معناى شرح صدر از زبان رسول خدا
(صلى الله عليه و آله وسلم)
گفتيم دومين پايه ايمان يقين است. نورى است كه از طرف پروردگار بر
دل بنده افاضه مىگردد. در روايت از آن به شرح صدر
تعبير شده است. در مجمعالبيان و غيره از كتب اخبار و تفاسير ذكر شده كه از حضرت
خاتم انبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله وسلم) پرسيده شد
شرح صدر چيست؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود:
نورى است كه بر قلب افاضه مىگردد. حقيقتش را كسى نمىفهمد.
پرسيدند: آيا علامتى دارد؛ فهل لذلك علامة؟
ببينيم آيا اين نور در قلب ما تابشى دارد؟
نشانهاى كه رسول خدا فرمود ما بايد بر خودمان تطبيق كنيم
(506).
هر وقت حالت چنين باشد كه از دنيا، دار غرور و شهوات جدا شدى و دلت آن طرف رفت.
همهاش دلهره آخرت داشتى و گفتى پس از مرگ حشرم با كيست؟ با چه دستهاى هستم؟ از
اصحاب يمين يا اصحاب شمال؟ اما سابقين و مقربين، من كجا و آنان كجا؟ اين نشانه نور
يقين است. اوضاع زندگى مادى نزد او مهم نيست. كم و زيادهايى كه الان بشر را آلوده
كرده است، نزاعها و جدالها، مال كوچكى و تاريكى دل است. اگر نور آمد، انسان بزرگ
مىشود. بزرگ كه شد اينها نزدش بازيچه است. ارحام در اثر امر كوچكى با يكديگر
مىبرند. اين قطع رحمها برگشتش به اهميت دادن به اين زندگى است. عينا مثل دوران
بچگىاش مىماند، چطور بچهها براى امر جزئى و بازيچه با يكديگر نزاع مىكنند،
اينان نيز همان گونه هستند.
نزاع دامنهدار بر سر يك چيز كم
ارزش!
در سى سال قبل يك نفر از وكلاى عدليه مىگفت: در هند قبل از
استقلال و تفكيك به دو كشور و اينك سه كشور: هند، پاكستان و بنگلادش، موقعى كه
مستعمره انگلستان بود، پرونده عجيبى ده سال ميان ورثه يكى از نوابهاى هندى - كه
حكومت ناحيهاى را داشته - در جريان بود. پس از مرگش نزاع شده بود. ده سال طرفين،
وكلا گرفتند و پولها را خرج كردند.
عاقبت پس از ده سال به لندن مراجعه مىكنند تا اختلاف خاتمه داده
شود. در آن جا پرونده زير دست رئيس كل مىآيد. او دقت مىكند ببيند ما به النزاع
چيست. مىبيند اختلاف بر سر يك چهلچراغ است. گفته بود بايد به مسافرت هند بروم و
ببينم اين چيست كه اين ورثه بر سر آن نزاع دارند. خيال مىكرده مثلا چهل ملك عجيب
است. به هند مىآيد و در مجلس محاكمه حاضر مىشود. دارايى ميت همه قسمت شده ورثه بر
سر يك چهلچراغ نزاع دارند. مىگويد نشان من بدهيد ببينم اين همه پول براى چه ريخته
و خرج شده؟ او را مىبرند نشانش مىدهند، مىگويد آيا براى اين است كه ده سال با
يكديگر كشمكش داريد؟
فكرى كرد و گفت: برويد مكانيك بياوريد. آهسته به او امر مىكند
بالا رفته رشته آن را ببرد تا چهلچراغ به زمين بيفتد و از بين برود. خلاصه مكانيك
مىآوردند او بالا رفته و رشته آن را مىگسلد و چهلچراغ مىافتد و مىشكند و پرونده
را نيز مختومه اعلام مىكند. اين همه پول به وكيل و تمبر و غيره، بچگى است.
عاقل كسى است كه نور ايمان و يقين به قلبش بتابد و او را بزرگ كند.
وقتى كه بزرگ شد تمام اوضاع دنيا را مىفهمد كه بازيچه و لهو و لعب است. اين
چهلچراغ مال تو يا او باشد، صرف اعتبار، وهم و خيال است. وقتى مىخوابى در حمام لخت
مىشوى در غسالخانه كه تو را عريان كردند مىخواهند لباس كهنهات را از برت در
آورند، يا لباس مترى فلان مبلغگزاف چه فرق مىكند؟ تو در بانك يك ميليون داشته
باشى يا هيچ نداشته باشى، چيزى نيست كه در ذات تو باشد. در ذات تو همان است كه به
گور مىبرى. آنكه هميشه با تو است دارايى است نه آنكه در بانك و صحرا و مغازه
است.
رفتار شگفت جعل
بهترين تعبيرات براى كوتاهى فكر آنهايى كه در جمع مال حرص مىزنند
جعل است و واقعا درست است. حيوانى است كه خوراكش نجاست
آدمى است. و لذا در صحرا اگر قافلهاى روزى بماند، فردا عيش جعلهاى آن حدود است.
اين جعلها مىآيند نجاست اين عده را بردارند آن را از يكديگر مىقاپند آن وقت ذخيره
مىكنند. آن را گلوله مىكنند و سينه مال آن را حركت مىدهند. فكر آتيه است. به
مقدارى كه اكتفا نمىكند به هر نجاستى كه رسيد آن را نيز همراه مىكند. دو تا يكى و
سه تا يكى مىكند. به يك جان كندنى آن را حركت مىدهد. همهاش ذخيره براى آتيه
مشكوك، تا لب سوراخش مىبيند اين همه نجاست در اين سوراخ جا نمىگيرد. اين بدبخت
مرتب داخل مىشود و بيرون مىآيد و حسرت مىخورد كه به چه جان كندنى جمع كرد؛ ولى
حالا جز چند متر چلوارى بيشتر در اين سوراخ گور نمىشود برد.
جعل حواسش به آتيهاش هست اما نمىفهمد آتيه چيست؟ انسان عاقل روحش
وسيع كه شد مىفهمد خدايى كه تا اينجايش را رسانده، بقيهاش را نيز مىرساند. از
كجا آتيه داشته باشى؟
اگر باشد همان كسكه تاكنون تو را اداره كرده در آينده هم اداره
مىكند. كوچك نباش. عقل، ايمان و يقين، بزرگى است. التجافى عن
دار الغرور
(507).
كارى به كسى نداشته باش. اين حرفها را بايد فقط روى خودت پياده كنى. حق ندارى آن را
از خودت دور كنى و روى ديگرى پياده كنى. مالدار مىگويند هركس در حد خودش.
آى خانم! تو مىخواهى نزد فاطمه زهرا (عليه السلام) بروى كجا، آن
مقام ادراك، علو، عظمت و بزرگى زهرا كجا، كوچكى، حقارت و پستى تو كجا. بر فرض هم
برسى به فاطمه از او بهره نمىبرى؛ زيرا كوچك هستى. بايد دنيا را همانطور كه كوچك
است، كوچك ببينى.
اى برادر تو همان انديشهاى
|
|
ما بقى تو استخوان و ريشهاى
|
گر گل است انديشه تو گلشنى
|
|
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
(508)
|
ببين فكرت كجاست؟ در عالم اعلا يا حركت عرضى و اوهام خيالات و امور
فانيه پس كو فطانت، حكمت و عبرت؟
دار الاماره كوفه مكانى
عبرتانگيز
چهارم، رعايت سنت سابقين، ابرار و اشرار را ملاحظه كن و عبرت گير و
تابع اخيار شو. در تواريخ نوشتهاند پس از آنكه عبدالملك مروان به خلافت رسيد و با
مصعب بن زبير - كه عراقين را گرفته بود - با قشونى از شام جنگ كرد. از بس مهم بود
خود عبدالملك از شام با قشون آمد و بالأخره مصعب مغلوب شد. او را كشتند و كوفه را
فتح كرد و در دارالاماره كوفه نشست. روز عيش و نشاط اوست. با كمال بهجت و سرور
نشسته است. امر كرد سر بريده مصعب را آوردند. عربى لرزيد و منقلب گرديد. در پاسخ
عبدالملك گفت: اى امير! چندى قبل در همين مجلس، زير همين سقف
همين مصعب نشسته بود و سر مختار را جلويش حاضر نمودند. و پيش از آن، خودم در اين
دارالاماره بودم كه مختار در همين دارالاماره روى تخت نشسته و سر بريده ابنزياد را
جلويش آوردند و همين جا هم بود ديدم ابنزياد نشسته و سر حسين (عليه السلام) عزيز
زهرا را آوردند.
عجيب اينجاست كه قتل ابنزياد روز دهم محرم بوده است. شش سال
بنىهاشم عزادار بودند. مشكى پوش بودند تا سر بريده ابنزياد را آوردند، آنوقت
آرامش نسبى برايشان پيدا شد.
همان روز عاشورا كه حسين (عليه السلام) را كشته بود، ابراهيم بن
مالكاشتر او را كشت و به نشانه بوى مشك، كشته او شناخته شد. از همان مشكى كه
فراوان مىزده است. علت آن را چنين نوشتهاند كه روز دوازدهم محرم كه سر عزيز زهرا
را آوردند، سر مقدس را به دست گرفت و شروع به استهزا كرد: ياحسين خيلى زود پير شدى!
چه لب و دندان قشنگى داشتى! در همان حال رطوبتى از چشم بريده آمد و به گلوى مبارك
رسيد، خونآلود گرديد و به ران آن ملعون رسيد و سوراخ كرد و به زمين فرو رفت. فورا
سر را به زمين انداخت.
جاى آن هميشه چرك و متعفن بود و تا آخر عمر به اين بلا مبتلا بود،
لذا مشك فراوانى با خود مرتبا مىزد تا بوى گندش كمتر شود.
معرفة العبره، جلو چشمت هست، پس ديگر دنبال رياست نگرد. نخواه كسى
را به زمين بزنى. عاقبت كار را نگاه كن. كسىكه مىخواهد ديگرى را خرد كند، عاقبت
خودش را هم ببيند كه خرد مىشود پس فايدهاش چيست؟ هوشش جاى ديگر است.
آى شيعه على (عليه السلام)! تو هم عاقبت اگر هوشت آنجا رفت، خوشا
به سعادتت؛ ولى اگر هوشت جايى رفت كه معاويه است، همان خودپسنديها و خودپرستيها و
شهوترانيها، شيعه معاويه هستى نه شيعه على!
در عيون اخبارالرضا است: كسىكه چشمش به قمار
بيفتد يا سفره شراب، در آن حال لعنت كند به قاتلان حسين (عليه السلام)، خداى تعالى
صدهزار حسنه برايش ثبت مىفرمايد
(509).
يعنى من پشت سر حسين (عليه السلام) هستم. غرضم عبرت، انتقال و
انتباه است. خداوند توفيق تبعيت دهد و رشد عقلى عنايت فرمايد. شرح صدر دهد تا بزرگى
پيدا كنيم و پشت سر بزرگ برويم. سلمان با آن مقام كذايى، موقع مرگ گريه مىكرد و
مىگفت نمىدانم آيا به محمد مىرسم يا نه؟ دستورات محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) را انجام دادهام يا نه؟ از خدا بخواهيم كه از حسين (عليه السلام) فاصله
نداشته باشيم. راه حسين، راه تقوا و حقيقت است، راه معامله با خداست.
گفتار سى و دوم: عاقبت بينى،
علامت زيركى مؤمن
ان فى خلق السموات و الأرض و اختلف اليل و
النهار لآيت لأولى الألبب
(510).
و اليقين على اربع شعب تبصرة الفطنة و تأول
الحكمة و معرفة العبرة و سنة الاولين...
(511).
يقين از كجا پيدا مىشود؟ چهار شعبه و راه دارد: اولش: فطانت. دوم:
حكمت. سوم: عبرت. چهارم: دانستن سنت سابقين است. تذكراتى ذكر شده و گفتيم: فطانت
يعنى هوشيارى و زيركى و حكمت، خردهبينى و دقيق شدن است. چطور اهل دنيا در معاملات
و وضع زندگىشان دقيق مىشوند و سعى دارند زندگىشان مرتب شود. اگر اين هوش در
روحانيت، خداشناسى، معارف و حقايق بيفتد، آن را فطانت گويند.
مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) در معناى كياست
كه فرمود: المؤمن كيس
(512)؛
مؤمن زيرك است. خيال كردى شيطنت، زيركى است. زياد شدن مال و جاه و رياست، اينها
شبيه زيركى است نه زيركى.
كياست مال على (عليه السلام) و شيعيان على (عليه السلام) است؛ آنها
كه فهميدند دنيا هيچ و پوچ است. از خود پيغمبر مروى است كه فرمود:
هركس بار سفر آخرت مىبندد، زيرك است
(513).
احمق كسى است كه كار دنيا را مىكند و اميد دارد آخرتش درست شود
(514).
بعد از مرگت خانهات جايى است كه خودت درست كردهاى. تا چقدر عمل
صالح داشته باشى. سعه خانهات در برزخ و قيامت به مقدار كار خودت هست.
لا دار للمرء بعد الموت يسكنها
|
|
الا التى كان بعد الموت بانيها
(515) |
بعد از مرگ خانهاى نيست براى كسى مگر آن مقدارى كه بنا كرده است.
خانه ده مترى، يا صد مترى يا مدالبصر؛ تا چشم كار مىكند. براى گور
و برزخت همين جا فكرى كن تا چه آماده كنى؟ اگر خانه بهشتى آماده كردى، هميشه در ناز
و نعمت هستى وگرنه در قعر دوزخ با چه شدايدى... .
ايمان به خدا از روى فطانت
شخص فطن، زيرك آخربين است. موقعى كه از اينجا تو را مىبرند،
مىخواهد در اينجا پنجاه يا شصت ساله باشى، مدح تو را كنند يا مذمت.
فطن باش و خودت را در اين دستگاه آفرينش بشناس. مصنوع و مخلوق
هستم، پس صانع و خالق دارم. ايمان بايد روى فطانت باشد نه تقليد. عجيبهاى مىبيند،
مختصر ايمانى و اعتقادى پيدا مىكند بعد از بين مىرود. خدا كند جوشش داشته باشد و
زياد گردد. كسىكه در قنداق تو را روزى مىداد آيا حالا نمىدهد؟ آنوقت از پستان
مادر روزى مىداد، حالا از راه ديگر پس چرا غصه روزى بخورى و حريص گردى. زندگىات
را به دوش خودت خيال كنى مثل كسى كه خدا ندارد، پس رب مدبر الامور رازق كيست؟ تو
مخلوق، مرزوق و مصنوع هستى، اين شتابهاى خلق دنبال روزى، همهاش ناشى از كفر است.
نمىدانم در مجلس راننده هم هست يا نه؟ به ديگران هم برسانيد. عجله
كردن در رانندگى، در صورت خطر، حرام است و به عقيده من كفر است؛ زيرا مىخواهد روى
دست ماشين ديگر بلند شود. اينشتاب براى رزق يعنى رزقم با خودم است! تو مسلمانى و
به لا اله الا الله عقيده دارى. رزق به دست خداست.
شتاب، روزى را زياد نمىكند
(516)
هرچه را كه او مقدر فرموده است كم و زياد با اوست. چه شتاب كنندگانى كه رزقشان كم و
چه آرامهايى كه روزىشان بسيار است، چرا چنين مىكنيد؟ تصادف مىكنيد، ديگرى و خود
را بيچاره مىكنيد. فطانت كجا رفت؟ دين كجا رفت؟ قرآن مىفرمايد:
هيچوقت نگو فردا چنين و چنان مىكنم مگر به گويى اگر خدا
بخواهد
(517).
نگو من فردا چه مىكنم، تو چكارهاى؟ حياتت به دست خداست. نفس
كشيدنت با اذن خداست. تا مشيت او چه اقتضا كند. اگر تو بخواهى تمام اسباب را هم جور
كنى، محال است بشود، اگر خدا نخواهد.
نقشهاى احمقانه
داستانى براى تنوع مطالب عرض كنم: چند سال قبل در مجلهاى نوشته
بودند كه در يكى از شهرهاى آمريكا يك نفر مالدار به فكر ازدياد ثروت مىافتد و آنچه
داشته ساختمان چند طبقه مىسازد تا بعد با اجاره استفاده نمايد. دارايىاش را كه
خرج كرد، ساختمان ناتمام ماند. ناچار قرض كرد. قرضهايى كه سود سرشارى در پى داشت تا
طبقه آخر كه مىرسد، ساختمان هنوز نيمه تمام و مطالبات به قدرى زياد است كه قابل
پرداخت نيست. چارهاى جز خودكشى نديد. عجيب اينكه در خودكشى هم علم به احتياط
كرده، گفت اگر سم بخورم مىترسم مرا به بيمارستان برسانند و نجاتم دهند لذا بايد به
دو سبب خودكشى كنم؛ سم مىخورد و طبقه اعلا مىرود و خودش را از طبقه بالا به پايين
مىاندازد. هنوز چوب بست طبقات پايين را برنداشته بودند به طور وارونه روى چوب بست
مىافتد و سمهايى كه خورده بود، بر مىگرداند.
عاقل! نبايد بفهمى جان گرفتن با خداست؟ اگر نخواهد، سبب از كار
مىافتد. هشيار باش و خدا را ببين. غيب را ملاحظه كن:
فسبحان الذى بيده ملكوت كلى شىء...
(518).
آنوقت ببين شتابى كه مىكنى معنايش اين است كه خدا را رازق و مدبر
نمىدانى. اينها كفر به خداست. تو تابع پيغمبرى. حضرت مىفرمايد:
شتاب در هر كارى، پشيمانى مىآورد و آرامش، موجب سلامتى است
(519).
و خبرى كه مىشنويد، زود ترتيب اثر به آن
ندهيد، تحقيق كنيد
(520).
اين راه و روش است. پنج دقيقه ديرتر بهتر از اين است كه خودت و
ديگرى را به زحمت بيندازى و هرگز نرسى؛ البته در چند چيز، عجله ممدوح است؛ ولى مورد
بحث ما نيست.
روزى دادن به پرنده نابينا
پيغمبر، زير درختى روى خاكها دراز كشيده بود.
ابوذر رسيد. حضرت به او فرمود: بيا و به بالا نگاه كن، بر درخت چه مىبينى؟ ديد
پرندهاى است و دو چشمش را از دست داده است. فرمود: ببين چه مىشود؟ پرنده ديگرى
آمده، دانه نزديك منقار او آورده و به او خوراك داد.
مىبينى خدا از هيچ موجودى غفلت ندارد. آنكه خلقش كرد، رزقش را هم
به او مىرساند، غصه روزى نخور.
آى شصت سالهها! يادتان هست چهل سال قبل كه جمعيت شيراز از نصف
حالا كمتر بود، آيا اين همه ميوه و نعمت بود؟ خلق كمتر بودند، خوراكى هم به همين
نسبت. آن وقت چند مغازه ميوه فروشى بود و حالا چند تا؟ آن روز چقدر برنج وارد شهر
مىشد حالا چقدر؟ پس تكيهات خدا و فضل و كرم او باشد. به قدرى خدا به تو نزديك و
مهربان است كه در مقام تعبير در روايت مىفرمايد: يك صد برابر
مهر پدر و مادر والدين به تو چقدر علاقهمندند، خدايت به تو بيشتر علاقه
دارد. پس چطور تو را بيچاره مىگذارد. عيب كار در من و تو است.
مهر و محبت خداوند نسبت به
بندگان
روزى يك نفر وارد مدينه شد. در مسجد همراه خود
جوجههايى آورده بود. گفت: يا رسولالله (صلى الله عليه و آله وسلم) در راه كه
مىآمدم اين دو جوجه را ديدم، دوست داشتم لذا آن را برايتان هديه آوردم. وقتى
جوجهها را در مجلس رها كرد، ملاحظه كردند بالاى سرشان مادر اين جوجهها دور سر
بچهها حركت مىكند به قدرى وضع رقتآور بود كه حضرت فرمود: آنها را رها كنيد. آن
وقت فرمود: مهر مادر را به فرزند چگونه ديديد؟ گفتند: عجيب است؟.
واقعا هم عجيب است! پرندهاى كه از آدمى فرار مىكند، خود را در
خطر مىاندازد براى بچههايش.
حضرت فرمود: (در روايت ظاهرا مىخورد) قسم به
خدايى كه مرا به پيغمبرى فرستاده است، مهر خدا صد برابر (و بنا به روايت ديگر: هزار
برابر) مهر مادر به فرزند است.
خداوند از بس تو را مىخواهد، سفارش مىكند كه بيا به درگاه من و
رو به غير نكن. دل به خدا ببند و ببين چقدر تو را مىخواهد كه اعز و اشرف مخلوقاتش
خاتم انبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) سيد انبياى عرش نشين را براى تو فرش
نشين مىكند تا تو را به در خانه او بكشاند. رو به او بياورد
(521).
خدا را فراموش نكنيد. خدا با شما مهربان است و از همه به شما نزديكتر است.
سخنى از امام سجاد (عليه السلام)
درباره مهر خداوند به بندگان
تعبيرى است كه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) مىفرمايد:
خدايا! اينقدر تأكيد كردهاى و بندگانت را مىخوانى كه: آى
گنهكاران! از ما دور نشويد. از خدا قهر نكنيد و بياييد
(522).
هرچه هستيد ما شما را مىآمرزيم، مثل اينكه به آنها نيازمند هستى
(523)
.
از بس مهر شديد است، بىنياز مطلق اينطور بندگانش را مىخواند
(524).
پيش از آنكه گرفتار گودال قبر شوى، هماكنون بي
(525).
هر گرفتارى دارى، خدا را تكيه خودت قرار ده. هر ناراحتى كه برايت پيش مىآيد، برگرد
رو به خدا بيا و ياد خدا كن و ناسپاس نباش. هر گناهى كه از تو سر زده، برگرد بيا
جبران كن.
بازآ بازآ هر آنچه هستى بازآ
|
|
گر كافر و گبر و بتپرستى بازآ
|
اين درگه ما درگه نوميدى نيست
|
|
صد بار اگر توبه شكستى باز
(526)
|
در اين شبها در دعاى افتتاح مىدانيد چه مىخوانيد:
تتحبب الى فاتبغض اليك تتودد الى فلا اقبل
منك كان لى التطول عليك فلم يمنعك ذلك من الرحمة لى و الاحسان الى و التفضل على
بجودك و كرمك.
كدام مولا به هر كرمى كه باشد، يك دفعه، صد دفعه خطاى عبدش را
ببخشد. مولا به او احسان مىكند از مولا نمىبيند. آى خداى كريم! كه من نفسنفس
گناه مىكنم و تو هم لطف مىفرمايى. مهلت مىدهى، نعمت مىدهى. اين زبان پرگناهم را
همينطور نگه مىدارى تا ماه رمضان بيايد و من رو به تو بياورم و بگويم:
بك يا الله! الهى العفو!.
گفتار سى و سوم: سير تكاملى
انسان
غرض از خلقت انسان، سير تكاملى اوست كه آن را مىتوان در يكتاشناسى
و يكتاپرستى خلاصه كرد. اين آدمى بايد بالا برود تا بشود دوش به دوش ملك و از او
بالاتر.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
|
|
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده
است
(527)
|
آنوقت شرح حديث قدسى را مىفهمد كه خدا همه
چيز را براى تو و تو را براى خود آفريد
(528).
آن خداى عظيمى كه هجده هزار عالم آفريد و تويى سيب سر سبد ميوه
عالم وجود، گل نورى عالم هستى، پس چرا خاك نشين باشم؟ چرا به فكر عالم اعلى نباشم.
اين فطانت و حكمت تو را تا معاد مىرساند. اين رشته فكرى است كه بايد دنبال آن را
بياورى. اگر مىخواهى به مقام يقين برسى، بايد اين را ادامه دهى. متصل اين فطانت و
حكمت در كار باشد تا انشاءالله آماده يقين شوى.
لزوم عبرت گرفتن از گردش روزگار
اما عبرت و سنة الاولين. مطلب مهم است. راه و روش مقام يقين، علم و
روحانيت است. معلم، طبيب و امير ما سيد و سالار ما يعنى اسدالله الغالب على بن ابى
طالب (عليه السلام) سر مشق مىدهد، سر مشقى كه معلم به شاگرد مىدهد. واى به شاگردى
كه به سرمشق استادش بىاعتنايى كند! على (عليه السلام) مىفرمايد:
اين راه يقين است: عبرت و دانستن سنت. اين دو
را دنبال كن.
اگر كسى بخواهد عبرت بگيرد به قول خود على (عليه السلام):
چقدر اسباب عبرت گرفتن زياد است؛ اما كسانى كه عبرت گيرند،
كمند
(529).
آنهايى كه بخواهند عبرت بگيرند، مكان و زمان خوردن و آشاميدن و سفر
و حضر، خانه و بيرون، همه و همه اسباب عبرت است.
روايتى بخوانيم براى روشن شدن مطلب.
از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق (عليه
السلام) پرسيدند كه از جدتان رسول خدا رسيده (البته روايات به مفهومهاى مختلف رسيده
است كه به اعتبار وجوه تفكر فرق مىكند): يك ساعت تفكر كردن
بهتر از يك شب احيا به عبادت است
(530).
ضمنا مقصود از احيا نخوابيدن نيست. احيا از
حيات است؛ يعنى دل به ياد خدا زنده شود. از شب تا صبح بتوانى، ساعتى بتوانى. خلاصه،
دلى كه شبهاى ديگر در اين ساعت مرده بود، حيات نداشت، غافل از خدا بود، امشب به ياد
خدا بيفتد. آن ساعتى كه به ياد خداست، احيا مىشود.
گفتند: از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
به ما اينطور رسيده است كه: يك ساعت فكر بهتر از شبى عبادت
است، اينچه فكرى است؟
حضرت فرمود: مثل اينكه رد
مىشوى و به خانه خرابى مىرسى، آن وقت آن خرابه را مخاطب قرار دهى و بگويى: كجايند
كسانى كه تو را بنا كردند؟ كو آن دستهايى كه اين ساختمانهاى عجيب را بنا كردند؟
(531).
بسكه در اين خاك ممزق شده
|
|
پيكر خوبان بديع الجمال
|
لو كشف تربة عن بدرهم |
|
لمتر الا كدقيق الهلال
(532)
|
عبرت و انتباهگير كو؟ وگرنه هرجا بروى، اسباب عبرت است.
ايوان مدائن عبرت تاريخ
وقتى كه آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سفر صفين به طاق كسرى
در مدائن رسيد، اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:
كم تركوا من جنت و عيون * وزروع و مقام كريم
* و نعمة كانوا فيها فكهين
(533)
چه بسيار بوستانها و جويها و مزرعهها و كاخها
از خود بجا گذاشتند و....
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن
هان |
|
ايوان مدائن را آئينه عبرت دان
(534)
|
شهر شام كه مىرويد، سراغ قبر معاويه را بگيريد. كوخ گلى درب بسته
است. از روزنه نگاه كن ببين قبرى است خاكى و از اطراف آن موشها آن را سوراخ
كردهاند و گل بيرون آوردهاند. موش از سوراخى بيرون مىآيد و به سوراخ ديگر مىرود
همان جايى كه اين مردك قلدر چهل سال حكومت و سلطنت كرد و چه شقاوتها و چه جنايتها
كه مرتكب نشد.
سوخته شدن قبر يزيد
در چند قرن قبل، مورخين مىنويسند در زمان ما خرابهاى است كه
مشهور است اينجا قبر يزيد است و تجربه شده هركس از اين راه رد شود و حاجتى داشته
باشد، سنگى يا كلوخى به اينجا بيندازد حاجتش روا مىشود، لذا در زمان ما مزبله شده
است كه همان جاى گور هم نيست. هنگامى كه بنىالعباس به شام آمدند، هرچه قبر
بنىاميه بود، نبش كرده جنازه آنان را سوزاندند. در قبر يزيد، خطى به قدر قامت بود.
خاكستر بود، سوخته شده. خدايى بود. مورخين موثق عامه چنين مىنويسند، لذا آن را پر
كردند. خرابهاى شد تا چند صد سال قبل، حالا كه همان خرابه هم نيست
(535).
تو اينجاها را كه مىبينى پس ديگر دنبال معاويه و يزيد نرو.
هوسرانى، شهوترانى و دنياطلبى را رها كن و دنبال حسين (عليه السلام) و آخرت را
بگير. اين است وسايل عبرت و انتباه
(536).
خدا به همه ما معرفة العبره عنايت فرمايد.
بىرنج گنج ميسر نمىشود
مقام يقين و ايمان كامل كه انسانى جزء مؤمنين از اين عالم برود و
با آنها محشور گردد، نياز به زحمت دارد. آدمى بايد كار كند و جنبش داشته باشد. مقام
سلمانى را مىخواهى طى نمايى. رياستها و مقام دنيوى را ببين. كسى كه طالب آن است
چقدر جان مىكند. از بذل مال و عمر دريغ ندارد. به اميد اينكه به كرسى وكالت يا
وزارت برسد. اى كسى كه مىخواهى برسى به جايى كه رديف محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) و آل است. روى منبرهاى از نور، متصل به محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) باشى
(537)،
با بى بند و بارى نمىشود.
نابرده رنج گنج ميسر نمىشود
|
|
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
(538)
|
آنهايى كه مىخواستند به مقام يقين و ايمان كامل برسند، شيعه على
(عليه السلام) بشوند و جوار على (عليه السلام) نصيبشان گردد، چقدر زحمت مىكشيدند.
براى آن جايى كه سلمانها و ابوذرها راه دارند، چقدر بايد كار كرد؟
لزوم مداومت در عبرت گرفتن
راه و روش رسيدن به يقين و عبرت، نه يك روز و دو روز است. متصل از
خانه بيرون مىآيى و بر مىگردى، هرچه ببينى بايد نظر عبرت همراهت باشد؛ مثلا در
راه رد مىشوى مىبينى زنى آرايش كرده، آناً ياد كن ساعتى كه همين بدبخت را در كفن
مىپيچند. آناً متذكر شو اين لباس را در مىآورند و كفن به او مىپوشانند. صورتش را
كه ديدى، ياد كن وقتى را كه صورتش را روى خاك قبر مىگذارند.
راهى براى نجات از معصيت
بعضى از جوانهاى متدين مىپرسند در اين دوره چه كنيم؟ در اين
اجتماعى كه اين طور مىبينيم. وضعى كه تمام مهيج شهوات است و همهاش غفلتآور است.
مىگويند عكسهاى سكسى زنهاى لخت را در دسترس جوانها مىگذارند
(539).
در پاسخ گفتم: اگر راه نجات مىخواهى، عكس جوانى كه همكلاس يا
رفيقت بوده و مرده است، بگير و در بغل بگذار، تا اين مناظر را مىبينى به آن عكس
نگاه بكن. يادآور كه او كجا رفته و حالا زير خاك است. همين ذكر و انتقال كه چنين
روزى هم من خواهم داشت، ديگر كجا به ياد شهوات مىافتى؟ تو كه راه يقين را مىخواهى
طى كنى، آنچه موجب ذكر، عبرت و انتباه تو است، بايد يادآور شوى.
كسانى كه بدون حساب وارد بهشت
مىشوند
در محجة البيضاست كه عايشه از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم)
پرسيد: آيا كسى هست كه بىحساب وارد بهشت شود؟.
حضرت فرمود: كسىكه شبانه روز، بيست مرتبه ياد
مرگ خودش كند.
راستى چنين است. هرچه بدبختى است، از غفلت است.
غرضم درب مغازه كه مىنشينى، مشترى مبينى ياد كن از اين جمله ابن
مسعود بنابر خبرى كه در ارشادالقلوب است.
وى مىگويد: روزى به اتفاق پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله وسلم) ما چند نفر از صحابه بوديم كه به محله خرابى رسيديم. حضرت
ايستاد و ما هم ايستاديم. پيغمبر رو به ما كرد و فرمود: اصحاب من! نگاه مىكنيد؟
اينها آخر شهوات دنياست. آن پارچه كهنهها را مىبينيد، آخر لباسهاى دنياست. آن
نجاستها آخر خوراكهاى لذيذ عالم دنياست. آن استخوآنهاهم آخر خورندهها و لذت
برندههاى دنياست. هرچه به تن پرورى بپردازى، آخرش مشت استخوانى است كه خاك مىشود.
صد سال ديگر در گور من و تو مشت خاكى بيش نيست.
ابنمسعود گويد: اشكهايمان همراه رسولخدا
(صلى الله عليه و آله وسلم) مىريخت.
خدا كند مسلمان اهل عبرت شود تا تهييج شهوات او را از پا در
نياورد. تا نفست چيزى را تقاضا كرد، زود وسايل عبرت را فراهم آور. آدمى را جهت
حيوانيت مىكشد. تا هوس آمد، بايد عبرت و انتباه، خودش را نگهدارد. خداوندا! به تو
پناه مىبريم از تسلط نفس و شيطان.
خلاصه، اگر طالب ايمان و يقين هستى، بايد ملكهات شود. به هرچه
رسيدى عبرت بگيرى. در پستترين مكانها، عبرت را رها نكن تا شريفترين مكانها. من فقط
همين را مىگويم، بقيه را خودتان بسنجيد.
مستراح مكانى براى عبرت گرفتن
پستترين مكانها مستراح است. نبايد از عبرت گرفتن غافل باشى. اول
پاى چپ را جلو بگذار و نام خدا را ببر. سر برهنه نباش. مركز شياطين است. اينجا
شياطين تو را گول نزنند. مستحب است انسان هنگام كشف عورت نيز نام خدا را ببرد. از
همهجا نزديكتر فعلا به شياطين است لذا بگو: من الرجس النجس
الخبيث المخبث الشيطان الرجيم
(540).
پس از نشستن بگو: خدايا! همان طورى كه خوراك
گوارا به سلامت به من خوراندى، همينطور هم كثافتش به سلامت بيرون رود.
خدا كند پيش از آنكه نعمت از انسان گرفته شود، انسان نعمت شناس
گردد. پيش از آنكه راه بول يا غايط بند بيايد، حبسالبول بگيرى و تو را بيمارستان
ببرند و ميل بزنند تا قطره بول بيايد. حالا شكر خدا را بكن
(541).
همين بول اگر بماند، هلاك مىكند. اگر كسى مبتلا بشود مىفهمد چيست.
يكى از رفقاى مرحوم، چند دفعه به خودم مىگفت:
وقتى كه در مستراح بول به راحتى مىآيد چون مدتى گرفتار حبسالبول شدهام، مىخواهم
سجده شكر كنم؛ ولى چون ميسر نيست به عنوان سجده، پيشانىام را روى دستهايم مىگذارم.
در روايت دارد كه در مستراح يكى ملكى است كه هنگام خروج غايط پشت
گردن شخص مىزند كه نگاهى به غايطش بكند. ببين چه از تو بيرون مىآيد. وقتى راه
مىروى ببين حامل چه هستى؟ اين همان است كه ديروز برايش كلاهبردارى مىكردى و كم
مىدادى. غش در معامله مىكردى. پس حالا به بازار مىروى، حرص نزن، عبرت و انتباه
را مداومت بده.
كعبه نخستين پرستشگاه انسان
مثالى هم براى اشرف بقاع روى كره زمين بزنم. بلا شك به نص قرآن
مجيد
(542)
نخستين معبدى كه براى بشر در نظر گرفته شد، كعبه مقدس در سرزمين مكه است كه اسباب
بركت و هدايت خلايق مىباشد.
آى حاجيها و عمره كنندگان! شما راه ايمان و يقين را مىخواهيد طى
كنيد پس همهاش در بازار و فكر خريد سوغات نباشيد بلكه مقدارى هم صرف تفكر و در
نتيجه عبرت گرفتن باشيد. اينجا جايى است كه آدمى بايد بهره ببرد. مختصرا عرض
مىكنم: اول متوجه باش! اين اولين قطعه از زمين است كه ذات اقدس احديت آن را اختيار
كرد كه مؤمنين اينجا او را بپرستند. خالق عالم. خالق همه كرات اينجا را انتخاب
فرموده است. به پيغمبران خود سفارش اين قطعه زمين را كرد و براى ساختمانش افضل و
شريفترين دستها را مأمور كرد. در ميان پيغمبران پس از خاتم الأنبيا حضرت محمد (صلى
الله عليه و آله وسلم)، حضرت ابراهيم (عليه السلام) از همه پيغمبران برتر است.
حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين بنا را با همكارى اسماعيل
ذبيحالله بنا كرد
(543).
اسماعيل سنگ مىآورد و ابراهيم بنا مىكرد مكانى كه به دست چنين پيغمبرى با همكارى
حضرت اسماعيل بنا گرديد.
پيغمبران خدا در اين محل طواف كردند. آقايانى كه طواف مىكنيد
مواظب باشيد اينجا خيلى وقار و ادب مىخواهد. پا جاى پاى محمد (صلى الله عليه و
آله وسلم) مىگذاريد. اولياى خدا اينجا طواف كردهاند اصلا نظر به كعبه كردن خودش
عبادت است
(544).
نجات كعبه از اصحاب فيل
به كعبه بنگر، فورا ياد كن چهارده قرن قبل را كه ابرهه مقتدر با
لشكرى كه همه فيل سوارانند از يمن آمده تا اين اساس را بهم بزند و خراب كند؛ طورى
كه همه قريش و اهل مكه شهر را خالى كرده و فرار كردند؛ چون مقاومت فايده نداشت.
جناب عبدالمطلب جد پيغمبر به عبدالله فرزندش فرمود:
برو بالاى كوه ابوقبيس و ببين چه مىبينى؟.
عبدالله گفت: از سمت دريا لكههاى سياهى مانند
ابر بر مىآيد.
لشكر ابابيل - كه همان پرستوها باشند - آمدند هر كدام سه ريگ هر يك
به اندازه نخود، يكى به منقار و دو تا به هر يك از پاهايش. هر كدام از اين پرستوها
مأمور كشتن سه نفر شدند. هر ريگى به سر فيل سوارى مىافتاد، از پايين او بيرون رفته
و از شكم فيل خارج مىگرديد
(545).
همه با آن تنه تنومند مانند كاه جويده شده گرديدند. چنين لشكر انبوهى از بين رفتند
به قسمى كه ماده تاريخ عرب شد، از بس مهم بود. چنين جايى است كه ذات اقدس احديث نظر
لطف به آن دارد، پس اينجا خيل خاضع باش و ادب كن. عبد ذليل و مشت خاكى، به بساط رب
العالمين پروردگار خودش و همه موجودات وارد گرديده است.
كبوتران حرم و احترام كعبه
فيه ءايت بينت
(546)؛
يعنى آيات بينات در مسجدالحرام. چقدر كبوتر است گندم مىريزند براى آنها. خيلى
زيادند. اين همه كبوتر و تمامشان هم در يك مكان نيستند. پرواز مىكنند. در طيران به
آنها نگاه كن. موقعى كه رو به كعبه مىآيند از بالاى كعبه رد نمىشوند. خودم اين
موضوع را زياد مطالعه كردم. پرنده از بالاى كعبه رد نمىگردد. از آن عجيبتر فضله
نمىاندازند. اگر مثلا چنين پرده و خانهاى در فضايى با اين همه كبوتر باشد. آيا
اين پرده از فضله خالى مىماند؟ كبوتر روى پرده مىنشيند اما يك فضله ديده نمىشود.
محترم است! عزيز است! حيوان هم تكوينا اينجا ادب دارد. تو كه عاقل هستى، بايد هزار
برابر رعايت ادب و احترام را بكنى.
بعضى حج كه مىروند به قول آقا على (عليه السلام) اميرالمؤمنين
وقتى كه بر مىگردند مثل كسى كه از مادر متولد شده است، به پاكى اول بر مىگردد،
اما بعضى هم مانند شترهايى كه به عرفات مىروند و بر مىگردند هيچ تغييرى
نكردهاند. خدايا! تو حج خانه ات را با عبرت نصيب ما فرما. با توجه باشيم و بهره
ببريم.
پسران حضرت آدم عبرتى براى
بنىآدم
اى طالب يقين! تو بايد راه و روش پيشينيان را سرمشق قرار دهى تا به
فرمايش على (عليه السلام) برسى كه: هركس نجات يافت به واسطه
بندگى خدا بود چنانچه هركس هلاك گرديد به واسطه نافرمانى كردن دستورات خداوند بوده
است
(547).
نگاهى به قهقرا بكن و حالات گذشتگان را متوجه باش. از همان اول آدم ابوالبشر و
فرزندانش را در نظر بگير. آنكه نجات پيدا كرد و آنكه هلاك شد در نظر داشته باش كه
دو پسر آدم، هابيل اهل نجات و سعادت، قابيل ملعون، مطرود، مخذول و هلاك ابدى. دو
پسران يكى از پيغمبران، چه شدند؟ خدا در قرآن داستانشان را ذكر مىفرمايد تا هميشه
مردمان عبرت بگيرند. چرا يكى چنين و ديگرى چنان شد؟ حسد. چرا قربانى هابيل قبول شد؟
چرا هابيل نزد حضرت آدم عزيزتر باشد و جانشين پدرم باشد
(548)؟!
برادرها! و خواهرها! پس شما حسد برادر و خواهرت را نبر تا چه رسد
به ديگرى. اى همكار! حسد همكارت را نداشته باش. نگو چرا جلو افتاد؟ چه فايده؟ چه
شده كه يك ميليون گيرش آمده، آخرش را بنگر كه چه مىشود؟ آنوقت روى حسادت، چه
گناهانى كه مرتكب مىشود؛ اما اگر از همان اول جلويش را گرفته بود؛ يعنى آخر كار را
ملاحظه مىكرد، به اين بلاها مبتلا نمىشد.