ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۵ -


دنيا از ديدگاه على (عليه السلام)

همراه رئيس الموحدين اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيا و از ديد على (عليه السلام) نگاهى به دنيا كن و ببين چه مى‏فرمايد:

اگر روى كره خاك ممكن بود كسى به تمام آرزويش برسد و هستى ابدى پيدا كند و از مرگ مى‏توانست فرار كند، آن‏كس منحصرا جناب سليمان بن داوود است؛ زيرا از اولين و آخرين، آن سلطنت و زندگى كه براى سليمان پيش آمد، براى هيچ‏كس پيش نيامد و نخواهد آمد (468).

ملك ظاهرى و ملك معنوى و مقام نبوت. ملك ظاهرى‏اش نه مانند اسكندر و غيره بلكه سخر له ملك الجن و الانسطايفه جن در روايات ذكر شده است كه نسبت به بشر، قوه و قدرتش يك صدر برابر و بيشتر است. ده جن اگر در لشكر باشد؛ مثلا فرمانده مى‏تواند قشون هزار نفرى يا بيشتر را منكوب كند.

بس است در قدرت جن كه عفريتى به سليمان گفت: تخت بلقيس را از پانصد سال راه قبل از اين‏كه از جايت برخيزى، مى‏آورم. مخلوق عجيبى است. لطيف است و از بشر قوى‏تر و سريع‏تر است. سليمان هم بر همه جن و انس سلطنت داشت. 25 فرسخ دست راست را اختصاص به قشون انس و 25 فرسخ دست چپ را اختصاص به قشون جن داده بود. آنچه امر مى‏كرد، فورى اجرا مى‏شد. براى اداره خوراك همين قشون عظيم سليمان امر كرد بايد ديگهاى عظيم درست شود (469). جنها از كوهها سنگها مى‏آوردند و ديگى مى‏ساختند كه بيست شتر در آن، جا مى‏گرفت. ديگ ديگرى، يك صد گوسفند در آن طبخ مى‏شد. نردبان كنار ديگر مى‏گذاشتند و شترها و گوسفندها را در آن مى‏ريختند. خدا باد را براى او مسخر كرده بود (470). بساطى كه داشت، خود و وزرايش روى آن بساط مى‏نشستند و به باد امر مى‏فرموده آن را بلند كند و هرجا مى‏خواست او را مى‏برد. صبح از شام حركت مى‏كرد، نهار ظهر را مدائن كنار بغداد فعلى مى‏خورد. راه يك ماهه را نصف روزى مى‏پيمود و عصر، استخر فارس بود.

اين‏قدرت، سلطنت، مملكت و دارايى كه چيزى فرو گذار نشده بود، راستى كه نمونه بود.

حضرت على (عليه السلام) مى‏فرمايد: سليمانى كه مسخر شد براى او ملك و جن و انس و نبوت و سلطنت معنوى، آن روزى كه سليمان مدتش تمام شد و آخرين لقمه‏اى كه مقدرش بود خورد، آخرين قطره آبى كه بنا بود اين‏جا بخورد، تمام شد، او را بردند. در روايات صحيحه دارد: سليمان به سن پانزده سالگى بود كه پدرش داوود از دنيا رفت و سلطنت به او منتقل شد و چهل سال هم سلطنت كرد. 55 سالگى بود. روزى يكى از كاخهايى كه جنها برايش ساخته بودند، قصرى از آبگينه چهار سمتش آيينه‏كارى بود و هر وقت سليمان مى‏خواسته لشكر و بساطش را تماشا كند، به بالاترين غرفه آن مى‏رفت و آنگاه در آينه‏ها نگاه مى‏كرد و اوضاع شهر و لشكر را بازرسى مى‏نمود.

روزى گفت: امروز مى‏خواهم به راحتى بگذرانم و خبر ناراحتى هم نشنوم. هيچ‏كس نبايد بيايد و بر من وارد شود. سليمان عصا را به دست گرفت و داخل قصر آبگينه شد. تكيه به عصا زده تماشا مى‏كند كه ناگهان ديد يك نفر جوانى به سرعت بالا مى‏آيد. سليمان وحشت كرد. تا آن شخص نزديك شد، پرسيد: من ادخلك الدار؛ كى تو را به قصر داخل كرد؟ كى به تو اجازه داد بيايى؟

او پاسخ داد: رب الدار؛ صاحبخانه مرا فرستاده است. سليمان فهميد ملك است و صاحبخانه خداست‏ (471). (خودت مال خدا هستى پس اين‏قدر مال من، مال من نكن‏ (472)). سليمان فهميد مأمور الهى است لذا فرمود: نعم من انت؛ بسيار خوب حالا كيستى؟ جواب داد ملك الموت هستم كه به اين صورت آمدم. سليمان ناراحت شد.

ان هذا الموت يكرهه   كل من يمشى على الغبر (473)

سليمان پرسيد براى ديدنم آمده‏اى يا براى جان گرفتنم؟ گفت: براى جان گرفتنت.

سليمان فرمود: پس مهلتى ده تا جانشينى معين كنم، وضع ساختمانها، لشكرها و امور كشورى را معين نمايم. ساختمان بيت‏المقدس را تازه تمام كرده بود، گفت: مى‏خواهم نظمى به آن بدهم. عزرائيل گفت: خير. حتى به نشستنش و خوابيدنش هم مهلت نداد لذا در حالى كه سليمان تكيه به عصا داده بود، مرد؛ چون نهى كرده بود كسى داخل شود، جن و انس و لشكريان حرم مى‏ديدند سليمان ايستاده است، تا يك سال كسى جرأت نكرد نزديك برود. يكى مى‏گفت: سليمان سحر كرده. ديگرى مى‏گفت: عمدا چنين كرده تا نافرمانانان را عقوبت كند.

اجنه هم از ترس سليمان كار مى‏كردند. يك سال بدين منوال گذشت. وقتى اراده الهى شد موريانه مأمور گرديد چوب عصا را جويد (474). وقتى عصا پوك و توخالى شد، بدن سليمان نيز سرنگون گرديد.

جز اين موريانه كسى نبود كه به ايشان بفهماند سليمان مرده است و اگر مى‏دانستند مدت يك سال در اين زحمت باقى نمى‏ماندند.

على (عليه السلام) نتيجه مى‏گيرد عبرت و فطانت را. آى انسان! اگر مؤمن راستى هستى. لازمه ايمان عبرت است. از استوانه‏هاى ايمان، يقين و از شعبه‏هاى يقين، عبرت است. حيوان عبرت نمى‏گيرد.

گرگ اجل يكايك از اين گله مى‏برد   وين گله را ببين كه چه آسوده مى‏چرند (475)

اگر انسان هم عبرت نگيرد، با حيوان چه فرقى دارد؟

شاد شدن حضرت فاطمه (عليه السلام) از شنيدن خبر وفات خويش‏

گفتم در روايت دارد سليمان تا اسم ملك‏الموت را شنيد، لرزيد وحشت كرد. گفتم مگر مى‏شود كسى كه اسم مرگش را شنيد و نه تنها نترسيد بلكه شاد هم شد، آن بى‏بى عالم هجده ساله رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) است. زهراى عزيز است. چه مقام يقينى و چه دل پاكى!

هنگامى كه پيغمبر مى‏خواهد بميرد، زهرا گريه مى‏كند. صورت روى پاهاى پيغمبر گذاشته مى‏نالد. پيغمبر او را صدا زد: نزديك بيا. قطيفه را بر سرش كشيد و چيزى در گوشش فرمود كه فاطمه با خوشحالى برخاست.

بعدا عايشه از او پرسيد: آن روز پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) چه در گوشت فرمود كه گريان بودى ولى شاد شدى؟.

گفت: پدرم بشارت داد و فرمود: بعد از من خيلى در دنيا نمى‏مانى و اول كسى هستى از اهل بيت من كه به من ملحق مى‏شوى.

صبت على مصائب لو أنها   صبت على الأيام صرن ليالي (476)

ان فى خلق السموت و الأرض و اختلف اليل و النهار لايت لأولى الألبب * الذين يذكرون الله قيما وقعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموت و الأرض ربنا ما خلقت هذا بطلا سبحنك فقنا عذاب النار (477).

يقين كردن به مراتب توحيد افعالى‏

گفتيم كه اقل واجب در مقام يقين اطمينان است؛ يعنى يقين به حدى برسد كه مطمئن شود لا اله الا الله، محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) رسول الله و رازق، مدبر، اداره كننده خلق، دادرس و فريادرس، جان دهنده و گيرنده، همه خداست... .

انسان بايد از مراتب توحيد افعالى مطمئن القلب گردد به نحوى اگر تمام خلق برخلاف او باشند، هيچ تزلزلى در اعتقادش حاصل نشود. همه بگويند اسباب ولى او مى‏داند مسبب الأسباب كار كن است. قوت قلبش خداست. تكيه‏اش خداست. به معاد مطمئن باشد كه پس از مرگ جزاست‏ (478). انسان از چهار طريق به يقين مى‏رسد: فطانت، حكمت، عبرت و تنبيه از حال گذشتگان. فطانت - كه همان زيركى و تيزهوشى است - حكمت دانايى و خرده‏بينى است. تميز باقى و فانى دادن. تميز ميان صار و نافع دادن است. عبرت آن است كه انسان از نتيجه موضوعى پند بگيرد و مانند آن را انجام دهد، يا ترك كند.

مى‏گويند اگر خر يك دفعه پايش در سوراخى رفت، بار ديگر از آن راه نمى‏رود. اين همان عبرت است. انسان بايد در حد حيوان، از موضوعى متذكر شود، از امثال و مانند آن؛ مثلا مى‏بيند بشر يكى‏يكى مى‏ميرند؛ جوان مرد، سالم مرد، پس من هم مى‏ميرم و فكر بار سفر بستنم باشم. از مثل سرايت كند به حكم مثل.

لزوم عبرت گرفتن از دنيا

امروز مى‏خواهيم ببينيم مى‏شود با هوش و صاحب حكمت و عبرت گرديم و چكار كنيم؟ امر كلى ذكر مى‏شود. آى انسان! مادامى كه آرزوها و هوسها در تو است، بالاستقلال به دنبال شهوات دنيا مى‏گردى، مادامى كه خودبين، خودپرست و راحت طلب هستى، فطانت، حكمت و فهم روحانى پيدا نخواهى كرد.

تا وقتى تمام هوش انسان در شكم پرستى است، لباس نرم، نازك و زيبا بپوشد و دنبال مسكن، همسر و شهوات مى‏گردد، خودش را مى‏خواهد جلوه دهد، راحت و آسايش خودش را مى‏خواهد، يقين بدانيد فهم روحانى و معنوى (فطانت، حكمت، عبرت و تنبيه) كه مقدمه يقين است، پيدا نمى‏شود.

به بره علف مى‏دهى بخورد و چاق شود تا سرش را ببرى و بخورى. اگر بره هدف تو را مى‏فهميد آيا علف را مى‏خورد؟ ولى هوشش در اين چيزها نيست بلكه هوشش در خوردن است. حدش اين‏جاست و بالاتر نمى‏رود كه فكر كند بگويد اين همه يونجه براى چه به من مى‏دهند؛ اما تو اى انسان! مى‏توانى اين فكر را بكنى. اگر نكردى مانند بره هستى. اگر تمام هوشت شكم، فرج، لباس و مسكن و زر و زيور باشد، حركت عرضى، كجا تو عبرت‏گير مى‏شوى؟ كجا خداشناس مى‏شوى؟ و به حقايقى سر در مى‏آورى؟

لزوم توجه داشتن به خالق هستى‏

مادامى كه انسان چشمش به انگور شيرين مى‏افتد، جذابيت طعمش او را به اشتها مى‏آورد. كجا به فكر انگور ساز مى‏افتد؟ خدا در شخص، دو دل قرار نداده‏ (479)، بايد يك طرفه شد. وقتى تمام هوش در جهات نفسانى است، كجا هوش به سازنده مى‏رود. هنگام زمستان، درخت همين انگور، خشكيده بود. باران به باغ ديم و درختان مو باريد، برگهاى سبز خوشه‏هاى كوچك و دانه‏هاى ريز در نهايت كوچكى و ترشى پيدا شد، آن‏وقت در ظرف دو سه ماه حركت وضعى و كيفى و اين همه حركات در اين خوشه انگور آشكار مى‏گردد و روز به روز معلوم نمى‏شود، ولى هفته به هفته معلوم است. كم‏كم بزرگتر و شيرين‏تر مى‏شوند تا وقتى برسند. خدايا! اين شيرينيها كجا بوده است؟

اين درخت خرما از كجا شيرينى آورد؟ كى آن را ساخت؟ هسته وسط خرما دو تكيه‏گاه آن است، چگونه پوستها در اطرافش كشيده شد؟

روايت دارد: وقتى ميوه‏اى تازه براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) مى‏آوردند، اول آن را مى‏بوسيد سپس ميل مى‏فرمود. گلى كه به پيغمبر مى‏دادند، پيغمبر مى‏بوييد، مى‏بوسيد و روى چشمش مى‏گذاشت‏ (480).

چگونه خداوند قدرت نمايى كرده؟ اين بوها كجاست؟ نزد همان كسى كه شامه را براى تو درست كرده است كه تو اين گل را ببويى و لذت ببرى و الله‏اكبر بگويى، آن وقت دنبال اصلش بگردى كه اصل آن محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) است.

استشمام بوى محمد و على (عليه السلام) هنگام مرگ‏

يكى از علما مى‏فرمود: عمه‏اى داشتيم؛ پيرزن محترمه‏اى كه تعبدياتش فوق‏العاده و مخصوصا علاقه‏اى به سادات داشت. تا شب آخر عمرش، عمه از داخل اتاق صدايمان زد و همه دورش جمع شديم. گفت: مى‏خواهم خداحافظى كنم، آيا مى‏شنويد؟ چرا همراه من صلوات نمى‏فرستيد. قسم مى‏خورد من، پدرم و مادرم كه در آن اتاق آمديم، متوجه شديم بوى مشك، اتاق را پر كرده است آن وقت عمه مى‏گويد: بوى محمد و على است و بعد به پدرم گفت: دعاى عديله بخوان و سپس گفت: بچه‏ها بروند و بالأخره به رحمت خدا رفت.

اين بوها را كه در انواع گلها و ريحانها مى‏بينى، تمام نمونه‏اى، رشحه‏اى از خزينه خداوند هست - خزينه بوى گل نزد خداست‏ (481). محمد و آل، اصل آنهايند. همچنين شيرينيهايى كه در رطب، خرما و انگور مى‏بينى در اين عالم ماده، قطره‏اى چكيده و پخش شده است، اصل آن حوض كوثر است كه به دست على بن ابى طالب است. جمالهاى ديگر آن هم همين است.

وصف حوريان بهشتى‏

فطانت، حكمت، عبرت. آدم عاقل قطره را كه مى‏بيند، دنبال خزينه مى‏گردد. اى كسى كه جمال را درك مى‏كنى ولى محدود، برو دنبال اصل آن. خوشگليها را مى‏بينى در حالى كه رشحه‏اى از ظهور جمال در عالم ماده است كه كوتاه بينها پيششان مهم مى‏آيد، دنبال اصل آن برو.

مروى است كه اگر حورى از حوريان بهشتى در اين عالم ماده بيايد، تمام مردم اين عالم به زمين مى‏افتند و هيچ‏كس طاقت ندارد با اين بدن، جمال حور را مشاهده كند؛ اما نسبت به زنها، هر زنى كه بهشتى شود؛ جمالش از حورالعين بيشتر است؛ دختر شانزده ساله محشور مى‏گردد.

يكى از بزرگان مى‏فرمايد: شبى در عالم رؤيا ديدم حورى را كه دو گونه آن متلألى است. پرسيدم اين تلألو از كجاست؟ گفت: اشك چشم سحرهاى تو است كه بر جمال من مى‏افزايد.

اما نسبت به ازدواجش هر زن كه بهشتى شد، شوهرش هم كه در بهشت است، با اوست. هم قرآن‏ (482) و هم اخبار گوياى اين مطلب است و اما مسأله هوو دارى آن‏جا نيست. زن بهشتى و حور هم دو طالب هم و با هم مأنوس هستند و وضع ديگرى است. روحانيت، وحدت و محبت است. مطالب فوق ادراك عقول جزئى است كه بشود پى‏برد. هركس در بهشت است، اهل محبت و وحدت است (483).

اگر انسان در بهشت ببيند مؤمنى مقامش از او بالاتر است، كيف مى‏كند. آن‏جا ديگر من و تو نيست وگرنه دنيا مى‏شود و بلا و بال.

ام‏سلمه شوهر اولش در جبهه جنگ كشته شد. پس از آن سرپرست نداشت. رسول خدا او را در نكاح خود آورد. از پيغمبر مى‏پرسد زنهايى كه شوهر كرده‏اند (مانند خودش) در بهشت چه مى‏شوند؟

حاصل روايت شريفه فرمود: لها الخيار؛ اختيار با خودش است، با شوهر اول يا دوم ازدواج كند.

ام سلمه كيف كرده گفت: يا رسول‏الله؟ چطور شما را رها مى‏كنم؟.

دعاى حمله عرش به مؤمنين است كه در سوره مؤمن نقل فرموده است از آن جمله عرض مى‏كند: پروردگارا! همسران و فرزندان مؤمنين را كه صالح بودند، در بهشت به آنان ملحق فرم (484).

خداوند رازق انسانها

فطن باشيد. نمى‏گويند پول را دور بينداز. چيز نخور. مى‏گويند در تله و دام نيفت كه بگويى همين و لا غير. اى عاقل! اصلش را بطلب. اين را داشته باش؛ اما دنبال اصلش بگرد. مكرر گفته‏ام قطره است. نمى‏گويم باغ و باغچه را دور بينداز. مى‏گويم خيال نكنى اين آسايشگاه است.

رسول خدا فرمود: جاى يك تازيانه در بهشت افضل است از تمام ملك دنيا. يك وجب جا در بهشت داشته باشى، آسايشگاه آن است. دنبال آن بگرد. كارى بكن خانه آخرتت آباد شود. بين تو و على فاصله نيفتد. شما كه دنيا را ديديد پس پى به آخرت ببريد. عالم هستى رو به تكامل است. هر موجودى چنين است. آن‏وقت اگر آدمى نيست شود، برخلاف وضع عالم وجود است. بايد با مرگ بهتر و كاملتر شويم نه اين‏كه نيست شويم. اين معناى فطانت است. وقتى اين را مى‏فهميد كه تمام هوش به خوشيهاى دنيا نرفته باشد وگرنه از حكمتها و عبرتها باز مى‏ماند.

معناى فطانت، زيركى و هشيارى آن است كه آدمى از امور جزئى، پى به امر كلى ببرد. مى‏بينى هر موجودى و هر صاحب حياتى رزقش همراهش هست. بچه رزق هم همراه اوست. آيا آدمى نبايد عبرت بگيرد و انتقال پيدا كند. جنبنده‏اى نيست مگر اين‏كه روزى‏اش بر خداست. رزق با خداست‏ (485). ديگر غصه روزى خوردن يعنى چه؟ شايد كم شد، شايد چه شد يعنى چه؟ تا روز آخر، رزقت مى‏رسد. بعضى از قحطى مردند. نه اين‏كه خدا رزقشان نداد بلكه حد اجل همين بوده است. موقع مرگ كه رسيد، ديگر اگر هم بوده از گلو پايين نمى‏رفت. هيچ‏وقت عاقل غصه روزى نمى‏خورد. اگر اهل تفطن، حكمت و عبرت باشد، آيا نبايد حكم كلى از آن بفهمد؟ هر مصنوعى، صانعى، مدبرى و مديرى دارد. همه كاره تو، خالق تو است. رازق تو هم هست.

در قرآن، خداوند قسم خورده است؛ قسم به پروردگار آسمان كه رزق شما بر عهده اوست. خدا را فراموش نكنيد. اين‏قدر در جهات حيوانى فرو نرويد، نمك‏شناس شويد.

تدبير مرحوم مجلسى اول در اصلاح لوطيهاى اصفهان‏

يك‏نفر حاجى مؤمن از ارادتمندان مرحوم مجلسى، لوطيهاى محل، دورش را گرفتند و گفتند: امشب مى‏خواهيم خانه تو بياييم.

حاجى از يك طرف مى‏بيند اگر آنها بيايند با وسايل لهو مى‏آيند و مشغول فسق مى‏شوند و از طرف ديگر، اگر آنها را رد كند و جواب گويد، چگونه با لوطيها طرف شود، مرتبا برايش زحمت ايجاد مى‏كنند. ناچار شد به مرحوم مجلسى پناهنده شود و گرفتارى‏اش را ذكر كرد. مجلسى فكر كرد و فرمود: بگو بيايند. من هم مى‏آيم (بعضى لوطيها از بعضى مقدسها بهترند. ديگر غرور ندارند؛ اما انسان مقدس، نصيحت بردار نيست و غرور او را هلاك كرده است و عجز گاهى لوطيها را نجات مى‏دهد.

مرحوم مجلسى اول، مجلس پيش از آن‏كه لوطيها بيايند وارد شد. پس از آن‏كه لوطيها آمدند، لوطى باشى ديد مجلسى، موى دماغشان شده با بودن او نمى‏شود كارى كرد. اجمالا پيش خود خيال كرد حرفى بزند تا مجلسى قهر كند و برود آن‏وقت آزاد شوند. گفت: جناب آقا! مگر راه و روش ما لوطيها چه عيبى دارد كه به ما اعتراض مى‏كنيد.

فرمود: چه خوبى در شما هست كه آن را مدح كنيم.

گفت: هزارها عيب داريم؛ اما نمك شناسيم؛ اگر نمك كسى را خورديم، ديگر به او خيانت نمى‏كنيم و تا آخر عمر، يادمان نمى‏رود.

مجلسى فرمود: اين صفت خوبى است؛ ولى آن را در شما نمى‏بينم.

لوطى باشى گفت: در اين اصفهان از هركس مى‏خواهيد بپرسيد ببينيد ما نمك چه كسى را خورديم كه به او بد كرده باشيم.

مجلسى فرمود: خود من گواهى مى‏دهم كه شما همه نمك به حراميد! با خداى خود چه مى‏كنيد؟ آى نمك خدا خورها و نمكدان شكنها! اين همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و اين همه سركشى كردن و پيروى از نفس و هوا؟.

اين كلمه مجلسى كه عين واقع و حقيقت بود، در همه آنها اثر كرد (لوطى است نه مقدس مغرور). گنهكارى كه گناه او را سر به زير كند، خوش به حالش، ولى واى از مقدسى كه عبادت او را مغرور كند.

لوطيها سر خجلت به زير انداختند و هيچ سخنى نگفتند، سكوت مطلق. پس از مدتى همه رفتند. صبح اول وقت، لوطى باشى درب خانه مجلسى را كوبيد و گفت: آقا! ديشب ما را آتش زدى، ما را آگاه كردى پس ما را توبه بده.

مجلسى هم لطف مى‏كند آنها را به فعل توبه و تدارك گذشته وا مى‏دارد.

ما هم در عمرمان چقدر نمك به حرامى با خدا كرديم. نعمت خدا را از خودمان ديديم. همه‏اش من، زرنگى من، قلم من... چقدر خدا را فراموش كرديم يا پاى مخلوقى را به ميان كشيديم. اگر فلانى نبود، هلاك شده بودم. بيا ماه‏رمضان در خانه خدا اظهار شرمسارى كن از انواع خيانتها... .

أنا الذى لم استحيك فى الخلأ و لم اراقبك فى الملأ و انا صاحب الدواهى العظمى، انا الذى على سيده اجترى، انا الذى عصيت جبار السماء، انا الذى اعطيت على معاصى الجليل الرشى‏ (486).

وجوب يقين به ولايت و امامت اهل‏بيت (عليه السلام)

امروز كه نيمه ماه مبارك رمضان است، بنابر روايات صحيحه از طريق شيعه و سنى، مطابق با روز ولادت با سعادت امام دوم حضرت مجتبى (عليه السلام) است كه در سال سه يا چهارم هجرى در مدينه منوره متولد گرديده است. به اين مناسبت، بحث امروز ما راجع به يك رشته يقين يعنى يقين به امامت و ولايت مى‏باشد.

گفتيم دومين پايه ايمان، يقين است. يقين به توحيد و و افعال الهى تا يقين به معاد.

يكى از شعب يقين كه بر هر مسلمانى تحصيل آن واجب است، يقين به امامت، وصايت و وجوب تبعيت و محبت دوازده نور پاك، انوار طيبه و دودمان طاهره است كه اول آنان على بن ابى طالب و آخرشان حجة بن الحسن (عليه السلام) مى‏باشد. واجب است انسان به امامت آقايان به طورى يقين پيدا كند كه هرگز متزلزل نشود.

ديده شده برخى از مسلمانان بى‏يقين، با يك مسافرت به كشورهاى اسلامى غير شيعى، متزلزل مى‏شوند. يا با يك شبهه شيطانى، متأثر مى‏گردند.

مثلا شما مى‏گوييد: اشهد ان عليا ولى‏الله، در حالى كه خدا از ناتوانى، ولى نمى‏گيرد (487). خدا سرپرست ندارد. شما مى‏گوييد على ولى خداست، خدا كه ولى و سرپرست ندارد. اين ساده لوح هم تصديق مى‏كند. اول بيا بپرس ببين او كه مى‏گويد: اشهد ان عليا ولى‏اللهنه اين‏كه على، سرپرست خداست. لعنت به كسى كه چنين بگويد! ما مى‏گوييم على، ولى از طرف خداست. ولى بر مؤمنين است و خدا او را ولايت بر مؤمنين داده است. ولى‏الله است. داراى ولايت الهى است، از ولايت به معناى محبت است. سرور جميع اوليا على بن ابى طالب است.

فلسفه وضو

انسان تا وقتى به مقام يقين نرسيده، با يك شبهه‏اى متزلزل مى‏گردد؛ مثل آن جاهل كه گفته بود راه و روش سنى‏ها پيش من بهتر است از اين راه و روش شيعه؛ چون وضو كه مى‏گيرند پايشان را هم مى‏شويند، شيعه‏ها چون نمى‏شويند، با پاى بوگندى به مسجد مى‏آيند، پس روى اين ميزان كار سنى درست است و كار شيعه خراب. چقدر جهالت! شيعه كه مى‏گويد مسح پا، روى حكم قرآن و اهل‏بيت است. قرآن مى‏فرمايد: مسح كنيد سر و پاهايتان ر (488). اهل‏بيت هم همين‏طور دستور داده‏اند. شما شافعى و ابوحنيفه را گرفتيد. آنها مى‏گويند: (وارجلكم) (به فتح) عطف به (فاغسلوا) است؛ يعنى پاها را هم بايد بشويند.

ما تابع ظاهر قرآن و فرمايش اهل‏بيت هستيم. سنيها هم تابع ابوحنيفه‏اند حشرهم الله مع ائمتهم.

ديگر آن‏كه پا شستن، نظافت و غير از وضو است. وضو عمل خاصى براى طهارت معنوى است نه ظاهرى. بلى ممكن است بالتبع پاكيزگى بعضى از اعضاى بدن هم باشد. با صابون و شستشو كه بهتر پاك مى‏شود، پس بگوييم با صابون وضو بگيرند، وضو به همان طرزى كه فرموده‏اند اطاعت امر شود تا حدش پاك شود. غسل كنى تا آن كثافت معنوى از تو بيرون رود.

اما پاكى جسم اگر كسى غسل كند به قصد اين‏كه بدنش لطيف شود، غسل باطل است و وضويش صحيح نيست. پاك شدن ظاهر جسم، على حده است. النظافة من الايمان‏ (489). بر هر مسلمانى لازم است بدنش را نظيف نگهدارد و كثيف نباشد. خصوص در اجتماع مسلمين كه مى‏خواهد وارد گردد، عطر زده وارد خانه خدا گردد. اين موضوع كارى به وضو ندارد. تو كه مى‏گويى آنها كارشان بهتر است، پا شستن غير از مسح براى وضو است. آن هميشه خوب است، شبانه روز چند مرتبه پايشان را بشويند كه بوى عرق ندهد و اسباب زحمت كسى نشود؛ اما نه اين‏كه طهارت معنوى از آن حاصل شود.

استنكاف از گفتن شهادتين هنگام مرگ!

اى مسلمان! بايد به حد يقين برسى تا با شبهه‏اى متزلزل نشوى. از همه بدتر، ساعت مرگ به شبهه‏اى از پا در نيايى.

در سابق جگر فروشى بوده كه هفده قرآن جمع كرده بوده و در كيسه‏اى مدتها پس‏انداز كرده بوده و خيل هم به آن علاقه‏مند بوده است. مرگش كه مى‏رسد در حال احتضار به او تلقين مى‏كنند و شهادتين را مى‏گويد اما اشهد ان عليا و الائمة احد عشر من ولده حجج‏الله؛ گواهى مى‏دهم كه على و يازده فرزندانش به حق و مفترض الطاعه هستند. را نمى‏گفته است. هرچه به او مى‏گفتند، نمى‏گفت. از حسن سعادتش حالش بهتر شد و خدا مهلتش داد تا نزديك مرگ رفت و خدا او را برگرداند. بعد از او پرسيدند آن روز چرا شهادت به ولايت نمى‏دادى؟ تو كه يك عمر دم از على و حسين (عليه السلام) مى‏زدى؟

گفت: حقيقتش اين است كه ديدم يك نفر كيسه پولى را آورد جلو من مى‏گفت: اگر بگويى، همه اين پولها را از بين مى‏برم. من هم به آن پولها علاقه‏مند بودم لذا آن شهادت را نمى‏گفتم!.

چون انسان به يقين نرسيده، با يك امر جزئى، ول مى‏شود. خدا نكند مال و جاه دنيا در دل جا كند. در نهايت خطر است: يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك.

دعاى غريق است كه امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: در آخرالزمان شخص صبح مى‏كند در حالى كه با دين و عصر مى‏كند در حالى كه بى‏دين است.

راوى عرض مى‏كند: يابن رسول‏الله! اگر ما در آن زمان باشيم چه كنيم؟.

حضرت مى‏فرمايد: عليكم بدعاء الغريق: ياالله؟ يارحمن! يارحيم! يامقلب القلوب! ثبت قلبى على دينك‏ (490).

امروز كه ولادت امام حسن (عليه السلام) است بايد يقين كنيم كه آن حضرت امام دوم و واجب‏الاطاعه وصى پيغمبر است. دومين نفر از آن دوازده نفر است. از كسانى كه كشتى نجاتند نه اين‏كه فقط تا نام حسين (عليه السلام) را مى‏برند آقا مظلوم بوده و از عزادارانش فرياد رسى مى‏كند بلكه واجب است بدانيد كه آقايان چراغ هدايت خلق‏اند. انوار الهى‏اند كه مردم به صراط اينان راه روند. به هدايت آنان مهتدى شوند. راه سعادت يعنى پشت سر على (عليه السلام) و يازده فرزندش باشيم. صراط مستقيم ايشانند كه اگر كسى از راه آنان منحرف گرديد، از اسلام حقيقى دور افتاده است.

ائمه (عليه السلام) شفاعت كنندگان مردم‏

ايشانند وسايط الهى و شفعا. فرداى قيامت حساب خلق با ايشان است‏ (491). سلاطين عالم و برزخ و قيامت ايشانند كه بهشتى را در بهشت جا مى‏دهند و جهنمى را به جهنم مى‏افكنند (492). پروردگار عالم، خالق كل جل جلاله جسم نيست. صورت نيست. اين افعال را به وسائل انجام مى‏دهد، بايد به حساب خلق رسيدگى شود، پس بايد مظهر تام و اتمش عدل و حكومت الهى را بپا كند و به حساب هر فردى برسد و او اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) هست با يازده فرزندانش.

على (عليه السلام) قسيم الجنة و النار (493)؛ تقسيم كننده بهشت و دوزخ است. فرمانده است و به مأموران حكم مى‏كند كه هركس بايد چقدر در جهنم بماند حتى ازدواج مؤمن با حور، تزويج كننده‏اش على (عليه السلام) هست: السلام على نعمةالله على الابرار و نقمته على الفجار (494).

همان آقايى كه خدا به هركه بخواهد لطف بفرمايد، حب او را در دلش‏جا مى‏دهد. هر دلى كه حب آل محمد در آن‏جا بگيرد، اگر خيال كند نعمتى از آن بهتر است، اشتباه كرده است. سرمايه‏اى است كه در هر جا باشد، ايمان، يقين، زهد، تقوا و همه چيز است. اگر راستى حب باشد به جاى پول، شهوات و هوسها، حب على و آل على شود. اگر استفاده حسابى بكنى، چطور دلت وجد مى‏كند. اگر همانطور اسم محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را ببرند، فضيلتى از آنان را بشنوى، دلت به وجد آيد، اين مى‏شود حب حقيقى.

سلام كردن به على (عليه السلام) و بهره‏مند شدن از سود سرشار

در مجلس پيغمبر نام يكى از اصحاب را آوردند و گفتند بهره سرشارى از سفر تجارت كرده است. متاعش را چند برابر فروخته است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: هم‏اكنون يك نفر از درب مسجد وارد مى‏شود در حالى كه معامله‏اى كه كرده از او و ديگران بيشتر سود برده است‏ (495).

همه چشم انداختند ديدند يك نفر وارد شد. او را خدمت پيغمبر آوردند. از او پرسيدند امروز چه كردى؟ گفت: كارى نكردم. معامله‏اى نكردم. گفتند: نمى‏شود پيغمبر فرموده. گفت: امروز به بازار رفتم ديدم هنوز زود است با خود گفتم بروم سلامى به مولايم على (عليه السلام) بكنم. حضور آقا رفتم. آرى سودى كه او برده راستى بالاتر از آن نيست. كسى كه حب اهل‏بيت در دلش جاگرفته، بهتر از او كسى است كه حبش بيشتر باشد وگرنه حب، قلعه امنى است كه حصن محكم الهى است‏ (496). هيچ وسوسه‏اى و ريبى نمى‏تواند به اين دل راه بيابد. مگر اينكه حب كم شود وگرنه شيطان كوچكتر از آن است كه ساعت مرگ بتواند با دوست اهل بيت پنجه دراندازد. اگر حب در دلى متمركز شد، اگر شيطان بخواهد نزديك شود، مصروع مى‏شود، مؤمن زده مى‏گردد و به قهقرا و عقب مى‏رود.

پيروى از ائمه (عليه السلام) لازمه محبت‏

البته پيروى، لازمه محبت است. اگر كسى راستى به اهل‏بيت علاقه دارد و دوستى مى‏ورزد، در تبعيت هم نبايد كوتاه بيايد. آنان كه على على و حسين حسين مى‏كنند، مبادا تنها براى حاجات دنيوى باشد بلكه امام شناس باشند. زبان خالى هم نباشد. آقايان شما هرچه بفرماييد من فرمانبر دارم‏ (497)، بنده فرمانم؛ چون خدايم شما را اولوا الامر (498)قرار داده است، اگر كسى اين جور ميدان آمد و به راستى اين دوازده نور پاك را امام و حجت خدا، كشتى نجات، صراط مستقيم، كهف حصين دانست، اول مرگش، روح و ريحان و سعادت اوست.

ولى اگر چنين نبود و لكن آل محمد را راستى دوست مى‏دارد، اسم على را كه مى‏برد وجد مى‏كند، نام حسين (عليه السلام) را كه مى‏شنود، شكسته مى‏شود، البته اگر با حب بميرد، آخرش اهل نجات است.

روايتى بخوانم. راوى خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: شما و پدرتان مكرر فرموده‏ايد: شيعيان و دوستان ما همه در بهشتند.

حضرت فرمود: حالا هم مى‏گويم.

عرض كرد: الذنوب كثيرة؛ گناهان آنان زياد است، با اين همه‏گناه، شما مى‏فرماييد بهشتى‏اند؟.

فرمود: بلى آخر كار حساب همه با خودمان است. هركس دوست على است به بهشت مى‏رود لكن از اول برزخ تا آخر آن، بر شما مى‏ترسم (499).

چه بر سرش بيايد؟ برزخش طول بكشد تا برسد به محشر. پناه بر خدا! از فشارها و عذابهاى برزخ.

گفتگوى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) با عفرا

روايت ديگر بخوانم. داستان شيرينى در جلد هشتم بحار است و صاحب كشف الغمه نيز نقل نموده، راجع به عفراى جنيه است. در طايفه جن مانند انس، مؤمن و كافر دارند حتى يهودى، نصرانى، دهرى دارند. همه چيز در اجنه هم هست. يكى از مؤمنين جن به نام عفرا خدمت پيغمبر مى‏آمد. مدتى نيامد. پس از اين‏كه آمد حضرت از او پرسيد: مدتى نزد ما نيامدى كجا بودى؟.

عرض كرد: به ملاقات دوست ايمانى‏ام رفتم.

حضرت به او بشارت داد؛ عجيب بشارتى داد و فرمود: خدا در بهشت محلى قرار داده كه در آن محل هفتاد هزار قصر است و در هر قصرى، هفتاد هزار غرفه است و اين قصرها و غرفه‏ها مسكن جماعتى است كه يكديگر را براى خدا دوست داشته‏اند (500).

آى كسانى كه على را دوست مى‏داريد! سادات را به خاطر خدا دوست بداريد، بشارت باد شما را!

آن‏وقت فرمود: در اين مسافرتت از عجايب چه ديدى؟.

گفت: زياد عجايب ديدم.

حضرت فرمود: اعجبش را بگو.

گفت: در درياى اخضر، ابليس كبير رأس الشياطين را ديدم كه دستهايش را به آسمان بلند كرده مى‏گويد: خدايا! فرداى قيامت كه مى‏شود چون قسم يادكردى مرا به جهنم ببرى، وقتى مرا به جهنم بردى و به قسمت عمل كردى، تو را سوگند مى‏دهم مى‏دهم به حق پنج تن، مرا از جهنم برهانى‏ (501).

رفتم نزديك گفتم: اينها كيستند كه تو واسطه قرار دادى و اميدوار هستى كه به بركتشان نجات يابى؟.

گفت: پيش از آن‏كه خدا آدم را بيافريند، به شش هزار سال قبل در ساق عرش ديدم نوشته شده است: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين. از همان وقت دانستم گرامى‏ترين خلق در اين دستگاه آفرينش، اين همه عوالم كه آفريده، اين پنج نور هستند لذا من به آنها اميدوارم كه به بركتشان فردا نجات يابم.

رسول خدا هم به او فرمود: والله! لو أقسم أهل الأرض بهذه الأسماء لأجابهم‏ (502).

اگر اهل زمين دست به دامان آنان مى‏شدند و خدا را به آنان قسم مى‏دادند، خداوند دعاى همه را به بركت ايشان اجابت مى‏فرمود.

البته ابليس ندارد وگرنه ايمانى اگر باشد، كوچكترين توسلى نافع است. اينك بگوييد:

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند   آيا بود كه گوشه چشمى به ما كنند (503)

استعانت خداوند به دست على (عليه السلام)

با اين عقبات سختى كه در پيش داريم كه مرگ آسانترين آنهاست. ياعلى! ياعلى! مظهر قدرت خداست. استعانت خدا به دست على مى‏شود. هركس را خدا مى‏خواهد بلند كند، به دست على (عليه السلام) بلند مى‏كند و هركس بهشتى مى‏شود، به ياد على و اذن على بهشتى مى‏گردد.

فرمود: هرجا عده‏اى از دوستان آل محمد جمع شوند و ذكر آل محمد كنند، ملائكه در اطرافشان جمع مى‏گردند. اگر دعا كردند آنها آمين مى‏گويند. عرض مى‏كنند: خدايا! دعايشان را مستجاب فرما.

پس با هم دعا كنيم: اللهم انا نسئلك بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة المعصومين من ولد الحسين نسئلك العفو و العافية و المعافاة....

خدايا! به ما چنين رسيده كه توبه آدم را به بركت اين انوار طيبه پذيرفتى‏ (504) ما هم تو را به اين پنج نور پاك مى‏خوانيم و از تو تقاضا داريم قلم عفوى بر گناهان ما بكشى. هركس از تو حاجتى دارد، ما هم حب و ولايت اهل‏بيت را مى‏خوانيم.

و اليقين على اربع شعب تبصرة الفطنة و تأول الحكمة و معرفة العبرة و سنة الأولين فمن ابصر الفطنة عرف الحكمة و من تأول الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة عرف السنة (505).