حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۸ -


حسد عايشه بر خديجه
عايشه كه براى خود در ميان همسران رسول خدا امتيازاتى قائل بود، از مهر رسول (ص) به خديجه (س) ناراحت بود و درباره خديجه سخنان ناروايى مى گفت با آن كه ازدواج رسول خدا با عايشه ؛ مدت ها پس از مرگ خديجه بود و خديجه با عايشه رقابتى نداشت ، ولى عايشه بر مهر پيغمبر (ص) به خديجه ، حسد مى برد.
روزى آن حضرت فضيلت هاى خديجه را ذكر مى كرد كه عايشه با گستاخى گفت : چقدر نام پيرزنى را كه سرخى هاى آرواره اش از ميان دو لب نمودار بوده (92)، تكرار مى كنى ؟ خدا بهتر از او را(93) به تو عنايت كرده است .
رسول خدا در حالى كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود، فرمود: چنين نيست ؛ به خدا سوگند كه بهتر از خديجه را به من عنايت نفرموده است .
مهر رسول خدا(ص) به خديجه آن قدر بود كه تا زمانى كه خديجه زنده بود، با آن كه رسول خدا جوان بود و خديجه سالمند، آن حضرت همسرى به جز خديجه اختيار نكرد.
عايشه اين نكته را مى دانست ؛ ولى گستاخى كرد و آن سخن را بر زبان آورد و دل شوهر نازنين را آزرد؛ تا سزاوار چنان جواب دندان شكنى گرديد.
حسد بر نيك نامى
از چيزهاى ديگرى كه موجب رشك حسود بر متوفى مى باشد، نيك نامى اوست ، كه به پاكى و فضيلت شهره باشد؛ حسود مى كوشد، او را بدنام كند و شهرت جاويد او را از ميان ببرد.
به او نسبت هاى دروغ مى دهد؛ اعمال ناپسند و كردارهاى ناهنجارى بر او مى شمرد؛ اگر قدرت داشته باشد، زبان هاى مردم را مى بندد و اگر ثروتمند باشد، پول ها در راه خرج مى كند و اگر داراى هر دو باشد، هر دو را به مصرف مى رساند تا به مقصود پليد خود برسد.
سب على (ع) در منبرها
پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع)، بنى اميه بسيار كوشيدند كه آن حضرت را بدنام كنند و نامورى آن وجود مقدس را به پاكى و فضيلت ، از ميان ببرند. كسى حق نداشت كه فضائل على (ع) را بگويد، و هر كس مى گفت ، راه مرگ را مى پيمود.
زبان هايى را اجير كرده بودند، كه از جانب رسول خدا(ع) احاديثى در نكوهش على (ع) ناسزا مى گفتند و سب و لعن مى كردند. خوارج كه با على (ع) دشمن بودند، در اين راه با بنى اميه همكارى مى كردند.
كار به جايى رسيد كه از نسبت دادن هر گونه جنايتى به آن حضرت ، دريغ نداشتند، و از خدا شرم نمى كردند و كودكان نورس را با چنين عقايدى پرورش مى دادند.
ولى حقيقت كار خود را مى كند؛ هر چه زمان بگذرد، و رشد فكرى بشر بيش تر شود، مقام على (ع) بالاتر مى رود.
دشنام و ناسزا به على (ع) ساليان دراز بر منبرها استمرار داشت ، تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد و او از نشر اكاذيب جلوگيرى كرد، و خواست اين لكه ننگ را از دامن بنى اميه بشويد، ولى شسته نشد.
او محبوب ترين شاهان اموى است ، و هر مسلمانى او را بر ديگر امويان ترجيح مى دهد.
نيك نامى ثابت و متزلزل
نيك نامى اگر از روى حقيقت و درستى باشد، هيچ قدرتى نمى تواند آن را از ميان بردارد، هر چند آن قدرت داراى زمانى طولانى باشد؛ ولى نيك نامى هايى كه از تزوير و سالوس و عوام فريبى برمى خيزد، موقتى است و خود به خود از ميان خواهد رفت ؛ هر چند مخالفى در كار نباشد.
نيك نامى هايى كه از روى رياكارى باشد، مانند برفى است كه در زمستان روى رودخانه ها مى ريزد، آنى سفيد مى زند، وانگه آب مى شود، و از ميان مى رود.
حقيقت ، خودش را در همه جا نشان مى دهد، و كسى نمى تواند از آن جلوگيرى كند؛ حقيقت ناپاكى نمايان مى شود، همان طور كه حقيقت پاكى آشكار مى گردد؛ ((از كوزه همان برون تراود كه در اوست )).
قرآن از حسد نكوهش مى كند(94)(1)
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فى الْكِتَبِ أُولَئك يَلْعَنهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنهُمُ اللَّاعِنُونَ (95)؛ كسانى كه از بيان آيات و بينات و راهنمايى خدا دريغ مى كنند، پس از آن كه ما همه را براى مردم در كتاب خود روشن كرديم ، خدا آنان را لعنت مى كند، و هر لعنت كننده آن ها را لعنت مى كند.
خوددارى از بيان حقيقت
در پيش گفته شد: كه گاهى حسد به صورت خوددارى كردن از ذكر فضائل دارندگان فضيلت جلوه مى كند و حسود از بيان كمالات و برجستگى هاى پاكان دريغ دارد.
حسود اگر صفت نيك يا رفتار پسنديده اى ، يا شرف خانوادگى در كسى سراغ داشته باشد، مى خواهد آن را مكتوم نگاه دارد و نگذارد كسى از آن آگاه شود.
فضيلت ، خورشيدى است تابان كه دل ها را روشن مى كند؛ فضيلت ، خود بهترين نماينده خويش است و نياز به معرفى ندارد؛ فضيلت مشكى است كه خودش مى بويد، هر چند كه عطار نگويد؛ مشك هر جا كه قدم نهد، آن جا را عطرآگين مى كند؛ آن كه بخواهد مشك را پنهان كند خود را مفتضح و رسوا مى نمايد.
حسد دانشمندان يهود
ابن عباس مى گويد: روزى تنى چند از ياران رسول خدا(ص) از دانشوران يهود خواستند كه نشانى هايى كه در كتاب آسمانى آن ها را از رسول خدا(ص) بيان شده است . بگويند، بشارت ها را به مردم بدهند. ايشان آن ها را مكتوم داشتند، و نگفتند و از بيان آن به مسلمانان لب فرو بستند؛ در اين هنگام آيه فوق نازل شد.
طرفه آن است كه لعنت هايى كه از دهان خود آن ها (علماى يهود) هنگامى كه بدانديشان و ستمكاران را هدف قرار مى دهند بيرون مى آيد، خودشان را نيز فراخواهد گرفت ؛ چون پنهان داشتن حقايق و بينات الهى ، بدترين بدانديشى و ناجوانمردانه ترين ستمكارى است .
اصل بزرگ
قرآن در اين آيه كريمه ، اصلى بزرگ بنياد نهاده و جهانيان را بدان راهنمايى كرده است ؛ اصلى كه اساس سعادت و خوشبختى جامعه در آن مى باشد و آن اين است كه كسى حق ندارد از بيان حقايق و ذكر فضائل و مناقب دارندگان آن ها، خوددارى كند؛ حقايق را بايد گفت و فضائل نيكوكاران را بايد ستود تا مردم آرزومند داراشدن آن ها بشوند.
فضيلت نزد خدا بسيار گران بها و پرارزش مى باشد؛ پس هر كسى به مقدار توانايى اش بايد حق فضيلت را ادا كند. يكى از راه هاى ادا كردن حق فضيلت ، ذكر آن و ستودن دارنده آن و تجليل و تكريم اوست .
خوددارى كردن از تمجيد خوبان ، حسدى پليد و ستمى ناروا بر جامعه است و ستودن خوبان و تعريف از نيكان ، خدمت گزارى به جامعه است .
اقتضاى فطرت
فطرت بشر اقتضا مى كند كه هر چه را خوب ببيند، آن را بگويد و بستايد.

مادح خورشيد مداح خود است   كه دو چشمم روشن و نامُرمد(96) است
انسان فضيلت را دوست مى دارد و به آن به ديده تقديس و احترام مى نگرد و در برابر آن خضوع مى كند؛ پس كسانى كه از بيان حق و ستايش فضائل دريغ مى كنند، بر خلاف فطرت انسانيت قدم بر مى دارند؛ بنابراين حسود پليد، انسان نيست و از انسانيت دور است و او را بايد جانورى شمرد كه به صورت بشر در آمده است .
وظيفه پيروان قرآن
پيروان قرآن بايد اين اصل بزرگ آسمانى را - كه فطرت انسانى بر آن است - به كار بندند و وظيفه پيروان قرآن است كه در ستايش فضيلت و دارندگان آن بكوشند و نگذارند كه حق پاكدلان و پاكيزگان پايمال شود.
اگر به دارندگان فضيلت با نظر احترام و تقديس نگريسته شود و هر مسلمانى در هر محفلى ، به ذكر صفات پسنديده ايشان طب اللسان باشد، چيزى نمى گذرد، كه حكومت افاضل برقرار مى شود.
حكومت افاضل بهترين طرز حكومتى است كه تصوير شده است و اسلام آن را پايه سازمان هاى اجتماعى خود قرار داده است ؛ در حكومت فضيلت ، ظلم و تعدى رخت بر خواهد بست و دست ستمگران كوتاه خواهد شد؛ دروغ و رياكارى و نفاق ، جاى خود را به راستى و درستى و صفا خواهد داد.
حكومت افاضل
حكومت افاضل كدام است ؟ حكومت افاضل كه من از آن به زمامدارى خوبان تعبير مى كنم آن است كه قدرت اجتماع در دست دارندگان فضيلت باشد و ديگران را در به دست آوردن و به كار بردن آن ، راهى نباشد.
خوبان هيچ وقت قدرت مردم را در منافع خصوصى خود صرف نمى كنند، بلكه قدرت ملى را به سود ملت به كار مى برند؛ آنان منفعت خصوصى ندارند، چون خود را از مردم جدا نمى دانند.
حسودى كه از بيان حقايق و ستايش خوبان خوددارى مى كند، جهانى را در بدبختى مى اندازد و سزاوار لعنت جهانيان مى گردد؛ زيرا چنين كسانند كه جامعه را خراب كرده اند؛ هر ظلم و تعدى در هر نقطه اى از جهان بشود در آن دخالت دارند. چرا؟ چون از تشكيل حكومت افاضل جلوگيرى كرده اند و نگذاشته اند حكومت شهوترانى از ميان برود و به جاى آن حكومت عدالت بيايد.
ستايش پاكان
گفتيم كه ستودن خوبان خدمت گزارى به جامعه است . چرا؟
زيرا يكى از راه هاى پرورش مردم به پاكى و آراستن آنان به صفات پسنديده و پيراستن از رذائل اخلاقى ، ستودن پاكان و نيك مردان است .
شايد يكى از علل بنياد اين اصل بزرگ (ستودن خوبان ) در دين اسلام همين باشد، كه در اثر اجراى آن كم كم همه مردم به فضائل و رادمردى پرورش يابند؛ زيرا هر كسى خود را دوست مى دارد، و در اثر آن ، ستوده شدن را خواهان است .
مخصوصا، اگر دنبال نيك نامى و محبوبيت عمومى باشد، هنگامى كه ببيند فضيلت ، ستاينده دارد و براى دارنده اش هر كسى ارزش و احترام قائل است ، مى كوشد كه خود را به فضيلت بيارايد، تا ستاينده پيدا كند و داراى ارزش و احترام گردد.
اين فكر كم كم در همه رسوخ مى كند و شايد موقعى برسد كه اغلب انسان ها آراسته به فضائل و پيراسته از رذائل بشوند، و هدف انبيا و فلاسفه بزرگ و خردمندان ، به تحقق نزديك شود.
شما اگر با خود قرار بگذاريد، كه هر فضيلتى را در هر كس ببينيد، پنهانش ‍ نكنيد و آن را بگوييد و دارنده اش را بستاييد و ديگران را از آن آگاه كنيد و با دوستان خود پيمان بنديد كه آن ها نيز چنين كنند و آن ها نيز با دوستان خودشان چنين پيمانى ببندند، چيزى نمى گذرد كه اين جهان پر خس و خاشاك ، گلستانى مى شود كه همه گونه رياحين در آن خودنمايى كند و عطرش جاويدان و هميشگى باشد.
كسانى هستند كه جوياى نامند و براى رسيدن به شهرت كوشش مى كنند؛ سختى ها مى كشند؛ رنج ها مى برند؛ حتى گاه جان خود را در اين راه مى گذارند. اگر تشخيص بدهند كه بهترين وسيله براى رسيدن به شهرت و نامورى ، داشتن فضيلت است ، غريزه شهرت طلبى آنان را وا مى دارد كه در راه فضيلت قدم بردارند.
ترويج رذائل
ولى اگر حسد نگذارد و از ستودن فضيلت جلوگيرى شود و نيكى و خوبى از ميان برود، بدى و زشتى رواج مى يابد و فضائل به رذائل تبديل مى شود. اكنون بر همه آشكار است كه جهان امروز، چه شتر گاو پلنگى است .
درستى ، پاكى ، وفا، دوستى ، بلكه تمام صفات پسنديده رو به نابودى است و در برابر خيانت ، ناپاكى ، دورويى و مانند آن ها جاى آن را گرفته است ؛ آرى اين يكى عار است و آن ديگرى افتخار.
ريشه بدبختى هاى امروز، فساد اخلاق عمومى است و سرچشمه اغلب مفاسد اخلاقى ، حسد است . حسد مادر بيمارى هاى روحى و زاينده رذائل اخلاقى است ، و رشك ريشه هر فضيلت را با داس بى رحمى قطع مى كند. مى گويند از امثال آلمانى است كه ((حسود با چشم شاخ مى زند و از هنر عيب مى سازد)).
زيان خودش
حسود با خوددارى كردن از ستايش خوبان ، خودش هم زيان مى بيند؛ زيرا ممكن است در اثر ستودن نيكان ، كم كم براى او يك نوع تلقين روحى پيدا شود و تحت تاثير قرار گيرد و به راه راست نزديك گردد و از چاه بدبختى بيرون آيد و به گلزار سعادت و خوشبختى برسد؛ ولى دريغ از ستايش پاكان او را بيش تر در سياه چال شقاوت نگاه مى دارد و روز به روز بر پليدى و بدبختى اش مى افزايد.
سخن پيغمبر (ص)
رسول خدا(ص) فرمود: (( من سئل عن علم فكتمه حيث يجب اظهاره و تزول عنه التقيه جاء يوم القيامة ملجما بلجام من النار؛ كسى كه از علمى پرسيده شود و جواب نگويد و در جايى كه آشكار كردنش لازم باشد و بيمى از گفتن جواب نباشد آن را پنهان نگاه دارد، روز رستاخيز مى آيد در حالى كه بر دهانش لگامى از آتش بسته شده است (97))).
سزاوار چنين كسى همين است . زيرا خودش به دهان خود لگام زده و خود را از زمره انسان خارج نموده و از پاسخ خوددارى كرده است .
دهان بندى كه در اين جهان به دهان خود زده است ، در آن جهان به صورت آتش سوزانى بر دهانش قرار دارد؛ چون با بستن دهان خود در اين جهان ، آتشى روشن كرده است و سفله گان را بر پاكان مسلط كرده است ؛ اين آتش ‍ دامن خودش را مى گيرد و دهانش را لگام مى زند.
خوددارى اَنَس از گواهى
روزى چند تن از اصحاب رسول خدا(ص) در خدمت اميرالمؤمنين (ع) بودند حضرت آنان را سوگند داد كه هر كدام حديث (من كنت مولاه فعلى مولاه ) را از رسول خدا شنيده اند بيان كنند؛ دوازده تن از آن ها گواهى دادند و حقيقت را بيان كردند و گفتند كه ما اين حديث را از پيغمبر اكرم شنيده ايم ؛ ولى انس بن مالك از بيان حقيقت خوددارى كرد و گواهى نداد. حضرت امير(ع) به انس فرمود: تو چرا گواهى نمى دهى ؟ انس عذر آورد كه : پير شده ام و فراموش كرده ام .
اميرالمؤمنين (ع) گفت : بار خدايا، اگر انس دروغ مى گويد، او را به دردى گرفتار كن كه نتواند پنهانش كند! انس در اثر نفرين على (ع) به پيسى مبتلا شد و اين بيمارى هميشه از سر و صورت و دست هاى او آشكار بود و نمى توانست آن را پنهان كند.
زيد بن ارقم نيز از گواهى خوددارى كرد؛ او هم كور شد.
هر كس حق را پنهان كند، و از بيان فضيلت پاكان خوددارى كند، كيفر الهى در دنيا و آخرت در انتظار اوست . ((اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ))(98).
انس بيش تر از ديگران فضائل و مناقب على (ع) را مى دانست ، ولى در اثر دشمنى ، حتى يك حديث هم از آن حضرت نقل نكرد با آن كه احاديث بسيارى از صحابه ديگر نقل مى كند.
از عبدالله بن عباس - كه شاگرد على (ع) است - روايت مى كند، ولى از استاد روايت نمى كند؛ اين هم لياقت مى خواهد و هر خسى شايستگى آن را ندارد.
اگر حسودان آن چه درباره على (ع) از پيغمبر (ص) شنيده بودند، به ديگران مى گفتند و آن چه از پاكى و فداكارى على (ع) ديده بودند، نقل مى كردند و كتمان نمى كردند، جهان حقيقت و درستى ، جانشين جهان خيانت و رياكارى مى شد.
قرآن از حسد نكوهش مى كند(99)(2)
وَدَّ كثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَينَ لَهُمُ الْحَقُّ(100)
حسد يهودى و نصارى
قرآن در اين آيه مباركه نيز حسد يهوديان و مسيحيان و دشمنى ايشان را با مسلمانان بيان مى كند و آن چه را كه از حسد آن ها نسبت به مسلمانان سر مى زند، تشريح مى كند:
((بسيارى از اهل كتاب (يهود و نصارى ) پس از آن كه حق بر آن ها آشكار شد، دوست مى دارند كه شما مسلمانان را از ايمانى كه به خدا و رسول خدا(ص) آورده ايد، بازگردانند، و اين از حسدى است كه بر شما دارند)).
حقيقت بر آن ها روشن شده بود و ايمان به رسول خدا(ص) را فضيلتى براى مسلمانان مى ديدند و مى كوشيدند كه اين نعمت از كف مسلمانان برود.
تفاوت اهل كتاب با قريش
يهوديان و مسيحيان از جهتى با كفار قريش تفاوت داشتند، قريش ، بعثت رسول خدا(ص) را از كاهنين شنيده بودند و در آثار دينى خود نشانه اى نداشتند؛ چرا كه كيش آن ها بنيادى نداشت . در هيچ زمانى بت پرستى ، دين حق شمرده نشده است ؛ بت پرستى را پندار و واهمه بشر در جهان ايجاد كرده است و ارتباطى با خدا ندارد.
ولى دين يهود و مسيح ، روزى از دين هاى خدايى شمرده مى شد و از مذاهب حقيقت پرستى به شمار مى آمد؛ اينان از مبعوث شدن رسول خدا(ص) آگاه بودند و در كتاب هاى آسمانى خود بشارتى داشتند؛ پيغمبرانشان آنان را از آمدن حضرتش آگاه كرده بودند؛ حتى علامات نژادى و اخلاقى و روحى و اجتماعى و پيشرفت هاى آن حضرت را خبر داده بودند. علماى يهود و مسيحى آن حضرت را مى شناختند و مى دانستند كه آن نشانى ها با نبى اكرم (ص) كاملا تطبيق مى كند؛ حتى در زمان جوانى آن حضرت ، قبل از بعثت مى دانستند كه پيغمبرى كه از جانب خدا مبعوث خواهد شد. همو است . در سفر شام راهب نصرانى آن حضرت را شناخت و بيان داشت كه او كسى است كه از طرف خدا برگزيده خواهد شد.
انتظار بعثت پيغمبر (ص)
اغلب ملل به واسطه بشارات روشنى كه بود، مى دانستند كه پيغمبرى كه با چنين صفاتى از طرف حق برانگيخته خواهد شد؛ و انتظار آمدنش را مى كشيدند؛ حتى قريش كه از فاسدترين مردم آن عصر بودند، از اين مطلب اطلاع داشتند.
اجداد و نياكان آن حضرت تا اسماعيل (ع) از پاكيزه ترين مردمان بودند و در نظر مردم احترامى به سزا داشتند. احترام آن ها از اين نظر بود كه مردم مى دانستند پيغمبرى از نسل اين مردمان به وجود خواهد آمد كه خاتم پيغمبران و اشرف فرستادگان پروردگار خواهد بود، و تا جهان برپاست دين او پايدار است .
سلمان پارسى
پيش از بعثت آن حضرت ، سلمان از ايران حركت كرد و راه شبه جزيره عربستان را پيش گرفت . شهر به شهر و كوى به كوى در پى آن حضرت مى گشت ؛ سلمان چند نشانى از حضرتش مى دانست ، و مدينه - مركز هجرتش - را مى شناخت .
سلمان در اين راه گرفتارى ها ديد؛ حتى برده ى اين و آن گرديد تا آزادكرده رسول خدا(ص) شد، و به شرف دين مقدس اسلام نائل آمد.
پادشاه حبشه
نجاشى پادشاه حبشه ازين حقيقت آگاه بود. هنگامى كه جعفر بن ابى طالب - سفير كبير اسلام - را ملاقات كرد، و از ظهور رسول خدا(ص) آگاه شد. در نهان اسلام آورد و كشور خود را پناهگاه مسلمانان رنجديده و ستم كشيده قرار داد.
روميان نيز آگاه بودند كه پيغمبرى از طرف خدا فرستاده خواهد شد و قوانين و احكامى استوار خواهد آورد. روميان از ملل مسيحى آن زمان به شمار مى آمدند.
پسرعموى خديجه (ع)
مردمان چيزفهم آن روز انتظار بعثت حضرتش را داشتند، و آرزومند بودند كه زنده بمانند و به دين مبين اسلام نائل شوند.
ورقة بن نوفل -پسر عموى خديجه - يكى از آنان بود، و سالها انتظار بعثت آن حضرت را مى كشيد. خديجه از بزرگى سن او را احترام مى كرد و عمو خطابش مى كرد. هنگامى كه بعثت آن حضرت را به آن پيرمرد دانشمند خبر داد، او خديجه را تشويق و تحريص به پيروى از آن حضرت كرد.
خديجه با آن كه بسيار ثروتمند بود، اين شوهر فقير را براى خود اختيار كرد، چون مى دانست كه او از لحاظ انسانيت ، غنى ترين فرد است .
كفار قريش وجود مقدسش را در زمان جوانى ، در بعضى از جنگ ها همراه مى بردند تا در اثر بركت قدومش ، فتح و پيروزى نصيب آن ها شود.
همان طور كه روز نزد كعب بن اشرف (دانشمند بزرگ مسيحيان حجاز ) و اءياس بن اخطب (دانشمند يهود ) روشن بود، پيامبرى آن حضرت نيز نزد آن ها روشن بود و تنها چيزى كه آنان را از ايمان آوردن و پيروى كردن باز مى داشت ، همانا حسد بود؛ آرى حسد بود. يهوديان و مسيحيان نه تنها بر رسول خدا(ص) حسد مى بردند؛ بلكه بر مسلمانان نيز حسد داشتند.
كوشش در منحرف كردن مسلمانان
آن ها به طرق مختلف و وسايل گوناگون مى كوشيدند كه مسلمانان را از اسلام منحرف كنند. خواستند حذيفه و عمار را مرتد سازند، ولى نتوانستند.
مسيحيان از آن زمان تا كنون مى كوشند كه اسلام را از مسلمانان بگيرند و آنان را ازين نعمت محروم كنند، تا مقاصد استعمارى خود را انجام دهند.
مؤ ثرترين نقشه اى كه پس از سالها مطالعه و فكر، تنظيم كردند و تا حدى هم به نتيجه رسيدند، اين بود كه نخست مسلمانان را سست ايمان كنند، و آن گاه به سوى مذهب خودشان جذب كنند.
سست ايمان كردن را به وسيله انتشار فحشا و باده گسارى و تشكيل مجالس ‍ قمار و آوردن رقاصه هاى لخت در كاباره ها، و نشان دادن مانكن ها، عملى مى كنند، و به تحريك تمايلات جنسى جوانان مسلمان و تهييج شهوات آن ها اقدام مى نمايند؛ تا آنان را از راه راست و مكتب عفت اسلام دور سازند.
وسايل مختلف
براى سست كردن ايمان مسلمانان ، وسايل گوناگونى به كار بردند. مدارسى به نام تعليم و تربيت و نشر معارف در شرق اسلامى ايجاد كردند، بيمارستان هايى به نام درمان بيماران بى بضاعت تاءسيس كردند و به تبليغ مسيحيت در ميان كودكان و بيماران مسلمانان پرداختند.
گاهى به وسيله نشر كتاب هاى خوش چاپ و انتشار عكسهاى حضرت مريم و عيسى (ع) مقصود خود را به عمل نزديك ساختند؛ گاه به وسيله ارسال مبشرين و مبلغين به نقاط مختلف كشورهاى اسلامى براى به دام انداختن مسلمانان ساده لوح و بى اطلاع ، خودنمايى كردند؛ گاه به وسيله تزريق فكر آزادى زنان در مغز مسلمانان شهوت پرست براى رسيدن به منظور خود قدم برداشتند. به هر حال از اقدام به هر وسيله اى كه در دسترس داشتند فروگذار نكردند، تا مسلمانان را مانند خودشان بكنند و از دين حق دور كرده ، به كيشى نادرست ، داخل سازند؛ يا به همان قسمت نخست بسنده مى كردند و خشنود بودند كه مسلمانان را از اسلام جدا كرده اند.
مسلمانان اندلس
كشور اندلس زمانى مركز تمدن عالى اسلام بود و بانگ ((اشهد ان محمدا (ص) رسول الله )) از گلدسته هاى زيبا و مساجد عظيم آن جا به تمام اروپا طنين مى انداخت .
اكنون در آن كشور اثرى از مسلمانى نيست و سراسر آن را سپاه كفر فرا گرفته است . به وسايلى كه ذكر شد، مسلمانان آن جا را سست ايمان كردند و بين آن ها ايجاد شكاف و تفرقه نمودند تا جنگ هاى داخلى ميان اميران اندلس ‍ فراوان شد و نيروى اسلام ضعيف گرديد، ناگاه سپاه خون خوار مسيحيان بر مسلمانان تاختند و كشور اسلامى اندلس را تصرف كردند، و آن قدر جنايت كردند كه درندگان نمى كنند.
خبر ندارم آيا از اسلام در سيسيل باقى است يا نه . جزيره سيسيل در تاريخ اسلام ((صِقِلّيّة )) ناميده مى شود و يكى از مراكز حساس كشور بزرگ و پهناور اسلام بود؛ ولى اكنون در تصرف دولت كفر است .
خوارزم كه داراى بزرگ ترين دانشگاه اسلامى بود و دانشمندانى مانند فخر رازى ، تفتازانى ، مير سيد شريف و مانند آن ها را پرورش داد، اكنون در چه حال است ؟ آيا اثرى از اسلام و مسلمانى در آن جا هست ؟
بخارا كجا رفت ؟ سمرقند چه شد؟ تاشكند در چه حال است ؟ قفقاز چه شد؟ دهلى كجاست ؟ مدارا چه شد؟ كلكته در چه حال است ؟ حيدرآباد در چه حال است ؟ كشمير كجاست ؟ آلبانى و صربستان چه شد؟ اى خدا، مراكش كجاست ؟ الجزيره در چه حال است ؟ جبل عامل كجاست ؟
همه را سپاهيان دول مسيحى يا نوكران آن ها تصرف كردند.
انجمن ضد اسلام
در سپتامبر 1911 ميلادى ، انجمنى از مسيحيان براى كوبيدن اسلام تشكيل شد. مهمترين چيزى كه بنا بود در انجمن ، مورد بحث قرار گيرد دو موضوع بود: يكى يگانگى مسلمانان و ارتباط آن ها با يكديگر؛ دوم مبارزه با اسلام با جميع روش هاى ممكن .
هيئت هاى مبشرين مسيحى فرانسوى ، هلندى ، آلمانى ، انگليسى ، آمريكايى به وسيله ارسال نماينده ، در آن انجمن شركت كردند؛ اين هيئت هاى تبشيرى براى نشر دين مسيح و نبرد با اسلام به وسيله سرمايه هاى كلانى كه جمع آورى شده بود و كاردينال زويمر رياست انجمن را به عهده گرفت و در نطق افتتاحيه خود چنين گفت :
نطق كاردينال
((گمان نرود كلمه عالم اسلام را مبلغين مسيحى از پيش خود جعل كرده اند بلكه حقيقتا چنين عالمى موجود است . شماره مسلمانان از دويست ميليون بيش تر است و تبليغات در ميان آن ها احتياج به بودجه هنگفتى دارد؛ به ويژه به طورى كه مبلغين ما گزارش داده اند، اسلام در سواحل رود نيل و آفريقاى شرقى و نيجر و كنگو به سرعت در حال پيشرفت است . با آن كه خوشبختانه انتشار اسلام در هند به واسطه فعاليت هاى و كوشش هاى هيئت هاى تبليغى هلندى و آلمانى به مانع برخورده است ، ولى مسلمانان در عقايد خود ثابت قدم تر شده اند)).<