ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۸ -


گفتار سى و ششم: ميزان انسان در رفتار با ديگران‏

ان الله يأمر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى وينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون‏ (594).

كلام در عدل با مخلوق بود. ديروز ميزان كلى از كلمات مباركه مولى الموالى على ابن ابى طالب (عليه السلام) ذكر شد. ميزان كلى براى كسى كه بخواهد به عدل رفتار كند: اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك‏ (595)

. در معاشرتتان با خلق، هركس خود را جاى طرف قرار داده آن طورى كه دلش مى‏خواهد با او رفتار شود، با ديگرى رفتار كند. توقعهايى كه از خلق دارى، خودت را جاى طرف بگذار. آن طورى كه راستى حاضرى براى انجام وظيفه همان‏طور هم از خلق توقع داشته باش. مثلا از چيزهايى كه هركدام از ما توقع داريم كسى عيب روى ما نگذارد. اگر عادل مى‏خواهى باشى، عيب روى كسى نگذار. خودت هزار عيب به خلق مى‏گذارى و توقع دارى كسى عيب تو را نگويد. معناى ظلم همين است. از خلق مى‏خواهى چيزى كه خودت آن را ندارى. اگر به تو سيلى زده ده برابر مى‏خواهى بزنى؛ ولى خودت توقع عفو از ديگرى دارى وقتى كه به او ستم كردى. در تمام امور، خودت را ميزان قرار بده.

بشارتى براى عدل پيشگان‏

روايت شريفى را به عنوان بشارت براى كسانى كه بنا بگذارند به عدل رفتار كنند ذكر كنم. در كتاب وسائل الشيعه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده سه طايفه‏اند كه فرداى قيامت زير سايه عرش رحمت حضرت آفريدگارند، روزى كه سايه‏اى جز سايه لطف خدا نيست.

تحت‏العرش، جاى انبيا، اوليا و اوصياست. تو هم اگر اين خصايص را داشتى، با آنها هستى:

اول: همان‏طورى كه از مردم مى‏خواهى با شما رفتار كنند، شما هم همان‏طور رفتار كن. جناب بقال! وقتى از عطار زعفران مى‏خواهى دلت مى‏خواهد براى تو بچرباند، تو هم روغن كه مى‏فروشى بچربان. وقتى از او مى‏خواهى خالص به تو بدهد، تو هم مبادا روغن تقلبى بدهى. هر طور از مردم مى‏خواهى، تو هم همان‏طور با آنها رفتار كن.

دوم: طايفه‏اى كه در زير عرش الهى‏اند، كسانى هستند كه قدم از قدم بر ندارند جز براى رضاى خدا؛ نه جلو برود نه عقب رود مگر براى خشنودى خدا. كيست؟ كجا چنين مردى پيدا مى‏شود كه تنها دنبال رضاى خدا بگردد؟ هرچه را كه نفس تو به آن مايل است، خلاف آن بكنى؛ زيرا رضاى خدا در سخط نفس تو است.

مروى است كه شخصى از امام مى‏پرسد دو جا مثلا بايد برود و جمع نمى‏شود كدامش را اختيار كنم؛ تشييع و عروسى، كدامش را؟ حضرت مى‏فرمايد آن جايى كه نفست به آن خوش نيست؛ (مثلا در همين مثال تشييع جنازه را مقدم بدار).

سومين طايفه كسانى هستند كه عيب روى خلق نگذارند، مگر وقتى كه خودشان بى‏عيب باشند (596).

اگر روى خلق، عيبى گذاشتى كه در خودت هست، واقعا جاى شرمسارى است. مى‏گويد: فلانى حريص و بخيل است، در حالى كه خودش حرص و بخل دارد. او در حد خودش، تو در حد خودت. او در حد ميليونرى و تو در حد صد تومانى.

برعكس بايد باشد؛ هركس بايد بر خودش عيب بگذارد.

ديده ز عيب دگران كن فراز   صورت خود بين و در او عيب ساز (597)

مى‏گويد: فلانى حق واجبش را نمى‏پردازد، خودت چطور؟ چه انفاقهاى واجبى از خمس و زكات و صله رحم (در صورتى كه رحم نياز داشته باشد به قسمى كه اگر ندهد، قطع رحم مى‏شود) و واجب النفقه پرداخته‏اى؟؛ مثلا يكى از بستگانت سخت محتاج است به طورى كه اگر به او كمك نكنى در عرف قطع رحم حساب مى‏شود، خوب انفاق اين‏جا واجب مى‏شود.

مجسمه‏هاى عبرت‏انگيز در هندوستان‏

داستانى براى تأييد عرايضم و تنوع در مطالب بگويم. نوشته‏اند در زمان سلف در هندوستان - كه مركز حكما و دانشمندان بوده است و پس از يونان، مهد تمدن و مردمانش هشيارتر از ديگران بودند در فهم حقايق امور و كتاب كليله و دمنه كه به فارسى ترجمه شده است اصل آن از هندوستان و تأليف حكيم هندى است كه از زبان حيوانات حكمتهايى را بيان و سپس به زبانهاى ديگر ترجمه شده است - در آن زمان در مركز اين كشور در دروازه پايتخت، دو مجسمه در مقابل هم قرار داده بودند؛ مجسمه سمت راست نقاشيهاى هندى و چينى - كه در آن زمان زبانزد همه بودند در استادى نقاشى و آنچه را دخل در حسن داشته و خال سياهى هم در گونه اين مجسمه گذاشته بودند كه زيادتى حسن آن باشد - در مقابل آن، مجسمه زشت‏ترين هيئتها هرچه دخل در زشتى داشته، علاوه دو شاخ دراز مهيب هم برايش درست كردند، آن‏وقت دستش را دراز كرده و خال سياه صورت مجسمه مقابل را نشان مى‏دهد.

زير اين مجسمه شاخدار نوشته‏اند: اين شاخدار به او مى‏گويد: چقدر خال زشتى دارى. شاخ زشت خودش را نمى‏بيند، به خال ديگرى كه زيباييش را زيادتر كرده، عيب مى‏گيرد. راستى كه حكمت جالب در ضمن اين داستان گنجانيده‏اند.

اگر مى‏خواهى فردا زير عرش رحمت الهى جا پيدا كنى، سرمشق امام صادق (عليه السلام) را فراموش نكن، تا عيب دارى، بر ديگرى عيب مگذار. و بعد هم خود امام مى‏فرمايد: عيبى را نفى و برطرف نمى‏كند مگر اين‏كه عيب ديگرى در خود مى‏بيند (يعنى هيچ وقت انسان بى‏عيب نمى‏باشد) لذا معناى روايت اين مى‏شود كه انسان هيچ‏وقت نبايد هيچ عيبى بر ديگرى بگذارد. اگر ديدى خودت هيچ عيبى ندارى، آن وقت بر ديگرى عيب بگذار. حالا كيست كه چنين ادعايى كند كه هيچ عيب و نقصى ندارد غير از چهارده نور پاك معصومين (عليه السلام) كه پاك شده خدايى بودند (598).

هركه باشد، بى‏عيب نمى‏شود، منتها عيب خودش را نمى‏فهمد و نمى‏خواهد عيب خودش رابفهمد وگرنه آينه حقيقت بين را نگاه كن. على ميزان است. خودت را با مولا بسنج تا عيبهاى خود را دريابى. السلام على ميزان الاعمال‏ (599).

پرهيز از ظلم به نفس و افراط و تفريط

با خودت هم بايد عادل شوى. واى به آن كسى‏كه به خودش ظالم شود. ظالم به نفس نباش. ظلم به خودت مراتب و موارد بسيار دارد. از نانى كه مى‏خورى؛ نمازى كه مى‏خوانى. دقيق است. افراط و تفريط ظلم است و حد وسط، عدل است. يك لقمه زيادتر بخورى، ظلم به خودت كرده‏اى.

نه چندان بخور كه از دهانت برآيد   نه چندان كه از ضعف جانت برآيد

اى كسى كه سير خوردى! چشمت به خوراك لذيذى مى‏افتد، دوباره مشغول مى‏شوى، معده‏ات مگر چقدر است. پر كه شد اسباب زحمت مى‏شود؛ مريضت مى‏كند. زورش به شكمش نمى‏رسد (600).

در كم و كيف و در هر دو جهت از جهت خورد و خوراك و مقدار آن به خودتان ظلم نكنيد. در روايت دارد دو خوراكى كه مثل هم است، آنها را پشت سر هم نخوريد مثلا دو خوراك سردى يا گرمى مثل هم، پشت سر يكديگر، مريض مى‏شوى. در حق خودت به خودت ظلم كردى. اكل بر شبع (سيرى) بيمارى مى‏آورد.

نه اسراف و نه تبذير بكن به مقدارى كه خداوند به تو داده بايد قانع باشى. چشم نينداز كه خوراكت و سفره‏ات مثل بالا دست باشد. تجاوز از حد نكنى. تاجر يك جور و كاسب يك جور. آن‏كه در آمدش روزى هزار تومان است، در حد خودش، آن‏كه‏بيست تومان است او هم در حد خودش. چرا بى خود بروى قرض كنى؟ در حد خودت قانع باش. در شكم چه مرغ باشد چه نان جو. خواب زيادتر از حد مضر است، چنانچه نخوابيدن هم ظلم است. از حيث مسكن و لباس هم حد وسط بايد رعايت شود ملبسهم الاقتصاد (601) نه لباس وصله دار كه انگشت‏نما بشوى، نه منتظر مد روز باشى. اگر ساختمان كردى، براى نمايش داد با اسراف و تبذير. فرداى قيامت تا هفت طبقه زمين آتش مى‏شود و طوقى بر گردنت هست، وزر و بالش براى تو است‏ (602).

اينها از نظر زندگى دنيوى؛ اما از جهت معنوى و آخرتى، هرگناهى كه از تو سر مى‏زند، به خودت ظلم كرده‏اى. قرآن و اخبار از اين معنا پر است. هر گناهى به هر يك از اعضا كه مرتكب شدى، به خودت ستم كردى و خودت را آتش زده‏اى.

كيفر شوم حجاج بن يوسف ثقفى‏

وقتى حجاج خواست سعيد بن جبير را بكشد، پس از گفتگوهاى مفصل از جناب سعيد عالم روزگار پرسيد: چطور سرت را ببرم؟.

فرمود: هر طورى كه مى‏خواهى سر خودت را ببرند.

يعنى اى حجاج! اگر سر مرا ببرى، در حقيقت سر خودت را بريده‏اى، در حيوةالحيوان دميرى مى‏نويسد: پس از به درك واصل شدن حجاج بن يوسف ثقفى، يكى از اخيار وقت، حال برزخش را ديد و احوالش را پرسيد كه با تو چه معامله شد؟

گفت: در برابر هر قتلى، قتلى دارم؛ ولى در برابر قتل سعيد بن جبير، هفتاد مرتبه قتل دارم.

ظلم به ديگران ظلم به نفس است‏

خيال كردى! اگر سيلى به صورت مظلومى زدى، در حقيقت به صورت خودت زدى. خيال كردى عيب كسى را فاش كردى، خودت را لاشخور كردى. منتها حالا نمى‏فهمى، پس از مرگ خواهى فهميد كه چگونه لاشخور بوده‏اى. چاره‏اى ندارد و بايد لاشه مردار بخورد كسى كه غيبت كرده، عيب ديگرى نموده و راز كسى را فاش كرده است.

اى كسى كه يك درهم مال ديگرى را به ظلم بردى و كم فروشى كردى! در واقع از خودت دزديده‏اى و از دارايى خودت كم كرده‏اى. فردا از حسناتت به همان اندازه بر مى‏دارند و به طلبكاران مى‏دهند. زن هم كه مال شوهرش را بدون اجازه‏اش بردارد، همين است. فردا مى‏بيند حسنات و خوبيهايى داشته ولى نمى‏بيند بلكه در صفحه حسنات طرف ثبت شده است. اين همان دزدى بود كه خيال مى‏كرد استفاده كرده است.

هر گناهى از هركس سر زند، در واقع به خودش ظلم كرده است. راستى بگو: ظلمت نفسى؛ به خودم ستم كردم.

هر كسى گناهى كرد و توبه نكرد، ظالم است‏ (603). بگو خدايا! به عزت و جلالت خودت، توفيق توبه به من بده. من ظالم هستم. ظلمم قطعى است. تو يارى كن. براى توبه مانند امام زين‏العابدين (عليه السلام) بخوان‏ (604):

حضرت مى‏گويد: خدايا! توفيق توبه بده تا اين ظلمهايم و تجاوزهايم را در نظر بگيرم، بسوزم و بگدازم. مبادا با اين ظلمها در ظلمات برزخ گرفتار شوم.

واى به كسى كه ماه رمضان تمام شود و هنوز پاك نشده باشد! بيچاره‏وار بگو: يا الله! العفو! العفو! همراه آدم ابوالبشر و ساير انبيا بگو: ...ربنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تعفير لنا و ترحمنا لنكونن من الخسرين.

تنها راهى كه باقى مانده اين است كه به نور توبه، اين ظلمتها را برطرف فرمايى. به يك لحظه دهى كوهى به كاهى. از ما يك آه و ناله و از تو انبوه گناه پاك كردن.

سخن آتشين حضرت زينب (عليه السلام) در برابر طاغوت شام‏

عرض كردم هركس ظلمى كرده به خودش كرده؛ ديگرى را زدى، خودت را در حقيقت زده‏اى. عين همين حرف را مخدره زينب (عليه السلام) به يزيد زد لكن يزيد مغرور جاهل، نفهميد كه زينب (عليه السلام) چه مى‏گويد. از معدن وحى استفاده كرده، عالمه غير معلمه چه مى‏فرمايد. در اين مجلس باچه قدرت ولايتى اين حقيقت را بيان فرمود:

اى يزيد! خيال نكن سر حسين (عليه السلام) را بريدى، تو نبريدى مگر سر خودت را و نكندى مگر پوست خودت را. هرچه مى‏خواهى بكن. خداوند اسم آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را محو نمى‏كند. روزى كه مردم همه هشيار مى‏شوند و به ظالمين لعن مى‏كنند (605).

امروز را نگاه كن. اين جملات را كى فرموده؟ وقتى كه اين بى‏حيا با چوب خيزران بر لب و دندان و سر بريده حسين مى‏زد. لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

گفتار سى و هفتم: فطرى بودن حسن عقل و قبح ظلم‏

ان‏الله يأمر بالعدل و الاحسن و ايتاى ذى القربى وينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون‏ (606).

عنوان بحث ما، فرمايش مولى الموالى على بن ابى طالب (عليه السلام) در بيان دعايم ايمان بود كه فرمود: ايمان كامل، چهار استوانه دارد كه اگر يكى نباشد، لنگ است و ايمان درستى نيست: صبر و يقين و سوم عدل است (يعنى مؤمن وقتى ايمانى پيدا مى‏كند كه عادل گردد وگرنه مادامى كه متصف به ظلم است، از ايمان خبرى نيست).

بحث عدل را عنوان كرديم تا بدانيم پايه مهم ايمان است. اگر اين نباشد، عمارت، بى‏ستون است و نمى‏شود به منزل رسيد. آن را اهميت دهيد. چند روزى هم درباره عدل صحبت كنيم. عدلى كه عقل مى‏گويد واجب است، شرع هم آن را واجب دانسته، اجماع و اتفاق بر وجوب آن است. حسن عدل و قبح ظلم، حكم فطرى و عقلى هر فردى است. در قرآن مجيد مى‏فرمايد:

خداوند به عدل امر مى‏فرمايد. بر شما واجب است عادل شويد و حرام است ظالم گرديد. عدل نور و ظلم ظلمات است. هركس با عدل شد، منور و در گورش هم با نور است. اگر با ظلم رفت، با ظلمات است. عدل، سعادت و ظلم، شقاوت است. اين دو را خوب متوجه شويم تا از امروز بنا بگذاريم عادل شويم، راه عدل را طى كنيم و از ظلم درگذريم.

معناى عدل و موارد آن‏

محققين عدل را اين‏طور معنا مى‏كنند: اعطاء كل ذى حق حقه.

حق هر صاحب حقى را ادا كردن.

و در مقابلش، منع از حق، ظلم است. اداى حق نكردن، ظلم و تجاوز از حد است. عدل، وضع هر چيزى به جاى خود است. حقوق را بخواهيم ملاحظه كنيم. اگر كسى بخواهد صنف صنف بشمارد، خيلى زياد است. حقوقى كه خدا بر بنده دارد و حقوقى كه خلق دارند، هر كدام مواردش بسيار است. حق خلق از همسر، همسايه، اولاد، رحم، همكار، فقرا و خلاصه اجتماع مسلمين. حقوق بسيار است؛ ولى در تحت سه عنوان كلى ذكر مى‏شود.

حق خدا بر بندگان‏

اولين حق، حق خدا بر تو است. حق مالك بر مملوك. و حق مولا بر عبد. خدا حقى به تو دارد. اگر آن حق را ادا كردى، عادل هستى وگرنه ظالمى. حق خدا آن است كه خودت را بنده او بدانى. اگر از صراط بندگى تجاوز كردى، ظالمى.

مالك مطلق خداست. اگر تو خودت را بنده و مملوك خدا و ساخته شده خدا دانستى، علاقه‏هايى كه ساختمان بدنت دارد: چشم، گوش، دست، پا و غيره و علاقه‏هاى خارجى، فرع زايد بر اصل كه نمى‏شود. آنها هم از خداست. همسر و اولادت هم از خداست‏ (607) برده، خود و آنچه در دست اوست، مال و مولايش هست.

اگر خداى نكرده بالاستقلال گفتى مال من و به زور بازويم به زحمت و رنجم پول جمع كردم و اين باغ را به پا كردم، تا اين را گفتى، ظالم هستى و در مقابل خدا ايستادى.

خودت را شريك خدا قرار دادى. مالك خدا بوده و هست و خواهد بود (608). تو را با اين ادعاها چكار؟ ظالم كيست؟ متجاوز از حد. تو خالق و مالك نيستى. تو صانع نيستى. چرا دروغ مى‏گويى. من چنين كردم چنان كردم. اين من‏من كردنها ظلم هست. همه‏اش مقابل خداى عالم ايستادن است. مال يكى است. بلى گول خوردى به اين‏كه چند روزى به عاريت ملكيت اعتبارى شرعى به تو نسبت داده شده. پدرت مرده، به امر خدا مالش را بايد بين بچه‏ها قسمت كنند. مالك اصلى رب العالمين چنين دستور فرموده است نه اين‏كه خيال كنى مالك مطلق اين مال هستى، اعتبار و نسبتى به تو دارد. وقتى كه آتش گرفت، از بين رفت، خوب واضح مى‏شود كه اعتبارى بيش نبود.

اگر راست مى‏گويى نگذار از بين برود. از همه مهمتر چرا همراهت به گور نبردى. معلوم مى‏شود از تو جداست. مال حقيقى ديگرى بوده است.

ناچارم مثال و داستانى بگويم تا اين معنا روشن شود. اين‏كه مى‏فرمايد: غامض الفهم‏ (609) مؤمن بايد دقيق باشد. فكر كند. گوش بگيرد. فرو رود در مطلب. درهاى علم و حكمت را زير درياها و امواج علوم بيرون آورد.

هرگاه مولايى، عده‏اى غلامان زر خريدى داشته باشد، آنگاه هركدام را لباس و زينت و خانه و زندگى بدهد. هرگاه غلامان اصلا مولا را فراموش كنند و ادعاى استقلال كنند و بگويند: مال من. خانه من و به غلامان ديگر فخر كند، بزرگى به خرج دهد و يادش برود كه او و ساير غلامان هم ملك ديگرى هستند، راستى اگر توقع حكم داشته باشد و به غلامان ديگرى حكم نمايد، آقايى كند؛ چون جبه زيادترى يا گرانترى در بركرده، چقدر زشت است؟! روى تخت سلطنتى مولا نشستن و حكومت كردن. تو سرى لازم دارد.

اى كسى كه دعوى خدايى مى‏كنى! قدرت من مى‏گويى، كيستى؟ مگر مشتى خاك و آخرش هم جيفه عفن. آى ظالم! تو از راه عدل تجاوز كردى.

مروى است على بن ابى طالب (عليه السلام) پيراهنى مى‏خواست بخرد براى خودش و غلامش قنبر. دكاندار، على (عليه السلام) را شناخت. حضرت با او معامله نكرد. كسى كه آقا را نمى‏شناخت پيدا كرد تا ملاحظه‏اى نكند.

بعضى از كاسبها منتى هم به سر طرف مى‏گذارد. مختصرى كمتر مى‏دهد؛ چون شما سيد هستى، عمامه سر هستى، احترام مى‏كنم. احترام عمامه و سيادت به اين كمى. آن‏هم با على (عليه السلام) فرمود: برويم با كسى معامله كنيم كه ما را نشناسد. دو پيراهن را خريدند و آوردند. حضرت اول به قنبر فرمود: يكى را تو بردار و ديگرى را من. قنبر پيراهن كم قيمت‏تر را برداشت و گرانتر را براى حضرت گذاشت. آقا فرمود: چرا چنين كردى؟.

عرض كرد: شما مولايم هستيد و اميرالمؤمنين (عليه السلام) خليفه مسلمين هستى، من غلام شمايم.

حضرت فرمود: نه بايد عوضش كنى و گرانتر را بردارى. من از خداى عالم خجالت مى‏كشم خودم را بر تو ترجيح دهم.

يعنى على و قنبر، هر دو غلام و مملوك خدايند، چرا على (عليه السلام) نبايد مولايى كند. على (عليه السلام) عادل است.

پرهيز از تكبر نسبت به زيردست‏

از شخص اول عالم وجود خاتم الأنبياء محمد مصطفى (عليه السلام) تا آخرين فرد بشر، همه يكنواخت‏ (610)، همه عبد و ملك خدايند. ملك طلق مولايند. آن وقت اين مملوكها بخواهند با يكديگر خدايى كنند، كبريايى كنند، آيا ظلم هست يا نه؟ ظلم يعنى پا از گليم خود درازتر كردن. كسى كه مشتى خاك و آخرش جيفه است، خودش و ديگران همه مثل همند، چطور به مملوك ديگرى فخر بفروشد و خود را حاكم و مالك او قرار دهد.

بعضيها با نوكر و كلفتشان خدايى مى‏كنند مثل اين‏كه خود را مالك واقعى او حساب مى‏كنند. استاد و شاگرد، كارگر و كارفرما چه فرقى با هم داريد؟ تو يك مشت كاغذ بيشتر دارى؛ يعنى نسبت به تو دارد. به يك ميليون اسكناس مى‏گويند مال فلانى. امشب كه سر به خاك گذاشتى، اين نسبت عوض مى‏شود. تا ديشب نسبت به تو داشت، امشب به ورثه دارد و چيزى در ذات تو واقع نشده است.

حضرت فرمود: اگر كسى بخواهد اهل جهنم را ببيند، كسى را بنگرد كه نشسته و ديگرى برابرش ايستاده است. جهنمى خودش است. ظالم! پشت كرسى نشسته‏اى كدخدا منشى، رياست دارى مى‏كنى و به ديگران فخر مى‏فروشى. هركسى خودش را مستقل ديد ظالم است. على (عليه السلام) مى‏فرمايد: عادل شدن فهم مى‏خواهد. آدم نافهم نمى‏تواند عادل گردد.

عدل قوام آفرينش‏

در روايتى كه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از اصول كافى نقل شد سومين ستون ايمان عدل است؛ يعنى لازمه ايمان، عدل است؛ چنانچه كفر و ظلم با هم مربوط است. ايمان يعنى عدل، كفر يعنى ظلم. به تعبير ديگر، هر مؤمنى، عادل و هر كافرى، ظالم است. عدل، موضوعى است كه اولا در دستگاه تكوين، قوام و قيام و تمام دستگاه خلقت به عدل است. خدا شالوده آفرينش را بر عدل قرار داده است‏ (611).

شهد الله أنه لا اله الا هو و الملكة و أولوا العلم قائما بالقسط... (612).

عدل يعنى ميزان، نه درهم و برهم. چه ميزانى: وضع كل شى‏ء فى محله. اعطاء كل ذى حق حقه.

هر مرتبه از هستى، آنچه تقاضا دارد به او بدهد و آنچه زيان اوست ندهد. از بالا و پايين كرات بى نهايت. زمين و موجودات در آن دانه دانه اگر دقت كنيد مى‏بينيد همه‏اش عدل و ميزان است.

اگر كسى بخواهد موارد عدل خدا را در دستگاه خلقت بيان بكند، قابل شماره نيست، فقط نمونه‏اى از بالا و پايين عرض كنم تا عدل تكوينى، واضح و مقدمه بيان عدل تكليفى باشد.

ميزان عدل در كرات آسمان‏

خداوند اين‏قدر كرات آفريده است كه قابل شماره نيست. تا يك قرن قبل سيصد ميليون ستاره مى‏گفتند، تا امروز كار رسيده به اين‏جا كه كهكشانها و منظومه‏ها از ميليارد تجاوز كرده و گويند كرات عظيم در عالم هست كه نورش به كره زمين نرسيده است. نورى كه در هر ثانيه، صد هزار كيلومتر حركت مى‏كند، هنوز از وقتى كه اين كره درست شده، نورش به زمين نرسيده است. در اين همه كرات، نظم و عدل، در همه‏جا مشاهده مى‏شود (613). آيا از اول خلقت تاكنون كسى با خبر شده اين كراتى كه دائما در حركت است، كرات بى‏نهايت در مسيرى كه دارند، اين سرعت سير كه از صوت سريعتر است، آيا دو كره بهم خورده است؟! اگر بهم بخورد، در جاذبه عمومى تأثير و عالم خراب مى‏شود. تا يك هزارم ثانيه هم حساب شده است.

امروز آنهايى كه فضاپيما مى‏فرستند، مركبى با اين سرعت كه پس از سه روزبه كره ماه مى‏رسد؛ ماه كه دائما در حركت است، چگونه حساب مى‏كنند كه با حركت ماه و هنگام رسيدن موشك به آن تنظيم گردد. الان حسابگران مى‏توانند حساب كنند سه روز ديگر ماه در كدام قسمت از فضاست كه اگر مختصرى دير يا زود شود، اصابه نمى‏كند. چقدر بايد حركت كرات منظم باشد؟!

نگهدارنده‏اش نيكو نگه داشت‏

چند صد سال قبل، رصد خانه‏اى در اروپا اعلام كرده بود قطعه‏اى از بعضى كرات جدا شده و به سرعت رو به كره زمين مى‏آيد و در اين مسير، در فلان روز و فلان ساعت به كره زمين مى‏خورد و زمين را متلاشى مى‏كند.

به قدرى اين خبر در مردم اثر گذاشته بود كه روز معين و ساعت مقرر، بسيارى از مردم شهرها را خالى و سر به صحرا گذاشته بودند. برخى از هول و هراس قبلا خودكشى كردند و خود را در دريا افكندند؛ اما سر ساعت معين ديدند خبرى نشد.

چرا چيزى به خيال تو مى‏گذرد و حساب تو درست؛ اما حركت اين متحركات آيا بدون مدبر است؟ نظام عالم هستى به دست صاحبش هست. همان كه خلق كرده، نظامش هم به دست اوست. ميزان در دستگاه خلقتش هست.

همه بايد عادل شوند

از كره زمين و عدل در آن، از كدامش بگويم؟ از نباتات، حيوانات، انسان، دريا، صحرا و جماد، كدام نوع از خلقتش و عدل در آن را يادآورى كنم؟ تو را اى انسان! قدرت داد، فهم و شعور و اختيار داد به واسطه عقل و وحى آسمانى. تو را به عدل، راهنمايى كرد و بر تو واجب كرد چنان‏كه دستگاه خلقت روى عدل است، دستگاه زندگى هر فرد نيز واجب است روى عدل باشد. تا مى‏گويند عادل، خيال مى‏كنند هركس بخواهد امام جماعت باشد، بايد عادل باشد در حالى كه همه بايد عادل باشند، مرد، زن، جوان، پير، عالم و جاهل‏ (614).

واجب است بر هر مسلمانى زندگى‏اش روى پايه عدل باشد. با خدا به عدل، با خودش به عدل، با خلق، با همسايه، با تمام افراد بشر، واجب است به عدل معامله كند.

اميدوارم همه بفهميم كه تاكنون ظالم بوديم و از امروز بياييد راه عدل را در پيش بگيريم كه همان راه ايمان است. براى هر يك مثالى مى‏زنيم.

معناى عدل با خداوند

عدل با خدا يعنى انسان تو مولا هستى يا عبد؟ خالقى يا مخلوقى؟ كسى كه عبد است اگر راه و روش بندگى را رفتار كند، عدل است و اگر بر خلاف آن يعنى حريت و استقلال رفتار كند، ظلم است.

عبد، راه و روشى دارد غير از راه و روش حر. تو اى مملوك ساخته شده، مرزوق خدايى. خدا تو را از نطفه به اين‏جا رسانده. تو را روزى داده. همه چيزت مال اوست، عقل، حافظه، فهم اعضا و جوارح و مالهايى كه به تو نسبت دارد، خانه، فرش، پول، زن و فرزند (615).

زن را براى شما آفريديم كه انس شما باشد. زن مخلوق خدا براى تو است و اولادت نيز مخلوق و مصنوع خداست.

بنابراين، راه و روشت اگر غير عبد باشد؛ يعنى خودت را بى‏خدا ديدى و خود را شريك خدا قرار دادى، ظالمى‏ (616). شرك، ستم بزرگى است. اگر مال من، دسترنج من گفتى، مثل اين‏كه خدايى در كار نبوده، ظالمى. ظالم كسى است كه نعمت نشناسد و منعم نبيند. خودش را مقابل خدا قرار دهد. اى انسان! از تو خدايى نمى‏آيد. اين قبا اندازه قامتت نيست بلكه سزاوار خداست‏ (617). مبادا مباهات كنى و فخر به خرج دهى و مثل قارون بگويى‏ (618): از دانش خودم مال را به دست آوردم و به زرنگى خودم اين دستگاه را درست كردم. يا اگر به مقام و حكومتى برسى، مثل فرعون نگويى‏ (619): آيا ملك مصر از آن من نيست؟ اگر چنين شدى، تو هم مثل قارون و فرعون ظالم هستى و آن وقت تو سرى مى‏خورى و رسوايت مى‏كنند.

تكبر و مروان حمار و ذلت او

اى انسان! به امر اعتبارى موهوم مغرور شده‏اى؟ خدا را فراموش كرده‏اى و من من مى‏كنى؟! خلافت اسلامى به سلطنت بر يك كشور و دو كشور نبود بلكه تمام كشورهاى اسلامى زير تسلط خليفه وقت بود. مروان حمار آخرين خليفه اموى است. در وقتى كه سفاح لشكر مى‏كشد در برابر مروان هم چندين برابر او قشون فراوان و مجهز تدارك ديده است. خودش هم با كمال اطمينان در آن جبهه شركت مى‏كند. بيش از يكصد هزار نفر افراد قشونش بودند.

عجيب اين‏جاست كه پيش از آن‏كه‏جنگى بشود. مروان بيچاره مبتلا به بول مى‏شود به قسمى كه نمى‏تواند خودش را بگيرد و نمى‏تواند خودش را بگيرد و نمى‏تواند جاى پنهانى برود، از اسب پياده شده مى‏خواهد رفع حاجت نمايد. اسب فرار مى‏كند. اسب بى‏صاحب ميان لشكر خودش مى‏رود. لشكر، اسب بى‏صاحب را ديدند، خيال كردند مروان كشته شده، لشكرش مى‏گريزد و لشكر سفاح هم آنها را دنبال مى‏كنند. عده‏اى را مى‏كشند و عده‏اى را اسير يا زخمى مى‏نمايند. خود مروان را هم گرفتند و زبانش را بريدند و دور انداختند. گربه‏اى آن را خورد! ذهب الدولة ببولة؛ دولت كذايى اموى به يك بول از بين رفت.

به طور كلى هركس مغرور گرديد، خدا را فراموش كرده و هركس در مقابل خدا من من كرد، ظالم است، هركس مى‏خواهد باشد. كربلايى، حاجى، سيد، عالم، جاهل، هركس خدا را فراموش كرد و ادعاى استقلال و انانيت كند، ظالم است.

لباس مناسب تو بندگى است نه كبريايى. بنده بايد بندگى كند و اگر نكرد، ظالم است. تو بايد براى پروردگارت خاضع و خاشع شوى. تارك الصلوة قطعا كافر است، اگر منكر است، نجس هم هست، چون خودش را بنده نمى‏داند وگرنه نماز را ترك نمى‏كرد و در مقابل پروردگار، سر به خاك مى‏گذاشت.

فرمايش امام موسى بن جعفر (عليه السلام) درباره بشر هافى‏

در مجالس المؤمنين نقل شده است: حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) درب خانه بشر رد مى‏شود. صداى موسيقى و آواز بلند است. كنيزش مى‏خواست آشغال خانه را بيرون بريزد. حضرت از او پرسيد: اين‏جا خانه كيست؟

گفت: خانه بشر است.

حضرت فرمود: حر است يا عبد؟

گفت: آقا خودش چندين غلام و كنيز دارد، كجا عبد است؟

حضرت فرمود: بلى، اگر بنده بود اين طور نبود. اين را فرمود و رفت. كنيز داخل خانه شد. بشر از او پرسيد: با كى حرف مى‏زدى؟ جريان را گفت. بشر فورا فهميد كى بوده و چه فرموده. با پاى برهنه حركت كرد. با اين‏كه ثروتمند و از مشهورترين و محترمين است، خودش را به موسى بن جعفر (عليه السلام) رسانيد و روى قدمهاى آقا افتاد و عرض كرد: آقا! مى‏خواهم بنده شوم به دست امام موسى بن جعفر (عليه السلام) توبه كرد (620).

آيا شما هم بنده هستيد يا نه؟ اين راه و روش بى‏بند و بارى و بى‏اعتنايى به احكام دين، شاهد است بر اين‏كه خودتان را بنده نمى‏دانيد. اول مغرب ببينيد مساجد چه خبر و سينماها چه خبر است؟ از جهنميان مى‏پرسند چطور شد در جهنم جايتان شد، گويند: ما از نماز خوانان نبوديم... (621).

اى قلدر! مشتى خاك و قلدرى؟ مناسب تو تواضع، عجز، بندگى و سر به خاك گذاشتن در برابر رب‏العالمين است. عزت و شرف تو اين است، نه مال و جلال و نه مقام و جاه.

اجمالا عدل با خدا يعنى خودت را هميشه بنده بدانى و من من نكن. امر و حكم و مال و شأن و وضع من را دور بينداز، ظالم نباش و پا از گليم خودت درازتر نكن. ببينيد پيغمبرتان چه مى‏گويد همان طورى كه قبلا هم عرض كردم.

پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: تا آخر عمر چند چيز را رها نمى‏كنم (مى‏خواهد بندگى خودش را خوب آشكار كند) از آن جمله: الحوس على الأرض؛ خاك نشينى را ترك نمى‏كنم. ابتدا به سلام را ترك نمى‏كنم (تو هم توقع سلام از كسى نداشته باش، با كوچك و بزرگ) ديگرى را رديفى سوار مى‏كنم و هرگز سواره نمى‏روم كه كسى پياده با من همراه باشد (622).

ديروز گفتم على (عليه السلام) پيراهن نوتر را به قنبر داد و فرمود: من از خداى خودم خجالت مى‏كشم كه خودم را بر تو ترجيح دهم. لباس نو را خودم بپوشم و كهنه را به تو بدهم. هر دو مملوك خداييم.

لزوم عدالت با خلق‏

اما عدل با خلق، رشته‏هاى مختلف دارد: عدل با زن و فرزند؛ عدل با همسايه و رفيق؛ عدل با مشترى و همسفر؛ عدل با شريك و... روزى نيست كه صدها ظلم از ما سر نزند؛ يعنى خلافت عدل نكنيم. نمى‏دانيم اين ظلمها چه بر سر گورها مى‏آورد. الظلم ظلمات‏ (623)؛ ستم تاريكيها مى‏آورد. و عدل با زن راستى مشكل است اگر با زن رفق نكردى، ظالم هستى. زن موجودى لطيف و رقيق است. سر به سرش نبايد گذاشت. سوءظن نبايد ببرى. تغافل كن تا مبادا رنجشى پيدا شود. خدا او را انس تو قرار داده كه از روى محبت زندگى كنى، آن وقت از او ادعاى جهيزيه مى‏كنى؟ مگر تو ازدواج را يك نوع معامله گرفته‏اى و همچنين بهانه‏هاى مختلف از توقعات بى‏جا. با زن بايد آدمى رفق و محبت كند. هركس غير از اين اگر خواست معامله كند، ظالم است. وضع شيئى در غير محل است. شواهد از روايات بسيار است، بماند.

رعايت عدل در شوهردارى‏

عدل زن با شوهر. زن بايد احترام شوهر را نگهدارد. شوهر را بزرگ دارد. نبايد شكايت شوهر را به مادرش بكند. واى به زنى كه راز شوهرش را فاش كند. بايد مال و آبروى شوهر را نگهدارد (624).

رعايت عدل با فرزندان‏

عدل با اولاد كه رشته‏ها دارد. بچه شيرى تا به بعد. همان طورى كه تكوينا خدا قرار داده تا بچه گرسنه شود، سر موقع خوراك را به او رساندن. بچه كه سهل است با حيوان نيز بايد شخص عدالت كند. شب نوزده ماه رمضان شنيده‏ايد وقتى كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از خانه ام‏كلثوم خواست بيرون رود، چند عدد مرغابى اطراف آقا را گرفتند. حضرت فرمود: يا آنها را رها كن، يا خوراكشان را مواظب باش.

بار حيوان را زياد نكن. اينهايى كه دو حيوان را به جنگ هم مى‏اندازند، ظلم است. واى اگر دو آدم را با يكديگر به جنگ وادارند!!

در عدل با اولاد. اى كسى كه چند اولاد دارى، حق ندارى تبعيض قايل شوى. بلى مستحب است موقعى كه از بازار چيزى خريد كردى، آن را اول به دختر بدهى. مضمون روايت است كه در مقام مهروزى، يكنواخت و بيشتر به دختر مهر بورز. به عكس آنهايى كه از احكام اسلام بى‏خبرند، پسر را ترجيح مى‏دهند و دختر را بد مى‏دارند.

يا مثلا از پسرش ناراضى است و مى‏خواهد او را از ارث محروم كند. حيف در وصيت است. مى‏گويد او به من بيشتر خدمت كرده است. بلى اگر بعض از ورثه واقعا ضعيف باشند و بخواهد چيزى زيادتر بابت ثلث خودش وصيت كند، مانعى ندارد تا ضعف آن جبران شود؛ اما اگر از روى هوا و هوس فرق گذاشت، خلاف عدل و ظلم است.

لزوم پرهيز از تنبيه بدنى در ترتيب فرزند

چرا اولادت را روى جهات نفسانى و حيوانى مى‏زنى؟ مى‏گويد: بچه‏ام هست و اختيارش را دارم. كى اختيارش را به تو داد كه هرچه و هر كارى با او بخواهى بكنى؟ تشفى غيظ، غير تربيت است. ظرف را شكسته براى چه او را مى‏زنى؟ او كه عمدا نكرده است. اگر سيلى به بچه‏ات زدى، اگر جايش سرخ شد، دو مثقال طلا بايد بدهى. اگر سياه كردى، شش مثقال طلا بايد بدهى. بايد برايش آن طلاها را نگهدارى و در دفترچه پس اندازش بگذارى، آن طلاها مال بچه‏ات هست.

بايد

رعايت اولاد را كرد. تا آن‏جا كه در روايت دارد: اگر كسى بچه‏اى دارد، جلو بچه، مادر را ناراحت نكند. هيچ‏وقت خصوصا در جلو اولاد؛ زيرا بچه كوچك علاقه فوق‏العاده‏اى به مادرش دارد. اگر ديد مادرش را ناراحت كردى، اين عقده در دلش مى‏ماند تا كى عكس‏العمل به خرج دهد. تا از كجا سر در آورد و بتواند تلافى كند يا مريض شود.

مولود له كه پدر است، بر او خوراك، لباس و مسكن بچه واجب است‏ (625). دختر تا هنوز به خانه شوهر نرفته، به گردن پدر است. پسر هم تا وقتى كه كسب و كار و درآمدى پيدا نكرده است، واجب النفقه پدر است. مبادا در نفقه آنها مسامحه كنى!

لزوم پرهيز از بهانه جوييهاى بى‏مورد در ازدواج‏

نسبت به ازدواج. دختر پس از اين‏كه موقع شوهر شدنش رسيد، اگر خواستگارى پيدا شد، بر تو واجب است مسامحه نكنى، ايرادهاى بى‏جا نگيرى وگرنه ظالمى.

پيغمبر اسلام فرمود (روايت در نكاح وسائل است): دختر به منزله ميوه سر درخت است. وقتى رسيد، بايد آن را چيد وگرنه فاسد مى‏شود. ميوه رسيده را رها كردن تا فاسد بشود ظلم است. بهانه‏هاى واهى و ايرادگيريهاى بى‏جا ظلم است. ازدواج على و فاطمه نمونه‏اى است در اسلام كه بايد مطابق آن سنت رفتار نمود.

ازدواج على و فاطمه (عليه السلام) سرمشقى براى مسلمانان‏

براى عروسى حضرت زهرا (عليه السلام) بر خلاف مرسوم فعلى، چند نفر از زنهاى قريش به على پيشنهاد كردند كه چرا دخترى كه عقد كردى، عروسى نمى‏كنى؟ على (عليه السلام) حيا مى‏كرد پيغمبر فرمود: مگر عروست را نمى‏خواهى؟.

عرض كرد: بلى.

پيغمبر فرمود: چه دارى؟.

عرض كرد: زره‏اى و شمشيرى و شترى دارم.

حضرت فرمود: شتر براى آبيارى و سفر، شمشيرت هم براى جهاد در راه خدا لازم دارى، ولى زره فعلا لزومى ندارد. آن را بفروش.

زره را به بازار بردند و فروختند و پولش را آوردند. در روايت دارد پيغمبر پول را به دست عثمان، ابوبكر و جابر و چند نفر از پيرمردها داد و فرمود: چيزهايى كه براى زندگى آنها لازم است بخريد. لوازم زندگى آنان را از كاسه و كوزه‏ها در روايت دارد كه كواره بود، فراهم نمودند. شب زفاف هم خودش عزيزش را آورد، دستش را به دست على (عليه السلام) داد (626).

بسط عدل توسط امام زمان (عليه السلام)

صدق و صفا را چرا از دست بدهيد. نخواستم داستان بگويم. خواستم سرمشق داده شود. تو براى خدا ازدواج كن؛ هوا و هوس را كنار بگذار. اگر مسلمانها عادل مى‏شدند در شؤون زندگى خودشان، راحت زندگى مى‏كردند. همه ظالمند. هركس در شأنى از شؤونش. از انواع عدل كه بعدا شرح داده مى‏شود بر كنار است. كيست كه روى صراط مستقيم عدل باشد؟ اگر چنين بود كه ديگر زحمتى نبود. دعاى ندبه مى‏خواند و اشك مى‏ريزد. كجاست امامى كه بيايد و عدل را برپا كند؟ اگر عدل خوب است چرا خودت عدل نمى‏كنى. امام زمان بيايد... .

وقتى راست مى‏گويى كه خودت عدل داشته باشى. آن‏وقت آرزو كنى امام زمان بسط عدل بدهد. همه را عادل كنى و هركجا رو كنى عدل باشد.

عدل كامل در عصر ظهور حضرت مهدى عجل‏الله تعالى فرجه‏

اغنام‏الله كه گويند 150 سال پيش امام زمان آمد و رفت؛ امام زمان پسر امام‏حسن عسگرى و براى ظهورش علايم حتمى و غيره وجود دارد. حالا كار نداريم جميع فرق اسلامى قبول دارند و اجماعى امت است كه مهدى موعود كسى است كه از اول ظهورش مانند اول طلوع فجر در افق، لحظه به لحظه روشنايى زياد مى‏شود تا همه افق روشن مى‏گردد. نور عدل از مكه طلوع مى‏كند تا اقصى نقاط كره زمين، پير و جوان، همه را مى‏گيرد و ذره‏اى خلاف حقيقت نيست.

ما مى‏بينيم از 150 سال به اين طرف، سال به سال ظلم بيشتر شده است، پس كو بسط عدل بلكه تمام، بسط ظلم بوده است. در ظرف اين مدت، دو جنگ جهانى شده كه چقدر كشته‏ها و مجروحها داشته و همه‏اش ظلم بوده است. جنگهاى كره، ويتنام، فلسطين، لبنان و غيره. چند تن خون بشرهاى مظلوم روى اين كره زمين ريخته شد؟ در زمان مهدى (عليه السلام) كسى به ديگرى تعدى و تجاوز نمى‏كند. گفتيم كه دختران جوان با جمال با زر و زيور از بغداد تا شام مى‏رود، يك نفر به او به نظر خيانت نگاه نمى‏كند و دست خيانت به سوى او دراز نمى‏شود.

در صحرا عدل، در دريا عدل و در شهر و اجتماع عدل و كار به اين‏جا مى‏رسد كه حتى به حيوانات نيز سرايت مى‏كند. غلبه ملكوت بر ملك است. شرارت گرگ بيابانى از بين مى‏رود و ديگر به گوسفند كه مى‏رسد، تجاوزى ندارد. تكوينا چگونه عدل، كره زمين را مى‏گيرد. درندگان هم از تجاوز مى‏افتند و تا چه رسد به بشر.

آيا جزء عمر ما هم مى‏شود كه هر كجا رو كنيم، عدل و شادى و توحيد باشد. حقيقت و معنويت باشد. اين توحش فعلى و زندگى نكبت‏بار فعلى، از زندگى خانوادگى زن و شوهر تا برويد بالا از بين برود (627).