مبانى اخلاق اسلامى

مختار امينيان

- ۳ -


درس نهم: معالجه امراض نفس

براى هر دردى دارويى است (لِكُلِّ داءٍ دَواءٌ). همان گونه كه براى امراض جسمانى داروهايى است، براى بيمارىهاى نفس هم داروهاى متنوّعى است. اگر مريض نفسانى بخواهد خود را درمان كند، راه مناسبى وجود دارد. و آن اين كه اولاً بايد تشخيص دهد و درك كند كه مريض است؛ و ثانيا بايد اراده قطعى براى درمان بگيرد. به اين دو نكته، در روايت زير اشاره شده است:

جاءَ رَجُلٌ اِلَى الْحَسَنِ بُنِ عَلّى (عليه السلام) وَ قالَ: اَنَا رَجُلٌ عاٍص وَ لا صَبرَ لى عَنِ المَعْصيةِ فَعِظْنى بِمَوْعِظَةٍ فَقالَ (عليه السلام): اِفْعَلْ خَمْسَةَ اَشْياءَ وَ اَذْنَبْ ما شِئْتَ: لا تَأْكُلُ رِزْقَ اللّه‏ِ وَ اذْنَبْ ما شَئْتَ. وَ اطْلُبْ مَوْضِعا لا يَرْاكَ‏اللّه‏ُ. وَ اذْهَبْ ما شِئتَ وَ اخرُجِ مِنْ وِلايَةِ اللّه‏ِ وَ اذْنَبْ ما شِئْتَ. وَ اِذا جائَكَ مَلَكُ الْمَوُتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعُهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ اذْنَبْ ما شِئْتَ. وَ اِذا اَدَخَلَكَ مالِكُ النّارِ فَلا تَدْخُلْ فى النّارِ وَ اذْنَبْ ما شَئْتَ.(44)

مردى به حضور امام حسن بن على (عليه السلام) آمد و گفت: من مردى عصيانگر هستم و صبر و توان ترك گناه را ندارم. مرا نصيحتى بكن. امام فرمود: پنج كار را انجام ده و هر گناهى خواستى مرتكب شو. روزى خدا را مخور و هر گناهى خواستى بكن. جايى برو كه خداوند تو را نبيند و هر گناهى خواستى مرتكب شو. از ولايت الهى خارج شو و هر گناهى خواستى بكن و هرگاه ملك الموت براى قبض روح تو آمد، او را از خود دور كن و هر گناهى خواستى بكن و هرگاه مالك دوزخ تو را به آتش ببرد، وارد آن مشو و هر گناهى خواستى بكن!

البته مداواى امراض نفسانى كار آسانى نيست؛ امّا به هر حال قابل معالجه است. در اين جا به اختصار به راه‏هاى كلى آن اشاره مىكنيم و سپس با تفصيل بيشترى بدان مىپردازيم.

دو راه كلى درمان بيمارىهاى روح

1. راه اوّل براى درمان بيمارىهاى نفس، مصاحبت با نيكان و دورى از بدان است.

طبق قاعده «المجالسةُ مؤثرةٌ» هم نشينى با هر انسانى باعث همگونى با او مىشود. چنانچه اين نكته به تجربه ثابت شده است و در مثل آمده است كه اگر اسب تازى با درازگوشى هم‏غذا و هم‏سفره شوند، رنگشان هم‏گون نگردد، طبعشان هم‏گون شود.

اگر دوست انسان همچون سلمان و ابوذر و يا همچون مقدّس اردبيلى و شيخ مرتضى انصارى و امثال آنان باشند، انسان كم‏كم با آنان همدل و هماهنگ مىشود و كم‏كم در فكر معالجه و درمان نفس خود مىافتد؛ مگر آن كه در اثر معاصى و گناهان جنبه شقاوتش بسيار قوى شده باشد و ديگر قابل هدايت نباشد.

هم نشينى با خداگر خواهى اندر عرش رب *** در درون اهل دل جا كن كمال اين است و بس

2. راه دوم براى درمان نفس، رياضت كشيدن و با خواسته‏هاى نفس مخالفت نمودن و جهاد با نفس امّاره است. در قرآن كريم آمده است:

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهدِيَنَّهِمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ لَمَعَ الْمُحسِنينَ.(45)

هر كس در [راه] ما جهاد كند، او را به راه‏هاى خودمان هدايت مىكنيم و به تحقيق، خداوند با نيكوكاران است.

امام صادق مىفرمايد:

اِحذَرُوا اَهوائَكُمْ كَما تَحْذَروُنَ اَعدائُكُمْ....(46)

از تمايلات نفسانى خود هراسان باشيد همان گونه كه از دشمنانتان هراسانيد.

خلاصه رياضت نوعى ورزش عملى و روحى است. بايد با اين ورزش و تمرين، بدن را از اسارت در دام لذايذ جسمى خارج نمود و روح را از آنچه نفس مىخواهد و به آن رغبت دارد، بر حذر داشت.

رياضت بر چهار پايه متكى است، كه عبارتند از: 1. موت ابيض؛ 2. موت اسود؛ 3. موت اخضر؛ 4. موت احمر.

توضيح مطلب

مرگ يا اضطرارى است و يا اختيارى؛ مرگ اضطرارى يا اجبارى، عبارت است از سير طبيعى جبرى از صلب پدران به رحم مادران و از آن جا به منزلكه دنيا و از آن جا به عالم.

برزخ و از آن جا به قيامت و از آن جا به سراى ابدى بهشت نعمت‏ها يا آتش دوزخ.(47)

مولوى در اين باره مىگويد:

از جمادى مردم و نامى شدم *** وز نما مردم به حيوان سر زدم

مردم از حيوانى و آدم شدم *** پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم

شيخ بهائى فرمايد: مردم مسافرانى هستند و شش منزلگاه دارند:

1. صلب پدر؛ 2. رحم مادر؛ 3. عالم دنيا؛ 4. عالم قبر؛ 5. عالم قيامت؛ 6. عالم آخرت.

كمترين كارش به هر روز اين بود *** كو، سه لشكر را روانه مىكند

بشكرى ز اصلاب سوى اُمّهات *** بهر آن تا در رحم رويد بنات

لشكرى ز ارحام سوى خاكدان *** تا ز نرّ و ماده پر گردد جهان

لشكرى از خاكدان سوى اجل *** تا ببيند هر كسى حسن عمل

موت اختيارى نيز چهار گونه است: موت ابيض؛ موت اسود؛ موت اخضر؛ موت احمر.

1. موت ابيض (مرگ سفيد)؛ يعنى تَحَمُّلُ الْجُوعِ و الْعَطَش؛ يعنى، گرسنگى و تشنگى را متحمل شدن؛ چون گرسنگى و تشنگى قلب را روشن و منوّر مىكند و سيرى شكم، قلب را تاريك مىسازد.

يكى از اسرار وجوب روزه و استحباب روزه در اسلام، اين است كه روزه قلب را منوّر و باطن را نورانى مىكند.

2. موت اسود (مرگ سياه)؛ كه عبارت است از «اِحْتَمالُ الاَْذى وَ الْمَلامةِ مِنْ الْخَلْقِ حُبا للّه‏ِ طَلَبا لِمَرْضاتِهِ». يعنى، مرگ سياه عبارت است از تحمّل اذيت‏ها و شنيدن كلام تلخ از مردم، براى رضايت الهى؛ يعنى در راه خدا.

اَجِدُ الْمَلامَةَ فى هَواكَ لَذيذةً *** حُبّا لِذِكْرِكَ فَلَيْلَمُنى اللُّومُ

خدايا ملامت و سرزنش در راه تو و به خاطر تو را خوشايند و لذت بخش مىيابم؛ پس اى سرزنش زنندگان مرا سرزنش كنيد.

تحمل اذيت و ملامت، گر چه در كام انسان ناخوشايند است، امّا درون قلب انسان را روشن مىكند. بهمين جهت اميرالمؤمنين مىفرمايد:

وَ لَقَدْ أَمُرّ عَلَى اللَّيئمَ يَسُبُّنى *** فَمَرَرْتُ ثَمَّة قُلْتُ لا يَعْنينى

از كنار شخصى پست مىگذشتم؛ مرا فحش مىداد و ناسزا مىگفت. از آن جا ردّ شدم و با خود مىگفتم مقصودش من نيستم، بلكه ديگرى است.

3. موت اخضر (مرگ سبز): «وَ هُوَ لُبْسُ الْمُرَقّعِ مِنَ الْخِرَقِ الْمُنَقّاهِ الّتى لَها؛ يعنى، مرگ سبز همان پوشيدن لباس وصله دارى است كه بسيار باارزش و پاكيزه است.

على (عليه السلام) فرمود:

لَقَدْ رَقَعْتُ مِدْرَعَتى حَتّى اسْتَحَييْتُ مِنْ راقِعِها.

آن قدر لباس مخصوص خود را وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم مىكنم.

با على گفتا يكى در رهگذار: *** كز چه باشد جامه تو وصله دار؟

تو اميرى و شهى و سرورى *** از تمام رادمران برترى

اى امير تيز رأى و تيزهوش *** جامه‏اى چون جامه شاهان بپوش

گفت: صاب جامه را بين! جامه چيست؟ *** ديد بايد اندرون جامه كيست

4. موت احمر: «وَ هَوَ مُقاتَلَهُ النَّفسِ الْمُسَمَّاتُ بِالْجَهادِ الاَكْبَرِ وَ هَوَ الْمَوْتُ الْجمِعُ لِجامِعِيّتِهِ اَنْواع المَوُتاتِ»؛ يعنى مرگ سرخ همان جنگ با نفس اماره است كه به جهاد اكبر ناميده شده و آن مرگى است كه جامع همه انواع ديگر مرگ است.

اگر سالك راه حق و اهل رياضت، اين مراحل چهار گانه را بگذراند، ديگر مرگ طبيعى جبرى برايش آسان و از عسل شيرين‏تر مىشود؛ على (عليه السلام) فرمود:

واللّه‏ُ لاَبْنُ اَبى طالِب مِنَ الْطِفلِ بِثَدْى أُمِّهِ.(48)

به خدا على بسيار مرگ را دوست مىدارد. بيشتر از كودك به پستان مادر».

«اُقْتُلُونى اُقْتُلُونى يا ثِقات *** اِنْ فى قَتْلى حَياة فى حَياة»

آزمودم مرگ من در زندگى است *** چون رهم زين زندگى پايندگى است

رياضت حضرت مريم

مىگويند حضرت مسيح مادر گرامىاش حضرت مريم عليها‏السلام را زنده كرد و از وى پرسيد: آيا آرزوى بازگشت به دنيا را دارى؟ پاسخ داد: آرى! براى دو چيز: يكى اين كه در شب‏هاى سرد عبادت كنم و ديگر آن كه در روزهاى گرم روزه بگيرم.

رياضت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

پيامبر گرامى اسلام آن قدر نماز مىخواندند كه هر دو پايشان متورم مىشد. (مىپرسيدند يا رسول اللّه‏! چرا اين قدر خود را در عبادت زحمت مىدهيد؟) مىفرمودند: آيا نبايد بنده‏اى سپاسگزار باشم؟(49)

مىگويند شيخ بهايى تصميم به رياضت گرفت (رياضت به اين معنا كه با هواهاى نفس مخالفت كند) و در اين باره رنج‏هاى زيادى كشيد روزى مشاهده كرد بقال كوچه، خربزه تازه آورده است.

به خوردن خربزه متمايل شد و همين كه تصميم به خريد آن گرفت، يك‏باره با خود گفت: مگر نبايد با خواسته نفس مخالفت كنى؟ از خريد خربزه دست كشيد. چند قدم از آن جا دور شد. امّانفس فشار آورد و گفت خربزه نعمت خداست و به نعمت خدا پشت و پا زدن كمال بى ادبى است.

شيخ بهايى بازگشته، قيمت خربزه را از صاحب مغازه پرسيد. همين كه مىخواست پولش را بپردازد، باز به خود آمد؛ نهيبى بر نفس زد و راه خود را در پيش گرفت؛ امّانفس دوباره وسوسه خود را شروع كرد. شيخ مجبور شد به خاطر فرار از وسواس نفس و عمل به تعهدات خود، با پيرمردى كه كوله بارى بر دوش داشت و زبانش به ذكر خدا مترنّم بود، يك اختلاف صورى راه بياندازد. بلكه با اين سرگرمى از اين گرداب رهايى يابد. ناگاه كلوخى به جانب او انداخت. پيرمرد سر برداشت و آهسته گفت:

شيخ ميل خوردن خربزه كرده است، چرا با ما سر جنگ دارد.

مرحوم شيخ از اين برخورد و از اين كه ديد خاركنى به كمال رسيده، پيش رويش قرار گرفته، متأثر و بيش از پيش متنبّه گرديد.

درس دهم: عدالت امّ الفضائل است

لَقِدْ أَرْسَلنا رُسُلَنا بِالبِيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمْ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ.(50)

به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.

خداود در اين آيه شريفه «علت غايى ارسال رسل و انزال كتب» را قيام مردم به عدالت قرار داده است و از اين جا موقعيت و منزلت عدالت روشن مىشود.

و از اين جهت و جهات ديگر، عدالت به عنوان ام الفضائل مطرح شده است. چنانچه حكمت طبق آيه شريفه «وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوُتى خَيْرا كَثيرا»(51)، افضل الفضائل ناميده شده است.

علت آن كه عدالت را ام الفضائل مىنامند، اين است كه ريشه و بازگشت تمام فضايل به عدالت است؛ زيرا عفت حدّ اعتدال ميان شره و خمود، و شجاعت حدّ اعتدال ميان تهوّر و جبن، و حكمت حدّ اعتدال ميان سفسطه و جهل بسيط است.

فى الواقع، اگر سالك راه حق و حقيقت بتواند حقيقت عدالت را به دست آورد و آن را چنان كه بايد و به طور كامل و جامع در كانون وجود خود پياده كند، بالنتيجه تمام فضايل را به دست آورده است.

چگونه عدالت را به دست آوريم؟

نراقى رحمه‏الله دركتاب جامع السعادات راه‏هاى به دست آوردن، فضيلت عدالت را به طور اجمال بيان كرده كه آن را با توضيح اندكى تبيين مىكنيم.

1. مصاحبت با نيكان و دورى از بدان

انسان، با استعداد روحى و جسمى خود، پيوسته در حال حركت و تحول است. بودن او، همواره با شدن آميخته است. او از نظر خلق‏وخو آسيب‏پذير است و هم نشينى با نيكان و معاشرت با بدان و بدكاران در وجودش اثر مىگذارد.

با بدان كم نشين كه درمانى *** خوپذير است نفس انسانى

انسان تا زمانى كه پرورش نيافته و كيفيت خاصى از سعادت يا شقاوت را كسب نكرده است، اگر چهار عامل در كانون وجود او فعاليّت كند، به طور مسلم يك انسان سالم و كامل به بار خواهد آمد.

عوامل سازنده چهارگانه عبارتند از:

1. غذاى سالم؛

2. پرورش سالم؛

3. تعليم سالم (آموزش سالم)؛

4. محيط سالم.

عوامل سازنده نفس انسانى

1. غذاى سالم: اسلام در مورد غذاى سالم تأكيدها و سفارش‏هاى فراوانى كرده است. غذاى سالم، يعنى غذايى كه آلوده و كثيف نباشد و نيز غذايى كه ذاتا و يا بالعرض حرام نباشد.

مراد از حرام ذاتى، يعنى چيزى كه ذاتا و بدون حيثيت خارجى به خاطر ضرر و زيانى كه براى جسم يا روح انسان دارد، شارع مقدس آن را تحريم كرده و لازم الاجتناب دانسته است؛ مانند ميته (مردار) و گوشت خوك و نيز حيوانات درّنده و حشرات، كه تغذيه از آنها منع شده است.

ومراد از حرام عرضى، يعنى چيزهايى كه ذاتا حلال است، امّا به خاطر حيثيّتى كه بر آن عارض مىشود، حرام است؛ مانند: مال غصبى يا غذاى مضرّ.

اسلام معتقد است كه آنچه مورد تغذيه قرار مىگيرد، از شير مادر گرفته تا غذاهاى ديگر، همه بايد از نظر ظاهرى و باطنى پاك و سالم باشد.

بايد طهارت ظاهرى و باطنى را از هر جهت رعايت نمود. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «النظافة من الايمان».

و نيز فرموده است:

اَكْثِرْ مِنَ الطّهورِ يزيدُ اللّه‏ُ فى عُمْرِكَ!

هر چه بيشتر بر پاكى خود بيفزا تا خدا بر عمر تو بيفزايد.

اگر غذا ناسالم باشد، هم در جسم و هم در روان انسان تأثير منفى مىگذارد. اسلام مىگويد: «اَلّلَبَنُ يُؤدّى»؛ يعنى «شير مادر در فرزند تأثير مىگذارد». اگر شير، سالم و پاك باشد، فرزندى پاك و سالم به بار مىآيد و اگر شير ناسالم باشد، فرزند ناپاك خواهد شد.

اسلام مىگويد يك لقمه از غذاى حرام تا چهل روز باعث عدم قبولى عبادت مىگردد.

نقل است كه قاضى القضات بغداد فرزندى داشت كه با سيخ آهنين مشك‏هاى آبكش‏ها را سوراخ ميكرد. آبكش‏ها از اين ماجرا به ستوه امده، شكايت به قاضى بردند. قاضى از عملكرد فرزند خويش شرمنده شد و به شاكيان وعده پيگيرى داد. چون شب به منزل آمد، جريان را با همسرش در ميان گذاشت و گفت من نميدانم سبب اين امر چيست. چرا بايد فرزندم دست به چنين كارى بزند. من در طول زندگى خود كارى نكرده‏ام كه عكس العمل آن در فرزندم چنين باشد. مگر تو كارى در گذشته انجام داده‏اى كه نتيجه آن ايجاد چنين خصلتى در فرزندمان باشد؟ همسر قاضى فكرى كرد و گفت: آرى من در گذشته كارى كردم كه تصور مىكنم بايد عكس العمل ان در وجود فرزندمان چنين باشد و آن اين است كه من به هنگام باردارى به باغ انارى رفته بودم. انارها را بالاى درخت مىفشردم و سپس با سوزن سوزاخ مىكردم و آبش را مىمكيدم. قاضى گفت: آرى آن سوزه كه از روى خيانت به انار مردم مىزدى، امروز در رفتار فرزندت تجلى يافته و مشك‏هاى مردم را اين چنين سوراخ مىكند.

مشهور است كه مادر گرامى شيخ مرتضى انصارى رحمه‏الله گفته است: من براى سلامت نفس و تربيت فرزندم مرتضى كوشش فراوانى كرده‏ام. به هنگام باردارى سعى كردم تا از غذاهاى حرام و شبهه ناك نخورم. تمام آداب و رسوم باردارى را از نظر شرعى مراعات كردم و پس از زايمان بدون طهارت به او شير ندادم و خلاصه، آنچه لازم بود از نظر شرعى و طبّى رعايت نمدم تا نتيجه آن همه زحمات و تلاش‏ها وجود اين فرزند گرديد. من انتظار داشتم فرزندم بالاتر از آنچه شده است بشود.

شيخ مرتضى انصارى، از نظر علم و عبادت، سرآمد تمام علما گرديد. چنانچه در ميان علما مشهور است، هنگامى كه او دار فانى را بدرود گفتند و به سراى ديگر شتافتند؛ علم خود را به ميرزاى بزرگ شيرازى كه از شاگردانش بود، واگذار كردند و عبادتش را به شيخ حبيب اللّه‏ گيلانى رشتى املشى سپردند؛ امّا تقواى بى نظيرش را با خود به عالم ديگر بردند.

2 و 3. تعليم و تربيت سالم: دومين و سومين عامل كه در انسان سازى مؤثّر است، عامل تعليم و تربيت است.

در زمينه تعليم و تربيت، دانشمندان فن كتاب‏ها نوشته و مطالب مفيدى بيان داشته‏اند؛ امّا ما در اين جا فقط به اشارت اكتفا مىكنيم.

تعليم و تربيت غالبا در كنار هم ذكر مىشود و اين به خاطر وجه اشتراكى است كه با هم دارند؛ يعنى در پاره‏اى از مصاديق با هم مشتركند، و مانند دو دوست غالبا در كنار هم قرار دارند.

اين دو عنوان از نظر مفهوم با هم متغاير، امّااز نظر مصداق گاهى با هم جمع مىشوند و به اصطلاح علماى منطق رابطه آنها با هم عموم و خصوص مِن وجه است؛ چون يك ماده اجتماع و دو ماده افتراق دارند.

توضيح مطلب

تربيت به معناى پرورش و تعليم به معناى آموختن و آموزش است. اين دو واژه از نظر مفهوم با همديگر تفاوت و تغاير دارند؛ امّا از نظر مصاديق گاهى با هم جمع مىشوند و گاهى هم از همديگر افتراق پيدا مىكنند؛ مثلاً در مورد انسان‏ها، هم تعليم صدق مىكند و هم تربيت؛ يعنى انسان‏ها هم پرورش مىبينند و هم آموزش.

در مورد فرشتگان تعليم صادق است؛ چنانچه در قرآن شريف آمده است: «لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا؛(52) ما چيزى جز آنچه به آموختى نمىدانيم.

امّا در مورد آنان پرورش صدق نمىكند. در مورد گياهان و برخى از حيوانات فقط تربيت صدق مىكند؛ امّا تعليم و آموزش صادق نيست. يك باغبان، باغ و گلستانش را آن گونه كه مىخواهد، پرورش مىدهد؛ امّا آموزش نمىدهد. به هر حال، بهترين عاملى كه مىتواند در وجود يك انسان، بلكه در وجود برخى از حيوانات اثر خوب و مطلوبى بگذارد، آموزش و پرورش سالم و شايسته است. چنانچه مربيان بزرگ جامعه بشرى اول به آموزش و پرورش خود مىپرداختند و در آتش جهاد و رياضت نفس گداخته مىشدند، سپس به تعليم و تربيت ديگران اشتغال مىيافتند. شاهد بر اين مطلب همان پيامبران الهى و تربيت يافتگان مكتب انبيا هستند.

اگر تعليم و تربيت سالم انجام گيرد؛ يعنى مطابق موازين شرع مقدس اسلامى باشد، مسلّما آثار مطلوب و مثبتى خواهد داشت. در مقابل، اگر تعليم و تربيت ناسالم و گمراه كننده باشد، اثرش نيز ناسالم خواهد بود، چنانچه در دنياى پر از فساد اين زمان مشاهده مىكنيم.

در سنين جوانى، زمانى به شهر نراق براى تبليغ رفته بودم. يك شب در مسجد مشغول سخنرانى بودم، ناگهان چند نفر از جوانان با قيافه‏ها و لباس‏هاى آراسته و زيبا وارد مجلس شدند. پيشاپيش آنان، جوانى خوش قامت، امّا با چهره‏اى زرد، نظرم را جلب نمود. تصور كردم كه شايد يك پزشك متخصّص يا يك مهندس ماهرى باشد؛ امّا چون بعدا احوالش را از يكى از دوستان پرسيدم، در پاسخم گفت: او يكى از جوانهاى بى غيرت و عارى از تربيت اين شهر است، همان لباسى را كه بر تن دارد، از دوستانش عاريه گرفته است؛ چون خود هيچ چيزى در بساط ندارد. با تعجب گفتم: چطور؟ گفت: او يكى از سه فرزند ارباب اين شهر است. پدرش فرمان فرماى نراق بوده است و پيوسته به خوشگذرانى مشغول و به ترياك و مشروبات الكلى آلوده بوده است.

او به اين فرزند ـ كه كوچكترين فرزندش نيز بود ـ علاقه شديدى داشت. به هنگام كودكى در خوش گذرانىها، او را روى زانوى خود مىنشاند، سيگار به دستش مىداد، وافور بر لبش مىگذاشت، جامى مىنوشيد و به كودك تعارف مىنمود. هم نشينان او مىگفتند: ارباب! كودك را به اين كارها آلوده مكن! عاقبت خوبى ندارد. ارباب در جواب مىگفت: كودك از كودكى بايد به اين امور عادت كند تا هنگامى كه بزرگ شد، ديگر مسأله‏اى نداشته باشد.

دوست من مىگفت: اين جوان در اثر تربيت نادرست، كم‏كم به هروئين روى آورد. پس از مرگ پدر، تمام مايملك خود را صرف مواد مخدر نمود و اكنون، در كوچه و خيابان‏هاى تهران، همانند مرده متحركى اين سو و آن سو مىرود و از عابرين كمك مىگيرد و بدين وسيله زندگى مرگبار خود را مىگذراند. اين است نتيجه تربيت ناسالم.

آموزش بر دو قسم است

آموزش نيز مانند پرورش، گاهى سالم و مفيد است و گاهى ناسالم و مضرّ. بسيارى مطالب است كه جهل به آن، بهتر از علم به آن است.

حضرت امير مىفرمايد:

رُبَّ جاهِلٍ نَجاتُهُ جَهْلُهُ.(53)

چه بسا نادان نجاتش در نادانى اوست.

رُبَّ جَهْلٍ اَنْفَعُ مِن عِلْمٍ.(54)

چه بسا جهل از علم نافع‏تر است.

عِلْمٌ لا يَنْفَعُ كَدَواءٍ لا يَنْجَعُ.

علم بى فايده مانند داروى بى اثر است.

و نيز از حضرت رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرموده‏اند:

الّلهُمَّ اِنّى اَعُوذِبِكَ مِنْ عِلْمٍ لا يَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لا يَخْشَعَ وَ مِنْ نَفْسٍ لا تَشْبَعُ وَ مِنْ دَعْوَةٍ لا يُسْتَجابُ لَها.

خداوندا. به تو پناه مىبرم از علمى كه سود ندهى و قلبى كه فروتن نباشد و نفسى كه سير نگردد و دعايى كه اجابت نگردد.

على (عليه السلام) فرمود:

عِلْمٌ لا يَصْلِحَكَ ضَلالٌ وَ مالٌ لا يَنفَعُكَ وَ بالٌ.

علمى كه تو را به اصلاح نياورد، گمراهى است و ثروتى كه سودت نبخشد وزر و وبال است.

رَبَّ عِلْمٍ اَدّى اِلى مَضَلَّتِكَ.

چه بسا علمى كه باعث گمراهىات گردد.

آموزش سخر، شعبده، نرد، شطرنج (در صورت برد و باخت) و ساير راه‏هاى قمار، حرام و موجب فساد و گناه مىشود. بايد از پرداختن به اين گونه علوم كه دل را سياه و روان را تباه مىكند، احتراز نمود.

4. محيط سالم: همان گونه كه محيط سالم از نظر آب و هوا در سلامت بدن نقش به سزايى دارد، محيط سالم از نظر اخلاق اسلامى و عدالت اجتماعى نيز در سالم سازى جوانان، بلكه همه اقشار، نقش گسترده و حياتى ايفا مىكند.

در اينجا لازم است يادآور شويم كه اگر دولت‏هاى اسلامى ايمان و تعهد اسلامى مىداشتند و اگر براى پياده كردن احكام و اخلاق اسلامى رغبتى از خود نشان مىدادند، علاوه بر آن كه اين اندازه فساد و انحراف‏هاى اخلاقى در كشورهاى اسلامى وجود نمىداشت. بلكه آنان با قدرت‏هاى خود مىتوانستند به طور كلى درخت فساد و انحراف را از كشورهاى خود ريشه كن كنند؛ امّا متأسفانه در اثر ارتباطات و سرسپردگى زمامداران آنها به كشورهاى اروپايى و آمريكايى ـ كه از نظر اخلاق بسيار منحط و عقب افتاده هستند ـ بى قيد و بند و بى تفاوت شده، غيرت و حميّت اسلامى را به كار نمىاندازند. در نتيجه، محيط كشورهاى اسلامى نيز سلامت و موقعيّت خود را از دست داده، آلوده و كثيف شده است.

تفاوت محيط‏ها با يكديگر

اگر بخواهيم بفهميم كه محيط‏هاى مختلف چه نقش بارزى در وجود اشخاص ايفا مىكند، به حوزه‏هاى علميّه‏نگاهى بيفكنيم. مثلاً به مدرسه فيضيه قم بنگريم؛ ناگاه به طلاّب علوم اسلامى برمىخوريم. صدها جوياى علم را كنار همديگر مىبينيم كه مشغول بحث‏هاى علمى و سياسى هستند، يا با هم مباحثه فقهى و اصولى دارند، يا در مورد مباحث فلسفه و عرفان با هم بحث مىكنند، يا درباره اعتقادات و عقايد بشرى با هم گفت و گو مىكنند. يا در حال پختن غذا و تدرك ديدن ناهار يا شام خود هستند و با صفا و صميميّت و بشاشت با هم زندگى مىكنند. بسيار كم مشاهده مىشود كه با هم برخورد نامتناسب و معاشرت نامطلوب داشته باشند؛ امّا اگر به محيط يك سربازخانه طاغوتى برويم، معلوم است كه چه چيزهايى خواهيم ديد،

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه با يك جمله كوتاه، امّا بسيار پرمحتوا، كيفيّت و چگونگى زندگى و ارتباط با مردم را ارائه مىدهد و مىفرمايد: «كُنْ فيهِمْ وَ لا تَكُنْ مَعَهُمْ»؛ در ميان مردم باش و از مردم منزوى نشو. (لا رُهْبانَيّة فى الاِْسلامَ)؛ امّا با مردم مباش؛ يعنى در فساد با مردم شريك مشو! در تقلب با آنها همراهى مكن! در فتنه و تزوير با آنها همراه مباش!....

تا توانى مىگريز از يار بد *** يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها ترا بر جان زند *** يار بد با جان و بر ايمان زند

***

با بدان يار گشت همسر لوط *** خاندان نبوّتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند *** پى نيكان گرفت و مردم شد(55)

2. وادار كردن نفس به كارهاى نيك

دومين راه به دست آوردن عدالت، وادار نمودن نفس به اعمال نيك است؛ مثلاً كسى كه مىخواهد بخشنده شود و ملكه سخاوت را به دست آورد، بايد خود را به بخشش وادارد و پنهان و آشكار، اموال خود را به ديگران ببخشد؛ اگرچه با تحميل بر نفس باشد، تا بخشيدن برايش ملكه شود.

هم چنين كسى كه مىخواهد شجاع شود، بايد خود را در مخاطرات بيندازد و با راهنمايى عقل، دست به كارهاى خطرناك بزند، تا كم‏كم خوف و هراس از وجودش زدوده شود و در نتيجه شجاع گردد.

كوتاه سخن آن كه، كار نيك كردن از پر كردن است. بايد با تمرين شديد و رياضت و پشت‏كار راه عدالت را پيش گرفت و با عنايات ربانى بمقصد رسيد.

3. عاقبت‏انديشى در تمام امور

سومين راه كسب فضيلت عدالت، عاقبت‏انديشى در تمام امور است؛ يعنى هر شخص، كارى را كه مىخواهد انجام دهد، در نتيجه آن بينديشد و ملاحظه كند كه پيامد آن چيست؟ بد است يا نيك؟

در روايات آمده است كه مردى به محضر پيامبر گرامى اسلام شرفياب شد و از حضرتش خواست او را نصيحت كند. حضرت سه بار پرسيدند: اگر نصيحت كنم، مىپذيرى. وى در هر بار گفت: آرى! حضرت فرمودند:

اِذا هَمَمْتَ بِاَمْرٍ فَتَدَبِّر عاقِبَتَهُ فَاِنْ يَكُ راشِدا فَاْمضِهِ وَ اِنْ يَكُ غَيّا فَانْتَهِ.

هرگاه قصد كارى كردى، در عاقبت و پيامد ان بينديش. اگر راه رشد و هدايت باشد، انجام ده و اگر راه زشت و ضلالت باشد، خود را از ان باز دار.

همان طور كه هر انسان عاقل در مورد امور مربوط به بدن، از جمله تغذيه؛ مثلاً اگر غذا مناسب و مفيد باشد، از آن استفاده كند و اگر مضرّ و نامناسب باشد، از آن اجتناب ورزد. بايد در مورد غذاهاى معنوى نيز چنين باشد، از غذاهايى كه براى روحش ضرر دارد، دورى گزيند.

4. اجتناب از امور تهييج‏كننده غضب يا شهوت

چهارمين راه كسب عدالت، اين است كه از چيزهاى تهييج كننده غضب يا شهوت اجتناب شود. از غذاها يا داروهاى مهيّج استفاده نگردد؛ زيرا قوّه غضبيّه و يا قوّه شهويه مانند حيوانى درّنده‏اند كه هر چه بيشتر تقويت شوند، خطرناك‏تر مىشوند؛ اما اگر تقويت نشوند، مجدّدا به حدّ اعتدال مىرسند.

5. پيش‏گيرى از عيوب نفس

پنجمين راه كسب عدالت، پيش‏گيرى از عيوب نفس است. انسان بايد در خود فرو رود و درباره شخصيت و صفات خود بينديشد. اگر عيب‏هايى در خود بيابد، حتما بايد در صدد رفع آن برآيد و كم‏كم بايد از كانون وجود خود بزدايد. اگر چنانچه در اثر حبّ به نفس نمىتواند عيوب خود را تشخيص دهد، بايد از دوستان خوب خود، بلكه از دشمنان بد خود كمك گيرد، تا عيب‏هايش را به او بگويند. اگر دوستان از اظهار عيب خوددارى مىكنند يا از ذكر آنها خجالت مىكشند، از آنها بخواهد تا به وسيله نامه با او مكاتبه كنند.

در نهايت، هنگامى كه انسان از عيوب خود آگاه مىشود، بايد سعى و تلاش كند تا آنها را از وجود خويش بزدايد.

اين پنج راه مزبور براى به دست آوردن فضيلت عدالت، راه‏هاى بسيار اساسى است كه بايد در تحصيل آنها تلاش نمود.