ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۷ -


گفتار سى و چهارم: رمز رستگارى و هلاكت انسان‏

و ان لكم فى القرون السالفة لعبرة أين العمالقة و ابناء العمالقة أين الفراعنة و ابناء الفراعنة أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين... و احيوا سنن الجبارين‏ (549).

بخش چهارم يقين: و معرفة...سنة الاولين... فمن عرف السنة فكأنما كان مع الاولين و اهتدى الى التى هى اقوم و نظر الى من نجى بما نجى و من هلك بما هلك‏ (550).

طالب ايمان و يقين در كارهايى كه مى‏كند بايد تاريخ گذشتگان را در نظر داشته باشد. از آنهايى كه در زمان خودش و قرون پيش بوده‏اند، عبرت بگيرد و ببيند اينها كه هلاك شدند. آنهايى كه نجات يافتند و به سعادت باقى رسيدند به چه وسيله سعادتمند شدند. حالات اشرار و ابرار را بنگر تا بفهمى: ...العاقبة للمتقين‏ (551)؛ سرانجام نيك، مال كيست؟ كسى كه يك عمر پاكدامنى، خير رسانى، راه و روش تقوا داشته و آن بدبختى كه عمرى به هوسرانى، بى‏بند و بارى و لااباليگرى گذارنده، سرمشق تو گردد. هر كدام از شما آقايان كه مى‏شنويد چه اشخاصى را در نظر داريد كه اينها كارشان پول جمع كردن بود. ملك خريدن تا نفس آخر از اين اموال چقدر بهره برده‏اند؟

ببين او چه شد؟ عمرى را به چه گذراند؟ و چه بهره‏اى از عمرش برد. بعد نگاه به عكسش كن. هرچند افراد كمى هم هستند كه تمام كارشان خير رسانى، كمك كردن، بذل و بخشش، داد و دهش داشتن مى‏بينى. زندگى دنيايشان مثل هم است؛ هر دو خورده‏اند و پوشيده‏اند؛ ولى آخر كار آن كسى كه داد و دهش داشته، در چه سعادتى و آن بدبختى كه روى هم گذاشته، در چه حسرتى! اى كاش! از مال خدا داده و بهره برده بودم. قرآن مجيد را مسلمانان بايد بخوانند و از مواعظش اندرز بگيرند. قصه‏هاى قرآن براى همين است معرفة سنة الاولين تا بدانند سابقين چه بوده‏اند و آن‏كه‏نجات يافت از چه جهت نجات يافت؟ براى طى كردن ره بندگى بوده و... .

داستان دو برادر يهودا و پطروس در قرآن‏

امروز داستانى از قرآن مجيد براى نمونه تلاوت مى‏كنم تا همه عبرت بگيريم‏ (552)

. به طورى كه در تفاسير رسيده دو برادر از بنى‏اسرائيل به نام يهودا و پطروس بودند. وقتى پدرشان مرد ارث او هشت هزار دينار پول آن زمان بود. نفرى چهار هزار دينار به هر كدام رسيد. يهودا تمام چهار هزار ارث پدرش را اندوخته نكرد و در راه خدا داد. اگر بيچاره‏اى مى‏ديد دسترسى مى‏كرد. برادر ديگر فطروس يا پطروس، چهار هزار دينار خود را مصرف شخصى كرد. دو باغ كه در آيه قرآن جنتين مى‏فرمايد خريد. انواع ميوه‏ها، درخت انگور و خرما. وسطهاى اين دو باغ را زراعت كرده، اين دو بوستان را از درختهاى ميوه‏دار پر كرد. بين اين دو بوستان را هم خداوند برايش نهرى جارى كرده بود. ديگر آن‏كه غلامانى خريدارى كرد و كنيزهايى خريد و قصر باشكوهى در اين بوستان براى خودش بنا كرد و خلاصه همه پول مصرف شخصى‏اش گرديد.

يهودا وقتى نياز به قرض پيدا كرد، نزد فطروس برادر ثروتمندش آمده وام خواست.

اين احمق مغرور اولا به نظر حقارت به اين برادر نگاه كرد (اى برادرى كه مالدار هستى، مبادا به رحم فقيرت با نظر بى‏اعتنايى بنگرى). بعد شروع به شماتت كرد (واى بر تو اى مغرور! سرزنش هم مى‏كنى) و گفت: تو ساده‏اى! اين همه پول ارث پدرى را چه كردى كه حالا محتاج به قرض شوى؟ او را ناراحت كرد و گفت: من ارث پدرم را قدر دانى كردم. ببين وضع زندگى ام چگونه است. اين دستگاه از بين رفتنى نيست‏ (553).

الان مشرك است مى‏گويد باغ من، زندگى من، بوستان من اما نمى‏فهمد كه همه ملك خداست. عاريه به دست تو است. شخصى را مى‏شناسم كه مى‏گفت: با كمال مرا تا هفت پشت من بخورند، دارند. خودم ديدم نسل اولش گدايى مى‏كرد. با كمال غرور مى‏گويد: گمان نمى‏كنم قيامتى باشد (چنانچه اين روزها هم كم و بيش از اين حرفها مى‏زنند و مى‏گويند كى از آن عالم آمده است؟) و اگر خبرى هم باشد، به سوى پروردگارم برگردم از اين بيشتر مى‏يابم. دستگاهم از اين‏جا مرتب‏تر است‏ (554). اين‏جا هم استحقاق دارم، اگر خبرى هم باشد آن‏جا استحقاق دارم، چقدر جهل و غرور!

با او شروع به گفتگو كرد و گفت: نگاه به دارايى من بكن، از تو چقدر مالم بيشتر است. نگاه غلامان و كنيزانم بكن، چقدر از تو بيشتر دارم از تو نيرومند ترم از جهت نفرات و عدد.

برادر مؤمنش او را نصيحت كرد و گفت: آيا به خدا كفر مى‏ورزى. آى كسى كه از مشت خاكى خدا تو را آفريده، سپس از نطفه‏اى، سپس تو را مردى ساخت‏ (555). سر گور پدرت را باز كن ببين چيست؟ آى مشت خاك و نطفه گنديده! اين افتخار كردنها، مباهات كردنها، من من كردنها، كفر به خداست. خدا را فراموش نكن. مال، مال خداست. تو مخلوق و ذليل هستى و حق ندارى مباهات كنى به مالى كه مال خداست، خودت هم مال او هستى.

برادر گفت: اما من هيچ وقت مشرك نخواهم شد. براى پروردگارم هيچ چيزى را انباز نمى‏گيرم‏ (556)؛ نه مال و جاه و جلال. همه چيز من خداست. تكيه من و قوت قلب من خداست نه مال و لولا اذ دخلت جنتك قلت ما شاءالله... (557).

برادر نادان! وقتى در باغت وارد مى‏شوى مغرور نشو! نگو درختهاى من! دارايى من! تا پايت را به باغت گذاشتى بگو لا حول و لا قوة الا بالله، ماشاءالله؛ يعنى تا خدا چه خواهد. اگر او خواهد تو از اين باغ استفاده كنى، استفاده مى‏كنى وگرنه نمى‏شود. نه يك باغ صدها باغ هم داشته باشى چه فايده؟ چه بهره‏اى مى‏توانى ببرى؟ الان تو خداى خودت را باغ و بستان قرار دادى. چرا وقتى داخل بستانت مى‏شوى نمى‏گويى قوه، مال خداست نه مال من. لا قوة الا بالله، ماشاءالله تا خدا چه خواهد؟ هرچه خدا بخواهد، تا او چه بركتى و منفعتى بدهد (558)؟

آى برادر ثروتمند! به برادر كوچك ضعيف اين‏طور تكبر مى‏كنى و فخر مى‏ورزى؟! اميدوارم نزد پروردگارم خدا بهتر از بوستان و دستگاهت به من بدهد. اگر مى‏بينى در دنيا من باغ و بستان و دستگاهى ندارم، دارايى‏ام كمتر است، چه بسا پروردگارم بهتر از اين را به من عنايت كند و اما نسبت به تو (559). ببين دستگاهت، باغ و بستانت را ممكن است خدا يك مرتبه بلايى بفرستد و از بين ببرد.

دو برادر از هم جدا شدند. شب شد (560) نصف شب صاعقه‏اى آمد و تمام درختهايش را سوزانيد حتى يك درخت ميوه برايش نماند، تمام ساختمانش‏ (561) پايين آمد. يك اتاق و مسكن سالم برايش نماند.

بدبخت وقتى اين منظره را ديد كه همه سرمايه از كف رفته، دست پشت دست مى‏زد، مى‏ناليد و مى‏گفت: اى كاش! براى پروردگارم شريك قرار نداده بودم. خودم را مقابل خدا قرار نداده بودم‏ (562)؛ ولى اين حسرت ديگر فايده ندارد.

اين داستان را در قرآن بخوانيد و از آن عبرت بگيريد. آن يهودا چطور شد نجات يافت و پطروس چطور شد كه هلاك شد.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: انما اهلك الله من اهلك بمعصيه و انجى من أنجى بطاعته‏ (563).

بنى‏اميه ناكام روزگار

ببينيد كسانى كه سعى مى‏كردند حق را از بين ببرند و خاموش كنند چه شدند (564)؟ آيا به آرزويشان رسيدند و توانستند حق را از بين ببرند؟ آيا آنهايى كه مقابل حق مبارزه كردند، آنهايى كه خواستند دين نباشد، آيا به آرزويشان رسيدند؟ نه تمام ناكام و نامراد ماندند.

اين همه بنى‏اميه جان كندند كه آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را به كلى از بين ببرند و اسم على (عليه السلام) به خوبى برده نشود. يزيد از همه ناكامتر است. نامرادى بدتر از او سراغ ندارم. چرا؟ كامش و كام معاويه اين بود كه كسى از على (عليه السلام) و آل او نامى نبرد. هركس اسم على (عليه السلام) را به نيكى مى‏برد او از بين مى‏برد. حقوق بگير از بيت‏المال اگر شيعه على (عليه السلام) بود، اسمش را حذف مى‏كردند به آرزوى اين‏كه خاموش كند نور خدا را؛ اما بدبخت ناكام، بيا و ببين چشمت كور، هر قرنى كه مى‏گذرد افرادى كه ذكر شريف على (عليه السلام) را بلند مى‏كنند، بيشتر مى‏شوند. معاويه بى‏شرف چنان زمينه را درست كرده بود كه اگر خود آقا على (عليه السلام) سفارش نفرموده بود كه بدن شريفش را نهان كنند، اين شقى بدن را سالم نمى‏گذاشت. حضرت فرمود: حسن‏جان! چهار شكل جنازه درست كن به چهار موضع بفرست تا قبر من مشتبه گردد (565).

لذا يكى پس از ديگرى جنازه را آوردند، يكى را به مكه و ديگرى به سمت بيت‏المقدس و جنازه‏اى را در خانه‏اش و جنازه اصلى را كه بدن مطهر بود، همين جاى مقدس در شب دفن كرد و جز چند نفر خواص، براى دفن كسى حاضر نبود. قبر على پنهان ماند ولى بيش از يك قرن طول نكشيد در قرن دوم بود كه در تواريخ ثبت است. در كتاب فرحة الغرى از كتب معتبره ابن طاووس كيفيت پيدا شدن قبر را نقل نموده است.

...العقبة للمتقين‏ (566) سعادتمند كسى است كه آخر كار را ببيند. راه موسى بن جعفر را بگيرد و راه هارون را ترك كند. نفس و قلدرى و هواپرستى را كنار بگذارد. بنده خدا باش تا سلطان عالم ملك و ملكوت شوى.

خيال سلطنتم بود بندگى تو كردم   هواى خواجگى‏ام بود بندگى تو كردم

اگر مى‏خواهى بزرگ شوى، پيش خدايت كوچك بشو. نفست را كنار بگذار. مثل خود موسى بن جعفر (عليه السلام) به درگاه خدا صورت را به خاك بگذار حليف السجدة الطويلة (567).

چقدر راز و نيازها و سجده‏ها دارد. در زندان ناله‏ها، گريه‏ها و بندگيها دارد. خشوع و خضوعها دارد. خودش هم از خدا جاى خلوتى مى‏خواست اما آخر كار نمى‏دانم چطور شد كه آقا مى‏گفت: خدايا مرا نجات بده‏ (568).

گفتار سى و پنجم: اقسام و شعبه‏هاى عدالت‏

العدل على اربع شعب: غامض الفهم و غمر العلم و زهرة الحكم و روضة الحلم فمن فهم فسر جميع العلم و من علم عرف شرائع الحكم و من حلم لم يفرط فى امره و عاش فى الناس حميد (569).

خلاصه فرمايشات مولى الموحدين اميرالمؤمنين (عليه السلام):

عدل چهار شعبه دارد:

1 - غامض الفهم؛ فهم مشكلات لازم دارد. مؤمنى كه فهم ندارد، ارزشى ندارد. هوش و ادراك مى‏خواهد.

2 - غمر العلم؛ علمى كه فرو رود در اعماق حقايق و حقايق اشياء را بفهمد تا عدل را رعايت نمايد.

3 - زهرة الحكم؛ حكمت ظاهره. مؤمن بايد حكمت شناس شود. در بعضى از نسخه‏ها تغاوص الفهم است، از تغوص گرفته شده؛ چنانچه غواص در دريا به طلب جواهرات فرو مى‏رود، مؤمن هم بايد به قوه هوش و ادراك در حقايق فرو رود. گوهرهاى حكمت را در آورد و از آن بهره برد.

4 - عاش فى الناس حميدا؛ ديگر آن‏كه بايد بردبار باشد.

فهم و پايه‏هاى عدل‏

على (عليه السلام) شعبه‏هاى عدل را بر روى فهم آورده است. پايه‏هاى عدل روى فهم است. چه ربطى ميان فهم و عدل است؟ اولين مرتبه عدل، عدل با خداست. بعد عدل با خلق و سوم عدل با خود.

عدل با خدا وقتى درست مى‏شود كه آدمى هوشيار و دقيق شود و حقايق را بفهمد آنگاه عدل مى‏كند. قبلا عرض كنم تمام شما مسلمانان مى‏دانيد از احكام ضروريه عقليه شرعيه، تصرف در ملك غير بدون اذن و رضاى صاحبش عقلا قبيح و شرعا حرام است، آيا در اين مثال كسى شكى دارد؟

در هر خانه وارد شدى بدون اذن صاحبش عقل مى‏گويد زشت و شرع مى‏گويد حرام است.

حرمت تصرف در ملك غير

اين بدن من و تمام اعضاى آن، ملك كيست؟ در اين حقيقت فرو رو تا بفهمى و عدل را رعايت كنى.

اين چشم را كى ساخته؟ آيا خودت دستگاه عكاسى آن را ساختى؟ هفت طبقه هر كدام متصل به يكديگر، با چه تشريفاتى حتى رطوباتى كه بين طبقات است، رطوبت طبقه‏اى خشك شود، شخص كور مى‏شود. آيا گوش تو كه سه ميليون ذرات دارد. طنطاوى در تفسيرش مى‏نويسد: گوش سه ميليون سلول دارد. دست قدرت آن را تكميل كرده تا بشنوى. پس اين گوش، مال كيست؟ مال همان كه درستش كرده. زبان مال كيست؟ ملك تو است؟ آيا تو آن را ساختى؟ صدور حروف از آن را كه درست كرده؟ هركه ساخته مال اوست و هكذا و هكذا از سر تا پا، مال خداست. عقلت مى‏فهمد ملك خودش نيست، ملك ديگرى را در غير رضاى او چگونه به كار مى‏اندازى؟ تصرف در ملك غير، بدون رضاى او ظلم است.

كسى كه با زبانش فحش مى‏دهد، در ملك خدا ظلم كرده، تصرف بى‏جا كرده.

همچنين چشمى كه به خيانت مى‏نگرد و خلاصه هر حركتى در ملك خدا، در غير رضاى خدا ظلم است.

علاقه‏هايت را نيز به همچنين. اولادت ملك خداست به دست تو عاريه سپرده شده است. مالى كه خدا به تو داده است تنها نسبتى به تو دارد؛ مانند ساير چيزها اما ملك حقيقى خداست. خانه ات همچنين است. سنگ و خاك و آهن و چوب همه مال خداست. بنا و سازنده‏هاى آن نيز بنده‏هاى خدايند. ...ألا الى الله تصير الأمور (570).

اگر در ملك خدا تصرف مالكانه كنى و خودم خودم كنى، ظالمى در هر شأنى از شؤون تا خدا را فراموش كردى، ظالم هستى، چه در اعضاى بدنت و چه در مالت؛ مثلا اگر اسراف كنى‏ (571)، ظالمى. همان اندازه‏اى كه صاحبش اذن داده است يعنى اقتصاد داشته باش‏ (572) نه اين‏كه مالى كه به تو داده، پنهان كنى. گنجش كنى كه فردا همين مال آتش مى‏شود و به آن داغ مى‏شوى (573) و نه خرج كه مى‏كنى زياده روى كنى، صاحبش راضى نيست بى‏جا يا زياده صرف نمايى.

مروى است كه: روزى امام صادق (عليه السلام) بيرون منزل هندوانه نيم خورده‏اى مشاهده كرده امام صادق (عليه السلام) ناراحت شد و فرمود: وقتى آن را آوردند، اعتراض كرد كه چرا چنين كرديد؟ هنوز مى‏شد از آن استفاده كرد. اگر شما نمى‏خواستيد، هستند كسانى كه مى‏خواهند.

هر نوع تصرفى كه خلاف اذن و رضاى صاحب اصلى باشد، تصرف ظالمانه مى‏شود. مال مال خداست و تو هم مشت خاكى و مال خدايى.

حضرت سجاد (عليه السلام) و رعايت حقوق حيوانات‏

در ضمن حالات امام چهارم زين‏العابدين على بن الحسين (عليه السلام) دارد كه آقا پانزده مرتبه حج مشرف شدند، غير از عمره‏هايى كه غالبا حضرت در ماه رجب در مكه مى‏ماند و گاهى ماه رمضان نيز مى‏ماند.

شترى كه مركب امام در راه بود، در اين سفرها هيچ وقت حضرت تازيانه‏اى به اين مركب نزد.

مروى است در سفرى شترى راه نمى‏رفت و به چرا سرگرم مى‏شد. امام ديد خيلى معطل كرد. تازيانه دست مبارك را بلند كرد اما نزد و فرمود: لولا خوف القصاص‏ (574) از قصاص مى‏ترسم. شتر مال خداست. ملك اوست. اذن داده است بار بر آن بگذارى و سوار بشوى، اگر بى‏مورد او را بزنى، مسؤول هستى، مگر يقين كنى كه خدا راضى هست اين‏جور بزنى. هركس خودش را مالك مستقل بدون احساس مسؤوليت ديد، ظالم است در هر شأنى از شؤونش كه باشد.

در مناجات على (عليه السلام) است: مولاى! يا مولاى! انت المالك و انا المملوك‏ (575)؛ من محكومم، مقهورم، ساخته شده‏ام و هرچه به من مربوط است، مال تو است. اگر كسى اين معنا برايش روشن شد، تقواى حقيقى برايش حاصل است.

عدل، تقواى حقيقى است. پرهيز از استقلال و خود را صاحب اختيار تام ديدن است.

عدل با مخلوق هم فهم مى‏خواهد. بايد حكمت نصيبش شود تا بفهمد بين او و مابقى انسانها آيا فرقى هست يا نه؟ به حسب حقيقت، اصل همه خاك است؛ آخر خاك. همه مخلوق رب‏العالمين و بالأخره فانى هستيم. خداوند او را آفريده و بعد هم از اين عالم مى‏برد، چه فرقى بين افراد بشر به حسب خلقت و تكوين است؟ هيچ، همه على‏السواءاند، پس مبادا به بشر ديگرى، كبر كنى. علو، برترى و استعلا بجويى.

غزالى نقل كرده كه: در خراسان ايام ولايت عهدى حضرت رضا (عليه السلام). حضرت حمام تشريف بردند. بعد از دقايقى صاحب حمام در گرمخانه آمد تا ببيند آقا فرمايشى دارد يا نه؟ ديد حضرت كيسه به دست گرفته پشت كسى را كيسه مى‏كشد. خواست به آن شخص نهيب كند كه حضرت اشاره فرمود ساكت باشد. معلوم شد آن شخص حضرت را نمى‏شناسد. به آقا عرض مى‏كند آيا كيسه پشت من مى‏كشيد؟ حضرت هم فرموده بود آرى‏ (576).

مخلوق در جهت عبدى، هم مثل هم هستند. مقام امامت و نبوت و درجات عطاى خداست؛ ولى در جهت خلقى عدل، اگر ذره‏اى خود را از بشرى بالاتر قرار دادى، ظلم كرده‏اى.

حسرتمندترين انسانها

روز قيامت سه طايفه‏اند كه حسرتشان از همه بيشتر است:

طايفه اول: عالمى كه مردم را نصيحت مى‏كرد، موعظه مى‏كرد و مردم به اندرزهاى او عمل كردند و از صراط رد شدند اما عالم بدبخت چون به گفته‏هاى خود عمل نكرده بود، در جهنم سقوط مى‏كند. و مى‏بيند مريدها از صراط به سلامت رد مى‏شوند و او حسرت مى‏خورد.

طايفه دوم: مالدارانى كه از مالشان انفاق نكردند و مردند. پس از مرگشان وارثهايشان آن مال را در راه خدا انفاق كردند. مالدار بدبخت از قعر جهنم مى‏بيند ورثه‏اش از مالى كه او جمع كرده، به چه درجاتى رسيده‏اند اما خود بدبختش گرفتار وزر و وبال آن مالهاست.

طايفه سوم: آقا و خانمى كه داراى غلام، كنيز، نوكر و كلفت بودند، فردا مى‏بيند همانهايى كه به او حكم مى‏كرد و آنها را ذليل مى‏شمرد، در بهشت چه جاه و جلالى دارند و خودش جهنمى شده است. رئيسى كه كرسى نشين بود، چه بى‏اعتنايى به پيش خدمت مى‏كرد؛ كار فرمايى كه به كارگر اعتنايى نداشت، اين‏طور حكمران شده است و رئيس و كار فرماكت و بغل بسته گرفتار است‏ (577).

حاصل روايت منقوله اين است كه كسى كه بر ده نفر و بيشتر ولايت و حكومت داشته باشد، فرداى قيامت، كت و بغل بسته وارد محشر مى‏شود و هيچ چيز او را رها نمى‏كند مگر عدلى كه نموده است وگرنه با همين كت و بغل بسته شده، موهاى او را پيچيده و به آتش مى‏افكنند (578).

رعايت اولاد را ديروز گفتيم. مبادا تجاوز از حد شود. در پيش بچه اگر فحش دادى، ظالمى؛ چون بچه فحش دهنده مى‏شود. به ما دستور رسيده اگر به بچه‏تان وعده داديد و وفا نكرديد، ظالميد. اگر گفتى امروز برايت مى‏خرم، اگر نخريدى و امروز را به فردا انداختى، ظالمى؛ چون بچه اين‏طور بار مى‏آيد كه برايش وعده و وفاى به عهد مطرح نيست. انجاز وعده به اولاد، احسان به اولاد بايد به قدرى باشد كه قبح كذب را بفهمد. از همان كوچكى فطرتش به صدق بار بيايد. پيش اولادت اگر منكرى از تو سر زد، در او اثر مى‏گذارد.

واى به آن پدر و مادرى كه فرزند خودشان را با خود به سينما و مراكز فسق و فجور ببرند. معلوم است كه فرداى قيامت همين بچه دامنت را مى‏گيرد و مى‏گويد: اى‏پدر! و اى مادر! شما به من ظلم كرديد و مرا دزد جانى، يا بى‏دين بار آورديد!

حق فرزند بر پدر و مادر

كلام در بيان عدل با مخلوق بود. گفتيم اداى حقوق كه عقل و شرع آن را واجب مى‏شمارد، شرح و تفصيل آن زياد و در كتاب فقه در باب معاشرت ذكر شده است. حقوقى كه زن و شوهر، فرزند و والدين به يكديگر دارند. حقوق شريك و همسايه، خريدار و فروشنده. همسفر و هم صحبت هم مجلس، آن مقدارى كه مختصرا مى‏شود گفت. حقوق اولاد بر پدر و مادر، ديروز ذكر شد و امروز قاعده كلى براى حق اولاد بر والدين را بگوييم.

بر هر پدر و مادرى لازم است كه اولاد را به ترك گناه وادارند و هر گناهى كه موجب فساد است، واجب است از آن جلوگيرى نمايند. نمى‏توانى بگويى بچه تكليف ندارد. گناهانى كه فساد ندارد، بهتر آن است كه از جهت تمرين بچه را به ترك گناه وا دارد؛ مثلا نشستن يا ايستادن رو به قبله و پشت به قبله بول كردن بر هر مكلفى حرام است اما بر بچه حرام نيست؛ چون تكليف ندارد؛ ولى اگر بچه خودش رو به قبله يا پشت به قبله نشست، واجب نيست او را منع كند؛ اما سزاوار است از جهت تمرين، او را راهنمايى كنند. البته خود پدر يا مادر نبايد بچه را رو به قبله يا پشت به قبله بنشانند.

نماز مثلا درست است بر او واجب نيست ولى والدين بايد پيش از تكليف، بچه را نماز خوان كرده باشند. خصوصا پسر در سن دوازده سالگى و دختر هفت سالگى بايد نماز خوان باشد و اگر نشد، حقى به گردن پدر و مادر بوده كه ادا نكرده است. و اگر نه ساله شد دختر و نماز نخواند، به گردن تو هم هست. پسرت كه پانزده ساله شد و نماز خوان نشد، به عهده تو نيز هست كه چرا او را از ده سالگى نماز خوان نكردى.

بازداشتن كودك از دروغ و نمامى‏

اما گناهانى كه واجب است بر والدين زجر اولاد از كوچكى، گناهانى است كه در آن فساد است؛ مثل دروغ. نگذار بچه‏ات عادت به دروغ كند، يا اگر غيبت و نمامى كرد مبادا در صورتش بخندى و از او بپذيرى كه فتنه‏انگيز بار مى‏آيد. فورا به او بايد بگويى: بچه هرچه شنيد نبايد بگويد، نه اين‏كه بگويى خوب ديگر چه گفت و ديگر چه شد. زنهايى كه مى‏بينى از فتنه انگيزى باك ندارند، براى اين است كه از همان بچگى مادرش او را ادب دينى نكرده است. شما ديگر چنين نباشيد.

سفارش امام صادق (عليه السلام) درباره احترام به مادر

اينك مختصرى هم از حقوق والدين بر اولاد تذكر دهم. حق پدر و مادر را بهتر اين است كه از روايت بفهميم. يكى از شيعيان حضرت صادق (عليه السلام) مادر پيرى داشت. از او خواست حالا كه به مكه و مدينه مى‏روى اگر ممكن است مرا هم ببر. راستى جوان هم مردانگى كرد. سفرهاى سابق، آن هم پيرزنى كه بايد او را تر و خشك كنند. مدت يك ماه چقدر زحمت كشيد. مادر را به مدينه آورد. بعد جريان را براى امام صادق (عليه السلام) عرض كرد كه مادرم زمينگير شده و من به چه زحمتى او را آورده‏ام. آيا حقش را ادا كرده‏ام يا نه؟

حضرت فرمود (مضمون روايت): اگر از همان كوفه مادرت را به دوش كشيده بودى (نه روى محمل)، در راه لقمه در دهانش گذاشته و تر و خشكش كرده بودى باز جبران مدتى كه در شكمش بودى نكرده‏اى؛ زيرا او نه ماه ثقل تو را نگه داشت به آرزوى دوام و بقاى تو.

مادرى كه هشت يا نه ماه آبستن است، چقدر در زحمت است. از پله‏ها بخواهد بالا برود، چقدر زحمت دارد. خوابش مشكل. راه رفتنش سخت. وضع حمل ديگر اشكل. به قدرى سخت است كه اگر با ايمان و صابر باشد، وقتى بزايد مثل روزى كه از مادر متولد شده است، از گناه پاك مى‏شود (579)

خلاصه امام مى‏فرمايد: او اين زحمتها را متحمل شد به آرزوى زنده ماندن تو؛ ولى تو اين كار را كه كردى با آرزوى فناى او كه زودتر از دستش راحت شوى!!.

حرمت كمترين بى‏احترامى به پدر و مادر

هيچ وقت صدايت را بلندتر از پدر و مادر نكن. واى به اولادى كه به تندى و غضب به پدر و مادر بنگرد تا چه رسد به زبان يا فحش دادن.

كوچكترين حرفى كه آنها را ناراحت كند، حرام است. اف گفتن به پدر و مادر به نص قرآن مجيد حرام است‏ (580). روايت مى‏فرمايد: اگر كمتر از اف، كلمه‏اى بود، خداوند آن را ذكر مى‏فرمود (581).

خلاصه كوچكترين حرفى كه باعث ناراحتى آنها شود ممنوع است.

اولا مادر هيچ‏وقت حاضر نيست اولادش را بزند مگر وقتى كه به راستى اولاد بى‏ادبى كرده باشد و وقتى هم كه بزند، آهسته مى‏زند، دلش نمى‏آيد محكم بزند.

خلاصه، تحمل كردن در كتك خوردن از پدر و مادر، ثواب فوق‏العاده دارد كه بدين وسيله تشفى غيظ آنها شده است. واى به اولادى كه پدر يا مادر را بزند! همين‏قدر بدان چنين فرزندى عاقبت به شر مى‏ميرد

واى اگر مادر از روى ناراحتى به او نفرين كند! كسى به امام شكايت كرد و گفت: اولادم چنين و چنان هستند. حضرت فرمود: معلوم مى‏شود تو از كسانى هستى كه به اولادت نفرين كرده‏اى. گفت: آرى.

حضرت فرمود: تقصير خودت است.

هيچ‏وقت به اولادت نفرين مكن. از چيزهايى كه موجب فقر مى‏شود، نفرين به اولاد است. تو بايد حلم بورزى. شفقت داشته باشى. بزرگترين انتقام بچه اين است كه از جلو پدر و مادر بروند. زدن و نفرين كردن، غلط است.

نفرين مادر در حق زمخشرى‏

زمخشرى صاحب تفسير كشاف، ملقب به جارالله از يك‏پا محروم شد. خودش گفته بود بى‏پا شدن من به واسطه نفرين مادرم بود. يك‏وقت اين‏طور به نفرين كرد و گفت: الهى به پا شوى!.

علتش اين بود كه روزى براى گرفتن گنجشك از ديوار بالا رفتم. دست در لانه‏اش كردم، پاى گنجشك به دستم رسيد و آن را كشيدم. گنجشك هم مقاومت كرد، پايش جدا شده بيرون آوردم. مادرم ديد، ناراحت شد، از سوز دل گفت: الهى بى‏پا شوى!.

ضمنا برخى هم گويند: خوب شد كه مادر ما مرده است و در دنيا نيست تا نفرينمان كند! ولى اگر خيرات براى او نفرستادى، در همان‏جا تو را نفرين مى‏كند. بايد وقتى كه مردند، برايشان دعا و استغفار كرد و خيرات فرستاد.

رعايت حق همسايه‏

به قدرى حق همسايه مهم است كه على (عليه السلام) مى‏فرمايد: اين‏قدر پيغمبر سفارش همسايه را كرد كه بعضى از اصحاب گمان مى‏بردند همسايگان از يكديگر ارث مى‏برند (582).

رعايت حق همسايه اين است كه اولا: اگر از او امر نهانى فهميدى آن را فاش نكن. ديگر آن‏كه از پشت‏بام در خانه همسايه سرك نكشى كه حرام است. اگر چنانچه طعامى است كه بويش بلند مى‏شود، آنها هم بچه دارند، يا نپز، يا اگر پختى همسايه‏ات را هم شريك كن. سر ناودانت را روى خانه همسايه نگذارى. آشغالت را درب خانه همسايه نريزى‏ (583).

همسايه بايد يار همسايه باشد. غمخوارش باشد. بايد همراز و همراه او باشد. شريك در عيش و عزايش باشد. قرآن‏كه‏مى‏فرمايد: و يمنعون الماعون‏ (584) يكى از وجوه تفسير (ماعون) يعنى چيزى كه وسيله زندگى است. همسايه اگر ديگ و كاسه و كوزه براى ميهمانى مى‏خواهد، فرش عاريه مى‏خواهد، از او مضايقه نكن.

داستانى به مناسبت نقل مى‏كنم كه كرامت علما را هم در بر دارد.

مرحوم جواد عاملى؛ فقيه عادل بزرگوار؛ صاحب كتاب مفتاح الكرامه، شبى موقع شام تا خواست شام بخورد، در زدند. از نزد استادش سيد بحرالعلوم؛ بزرگوارى كه داراى عوالم عجيبى و مكاشفاتى بود، او را احضار مى‏فرمايد. فورا خودش را به استاد مى‏رساند. بحرالعلوم نشسته بود و جلويش ظرف طعام است ولى اوقاتش تلخ است. سيد اذن گرفت و نشست. استاد بر او غيظ فرمود. عرض مى‏كند: استاد چه شده كه مورد غيظ شما واقع شده‏ام.

بحرالعلوم فرمود: همسايه‏ات هفت روز است در خانه‏اش چيزى نيست و اين هفت روز همسايه ات از دكان بقالى مجاور خرما قرض مى‏كرده و شبانه روز به آن خرما مى‏گذارند، امروز رفته بود خرما قرض كند خرما فروش گفته حسابت زياد شده، لذا حيا مى‏كند و ديگر قرض نمى‏كند. بچه‏هايش از گرسنگى خوابشان نمى‏برد.

سيد جواد مى‏گويد: آقا! من نمى‏دانستم.

بحرالعلوم مى‏فرمايد: اگر مى‏دانستى و به دادش نمى‏رسيدى كه از اسلام بيرون بودى و بايد به زمين فرو مى‏رفتى. من اعتراضم به تو اين است كه چرا از همسايه غافل باشى كه يك هفته اين‏طور گرفتار باشد. حالا اين ظرف طعام را همراه خادم مى‏برى به منزل همسايه‏ات. با او بنشين و همخوراكش بشو و بعد اين كيسه پول را به او بده و بيا تا من خوراك خود را بخورم.

سيد جواد مى‏گويد: همين كار را كرديم. خادم برگشت. همسايه ديد اين خوراك از سيدجواد همسايه‏اش نيست. گفت: تا نگويى از كجاست نمى‏خورم. هرچه سيدجواد اصرار كرد، نپذيرفت. بالأخره به ناچار گفت: جريان چنين است. بحرالعلوم فرستاده است. آن همسايه محترم گفته بود خداى من شاهد و گواه است كه از حال ما جز خدا هيچ‏كس خبر نداشت.

خواستم كلمه بحرالعلوم را بگويم كه اگر مى‏دانستى كه همسايه‏ات اين‏طور گرفتار است و فرياد رسى نمى‏كردى، از اسلام بهره‏اى نداشتى. ضمنا بلندگوها كه اين روزها مرسوم شده است، همسايه آزارى و حرام است. هرچند قرآن و روضه خوانى باشد تا دير وقت ممكن است همسايه مريض باشد، بچه كوچك داشته باشد.

رعايت حق شريك‏

اما حق شريك و عدل در روايت حق شريك. اى كسى كه با ديگرى در يك خانه شريك هستى، يا با ديگرى در معامله شريك هستى و در سفر مصاحبى. واجب است بر هر شريكى، هر نوع تصرفى كه در مال‏الشركه مى‏كند، با اذن رضاى شريك ديگر باشد و در غيابش بر هر شريكى حفظالغيب ديگرى واجب است و فرق نگذارد بين مال اختصاصى و مال‏الشركه.

شريك اگر زحمت مى‏كشد، تو هم بايد زحمت بكشى. عدل را بايد رعايت بكنى. دو خانواده در يك خانه، بچه‏هايشان با هم دعوايشان مى‏شود. پدرها و مادرها را عصبيتهاى جاهلانه مى‏گيرد و دعواهاى بزرگها شروع مى‏شود و در حال آن‏كه شايد در همان حال بچه‏ها با يكديگر دوباره بازى مى‏كنند.

در شركت بايد خيلى دقت كرد. روايت معتبره را برايتان بخوانم تا مطلب واضح‏تر گردد.

بى‏ادبى سمره نسبت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم)

يك نفر از مسلمانانى كه از ايمان بى‏خبر بود و از عدل چيزى نمى‏فهميد به نام سمرة بن جندب. مردى قلدر، نافهم و خيلى هتاك بود. درخت نخلى داشت كه در خانه يكى از انصار بود. وقتى مى‏خواست سرى به درختش بزند، بدون خبر وارد خانه مى‏شد. مرد انصارى گفت: اى سمره! درست است كه حق عبور دارى براى وارسى درختت؛ اما صدايى بده، خبر بده و به قول امروزيها ياالله! بگو.

او با كمال وقاحت گفت: حق عبور دارم پس اجازه براى چه بگيرم؟!.

بيچاره انصارى از اين مسلمان به پيغمبر شكايت كرد و گفت: يا رسول‏الله! سمره شريك در عبور است، هرچه به او مى‏گويم باخبر وارد بشو، زن و بچه من سر راه هستند، اعتنا نمى‏كند.

حضرت فرمود: سمره را بياوريد. او را حاضر كردند. به او فرمود: شريك تو چنين مى‏گويد. وقتى كه مى‏خواهى وارد خانه شوى، باخبر وارد شو.

سمره گفت: نخل مال من است حق عبور دارم، براى چه اجازه بگيرم؟!.

حضرت فرمود: حاضرى اين نخل را به نخل ديگر بفروشى؟!. جنس را با جنس معامله كنى. اين نخل را بده، در مقابل نخلى در فلان محل.

گفت: نه.

حضرت فرمود: در مقابل دو تا.

گفت نه. همين‏طور فرمود تا مقابله ده نخل در جاى ديگر باز گفت: حاضر نيستم (راستى كه بعضى نفوس قلوبكم...كالحجارة أو أشد قسوة (585) اين‏قدر لجوج، آن هم با رسول خدا و در مقابل يك امر جزئى).

حضرت فرمود: بيا معامله‏اى ديگر كن، معامله فانى با باقى؛ نخلت را به من بفروش و در مقابل نخل بهشتى كه هيچ فنا نداشته باشد.

سمره گفت: ابدا.

رسول خدا - بنا به روايتى كه نقل كرده‏اند - فرمود: لا اراك الا مضارا لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام، اقلع بهاوارم اليه (586).

تو را نمى‏بينم جز ضرر زننده، در اسلام نه زير بار ضرر رفتن است نه ضرر زدن است، درخت نخلش را بكنيد و جلويش بيندازيد، هرجا مى‏خواهد آن را غرص كند.

علاجش همين است. كسى‏كه اين‏قدر بى‏رحم است و زيان زننده است. (اسلام سمره) ظاهرا اسلام است وگرنه ايمان باشد كه اين‏طور نيست.

دشمنى سمره با على (عليه السلام) و فرجام سياه سمره‏

عاقبتش هم از بس حريص به مال دنيا بود، يكى از دشمنان على (عليه السلام) شد. پس از پيغمبر ديد پول طرف معاويه است به شام رفت و معاويه به او گفت: صدهزار درهمت مى‏دهم كه بروى روى منبر تهمتى به على بزنى و بگويى شنيدم از پيغمبر كه فرمود: آيه من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله... (587) از مردمان كسى است كه جانش را براى به دست آوردن خشنودى خداوند مى‏فروشد كه در شأن هجرت، فداكارى و جانبازى على (عليه السلام) نازل شده است (معاويه گفت) بگو: اين آيه در شأن ابن‏ملجم مرادى قاتل على است!!

سمره گفت: اين دروغ بزرگى است به صد هزار دينار نمى‏ارزد.

معاويه گفت: خيلى خوب! دويست هزار درهم به تو مى‏دهم كه به مردم برسانى اين آيه‏اى كه در شأن على است، به قاتل على نسبت بدهى. قبول نكرد. سيصد هزار هم نپذيرفت و خلاصه معامله به چهار صد هزار درهم نقد خاتمه يافت.

روز جمعه در اجتماع مسلمين سمره روى منبر رفت و گفت: خودم شنيدم از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) كه فرمود: اين آيه در مدح قاتل على (عليه السلام) است، حتى يك‏نفر هم اعتراض نكرد (588).

خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) درباره‏اش فرموده بود: كسى كه از اول عمرش اين‏قدر پول‏پرست است، آخرش هم به آتش دنيا مى‏سوزد و مى‏ميرد.

آب جوشى در ديگ كرده بودند سمره بدبخت پايش لغزيد و در ديگ آب جوش افتاد و پخته شد و سقط گرديد.

ايمان به دنيا جايى براى ايمان به خدا و آخرت نمى‏گذارد.

سختى ارزشمند از مولا على (عليه السلام)

غير از همسايه و شريك و پدر و مادر، حقوق بقيه را بگوييم نمى‏رسيم. امروز كلمه‏اى بگويم. اگر بخواهى رعايت حقوق و عدل با همه بشود به يك جمله از على (عليه السلام) عمل كن:

اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك‏ (589).

مى‏فرمايد: با هركس هستى، خودت را جاى او قرار ده، آنچه از او توقع دارى، همان را با او رفتار كن.

آقاى عطار! وقتى مى‏خواهى از بقال برنج بخرى، دلت مى‏خواهد با تو راست بگويد. موقع كشيدن، كم ندهد. موقعى كه مى‏خواهند از تو چاى و زعفران بخرند، همين‏طور باش.

اى كسى كه مى‏خواهى در معامله‏ات مردم با تو انصاف دهند، با آنان در معامله‏شان انصاف بده.

اى كسى كه بدت مى‏آيد ديگرى پشت سرت حرف بزند و بد بگويد، پس خودت هم پشت سر ديگرى عيب به او نگذار. مى‏دانى كه بد است پس نكن. بهترين بيان، شعر سعدى است:

ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرند   بانگ و فرياد برآرى كه مسلمانى نيست‏ (590)

مى‏خواهى همه از تو عفو و گذشت كنند؟ آى كسانى كه مى‏خواهيد خدا به شما رحم كند، راست بگو آيا خودت به زير دستت رحم مى‏كنى؟ يا به بچه‏اى هم رحم نمى‏كنى، آن‏وقت مى‏گويى يا ارحم الراحمين! همه مى‏خواهيم خدا ما را رسوا نكند، آيا خودت هم همين‏طور هستى؟ چرا راز ديگرى را فاش مى‏كنى؟ هر طورى كه هستى به همان‏طور خدا با تو معامله مى‏كند. اى كسى كه مى‏گويى خدايا! بهشت به ما عطا كن، چقدر برايت انفاق كردن سخت است.

بخشش شگفت انگيز

گويند: يكى وقتى مؤمنى در مسجد بود و از جمله دعاهايى كه مى‏كرد مى‏گفت: خدايا! اين مؤمنين و رفقايى كه حاضرند، همه را بيامرز. از درب مسجد كه بيرون آمد، شخص مسافرى رسيد و گفت: مژده! فلان قوم دور تو مرده است و وارث منحصرش هم تو هستى. اين هميان اشرفى طلا ارث، مال شماست.

مال فراوان را گرفت و به مسجد برگشت گفت: همه بنشينند. هميان زر را به ميان آورد و گفت: هركس قرض‏دار يا گرفتار است بيايد. مؤمنين هم آمدند. خلاصه تا آخرش را داد.

رفيقى به او گفت: اى مؤمن! چه اشتباهى كردى؟ چيزى هم براى خودت نگذاردى.

گفت: پيش از اين جريان، آرزو مى‏كردم خدا ايشان را به بهشت ببرد و من بهشت را براى ايشان مى‏خواهم، آيا از مال فانى دنيا براى آنها مضايقه كنم؟!.

آيا راستى آرزو دارى خدا پدرت را از عذاب برزخ نجات دهد، پس گرفتارى را كه مى‏بينى، بدهكارى را كه مى‏بينى به ياد پدرت در عوض اين‏كه خدا او را از عذاب نجات دهد، بدهى اين بدهكار را بپرداز. گرفتار را از گرفتارى بيرون آور.

اجمالا هر طورى كه هستى، خدا هم به تو همان‏طور معامله مى‏كند. اى كسى كه رازدار نيستى، توقع نداشته باش رازت فاش نشود. كسى‏كه در محاسبه سختگير است و از يك حرف نمى‏گذرد، توقع نداشته باشد خدا از گناهان بزرگش در گذرد.

خلاصه، ميزان عدل، خودت هستى. هر طور كه ميل دارى ديگرى با تو معامله كند، تو هم با ديگران همان‏طور رفتار كن.

مفلس حقيقى كيست؟

جمله‏اى از دعاى ابوحمزه را اين شبها فراموش نكنيد و من ايدى الخصماء غدا من بخلصنى و بحبل من اتصل ان انت قطعت حبلك عنى.

فرداى قيامت، صاحبان حقوق آنهايى كه به تو حق داشتند تا برسد به پدر و مادر و اولاد، اطراف تو را مى‏گيرند. واى از حقوق مالى و عرضى! بيچاره‏ات مى‏كند.

در بحارالأنوار است كه پيغمبر فرمود: مسلمانان! مى‏دانيد مفلس كيست؟. گفتند: من لا درهم له و لا دينار)؛ كسى كه پول ندارد. فرمود، نه، مفسل امت من كسى است كه فرداى قيامت ذوى الحقوق اطرافش را بگيرند، چه علاجى مى‏شود؟ (591).

اگر بنا شود دانه دانه تلافى گردد، آيا ديگر به منزل مى‏رسد. تا نفس مى‏رود و مى‏آيد، راهى بيابيد. از هركس به شما حقى دارد، حلال بودى بطلبيد. براى آنهايى كه مرده‏اند نيز دعا كنيد. چه حقوقى كه هركدام از ما به گردنمان است و يادمان نيست. كيست كه حق به گردنش نباشد.

راه علاج اين است كه با خداى خودت بست و بندى نمايى و بگو: خدايا! من فقيرم، مفلسم، تو از خزينه‏ات خصماى مرا راضى كن.

وقتى بنده مؤمن در مبحشر، ذوى الحقوق اطرافش را مى‏گيرند، پدر، مادر، همسر، اولاد، همسايه، شريك، رفيق و صاحبان حقوق عرضى، آنهايى كه غيبتشان كرده، تهمتشان زده، اين بيچاره مؤمن هرچند حالا بيچاره است؛ ولى چون با خداى خودش بست و بندى داشته، ندا مى‏رسد از مصدر جلال: آى آنهايى كه محاصره كرده‏ايد بنده مرا! با بنده ما محاسبه داريد، بالا نگاه كنيد. دستگاه مفصلى، غرفه‏اى هرچند چشم كار مى‏كند، مقام شامخى را مشاهده مى‏كنند.

ندا مى‏رسد اى ذوى‏الحقوق! هركس مى‏خواهد ما او را به اين غرفه برسانيم اين بنده ما را رها كند، حقش به عهده ماست. اگر بنده خدا شدى، خدا هم كارت را درست مى‏كند.

فرياد رسى موسى بن جعفر (عليه السلام) از حاج معتمد

يادم آمد از رؤياى صادقه مرحوم معتمدالدوله عموى ناصر الدين شاه. او بعد از آن خدمت شايانى كه به حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) كرد و صحن و رواق حرم كاظمين را ساخت، مى‏ميرد. در همان زمان، يكى از علماى بزرگ در عالم واقعه حاج معتمد الدوله را مى‏بيند كه قبرش همان پايين پاى موسى بن جعفر (عليه السلام) است. مى‏بيند ذوى‏الحقوق اطرافش را گرفته‏اند. در اين اثنا ندايى از قبر موسى بن جعفر (عليه السلام) بلند شد كه: او را رها كنيد، حسابتان با من باشد، حق شما را من ادا مى‏كنم. او به ما پناه آورده است.

معتمد الدوله وصيت كرده بود روى سنگ قبرم بنويسيد: ...وكلبهم باسط ذراعيه بالوصيد... (592) اى موسى بن جعفر (عليه السلام)! من سگ اين درگاهم! پناهنده‏ام و رو به تو آورده‏ام. آنها هم پناه مى‏دهند.

الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين‏ (593).

راستى با خدا، با آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم)، براى فرداى قيامتت پيوندى بكن. بك ياالله.