حسد

آية الله سيد رضا صدر

- ۶ -


مسلمان هاى خيانت كارى كه وسيله تسلط كفار بر برادران خود شدند و موجبات استعمار كشورهاى اسلامى را فراهم آوردند، زودتر از كافران به كيفر رسيده و مى رسند و كيفر كافران شديدتر خواهد بود.
آنان كه مرده اند، در عذاب الهى غوطه ورند و آنان كه كه زنده اند و به خيانت خود ادامه مى دهند، ان شاءالله سزاى آن ها، كف دستشان نهاده خواهد شد و سرانجام ، عذاب خدا جزايشان خواهد بود؛ اينان با پوزخند، مسلمانان را كوچك مى شمرند و با نظر حقارت نگاه مى كنند؛ ولى خداى مسلمانان بيدار است و انتقامش بزرگ ، و بايد منتظر چنين روزى - كه بسيار نزديك است - باشند.
حسد(85)(7)
حسود بى عرضه
بى چاره حسود! گاهى به قدرى ناتوان است كه هيچ كارى از او ساخته نيست و به كسى كه رشك مى برد، نمى تواند زيانى برساند؛ قدرتى ندارد كه در برابر او عرض اندام كند.
اين گونه حسود، جز سوزاندن خود ثمرى نمى برد. چنين كسى بيش تر در گوشه اى مى نشيند و پى در پى بدگويى و هتاكى مى كند؛ بر بندگان خدا تهمت و افترا مى بندد؛ فضايل نيكوكاران و پاكدامنان را منكر مى شود، اگر محيط با او مساعدت نداشته باشد، و نتواند بر زبان چيزى بياورد، آتش ‍ درونى اش افروخته تر مى گردد و تيرگى در چهره اش آشكار شده ، بلكه تا پشت گوش قرمز مى شود، ولى دم فرو مى بندد.
بيش تر منفى باف ها، از اين دسته حسودان به شمار مى آيند؛ اينان چندان خطر و زيانى بر محسود ندارند؛ بلكه زيان حسد آن ها صد در صد متوجه خود آن هاست ؛ اينان را بايد به خود واگذاشت كه خودشان با آتش حسد خود بسوزند.
گمان دارم كه اگر محسود بزرگوارى كند و به اينان نيكى كند، كم كم از حسد پاك شوند؛ چون بعيد نيست كه اينان قابل تربيت باشند؛ آرى تحمل و بردبارى محسود، بى اندازه در دفع حسد محسود، مؤ ثر است .
حسود توانا
بدبخت ، حسود تواناست كه نيرويى دارد و مى تواند آن چه بخواهد انجام دهد؛ اگر حسود مقتدر و زورمند شد، وجودش بسيار خطرناك مى شود و جهانى را به واسطه آن كه زور دارد، به آتش خود مى سوزاند. متملقين هم ، كارهاى وى را پيش خودش نيك جلوه مى دهند و آن ها را انجام وظيفه يا اصلاح جامعه نام مى دهند.
حسود توانا، بزرگ ترين خطر را براى دارندگان نعمت دارد، نه بر بزرگ رحم مى كند، نه بر كوچك ؛ نه بر پير، نه بر جوان ؛ همه كس را با داس حسد درو مى كند؛ چون همه را مجرم مى داند و مقصرشان مى خواند؛ تقصير آنان اين است كه داراى نعمتى هستند.
شنيدم ، مرحوم عبدالله خان طهماسبى را در جبهه جنگ لرستان از سپاه خودى گلوله اى زدند و كشته شدنش را به حساب دشمن گذاشتند؛ زيرا او فرمانده بسيار لايقى بود و در حسن اداره سربازان ، نظير نداشت .
حسود توانا تنها منحصر به گردن كلفتان نمى باشد؛ بلكه مقصود حسودى است كه كارى از او برآيد؛ هر چند بسيار كوچك باشد.
حسود لئيم
حسود گاه بر چيزى كه حسد مى برد، فاقد آن است ؛ بى سواد است و نادان ، ولى بر دانا رشك مى برد؛ فقير است و تهى دست ولى بر ثروتمندان رشك مى برد؛ ناشناس است و بى عنوان ، ولى بر آبرومندان و محترمان رشك مى برد و به طور خلاصه نعمتى را كه خود ندارد، از اين كه ديگران دارند ناراحت است . چنين حسودى را بايد حسود لئيم ناميد؛ زيرا به قدرى پست فطرت است كه چون خودش داراى نعمتى و فضيلتى نيست ، نمى خواهد ديگرى هم دارا باشد.
چنين حسودى بيش تر در طبقه دوم و سوم يافت مى شود، مخصوصا در خاندان هايى كه شخصيتى داشته و از دست داده اند. اين حسد بيش تر، از محروميت سرچشمه مى گيرد و اگر بدان چه از آن محروم است ، برسد، اميد است كه حسدش برطرف گردد.
حسود شرير
حسود گاهى بر چيزى حسد مى ورزد كه خودش آن را دارد؛ ولى نمى تواند ببيند كه ديگرى بيش تر از او، دارا باشد؛ بلكه نمى تواند ببيند كه كسى كمتر از او هم دارا باشد. چنين حسدى بدترين اقسام حسد است و دارنده آن شريرترين مردم است .
حسد علما و رشك امرا بر يك ديگر از اين حسد است ؛ ريشه دشمنى رجال سياست با يك ديگر، همين حسد است ؛ منافسه ثروتمندان با هم از اين حسد است ؛ ستم گرى زبردستان بر زيردستان لايق و هشيار خود كه مبادا در آينده ، شريك مقام او شوند، از اين حسد است ؛ دولت هاى استعمارى - كه زمامداران خدمت گزار دول ضعيف را مى كوبند، مبادا در آينده دولت هاى نيرومندى شوند - داراى اين رذيله هستند؛ ما اين گونه حسودان را شرير مى ناميم .
بدبختى امروز
يكى از بدبختى هاى امروزه مسلمانان ، آن است كه قدرت آن ها دست كسانى است كه نمى گذارند شايستگان ترقى كنند و به اندازه لياقتشان به مقامى برسند.
در شهرها، متنفذان محلى هستند كه مانع از رشد هم شهريان خود مى شوند و نمى گذارند كه ديگران راهى را طى كنند كه پايان آن ، شخصيت اجتماعى باشد؛ لذا بيش تر شايستگى ها و استعدادهاى برجسته ظهور پيدا نمى كند و سرانجام به زير خاك مى رود، يا حسود قلدر آن ها را به زير خاك مى فرستد.
اين حسد از خودخواهى و حرص و شهوت احتكار مقام يا قدرت ، سرچشمه مى گيرد و كوتاه فكرى نيز در آن اثرى بسزا دارد؛ زيرا رشد ديگران را مانع رشد خود مى داند و محيط عمل خود را محدود مى شمارد؛ غافل از آن است كه همان قدر كه ديگران بالا مى روند، او هم اگر بكوشد، مى تواند بالا رود؛ در نتيجه نسبت محفوظ بماند.
زيبايان حسود
زنان زيبا با آن كه خود، جمال و دلربايى دارند، بر زيبايى ديگرى حسد مى ورزند و با او دشمنى مى كنند؛ در صورتى كه اگر به جاى دشمنى با وى ، در تربيت و حسن اخلاق خود بكوشند، از رقيب پيشى خواهند گرفت . يكى از علل اختلاف ميان دو زنى كه يك شوهر دارند، حسد آن دو بر هم مى باشد كه زندگى را بر خود و شوهر تلخ مى كنند؛ هر كدام مى كوشند كه ديگرى را از نظر شوهر بيندازد؛ از فتنه و سخن چينى شروع كرده تا به جادو و جنبل برسد، خواب و خوراك را بر خود حرام مى كنند و از اين كارها دست بر نمى دارند؛ در صورتى كه اگر به جاى اين اعمال ، خود را اصلاح كنند و با خوش رويى شوهر را به خويش جلب كنند و كارى به كار ديگرى نداشته باشند، اميد موفقيت ، بيش تر خواهد بود؛ اگر هر دو با يك ديگر دست خواهرى بدهند و با هم صميمى بشوند و خيالات پوچ و رقابت هاى بى ارزش را دور بيندازند، به حد اعلى از لذائذ زندگى بهره مند خواهند شد و هر دو شيرين كام خواهند بود.
در اثر حسادت جز با تلخ كامى سروكار ندارند؛ هر چه بخورند و هر چه بياشامند، زهر مى شود و شب و روز غذاهاى مسموم مى خورند و قدم به قدم به ناتوانى و مرگ نزديك مى شوند.
بدبختى اين جاست كه اگر زنى خواست با رقيب خود از در سازگارى در آيد زنان ديگر و خويشان و بستگانش او را به دشمنى تحريك مى كنند: خبرهايى براى او مى آورند و سخنانى مى گويند كه رشك او را برانگيزاند؛ اينان دشمنان اويند كه خود را دوست مى پندارند؛ دوست كسى است كه از بدبختى و ناراحتى دوستش بكاهد نه آن كه بيفزايد.
بانوى خوش قلب
بانويى را مى شناسم كه قلبش چون آيينه ، پاك است و زنگ حسد در آن جاى نگرفته است ، به اندازه اى با رقيب خود، يعنى زن ديگر شوهرش ، مهر ورزيد و بزرگوارى كرد كه رقيب را با آن كه سرسخت ترين دشمنانش بود، فريفته خود كرد.
شوهر را در شبهايى كه نوبت خودش بود، نزد او مى فرستاد؛ در صورتى كه فوق العاده شوهر را دوست مى داشت به طورى كه از جدايى اش آزار مى ديد شوهر هم او را از ديگرى خيلى بيش تر دوست مى داشت .
اين زن پاك دل بيش از حد، مراعات حقوق آن زن را كرد و آن قدر با او نيكى كرد و خيرخواهى نمود، تا او از دشمنى دست كشيد و با يك ديگر دوست شدند و هم اكنون به قدرى با خوشى و خرمى روزگار مى گذرانند كه گويى زندگى آن ها شهد خالص است . گمان نرود كه اين داستان خيالى است ؛ به خدايى خدا، من هم شوهر را مى شناسم و هم زن را.
خيرخواهى و نيكى ، روح بزرگى مى خواهد. چشم پوشى از كارهاى زشت رقيب ، نشانه عظمت روح و انسانيت كامل است . اين بانوى خوش قلب مقامش هزاران بار بالاتر از مردان حسود لئيم و شرير مى باشد.
زن اگر اندكى به خود آيد، مى تواند به مقامات عالى برسد، و رسيدن به كمالات روحى براى زن آسان تر از مرد خواهد بود؛ چون زن تشتّت فكرى مرد را ندارد.
بزرگ ترين مردم نزد خدا
امام صادق (ع) از جد بزرگوارش ، رسول خدا(ص) روايت مى كند:
(( ان اعظم الناس منزلة عندالله يوم القيامة ، اءمشاهم فى اءرضه بالنصيحة لخلقه (86)؛ بزرگ ترين مردم از نظر مقام و شخصيت نزد خدا در روز قيامت ، كسى است كه در زمين براى خير و نيكى كردن به آفريده هاى خدا، راه روترباشد)).
خيرخواهى كردن به حيوانات و نباتات قيمت دارد، چه برسد به انسان ؛ چه برسد به همسايه ، چه برسد به هم خانه ؛ چه برسد به كسى كه در خوشى و سعادت و در بدبختى و بيچارگى با انسان شريك است ؛ شايد بعضى نصيحت را پرچانگى و شهوت كلام بدانند، زهى تصور باطل ! زهى خيال محال ! غافل از آن كه نصيحت و خيرخواهى آن قدر كه در رفتار و خدمت گزارى به كسى است ، در گفتار نمى باشد؛ آرى اگر كسى راهنمايى خواست ، اين جاست كه گفتار و سخن ، ارزش دارد و بايد گفت و راه را از چاه بنمود.
خدمت گزارى و نيكوكارى آن بانوى خوش قلب ، حسودى را پاك و موجودى زنگ زده را تابناك كرد؛ موجودى را كه بايد تا آخر عمر بسوزد و بسازد، تا آخر عمر خوشبخت و آسوده ساخت .
از سخنى كه امام صادق از جدش (ع) نقل مى كند، دانسته مى شود كه ملاك عظمت مقام نزد خدا، خدمت گزارى به مردم و نيكوكارى است ، كه هر چه بيش تر شود، عظمت ، نزد خدا افزون تر مى گردد.
ابن فَهد
ابن فهد از دانشمندان نامى و فقهاى به نام مى باشد، كسى محفلى را در خواب ديد كه همه علماى بزرگ در آن جمعند ولى ابن فهد در آن ميان نيست ؛ آن گاه محفلى ديگر را ديد كه پيمبران در آن جمعند و ابن فهد در آن جاست . در شگفت شد؛ پرسيد: چگونه اين دانشمند بزرگ به اين مقام رسيده است ؟
گفتند چون نفوذ خود و مقام را صرف خدمت گزارى به خلق كرد و اهتمامش در قضاى حوائج مسلمانان بود.
آرى پيغمبران ، زندگى و هستى خود را وقف خدمت به بشر كردند و بسيارى از آنان در اين راه جان دادند و رنج ها كشيدند و زجرها ديدند.
خداى مهربان آن ها را براى خدمت بشر برگزيده بود و آنان اين وظيفه را به خوبى انجام دادند.
بازگشت سخن
يكى از علل اختلافى كه ميان عروس و مادر شوهر رخ مى دهد، حسد مادر شوهر بر عروس است ؛ مادر نمى تواند ببيند كه فرزندش از آن ديگرى شده است ، يا به ديگرى نزديك تر از او مى باشد؛ غافل از آن كه همين رابطه ميان خود و شوهرش بوده است . مادر نمى تواند ببيند كه فرزندش ديگرى را دوست مى دارد؛ با آن كه محبت فرزند به همسر جور ديگر، و به مادر جور ديگر مى باشد. مادرهايى موجب شدند كه فرزند آن ها، زنشان را طلاق گويند و موجوداتى را بدبخت كنند.
داستان يك بام و دو هوا را همه كس شنيده است ؛ خواهر شوهران نيز گاهى دست كمى از مادر شوهر نمى آورند و در حسادت با زن برادر، كوتاهى نمى كنند.
عروس تازه اى كه وارد خانواده مى شود، با خود تصميم مى گيرد كه با همه افراد آن دوست باشد و رضايت مادر شوهر و خواهران شوهر را به دست آورد، ولى آنان آن قدر آزارش مى دهند، تا به زبان آيد و گفت و گو آغاز شود؛ البته عروسانى هستند كه از روز اول ، عزم ستيزه جويى را دارند؛ ولى در ميان زنان نجيب ، اين گونه عروس كمياب مى باشد.
اختلاف زن هاى برادران از حسد ريشه مى گيرد و گاه مى شود كه اختلاف آن ها موجب اختلاف برادران مى گردد و دو تنى كه بايد بال هم باشند، وبال يك ديگر مى گردند. اختلاف ميان زن هاى دوستان يا دو تن شريك يا همسايگان از قبيل همين اختلاف حسدى است .
حسود دارا
گمان نرود كه حسود بايد فاقد چيزى باشد كه بر آن حسد مى برد؛ بلكه حسودان دارا اگر عددشان از حسودان فاقد بيش تر نباشد، كمتر نيست .
اغلب شخصيت هايى كه در يك محيط زندگى مى كنند، با يك ديگر حسد دارند؛ خواه هر دو در يك رتبه باشند، خواه در دو رتبه ، بسيار شده است كه حسود بر پايين تر از خود در مقام و قدرت حسد مى ورزد، قدرتمندانى كه متنفذان كشور را نابود مى كنند و نام آن را ايجاد امنيت يا تصفيه يا اصلاح جامعه مى گذارند، از اين دسته مى باشند، و حسود شرير به شمار مى آيند. از قديم گفته اند: دو پادشاه در اقليمى نگنجند، ولى ده درويش در گليمى بخسبند.
درويشان ، وارسته از رشكند و روح ايثار و از خود گذشتن در آن ها موجود است ولى دنياداران هر چه مقامشان بالاتر رود، رشكشان افزوده تر مى گردد.
كم تر شده كه دو شخصيت در منطقه اى باشند و با هم دوست گردند؛ خواه آن دو طبيب حاذقى باشند، يا تاجر سرمايه دارى يا نويسنده زبردستى ، يا خطيب شهيرى ، يا آخوند برجسته اى ، يا خان متنفذى ؛ تفاوت نمى كند، ميان ايشان شكر آب خواهد بود در صورتى كه در آن جهت مشترك اگر با هم قدم بردارند و همكارى كنند و هر يك نقطه ضعف خود را به وسيله ديگرى ترميم نمايند، منافعشان سرشار و موفقيتشان بيش تر خواهد بود؛ ولى اگر هر كدام نقص ديگرى را آشكار كنند و نقطه ضعف رقيب را بگويند، نتيجه به زيان هر دو تمام خواهد شد.
شهيد اول
((ابن جماعة )) قاضى القضاة سوريه بود، و در عصر خود يكى از نامى ترين دانشمندان شافعى مذهب به شمار مى رفت ؛ ولى بر دانشمند بزرگ عصر، محمد بن مكى - معروف به شهيد اول - حسد مى برد؛ زيرا نمى خواست جز خودش كسى به دانشمندى شناسا شود، و ديگرى به دانش شهرت پيدا كند، و چيزى كه دشمنى او را مى افزود، امامى بودن شهيد بود كه رهبر پيروان آل محمد به شمار مى رفت يا به اصطلاح امروز مرجع تقليد بود. شهرت دانشمندى شهيد، جهان اسلام را فرا گرفته بود، و با آن كه آن عالم بزرگ در شام سكونت داشت ، در ايران و عراق ارادتمندان بسيارى داشت .
خواجه على مؤ يد سربدارى - آخرين پادشاه سربداران - آن عالم بزرگ را به سبزوار دعوت نمود، تا ايرانيان از خوان فضلش بهره مند شوند؛ ولى شهيد اين دعوت را نپذيرفت .
اين دانشمند بزرگ را مى توان بزرگ ترين عالم قرن هشتم و يكى از درخشنده ترين ستارگان دانش دانست ؛ زيرا اغلب فضائل و معلومات آن عصر را به طور اكمل دارا بود؛ حتى بعضى او را اعلم علماى اسلام و افقه فقهاى دين در دوره تاريخ شمرده اند. از نقاط مختلف شاگردان بسيارى گردش جمع شده ، از خرمن فضائلش خوشه چينى مى كردند. تاءليفات گران بهايى در فقه اسلامى از وى به يادگار مانده است . نظريات او هنوز مورد توجه فقها مى باشد. اگر بدانيم كه عمر مباركش بيش از پنجاه و دو سال نبوده است ، اعجاب ما به عظمت دانش اين مرد بزرگ افزوده مى گردد.
حسد ابن جماعة
ولى حسد ابن جماعة بيش از حدى بود كه به حساب آيد. او قاضى القضات بود - اگر پست وزارت دادگسترى و رياست ديوان كشور و مدعى العموم ديوان كشور در يك تن جمع شود، قاضى القضات مى شود؛ به اضافه آن كه پست هاى قضايى ارتش و محكمه انتظامى ديوان كيفر نيز به او واگذار گردد - ابن جماعة مردى تنومند و بسيار درشت بود، به خلاف شهيد كه بسيار ريز و كوچك بود. رساله اى را به طور مجعول نوشتند كه در آن مطالبى - به نظر قضات - بر خلاف شريعت اسلام بود؛ و آن را به شهيد نسبت دادند؛ شهود و گواهان نيز شهادت دادند كه آن رساله از نوشته هاى شهيد است .
بدون تحقيق و محاكمه و بازپرسى ، آن داناى بزرگ را گرفتند و به زندان افكندند و مدت ها در زندان نگاه داشتند. از پيامى كه شهيد به صورت شعر براى پادشاه فرستاده و بى گناهى خود را اثبات كرده بود، چنين پيداست كه در زندان با وى بدرفتارى مى شد و او را شكنجه مى دادند.
حسد ابن جماعة به اين اكتفا نكرد، شهيد را از زندان بيرون آوردند و دادگاهى صورى با حضور امير وقت تشكيل دادند؛ آن دانشمند بزرگ را با طرز اهانت بارى وارد جلسه نمودند، چون قاضى بدون تحقيق و بازپرسى حكم ارتداد شهيد را صادر كرده بود، شهيد با كمال شجاعت به اصل قضايى ((الغائب على حجته )) تمسك نمود؛ يعنى حكم غيابى ارزش ‍ قضايى ندارد، و بايد پس از حضور متهم به دفاع او توجه شود و به دلائل او رسيدگى گردد.
قاضى اظهار داشت كه شهود گواهى داده اند. شهيد گفت : شهود را يك به يك جرح مى كنم و بطلان شهادت آن ها را اثبات مى كنم . گفتند: حكم قاضى قابل فسخ نيست .
شهيد كه حال را بدين منوال ديد ابن جماعة را مخاطب قرار داده ، چنين گفت : من مذهب شافعى دارم ، و تو در اين عصر امام اين مذهب هستى ؛ آن چه در دين شافعى رواست بر من حكم كن .
ابن جماعة گفت : حكم در مذهب شافعى آن است كه مرتد را يك سال به زندان افكنند سپس اگر توبه نمود آزادش كنند، اكنون تو يك سال در زندان مانده اى ؛ بايد توبه كنى تا آزاد شوى .
شهيد از توبه كردن ابا كرد، زيرا اعتراف به جرم تلقى مى شد.
ابن جماعة ساعتى با شهيد به طور سرى به گفت وگو پرداخت و گويا وعده داد اگر شهيد توبه كند، آزادش سازد. شهيد توبه كرد. اينك طبق مذهب شافعى بايد محاكمه پايان يافته ، تلقى شود و متهم آزاد گردد؛ ولى حسد ابن جماعة نگذاشت ؛ زيرا دستور داد كه شهيد را بر طبق قانون ديگرى محاكمه كنند. او قاضى برهان الدين را كه مالكى مذهب بود مخاطب قرار داده چنين گفت : اين شخص بر طبق مذهب من ، ديگر جرمى ندارد، تو درباره او طبق مذهب خودت حكم كن .
قاضى برهان الدين از جاى برخاست وضو گرفت ؛ دو ركعت نماز به جاى آورد؛ حكم قتل آن بزرگ را صادر كرد. لباس آن داناى مظلوم را از تنش ‍ كندند و جامه مجرمان را به وى پوشانيدند و سر مقدسش را از پيكرش جدا كردند، سپس نعش مباركش را به دار آويختند و سنگبارانش كردند؛ آن گاه جسدش را آتش زدند و خاكسترش را بر باد دادند.
روزگارا
خاك بر سر اين روزگار پليد كه جانى را مقام قضاوت مى دهد، و بى گناه را مجرم مى شناسد، سنگ را مى بندد و سگ را مى گشايد. در هيچ زمانى سابقه ندارد كه متهم را با دو قانون محاكمه كنند و بر فرض ثبوت جرم ، با دو قانون كيفرش دهند و مجازاتش كنند.
اين دادگاه هاى فرمايشى كه محكوميت طبق دلخواه يك نفر است ، از ننگين ترين كارهاى تاريخ مى باشد.
اى حسد، چه ستم ها كه نكردى ! چه خاندان ها كه بر باد ندادى ، چه آتش ها كه نيفروختى ، چه جناياتى كه مرتكب نشدى ، چه خرمن ها كه نسوختى ، چه خاندان ها كه ويران نكردى !
اف بر تو اى چرخ گردان ! اى روزگار سفله پرور! گويا در تو هم حسد ريشه دوانيده است كه بدخواه پاكان هستى ؟ آن قدر مى كوشى تا آنان را به خاك سياه بنشانى ، ولى آلودگان را تخت و تاج و كلاه مى دهى ؛ سگان را سير مى كنى و شيران را تشنه كام نگه مى دارى !
هر آن چه مى خواهى بكن و آنچه توانايى دارى بكوش ؛ ولى به پاكان نمى توانى زيانى برسانى ؛ بر فرض كه دستشان را از اين زندگى كوتاه كنى ، آسايش و خوشبختى آن ها را افزودى و حيات بهترى را به ايشان نصيب كردى ؛ زيرا در آن جهان در پذيرايى خداى خود قرار دارند و در بهشت برين جاى گزيده اند، و بر تو لبخند مى زنند كه تو خواستى ما را بدبخت كنى ؛ ولى خدا ما را خوشبخت قرار داد؛ تو تلخ كاممان كردى ، ولى ما شيرين كام شديم ؛ از زندگى آلوده و كثيف دنيا راحت شده ، به آسايش ابدى رسيديم ، به جاى معاشرت با بدسگالان جنايتكار، با مردان حق همنشين شديم ؛ حوران بهشتى را به جاى ديوان دوزخى برگزيديم .
روزگارا! هم اكنون بنگر كه چگونه جنايتكاران در عذاب خدا گرفتارند و به كيفر كردارهاى زشت خود رسيده اند. آن چه ستم كاران در اين جهان بكارند، در آن جهان مى دروند و سزاى خود را به وسيله عدل الهى مى بينند.
روزگارا! اكنون درست نگاه كن و ببين كه ما كدام خوشبخت تريم . چند روز دنيا سپرى شد و هر چه بود گذشت . زندگى اين است ، كه سپرى شدن ندارد، و گذشتى برايش متصور نيست .
حسد(87)(8)
حسد در لباس دوستى
حسد گاهى به صورت دوستى و پندگويى خودنمايى مى كند. شهرت پندگويى در بسيارى از مردمان پرحرف و خودخواه موجود است . اينان از اين كار ممكن است يكى از چند هدف را داشته باشند: يكى آن كه غريزه پرحرفى خود را آرام كنند، و بدين وسيله تمايلات خود را عملى سازند؛ ديگر آن كه عظمت فكرى خود را برجسته كرده ، نشان دهند كه به دقايق امور آشنايى دارند. اين دو جهت وقتى از پندگويى آشكار مى گردد كه هيچ گونه سابقه خيرخواهى از او ديده نشده و براى يك بار هم در عمل ، اظهار مهرى نكرده باشد. اينان فضول هاى جامعه هستند.
عجب اينجاست كه اگر پندپذير در حضور، سخن آن ها را بپذيرد، و ((چشم چشم )) بگويد، غريزه آنان اقناع شده ، از او خشنود مى شوند هر چند كه در عمل نقيض گفته هاى آنان را به كار برد؛ زيرا تمام هدفشان سخنورى بوده است ؛ كارى ندارند، كه آيا پندهاى آنان جامه عمل پوشيده است يا نه ؟
هدف ديگرى كه پندگويان ممكن است داشته باشند، گول زدن پندپذير و جلب اعتماد اوست ، كه بعدا مقاصدى كه دارند، انجام دهند؛ اين هم يكى از بزرگ ترين خيانت هاست .
پندگويى و نصيحت از روى حسد هم به همين منظور است كه حسود، خود را به زيور دوستى و صميميت مى آرايد، آن گاه به سراغ محسود مى رود، تا بدين وسيله او را به دام بيندازد؛ اين خود يك نوع رياكارى و عوام فريبى است .
حسد بر تقوا
اگر حسود بر پرهيزگارى و باتقوابودن كسى ، رشك برد - به خصوص اگر جوان باشد - مى كوشد كه اين درستى را از آن سرشت پاك بگيرد و به هر وسيله اى كه ممكن است ، او را به كارهاى ناروا وادار كند.
به او مى گويد كه بايد خوش بود و از زندگى بهره برد؛ جوانى را نبايد بيهوده تلف كرد؛ بايد آزاد آمد و آزاد رفت ؛ چرا از لذائذ جهان خود را محروم مى كنى ؟ حيف است كه از آن ها دور باشى و طرفى نبندى ! اين راهى را كه تو پيش گرفته اى و آن را پاكدامنى مى پندارى ، ضعف نفسى بيش نيست . كسى چون تو نبايد اين قدر ترسو و جبون باشد؛ چند روزى كام دل گرفتن و در عيش و عشرت به سر بردن كه اهميتى ندارد. آدم نبايد اين قدر خشك باشد؛ من تو را آدم باحالى مى دانستم ؛ گمان نمى كردم اين قدر خشك باشى ! بايد در كارها شجاع بود. ببين ديگران همه كارى مى كنند و هيچ گونه زيانى هم نديده اند.
و اين پاكدامنى و پرهيزكارى خيال است و واقعيت ندارد؛ اصولا خوبى و بدى و حق و باطل ، حقيقتى ندارد، جز يك سلسله عاداتى كه از پيشينيان به ما رسيده ، چيز ديگرى نيست ؛ آن هم مردمانى قلدر كه به نفع خودشان اين عادات را بر جامعه گذشتگان تحميل كرده اند؛ بايد اين بندها را گسيخت ؛ اگر هم خيلى محافظه كار هستى ، من وسيله را جورى فراهم مى كنم كه كسى آگاه نشود؛ جايى را در نظر مى گيرم كه پرنده اى پر نزند؛ به شهرستانى مسافرت مى كنيم كه كسى تو را نشناسد؛ تو چون وارد نيستى آن را بزرگ مى پندارى ؛ اگر از گناه بودن آن مى هراسى ، كه گفتم اين حرف ها چندان قيمتى ندارد؛ بر فرض هم كه خيلى خشك باشى ، بعدا توبه خواهى كرد؛ در پيرى از گناه دورى كن ، خدا هم از تو خواهد گذشت .
به وسيله اين سم پاشى ها، دختران پاك و پسران پاكيزه ما را به فحشا نزديك مى كنند و آلوده مى سازند.
كمتر كسى از بدكاران ، از آغاز به خودى خود بدكار شده اند، بلكه بيش تر آن ها مردمانى پاك و درست كار بوده اند؛ ولى رفيقان ريايى ، دوستان شهوت پرست ، خويشان بى عار و سهل انگارى پدر و مادر، آنان را به سياه چالى بيفكند كه ديگر بيرون شدنى نيستند.<