حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۷ -


اخيرا وسيله ديگرى هم اضافه شده كه دختران معصوم ما را خطاكار كنند؛ وعده مسافرت به اروپا يا آمريكا، تشكيل اردوى پيشاهنگى ، شركت در مسابقات ، مسافرت هاى دسته جمعى با مربيان - ولى چه مربيانى ! - نشر مطبوعات مفسد اخلاق (به خصوص داستان هايى كه به نام داستان هاى اخلاقى نوشته مى شود) شركت در سينماها، نمايش ها، مجالس شب نشينى خانوادگى به ضميمه چيزهاى ديگرى كه يا من نمى دانم يا از گفتنش ‍ خوددارى مى كنم .
پاكانى كه مبتلا به رشوه خوارى شده ، يا گرفتار اختلاس گرديده ، يا دزد شده اند، همه در اثر همين دشمنان دوست نما بوده است و بس .
كسانى كه هستى خود را در مى گسارى ؛ ترياك ؛ قمار و نظاير اين ها از دست داده اند، ارمغانى بوده كه دشمنان دوست نما به آن ها داده اند!
ثروتمندى را مى شناسم ، كه دشمنان دوست نمايى داشت كه پيوسته گردش جمع مى شدند و او را به قمار وادار مى كردند، و از ثروت او آن چه مى توانستند، مى بردند، و آن نادان نمى فهميد كه تمام اين بازى ها براى سركيسه كردن اوست .
ديگرى را مى شناسم كه دوستان دروغين او را به فكر نمايندگى مجلس ‍ انداختند و او آن چه توانست در اين راه خرج كرد؛ در نتيجه تهى دست گرديد و به غارت رعايا و غصب اموال ديگران پرداخت .
حسد بر انسانيت و فروتنى
اگر حسود تشخيص دهد كه كسى محبوبيتى دارد، و آن بر اثر انسانيت و فروتنى اى است كه دارا مى باشد، بر تواضع او رشك مى برد و مى خواهد او را متكبر كند تا منفور جامعه گردد؛ از اين رو به او تلقين مى كند كه اين احترامى كه تو به مردم مى كنى ، صلاح نيست و كار سبكى است و خودت را كوچك مى كنى ، خوب است ، قدرى سنگين تر از اين باشى و روش خود را با مردم تغيير دهى ، تا بر شخصيت تو افزوده گردد، و اعتبارت بيش تر شود و عظمتت محفوظ بماند.
نبايد براى همه كس تواضع كرد زيرا مقام تو فوق اين ها است ، و اين رفتار از بزرگى و آقايى تو مى كاهد. اين گونه سخنان را هر متملقى به شخصيت هاى متنفذ مى گويد، تا خود را بدين وسيله به او نزديك كند، پذيرفتن اين پندها موجب مى شود كه متواضعى ، متكبر شود و محبوبى ، منفور و پاكدلى ، پليد گردد.
مردمان بزرگ روح و قوى الاراده ، گول اين سخنان و اين دوستان دغل باز را نمى خورند و تحت تاثير اطرافيان خود قرار نمى گيرند و فضيلت هايى را كه دارا هستند؛ به اين زودى از دست نمى دهند، و به روش خداپسندانه ادامه مى دهند.
حسد بر فاطمه زهرا (س)
رسول خدا(ص) دخترش فاطمه (س) را بسيار دوست مى داشت ، بسى به وى اظهار مهر مى فرمود، گاه از شدت علاقه ، سينه فاطمه (س) را مى بوسيد؛ بعضى از زنان آن حضرت بر فاطمه (س) حسد مى بردند و نمى توانستند ببينند كه شوهرشان دختر خود را اين قدر دوست مى دارد. به آن حضرت عرض كردند:
((چنين كارهايى براى شما سبك است ، زهرا (س) بزرگ شده است ، بوسيدن دختر بزرگ خلاف قوانين و عادات است )).
رسول خدا(ص) كه براى شكستن قوانين و عادات جاهلى برخاسته بود، به اين صلاح انديشى ها اعتنا نمى كرد، چون مى دانست كه از حسد سرچشمه مى گيرد.
پيش بينى رسول خدا(ص)
رسول خدا(ص) مسلمانان را پاك و پاكيزه تربيت كرده بود و روح فداكارى و از خود گذشتگى را در آنان زنده فرموده بود. سر موفقيت مسلمانان در برابر سپاه كفر نيز همين بود.
آن حضرت حسد ورزيدن مسلمانان را پيش بينى مى فرمود و به آنان اعلام خطر مى كرد كه مبادا اين صفت پليد در آن ها راه يابد! آن حضرت دوست مى داشت كه مسلمانان هميشه ، وارسته و پاكيزه از هر عيب و نقصى باشند؛ لذا روزى ياران خود را مخاطب قرار داده ، چنين فرمود: ((الا انه قد دب اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد ليس بحالق الشعر، لكنه حالق الدين (88)؛
ياران من ! آگاه باشيد مرضى كه مردم گذشته به آن گرفتار شدند و نابود گرديدند، اكنون به سوى شما روى آورده است و آن بيمارى حسد است كه موى را نمى زدايد، ولى دين را مى ستاند.))
اساس اصلاحات فردى و اجتماعى ، پيدايش ايمان است ؛ اگر در جامعه اى ايمان حكم فرما گردد، آن جامعه گلستان خواهد شد؛ حسد ريشه ايمان را خشك مى كند و اميد اصلاح را از ميان مى برد. از كلمه داءالامم چنين استفاده مى شود كه حسد، مرض اجتماعى است و جامعه را مريض مى كند و به نابودى مى كشاند. اى كاش ما مسلمانان دستورهاى پيغمبر خودمان را بكار مى بستيم تا آقاى دنيا و آخرت مى شديم ! پيغمبر اسلام (ص) از جنايات حسد در امت هاى گذشته آگاه بود و مى دانست كه حسد در آن ها چه كرده است ، و اكنون مسلمانان در خطر آن قرار گرفته اند؛ چون در ميان آن ها راه يافته است ، لذا با اين سخن بزرگ طلايى ، آن ها را آگاه و بيدار كرد، و آنان را از اين خطر برحذر داشت ؛ ولى بدبختانه مسلمانان از اين هشدار، هشيار نشدند و از خواب غفلت بيدار نگشتند؛ حسد در ميان آنها نشو و ارتقا يافت و شد آن چه نبايد بشود!
اولين حسد بر على (ع)
هنگامى كه رسول خدا(ص) از مكه به مدينه هجرت مى فرمودند، در قبا چند روزى توقف كرد، تا على (ع) برسد و با هم وارد مدينه شوند. ابوبكر كه در خدمتش بود، عرض كرد: بيش از اين ماندن در قبا صلاح نيست ، على شايد تا يك ماه ديگر هم نيايد؛ اهل مدينه چشم به راه شما هستند؛ بيش از اين نبايد در انتظار على باشيد، اما رسول خدا(ص) سخن ابوبكر را نپذيرفت .
ابوبكر مى خواست در خدمت رسول خدا(ص) بودن را به خود اختصاص ‍ دهد و به رخ اهل مدينه بكشد و نمى خواست على (ع) نيز داراى اين موقعيت بشود؛ همين كه سخنش در آن حضرت مؤ ثر نشد، قهر كرد و رسول خدا(ص) را در قبا تنها گذاشت ، و خود به سوى مدينه شتافت .
پيغمبر (ص) آن قدر در قبا ماند، تا على (ع) كه خاندان آن حضرت را همراه داشت به قبا رسيد، آن گاه در ركاب حضرت از قبا حركت كرده ، وارد مدينه شدند.
اين اولين حسدى است كه بر على (ع) ظهور كرد و اگر بگوييم نخستين حسدى است كه در اسلام خودنمايى كرده است راه دورى نرفته ايم ، از كلام حكماست : ((اياك والحسد فانه يبين فيك ؛ از حسد بپرهيزيد، زيرا در شما نمايان مى شود.))
آيا تنها گذاردن رسول خدا(ص) در قبا، و قهر كردن ، و تنها رفتن به سوى مدينه ، مخصوصا كسى كه از مكه با آن حضرت بوده و در غار، يار بوده است ، نشان دهنده نگرانى نيست ؟
اين داستان از حسد در آغاز اسلام بود؛ اينك به ذكر داستانى از زمان غيبت صغراى امام دوازدهم مى پردازيم .
حسد شَلمَغانى
شلمغانى از كسانى بود كه مورد احترام شيعيان بود. نوشته هايى نيز در مذهب داشته است ، شيعيان به نظر درستى و فضيلت به او مى نگريستند و مقامى مقدس و رفيع نزد همه داشت . شلمغانى آرزومند بود كه پس از محمد بن عثمان - دومين نايب ويژه حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه ) - به مقام نيابت ويژه برسد زيرا در ميان شيعيان ، خود را بهترين كسى مى دانست كه شايستگى رسيدن به اين مقام را داشت ، و كسى را از خود برتر نمى دانست .
هنگامى كه حسين بن روح از طرف ناحيه مقدسه بدان مقام منصوب شد، شلمغانى به عوض آن كه متوجه نقص خود شود و در فكر تهذيب و تكميل خود باشد، بر حسين بن روح حسد برد و خود را در دنيا و آخرت بدبخت و روسياه گردانيد. شلمغانى روز به روز از راه راست منحرف تر شد، به گمان آن كه حسين بن روح را رسوا مى سازد، خود، سراشيبى شوم نابودى و شقاوت را مى پيمود؛ سرانجام شقاوت او به حدى زياد شد كه وجوب عبادت را منكر شد؛ ازدواج با محارم را جايز دانست ؛ نكاح مفضول را براى فاضل در مردان روا شمرد و گفت كه در مفضول ايلاج نور مى شود.
او خلق بسيارى را گمراه كرد و هنگامى كه لغت نامه اى كه از طرف حسين بن روح صادر شده بود، به دستش رسيد، به مريدان گفت : ((لعن ؛ يعنى دورى از عذاب جهنم )) آن گاه پيشانى بر خاك ماليد و به مريدان توصيه كرد كه اين راز را پنهان نگه دارند.
با اين حقه بازى ها و نيرنگ ها و عوام فريبى ها، بسيارى را به ضلالت انداخت تا توقيع مبارك مشعر بر لعن و بيزارى از او صادر شد. روزى در بغداد گفت : من با حسين بن روح مباهله مى كنم اگر تا موقعى كه دست من در دست اوست آتشى نيايد تا او را بسوزاند، آن چه درباره من مى گويد راست است .
دو روز بعد او را از طرف ابن مُقلَه - نخست وزير خليفه وقت ، راضى عباسى - گرفتند و به دار آويختند و جسد پليدش را سوزاندند و آتشى كه گفته بود حسين را مى سوزاند، خودش را سوزاند.

چراغى را كه ايزد برفروزد   هر آن كس پف كند ريشش بسوزد
يعنى ريشه اش بسوزد!
حسد، شلمغانى را خسرالدنياوالاخره كرد؛ هم در اين جهان سوخت و هم در آن جهان مى سوزد؛ نه تنها خود را سوزاند و بد داشت ؛ بلكه كسانى هم كه از او پيروى كردند، به آتش او سوختند.
حسد بر مردگان (89)
هنگامى كه آتش حسد افروخته مى گردد، نه تنها بر زنده ، بلكه بر مرده نيز بايد گريست ؛ زيرا هم زنده را مى سوزاند، و هم مرده را خاكستر مى كند.
از امثال معروف است كه كسى بر مرده چوب نمى زند، ولى حسود به قدرى خبيث و شرير است كه مردگان را نيز هدف تيرهاى مسموم خود قرار مى دهد، تنها حسود است كه بر خلاف سنن قضايى بشر، پرونده مردگان را نمى بندد و نيش زهرآگين خود را به آنان نيز فرو مى كند.
حسد بر آثار علمى
حسد بر مردگان ، گاه به صورت انتقاد بر آثار علمى آن ها يا تاءليفات گران بهايشان ، يا نظريات دقيقشان جلوه مى كند. حسود مى كوشد كه آن ها را كم ارزش و بى مغز جلوه دهد، لذا در صدد ابطال نظريات علمى آن ها برمى آيد، و فساد آن ها را اثبات مى نمايد؛ گاهى به صورت نشريات دروغ و جعل اخبار و نشر اكاذيب ظهور مى كند؛ گاه انتساب كتاب گران بهايى را به مؤلفش منكر مى شود؛ گاه مى گويد اين نظريه دقيق علمى از آن او نيست ، بلكه از كس ديگرى است ؛ گاه به فردى انتساب دزدى هاى علمى مى دهد، يا دزدى هاى شعرى را بيان مى كند.
نهج البلاغه اميرالمؤمنين كه انتخابى از آثار آن حضرت مى باشد و به دست شريف رضى - يكى از نوادگان آن حضرت - جمع آورى شده است ، بيش ‍ از دويست سال در جهان اسلام پراكنده بود، و دوست و دشمن از خوان فضل و دانش على (ع) بهره مى بردند و علماى اعصار و امصار بر آن شرح ها نوشتند، و اغلب محققين از مدارك آن اطلاع داشتند، چنين بود و بود و جهان دانش اين اثر بزرگ را با ديده اعجاب و قبول پذيرفته بود، تا در قرن هفتم يكى از علماى ناصبى فلسطينى ، منكر گرديد و حسدش بر على (ع) موجب شد كه نسبت جعل و وضع به گردآورنده نهج البلاغه بدهد.
هر چند دنياى دانش و جهان ادب سخن اين ياوه سرا را نپذيرفت ، و تا كنون علماى اسلام و مسيحى و مستشرقين عالى مقام اين كتاب را اثر على (ع) مى دانند و هر چند من در مقام استدلال بر ابطال سخن اين اديب ناصبى نيستم ؛ ولى مى خواهم بگويم كه حسد چه كارها مى كند، و پى از گذشتن قرن ها از شهادت على (ع) باز دست از دشمنى برنمى دارد.
اميدوارم برسد روزى كه به وسيله تكميل اختراعات ، ما بتوانيم صداى شيواى على (ع) را از امواج هوا بگيريم و بشنويم ؛ تا كور شود آن كه نتواند ديد و كر شود آن كه نتواند شنيد.
تذكر سودمند
در اينجا بايد سوءتفاهمى رفع بشود، و كسى گمان نكند كه هر دانشمندى كه نظريه دانشمندان ديگر را ابطال مى كند از حسد است ، هرگز، چنين نيست ؛ بلكه روش تحقيق علمى ، انتقاد از نظريات علمى ديگران است . در مباحث علمى جز اشكال كردن و خرده گرفتن ، و با نظر عدم اطمينان به سخنان علمى ديگران نگريستن ، روش ديگرى پسنديده نيست ؛ حسن ظن در همه جا خوب است جز در مورد نظريات علمى ؛ هر فردى كه خود را اهل تحقيق و بحث مى داند، حق ندارد در نظريات علمى از دانشمندى ديگر تقليد كند؛ لذا فقها فتوى داده اند كه تقليد مجتهد از مجتهد ديگر جايز نيست ؛ اگر تقليد در ميان دانشمندان راه يابد، درهاى ترقيات علوم بسته مى شود، و بشر براى هميشه در نادانى و گمراهى به سر خواهد برد، بدترين صفت ها براى دانشمند، تقليد، و پيروى كوركورانه از دانشوران ديگر است .
خداى بزرگ ، نيروى فهم را به بشريت عنايت فرمود، تا خود بفهمد و حقيقت مطالب را دريابد، نه آن كه طوطى وار از ديگران ياد بگيرد و همان را - ندانسته و نفهميده - بگويد.
شاگردان مكتب كمونيسم ازين قبيلند؛ همه مانند ماشين مى باشند؛ همه يك جور سخن مى گويند؛ همه يك سنخ الفاظ را بيان مى كنند؛ همه يك جور مى نويسند؛ هر چه رهبر آن ها به آن ها ديكته كند، همان را مى گويند و مى نويسند، بدون آن كه نيروى دريافت و فهم خود را به كار اندازند و بينديشند كه آيا اين سخن صحيح است يا باطل ، اينان اصل مسلم ((اول انديشه و آنگهى گفتار)) را به اصل از بر كردن و آنگهى گفتار! تبديل كرده اند. من وجدان خود آن ها را بهترين گواه اين سخن مى گيرم . چرا دور مى رويم ، برادران اهل سنت و جماعت ما نيز در فقه اسلامى اين روش ‍ تقليد را پيش گرفته اند، و راه بحث و انتقاد را بسته اند؛ لذا از ترقيات علمى در فقه محروم شده اند، بر خلاف دانشمندان شيعه كه تقليد را به دور انداختند و راه اجتهاد و بحث را باز گذاردند؛ لذا فقه شيعه قوس صعودى را پيمود، و به جايى رسيده است كه آن را به طور كلى مى توان محققانه ترين و عالى ترين علم حقوق جهان گفت ؛ با اين حال هنوز هم فقها دست از بحث و انتقاد برنداشته اند و به تحقيق و تدقيق ادامه مى دهند.
قضاوت درباره ى خود
از مطلب دور شديم ، مقصود آن بود كه حسد گاهى بدين صورت جلوه مى كند؛ ولى نبايد به دانشمندى كه نظريات علمى ديگرى را تخطئه مى كند، بدگمان شد و گفت حسود است ؛ بلكه به چنين كسانى بايد احترام گذاشت و رفتار آن ها را حمل بر فساد ننمود. مقصود خود آن دانشمند است ، كه بايد خود را مطالعه كند و افكار خود را دقيقا بسنجد، تا پى برد كه اين ايرادى كه بر نظريه ى علمى ديگرى وارد مى كند، آيا از بحث و تحقيق برخاسته است ، يا خداى ناكرده از حسد ريشه گرفته است .
بهترين تشخيص دهنده ى حسد، خود شخص است ، ديگران كمتر مى توانند پى برند؛ زيرا كارهايى كه از حسد بر مى خيزد، دوپهلو است و نمى شود به طور قطع گفت از حسد برخاسته است ؛ ولى خود انسان بهتر مى تواند درباره ى خود قضاوت كند كه اين كار او از حسد برخاسته است يا نه .
به طور كلى آن چه سابقا گفته شد يا آن چه كه در آينده گفته خواهد شد، اگر در كسى مشاهده شد، نبايد به زودى حكم كرد كه او حسود است ؛ اين سخنان همگى راجع به بيدار كردن خود انسان است كه هشيار شود و گول خودخواهى را نخورد و خود را پاكيزه از حسد نشمارد؛ بايد بينديشد كه مبادا سخنى بگويد يا كارى كند كه از حسد ريشه گرفته باشد، و اگر پى برد كه خداى ناكرده حسد در او ريشه دوانيده است ، به زودى بر اصلاح و خودسازى همت گمارد، تا هم خويشتن را از خطر برهاند و هم ديگران را.
خوش بينى به ديگران
تا عملى مشكوك يا رفتارى دوپهلو از ديگران سر نزده است ، نبايد به آنان سوءظن برد و قضاوت كرد كه او حسود است ؛ بلكه به هر مسلمانى بايد با نظر خوش بينى نگريست ، مگر خلاف آن روشن شود. دستور اساسى اسلام - كه براى حسن ارتباط مسلمانان با يكديگر صادر شده است - همين است ، كه مسلمانان بايد رفتارهاى برادران خود را حمل بر صحت و درستى كنند و آن ها را نادرست و فاسد نشمارند و به يك ديگر سوءظن نداشته باشند. قر آن كريم مى فرمايد: يَاأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظنِّ إِنَّ بَعْض الظنِّ إِثْمٌ(90)
لَّوْ لا إِذْ سمِعْتُمُوهُ ظنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنات بِأَنفُسِهِمْ خَيراً(91)

اين روش دقيق اسلام در اين باره احتياج به تفصيل در گفتار دارد كه - ان شاءالله - در آينده از آن سخن خواهيم گفت .
حسد بر عظمت
از موارد ديگرى كه زندگان بر مردگان رشك مى برند، عظمت و شخصيتى است كه از كسى به يادگار مانده است ؛ حسود مى كوشد كه آن عظمت را از ميان ببرد و آن شخصيت را كوچك جلوه دهد؛ مثلا اگر مردم مرگ كسى را بزرگ شمارند و از جنازه اش تجليل كنند و تشييع باعظمتى بنمايند، حسود بى تاب مى شود و در مقام جلوگيرى بر مى آيد بلكه تشييع را كوچك كند.
اگر تاثير شخصيت متوفى به حدى است كه پى در پى براى او مجالس ‍ عزادارى و سوگوارى تشكيل مى شود، حسود آزرده مى گردد و مى كوشد با لطائف الحيلى از آن جلوگيرى بر شكوه آن وجود مبارك باشد.
يكى از دوستانم كه ساكن مدينه است و به اين جا آمده بود، مى گفت : ما از دست هم شهريان خود نمى توانيم روضه خوانى كنيم ؛ ما را مى آزارند، دشنام مى دهند و استهزا مى كنند.
اگر متوفى تاثير شخصيتش به حدى باشد كه قبرش زيارت گاه مردم شود و هر كس از هر نقطه اى از جهان بيايد و در برابر قبرش سر تعظيم فرود آورد، دوستانش براى او گنبد و بارگاهى بنا كنند، حسود، بر آن مى شود كه آن بنا را خراب كنند و آن آثار را محو گرداند و از آمدن مردم به زيارت آن قبر جلوگيرى كند. جان و مال زائرين را در معرض غارت و چپاول و يغما و تاراج قرار مى دهد، تا همگان از رفتن به زيارت او منصرف شوند.
متوكل عباسى
متوكل - پادشاه شهوت ران عباسى - از بس كه با سيدالشهدا(ع) دشمنى داشت ، قبه مقدس آن حضرت را جورى خراب كرد كه اثرى از آن باقى نماند؛ سپس دستور داد كه آن جا را زراعت كنند تا محل قبر هم بر كسى معلوم نباشد.
كسانى را كه به زيارت آن حضرت مى رفتند، مى گرفت و مى كشت و يا به زندان مى افكند. آن چه نيرو داشت به كار برد، تا عظمت پسر على (ع) را از ميان بردارد؛ ولى خود را سيه روز كرد و نتوانست .
هنوز نام فرّخ امام حسين (ع) به عظمت ، زنده است و روز به روز در اين عصر - كه عصر انديشه و فكر است - سربلندتر و برجسته مى گردد. ولى متوكل خاك و خاكستر شده و اثرى از وى باقى نيست و گرفتار كيفر الهى است و سزاى اعمال خودش را مى بيند.
حسد بر افتخارات
از موارد ديگرى كه حسود زنده ، بر مرده رشك مى برد، افتخاراتى است كه از او به يادگار مانده است . حسود بدسرشت بر آن مى شود، كه آن ها را نابود كند، به گمان آن كه افتخارات از متوفى زائل مى شود؛ ولى غافل از آن حقيقت افتخار را نمى توان از ميان برداشت ؛ زيرا افتخار موقعى نصيب كسى مى شود كه شايستگى آن را داشته باشد و چنين افتخارى از هيچ كس ‍ گرفتنى نيست . دارنده افتخار مى رود، ولى افتخارش مى ماند؛ شريف مى رود، ولى شرف مى ماند.
افتخارات ، مدال هايى هستند كه از طرف ذات پروردگار به بندگان شايسته و نيكوكارش ارزانى شده است و تا خدا هست ، مدال هايش باقى است و كسى را قدرت آن نيست كه نشان هاى افتخار الهى را از ميان ببرد.
حسودان هر چه بخواهند آن ها را نابود كنند، فروزان تر و نورانى تر مى گردد. فوت كردن ، خاكستر آتش را برطرف مى كند و آن را درخشنده تر مى گرداند و گرمى اش بيش تر و تابنده تر مى گردد.
نام محمد (ص)
معاويه را گفتند: به چه چيزى فكر مى كنى ؟
گفت : تا توانسته ام كوشيده ام كه آثار محمد (ص) را نابود كنم ؛ ولى او كارى كرده است كه در برابر آن ناتوانم ؛ او مردم را وادار كرده است كه هر شب و روز پنج بار نامش را بر سر گل دسته ها ببرند. هر چه مى انديشم ، كه چگونه آن را محو كنم ، راهى نمى يابم .
معاويه خود را محو كرد و خاندانش را به آتش خويش سوزانيد و دودمانش ‍ ننگين ترين دودمان هاى جهان گرديد، ولى نام محمد (ص) جاويدان است ؛ تا جهان هست و خدا هست ، رحمت حق به سوى او جارى است .
محمد (ص) هزاران افتخار دارد كه هر كدام از ديگرى برتر است و اين يكى از آن هاست . اما معاويه كور باطن بود و ديده ى بينا نداشت و افتخارات معنوى محمد (ص) را نمى ديد؛ لذا نيروى خود را متمركز كرده بود كه نام او را از مناره ها بردارد!
خانه ى على (ع)
يكى از افتخارات اميرالمومنين (ع) كه ساليان درازى بعد از آن حضرت ، قد افراشته بود و خارى بود كه به چشم بدخواهان و حسودان مى رفت ، خانه آن حضرت بود. خانه على (ع) پهلوى مسجد رسول خدا(ع) جاى داشت و درى به مسجد داشت . بر حسب فرمان الهى ، رسول خدا(ع) در خانه هاى ديگران را به مسجد بست و تنها در خانه على (ع) را باز گذاشت .
پس از رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين (ع)، آن در به مسجد باز مى شد و فرزندان على (ع) از آن در به مسجد رفت و آمد مى كردند؛ اين افتخار على (ع) از يك سو چشم همه دوستانش را روشن مى كرد و برترى او را بر تمام ياران پيغمبر (ص) آشكارا نشان مى داد، ولى از سوى ديگر تيرى بود كه به چشم بدخواهان و دشمنان مى نشست .
بدسگالان پيوسته در اين انديشه بودند كه چگونه اين افتخار بزرگ فرزندان على (ع) را از ميان بردارند، و پى درپى در بهانه بودند كه مسلمانان را براى خراب كردن آن قانع كنند؛ ولى انديشه پليدشان به جايى نمى رسيد.
نوبت خلافت اموى به عبدالملك مروان - پادشاه سياستمدار و خون ريز اموى - رسيد و او راهى به فكرش آمد تا آن مقصود پليد را جامه عمل بپوشاند. عبدالملك به نام آن كه مى خواهد مسجد رسول خدا(ص) را بزرگ كند؛ خواست خانه على (ع) را ويران كند. فرزندان على (ع) كه در آن خانه بودند مقاومت كردند؛ ولى عبدالملك منصرف نشد و تصميم گرفت نواده هاى على (ع) را از خانه بيرون كند. حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى (ع) را بسيار تازيانه زدند و بالاجبار او را از خانه بيرون كشيدند؛ ولى زيد فرزند امام سجاد(ع) در آن خانه ماند و از جاى خويش تكان نخورد تا خانه را خراب كردند.
عبدالملك با اين كار خود گمان كرد كه افتخار على (ع) را از ميان برد؛ در صورتى كه كاخ باعظمت افتخارات اميرالمؤمنين (ع) هنوز برپاست و تا قيام قيامت سرافراز و بر افراشته خواهد بود.
اكنون عبدالملك كجاست ؟ خانه اش كجاست ؟ افتخاراتش كجاست ؟ دودمانش كجاست ؟
حسد بر محبوبيت
از چيزهاى ديگرى كه موجب رشك حسود زنده ، بر مرده مى شود، محبوب بودن فوق العاده اوست ؛ البته در اين مورد بايد جهت اشتراكى ميان حسود زنده و محسود مرده باشد؛ هر چند حسودانى كه بدون اشتراك نيز حسد مى ورزند، كم ياب نيستند.
اين گونه حسودان ، هر گاه ببينند كه كسى مورد مهر و علاقه كسى است - هر چند مرده باشد و دستش از اين جهان كوتاه شده باشد - آتش درونى شان مى افروزد و او را بيش تر مى سوزاند و در پى آن مى شود كه محبوب را مبغوض سازد و از نظر دوستانش بيندازد؛ غافل از آن كه محبت بى جا بر دل نمى نشيند. نمى گويم محبت بى جا وجود ندارد؛ بلكه مى گويم محبت بى جا بسيار نيست .
مهرى كه در دل نشست در اثر نيكويى هايى است كه محبوب دارا بوده و - همان طور كه ذكر شد - نيكويى ها نابود نمى شود، پس معلول آن هم كه مهر و محبت باشد، نابود نخواهد شد.
خدا اگر كسى را دوست بدارد، دوستان نيز او را دوست خواهند داشت ؛ حسود بخواهد يا نخواهد.
خدا به طور عموم آفريدگان خود را دوست مى دارد، پس اگر يكى از آنان را بيش تر دوست بدارد، در اثر فضايلى است كه دارا مى باشد؛ زيرا بندگان در نظر خدا يك سانند و مهر افزون ترى كه بر اين بنده شده است ، علتى دارد. حسود بايد آن علت را بجويد و خود را بدان بيارايد، تا مورد مهر خداى قرار گيرد؛ نه آن كه با خواسته خدا ستيزه كند و خود را مورد سخط قرار دهد.
پيغمبر (ص) خديجه (س) را دوست مى داشت
مهر رسول خدا(ص) به خديجه (س)، نخستين همسر آن وجود مقدس ، بسيار بوده ؛ حتى پس از مرگ خديجه ، تا وقتى كه آن حضرت زنده بود، اين مهر از دل بيرون نرفت و زنى ديگر نتوانست در جاى خديجه بنشيند. رسول خدا(ص) پيوسته از خديجه ياد مى كرد، و نيكى هاى او را مى شمرد و به ذكر فضائل او و مناقب او مى پرداخت ؛ كوچك ترين اثر و يادگارى از خديجه مى ديد، به ياد او مى افتاد و نسبت به او اظهار مهر مى كرد.
روزى خواهر خديجه به حضورش شرفياب شد؛ حضرت به ياد همسر عزيز و باوفايش افتاد و اشك در چشمانش حلقه زد.<