ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۶ -


معناى شرح صدر از زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم)

گفتيم دومين پايه ايمان يقين است. نورى است كه از طرف پروردگار بر دل بنده افاضه مى‏گردد. در روايت از آن به شرح صدر تعبير شده است. در مجمع‏البيان و غيره از كتب اخبار و تفاسير ذكر شده كه از حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله وسلم) پرسيده شد شرح صدر چيست؟

رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: نورى است كه بر قلب افاضه مى‏گردد. حقيقتش را كسى نمى‏فهمد.

پرسيدند: آيا علامتى دارد؛ فهل لذلك علامة؟

ببينيم آيا اين نور در قلب ما تابشى دارد؟

نشانه‏اى كه رسول خدا فرمود ما بايد بر خودمان تطبيق كنيم‏ (506). هر وقت حالت چنين باشد كه از دنيا، دار غرور و شهوات جدا شدى و دلت آن طرف رفت. همه‏اش دلهره آخرت داشتى و گفتى پس از مرگ حشرم با كيست؟ با چه دسته‏اى هستم؟ از اصحاب يمين يا اصحاب شمال؟ اما سابقين و مقربين، من كجا و آنان كجا؟ اين نشانه نور يقين است. اوضاع زندگى مادى نزد او مهم نيست. كم و زيادهايى كه الان بشر را آلوده كرده است، نزاعها و جدالها، مال كوچكى و تاريكى دل است. اگر نور آمد، انسان بزرگ مى‏شود. بزرگ كه شد اينها نزدش بازيچه است. ارحام در اثر امر كوچكى با يكديگر مى‏برند. اين قطع رحمها برگشتش به اهميت دادن به اين زندگى است. عينا مثل دوران بچگى‏اش مى‏ماند، چطور بچه‏ها براى امر جزئى و بازيچه با يكديگر نزاع مى‏كنند، اينان نيز همان گونه هستند.

نزاع دامنه‏دار بر سر يك چيز كم ارزش!

در سى سال قبل يك نفر از وكلاى عدليه مى‏گفت: در هند قبل از استقلال و تفكيك به دو كشور و اينك سه كشور: هند، پاكستان و بنگلادش، موقعى كه مستعمره انگلستان بود، پرونده عجيبى ده سال ميان ورثه يكى از نواب‏هاى هندى - كه حكومت ناحيه‏اى را داشته - در جريان بود. پس از مرگش نزاع شده بود. ده سال طرفين، وكلا گرفتند و پولها را خرج كردند.

عاقبت پس از ده سال به لندن مراجعه مى‏كنند تا اختلاف خاتمه داده شود. در آن جا پرونده زير دست رئيس كل مى‏آيد. او دقت مى‏كند ببيند ما به النزاع چيست. مى‏بيند اختلاف بر سر يك چهلچراغ است. گفته بود بايد به مسافرت هند بروم و ببينم اين چيست كه اين ورثه بر سر آن نزاع دارند. خيال مى‏كرده مثلا چهل ملك عجيب است. به هند مى‏آيد و در مجلس محاكمه حاضر مى‏شود. دارايى ميت همه قسمت شده ورثه بر سر يك چهلچراغ نزاع دارند. مى‏گويد نشان من بدهيد ببينم اين همه پول براى چه ريخته و خرج شده؟ او را مى‏برند نشانش مى‏دهند، مى‏گويد آيا براى اين است كه ده سال با يكديگر كشمكش داريد؟

فكرى كرد و گفت: برويد مكانيك بياوريد. آهسته به او امر مى‏كند بالا رفته رشته آن را ببرد تا چهلچراغ به زمين بيفتد و از بين برود. خلاصه مكانيك مى‏آوردند او بالا رفته و رشته آن را مى‏گسلد و چهلچراغ مى‏افتد و مى‏شكند و پرونده را نيز مختومه اعلام مى‏كند. اين همه پول به وكيل و تمبر و غيره، بچگى است.

عاقل كسى است كه نور ايمان و يقين به قلبش بتابد و او را بزرگ كند. وقتى كه بزرگ شد تمام اوضاع دنيا را مى‏فهمد كه بازيچه و لهو و لعب است. اين چهلچراغ مال تو يا او باشد، صرف اعتبار، وهم و خيال است. وقتى مى‏خوابى در حمام لخت مى‏شوى در غسالخانه كه تو را عريان كردند مى‏خواهند لباس كهنه‏ات را از برت در آورند، يا لباس مترى فلان مبلغ‏گزاف چه فرق مى‏كند؟ تو در بانك يك ميليون داشته باشى يا هيچ نداشته باشى، چيزى نيست كه در ذات تو باشد. در ذات تو همان است كه به گور مى‏برى. آن‏كه هميشه با تو است دارايى است نه آن‏كه در بانك و صحرا و مغازه است.

رفتار شگفت جعل‏

بهترين تعبيرات براى كوتاهى فكر آنهايى كه در جمع مال حرص مى‏زنند جعل است و واقعا درست است. حيوانى است كه خوراكش نجاست آدمى است. و لذا در صحرا اگر قافله‏اى روزى بماند، فردا عيش جعل‏هاى آن حدود است. اين جعلها مى‏آيند نجاست اين عده را بردارند آن را از يكديگر مى‏قاپند آن وقت ذخيره مى‏كنند. آن را گلوله مى‏كنند و سينه مال آن را حركت مى‏دهند. فكر آتيه است. به مقدارى كه اكتفا نمى‏كند به هر نجاستى كه رسيد آن را نيز همراه مى‏كند. دو تا يكى و سه تا يكى مى‏كند. به يك جان كندنى آن را حركت مى‏دهد. همه‏اش ذخيره براى آتيه مشكوك، تا لب سوراخش مى‏بيند اين همه نجاست در اين سوراخ جا نمى‏گيرد. اين بدبخت مرتب داخل مى‏شود و بيرون مى‏آيد و حسرت مى‏خورد كه به چه جان كندنى جمع كرد؛ ولى حالا جز چند متر چلوارى بيشتر در اين سوراخ گور نمى‏شود برد.

جعل حواسش به آتيه‏اش هست اما نمى‏فهمد آتيه چيست؟ انسان عاقل روحش وسيع كه شد مى‏فهمد خدايى كه تا اين‏جايش را رسانده، بقيه‏اش را نيز مى‏رساند. از كجا آتيه داشته باشى؟

اگر باشد همان كس‏كه تاكنون تو را اداره كرده در آينده هم اداره مى‏كند. كوچك نباش. عقل، ايمان و يقين، بزرگى است. التجافى عن دار الغرور (507). كارى به كسى نداشته باش. اين حرفها را بايد فقط روى خودت پياده كنى. حق ندارى آن را از خودت دور كنى و روى ديگرى پياده كنى. مالدار مى‏گويند هركس در حد خودش.

آى خانم! تو مى‏خواهى نزد فاطمه زهرا (عليه السلام) بروى كجا، آن مقام ادراك، علو، عظمت و بزرگى زهرا كجا، كوچكى، حقارت و پستى تو كجا. بر فرض هم برسى به فاطمه از او بهره نمى‏برى؛ زيرا كوچك هستى. بايد دنيا را همان‏طور كه كوچك است، كوچك ببينى.

اى برادر تو همان انديشه‏اى   ما بقى تو استخوان و ريشه‏اى
گر گل است انديشه تو گلشنى   ور بود خارى تو هيمه گلخنى‏ (508)

ببين فكرت كجاست؟ در عالم اعلا يا حركت عرضى و اوهام خيالات و امور فانيه پس كو فطانت، حكمت و عبرت؟

دار الاماره كوفه مكانى عبرت‏انگيز

چهارم، رعايت سنت سابقين، ابرار و اشرار را ملاحظه كن و عبرت گير و تابع اخيار شو. در تواريخ نوشته‏اند پس از آن‏كه عبدالملك مروان به خلافت رسيد و با مصعب بن زبير - كه عراقين را گرفته بود - با قشونى از شام جنگ كرد. از بس مهم بود خود عبدالملك از شام با قشون آمد و بالأخره مصعب مغلوب شد. او را كشتند و كوفه را فتح كرد و در دارالاماره كوفه نشست. روز عيش و نشاط اوست. با كمال بهجت و سرور نشسته است. امر كرد سر بريده مصعب را آوردند. عربى لرزيد و منقلب گرديد. در پاسخ عبدالملك گفت: اى امير! چندى قبل در همين مجلس، زير همين سقف همين مصعب نشسته بود و سر مختار را جلويش حاضر نمودند. و پيش از آن، خودم در اين دارالاماره بودم كه مختار در همين دارالاماره روى تخت نشسته و سر بريده ابن‏زياد را جلويش آوردند و همين جا هم بود ديدم ابن‏زياد نشسته و سر حسين (عليه السلام) عزيز زهرا را آوردند.

عجيب اين‏جاست كه قتل ابن‏زياد روز دهم محرم بوده است. شش سال بنى‏هاشم عزادار بودند. مشكى پوش بودند تا سر بريده ابن‏زياد را آوردند، آن‏وقت آرامش نسبى برايشان پيدا شد.

همان روز عاشورا كه حسين (عليه السلام) را كشته بود، ابراهيم بن مالك‏اشتر او را كشت و به نشانه بوى مشك، كشته او شناخته شد. از همان مشكى كه فراوان مى‏زده است. علت آن را چنين نوشته‏اند كه روز دوازدهم محرم كه سر عزيز زهرا را آوردند، سر مقدس را به دست گرفت و شروع به استهزا كرد: ياحسين خيلى زود پير شدى! چه لب و دندان قشنگى داشتى! در همان حال رطوبتى از چشم بريده آمد و به گلوى مبارك رسيد، خون‏آلود گرديد و به ران آن ملعون رسيد و سوراخ كرد و به زمين فرو رفت. فورا سر را به زمين انداخت.

جاى آن هميشه چرك و متعفن بود و تا آخر عمر به اين بلا مبتلا بود، لذا مشك فراوانى با خود مرتبا مى‏زد تا بوى گندش كمتر شود.

معرفة العبره، جلو چشمت هست، پس ديگر دنبال رياست نگرد. نخواه كسى را به زمين بزنى. عاقبت كار را نگاه كن. كسى‏كه مى‏خواهد ديگرى را خرد كند، عاقبت خودش را هم ببيند كه خرد مى‏شود پس فايده‏اش چيست؟ هوشش جاى ديگر است.

آى شيعه على (عليه السلام)! تو هم عاقبت اگر هوشت آن‏جا رفت، خوشا به سعادتت؛ ولى اگر هوشت جايى رفت كه معاويه است، همان خودپسنديها و خودپرستيها و شهوترانيها، شيعه معاويه هستى نه شيعه على!

در عيون اخبارالرضا است: كسى‏كه چشمش به قمار بيفتد يا سفره شراب، در آن حال لعنت كند به قاتلان حسين (عليه السلام)، خداى تعالى صدهزار حسنه برايش ثبت مى‏فرمايد (509).

يعنى من پشت سر حسين (عليه السلام) هستم. غرضم عبرت، انتقال و انتباه است. خداوند توفيق تبعيت دهد و رشد عقلى عنايت فرمايد. شرح صدر دهد تا بزرگى پيدا كنيم و پشت سر بزرگ برويم. سلمان با آن مقام كذايى، موقع مرگ گريه مى‏كرد و مى‏گفت نمى‏دانم آيا به محمد مى‏رسم يا نه؟ دستورات محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را انجام داده‏ام يا نه؟ از خدا بخواهيم كه از حسين (عليه السلام) فاصله نداشته باشيم. راه حسين، راه تقوا و حقيقت است، راه معامله با خداست.

گفتار سى و دوم: عاقبت بينى، علامت زيركى مؤمن‏

ان فى خلق السموات و الأرض و اختلف اليل و النهار لآيت لأولى الألبب‏ (510).

و اليقين على اربع شعب تبصرة الفطنة و تأول الحكمة و معرفة العبرة و سنة الاولين... (511).

يقين از كجا پيدا مى‏شود؟ چهار شعبه و راه دارد: اولش: فطانت. دوم: حكمت. سوم: عبرت. چهارم: دانستن سنت سابقين است. تذكراتى ذكر شده و گفتيم: فطانت يعنى هوشيارى و زيركى و حكمت، خرده‏بينى و دقيق شدن است. چطور اهل دنيا در معاملات و وضع زندگى‏شان دقيق مى‏شوند و سعى دارند زندگى‏شان مرتب شود. اگر اين هوش در روحانيت، خداشناسى، معارف و حقايق بيفتد، آن را فطانت گويند.

مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) در معناى كياست كه فرمود: المؤمن كيس‏ (512)؛ مؤمن زيرك است. خيال كردى شيطنت، زيركى است. زياد شدن مال و جاه و رياست، اينها شبيه زيركى است نه زيركى.

كياست مال على (عليه السلام) و شيعيان على (عليه السلام) است؛ آنها كه فهميدند دنيا هيچ و پوچ است. از خود پيغمبر مروى است كه فرمود: هركس بار سفر آخرت مى‏بندد، زيرك است‏ (513). احمق كسى است كه كار دنيا را مى‏كند و اميد دارد آخرتش درست شود (514).

بعد از مرگت خانه‏ات جايى است كه خودت درست كرده‏اى. تا چقدر عمل صالح داشته باشى. سعه خانه‏ات در برزخ و قيامت به مقدار كار خودت هست.

لا دار للمرء بعد الموت يسكنها   الا التى كان بعد الموت بانيها (515)

بعد از مرگ خانه‏اى نيست براى كسى مگر آن مقدارى كه بنا كرده است.

خانه ده مترى، يا صد مترى يا مدالبصر؛ تا چشم كار مى‏كند. براى گور و برزخت همين جا فكرى كن تا چه آماده كنى؟ اگر خانه بهشتى آماده كردى، هميشه در ناز و نعمت هستى وگرنه در قعر دوزخ با چه شدايدى... .

ايمان به خدا از روى فطانت‏

شخص فطن، زيرك آخربين است. موقعى كه از اين‏جا تو را مى‏برند، مى‏خواهد در اين‏جا پنجاه يا شصت ساله باشى، مدح تو را كنند يا مذمت.

فطن باش و خودت را در اين دستگاه آفرينش بشناس. مصنوع و مخلوق هستم، پس صانع و خالق دارم. ايمان بايد روى فطانت باشد نه تقليد. عجيبه‏اى مى‏بيند، مختصر ايمانى و اعتقادى پيدا مى‏كند بعد از بين مى‏رود. خدا كند جوشش داشته باشد و زياد گردد. كسى‏كه در قنداق تو را روزى مى‏داد آيا حالا نمى‏دهد؟ آن‏وقت از پستان مادر روزى مى‏داد، حالا از راه ديگر پس چرا غصه روزى بخورى و حريص گردى. زندگى‏ات را به دوش خودت خيال كنى مثل كسى كه خدا ندارد، پس رب مدبر الامور رازق كيست؟ تو مخلوق، مرزوق و مصنوع هستى، اين شتابهاى خلق دنبال روزى، همه‏اش ناشى از كفر است.

نمى‏دانم در مجلس راننده هم هست يا نه؟ به ديگران هم برسانيد. عجله كردن در رانندگى، در صورت خطر، حرام است و به عقيده من كفر است؛ زيرا مى‏خواهد روى دست ماشين ديگر بلند شود. اين‏شتاب براى رزق يعنى رزقم با خودم است! تو مسلمانى و به لا اله الا الله عقيده دارى. رزق به دست خداست. شتاب، روزى را زياد نمى‏كند (516) هرچه را كه او مقدر فرموده است كم و زياد با اوست. چه شتاب كنندگانى كه رزقشان كم و چه آرامهايى كه روزى‏شان بسيار است، چرا چنين مى‏كنيد؟ تصادف مى‏كنيد، ديگرى و خود را بيچاره مى‏كنيد. فطانت كجا رفت؟ دين كجا رفت؟ قرآن مى‏فرمايد: هيچ‏وقت نگو فردا چنين و چنان مى‏كنم مگر به گويى اگر خدا بخواهد (517).

نگو من فردا چه مى‏كنم، تو چكاره‏اى؟ حياتت به دست خداست. نفس كشيدنت با اذن خداست. تا مشيت او چه اقتضا كند. اگر تو بخواهى تمام اسباب را هم جور كنى، محال است بشود، اگر خدا نخواهد.

نقشه‏اى احمقانه‏

داستانى براى تنوع مطالب عرض كنم: چند سال قبل در مجله‏اى نوشته بودند كه در يكى از شهرهاى آمريكا يك نفر مالدار به فكر ازدياد ثروت مى‏افتد و آنچه داشته ساختمان چند طبقه مى‏سازد تا بعد با اجاره استفاده نمايد. دارايى‏اش را كه خرج كرد، ساختمان ناتمام ماند. ناچار قرض كرد. قرضهايى كه سود سرشارى در پى داشت تا طبقه آخر كه مى‏رسد، ساختمان هنوز نيمه تمام و مطالبات به قدرى زياد است كه قابل پرداخت نيست. چاره‏اى جز خودكشى نديد. عجيب اين‏كه در خودكشى هم علم به احتياط كرده، گفت اگر سم بخورم مى‏ترسم مرا به بيمارستان برسانند و نجاتم دهند لذا بايد به دو سبب خودكشى كنم؛ سم مى‏خورد و طبقه اعلا مى‏رود و خودش را از طبقه بالا به پايين مى‏اندازد. هنوز چوب بست طبقات پايين را برنداشته بودند به طور وارونه روى چوب بست مى‏افتد و سمهايى كه خورده بود، بر مى‏گرداند.

عاقل! نبايد بفهمى جان گرفتن با خداست؟ اگر نخواهد، سبب از كار مى‏افتد. هشيار باش و خدا را ببين. غيب را ملاحظه كن:

فسبحان الذى بيده ملكوت كلى شى‏ء... (518).

آن‏وقت ببين شتابى كه مى‏كنى معنايش اين است كه خدا را رازق و مدبر نمى‏دانى. اينها كفر به خداست. تو تابع پيغمبرى. حضرت مى‏فرمايد: شتاب در هر كارى، پشيمانى مى‏آورد و آرامش، موجب سلامتى است‏ (519).

و خبرى كه مى‏شنويد، زود ترتيب اثر به آن ندهيد، تحقيق كنيد (520).

اين راه و روش است. پنج دقيقه ديرتر بهتر از اين است كه خودت و ديگرى را به زحمت بيندازى و هرگز نرسى؛ البته در چند چيز، عجله ممدوح است؛ ولى مورد بحث ما نيست.

روزى دادن به پرنده نابينا

پيغمبر، زير درختى روى خاكها دراز كشيده بود. ابوذر رسيد. حضرت به او فرمود: بيا و به بالا نگاه كن، بر درخت چه مى‏بينى؟ ديد پرنده‏اى است و دو چشمش را از دست داده است. فرمود: ببين چه مى‏شود؟ پرنده ديگرى آمده، دانه نزديك منقار او آورده و به او خوراك داد.

مى‏بينى خدا از هيچ موجودى غفلت ندارد. آن‏كه خلقش كرد، رزقش را هم به او مى‏رساند، غصه روزى نخور.

آى شصت ساله‏ها! يادتان هست چهل سال قبل كه جمعيت شيراز از نصف حالا كمتر بود، آيا اين همه ميوه و نعمت بود؟ خلق كمتر بودند، خوراكى هم به همين نسبت. آن وقت چند مغازه ميوه فروشى بود و حالا چند تا؟ آن روز چقدر برنج وارد شهر مى‏شد حالا چقدر؟ پس تكيه‏ات خدا و فضل و كرم او باشد. به قدرى خدا به تو نزديك و مهربان است كه در مقام تعبير در روايت مى‏فرمايد: يك صد برابر مهر پدر و مادر والدين به تو چقدر علاقه‏مندند، خدايت به تو بيشتر علاقه دارد. پس چطور تو را بيچاره مى‏گذارد. عيب كار در من و تو است.

مهر و محبت خداوند نسبت به بندگان‏

روزى يك نفر وارد مدينه شد. در مسجد همراه خود جوجه‏هايى آورده بود. گفت: يا رسول‏الله (صلى الله عليه و آله وسلم) در راه كه مى‏آمدم اين دو جوجه را ديدم، دوست داشتم لذا آن را برايتان هديه آوردم. وقتى جوجه‏ها را در مجلس رها كرد، ملاحظه كردند بالاى سرشان مادر اين جوجه‏ها دور سر بچه‏ها حركت مى‏كند به قدرى وضع رقت‏آور بود كه حضرت فرمود: آنها را رها كنيد. آن وقت فرمود: مهر مادر را به فرزند چگونه ديديد؟ گفتند: عجيب است؟.

واقعا هم عجيب است! پرنده‏اى كه از آدمى فرار مى‏كند، خود را در خطر مى‏اندازد براى بچه‏هايش.

حضرت فرمود: (در روايت ظاهرا مى‏خورد) قسم به خدايى كه مرا به پيغمبرى فرستاده است، مهر خدا صد برابر (و بنا به روايت ديگر: هزار برابر) مهر مادر به فرزند است.

خداوند از بس تو را مى‏خواهد، سفارش مى‏كند كه بيا به درگاه من و رو به غير نكن. دل به خدا ببند و ببين چقدر تو را مى‏خواهد كه اعز و اشرف مخلوقاتش خاتم انبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) سيد انبياى عرش نشين را براى تو فرش نشين مى‏كند تا تو را به در خانه او بكشاند. رو به او بياورد (521). خدا را فراموش نكنيد. خدا با شما مهربان است و از همه به شما نزديكتر است.

سخنى از امام سجاد (عليه السلام) درباره مهر خداوند به بندگان‏

تعبيرى است كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏فرمايد: خدايا! اين‏قدر تأكيد كرده‏اى و بندگانت را مى‏خوانى كه: آى گنهكاران! از ما دور نشويد. از خدا قهر نكنيد و بياييد (522). هرچه هستيد ما شما را مى‏آمرزيم، مثل اين‏كه به آنها نيازمند هستى‏ (523)

.

از بس مهر شديد است، بى‏نياز مطلق اين‏طور بندگانش را مى‏خواند (524).

پيش از آن‏كه گرفتار گودال قبر شوى، هم‏اكنون بي (525). هر گرفتارى دارى، خدا را تكيه خودت قرار ده. هر ناراحتى كه برايت پيش مى‏آيد، برگرد رو به خدا بيا و ياد خدا كن و ناسپاس نباش. هر گناهى كه از تو سر زده، برگرد بيا جبران كن.

بازآ بازآ هر آنچه هستى بازآ   گر كافر و گبر و بت‏پرستى بازآ
اين درگه ما درگه نوميدى نيست   صد بار اگر توبه شكستى باز (526)

در اين شبها در دعاى افتتاح مى‏دانيد چه مى‏خوانيد:

تتحبب الى فاتبغض اليك تتودد الى فلا اقبل منك كان لى التطول عليك فلم يمنعك ذلك من الرحمة لى و الاحسان الى و التفضل على بجودك و كرمك.

كدام مولا به هر كرمى كه باشد، يك دفعه، صد دفعه خطاى عبدش را ببخشد. مولا به او احسان مى‏كند از مولا نمى‏بيند. آى خداى كريم! كه من نفس‏نفس گناه مى‏كنم و تو هم لطف مى‏فرمايى. مهلت مى‏دهى، نعمت مى‏دهى. اين زبان پرگناهم را همين‏طور نگه مى‏دارى تا ماه رمضان بيايد و من رو به تو بياورم و بگويم: بك يا الله! الهى العفو!.

گفتار سى و سوم: سير تكاملى انسان‏

غرض از خلقت انسان، سير تكاملى اوست كه آن را مى‏توان در يكتاشناسى و يكتاپرستى خلاصه كرد. اين آدمى بايد بالا برود تا بشود دوش به دوش ملك و از او بالاتر.

تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است‏ (527)

آن‏وقت شرح حديث قدسى را مى‏فهمد كه خدا همه چيز را براى تو و تو را براى خود آفريد (528).

آن خداى عظيمى كه هجده هزار عالم آفريد و تويى سيب سر سبد ميوه عالم وجود، گل نورى عالم هستى، پس چرا خاك نشين باشم؟ چرا به فكر عالم اعلى نباشم. اين فطانت و حكمت تو را تا معاد مى‏رساند. اين رشته فكرى است كه بايد دنبال آن را بياورى. اگر مى‏خواهى به مقام يقين برسى، بايد اين را ادامه دهى. متصل اين فطانت و حكمت در كار باشد تا ان‏شاءالله آماده يقين شوى.

لزوم عبرت گرفتن از گردش روزگار

اما عبرت و سنة الاولين. مطلب مهم است. راه و روش مقام يقين، علم و روحانيت است. معلم، طبيب و امير ما سيد و سالار ما يعنى اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) سر مشق مى‏دهد، سر مشقى كه معلم به شاگرد مى‏دهد. واى به شاگردى كه به سرمشق استادش بى‏اعتنايى كند! على (عليه السلام) مى‏فرمايد:

اين راه يقين است: عبرت و دانستن سنت. اين دو را دنبال كن.

اگر كسى بخواهد عبرت بگيرد به قول خود على (عليه السلام): چقدر اسباب عبرت گرفتن زياد است؛ اما كسانى كه عبرت گيرند، كمند (529).

آنهايى كه بخواهند عبرت بگيرند، مكان و زمان خوردن و آشاميدن و سفر و حضر، خانه و بيرون، همه و همه اسباب عبرت است.

روايتى بخوانيم براى روشن شدن مطلب.

از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) پرسيدند كه از جدتان رسول خدا رسيده (البته روايات به مفهومهاى مختلف رسيده است كه به اعتبار وجوه تفكر فرق مى‏كند): يك ساعت تفكر كردن بهتر از يك شب احيا به عبادت است‏ (530).

ضمنا مقصود از احيا نخوابيدن نيست. احيا از حيات است؛ يعنى دل به ياد خدا زنده شود. از شب تا صبح بتوانى، ساعتى بتوانى. خلاصه، دلى كه شبهاى ديگر در اين ساعت مرده بود، حيات نداشت، غافل از خدا بود، امشب به ياد خدا بيفتد. آن ساعتى كه به ياد خداست، احيا مى‏شود.

گفتند: از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) به ما اين‏طور رسيده است كه: يك ساعت فكر بهتر از شبى عبادت است، اين‏چه فكرى است؟

حضرت فرمود: مثل اين‏كه رد مى‏شوى و به خانه خرابى مى‏رسى، آن وقت آن خرابه را مخاطب قرار دهى و بگويى: كجايند كسانى كه تو را بنا كردند؟ كو آن دستهايى كه اين ساختمانهاى عجيب را بنا كردند؟ (531).

بس‏كه در اين خاك ممزق شده   پيكر خوبان بديع الجمال
لو كشف تربة عن بدرهم   لم‏تر الا كدقيق الهلال‏ (532)

عبرت و انتباه‏گير كو؟ وگرنه هرجا بروى، اسباب عبرت است.

ايوان مدائن عبرت تاريخ‏

وقتى كه آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سفر صفين به طاق كسرى در مدائن رسيد، اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:

كم تركوا من جنت و عيون * وزروع و مقام كريم * و نعمة كانوا فيها فكهين‏ (533)

چه بسيار بوستانها و جويها و مزرعه‏ها و كاخها از خود بجا گذاشتند و....

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان   ايوان مدائن را آئينه عبرت دان‏ (534)

شهر شام كه مى‏رويد، سراغ قبر معاويه را بگيريد. كوخ گلى درب بسته است. از روزنه نگاه كن ببين قبرى است خاكى و از اطراف آن موشها آن را سوراخ كرده‏اند و گل بيرون آورده‏اند. موش از سوراخى بيرون مى‏آيد و به سوراخ ديگر مى‏رود همان جايى كه اين مردك قلدر چهل سال حكومت و سلطنت كرد و چه شقاوتها و چه جنايتها كه مرتكب نشد.

سوخته شدن قبر يزيد

در چند قرن قبل، مورخين مى‏نويسند در زمان ما خرابه‏اى است كه مشهور است اين‏جا قبر يزيد است و تجربه شده هركس از اين راه رد شود و حاجتى داشته باشد، سنگى يا كلوخى به اين‏جا بيندازد حاجتش روا مى‏شود، لذا در زمان ما مزبله شده است كه همان جاى گور هم نيست. هنگامى كه بنى‏العباس به شام آمدند، هرچه قبر بنى‏اميه بود، نبش كرده جنازه آنان را سوزاندند. در قبر يزيد، خطى به قدر قامت بود. خاكستر بود، سوخته شده. خدايى بود. مورخين موثق عامه چنين مى‏نويسند، لذا آن را پر كردند. خرابه‏اى شد تا چند صد سال قبل، حالا كه همان خرابه هم نيست‏ (535).

تو اين‏جاها را كه مى‏بينى پس ديگر دنبال معاويه و يزيد نرو. هوسرانى، شهوترانى و دنياطلبى را رها كن و دنبال حسين (عليه السلام) و آخرت را بگير. اين است وسايل عبرت و انتباه‏ (536). خدا به همه ما معرفة العبره عنايت فرمايد.

بى‏رنج گنج ميسر نمى‏شود

مقام يقين و ايمان كامل كه انسانى جزء مؤمنين از اين عالم برود و با آنها محشور گردد، نياز به زحمت دارد. آدمى بايد كار كند و جنبش داشته باشد. مقام سلمانى را مى‏خواهى طى نمايى. رياستها و مقام دنيوى را ببين. كسى كه طالب آن است چقدر جان مى‏كند. از بذل مال و عمر دريغ ندارد. به اميد اين‏كه به كرسى وكالت يا وزارت برسد. اى كسى كه مى‏خواهى برسى به جايى كه رديف محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) و آل است. روى منبرهاى از نور، متصل به محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) باشى‏ (537)، با بى بند و بارى نمى‏شود.

نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود   مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد (538)

آنهايى كه مى‏خواستند به مقام يقين و ايمان كامل برسند، شيعه على (عليه السلام) بشوند و جوار على (عليه السلام) نصيبشان گردد، چقدر زحمت مى‏كشيدند. براى آن جايى كه سلمانها و ابوذرها راه دارند، چقدر بايد كار كرد؟

لزوم مداومت در عبرت گرفتن‏

راه و روش رسيدن به يقين و عبرت، نه يك روز و دو روز است. متصل از خانه بيرون مى‏آيى و بر مى‏گردى، هرچه ببينى بايد نظر عبرت همراهت باشد؛ مثلا در راه رد مى‏شوى مى‏بينى زنى آرايش كرده، آناً ياد كن ساعتى كه همين بدبخت را در كفن مى‏پيچند. آناً متذكر شو اين لباس را در مى‏آورند و كفن به او مى‏پوشانند. صورتش را كه ديدى، ياد كن وقتى را كه صورتش را روى خاك قبر مى‏گذارند.

راهى براى نجات از معصيت‏

بعضى از جوانهاى متدين مى‏پرسند در اين دوره چه كنيم؟ در اين اجتماعى كه اين طور مى‏بينيم. وضعى كه تمام مهيج شهوات است و همه‏اش غفلت‏آور است. مى‏گويند عكسهاى سكسى زنهاى لخت را در دسترس جوانها مى‏گذارند (539).

در پاسخ گفتم: اگر راه نجات مى‏خواهى، عكس جوانى كه همكلاس يا رفيقت بوده و مرده است، بگير و در بغل بگذار، تا اين مناظر را مى‏بينى به آن عكس نگاه بكن. يادآور كه او كجا رفته و حالا زير خاك است. همين ذكر و انتقال كه چنين روزى هم من خواهم داشت، ديگر كجا به ياد شهوات مى‏افتى؟ تو كه راه يقين را مى‏خواهى طى كنى، آنچه موجب ذكر، عبرت و انتباه تو است، بايد يادآور شوى.

كسانى كه بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند

در محجة البيضاست كه عايشه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) پرسيد: آيا كسى هست كه بى‏حساب وارد بهشت شود؟.

حضرت فرمود: كسى‏كه شبانه روز، بيست مرتبه ياد مرگ خودش كند.

راستى چنين است. هرچه بدبختى است، از غفلت است.

غرضم درب مغازه كه مى‏نشينى، مشترى مبينى ياد كن از اين جمله ابن مسعود بنابر خبرى كه در ارشادالقلوب است.

وى مى‏گويد: روزى به اتفاق پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) ما چند نفر از صحابه بوديم كه به محله خرابى رسيديم. حضرت ايستاد و ما هم ايستاديم. پيغمبر رو به ما كرد و فرمود: اصحاب من! نگاه مى‏كنيد؟ اينها آخر شهوات دنياست. آن پارچه كهنه‏ها را مى‏بينيد، آخر لباسهاى دنياست. آن نجاستها آخر خوراكهاى لذيذ عالم دنياست. آن استخوآنهاهم آخر خورنده‏ها و لذت برنده‏هاى دنياست. هرچه به تن پرورى بپردازى، آخرش مشت استخوانى است كه خاك مى‏شود. صد سال ديگر در گور من و تو مشت خاكى بيش نيست.

ابن‏مسعود گويد: اشكهايمان همراه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) مى‏ريخت.

خدا كند مسلمان اهل عبرت شود تا تهييج شهوات او را از پا در نياورد. تا نفست چيزى را تقاضا كرد، زود وسايل عبرت را فراهم آور. آدمى را جهت حيوانيت مى‏كشد. تا هوس آمد، بايد عبرت و انتباه، خودش را نگهدارد. خداوندا! به تو پناه مى‏بريم از تسلط نفس و شيطان.

خلاصه، اگر طالب ايمان و يقين هستى، بايد ملكه‏ات شود. به هرچه رسيدى عبرت بگيرى. در پست‏ترين مكانها، عبرت را رها نكن تا شريفترين مكانها. من فقط همين را مى‏گويم، بقيه را خودتان بسنجيد.

مستراح مكانى براى عبرت گرفتن‏

پست‏ترين مكانها مستراح است. نبايد از عبرت گرفتن غافل باشى. اول پاى چپ را جلو بگذار و نام خدا را ببر. سر برهنه نباش. مركز شياطين است. اين‏جا شياطين تو را گول نزنند. مستحب است انسان هنگام كشف عورت نيز نام خدا را ببرد. از همه‏جا نزديكتر فعلا به شياطين است لذا بگو: من الرجس النجس الخبيث المخبث الشيطان الرجيم‏ (540).

پس از نشستن بگو: خدايا! همان طورى كه خوراك گوارا به سلامت به من خوراندى، همين‏طور هم كثافتش به سلامت بيرون رود.

خدا كند پيش از آن‏كه نعمت از انسان گرفته شود، انسان نعمت شناس گردد. پيش از آن‏كه راه بول يا غايط بند بيايد، حبس‏البول بگيرى و تو را بيمارستان ببرند و ميل بزنند تا قطره بول بيايد. حالا شكر خدا را بكن‏ (541). همين بول اگر بماند، هلاك مى‏كند. اگر كسى مبتلا بشود مى‏فهمد چيست.

يكى از رفقاى مرحوم، چند دفعه به خودم مى‏گفت: وقتى كه در مستراح بول به راحتى مى‏آيد چون مدتى گرفتار حبس‏البول شده‏ام، مى‏خواهم سجده شكر كنم؛ ولى چون ميسر نيست به عنوان سجده، پيشانى‏ام را روى دستهايم مى‏گذارم.

در روايت دارد كه در مستراح يكى ملكى است كه هنگام خروج غايط پشت گردن شخص مى‏زند كه نگاهى به غايطش بكند. ببين چه از تو بيرون مى‏آيد. وقتى راه مى‏روى ببين حامل چه هستى؟ اين همان است كه ديروز برايش كلاهبردارى مى‏كردى و كم مى‏دادى. غش در معامله مى‏كردى. پس حالا به بازار مى‏روى، حرص نزن، عبرت و انتباه را مداومت بده.

كعبه نخستين پرستشگاه انسان‏

مثالى هم براى اشرف بقاع روى كره زمين بزنم. بلا شك به نص قرآن مجيد (542) نخستين معبدى كه براى بشر در نظر گرفته شد، كعبه مقدس در سرزمين مكه است كه اسباب بركت و هدايت خلايق مى‏باشد.

آى حاجيها و عمره كنندگان! شما راه ايمان و يقين را مى‏خواهيد طى كنيد پس همه‏اش در بازار و فكر خريد سوغات نباشيد بلكه مقدارى هم صرف تفكر و در نتيجه عبرت گرفتن باشيد. اين‏جا جايى است كه آدمى بايد بهره ببرد. مختصرا عرض مى‏كنم: اول متوجه باش! اين اولين قطعه از زمين است كه ذات اقدس احديت آن را اختيار كرد كه مؤمنين اين‏جا او را بپرستند. خالق عالم. خالق همه كرات اين‏جا را انتخاب فرموده است. به پيغمبران خود سفارش اين قطعه زمين را كرد و براى ساختمانش افضل و شريف‏ترين دستها را مأمور كرد. در ميان پيغمبران پس از خاتم الأنبيا حضرت محمد (صلى الله عليه و آله وسلم)، حضرت ابراهيم (عليه السلام) از همه پيغمبران برتر است.

حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين بنا را با همكارى اسماعيل ذبيح‏الله بنا كرد (543). اسماعيل سنگ مى‏آورد و ابراهيم بنا مى‏كرد مكانى كه به دست چنين پيغمبرى با همكارى حضرت اسماعيل بنا گرديد.

پيغمبران خدا در اين محل طواف كردند. آقايانى كه طواف مى‏كنيد مواظب باشيد اين‏جا خيلى وقار و ادب مى‏خواهد. پا جاى پاى محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) مى‏گذاريد. اولياى خدا اين‏جا طواف كرده‏اند اصلا نظر به كعبه كردن خودش عبادت است‏ (544).

نجات كعبه از اصحاب فيل‏

به كعبه بنگر، فورا ياد كن چهارده قرن قبل را كه ابرهه مقتدر با لشكرى كه همه فيل سوارانند از يمن آمده تا اين اساس را بهم بزند و خراب كند؛ طورى كه همه قريش و اهل مكه شهر را خالى كرده و فرار كردند؛ چون مقاومت فايده نداشت.

جناب عبدالمطلب جد پيغمبر به عبدالله فرزندش فرمود: برو بالاى كوه ابوقبيس و ببين چه مى‏بينى؟.

عبدالله گفت: از سمت دريا لكه‏هاى سياهى مانند ابر بر مى‏آيد.

لشكر ابابيل - كه همان پرستوها باشند - آمدند هر كدام سه ريگ هر يك به اندازه نخود، يكى به منقار و دو تا به هر يك از پاهايش. هر كدام از اين پرستوها مأمور كشتن سه نفر شدند. هر ريگى به سر فيل سوارى مى‏افتاد، از پايين او بيرون رفته و از شكم فيل خارج مى‏گرديد (545). همه با آن تنه تنومند مانند كاه جويده شده گرديدند. چنين لشكر انبوهى از بين رفتند به قسمى كه ماده تاريخ عرب شد، از بس مهم بود. چنين جايى است كه ذات اقدس احديث نظر لطف به آن دارد، پس اين‏جا خيل خاضع باش و ادب كن. عبد ذليل و مشت خاكى، به بساط رب العالمين پروردگار خودش و همه موجودات وارد گرديده است.

كبوتران حرم و احترام كعبه‏

فيه ءايت بينت‏ (546)؛ يعنى آيات بينات در مسجدالحرام. چقدر كبوتر است گندم مى‏ريزند براى آنها. خيلى زيادند. اين همه كبوتر و تمامشان هم در يك مكان نيستند. پرواز مى‏كنند. در طيران به آنها نگاه كن. موقعى كه رو به كعبه مى‏آيند از بالاى كعبه رد نمى‏شوند. خودم اين موضوع را زياد مطالعه كردم. پرنده از بالاى كعبه رد نمى‏گردد. از آن عجيب‏تر فضله نمى‏اندازند. اگر مثلا چنين پرده و خانه‏اى در فضايى با اين همه كبوتر باشد. آيا اين پرده از فضله خالى مى‏ماند؟ كبوتر روى پرده مى‏نشيند اما يك فضله ديده نمى‏شود. محترم است! عزيز است! حيوان هم تكوينا اين‏جا ادب دارد. تو كه عاقل هستى، بايد هزار برابر رعايت ادب و احترام را بكنى.

بعضى حج كه مى‏روند به قول آقا على (عليه السلام) اميرالمؤمنين وقتى كه بر مى‏گردند مثل كسى كه از مادر متولد شده است، به پاكى اول بر مى‏گردد، اما بعضى هم مانند شترهايى كه به عرفات مى‏روند و بر مى‏گردند هيچ تغييرى نكرده‏اند. خدايا! تو حج خانه ات را با عبرت نصيب ما فرما. با توجه باشيم و بهره ببريم.

پسران حضرت آدم عبرتى براى بنى‏آدم‏

اى طالب يقين! تو بايد راه و روش پيشينيان را سرمشق قرار دهى تا به فرمايش على (عليه السلام) برسى كه: هركس نجات يافت به واسطه بندگى خدا بود چنانچه هركس هلاك گرديد به واسطه نافرمانى كردن دستورات خداوند بوده است‏ (547). نگاهى به قهقرا بكن و حالات گذشتگان را متوجه باش. از همان اول آدم ابوالبشر و فرزندانش را در نظر بگير. آن‏كه نجات پيدا كرد و آن‏كه هلاك شد در نظر داشته باش كه دو پسر آدم، هابيل اهل نجات و سعادت، قابيل ملعون، مطرود، مخذول و هلاك ابدى. دو پسران يكى از پيغمبران، چه شدند؟ خدا در قرآن داستانشان را ذكر مى‏فرمايد تا هميشه مردمان عبرت بگيرند. چرا يكى چنين و ديگرى چنان شد؟ حسد. چرا قربانى هابيل قبول شد؟ چرا هابيل نزد حضرت آدم عزيزتر باشد و جانشين پدرم باشد (548)؟!

برادرها! و خواهرها! پس شما حسد برادر و خواهرت را نبر تا چه رسد به ديگرى. اى همكار! حسد همكارت را نداشته باش. نگو چرا جلو افتاد؟ چه فايده؟ چه شده كه يك ميليون گيرش آمده، آخرش را بنگر كه چه مى‏شود؟ آن‏وقت روى حسادت، چه گناهانى كه مرتكب مى‏شود؛ اما اگر از همان اول جلويش را گرفته بود؛ يعنى آخر كار را ملاحظه مى‏كرد، به اين بلاها مبتلا نمى‏شد.