ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱۲ -


گفتار بيست و پنجم: پرخورى، پرخوابى و پرگويى، عوامل قساوت قلب‏

ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون‏ (364).

خشوع قلب براى حق و ايمان به حق وقتى است كه شخص از مرض قساوت، نجات يابد. اسباب قساوت زياد است. مهمش را كه ديروز گفته شد، عبارت از طول امل بود؛ درازى آرزوها.

از جمله عوامل قساوت كه در روايات اهل‏بيت (عليه السلام) زياد تأكيد شده است، پرخورى، پرخوابى و پرگويى است كه خواهى نخواهى، دل سخت مى‏گردد و ديگر خشوعى در آن باقى نمى‏ماند. پرخوابى، پرخورى، پرگويى، اين سه‏تا. هر پرخور و پرخوابى، مبغوض پروردگار عالم است‏ (365)

. تو نگو من حلال مى‏خورم. راست است ان شاءالله. اميد است لقمه‏ات حلال باشد. لكن همين زياد خوردن و تجاوز از حد كردن، بلايى بر سرت مى‏آورد كه دلت را قساوت دار مى‏كند.

نسبى بودن مقدار طعام‏

يك لقمه كه زيادتر مى‏خورى، به همان اندازه براى روحت زيان دارد. ضمنا هيچ‏كس نمى‏تواند بگويد خوراك شخص به طور كلى چقدر بايد باشد. ميزان ندارد. هر فردى ميزانش نسبت به خودش هست تا وضع او چطور باشد.

انسان جوان و پركار، با آدمى كه گوشه‏اى نشسته، فرق مى‏كند. عمده چيزى كه هست آن است كه هر فردى بايد بداند غرض از خوراك چيست. غرض از خوراك، بدل ما يتحلل است؛ يعنى ساختمان بدن انسان، حرارت غريزه‏اى دارد و دم‏به‏دم تحليل مى‏رود پس بايد به اجزاى بدن خوراك برسد. آب برسد؛ يعنى مثل ماشين و بنزين؛ بنزين براى ماشين چطور است؟ راه كه مى‏رود بنزين كم مى‏شود، اگر تمام شد لنگ مى‏شود. خوراك هم همين‏طور است، حكم بنزين را دارد. بايد آنچه از بدن تحليل مى‏رود، به جايش بيايد و تقويت شود.

ضمنا پروردگار حكيم روى حكمت بالغه‏اش، ذايقه‏اى به بشر داده؛ چنانچه حكمتهايى به خوراكيها داده است تا به وسيله درك لذت، دنبال خوراكيها برود و بدن از بى‏خوراكى رنجور نشود. اين لطف و فضل است. خوراك براى جلوگيرى از ضعف و انحلال بدن است.

بعضى گفته‏اند: لذت از حكمتهاى خفيه الهيه است كه اگر لذت طعم نبود، دنبال خوراكيها نمى‏رفت.

لزوم خوردن هنگام نياز

اگر شخص عاقل باشد، نمى‏خورد مگر وقتى كه لازم باشد. به مقدار لازم كه به معده برسد مثل اين‏كه ماشين را وقتى بنزين مى‏كنى كه نياز داشته باشد به مقدارى كه ظرفيت و احتياج داشته باشد. آى عاقل! كى به خوراك نيازى دارى؟ وقتى كه معده خالى باشد وگرنه اكل به شبع ضرر دارد. معده‏اى كه ساعتى قبل آن را پر كردى، اگر دوباره قبل از خالى شدنش بخورى، اين قساوت‏آور است و بعضى از اقسام آن‏كه ضرر مفرط دارد، حرام است. غلظتى مى‏آورد كه در آن حال، خشوعى در دل پيدا نخواهد شد، لذا امام صادق (عليه السلام) در حديث عنوان مى‏فرمايد كه:

معده را سه قسمت كن؛ ثلثى خوراكى؛ ثلثى آشاميدنى و ثلثى هم براى استراحتش بگذار (366)

از چيزهايى كه سر سفره ناشايست است، عجله كردن و سخت تند تند خوردن است، همچنين لقمه بزرگ گرفتن؛ چنانچه مستحب است شخص لقمه را كوچك بگيرد و در دهان معطل كند و بجود و سر سفره زياد بنشيند؛ نه اين‏كه زياد بخورد. خلاصه، خوراك خوردن انسان بايد كما و كيفا با خوراك حيوان فرق كند.

دستور على (عليه السلام) پيرامون خوردن طعام‏

ميزانى كه اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) معين فرموده است اين است كه مى‏فرمايد:

كسى كه چند چيز را براى من تعهد كند، من هم حفظ صحت او را تعهد مى‏كنم (بيمه على شرط دارد)؛ اول آن‏كه: مشغول خوراك نشوى مگر وقتى كه اشتها داشته باشى؛ يعنى اگر ميل به غذا ندارى، نخور. دوم آن‏كه: تا هنوز اشتها دارى از خوراك خوردن دست بردارى‏ (367).

يك لقمه كمتر و راحت‏تر. اگر زيادتر خوردن، در هضم، اسباب زحمت مى‏شود. از حيث بدن كه به زحمت افتادى، از جهت روح نيز ناراحت خواهى بود. و از همه مهمتر قساوت قلب است. بدن خراب، دل هم خراب مى‏گردد.

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: اگر در قبرستان برويد و از اهالى قبور بپرسيد شما به چه بيمارى مرديد؟ بيشتر اهل قبور مى‏گويند: بيمارى تخمه (يعنى تداخل و هضم نشدن غذا به واسطه اين‏كه زياد مى‏خورد و تجاوز از حد مى‏كند، معده ناراحت مى‏شود، بدن خراب مى‏شود و ترشه مى‏كند (368).

غذا كه در معده فاسد شد، ديگر نيرو نمى‏بخشد. خيال كردى با چند لقمه زيادتر در وقت سحرى خوردن، نيروى بيشترى براى روزه گرفتن مى‏گيرى؟ در حالى كه اشتباه محض است. هم براى بدن و هم براى روح و دل مضر است.

خوردن گوشت حيوانات و تأثير روحى آن در انسان‏

گوشت زياد هم خوردن قساوت مى‏آورد. درست است كه حلال است؛ ولى اثر وضعى دارد. گوشت هر حيوانى هم كه زياد خورده شود، صفات آن حيوان در شخص ظاهر مى‏گردد. اگر كسى زياد گوشت گوسفند خورد، كم‏كم شعورش كم مى‏شود. لطافت و روحانيت و عاطفه انسانيت از او رخت بر مى‏بندد. مرغ خورى زياد، انسان را گيج مى‏كند و فهمش كم مى‏گردد؛ مانند خود مرغ كه فقط دانه‏اى مى‏بيند حتى از بره هم كمتر است.

اگر خداى نكرده انسان گوشت خوك نجس‏العين را بخورد، مثل خوك مى‏شود. خوك در بى‏غيرتى نمونه است. شهوتران، زن‏پرست و شكم‏پرست مى‏گردد. در حيوانات هيچ‏كدام در شهوت شكم و فرج مانند خوك نيستند. از هيچ خوراكى روى گردان نيست و وقتى با ماده‏اش جمع مى‏شود، به قدرى بى‏حياست كه گاهى تا چند فرسخ را به همين وضع باقى مى‏ماند.

شنيده‏ام در خارجه، همين گوشت خوك خورها باكى ندارند همسرشان با بيگانه برقصد بلكه كيف هم مى‏كند؛ چون گوشت خوك، او را خوكى كرده است. مى‏گويند: در ميان بعضى از انواع ساندويچها نيز گوشت خوك آورده‏اند، خدا نكند در ميان مسلمانان نيز اخلاق خوكى رايج شود.

زيان پرخوابى‏

پرخوابى نيز از موجبات قساوت قلب است. عاقل بايد غرض از خواب را بفهمد. خدا خواب را براى استراحت و تجديد قواى بشر قرار داده است‏ (369). اين انسانى كه در حال بيدارى، تمام سرگرم فعاليت بود، تمام كارخانه بدن مشغول بود و اگر به طور مداوم كار كند، فرسوده مى‏گردد، بايد استراحت و آرامش هم داشته باشد. چشم و گوش و دهان و لامسه آرام باشد. مشاعر مختصرى كنند، بعد دوباره‏تر و تازه سرگرم فعاليت گردد.

غرض از خواب، رفع ملال و خستگى براى تجديد قواست؛ بنابراين، حدى دارد.

كسى كه امروز خيلى كار كرده، شب زياد احتياج به استراحت دارد اما ديگرى چندان نياز ندارد، دو ساعت استراحت او را كافى است. ديگرى به سه ساعت احتياج دارد تا مشغله روزش چه مقدار بوده است.

اگر از مقدار لازم تجاوز كردى، نتيجه به عكس مى‏گيرى. كوفته و خسته مى‏شوى. خواب زياد، موجب كسالت است. انسان بدتر پژمرده مى‏شود. مى‏بيند پرخوابى سبب اوقات تلخى هم مى‏شود. پرخوابى، غلظت و قساوت مى‏آورد؛ بنابراين، از حيث مقدار كه چند ساعت بايد شخص بخوابد، ميزان معينى ندارد و تابع وضع خودش هست تا خستگى بدنى‏اش چه مقدار باشد. به چه مقدار آرامش نياز داشته باشد. وقتى هم‏كه خواب رفت، برايش فرق نمى‏كند روى زمين خشك باشد يا در رختخواب پر قو؛ بنابراين، از موجبات قساوت قلب، پرخوابى و زياده از حد خوابيدن است؛ چه روز و چه شب.

نكبت بودن خواب بين‏الطلوعين‏

بعضى از مواقع خواب مكروه است و بيشتر قساوت آور است؛ مانند خواب بين‏الطلوعين و قبل از آفتاب خوابيدن قساوت مى‏آورد؛ ولى نكبت اين دوره طورى شده كه بعضى تا دير وقت سرگرم كار و حرص دنيايند، سپس به تماشاى تلويزيون مى‏نشيند، خسته و خورد، پر هم بخورد و بخوابد آن وقت قبل از آفتاب كه بين‏الطلوعين لطيف‏ترين هوا را دارد، به زحمت براى نماز صبح بر مى‏خيزد. خواب در اين وقت براى بدن هم مضر است، علاوه بر روحانيت و از آن رو در روايت از چنين خوابى، به خواب لعنت و شقاوت تعبير شده است.

شنيده‏ايد صبح نوزدهم ماه رمضان، وقتى آقاى ما على بن ابى طالب (عليه السلام) را ضربت زدند، حضرت را كه از مسجد بيرون آوردند، چشم آقا به فجر افتاد كه طالع شده است، چنين خواند: و الصبح اذا تنفس‏ (370) آن وقت مضمون آنچه در بحار الأنوار منقول است، فرمود: تو شاهدى هيچ‏وقت طالع نشدى كه على در خواب باشد.

پرگويى هم قساوت قلب مى‏آورد؛ البته صحبتهاى مباح نه دروغ، تهمت، غيبت، افشاى سر، آبروريزى مؤمن، سب، شتم و قذف، اينها كه حرام قطعى است.

پرهيز كردن از مجالسات با زنان‏

از آن جمله با زن نشستن و گفتگو كردن، مجالسه و محادثه با زنان، موجب قساوت است؛ چون در زن فقط جهات شهوات و ماديات قوى است. اگر كسى طالب معرفت و كمال و خشوع قلب باشد، اگر مرد هستى، بايد زن را از قساوت نجات دهى، نه اين‏كه دل به دل او بدهى و از او بگيرى.

زنها كه با هم مى‏نشينند آيا جز امور مادى دنيوى، سخنى دارند؟ گذشتيم از برنامه غيبت و غيره و از كشف سر و سر در آوردن از كار ديگران و ساير امور جزئى. تو هم كه زياد با زن نشستى، اين صفات زنانه را مى‏گيرى. آيا به اين فكر مى‏افتى كه يك‏ماه رمضان از من گذشت آيا خشوع قلبى در من پيدا شد يا نه؟ از روحانيت روزه، كم‏خورى و بيدارى شبهاى احيا نتيجه‏اى گرفتم يا نه؟

اول ماه رمضانت را نگاه كن و روزه آخر را، آيا تغييرى كرده‏اى يا نه؟ قدمى به جلو رفتى يا نه؟ دل نرمتر شده يا نه؟ لابد مى‏پرسى اين خشوع چيست تا ببينم بيشتر شده يا نه؟ حقيقت خشوع را ان شاء الله فردا بحث مى‏كنيم.

برخى هستند كه رو به عقب مى‏روند. عقبگرد مى‏كنند، از بس پرحرفى و پرخوابى كرده، در اين ماه رمضان نتيجه عكس مى‏گيرد، خشوعش كمتر مى‏شود.

استغفرالله الذى لا اله الا هو الحى القيوم‏ (371).

گفتار بيست و ششم: ثروت اندوزى مقدمه بى‏ايمانى‏

ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون‏ (372).

مورد ديگر از موجبات قساوت قلب، دنبال ثروت رفتن است كه در قرآن مجيد و روايات بيان شده است و وجدان نيز شاهد بزرگتر است. ثروت اندوزى و همت انسان دنيا، اين است كه يك ميليون، دو ميليون گردد. حد آخرى هم ندارد كه به آن حد كه رسيد بگويد بس است. به عين مثل جهنم. به جهنم گفته مى‏شود: پر شدى؟ مى‏گويد آيا باز هم هست؟ هنوز هم مى‏خواهم‏ (373). اگر كسى در رشته ثروت اندوزى و زيادكردن مال باشد، در خطى افتاده كه قساوت روى قساوت مى‏آورد. روزى بر او نمى‏گذرد مگر اين‏كه پرده‏هايى به رويش مى‏نشيند تا جايى كه يك لحظه براى خدا ديگر دلش خاشع نمى‏شود بلكه كار به جايى مى‏رسد كه نماز و روزه‏اش هم سطحى مى‏شود. صد فرياد از ثروتمندى كه كار را به كفر و الحاد مى‏كشاند. به قدرى قلدر مى‏گردد كه ايمانش هم از بين مى‏رود. هرچند نماز هم بخواند، از روى عادت است نه اين‏كه خودش را بنده و محتاج پروردگار بداند. چه بسيارند كه نماز را نيز رها مى‏كنند. هدف كه مال شد، كارش همين است، مقدمه بى‏ايمانى است.

از كلمات اميرالمؤمنين است كه: مال زياد، دين را به باد فنا داده و اسباب غفلت و فراموشى دل را فراهم مى‏سازد (374).

اى كسانى كه هدفتان زياد شدن مال است، روز به روز قساوت دلت را زياد مى‏كنى وقتى خبردار مى‏شوى كه مى‏خواهى بروى مى‏بينى حالا كه مى‏بينى حالا كه مى‏ميرى، يك ذره خشوع براى پروردگارت ندارى. كارش به جايى مى‏رسد كه هرچه هم دارد كم مى‏بيند. خودش را گدا مى‏بيند مى‏گويد فلانى كه از من كمتر بود، چقدر پيشرفت كرده است؛ چند ميليون زيادتر از من دارد، ديگر خشوعى برايش نمى‏ماند.

هدف شدن ثروت، ممنوع است‏

بعضى از دنيا پرستان از اين حرفها ايراد مى‏گيرند و مى‏گويند: شما، مسلمانان را به تنبلى وا مى‏داريد. بايد ثروت پيدا كرد. مگر مال بد است؟ آقايى دنياست. مگر مسلمان نبايد آقا باشد؟

اين مغاطله است و شيطان به زبانش جارى مى‏كند. اسلام، هدف شدن ثروت را ممنوع كرده، نه مال را نهى كرده. مال را روى هم گذاشتن بدون انفاق را نهى فرموده است همان طورى كه مى‏آيد، تو هم انفاق كن؛ مثلا هزار هزار مى‏آيد، تو هم هزار هزار بده. آن ثروتمندى ممدوح است كه قساوت قلب و بى‏ايمانى و كفر و زندقه نياورد.

چه بهتر از اين، تا مى‏توانى مال پيدا كن و تا در دستت آمد آن را در راه خدا انفاق كن. چه كسى گفت اسلام مردم را به تنبلى وادار كرده است؟ مال خوب است.

مال را كز بهر دين باشى حمول   نعم مال صالح خواندش رسول‏ (375)

خبر در توحيد صدوق است از جناب ابوذر. خبر مفصل است. فقط مقدارى كه شاهد هست ذكر مى‏كنم.

رسول خدا فرمود: اباذر! اغنيا و ثروتمندان امت من همه در هلا كنند مگر آن ثروتمندى كه از راست و چپ، يا پيش و پس انفاق كند (376).

يعنى در هر مورد خيرى پيش آيد، آرام ننشيند. اگر چنين باشد، اهل نجات است وگرنه هلاك است. كسى كه مى‏خواهد يك ميليون بيايد، دنبال يك ميليون ديگر روى آن بگذارد، حمال باشى مال شده است.

در لئالى الأخبار است: هر مسلمانى كه صبح و شام كند و همت و هدفش اندوختن مال و زيادكردن ثروت باشد، فرداى قيامت جزء طايفه يهود و نصارى محشور خواهد گرديد.

بلى مالداران در خطر هستند و بدانند از ايمان بهره‏اى ندارند. مكرر عرض كرده‏ام ايمان بايد در دل بيايد. اثرش خشوع است. دلى كه پر از حب مال و ثروتمندى است، كجا خشوع نصيبش مى‏شود؟ خشوع كه نيست، قلدرى هم مى‏كند.

از اصحاب پيغمبر از همه فقيرتر و بيچاره‏تر، ثعلبه بود. خشوع در او پيدا شده و مورد عنايت رسول خدا بود. روزى پيغمبر احوالش را پرسيد و خواست تا حدى از اين وضع بيرون بيايد. درهمى به او داد تا با آن معامله كند. رفت بازار و متاعى خريد و در آن استفاده شايانى برد. خلاصه، كم‏كم وضعش خوب شد و ديگر موقع نماز سر وقت نمى‏رسيد بيايد، مى‏گفت: مگر مى‏توانم كارم را رها كنم؟ گله‏اى تهيه كرد و كم‏كم زيادتى كرد. اطراف مدينه او را كفايت نمى‏كرد لذا به خارج از مدينه رفت.

روزى پيغمبر احوالش را پرسيد، چطور است او را هيچ نمى‏بينم؟ گفتند: يا رسول‏الله! چقدر حيوانات از گاو و شتر و گوسفند دار است. زمينهاى فراوانى براى گله دارى گرفته. حضرت فرستاد براى زكات حيواناتش. ثعلبه حساب كرد ديد اگر بخواهد بدهد، خيلى زياد مى‏شود، مسامحه كرد و حرف كفرى از دهانش بيرون آمد. محمد هم مى‏خواهد از ما ماليات بگيرد! اين همان گداى خاشع چندى قبل بود كه انفاق نكرد، ثروت هلاكش كرد.

مسلمانان! اگر ثروتمندى اسلامى را مى‏خواهيد كه با ايمان برويد، چاره نيست مگر اين‏كه با انفاق همراه باشد. انفاق مناسب با همان ثروت است نه اين‏كه از استفاده ده هزار تومان، صد تومان انفاق كنى، اين انفاق نشد.

ثروت و هلاكت قارون‏

آيا سعادت را مالدارى مى‏دانى؟ آيا يهود چون ثروتمندند، سعادتمندند؟ قرآن برايت بخوانم. هنگامى كه قارون، ثروت عظيمش را براى بنى‏اسرائيل جلوه داد، چهارصد غلام زرين كمر، سوار بر مركبهاى با زين زرين بودند. بنى‏اسرائيل مى‏گفتند: خوش به حال قارون كه چقدر كيف بزرگى مى‏كند! اى كاش! ما هم مثل او بوديم. اى كاش! ما هم چنين مالى داشتيم‏ (377).

ديگر نمى‏دانند كه اين مال، كشنده دل است. خفه‏كننده ايمان است. در همين حيات دنيا هم ناراحتى‏ها دارد. هركس كه مالش بيشتر باشد، رنج و ناراحتى‏اش زيادتر است. چقدر بايد در راه خدا زيادكردن مال و نگهدارى آن، تملق بگويد؟ براى ماليات، ناراحتيها، بكشد.

خلاصه، از زندگى آرام فقرا محروم است. زندگى راحت فقرا را آرزو دارند. روزى كه قارون و مالش به زمين فرو رفتند، آن‏وقت پى به اشتباه خود بردند و گفتند: چه خوب شد كه به ما چنين مالى داده نشد (378).

آرزوى عبدالملك در واپسين لحظات زندگى‏

عبدالملك مروان روز آخر عمرش، روى تخت سلطنتى كذايى نشسته و از بالاى قصر، دور دست را تماشا مى‏كند. مى‏بيند از دور كنار جوى آب و سبزى يك‏نفر رختشوى، سرگرم لباس است و با كسانى كه با اويند مى‏گويد و مى‏خندد و كيف مى‏كند.

عبدالملك گفت: اى كاش! من هم يك چنين زندگى راحتى داشتم. اين گفته روز آخرش بود كه همان روز هم مى‏ميرد.

بالأخره مزاحمتها دارد. ناراحتيها دارد. صاحبان توقع و دشمنان داخلى و خارجى، از همه بدتر، قساوت قلب است. من نمى‏گويم مال بد است و دنبال مال نرويد، برويد؛ ولى به يك شرط، بايد عطايت مناسب درآمدت باشد. اگر مى‏خواهى با ايمان بميرى و ثروت تو را هلاك نكند راه اين است.

البته اگر انفاق براى خدا باشد نه اين‏كه در روزنامه بنويسند، يا در راديو بگويند، يا توقع مدح از طرف داشته باشى. اين انفاق، قساوتت را زيادتر مى‏كند. خودت را هلاك كردى. اگر چيزى نداده بودى، بهتر بود. اگر خيال كردى با اين مختصر انفاق آن‏هم به قصد ريا كارت درست مى‏شود، خيال خام است.

من آنچه شرط بلاغ است با تو مى‏گويم   تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال‏ (379)

اخطار به فقرا و مستمندان!

فقرا! به شما اعلام خطر دهم. بدانيد بدبختيهاى ثروتمندها را خطرهايى است؛ ولى شما هم خطر داريد. خطر آنها جمع‏آورى مال و گرفتاريهاى فراوان است و خطر شما فقرا نيز آرزوى ثروت ثروتمندان است و تو را نيز بدبخت و قسى‏القلب مى‏كند. چطور وقتى مى‏گويى:

... يليتنى كنت معهم فأفوز فوزا عظيم (380).

اى كاش! در كربلا با حسين بودم و به فوز عظيم و رستگارى بزرگ مى‏رسيدم.

چطور اگر راست بگويى، ثواب شهدا را دارى، اگر گفتى خوش به حال فلان شخص ثروتمندى كه كه هلاك شده، تو را هم هلاك مى‏كند.

آرزوى ثروت، دل تو را نيز قسى مى‏كند. آل محمد كه فرمودند ثروتمندى، قساوت قلب مى‏آورد غصه دنيا و حسرت آن را نيز موجب قساوت مى‏دانند.

جايگاه انسان پس از مرگ از ديدگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم)

رسول‏الله (صلى الله عليه و آله وسلم) آن روح كلى الهى كه به همه چيز احاطه دارد مى‏فرمايد: جاى شما پس از مرگ در برزخ تا قيامت، يا گودالى از گودالهاى دوزخ، يا بوستانى از بوستانهاى بهشت است‏ (381).

اين حديث چقدر در شما اثر گذاشته است؟ آيا ولوله‏اى در جانت انداخته؟ مبادا گورت آتش باشد. از بس دلها قساوت‏دار شده است ديگر به آن فكرها نمى‏افتد. خيال مى‏كند با انفاقى، يا زيارتى، كارش درست شد. اول ايمانت را درست كن. دل خاشعى پيدا كن. اثرى در او بگذارد. آهى براى تاريكى قبر بكش.

اگر قبرت گودالى از آتش باشد، توقع دارى حسين (عليه السلام) به ديدنت بيايد؟ جايت را اول درست كن، بعد ميهمان بطلب: جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب. گورى كه از آن آتش متصاعد است، چه جاى ميهمانى چون حسين (عليه السلام)؟ با دل سخت نمى‏شود ايمانى پيدا كنى. زبانت مارها و عقربها براى خودت درست كرده است. آن وقتى كه فحشى دادى، غيبتى كردى، آيا خيال كردى جزء هوا و تمام شد، نه بلكه مستقيم آمد به دل گوينده. همان حرفى كه در دلى غيبت شده و تهمت زده شده، سوزشى ايجاد كرد، ماده سوزنده‏اى مى‏شود در دل تو. وقتى كه مرد، ماده سوزنده‏اى كه در دل مظلوم بود، ظالم را آتش مى‏زند، لذا مروى است كه: از سيئات مظلوم گرفته و به ظالم افكنده مى‏شود (382).

اژدها زاييده خودت هست. نتيجه عملت هست. عقربها و مارهاى جهنم، همان آه مظلومها بود. آثار اعمال محفوظ است و هيچ از بين نمى‏رود.

...لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا أحصها ووجدوا ما عملوا حاضرا... (383).

اگر اين حرفها اثر نكرد، پس ايمان كجاست؟ بايد جنب و جوشى كند بلكه گذشته‏ها را جبران نمايد. عذابهايى كه براى خودش تهيه ديده است، برطرف نمايد، اما دلها قساوت پيدا كرده، خشوعى در كار نيست. خدايا! ندانم كى از اين غرورها بيرون مى‏آييم؟ تا وقتى راجع به عذاب گفته مى‏شود، فورا خودمان را آزاد و كنار از آن ندانيم.

اين امور اعتبارى (و بى‏ارزش) را اهميت دادن؛ من عالم هستم! من امام جماعتم! و غيره و غيره، از بى‏خبرى است. هر وقت خواست غرور تو را بگيرد، فورا عجز مطلق خودت را در برابر پروردگار عالم يادآور شو، خشوعى نصيب مى‏گردد: لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشور (384).

اين دعا را با التفات زياد بخوانيد. راستى دعا كنيد نه فقط زبان باشد بلكه خدا، ايمانى، خشوعى و رقت قلبى عنايت فرمايد و شايد عقوبتها، عقربها و مارهايى كه براى خودمان آماده كرده‏ايم، برطرف گردد.

بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم. اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت‏ (385).

گفتار بيست و هفتم: ارزشمند بودن ايمان با عمل‏

ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل... (386).

يكى از شنوندگان ايرادى داشت نسبت به آنچه در اثناى صحبت راجع به اهميت ايمان ذكر گرديد؛ مى‏گفت كه: مأيوس شده‏ايم!.

هر چند بنده جواب اجمالى دادم لكن به نظرم گذشت شايد شبه شيطانى در ذهن ديگران هم بيايد و سوء استفاده كنند و غرض از بيانات ما را نفهميده باشند؛ مثلا مى‏گفت: مگر نگفتى هزار مرتبه استغفرالله فايده‏اى ندارد؟ حسين حسين، على على، فايده ندارد!.

كى من خواستم بگويم كه اعمال را رها كن؟ آيا اين سخنان يأس‏آور است؟ جاهل تو كى اميد به خدا داشتى تا من از خدا نااميدت كنم؟ من اميدوارت مى‏كنم و مى‏گويم: بيا نفس و هوا را رها كن. دست از زبان بازى‏ات بردار. دلت را متوجه به حق كن. خشوع دل پيدا كن همان‏طور كه براى مال و خوشيهاى دنيا ايمان دارى، اين ايمان را به خدا بينداز نه اين‏كه ذكر فايده ندارد. حسين‏حسين فايده ندارد! لعنت خدا به كسى كه چنين حرفى بزند! گفتم: اگر عمل انسان بى‏مغز باشد و جان نداشته باشد، خيلى كم نفع است. نفع مادى و دنيوى كم دارد. گفتم: اگر از صميم دل يك دفعه ياالله! بگويى، لبيك پشت‏سر آن است. مى‏خواهم بلكه آخر عمرى، حب خدا و آخرت پيدا شود. كم‏كم شوق مردن در دلها پيدا شود (387). مشتاق سفر آخرت گردد. من مى‏خواهم سفر آخرت گردد. من مى‏خواهم شوق پيدا كنى و بگويى: خدايا! كى مى‏شود جمال على (عليه السلام) را ببينم؟ راستى (و حقيقتا) دلت اين معنا را بخواهد.

اگر من مى‏گفتم دعايى است كه هركس بخواند، مالش چند برابر مى‏شود، همه خوششان مى‏آمد و مرا رها نمى‏كردند و آن را مى‏خواستند؛ چون ايمان به مال است. آيا كسى از شما بود اين چند روز ولوله‏اى در او پيدا شود و بگويد: خدايا! اين ايمان كى نصيب من مى‏شود.

ألم يأن للذين ءامنوا أن تخشع قلوبهم....

اگر دل با امام‏زمان است، رفتار هم رفتار اوست و زبان هرچه باشد. خلاصه به عمل بى‏مغز، دلخوش نباش. دلها را قساوت گرفته و سرگرم دنيايند. زندگى تشريفاتى براى خود درست كرده‏اند. تمام فكرها معاملات است و حواس آن‏جاست. اين خطر بى‏ايمانى، از كساد بازار بدتر است. خطر كساد ايمان، از كساد دنيا خطرناكتر است. دو روز ديگر، وضع عوض مى‏شود، غصه ندارد، واى از كساد ايمان! آن است كه غصه دارد.

در عدةالداعى مى‏فرمايد: كسى كه به زبانش استغفار مى‏كند ولى دست از گناه بر نمى‏دارد خدايش را مسخره مى‏كند (388).

زبان تنها به درد نمى‏خورد. حرف ما اين است كه حقيقت پيدا شود. استغفار حقيقى هنگامى است كه ندامت و پشيمانى قلبى باشد، آن‏وقت زبان هم همراهش باشد.

شرايط توسل حقيقى‏

راجع به توسل، من كه تو را از حسين جدا نمى‏كنم. من آرزويم اين است كه تو حسينى شوى. امام‏زمانى شوى. اما چطور، نه معامله هيچ و پوچ، نه اين‏كه حسين را براى دنيا بخواهى بلكه براى ايمان بخواهى. اول حسين (عليه السلام) را بشناس و ايمانت را به او درست بكن تا آن وقت گريه و توسل كار كند. تو بايد نخست خدا و پيغمبر و امام را بشناسى. حسينى كه حجت و ولى خدا و مفترض الطاعه است. حسين چراغ هدايت است. هركس به او نزديك شد، اهل نجات است. حسين (عليه السلام) را كه شناختى، آن‏وقت بگو: صلى‏الله‏عليه. حسين (عليه السلام) چراغ هدايت است. آى شرابخور و قمارباز! يزيد امام تو است نه حسين (عليه السلام). آى رياكار! هرچند روى منبر برود و عالم دوران باشد، امام تو معاويه است نه على بن ابى طالب، هرچند به زبانت على على گويى! از كى پيروى مى‏كنى؟

مى‏گويد از سفره ابوالفضل استفاده‏ها ديديم؛ البته بت‏پرست هم اباالفضل را واسطه قرار دهد براى امر دنيوى كه حاجتش روا شود، مى‏شود. نذر كرده حاجت دنيوى‏اش برآورده شود، صدتومانى در ضريح بيندازد بدون رعايت حجاب، نود يا صد تومانى را در ضريح مى‏اندازد چون حاجتش روا شده است، اين نه عبادت و ايمان است و نه راه خداست و نه چيزى است كه سبب نجات تو شود و فايده آخرتى براى تو داشته باشد.

محبوبيت امام حسين (عليه السلام) نزد بت‏پرستان هند

الآن در هند سالهاست جماعتى از بت‏پرستها هستند كه با حسين (عليه السلام) معامله دارند. مكرر از كسانى كه در هند بودند، شنيده‏ام تجارى هستند كه شركت با اباالفضل مى‏كنند. تو قمر بنى‏هاشم را براى دنيا خواستى، اينها كه بت‏پرست هم دارد.

مرحوم مجاب دندانساز مى‏گفت: سالهايى كه در بمبئى بودم تجار هند كه با حسين (عليه السلام) معامله دارند، سهمى از بهره استفاده‏شان را مخصوص حسين (عليه السلام) كرده‏اند؛ زيرا از خرج كردن در راه حسين (عليه السلام) بركت ديده‏اند. (مى‏گفت:) عاشورا كه مى‏شود مى‏آيند آنچه مال حسين (عليه السلام) است، شكر و يخ تدارك مى‏كنند، شربت و پالوده درست مى‏كنند و چون شيعيان آنها را نجس مى‏دانند، به مبلغ گزافى از خود شيعيان مأمور درست كردن شربت و پالوده مى‏كنند و انواع تشريفات را فراهم مى‏آورند. آن‏وقت خود هنديها سر و پاى برهنه با حالت عزا مى‏ايستند. وقتى سينه زنها مى‏آيند التماس مى‏كنند از اين شربت و پالوده بخوريد، خودشان هم همراه آنان حسين حسين مى‏كنند.

امام را براى خدا بخواه نه دنيا

آى كسى كه با حسين و اباالفضل چنين معامله مى‏كنى! از اين نظر خوب است لكن بايد همت عاليتر از اين باشد. دست و پايى بزن كه على (عليه السلام) ساعت مرگ به دادت برسد. خودت ايمانى پيدا كنى و ايمانى در دلت بيايد. اين معاملات خشك، روى حب دنيا و ايمان به دنياست.

در دعاى ندبه هم كه مى‏خوانى، مبادا امام زمانت را هم كه مى‏خوانى براى اين باشد كه اى امام زمان! كجايى بيايى رفع كسادى بازار بكنى! رفع شر مأمورين مالياتى را بكنى! اينها بد نيست لكن چرا رشد پيدا نكردى، بايد دل از اين‏جا كنده شود و به بعد از مرگ و سراى آخرت بيفتد، كى دلت به وطنت و ايستگاهت مى‏افتد؟ اين‏طور نباشد كه سر تا پا دلت را حب دنيا گرفته باشد.

حكايت جالب خليفه و خادم مسجد على (عليه السلام)

از ابوالفتح شهاب‏الدين مظفر نقل مى‏شود كه: در سال 525 هجرى، المكتفى بالله خليفه عباسى با دو وزيرش به اتفاق مى‏رفتند. خليفه خودش گفت: بياييد برويم مسجد على (عليه السلام) و دو ركعت نماز بخوانيم. وقتى وارد مسجد شديم، خليفه لباس عادى پوشيده بود و كسى او را نمى‏شناخت. وقتى كه وارد شديم، خادم مسجد ديد چند نفر هستند، در اين ميان وزير را شناخت، يكدفعه به وزير تعظيم كرد و ادب كرد به توقع مال دنيا (اف! بر كسى كه ادعا مى‏كند دوست على هستم و حب دنيا هم دارد. چرا براى دنيا ذليل مى‏شوى؟ اگر با على سر و كار دارى) و اظهار فقر كرد. وزير در حضور خليفه خجالت كشيد، به خادم، خليفه را معرفى كرد. تا خواست رو به خليفه بيايد، خليفه اعتنا نكرد.

وزير گفت: مطلب لازمى از او بپرس و بگو من پيش از خلافت و در زمان المستظهربالله همراه خليفه قبل، به اين مسجد آمدم؛ ولى در آن سفر، غده‏اى اين خادم در صورتش در آورده و تمام صورتش را گرفته بود به قسمى كه لبهايش را هم گرفته بود. وقتى مى‏خواست چيزى بخورد، ناچار بود دستمالى بياورد و غده‏اى كه روى لبهايش بود، كنار بگذارد تا بتواند لقمه بخورد. اين غده چطور شده است كه نيست؟ گوشت عظيمى كه تمام صورتش را گرفته بود كجاست؟

وزير رو كرد به خادم و گفت: خليفه چنين مى‏فرمايد. گفت: آن غده به دست شاه ولايت، ماه هدايت، اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) اصلاح شد. پرسيد جريانش چيست؟

گفت: روزى در انبار بودم. روزها مى‏آمدم و شب بر مى‏گشتم. روزى كه مى‏آمدم، دو نفر از اين سنيها مرا شماتت كردند. زخم زبان زدند و گفتند: در اين مدتى كه مى‏رفتى مسجد على (عليه السلام) اگر در انبار نزد دكترى مى‏رفتى علاج مى‏شدى. اين زخم زبان دلم را به درد آورد كه هيچ مصيبتى اين طور به سرم نمى‏آورد، لذا تا شب ناراحتى خوابم نمى‏برد تا آخر شب كه خواب به چشمم آمد. جمال على (عليه السلام) را در همين مسجد ديدم. رفتم نزديك و از اين غده‏اى شكايت كردم كه ناراحتم كرده، صورتم را پوشانده و مورد طعن واقع شده‏ام تا گفتم آقا روى از من برگرداند. برگشتم از آن طرف و گفتم: آقا! مردم مرا شماتت مى‏كنند كه چرا در اين مدت على (عليه السلام) به داد تو نرسيده است!

آقا فرمود: انت ممن تريد العاجله(بايد شيعيان على (عليه السلام) اين حرف را در گوش داشته باشند نه براى دنيا وگرنه اين حب، حب على نيست، اين حب دنياست، اين حب نفس خودت هست كه تا گفتى ياعلى! زود خوب شوى. اين محبت به دنياست نه ايمان به خدا و على است. حقيقت چيز ديگر است) فرمود: تو از كسانى هستى كه دنيا را مى‏خواهى. زخم زبان مردم، مدح و ذم خلق، چه اثر دارد.

دوستان و علاقه‏مندان واقعى على (عليه السلام)

بايد با على (عليه السلام) جورى باشى كه اگر مثل ميثم تمار بر سردار بند از بندت جدا كنند دوستى‏ات پا برجا باشد.

اين را مى‏گويند حب على (عليه السلام). آن‏كه دوست على است به جهنم نمى‏رود. بلى چنين است. آن‏كه على (عليه السلام) را دوست بدارد نه خودش و دنيا را. بر سردار است، مدح على مى‏كند. براى خاطر على او را به دار زدند اما باز دست از او بر نمى‏دارد. به ابن زياد گفتند كه او سردار است باز از على و فضايل على مى‏گويد، گفت: برويد زبانش را ببريد. نه آن‏كسى كه على را براى حاجت دنيا مى‏خواهد، اگر رفت و نشد، كسل شود.

يكى از مقدسين بود مى‏گفت: الآن مدتى است زيارت عاشورا مى‏خوانم براى فلان كار اما مثل اين‏كه خبرى نمى‏شود. برو اول دين و ايمانت را درست كن و حب دنيا را از دلت بيرون كن.

نمى‏گويم حاجت دنيا را بخواه. اول ايمان به خدا و آخرت بياور و حسين (عليه السلام) را امام و راهنماى آخرت بشناس. امام خودت قرار ده، پشت سر حسين (عليه السلام) برو حاجت دنيايت را هم بخواه. گفتم: بت‏پرست يا يهودى و نصرانى هم همين است. اگر حسين را براى دنيا بخواهد به آن مى‏رسد.

خلاصه، حضرت اول به او فرمود: انت ممن تريد العاجله. تو دنياطلبى. آى آدم! خودپرست راحت طلب! تو عقب خوشى خودت مى‏گردى! تو را چكار به على (عليه السلام)؟ علقه‏ات به خودت هست، كو حب على (عليه السلام).

(خادم افزود) بعد هم اشاره فرمود بيدار شدم، ديدم تمام تكه گوشتى كه روى صورتم بود، افتاده است. در آينه نگاه كردم ديدم اثرى از آن نيست.

مكتفى بالله خليفه عباسى اين حرفها را مى‏شنيد. خيلى ادب كرد و گفت: چون همين اندازه على لطفى به او فرموده، ما هم كارش را درست مى‏كنيم. گفت: چه مقدار لازم دارى ماهيانه به تو بدهم و اداره‏ات كنم؟.

خادم گفت: ماهى سه مثقال طلا.

(حكم را) بردند پيش خليفه تا امضا كند: لخادم مسجد على (عليه السلام) ثلاثة دنانير. خودش پشت سر اسم على (عليه السلام) نوشت: اميرالمؤمنين و سيد المتقين صلوات‏الله و سلامه عليه و آله اجمعين. خود خليفه لقب اميرالمؤمنين و صلوات بر او را هم نوشت؛ البته دل در كار نيست وگرنه خود خلفا هم مى‏شناختند.

اين در گاهى است كه هركسى آمد، بى‏بهره نيست. دنيا خواستى يا آخرت نوله ماتولى‏ (389) بيا و حب دنيا را از دلت بيرون كن، با سوز و گدازى براى آخرتت اين در رحمت را بكوب و حسين را شفيع قرار ده بلكه گناهانت پاك شود.

هراسهاى قبر

در من لا يحضره الفقيه از يكى از خواص اصحاب موسى بن جعفر (عليه السلام) است كه مى‏گويد: حديثى از آقا شنيده‏ام تا عمر دارم اين حديث دلم را ترسانده و آرامش را از من گرفته به طورى اگر سخت‏ترين مصيبتهاى دنيا پيش آيد، بر من اثر نمى‏كند؛ چون آتشى گرفته‏ام كه ديگر هيچ آتشى به دل من اثر نمى‏كند.

روزى خدمت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) بودم (مقدمه‏اش راجع به رقت قلب است) فرمود: جنازه ميت را وقتى خواستى دفن كنيد، يك‏دفعه او را وارد قبر نكنيد. اگر مرد است، جنازه را سمت پايين قبر بگذاريد و اگر زن است به سوى قبله قبر بگذاريد و سه مرتبه آن را بلند كنيد و قدرى نزديكتر تا مرتبه سوم او را در قبر كنيد: فان للقبر اهوال (390)؛ براى قبر، ترسهاست. عالم برزخ هولها دارد! چقدر دلهاى ما قساوت پيدا كرده. راوى مى‏گويد: من تا آخر عمرم مى‏سوزم؛ اما ما هيچ‏گونه تأثرى پيدا نمى‏كنيم.

كسى‏كه اين معانى را قصه مى‏پندارد، قسى‏القلب‏ترين افراد مثل حجاج است.

در اين سحرهاى ماه‏رمضان با التفات و رقت قلب بخوانيد:

ابكى لخروج نفسى، ابكى لظلمة قبرى، ابكى لضيق لحدى، ابكى لسؤال منكر و نكير (فى‏القبر) اياى‏ (391).

ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون‏ (392).