دفتر اول آداب زندگى اسلامى
(ترجمه فارسى مكارم الاخلاق)

حسن بن فضل بن حسن طبرسى
مترجم : عبد الرحيم عقيقى بخشايشى

- ۱ -


نام كتاب : دفتر اول آداب زندگى اسلامى (ترجمه فارسى مكارم الاخلاق )
نام نويسنده : حسن بن فضل بن حسن طبرسى (فرزند صاحب مجمع البيان )
نام مترجم : عبد الرحيم عقيقى بخشايشى
پيشگفتار مترجم
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم : ن ، و القلم و ما يسطرون . ما انت بنعمة ربك بمجنون و ان لك لاءجرا غير ممنون و انك لعلى خلق عظيم .(1)

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند   قومى كه گشت فاقد اخلاق ، مرده است
اخلاق حسنه و رفتار صحيح و بهينه كه منشاء آسمانى و وحيانى دارد، يكى از عاليترين برنامه هاى تربيتى انبياء عظام و پيامبران اولوالعزم و ذوى العز و الاكرام مى باشد به حدى كه هدف و غرض آخرين سفير الهى ، بنا به معرفى خويشتن اكمال اخلاق و تتميم كردار و رفتار بشر بازگو شده است جايى كه مى فرمايد: بعثت لاتمم مكارم الاءخلاق يعنى هدف از بعثت و برانگيخته شدن من ، نهايى كردن و به كمال رساندن اخلاق و رفتارهاى بشرى است كه توسط انبياى گذشته پى ريزى گرديده است و اهميت اين امر وقتى روشن و برملا مى گردد كه توجه عميق داشته باشيم كه خداوند متعال از ميان دهها صفت بارز و خصوصيت برجسته و والايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عالى قدر اسلام واجد آنها بوده است تنها به صفت حسن خلق و زيبايى رفتار او اشاره دارد و پس از سوگند به ارزش قلم و اعتبار محتوا و مكتوبات ارزشمند آن ، به حسن خلق و رفتار زيبايش اشاره مى كند و مى فرمايد: تو داراى حسن خلقى عظيم مى باشى و اخلاق رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را با صفت ((عظيم )) توصيف مى نمايد، صفتى كه گاهى شگفتى ها و اسرار آشكار و نهان عرش را با آن صفت ، متصف مى گرداند و خلقت آن را با وصف عظيم و بزرگ ، مى ستايد و نشان مى دهد كه اخلاق و كردار پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيار عالى و گسترده و مطلوب و بزرگ بوده است .
اخلاق عالى الهى :
اخلاق مى تواند يك نوع شيوه تجارى يا سياسى يا رنگ و روى معيشتى به خود گيرد. كه ابزار كار و روش پيشرفت امور مادى گردد يقينا اين نوع اخلاق ابزارى ، مورد تاءييد اسلام نيست بلكه هدف از اخلاق اسلامى ، آن نوع خلق و خوى هست كه خود غايت و هدف ارزشمند رسالت قرار گرفته باشد. به اين جهت با افراد طورى بايد رفتار كرد كه او داراى كرامت و اصالت قابل احترام است نه از آن نظر كه هدف و خواسته ما را تاءمين مى سازد. به علاوه به عدل و داد از آن نظر نگريسته شود كه خود عدل و داد يك ارزش ‍ والاست . به تقوا و خداشناسى از آن زاويه نگريسته شود كه خود مبداء تمام ارزشها و اعتبارات حيات و زندگى مى باشد، احترام پدر و مادر از آن رو، مورد توجه قرار گيرد كه مورد سفارش الهى است نه از آن رو كه زندگى و آسايش ما را تاءمين مى سازند و در صورت فقدان اين كارايى مى بايست به خانه سالمندان و مراكز نگهدارى پيران و از كار افتادگان سپرده شوند آن چنان كه امروزه شيوه دنيا مداران غرب قرار گرفته است ، اخلاق و رفتارى مورد تاءييد و عنايت اسلام و ديگر اديان آسمانى است كه خود در حد ذات خويش ، ارزش است و قابل احترام نه از آن نظر كه ما را به نفعى مى رساند. راست گويى ، امانت دارى ، خوش خلقى ، عدالت ورزى ، مهربانى ، دستگيرى از ايتام و ضعفا و همه و همه ... نوعى ارزش حيات و زندگى هستند نه از آن نظر كه ما را به نفعى مى رسانند بلكه از آن نظر كه مورد تاءكيد و تاءييد شرايع الهى هستند و اعتبار ذاتى و درونى دارند هر چند نفع مادى اجتماعى را هم در برداشته باشند و اين شيوه اخلاقى و تربيتى جز در مكتب انبياى عظام در جاى ديگرى يافت نمى شود. چون كه معمولا مكاتب اخلاقى بشرى ، ريشه مادى و دنيانگرى خاص خود را تعقيب و پيگيرى مى كنند. خوشبختانه تمام آداب و سنن سعادت آفرين زندگى ، در آثار اهل بيت (عليهم السلام ) ما به تفصيل آمده است . نهايت امر اين كه برخى از آنها در متون اسلامى ما به صورت قطعى و جزمى از آن بزرگواران صادر شده اند كه عمل به آنها قطعى و اطمينان بخش است و برخى ديگر كه منتسب به آن خاندان عصمت و طهارت مى باشند، صدور آنها از مبداء وحى ، قطعى و جزمى نيست در آن بخش نيز به اميد رجا و انتظار ثواب و پاداش و اجر معنوى ، مورد عمل و اجراء قرار مى گيرد چون در اصول عملى ما، آمده است : كسى كه عملى را به اميد ثواب و رجا پاداش انجام دهد به اين نيت و هدف كه از مصدر وحى رسيده است ، اين عمل داراى اجر و پاداشى خواهد بود هر چند كه در واقع امر، صدورى در كار نبوده باشد.
كتاب و مؤلف عاليقدر آن
كتاب شريف ((مكارم الاءخلاق )) در راستاى تاءمين زندگى الهى تواءم با سعادت و خوشبختى ابناى بشر به رشته تاءليف در آمده است و انتخاب نام آن نيز بر اين اساس با اقتباس از حديث شريف نبوى كه متن آن گذشت گرفته شده است . محتويات عمومى آن از دو حال فوق الذكر خارج نيست يا صدور قطعى از پيامبر عظيم الشاءن اسلام يا ائمه هدى (عليهم السلام ) را دارد پس خوشا به حال كسانى كه پيروى از برنامه هاى تربيتى آن را الگوى هاى سعادت آفرين و تاءمين كنندگان خوشبختى خود قرار دهد و يا آن كه به صورت ظنى و احتمالى مورد صدور مى باشند كه در آن صورت به اميد رجا و انتظار پاداش و اجر، مورد عمل قرار مى گيرند كه يقينا اجر و پاداشى در بر خواهد داشت . در هر دو صورت خير و نفعى عايد عامل و برگزار كننده آن خواهد شد و چون اكثر مطالب آن در امور مباح و مستحبى است كه نيازى به صدور قطعى و سند معتبر يقينى ندارد.
مؤلف بزرگوار كتاب ابو نصر حسن بن امين الاءسلام فضل طبرسى است كه در خاندانى با فضل و دانش پرورش يافته است و از اوان زندگى تحت تربيت پدر عالم و دانشمند، مفسر عاليقدر، صاحب تفسير بزرگ ((مجمع البيان )) مرحوم امين الاءسلام طبرسى قرار گرفته است و در يك محيط علمى و تربيتى صد در صد اسلامى پرورش يافته است در كنار عالمى كه معتقد بود گناه صغيره اى وجود ندارد و هر گناه و نافرمانى كه صورت مى پذيرد خود گناه بزرگ است و خود او بر اين عنوان حركت داشته است . آرى رشد و نموش در چنين خاندانى انجام پذيرفته است تا خود به درجه ساميه و رتبت شامخه از علم و عمل نائل آمده است و اين اثر ارزشمند را همراه ديگر آثار علمى پر بركت از خود به يادگار گذاشته است آنچنان كه فرزند برومندش ابوالفضل على بن حسن تحت عنايت پدر والا قدرش ‍ كتاب ((مشكاة الاءنوار فى الاءدعية و الاءذكار)) كه يكى از كتاب هاى ارزشمند اسلامى است و ديگرى كتاب ((جامع الاءخبار)) را كه به سبك مكارم الاءخلاق مى باشد نوشته است .
هدف ترجمه و نشر:
امروزه جوامع بشرى و بخصوص جوامع اسلامى شديدترين نياز را به اخلاق و رفتار حسنه و الگوهاى تربيتى الهى دارند كه اين كتاب تاءمين كننده بخشى از اين نوع خواسته ها و آرزوها است ، از اين رو مورد ترجمه و نشر قرار گرفت . مترجم ناتوان و نگارنده پر عصيان ، چندى پيش ، تصحيح و ويرايش اين كتاب شريف را بر عهده داشت كه توسط يكى از ناشران محترم و بزرگوار تهران انتشار يافته بود. چون آن كتاب تواءم با متن عربى بود كه طبيعتا حجم كتاب را بيشتر مى ساخت و اين حجم قطور قيمت كتاب را بالا مى برد كه بسيارى را از نعمت بهره گيرى از آن محروم مى ساخت . در ترجمه فعلى با حذف متن عربى ، ويرايش و ترجمه و تجديد نظر دقيق به اين صورت فعلى ((مكارم الاءخلاق فارسى )) در آمد تا با حداقل قيمت نازل و تمام شده ، در سرى انتشارات محترم ((نويد اسلام )) قرار گيرد تا نفع آن همگانى و مورد استفاده عموم علاقه مندان فارسى زبان كه جوياى سعادت و خوشبختى هر دو جهانى هستند، قرار گرفته باشد و اجر و پاداش ‍ مترجم و ناشر با خداى منان و كريم و بخشنده خواهد بود با اين مقدمات ذكر شده ، مطالعه آن را به عموم رهروان راه سعادت و نيك فرجامى توصيه مى گردد و به بهره گيرى از آن دعوت مى نمايد.
تقسيم بندى كتاب :
قابل توجه است اين كتاب در 12 باب و هر باب در چند فصل تنظيم و ترتيب يافته است و در پايان مواعظ رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابن مسعود و ابوذر و رساله حقوق امام سجاد (عليه السلام) و در آخر خطبه على (عليه السلام) پيرامون نشانه هاى پارسايان آمده است كه بسيار قابل عنايت مى باشد. موفقيت همگان را در پيمودن راه انبياء از خداوند متعال خواستار است .
والسلام على من اتبع الهدى
قم اول تير ماه 1385 عبدالرحيم عقيقى بخشايشى
باب اول : اخلاق و شمايل و احوال نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه شامل پنج فصل است .
فصل اول : اخلاق و رفتار و شمايل ، و رفتار او با همنشينان
به روايت حسنين (عليهم السلام ) از كتاب محمد بن ابراهيم طالقانى ، كه او نيز از افراد مورد وثوق خود از حضرت حسن (عليه السلام) گويد: من كه بى اندازه اشتياق داشتم كه اوصاف و شمايل جدم رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را بشنوم ، از دايى (2) خود هند كه توصيف گر خوبى براى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بود در اين باره پرسش نمودم ، وى حضرت را چنين توصيف كرد:
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار بزرگوار و با شخصيت بود، چهره اش چون ماه شب چهاردهم مى درخشيد، قامتى معتدل ، سرى بزرگ ، موهايى نه چندان مجعد داشت كه گاه در پشت سر جمع مى نمود، و گاه فرو مى هشت كه از نرمه ى گوش تجاوز نمى كرد. رنگ رخسارش روشن و شاداب ، پيشانى اش گشاده و بلند، ابروانش كمانى و پيوسته ، در بين دو ابروى او رگى بود كه به هنگام غضب برانگيخته مى شد، بينى اش كمى محدب و برگشته و درخششى خاصى داشت كه در نگاه اول بلند و بر آمده به نظر مى رسيد. ريشى انبوه داشت و گونه اى صاف ، چشمانش سياه ، دهانش فراخ ، دندان هايش سپيد و زيبا و از هم گشاده بود. گردنش به سان گردن عروسك صاف ، خوش رنگ و چون نقره سفيد و نمايان بود، خلقتى معتدل و بدنى كامل و در نهايت اعتدال داشت ، شكم و سينه اش در يك سطح قرار داشت ، سينه اش پهن و چهار شانه و داراى مفصل هاى نيرومند و ستبر بود، از سينه تا ناف خط باريكى از مو داشت ، بر شكم و پستان ها مو نداشت ، ساق دست ها و شانه ها پرپشت بود، سينه اى بر آمده ، ساقى بلند، دستى گشاده و استخوانى كشيده داشت . استخوان دست ها و پاهايش ‍ درشت ، كمرش باريك ، شكمش كوچك ، پايش گود و جلو عقب پاهايش ‍ يكسان بود. چون قدم بر مى داشت چنان بود كه گويى پاى را از زمين مى كند. به هنگام راه رفتن كمى به چپ و راست متمايل مى گشت ، با تواضع و فروتنى راه مى رفت هنگام گام زدن گويا از بلندى فرود مى آيد. چون به طرفى توجه مى نمود با تمام بدن ، بدان جا توجه مى نمود، در نگاه كردن چشمان خود را فرو مى هشت (خيره و هيز نگاه نمى كرد) به زمين بيشتر نظر مى نمود. غالبا نگاهش كوتاه و گذرا بود با اصحاب راه مى رفت ، و همواره با سلام آغازگر بود.
حضرت حسن (عليه السلام) مى فرمايد: به هند گفتم منطق او را توصيف كن ، وى گفت :
((پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پيوسته هاله اى از حزن وجودش را فرا گرفته بود، همواره فكر مى كرد، راحتى و آسايش برايش معنى نداشت ، بى ضرورت حرف نمى زد، سكوتش طولانى بود، سخن را به گوشه لب تمام مى كرد (روشن و واضح حرف مى زد)، سخنانش جوامع كلمه ها(3) و خالى از حشو و زوائد و نه قاصر در مقصود بود. نه به كسى جفا مى كرد و نه كسى را پست مى شمرد، نعمت هاى الهى را بزرگ مى انگاشت اگر چه بسيار اندك بوده ، از غذا نه تعريف زياد مى كرد و نه بدگويى مى نمود، به خاطر دنيا و آنچه مربوط به دنيا بود، خشمگين نمى شد و چون غضبناك مى گشت هيچ چيز آتش غضبش را فرو نمى نشاند تا وقتى او را در راه حق يارى كنند و هرگز براى امور شخصى خود خشمگين نمى گشت . وقتى مى خواست اشاره كند با همه كف دست اشاره مى كرد و چون در تعجب مى شد دست را بر مى گردانيد و چون حرف مى زد به دست نيز اشاره مى فرمود و به كف دست راست بر انگشت ابهام چپ مى زد، و چون در غضب مى شد روى مى گردانيد و غيرت مى نمود، و چون خوشحال مى گشت چشم ها فرو مى بست . عمده خنده هايش همان تبسم بود كه دندان هايش همچون دانه هاى باران نمايان مى گشت )).
حضرت امام حسن (عليه السلام) گويد: من اين اوصاف را مدتى از برادرم حسين (عليه السلام) پوشيده مى داشتم و بعد از زمانى برايش بازگو كردم بعد متوجه شدم كه او همه اين اوصاف را از پدر پرسيده و هيچ چيز را فرو گذار نكرده است .
حسين (عليه السلام) گويد: از پدرم راجع به ورود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به خانه سؤ ال كردم ، وى فرمود: ورود حضرت به اختيار خويش ‍ پس از كسب اذن بود و چون داخل خانه مى شد وقت خود را سه قسمت مى نمود: يك قسمت آن را براى خداى متعال ، قسمت دوم را براى اهل بيت (عليهم السلام ) و قسمت سوم را براى كارهاى شخصى ، وقت اختصاصى خود را نيز دو قسمت كرده بود: بخشى را براى خود و بخشى براى مردم ، كه صرف امور همه مردم از عام و خاص مى نمود و هيچ چيز را از ايشان دريغ نمى كرد و يكى از سيرت هاى حضرت در آن قسمت از وقتش ‍ كه براى مردم نهاده بود، اين بود كه اهل فضل را برترى مى داد و هر كس را به اندازه فضل و برترى اش در دين سهم مى داد، كه بعضى از مردم يك نياز داشتند و بعضى دو نياز و بعضى نيازهاى بيشترى داشتند. به اندازه اى كه كار او و كار امت را به اصلاح آورد، تن به اشتغال مى داد، و ايشان را به آنچه سزاوار ايشان است اخبار مى فرمود، و مى فرمود: حتما حاضران به غائبان اطلاع دهند و حاجت كسانى را كه نمى توانند خود نياز خويش را به من برسانند، برايم بگوييد كه هر كس چنين كارى انجام دهد و حاجت حاجتمندى را به حاكمى خبر دهد، خداوند قدمهايش را در قيامت نگه مى دارد، كه در محضر او جز اين مقوله ها سخن نمى رفت . مردم براى زيارت بر او وارد مى شدند و جز با شيرين كامى ، آشنا به مسائل و هدايت يافته بيرون نمى رفتند.
حسين (عليه السلام) مى گويد: از پدرم درباره كارهاى بيرونى او پرسش ‍ نمودم كه در خارج منزل ، چه مى كرد؟
فرمود: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) جز در سخنان سودمند، لب فرو مى بست و سخنانى مى گفت كه بين مردم الفت ايجاد كند و از بازگويى سخنان تفرقه انگيز پرهيز مى نمود، و بزرگ هر قومى را گرامى مى شمرد و او را بر قوم خود سرپرست مى گماشت و مردم را از فتنه ها بر حذر مى داشت و از اينكه با مردم جز با خلق نيك و خوشرويى برخورد و معاشرت داشته باشد، احتو راز مى فرمود و از حال اصحاب و يارانش ‍ جستجو و تفقد مى نمود و درباره امور جارى در ميان مردم از مردم مى پرسيد: نيكى را مى ستود و بدى را تقبيح مى كرد و مورد شماتت و تحقير قرار مى داد. در كارها راه اعتدال را مى پيمود و از اختلاف بر حذر بود. هرگز غفلت به خود راه نمى داد كه نكند ديگران به غفلت گرفتار آيند يا به ملامت و تنبلى دچار شوند و براى هر حلالى در نزد او برنامه و ساز و سامانى بود، كوتاهى در حق را روا نمى دانست و چيزى بر آن نمى افزود و هرگز از آن تجاوز نمى كرد. كسانى كه پهلوى او مى نشستند، بهترين مردم بودند و كسى نزد او منزلتى بالاتر داشت كه مواسات (4) و موازاتش (5) با مردم زيادتر مى نمود و خيرخواهى اش بيشتر بود. حسين (عليه السلام) گويد: درباره نشست و برخاست پيغمبر پرسيدم . وى (پدرم ) پاسخ داد: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى نشست و بر نمى خاست مگر با ياد خداى متعال ، و براى خود جايگاه مخصوصى كه نشان تشخص و برترى باشد قرار نمى داد و ديگران را هم از اين كار نهى مى فرمود، و چون به مجلسى وارد مى گشت هر جا كه خالى بود همانجا مى نشست و ديگران را هم به اين عمل توصيه مى نمود. به هر يك از اهل مجلس به مقدار شاءن و در خور حالش توجه مى كرد (و وقت مى داد) كه يك نفر نپندارد كه ديگرى نزد او برتر و گرامى تر است . هر كس با او مجالست مى نمود يا براى حاجتى با وى به سخن مى ايستاد، آنقدر صبر مى نمود تا خود طرف خداحافظى كند و هر كس از وى حاجتى مى خواست يا حاجت او را روا و يا با سخنى گرم و مناسب ، مرخصش مى نمود. مردم از اخلاق و سعه صدر او در راحتى و آسايش بودند. او براى مردم ، پدرى مهربان بود و همگان در نزد او از نظر حقوق در يك درجه قرار داشتند، مجلس او مجلس حلم و شرم و صبر و امانت بود، در مجلس وى صداها بلند نمى گشت و حرمت كسى هتك و پاره نمى شد و لغزش هاى كسى برملا نمى گشت . مجلسيان او، همگى تعادل را رعايت نموده ، تقوى و فروتنى پيشه مى كردند. بزرگان مورد احترام و خردسالان ، مورد رحمت و شفقت قرار مى گرفتند و حاجتمندان را بر خود ايثار مى نمودند.
حسين (عليه السلام) مى فرمايد: پرسيدم سيره و روش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با همنشينان خود چگونه بود؟
(پدرم ) فرمود: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره خوشرو، سهل گير و نرمخو بود. خشونت ، تندخويى و پرخاشجويى نداشت و دشنام نمى نمود. هرگز عيبجويى يا مداحى نمى كرد، از آنچه نمى پسنديد تغافل مى فرمود و در عين حال كسى را از خود ماءيوس نمى ساخت و ديگران را كه بدان مايل بودند نااميد و ماءيوس نمى كرد. خود را از سه چيز محفوظ مى داشت : مراء (جدال )، پرگويى و كارهاى بيهوده . درباره مردم سه چيز را هميشه ترك مى نمود: بدگويى ، سرزنش و تجسس در كارهاى خصوصى آنها، و جز در آنچه اميد ثواب در آن بود حرف نمى زد، وقتى سخن مى گفت اهل مجلس و شنوندگان سرها را به زير مى انداختند و خاموش و آرام مى ماندند كه گويا بر سرشان پرنده نشسته است (6) و پس از آن كه حضرت ساكت مى ماند، سخن آغاز مى كردند و در محضرش در پيش افتادن سخن نزاع نمى كردند، اگر كسى شروع به تكلم مى كرد كاملا ساكت شده گوش فرا مى دادند تا حرفش به پايان رسد. سخن گفتن ايشان بهترينش حديث بود، از آنچه همه مى خنديدند، مى خنديد و از آنچه اظهار شگفتى مى كردند، اظهار شگفتى مى نمود. در برابر سخنان ناهنجار فرد غريب سخت شكيبايى مى كرد، بر سخنان خشن ، تند و سؤ ال هاى بى رويه مردم تحمل به خرج مى داد. اگر يكى از اصحاب سائل غريبى را عقب مى راند كه مزاحم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نشود، ناراحت مى شد و مى فرمود: چون حاجتمندى را ديديد حاجتش را روا كنيد. هرگز اجازه نمى داد كسى او را بسيار ستايش كند. كلام هيچ كس را نمى بريد، مگر آن كه از حد خود تجاوز كرده باشد، در اين صورت يا برمى خاست ، يا او را از ادامه سخن نهى مى فرمود.
حسين (عليه السلام) مى فرمايد: از پدرم پرسيدم در حالت سكوت چگونه بود؟
گفت : در سكوت يكى از چهار حالت را داشت : تفكر، تقدير، حذر و حلم . اما تقدير و اندازه نگهداريش در اين بود كه توجه و نگاه هاى خود را به همه مجلسيان يكسان تقسيم مى كرد و همچنين استماع به سخنان ايشان داشت . تفكر او درباره جهان فانى و عالم باقى بود. حلم و بردبارى بر او جمع آمده بود كه نه چيزى او را خشمگين مى نمود و نه او را از جاى در مى برد. حذر (و پرهيز) او در چهار چيز براى او جمع شده بود: دنبال كردن كارهاى نيك تا ديگران به او اقتدا كنند، ترك زشتى ها تا ديگران آنها را ترك نمايند، كوشش ‍ در كارهايى كه موجب صلاح امت باشد، اقدام بر آنچه كه خير دنيا و آخرت آنان را فراهم آورد.
فصل دوم : در شمه اى از احوال و اخلاق آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم)(7): تواضع و فروتنى
از انس بن مالك روايت شده است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره بيماران را عيادت و جنازه ها را تشييع مى كرد و دعوت بردگان را اجابت مى نمود. بر الاغ سوار مى شدند، (در جنگ خيبر و بنى قريظه و بنى نضير بر الاغ سوار بود كه دهانه و پالان و رانكى آن ، از ليف خرما بود).
و نيز انس بن مالك گويد: با اينكه هيچ كس نزد مردم از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) محبوب تر نبود ولى وقتى او را مى ديدند برايش بر نمى خاستند چون مى دانستند حضرت از اين كارها خوشش نمى آيد.
از ابن عباس نقل شده است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره بر خاك مى نشست و بر زمين غذا مى خورد و خود شتران را عقال مى بست .
انس بن مالك گويد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از جمع كودكانى گذشت و به ايشان سلام نمود و به آنان خوراكى پخش كرد.
از اسما دختر يزيد نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به جمعى از زنان گذشت و به ايشان سلام كرد.
از ابن مسعود نقل است : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به طرف مردى رفت كه با او سخن گويد، مرد از هيبت او، به لرزه افتاد، حضرت فرمود: آسوده باش كه من پادشاه نيستم ، من فرزند آن كسم كه قورمه (يعنى غذاى ساده فقيرانه ) مى خورد.(8)
از ابى ذر روايت شده است كه وقتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع اصحاب و ياران مى نشست افراد غريبه نمى دانستند كدام يك از آنان پيامبر است ؟ تا اينكه مى پرسيدند: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كدام است ؟ از حضرت اجازه خواستيم كه برايش جايگاه مخصوص قرار دهيم ، كه غريبان او را بشناسند تا اجازه داد و برايش دكه اى ساختيم كه او بر آن مى نشست و ما گرد او مى نشستيم .
از عايشه سؤ ال شد: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در خانه چه مى كرد؟ گفت : جامه اش را مى دوخت ، و نعلين خود را پينه مى زد و كارهايى كه يك مرد با اهل خود انجام مى دهد، مى نمود. باز از عايشه نقل شده است كه : محبوب ترين كارها براى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خياطى و دوزندگى بود.
در كتاب ((نبوت )) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است : زنى فحاش و بد زبان بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گذشت ، پيامبر نشسته بود، زن گفت : اى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تو چرا همانند بندگان غذا مى خورى و چون همانند بندگان مى نشينى ؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: واى بر تو! چه بنده اى از من بنده تر؟ زن گفت : پس لقمه اى از طعام خود، به من عنايت كن ، پيامبر لقمه اى به او داد، زن گفت : نه به خدا قسم بايد لقمه درون دهان خود را بيرون كنى و به من دهى ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) لقمه از دهان در آورد و به او داد و زن آن را خورد. امام مى فرمايد: آن زن تا وقتى كه از دنيا برفت به مرضى مبتلى نشد.
از انس بن مالك روايت است : من نه سال پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را خدمت مى كردم و هرگز به خاطر ندارم كه يك بار به من گفته باشد چرا چنين نكردى ؟ چرا اين كار را انجام ندادى ؟ و هرگز مرا بر چيزى شماتت ننمود.
و نيز انس مى گويد: من ده سال با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مصاحبت داشتم و انواع عطرها را استشمام كرده ام ولى هرگز بويى از بوى دهان حضرتش ، بهتر نيافتم . وقتى يكى از اصحاب به وى مى رسيد و دست مى داد و مصاحفه مى نمود پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست خود را از دست او نمى كشيد تا طرف ، دست خود را بيرون كشد. هرگز پاهايش را جلو همنشينى دراز نكرد و هر كس در محضر او مى نشست وقتى مى خواست برخيزد، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به احترام او برمى خاست .
باز از انس نقل است : عربى بيابانى عباى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفت و چنان كشيد كه جاى زبرى آن برگردن مبارك حضرت ، بماند و بعد به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت : از مال خدا كه نزد توست به من بده ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او نگاهى كرد و خنديد و امر كرد به او عطايى بدهند.