ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۳ -


معناى هدايت عامه و خاصه‏

در آيات ...يضل‏الله من يشاء و يهدى من يشاء... (393) مى‏فرمايد: هركه را خدا خواست هدايت مى‏كند و هركه را خواست گمراه مى‏كند.

...يدخل من يشاء فى رحمته‏ى‏ (394).

هركه را خواست، داخل رحمتش مى‏كند.

تعلق هدايت و ضلالت به مشيت ممكن است شبهه‏اى در ذهنها بيايد؛ چنانچه آمده است و آن شبهه جبر است. پس هركه را خدا خواست راهنمايى مى‏فرمايد، اگر هدايت شده، به خواست خدا شده، اختيار خودش در كار نبوده و هركس گمراه شده، بهمچنين!

براى حل اين مشكل، مقدمه‏اى عرض مى‏شود: معناى فارسى هدايت، راهنمايى است. راهنمايى دو جور است: هدايت عامه و خاصه.

يك وقت راهنمايى، مجمل است و يك وقت راهنمايى ايصال به مقصود و رساندن به هدف است. ناچارم مثال بزنم. يك‏نفر مى‏خواهد منزل كسى برود اما نمى‏داند كدام خيابان و كوچه و پلاك است. به شما مى‏رسد، مى‏پرسد منزل فلانى را مى‏دانيد؟ مى‏گوييد: بلى. او را راهنمايى مى‏كنيد و مى‏گوييد از اين‏جا برو سوار تاكسى بشو و بگو مرا فلان خيابان ببر و سر فلان كوچه پياده كن.

اما وقتى لطف بيشترى به او مى‏كنى مى‏گويى: همراهت مى‏آيم و در راه با او همراهى مى‏كنى و مى‏گويى: كمى بيشتر نمانده، به اصطلاح دل تو دلش مى‏گذارى و تشويقش مى‏كنى، مى‏گويى: حالا خودش هست، از تو پذيرايى مى‏كند و خستگى‏ات برطرف مى‏شود تا او را به منزل مى‏رسانى.

هدايت خداگاهى عمومى است و آن اين است كه راه بهشت و جهنم را نشان مى‏دهد. به طور عموم به جميع افراد بشر اين كار را فرموده است‏ (395). اول به وسيله عقل و بعد به كمك آمدن پيغمبران و لذا حجت الهى بر تمام افراد بشر تمام است مگر كمبود عقل داشته و مستضعف باشد وگرنه آنچه بر عقل و فطرت اوست به ضميمه وحى پيغمبران، راهنمايى خداست.

عقل مى‏گويد: راه سعادت آن است كه با خالق خودت بسازى. عقل مى‏گويد: خالقت يكى است؛ همانى كه پيغمبران گفتند: لا اله الا الله. هر بشرى كه به نداى عقل داخل و نداى عقل خارج - كه پيغمبرانند - هدايت شد؛ يعنى راهنمايى شد ايمان و عمل صالح را بايد دنبال كند، مگر كسى كه عقل نداشته باشد، يا دعوت پيغمبران اصلا به گوشش نخورده باشد. اين راه راست توحيد و عبوديت‏ (396)خداپرستى و هدايت الهى است. هركس در جاده حق افتاد، به بهشت مى‏رسد، خوف و حزنى بر او نيست‏ (397). قرآن و عقل براى هدايت همه بشر است.

و اما هدايت خاصه كه تعليق به مشيت شده است، هركه را خواست كمك زيادى زايد بر عدل به او مى‏فرمايد كه همان فضل باشد. مثال خارجى كه زدم فراموش نكنيد. بعضى را كمك مى‏كند كه راه صد ساله را يك ساله طى مى‏كند؛ البته آن هم ميزان دارد مجملا بدانيد هدايت خاصه به او مى‏رسد؛ مثلا نشانه‏اش كه داديد در راه افتاد شما هم همراهش مى‏آييد تا مبادا كج برود. مبادا بر زمين بخورد. تاكسى برايش مى‏گيريد. به او ترحم مى‏كنيد؛ اما آن كسى كه زير بار هدايت عامه نرفت، هدايت خاصه هم به او مى‏رسد. كسى‏كه به او راه بهشت و عبوديت را نشان دادند و نپذيرفت، مى‏خواهد خوش باشد يا مثل آن احمق كه مى‏گويد: اى جوانها! حداكثر استفاده را از خوشيها بكنيد، چنين انسانى رو به بهشت نمى‏رود و در خط نمى‏افتد. به كسى كمك مى‏كنند كه در راه باشد. قرآنى كه خدا به محمد داده، تمام نكات را ذكر فرموده است‏ (398).

هركه ايمان آورد، خدا هدايتش مى‏كند و هركس بنا گذاشت از راهى كه خدا نشانش داده برود، اگر افتاد، خدا زير بغلش را مى‏گيرد. اگر شياطين خواستند اذيتش كنند، آنها را دفع مى‏فرمايد. شبهات شيطانى را رد كرده، دلش را تقويت مى‏فرمايد. نور ايمانش را قوى مى‏كند براى كسى‏كه با خدا گردن كلفتى نكند (399). هركس به هلاكت رسيد از جهت اين است كه هدايت نخستين و عامه خداوند را نپذيرفته است و راه جهنم را گرفت و رفت و نفهميد تا ساعت مرگ. و هركس سعادتمند مى‏شود مال اين است كه هدايت عامه را پذيرفته، آن‏وقت توفيقها و كمكها از طرف پروردگار به او مى‏رسد: الذين اهتدوا يعنى و الذين قبلوا الهدايه.

آرامش دل عطاى الهى‏

ايمان به قلب، سبب سكون و آرامش دل است‏ (400). سكون را بايد خدا بدهد. اول خواستم بگويم كه مقام شامخ ايمان، عطاى خدايى است. وظيفه ما آمادگى براى پذيرش ايمان است. بدن آن را درست كردن است. روح و پيكره ايمان را خدا مى‏دهد.

باز از قرآن بگويم. رنگ آدميت را بايد خدا بدهد (401). روحت روح آدمى شود نه روح جانورى و شيطانى و نه نفس بهيمه‏اى. رنگ ملك شوى. خدا بايد كمك كند. جان ايمان كه سكون و امنيت دل است را خدا مى‏دهد. حالا ببينيم خدا اين روح ايمان را به كى مى‏دهد؟

آب كم جو تشنگى آور به دست‏

قبلا بايد بدانيم كه به زور چيزى به كسى نمى‏دهند. جبر، غلط و كفر است. هركه خواست به او مى‏دهند، پس ناطلبيده و به زور به كسى نمى‏دهند؛ چون فايده ندارد. به هركس كه راستى طالب ايمان شد نه به زبان. در دعا مى‏خوانيم: اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى‏ (402) ولى جان و دلت چه مى‏خواهد؟ زبان مى‏گويد ايمان، ولى گاهى دل، مال مى‏خواهد، چيز ديگر مى‏خواهد. همان تمنا و آرزوى مال، مطلوب اوست. كى طلب ايمان در دلت آمد كه خدا به تو نداد؟ طلب ايمان، جديت، سوز و گداز ايجاد مى‏كند همان‏طور كه براى آرزوهاى مادى، جنبشهاى خستگى‏ناپذير مى‏كند؛ چه بدخوابيها، گرسنگيها و چه سفرهاى پر از مشقت مى‏رود براى تأمين زندگى كه آرزوى دلش هست؛ اما هيچ‏گاه شد كه از غصه ايمان و طلب آن، شبى اين‏طور بسوزد و بگدازد و دست به دامن اين و آن بشود تا برايش دعا كنند؟ و از خدا بخواهد كه ايمانى نصيبش شود.

آيا هيچ‏گاه شد دست به دامن امام‏زمان بشوى براى ايمان؟ يا اگر وقتى توسل هم پيدا كردى، براى ماديات و حاجات دنيوى است؛ البته نمى‏گويم بد است، شايد به بركت همين توسلات كم‏كم حقيقتى پيدا شود. امام زمانت را براى حاجت باقى بخواه و بگو نور ايمانى بده كه در گورم ببرم. دلم به خدا گرم شود. سكون قلب پيدا كنم. تكيه‏ام به خداى خودم باشد نه به چيز ديگر. در هر حالى هستى، نگاهدارنده‏ات خداست. اصل و فرعت از اوست. زندگى‏ات و اداره‏اش با اوست.

وقتى اين معنا را فهميدى، آرامش پيدا مى‏كنى. راحت شب اول قبرت را هم، راحت برزخ و عقباتت را هم از او مى‏خواهى.

بشارت نكير و منكر به انسان مؤمن‏

روايت دارد وقتى انسان عقايدش را مى‏گويد، بشير و مبشر به او مى‏گويند نم نومة العروس‏ (403). عروس در لغت عرب هم به داماد گفته مى‏شود هم به عروس. آى مؤمن! مانند داماد بخواب. در اين‏جا خوابيدن داماد يعنى گور، حجله‏ات مى‏باشد. محل قرار و استراحت است. از دست ناملايمات دنيا راحت شدى. بالاى سرت نگاه كن، نگاه مى‏كند تا چشم كار مى‏كند وسيع است: فروح و ريحان و جنت نعيم‏ (404) چه بوى خوشى كه از پانصد سال، دو هزار سال راه اين بوى عطر به مشام مى‏رسد؛ اما كسى كه اين‏جا در مردنش سكون ندارد، در قبرش، در قيامتش هم آرامش ندارد. كارها را به دست خودش مى‏بيند و در فشار است خصوصا وقتى اتباع و اسباب رها شود (405).

ساعت مرگ، صدايش مى‏زنند: ديدى تنها آمدى؟ كو آنها كه خيال مى‏كردى كار كن هستند؟ كو پول؟ مى‏گفتى پول باشد، همه كارها درست مى‏شود. تمام مردم حاضرند مالشان را به عزرائيل بدهند تا ساعتى به آنها مهلت دهد، محال است مهلت دهد.

گرمى دلت استفاده‏ات نباشد و مال را خدا قرار نده. شما اسلام داريد، اسلام ظاهرى‏ (406)، ايمان نيست. خدايتان پول شده. قبله‏تان زنها شده‏اند. مى‏گويند دينت را پول قرار نده. دينت زنت نباشد. با خدا باش و عيش كن.

تا سبب را بركنم از بيخ و بن‏

حيات طيبه براى مؤمن است وقتى كه نور ايمان به دلش آمد و به خدا مطمئن شد وگرنه مادامى كه ايمانش به سبب است، آرامش ندارد. اضطراب درون و كم و زياد شدن اسباب، او را هلاك مى‏كند. همين مسلمان از غصه خوابش نمى‏برد، چرا؟ فلان سبب كم شده. پس كى مى‏گويى خدا خدا؟ همه‏اش در دلت سبب، همه زبانت هم سبب، كى در دلت خدا و بر زبانت هم خداست؟ به اميد خدا تا خدا چه خواهد نه زبان تنها. وظيفه ما - كه طالب ايمانيم - اول طلب و خواست است. جنبش بكن و سرى به دلت بزن اگر از ايمان خبرى نيست، ناله كن:

اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى.

پرهيز از غفلت‏

در فروع كافى از يكى از روات اخبار نقل نموده كه: در سفر حج با امام صادق (عليه السلام) همپالكى بودم. امام در يك طرف كجاوه و من يك طرف ديگر با هم مى‏رفتيم كه حضرت صدايم زد فرمود: قرآن دارى؟ گفتم: بلى. فرمود: بخوان. با حزن قرآن خواندم و امام گريه مى‏كرد تا اين‏كه فرمود: كفايت است. فرمود: غافل نباش! در شبانه روز ساعتهايى بر انسان مى‏گذرد كه در دل، نه ايمان است نه كفر. سرى به دلت بزن. بعضى اوقات دل مانند پارچه كهنه است: الخرقة البالية. چگونه پارچه كهنه با مختصر اشاره‏اى، پاره‏پاره مى‏شود، دل غافل هم با وسوسه‏اى هلاك مى‏شود (407).

مرحوم مجلسى چقدر شيرين بيان كرده، مى‏فرمايد: تشبيه آقا دل را به پارچه كهنه براى اين است كه: پارچه نورا اگر بخواهى پاره كنى، زحمت دارد و به اين زودى پاره نمى‏شود؛ اما اگر كهنه شد، تا اشاره‏اش كردى، پاره پاره مى‏شود.

مى‏فرمايد: آى مؤمن! خيال نكنى دلت قوى و ايمان محكم است؛ گاهى از پارچه كهنه بدتر است و به يك وسوسه‏اى از پا در مى‏آيد. تصميم خيرى مى‏گيرد، يك‏نفر به او مى‏رسد مى‏گويد: فلان مورد مهمتر است، فورا ترك مى‏كند هر دو خير را انجام نمى‏دهد؛ چنانچه با وسوسه‏اى حركت مى‏كند؛ لذا امام مى‏فرمايد: سرى به دلت بزن.يعنى ببين ياد خدا هست يا نه؟ خدا را حاضر و ناظر مى‏بينى يا نه؟ اگر نيست، دست و پايى بزن. طلب كن. جديت كن بلكه ايمان و نورى گير بيايد كه ساعت مرگ، با اين نور، بروى. سر حوض كوثر، پيش على هم كه بخواهى بروى، با نور ايمان بروى.

خلاصه عرض امروز ما اين شد كه اولين وظيفه، ايمان است: و الذين اهتدوا زادهم هدى‏ (408). آنچه شنيدى اطاعت كن و زيادى بطلب. خدايا! حقيقتى هم بده. آن‏كه از من مى‏آمد، اطاعت بود. نماز، روزه و... نورى كه در دلم روشن شود، كار تو است. خدايا! اسئلك الامن و الايمان بك.

دعاى ارزشمند ابوذر عليه‏الرحمه‏

روزى جبرئيل به صورت دحيه كلبى نزد پيغمبر بود. ناگاه جناب ابوذر رد شد و به خيالش دحيه كلبى است و نشناخت جبرئيل است و لذا نخواست ميان مكالمه آنها سخنى بگويد و رفت.

جبرئيل گفت: يا رسول‏الله (صلى الله عليه و آله وسلم)! ابوذر را دعايى است كه از كنوز عرش است و در عالم اعلا دعايش يادآورى مى‏شود.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) به ابوذر فرمود: جبرئيل به من گفته تو دعايى دارى كه از مخازن عرش الهى است، آن چيست؟.

عرض كرد: مى‏گويم: اللهم صل على محمد و آل محمد. اللهم انى اسئلك الامن و الايمان بك و التصديق بنبيك و العافية من جميع البلاء و الشكر على العافية و اكفنى عن شرار الناس برحمتك يا ارحم الراحمين‏ (409).

خدايا! تو امنيتى بده. دل مضطربم را آرامش ده. دل مرا كه به واسطه تعلق به اسباب، مشوش شده، از هر سببى جدا كن و نور اميد به خودت را در دلم روشن كن تا به تو تكيه داشته باشم، پيغمبرت را به راستى و با جان و دل تصديق كنم.

ايمان ابوذر در لحظات آخر عمر

ديدى آخرش هم ابوذر با چه ايمانى رفت. با اين‏كه تمام داراييش از كفش رفت. در سفر تبعيدى، تمام گوسفندانش از كفش رفت. در بيابان تنها خودش و دختر يا همسرش بود. اسباب به حسب ظاهر قطع مى‏گردد. اما دلش قوى است. در امن و امان است و ذره‏اى ناراحتى ندارد. موقعى كه فهميد بايد برود و نفسهاى آخر است، با چه دل‏خوشى مرد. دخترش گريه مى‏كرد. گفت: آرام باش! پدرت به جوار حبيبش مى‏رسد. چقدر ابوذر از فراق رسول خدا نالان باشد.

اى كسانى كه يك عمر است آرزو داريد حسين را ببينيد، آن ساعت دل خوش دارى كه حسين را مى‏بينيد. گفت: آى پدر! وقتى كه مردى، من تنها در اين بيابان چكنم؟ بدنت را چگونه به خاك بسپارم؟.

ابوذر هم گفت: دخترم! تو خدا دارى. پدر چيست؟ يكه و تنهايى كدام است؟

پدر راحت مى‏شود و به جوار حبيبش مى‏رود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) به من خبر داده عده‏اى از نيكان از راه مى‏رسند و تجهيز مرا عهده‏دار مى‏گردند.

وقتى كه ابوذر مرد دختر يا همسرش بر سر راه آمد. قافله‏اى از عراق مى‏آمد كه در ميانشان خوبانى چون جناب مالك اشتر بود. تا شنيدند ابوذر صحابى عظيم‏الشأن و فدايى على (عليه السلام) به رحمت حق رفته است، كاروان توقف كرد و با احترام كامل مراسم تدفين ابوذر را انجام دادند به قسمى كه براى كفتن كردنش نزاعشان شد.

ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون‏ (410).

گفتيم كسى كه هدايت عامه را پذيرفت و واقعا حاضر شد خداپرست شود، خدا هم تأييدات و الطاف پشت سرهم برايش مى‏فرستد؛ دلش را قوى نگه مى‏دارد.

در قرآن مجيد بشارتها مى‏دهد كه اى مؤمنين! ما يار شماييم‏ (411). اى كسى كه به راستى بنده خدا شدى، ملائكه يار و ياور تو هستند. از راهى كه هيچ گمان نداشتى، وسيله نجات و سعادتى برايت پيش مى‏آورد. براى روشن شدن مطلب به ذكر يك داستان مى‏پردازيم.

هدايت شدن يك بانو در آمريكا

در مجله نور دانش در چند سال قبل ديدم كه خلاصه‏اش اين است: در يكى از شهرهاى آمريكا تنها يك زن مسلمان بيشتر نيست بدون اين‏كه كسى لغت عربى ياد او دهد و ارشادش كند. و واقعا اين قضيه معجزه است. بانو مهاجر اسم مسلمانى‏اش هست. هدايتى كه شامل حال اين زن شده به قول خودش كه به خبرنگاران گفته: راستى عجيب است! چطور شده در خانواده مسيحى - كه هيچ اسمى از اسلام به گوشش نخورده - مسلمان شده است. گفته: اولا در سن كوچكى، همه مى‏گفتند كه استعداد من فوق‏العاده بوده، خدا هوش سرشارى به من داده بود؛ چنانچه هر ناروايى را ترك مى‏كردم با اين‏كه در اين كشور، زن چادر به سر نيست؛ اما من از همان بچگى بدم مى‏آمد كه زن خودش را نشان ديگرى بدهد بدون اين‏كه كسى اين مطلب را به من ياد دهد، پوششى درست كرده بودم كه سرم، دستم، پايم پوشيده باشد. بعدها كه قرآن خواندم ديدم همانى كه عقل و فطرت من مى‏گفت، همان را خدا در قرآن فرموده است‏ (412) كه نبايد زنها زينتهايشان را نشان مردان بيگانه بدهند.

بالأخره چند سال قبل، شبى در عالم رؤيا خواب ديدم يك نفر عبا به دوش به من فرمود: من از سمت شرق مى‏آيم. ديدم به دست مباركش كتابى است، نشانم داد و به من فهماند كه اين است راه سعادت و نجات تو. از خواب بيدار شدم. سه سال يا بيشتر همين قسم در كتابخانه‏ها مى‏گشتم بلكه آن كتابى كه آن بزرگ به من نشان داد بيابم.

روزى يك‏نفر مسافر هندى مسلمان را ديدم. پرسيدم از كجا مى‏آيى؟ گفت: از هند، و مسلمانم. من به او بعضى از گزارشاتم را گفتم. او دست در جيب كرد و كتابى را در آورد. ديدم عين همان كتابى است كه در خواب نشانم دادند. پرسيدم: اين‏چه كتابى است؟ گفت: قرآن محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) است. آن را به عنوان هديه به من داد و بعد ترجمه انگليسى آن را دريافت كردم و... .

خواستم هدايت خاصه را بفهمانم كه هركس به راستى خواست بنده خدا باشد، هدايت عامه را بپذيرد، نه اين‏كه پا روى فهم و عقل و فطرتش بگذارد. آن‏كه مى‏خواهد بنده باشد، آرزو دارد به بهشت برسد و پروردگار كريم او را به خودش وا نمى‏گذارد بلكه هدايتش مى‏كند و رفيقى، انيسى و مصاحب ايمانى برايش معين مى‏فرمايد. اينها تأييدات اوست. جمله‏اى به مناسبت امروز به نظرم آمد، از هدايتهاى خاصه همين اجتماع شماست كه به دل هر فرد فرد شما انداخته تا اين‏جا جمع شويد و به دل بنده هم گذرانده كه براى شما مطالبى را عرض كنم.

وجوب هدايت نمودن همسر و فرزندان‏

تكليف بزرگى كه وظيفه هر مسلمان است اين است كه وقتى خودش صاحب ايمان شده، همسر و اولادش را هم بايد صاحب ايمان كند. نه اين‏كه بگويد: ما خودمان گليممان را از آب رد كنيم، زن و بچه خودشان مى‏دانند! واجب است بر هر مسلمانى، علاوه بر خودش، زن و بچه‏اش را هم بر صراط مستقيم بياورد (413). بر هر مسلمانى، ايمان به خدا و روز جزا واجب است، همچنين هركسى را متكفل هست و تحت قيوميت اوست بايد او را هم بياورد. اگر اين تكليف را انجام داديد، هم خير دنيا و آخرت را داريد؛ زيرا در دنيا بچه‏اى كه مؤمن شد، محمدى، علوى و حسينى شد، پا به پاى پدرش به هر خيرى قدم مى‏گذارد. نور چشم پدرو مادر مى‏شود. اگر اعتنا نكردى در همين دنيا هم صدمه مى‏خورى. چقدر در اين دوره مردم از دست اولادشان، ناله‏ها دارند؛ چون از همان اول او را رها كرده‏اند. بايد ايمانى كه نصيبت شده، به بچه‏ات هم برسانى و او را هم با تكيه كنى. آه از بى‏تكيه بودن جوانان ما!

فلسفه پريشانى و تشويش جوانان‏

در مجله مكتب اسلام جمله‏اى نقل كرده بود. چقدر تذكر نافعى است. از نويسنده مشهور انگليسى مقاله‏اى در اين مجله نوشته بود كه خلاصه‏اش اين است: جوانان امروز ما قرن اتم و طلايى - قرن بيستم - از جوانان نسلهاى قبل بشرى، هشيارتر و با فهم‏ترند. همه با سواد هستند. واقعا از حيث هوش، سواد، فهم و ادراك درست است. از آن طرف نشاط، آسايش خيال، خوشى دل و آرامش ميان جوانان يافت نمى‏شود. هر جوانى را مى‏بينى در دلش اضطراب و ناراحتى است. اين سؤال بين‏المللى است كه به جهان مطبوعات گفته شده تا جوابى براى آن بيابند.

اگر اينها به خاطر كمبود وسايل است كه نسبت به سابق بيشتر است، پس اين نااميدى و ناامنى چيست؟ تا كار به جايى مى‏رسد كه آمريكايى كه ادعاى مهد تمدن مى‏نمايد، مى‏نويسد: در هر 35 دقيقه يك انتحار يعنى خودكشى پيش مى‏آيد. چقدر فشار بايد باشد كه شخص حاضر به خودكشى شود؟ اين همه كشتار، جوان خودش را چرا بكشد؟ سبب چيست؟

عقلا مى‏دانند كه يگانه سبب براى پريشانى اين دوره، بى‏تكيه‏اى است. جوانان تكيه‏گاه ندارند. مأمن و پناهگاه ندارند. صريح‏تر بگويم: ايمان به خدا ندارند. در وجود خودشان كسى كه در هر پيشامدى تكيه به او داشته باشند، ندارند، لذا بر سر يك امر جزئى، از پا در مى‏آيند. خدا را نشناخته تا ايمان به او بياورد و به او تكيه كند و در امتحان بگويد: قبول شدم فبها وگرنه خدا دارم. همه چيز دارم. رازق دارم. مدبر دارم و مربى دارم.

تقاضاى جالب فرزند از پدر

از قول همان نويسنده انگليسى مى‏نويسد: رفيقى كه به ملاقاتم آمد. ديدم پريشان و نالان است. از حادثه‏اى كه پيش آمده است پرسيدم: چه شده است؟.

گفت: امروز با پسرم گفتگويم شده كه در اثر حرف او مرگ بر من آسان شده است. بدون سابقه ديدم پسرم كتاب دانشگاهى‏اش را پرت كرد و دور انداخت و گفت: من ديگر تحصيل نمى‏كنم! تا خواست برود، صدايش زدم و گفتم چه مى‏گويى؟ چه شده؟

گفت: با من حرف نزن.

گفتم: چرا؟

گفت: من از تو متنفرم.

پدر مى‏گويد: چكار بود كه برايت نكردم؛ از بچگى تا وقتى بزرگ شدى، وسايل تحصيل را برايت مهيا كردم و هميشه لباست را مواظب بودم حتى پول توجيبى‏ات را دادم.

به سخنانم گوش داد و آن‏وقت با نرمى گفت: آن كارى كه بايد برايم بكنى نكردى؟

پرسيدم: چكار؟

گفت: بى‏مروت مى‏خواستى در اين مدت خدا را براى من معرفى كنى تا من تكيه‏اى داشته باشم. اين را گفت و رفت.

پدرها! چيزى كه فرداى قيامت و فرزندت جلوت را مى‏گيرد، همين است. خيال كردى با خريدن تلويزيون خدمت به بچه‏ات كردى؟ دخترهايتان از شما بازخواست مى‏كنند كه چرا ايمان مرا درست نكردى؟ از بى‏سر و سامانى نجاتم ندادى؟ بفهمم براى چه به دنيا آمدم؟ هدف چيست؟ زندگى بى‏هدف سر سام‏آور است. چرا به من نفهماندى كه كجا بايد بروم.

اين تكليف را مواظبت كنيد و از قصور انجام تكاليف، توبه كنيد. نسبت به وظيفه‏اى كه درباره جوانان داريم، مسامحه كرده‏ايم. اگر كوتاهى كرديد، مجرميد. بچه‏هايتان را با تكيه به خداوند با بياوريد. آنها را با ولايت على (عليه السلام) آشنا كنيد. وقتى افتاد، او را بلند كرديد يا على (عليه السلام)! بگوييد. على (عليه السلام) را به او بشناسانيد. بچه‏ات بايد وقتى بزرگ مى‏شود بشناسد مولايش كيست و كجا بايد سر فرود بياورد؟ بايد امام‏زمان حجة بن الحسن العسكرى را بشناسد كه خدا او را سالار، سرور و پناهگاه و دست عطاى خودش قرار داده است.

در هر حال، بايد تكهيه الهى تو، امام باشد و بدانى كه هرجا باشد، او چشم بيناى خدا و گوش شنواى خداست و هرچه بخواهى، دنيا و آخرت، هر افتان و خيزان، در هر گير و دارى و در هر نوع ناراحتى مادى و معنوى، بايد تكيه‏ات خدا و نماينده خدا باشد.

هدايت خاصه براى يك بانوى اهل تسنن‏

هر معجزه‏اى كه واقع شده نوعا براى شيعيان شده است؛ يعنى آنهايى كه شيعه و متوسل به ولى خدا شده‏اند حاجتشان راوا گرديد. خرق عادتى شد و مزيد بصيرت و تقويت ايمانشان شده است؛ ولى عجيب اين‏جاست كه وقتى خدا مى‏خواهد هدايت خاصه كند، معجزه امام زمان را براى يك سنى ايجاد مى‏كند. غير هدايت خاصه، چيز ديگرى نيست. معلوم مى‏شود براى رسيدن هدايت خاصه آماده بوده است. اجمالا آنچه را ثقة الاسلام نورى در كشف الأسرار ذكر كرده اين است كه: در سنه 1317 هجرى قمرى يعنى 74 سال قبل در نجف اشرف، براى يك خانواده سنى واقع شده است. اين قضيه از بس مهم است خودش كه سنى است، حاجى نورى از او مى‏خواهد كه اين حكايت را به خط خودش بنويسد.

سيد عبدالحميد رئيس مكتبه حميدى در آن زمان در نجف اشرف، هم خطيب و هم قارى و هم مكتبه حميدى را داشته؛ ولى سنى بوده است.

خلاصه نوشته‏اش اين است كه زنى به نام ملكه دختر ملا على همسر فلان. اين زن در نجف اشرف، شبى صداع يعنى دردسر شديدى پيدا مى‏كند. صبح كه مى‏شود، علاوه بر آن سردرد، دو چشمش هم كور مى‏شود.

مى‏نويسد: اين پيش آمد ناگوار را به من خبر دادند. گفتم: علاجى ندارد مگر حلال مشكلات كارى كند. امشب كه حرم خلوت است، دست به دامن اميرالمؤمنين (عليه السلام) شود. شب شد. تصادفا آن شب دردش كم شد و در اثر آرامش مختصر، پس از او سه شبانه روز بدخوابى، يك مرتبه خوابش برد. در عالم خواب ديد مى‏خواهد به قبر على برود، پيكر نورانى ديد كه به او فرمود: ملكه راحت باش! خوب مى‏شوى.

گفت: آقا! شما كى هستيد؟

فرمود: منم مهدى آل محمد (عليه السلام).

زن از خواب بيدار مى‏شود و وضعش همان‏طور است؛ ولى آن بشارت، آرامشى به او مى‏دهد. صبح چهارشنبه است. مى‏گويد: مرا به وادى‏السلام مقام حضرت مهدى ببريد. مادر و خواهر و بستگانش او را به وادى مقام مهدى مى‏آورند. او را در محراب مى‏نشانند. اين بيچاره استغاثه به حجة بن الحسن (عج) مى‏كند، گريه و تضرع مى‏كند تا از خود بى خود مى‏شود. در آن حال مى‏بيند دو آقا يكى همان آقايى كه ديده و آقاى ديگرى است كه جلو آمد و فرمود: ملكه! خدا به تو شفا داد، راحت باش.

عرض كرد: شما كى هستيد؟

فرمود: منم على بن ابى طالب و اين فرزندم مهدى است. سپس به چشم او اشاره مى‏فرمايد و فورى خوب مى‏شود.

مادرش را صدا زد: مادر! خوب شدم. هلهله كنان از وادى به شهر مى‏آيند. پس از وقوع معجزه، اين خانواده و عده ديگرى، شيعه مى‏شوند. اين است نمونه هدايت خاصه.

گفتار بيست و هشتم: مجاهدت و صبورى مقدمه حيات اخروى‏

أم حسبتم أن تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جهدوا منكم ويعلم الصبرين‏ (414).

خلاصه بحث اين شد كه عالم دنيا و حيات مادى بشرى، حيات مبارزه با هوا و هوس است. اصل خلقت بشر براى آن است كه در اين مدت حيات، مجاهده‏ها و صبرهايى بكند تا آماده حيات جاودانى گردد. عالم اعلا، وطن اصلى است. ايستگاه و زيستگاه هميشگى اوست.

تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است‏ (415)

رسيدن به عالم اعلا كه شرطش استعداد و استحقاق ثواب است، در همين مدت حيات مادى بشرى پيدا مى‏گردد.

به عبارت ديگر، تا در اين حيات مادى، لطيف نشود، مستعد ورود به عالم لطيف ابدى نمى‏گردد. تا در اين عالم، سلامتى مطلق نصيبش نشود، به دار السلام حقيقى نمى‏رسد (416).

تعبير ديگر عرض كنم. حديثى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) هست كه مى‏فرمايد: رحمت خدا بر مؤمنى كه خودش را بشناسد از كجا آمده؟ و به كجا مى‏رود؟ و در كجاست؟.

عمرى از تو گذشته نفهميدى اين‏جا آمدى براى چه؟ غرض از آفرينش تو چيست؟ عقايدت را از قرآن نفهميده‏اى. سرانجام:

آمده‏ام در اين سفر تا كه زنى شكر برم   نامده‏ام در اين سفر قصه برم خبر برم

شب اول قبر از تو چه مى‏پرسند؟ همان را بايد اين‏جا درست كنى و با خود ببرى. آى انسان! اين حيات مادى يعنى مدتى كه روى خاك هستى با بدن مادى، بايد طورى لطيف شوى كه بتوانى به عالم لطيف ملحق گردى. نور شوى تا به انوار ملحق گردى. به طورى كه بايد لطيف و روحانى گردى كه دوش به دوش ملك گردى. مكرر اين تعبيرات را عرض كرده‏ام كه خيال نكن بهشت، باغى از باغهاى دنيوى است. هيچ‏كس نتواند آنچه حقيقت بهشت است درك كند (417)

. هركس به خيال خودش تصور مى‏كند كه بهشت ملك عظيم خداست‏ (418).

چه عالم عظيمى است. انسان تا در اين قالب ماده است نمى‏تواند ادراك كند چه مهمانخانه‏اى است؟ و خدا اين را براى چه افرادى آماده كرده است؟ در رأس همه محمد و آل محمد (عليه السلام) همان خانه‏اى است كه خدمتگذاران آن، ملائكه عالم اعلايند. قرآن هم مى‏فرمايد:

مؤمن وقتى در اريكه سلطنت الهى قرار مى‏گيرد، در نخستين روز ورودش، هزار هزار ملك براى تهنيتش مى‏آيند و از هر درى ملائكه وارد مى‏گردند (419).

حوريان بهشتى را خيال مى‏كنى مانند زنهاى عالم طبيعت‏اند؟ عجيب است! به قدرى لطيف است كه هفتاد حله مى‏پوشد در عين حال از زير اين هفتاد حله، مغز استخوانش نمايان است. چيزى مى‏شنوى از اوضاع عالم اعلا. در بهشت كسى وارد مى‏شود كه ملائكه خدمتگزارش شود؛ يعنى او از ملك بالاتر مى‏شود تا ملك خدمتگزار او گردد. انسان تا خويهاى حيوانى‏اش درست نشود و از اين تاريكى و غفلت بيرون نيايد، تا اين كثافتها اصلاح نشود، نمى‏شود بر چنين بساطى - كه يكپارچه منور است - وارد گردد (420).

خيال كرديد پيش خودتان كه داخل بهشت مى‏شوى؟ تا جهاد نفس نكنى، تا مبارزه با هوا و هوس نكنى، اقتضا آت حيوانى و خاكى و هوا و هوست را جلوگيرى نكنى، لطيف و روحانى نمى‏گردى و آماده بهشت نمى‏شوى. تو هرجا كه مى‏خواهى مى‏روى. هرچه نفس و هوا و جهت حيوانى‏ات اقتضا دارد، آن را پيروى مى‏كنى، پس كجا نور نصيبت مى‏گردد؟ تو خودت را لحظه به لحظه و فرسخ به فرسخ از بهشت دور مى‏كنى. بهشتى شدن براى كسى است كه آمادگى داشته باشد و خودش نزديك بيايد. تا جهاد نكنى، سعى نكنى و با هوا و هوس نبرد نكنى كه بهشتى نمى‏شوى. بايد جلو خودت را از گناه بگيرى. تا اهل صبر نشوى، آدميت ندارى. اگر هرچه اقتضاى حيوانى‏ات خواست آن را دنبال كردى‏ (421)، آتش جاى تو است نه بهشت. و در اين صورت، حقيقت تو با حيوان يكى است. حيوان جايش در بهشت نيست، بهشت جاى آدميان است. حيوان چه مى‏فهمد؟ از دهان يكديگر مى‏برند و هيچ رعايت حلال و حرام نمى‏كنند. از آنها هم توقعى نيست. بهشت جاى سالمان از هوا و هوس است‏ (422).

آى بشرى كه تو هم مثل حيوانات، قساوت و غلظت، شهوت و غفلت دارى، چطور مى‏شود در عالمى كه سراسر نور و رحمت است، چطور با اين غفلت و كثافت راه پيدا مى‏كنى؟ اگر هم بر فرض تو را ببرند، با اين وضع بهره نمى‏برى، اگر كسى را با اين كثافتها بر تخت سلطنتى ببرند، خودش هم فرار مى‏كند و خجالت مى‏كشد.

دنيا به مراد خواهى و دين درست   اين هر دو نخواهد شد نه فلك بنده توست

تو مى‏خواهى در اين حيات دنيا هر كثافتكارى بكنى مطابق ميل نفس و هوا و بهشتى هم بشوى؟ تا استحقاق پيدا نشود، نمى‏شود. دنيا جاى امتحان است و تعبير قرآن مجيد حيات دنيا تمحيص (يعنى امتحان) است‏ (423)، تا آدم از حيوان و بهشتى از جهنمى جدا گردد (424).

خيال كردى به لفظ گفتى: لا اله الا اللهتمام است و ديگر امتحان نمى‏شوى؟ نه چنين است بايد امتحان شوى‏ (425) آيا مى‏شود بدون استعداد پهلوى سلمان و ابوذر بروى؟ البته بايد استعداد ظاهر بشود تا معلوم شود كه كجايى هستى. ديگران از سابقين را نيز امتحان كردند. هميشه در هر دوره‏اى، هر بشرى امتحان مى‏شده، حيات دنيا براى آزمايش است‏ (426). نتيجه حياتش يا آدم بودن يا حيوان بودن يا از سنخ ملك با شياطين، جايش را اين‏جا آماده بنمايد، لذا در روايت دارد كه: نگو خدايا! مرا در امتحان قرار نده (نمى‏شود تو را امتحان نكنند، اصل حيات روزانه‏اش امتحان است). لكن اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد اين طور بگو: خدايا! به تو پناه مى‏برم از امتحانات گمراه كننده (427).

بعضى مصيبتهاى سخت پيش مى‏آيد كه راستى موجب لغزش شخص مى‏شود مگر خدا يارى كند. حكمت الهى مقتضى امتحان همه است؛ ولى در امتحان خيلى سخت، تو ما را يارى فرما.

گاه مى‏شود انسان را مبتلا به مصيبت سختى مى‏كند و ناراحتيهايى برايش پيش مى‏آيد كه خيلى سخت است و انسان بايد در اين موارد، خودش را بگيرد و اقدام به فعل حرام نكند.

مشروع بودن بهره‏بردارى از مباحات‏

غرض آن است كه حيات دنيوى، حيات مبارزه است. راحتى مطلق براى خودت قرار نده. بهشت، وطن و جايگاه راستى تو است‏ (428) ان‏شاءالله. اين‏جا جاى حقيقى و راستى تو نيست. روى خاك، وطنت نيست. اين‏جا وطن حيوانات است. خوشى اين‏جا تو را نربايد تا نتوانى خودت را كنترل كنى. خدا آدم را براى زحمت نيافريده است‏ (429) (430)، بلكه بايد انسان از جلال دنيا و نعمتهاى خدا بهره ببرد؛ اما از اين زرق و برقها و خوشيهاى دنيا اگر چنانچه مثل حيوان بخواهى استفاده كنى، حرامت باد، خدا چنين نخواسته است؛ اما اگر از مباحات به اذن حق بخواهى استفاده كنى، طيبات چه مانعى دارد؟ اما اگر مباح نشد، خبيث است به خيال خودت پاك است. اگر به اذن خدا به هر خوشى دست بزنى ضرر ندارد؛ ولى اگر روى هوا و هوست باشد مانند حيوانات بر تو گوارا نباد.

با همسر شرعى، معاشرت چه مانعى دارد؟ ولى حق ندارى به بيگانه نگاهى هم بكنى، واى بر تو تا چه رسد به لمس و غيره.

اين خوشيها به شرطى است كه بنده وار باشى و با اذن حق باشى. اختراع راديو و تلويزيون براى بهره‏هاى مثبت از آن خوب است؛ اما برنامه مهيج و خلاف عفت عمومى را خدا اذن نداده است. هر جا بى‏بند و بارى است بدان ...خسر الدنيا و الأخرة... (431) است.

حضرت مريم و يوسف (عليه السلام) حجتهاى خدا بر خلق‏

اى انسان! فرداى قيامت، عذرى ندارى. اگر خداوند قدرت به تو داده، تميز هم داده است. چرا جهاد با نفس خودت نكردى و جلو نفست را نگرفتى؟

در بحار الأنوار دارد: روز قيامت كه مى‏شود، بعضى از زنها در محكمه عدل الهى در موقع مخاصمه و مؤاخذه كه چرا چنين و چنان كردى، مى‏گويند: خدايا! ما را جميل قرار دادى؛ چون خوشگل بوديم جمالمان را نشان داديم و خودمان را نتوانستيم بگيريم.

ندا مى‏شود: مريم را بياوريد. جمال مريم را هم ببينيد از همه شما زيباتر است، پس چطور او پاكدامن از عالم دنيا به عالم اعلى آمد. مى‏خواستيد خودتان را بگيريد.

باز در روايت دارد: فرداى قيامت جوانانى عرض مى‏كنند كه ما جوان بوديم و شهوات جوانى ما را در گناه انداخت. ندا مى‏رسد جناب يوسف را بياوريد. كدامتان زيباتر از يوسف هستيد. او جوان و عزب هم بود و چنين پيش آمدى هم برايش كرد و زيباترين زنها آن هم در دربار عزيز مصر و تمام وسايل فراهم، خودش را به او عرضه مى‏دارد. صبر جناب يوسف را حجت قرار مى‏دهند بر بى‏صبرى‏هاى جوانان ديگر. شما جوانان مى‏توانيد گناه نكنيد، اگر نتوانيد كه تكليف نداريد لكن نمى‏خواهيد صبر كنيد، مجاهده كنيد و رشدى پيدا كنيد و هكذا.

خلاصه‏اش، عالم دنيا و طبيعت حيات، مبارزه با نفس است. اگر به همين مسامحه كارى باشد: به ياران كى رسى؟ هيهات! هيهات!. اگر نور نشوى، به نور نمى‏رسى. تا لطيف نشوى، به لطيف نمى‏رسى. تا سالم مطلق نشوى، به دارالسلام حقيقى نمى‏رسى‏ (432).

ذره ذره كاندر اين ارض و سماست   جنس خود را همچو كاه و كهرباست‏ (433)

باور كنيد بسيارى از اين بشر، ساعت مرگ، لشكر شياطين دور او هستند تا از اين بدن كه جدا شد، او را به همراه خود ببرند.

عده‏اى هم ملائكه اطرافشان هستند و منتظرند او را به عالم اعلا و عرش رب العالمين‏ (434) ببرند و مطابق روايت بعدش مخاطباتى است، آنگاه بر مى‏گردد همراه بدن تا لب قبر. غرضم ساعت مرگ معلوم نيست چه از آب در بيايى.