند كسى است كه در روزى گرم از تابستان به سفر مى رود و در زير سايه درختى ، ساعتى درنگ مى كند و بعد براى هميشه آنجا را ترك گويد.
از ابن عباس است كه گويد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت در حالى كه زرهش نزد مردى يهودى ، به سى من جو، كه براى زندگى خانواده اش گرفته بود، گرو بود.
ابو رافع گويد: از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى گفت : اگر اسم كسى را محمد گذاشتيد به او حرف زشت نگوييد و سيلى بر رخسارش ‍ نزنيد. خانه اى كه در آن اسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد، مبارك است و مجلسى كه در آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و رفيقانى كه در آن نام محمد است ، مبارك مى باشد.
در طرز نشستن آن حضرت و دستور آداب جلوس
همواره كودكان خردسال را به محضر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى بردند تا براى آنها از خدا بركت بخواهد يا بر آنها نامى بگذارد، حضرت براى احترام به خانواده كودك آنها را بر دامن خود مى نشاند و چه بسا كه كودكى بر دامن آن بزرگوار، بول مى كرد و يكى از حاضران در موقع بول كردن كودك بانگ بر او مى زد. حضرت فرمود: از ادرار كودك ، جلوگيرى نكنيد و كودك را آسوده مى گذاشت تا تمام بولش را تمام كند و بعد براى او دعا مى كرد يا اسم گذارى مى نمود و خانواده اش را خوشحال مى ساخت به حدى كه مى فهميدند كه حضرت از بول كودكشان ، ناراحت نشده است و پس از آنكه آنان مى رفتند، پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) لباسش ‍ را مى شست .
مردى وارد مجلس شد و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تنها بود حضرت خود را به كنار كشيد و براى او جا باز كرد، مرد گفت : يا رسول الله جا فراوان و وسيع است ، حضرت فرمود: حق مسلمان بر مسلمان اين است كه وقتى ببيند كه مى خواهد در كنارش بنشيند كنارتر برود. براى او جا باز كند.
روايت است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس (از روى تكبر) دوست بدارد كه مردم برايش بلند شوند جايگاه خود را در آتش ‍ قرار داده است و نيز فرمود: آن چنان كه عجم ها براى همديگر بر مى خيزند، اگر بر مى خيزند، اشكال ندارد كه جا باز كنيد.
از امام صادق (عليه السلام) (در كتاب محاسن ) روايت شده است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چون وارد منزلى مى شد در نزديك ترين مكان ورود، مى نشست و نيز از آن حضرت روايت است كه نشست پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيشتر رو به قبله بود.
و نيز از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى كسى وارد مجلسى شد، هر جا كه خالى است بنشيند.
و روايت است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى كسى از مجلسى برخاست كه برود سلام كند، كه سلام اولى (وقت ورود) از سلام آخر (به هنگام رفتن ) بهتر نيست . روايت است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس از مجلسى بر مى خيزد و مى رود و دوباره بر مى گردد به جايگاه اولى خود، اولى و مقدم است .
و نيز از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمود: حق مجالس را ادا كنيد، پرسيدند حق مجالس چيست ؟ فرمود: چشمانتان را فرو هليد و سلام را جواب گوييد و نابينايان را راهنمايى كنيد و امر به معروف و نهى از منكر نماييد.
از ابى امامه آمده است كه گويد: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به ترتيبى مى نشست كه كپل بر زمين و ران چسبيده به هم و دست دور ساق پا، حلقه شود.
از كتاب محاسن نقل است كه : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سه گونه مى نشست : يكى قرفصاء و آن به اين نحو است كه كپل بر زمين قرار گيرد و ران ها بچسبد و دست دور ساق پا حلقه شود، و گاه بر دو زانو مى نشست و گاه يك پا را تا مى كرد و پاى ديگر را بر آن قرار مى داد، و هرگز ديده نشد كه چهار زانو بنشيند بلكه دو زانو مى نشست و هرگز تكيه نمى كرد.