گفتار بيست و
پنجم: پرخورى، پرخوابى و پرگويى، عوامل قساوت قلب
ألم يأن للذين أمنوا أن
تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل
فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون
(364).
خشوع قلب براى حق و ايمان به حق وقتى است كه
شخص از مرض قساوت، نجات يابد. اسباب قساوت زياد است. مهمش را كه ديروز گفته شد،
عبارت از طول امل بود؛ درازى آرزوها.
از جمله عوامل قساوت كه در روايات اهلبيت
(عليه السلام) زياد تأكيد شده است، پرخورى،
پرخوابى و پرگويى است كه
خواهى نخواهى، دل سخت مىگردد و ديگر خشوعى در آن باقى نمىماند. پرخوابى، پرخورى،
پرگويى، اين سهتا. هر پرخور و پرخوابى، مبغوض پروردگار عالم است
(365)
. تو نگو من حلال مىخورم. راست است ان
شاءالله. اميد است لقمهات حلال باشد. لكن همين زياد خوردن و تجاوز از حد كردن،
بلايى بر سرت مىآورد كه دلت را قساوت دار مىكند.
نسبى بودن
مقدار طعام
يك لقمه كه زيادتر مىخورى، به همان اندازه
براى روحت زيان دارد. ضمنا هيچكس نمىتواند بگويد خوراك شخص به طور كلى چقدر بايد
باشد. ميزان ندارد. هر فردى ميزانش نسبت به خودش هست تا وضع او چطور باشد.
انسان جوان و پركار، با آدمى كه گوشهاى نشسته،
فرق مىكند. عمده چيزى كه هست آن است كه هر فردى بايد بداند غرض از خوراك چيست. غرض
از خوراك، بدل ما يتحلل است؛ يعنى ساختمان بدن انسان، حرارت غريزهاى دارد و
دمبهدم تحليل مىرود پس بايد به اجزاى بدن خوراك برسد. آب برسد؛ يعنى مثل ماشين و
بنزين؛ بنزين براى ماشين چطور است؟ راه كه مىرود بنزين كم مىشود، اگر تمام شد لنگ
مىشود. خوراك هم همينطور است، حكم بنزين را دارد. بايد آنچه از بدن تحليل مىرود،
به جايش بيايد و تقويت شود.
ضمنا پروردگار حكيم روى حكمت بالغهاش،
ذايقهاى به بشر داده؛ چنانچه حكمتهايى به خوراكيها داده است تا به وسيله درك لذت،
دنبال خوراكيها برود و بدن از بىخوراكى رنجور نشود. اين لطف و فضل است. خوراك براى
جلوگيرى از ضعف و انحلال بدن است.
بعضى گفتهاند: لذت از حكمتهاى خفيه الهيه است
كه اگر لذت طعم نبود، دنبال خوراكيها نمىرفت.
لزوم خوردن
هنگام نياز
اگر شخص عاقل باشد، نمىخورد مگر وقتى كه لازم
باشد. به مقدار لازم كه به معده برسد مثل اينكه ماشين را وقتى بنزين مىكنى كه
نياز داشته باشد به مقدارى كه ظرفيت و احتياج داشته باشد. آى عاقل! كى به خوراك
نيازى دارى؟ وقتى كه معده خالى باشد وگرنه اكل به شبع ضرر دارد. معدهاى كه ساعتى
قبل آن را پر كردى، اگر دوباره قبل از خالى شدنش بخورى، اين قساوتآور است و بعضى
از اقسام آنكه ضرر مفرط دارد، حرام است. غلظتى مىآورد كه در آن حال، خشوعى در دل
پيدا نخواهد شد، لذا امام صادق (عليه السلام) در حديث عنوان مىفرمايد كه:
معده را سه قسمت كن؛ ثلثى
خوراكى؛ ثلثى آشاميدنى و ثلثى هم براى استراحتش بگذار
(366)
از چيزهايى كه سر سفره ناشايست است، عجله كردن
و سخت تند تند خوردن است، همچنين لقمه بزرگ گرفتن؛ چنانچه مستحب است شخص لقمه را
كوچك بگيرد و در دهان معطل كند و بجود و سر سفره زياد بنشيند؛ نه اينكه زياد
بخورد. خلاصه، خوراك خوردن انسان بايد كما و كيفا با خوراك حيوان فرق كند.
دستور على
(عليه السلام) پيرامون خوردن طعام
ميزانى كه اسدالله الغالب على بن ابى طالب
(عليه السلام) معين فرموده است اين است كه مىفرمايد:
كسى كه چند چيز را براى من
تعهد كند، من هم حفظ صحت او را تعهد مىكنم (بيمه على شرط دارد)؛ اول آنكه: مشغول
خوراك نشوى مگر وقتى كه اشتها داشته باشى؛ يعنى اگر ميل به غذا ندارى، نخور. دوم
آنكه: تا هنوز اشتها دارى از خوراك خوردن دست بردارى
(367).
يك لقمه كمتر و راحتتر. اگر زيادتر خوردن، در
هضم، اسباب زحمت مىشود. از حيث بدن كه به زحمت افتادى، از جهت روح نيز ناراحت
خواهى بود. و از همه مهمتر قساوت قلب است. بدن خراب، دل هم خراب مىگردد.
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر در قبرستان برويد و از اهالى قبور بپرسيد شما به چه بيمارى
مرديد؟ بيشتر اهل قبور مىگويند: بيمارى تخمه (يعنى تداخل و هضم نشدن غذا به واسطه
اينكه زياد مىخورد و تجاوز از حد مىكند، معده ناراحت مىشود، بدن خراب مىشود و
ترشه مىكند
(368).
غذا كه در معده فاسد شد، ديگر نيرو نمىبخشد.
خيال كردى با چند لقمه زيادتر در وقت سحرى خوردن، نيروى بيشترى براى روزه گرفتن
مىگيرى؟ در حالى كه اشتباه محض است. هم براى بدن و هم براى روح و دل مضر است.
خوردن گوشت
حيوانات و تأثير روحى آن در انسان
گوشت زياد هم خوردن قساوت مىآورد. درست است كه
حلال است؛ ولى اثر وضعى دارد. گوشت هر حيوانى هم كه زياد خورده شود، صفات آن حيوان
در شخص ظاهر مىگردد. اگر كسى زياد گوشت گوسفند خورد، كمكم شعورش كم مىشود. لطافت
و روحانيت و عاطفه انسانيت از او رخت بر مىبندد. مرغ خورى زياد، انسان را گيج
مىكند و فهمش كم مىگردد؛ مانند خود مرغ كه فقط دانهاى مىبيند حتى از بره هم
كمتر است.
اگر خداى نكرده انسان گوشت خوك نجسالعين را
بخورد، مثل خوك مىشود. خوك در بىغيرتى نمونه است. شهوتران، زنپرست و شكمپرست
مىگردد. در حيوانات هيچكدام در شهوت شكم و فرج مانند خوك نيستند. از هيچ خوراكى
روى گردان نيست و وقتى با مادهاش جمع مىشود، به قدرى بىحياست كه گاهى تا چند
فرسخ را به همين وضع باقى مىماند.
شنيدهام در خارجه، همين گوشت خوك خورها باكى
ندارند همسرشان با بيگانه برقصد بلكه كيف هم مىكند؛ چون گوشت خوك، او را خوكى كرده
است. مىگويند: در ميان بعضى از انواع ساندويچها نيز گوشت خوك آوردهاند، خدا نكند
در ميان مسلمانان نيز اخلاق خوكى رايج شود.
زيان
پرخوابى
پرخوابى نيز از
موجبات قساوت قلب است. عاقل بايد غرض از خواب را بفهمد. خدا خواب را براى استراحت و
تجديد قواى بشر قرار داده است
(369).
اين انسانى كه در حال بيدارى، تمام سرگرم فعاليت بود، تمام كارخانه بدن مشغول بود و
اگر به طور مداوم كار كند، فرسوده مىگردد، بايد استراحت و آرامش هم داشته باشد.
چشم و گوش و دهان و لامسه آرام باشد. مشاعر مختصرى كنند، بعد دوبارهتر و تازه
سرگرم فعاليت گردد.
غرض از خواب، رفع ملال و خستگى براى تجديد
قواست؛ بنابراين، حدى دارد.
كسى كه امروز خيلى كار كرده، شب زياد احتياج به
استراحت دارد اما ديگرى چندان نياز ندارد، دو ساعت استراحت او را كافى است. ديگرى
به سه ساعت احتياج دارد تا مشغله روزش چه مقدار بوده است.
اگر از مقدار لازم تجاوز كردى، نتيجه به عكس
مىگيرى. كوفته و خسته مىشوى. خواب زياد، موجب كسالت است. انسان بدتر پژمرده
مىشود. مىبيند پرخوابى سبب اوقات تلخى هم مىشود. پرخوابى، غلظت و قساوت مىآورد؛
بنابراين، از حيث مقدار كه چند ساعت بايد شخص بخوابد، ميزان معينى ندارد و تابع وضع
خودش هست تا خستگى بدنىاش چه مقدار باشد. به چه مقدار آرامش نياز داشته باشد. وقتى
همكه خواب رفت، برايش فرق نمىكند روى زمين خشك باشد يا در رختخواب پر قو؛
بنابراين، از موجبات قساوت قلب، پرخوابى و زياده از حد خوابيدن است؛ چه روز و چه
شب.
نكبت بودن
خواب بينالطلوعين
بعضى از مواقع خواب مكروه است و بيشتر قساوت
آور است؛ مانند خواب بينالطلوعين و قبل از آفتاب خوابيدن قساوت مىآورد؛ ولى نكبت
اين دوره طورى شده كه بعضى تا دير وقت سرگرم كار و حرص دنيايند، سپس به تماشاى
تلويزيون مىنشيند، خسته و خورد، پر هم بخورد و بخوابد آن وقت قبل از آفتاب كه
بينالطلوعين لطيفترين هوا را دارد، به زحمت براى نماز صبح بر مىخيزد. خواب در
اين وقت براى بدن هم مضر است، علاوه بر روحانيت و از آن رو در روايت از چنين خوابى،
به خواب لعنت و شقاوت تعبير
شده است.
شنيدهايد صبح نوزدهم ماه رمضان، وقتى آقاى ما
على بن ابى طالب (عليه السلام) را ضربت زدند، حضرت را كه از مسجد بيرون آوردند، چشم
آقا به فجر افتاد كه طالع شده است، چنين خواند: و الصبح اذا
تنفس
(370)
آن وقت مضمون آنچه در بحار الأنوار منقول است، فرمود: تو شاهدى
هيچوقت طالع نشدى كه على در خواب باشد.
پرگويى هم قساوت قلب مىآورد؛ البته صحبتهاى
مباح نه دروغ، تهمت، غيبت، افشاى سر، آبروريزى مؤمن، سب، شتم و قذف، اينها كه حرام
قطعى است.
پرهيز كردن
از مجالسات با زنان
از آن جمله با زن نشستن و گفتگو كردن، مجالسه و
محادثه با زنان، موجب قساوت است؛ چون در زن فقط جهات شهوات و ماديات قوى است. اگر
كسى طالب معرفت و كمال و خشوع قلب باشد، اگر مرد هستى، بايد زن را از قساوت نجات
دهى، نه اينكه دل به دل او بدهى و از او بگيرى.
زنها كه با هم مىنشينند آيا جز امور مادى
دنيوى، سخنى دارند؟ گذشتيم از برنامه غيبت و غيره و از كشف سر و سر در آوردن از كار
ديگران و ساير امور جزئى. تو هم كه زياد با زن نشستى، اين صفات زنانه را مىگيرى.
آيا به اين فكر مىافتى كه يكماه رمضان از من گذشت آيا خشوع قلبى در من پيدا شد يا
نه؟ از روحانيت روزه، كمخورى و بيدارى شبهاى احيا نتيجهاى گرفتم يا نه؟
اول ماه رمضانت را نگاه كن و روزه آخر را، آيا
تغييرى كردهاى يا نه؟ قدمى به جلو رفتى يا نه؟ دل نرمتر شده يا نه؟ لابد مىپرسى
اين خشوع چيست تا ببينم بيشتر شده يا نه؟ حقيقت خشوع را ان شاء الله فردا بحث
مىكنيم.
برخى هستند كه رو به عقب مىروند. عقبگرد
مىكنند، از بس پرحرفى و پرخوابى كرده، در اين ماه رمضان نتيجه عكس مىگيرد، خشوعش
كمتر مىشود.
استغفرالله الذى لا اله
الا هو الحى القيوم
(371).
گفتار بيست و
ششم: ثروت اندوزى مقدمه بىايمانى
ألم يأن للذين أمنوا أن
تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل
فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون
(372).
مورد ديگر از موجبات قساوت قلب، دنبال ثروت
رفتن است كه در قرآن مجيد و روايات بيان شده است و وجدان نيز شاهد بزرگتر است. ثروت
اندوزى و همت انسان دنيا، اين است كه يك ميليون، دو ميليون گردد. حد آخرى هم ندارد
كه به آن حد كه رسيد بگويد بس است. به عين مثل جهنم. به جهنم گفته مىشود: پر شدى؟
مىگويد آيا باز هم هست؟ هنوز هم مىخواهم
(373).
اگر كسى در رشته ثروت اندوزى و زيادكردن مال باشد، در خطى افتاده كه قساوت روى
قساوت مىآورد. روزى بر او نمىگذرد مگر اينكه پردههايى به رويش مىنشيند تا جايى
كه يك لحظه براى خدا ديگر دلش خاشع نمىشود بلكه كار به جايى مىرسد كه نماز و
روزهاش هم سطحى مىشود. صد فرياد از ثروتمندى كه كار را به كفر و الحاد مىكشاند.
به قدرى قلدر مىگردد كه ايمانش هم از بين مىرود. هرچند نماز هم بخواند، از روى
عادت است نه اينكه خودش را بنده و محتاج پروردگار بداند. چه بسيارند كه نماز را
نيز رها مىكنند. هدف كه مال شد، كارش همين است، مقدمه بىايمانى است.
از كلمات اميرالمؤمنين است كه:
مال زياد، دين را به باد فنا داده و اسباب غفلت و فراموشى دل
را فراهم مىسازد
(374).
اى كسانى كه هدفتان زياد شدن مال است، روز به
روز قساوت دلت را زياد مىكنى وقتى خبردار مىشوى كه مىخواهى بروى مىبينى حالا كه
مىبينى حالا كه مىميرى، يك ذره خشوع براى پروردگارت ندارى. كارش به جايى مىرسد
كه هرچه هم دارد كم مىبيند. خودش را گدا مىبيند مىگويد فلانى كه از من كمتر بود،
چقدر پيشرفت كرده است؛ چند ميليون زيادتر از من دارد، ديگر خشوعى برايش نمىماند.
هدف شدن
ثروت، ممنوع است
بعضى از دنيا پرستان از اين حرفها ايراد
مىگيرند و مىگويند: شما، مسلمانان را به تنبلى وا مىداريد. بايد ثروت پيدا كرد.
مگر مال بد است؟ آقايى دنياست. مگر مسلمان نبايد آقا باشد؟
اين مغاطله است و شيطان به زبانش جارى مىكند.
اسلام، هدف شدن ثروت را ممنوع كرده، نه مال را نهى كرده. مال را روى هم گذاشتن بدون
انفاق را نهى فرموده است همان طورى كه مىآيد، تو هم انفاق كن؛ مثلا هزار هزار
مىآيد، تو هم هزار هزار بده. آن ثروتمندى ممدوح است كه قساوت قلب و بىايمانى و
كفر و زندقه نياورد.
چه بهتر از اين، تا مىتوانى مال پيدا كن و تا
در دستت آمد آن را در راه خدا انفاق كن. چه كسى گفت اسلام مردم را به تنبلى وادار
كرده است؟ مال خوب است.
مال را كز بهر دين باشى حمول
|
|
نعم مال صالح خواندش رسول
(375)
|
خبر در توحيد صدوق است از جناب ابوذر. خبر مفصل است. فقط مقدارى كه
شاهد هست ذكر مىكنم.
رسول خدا فرمود: اباذر! اغنيا و ثروتمندان امت
من همه در هلا كنند مگر آن ثروتمندى كه از راست و چپ، يا پيش و پس انفاق كند
(376).
يعنى در هر مورد خيرى پيش آيد، آرام ننشيند. اگر چنين باشد، اهل
نجات است وگرنه هلاك است. كسى كه مىخواهد يك ميليون بيايد، دنبال يك ميليون ديگر
روى آن بگذارد، حمال باشى مال شده است.
در لئالى الأخبار است: هر مسلمانى كه صبح و
شام كند و همت و هدفش اندوختن مال و زيادكردن ثروت باشد، فرداى قيامت جزء طايفه
يهود و نصارى محشور خواهد گرديد.
بلى مالداران در خطر هستند و بدانند از ايمان بهرهاى ندارند. مكرر
عرض كردهام ايمان بايد در دل بيايد. اثرش خشوع است. دلى كه پر از حب مال و
ثروتمندى است، كجا خشوع نصيبش مىشود؟ خشوع كه نيست، قلدرى هم مىكند.
از اصحاب پيغمبر از همه فقيرتر و بيچارهتر،
ثعلبه بود. خشوع در او پيدا شده و مورد عنايت رسول خدا بود. روزى پيغمبر
احوالش را پرسيد و خواست تا حدى از اين وضع بيرون بيايد. درهمى به او داد تا با آن
معامله كند. رفت بازار و متاعى خريد و در آن استفاده شايانى برد. خلاصه، كمكم وضعش
خوب شد و ديگر موقع نماز سر وقت نمىرسيد بيايد، مىگفت: مگر مىتوانم كارم را رها
كنم؟ گلهاى تهيه كرد و كمكم زيادتى كرد. اطراف مدينه او را كفايت نمىكرد لذا به
خارج از مدينه رفت.
روزى پيغمبر احوالش را پرسيد، چطور است او را هيچ نمىبينم؟ گفتند:
يا رسولالله! چقدر حيوانات از گاو و شتر و گوسفند دار است. زمينهاى فراوانى براى
گله دارى گرفته. حضرت فرستاد براى زكات حيواناتش. ثعلبه حساب كرد ديد اگر بخواهد
بدهد، خيلى زياد مىشود، مسامحه كرد و حرف كفرى از دهانش بيرون آمد. محمد هم
مىخواهد از ما ماليات بگيرد! اين همان گداى خاشع چندى قبل بود كه انفاق نكرد، ثروت
هلاكش كرد.
مسلمانان! اگر ثروتمندى اسلامى را مىخواهيد كه با ايمان برويد،
چاره نيست مگر اينكه با انفاق همراه باشد. انفاق مناسب با همان ثروت است نه اينكه
از استفاده ده هزار تومان، صد تومان انفاق كنى، اين انفاق نشد.
ثروت و هلاكت قارون
آيا سعادت را مالدارى مىدانى؟ آيا يهود چون ثروتمندند،
سعادتمندند؟ قرآن برايت بخوانم. هنگامى كه قارون، ثروت
عظيمش را براى بنىاسرائيل جلوه داد، چهارصد غلام زرين كمر، سوار بر مركبهاى با زين
زرين بودند. بنىاسرائيل مىگفتند: خوش به حال قارون كه چقدر
كيف بزرگى مىكند! اى كاش! ما هم مثل او بوديم. اى كاش! ما هم چنين مالى داشتيم
(377).
ديگر نمىدانند كه اين مال، كشنده دل است. خفهكننده ايمان است. در
همين حيات دنيا هم ناراحتىها دارد. هركس كه مالش بيشتر باشد، رنج و ناراحتىاش
زيادتر است. چقدر بايد در راه خدا زيادكردن مال و نگهدارى آن، تملق بگويد؟ براى
ماليات، ناراحتيها، بكشد.
خلاصه، از زندگى آرام فقرا محروم است. زندگى راحت فقرا را آرزو
دارند. روزى كه قارون و مالش به زمين فرو رفتند، آنوقت پى به اشتباه خود بردند و
گفتند: چه خوب شد كه به ما چنين مالى داده نشد
(378).
آرزوى عبدالملك در واپسين لحظات
زندگى
عبدالملك مروان روز آخر عمرش، روى تخت
سلطنتى كذايى نشسته و از بالاى قصر، دور دست را تماشا مىكند. مىبيند از دور كنار
جوى آب و سبزى يكنفر رختشوى، سرگرم لباس است و با كسانى كه با اويند مىگويد و
مىخندد و كيف مىكند.
عبدالملك گفت: اى كاش! من هم يك چنين زندگى
راحتى داشتم. اين گفته روز آخرش بود كه همان روز هم مىميرد.
بالأخره مزاحمتها دارد. ناراحتيها دارد. صاحبان توقع و دشمنان
داخلى و خارجى، از همه بدتر، قساوت قلب است. من نمىگويم مال بد است و دنبال مال
نرويد، برويد؛ ولى به يك شرط، بايد عطايت مناسب درآمدت باشد. اگر مىخواهى با ايمان
بميرى و ثروت تو را هلاك نكند راه اين است.
البته اگر انفاق براى خدا باشد نه اينكه در روزنامه بنويسند، يا
در راديو بگويند، يا توقع مدح از طرف داشته باشى. اين انفاق، قساوتت را زيادتر
مىكند. خودت را هلاك كردى. اگر چيزى نداده بودى، بهتر بود. اگر خيال كردى با اين
مختصر انفاق آنهم به قصد ريا كارت درست مىشود، خيال خام است.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مىگويم
|
|
تو خواه از سخنم پندگير و خواه
ملال
(379)
|
اخطار به فقرا و مستمندان!
فقرا! به شما اعلام خطر دهم. بدانيد بدبختيهاى ثروتمندها را
خطرهايى است؛ ولى شما هم خطر داريد. خطر آنها جمعآورى مال و گرفتاريهاى فراوان است
و خطر شما فقرا نيز آرزوى ثروت ثروتمندان است و تو را نيز بدبخت و قسىالقلب
مىكند. چطور وقتى مىگويى:
... يليتنى كنت معهم فأفوز فوزا عظيم
(380).
اى كاش! در كربلا با حسين بودم و به فوز عظيم
و رستگارى بزرگ مىرسيدم.
چطور اگر راست بگويى، ثواب شهدا را دارى، اگر گفتى خوش به حال فلان
شخص ثروتمندى كه كه هلاك شده، تو را هم هلاك مىكند.
آرزوى ثروت، دل تو را نيز قسى مىكند. آل محمد كه فرمودند
ثروتمندى، قساوت قلب مىآورد غصه دنيا و حسرت آن را نيز موجب قساوت مىدانند.
جايگاه انسان پس از مرگ از
ديدگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم)
رسولالله (صلى الله عليه و آله وسلم) آن روح كلى الهى كه به همه
چيز احاطه دارد مىفرمايد: جاى شما پس از مرگ در برزخ تا
قيامت، يا گودالى از گودالهاى دوزخ، يا بوستانى از بوستانهاى بهشت است
(381).
اين حديث چقدر در شما اثر گذاشته است؟ آيا ولولهاى در جانت
انداخته؟ مبادا گورت آتش باشد. از بس دلها قساوتدار شده است ديگر به آن فكرها
نمىافتد. خيال مىكند با انفاقى، يا زيارتى، كارش درست شد. اول ايمانت را درست كن.
دل خاشعى پيدا كن. اثرى در او بگذارد. آهى براى تاريكى قبر بكش.
اگر قبرت گودالى از آتش باشد، توقع دارى حسين (عليه السلام) به
ديدنت بيايد؟ جايت را اول درست كن، بعد ميهمان بطلب: جاروب كن
تو خانه و پس ميهمان طلب. گورى كه از آن آتش متصاعد است، چه جاى ميهمانى چون
حسين (عليه السلام)؟ با دل سخت نمىشود ايمانى پيدا كنى. زبانت مارها و عقربها براى
خودت درست كرده است. آن وقتى كه فحشى دادى، غيبتى كردى، آيا خيال كردى جزء هوا و
تمام شد، نه بلكه مستقيم آمد به دل گوينده. همان حرفى كه در دلى غيبت شده و تهمت
زده شده، سوزشى ايجاد كرد، ماده سوزندهاى مىشود در دل تو. وقتى كه مرد، ماده
سوزندهاى كه در دل مظلوم بود، ظالم را آتش مىزند، لذا مروى است كه:
از سيئات مظلوم گرفته و به ظالم افكنده مىشود
(382).
اژدها زاييده خودت هست. نتيجه عملت هست. عقربها و مارهاى جهنم،
همان آه مظلومها بود. آثار اعمال محفوظ است و هيچ از بين نمىرود.
...لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا أحصها
ووجدوا ما عملوا حاضرا...
(383).
اگر اين حرفها اثر نكرد، پس ايمان كجاست؟ بايد جنب و جوشى كند بلكه
گذشتهها را جبران نمايد. عذابهايى كه براى خودش تهيه ديده است، برطرف نمايد، اما
دلها قساوت پيدا كرده، خشوعى در كار نيست. خدايا! ندانم كى از اين غرورها بيرون
مىآييم؟ تا وقتى راجع به عذاب گفته مىشود، فورا خودمان را آزاد و كنار از آن
ندانيم.
اين امور اعتبارى (و بىارزش) را اهميت دادن؛ من عالم هستم! من
امام جماعتم! و غيره و غيره، از بىخبرى است. هر وقت خواست غرور تو را بگيرد، فورا
عجز مطلق خودت را در برابر پروردگار عالم يادآور شو، خشوعى نصيب مىگردد:
لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوة و لا نشور
(384).
اين دعا را با التفات زياد بخوانيد. راستى دعا كنيد نه فقط زبان
باشد بلكه خدا، ايمانى، خشوعى و رقت قلبى عنايت فرمايد و شايد عقوبتها، عقربها و
مارهايى كه براى خودمان آماده كردهايم، برطرف گردد.
بسماللهالرحمنالرحيم. اللهم ارزقنى
التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت
(385).
گفتار بيست و هفتم: ارزشمند بودن
ايمان با عمل
ألم يأن للذين أمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر
الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل...
(386).
يكى از شنوندگان ايرادى داشت نسبت به آنچه در اثناى صحبت راجع به
اهميت ايمان ذكر گرديد؛ مىگفت كه:
مأيوس شدهايم!.
هر چند بنده جواب اجمالى دادم لكن به نظرم گذشت شايد شبه شيطانى در
ذهن ديگران هم بيايد و سوء استفاده كنند و غرض از بيانات ما را نفهميده باشند؛ مثلا
مىگفت: مگر نگفتى هزار مرتبه استغفرالله فايدهاى ندارد؟ حسين
حسين، على على، فايده ندارد!.
كى من خواستم بگويم كه اعمال را رها كن؟ آيا اين سخنان يأسآور
است؟ جاهل تو كى اميد به خدا داشتى تا من از خدا نااميدت كنم؟ من اميدوارت مىكنم و
مىگويم: بيا نفس و هوا را رها كن. دست از زبان بازىات بردار. دلت را متوجه به حق
كن. خشوع دل پيدا كن همانطور كه براى مال و خوشيهاى دنيا ايمان دارى، اين ايمان را
به خدا بينداز نه اينكه ذكر فايده ندارد. حسينحسين فايده ندارد! لعنت خدا به كسى
كه چنين حرفى بزند! گفتم: اگر عمل انسان بىمغز باشد و جان نداشته باشد، خيلى كم
نفع است. نفع مادى و دنيوى كم دارد. گفتم: اگر از صميم دل يك دفعه ياالله! بگويى،
لبيك پشتسر آن است. مىخواهم بلكه آخر عمرى، حب خدا و آخرت پيدا شود. كمكم شوق
مردن در دلها پيدا شود
(387).
مشتاق سفر آخرت گردد. من مىخواهم سفر آخرت گردد. من مىخواهم شوق پيدا كنى و
بگويى: خدايا! كى مىشود جمال على (عليه السلام) را ببينم؟ راستى (و حقيقتا) دلت
اين معنا را بخواهد.
اگر من مىگفتم دعايى است كه هركس بخواند، مالش چند برابر مىشود،
همه خوششان مىآمد و مرا رها نمىكردند و آن را مىخواستند؛ چون ايمان به مال است.
آيا كسى از شما بود اين چند روز ولولهاى در او پيدا شود و بگويد: خدايا! اين ايمان
كى نصيب من مىشود.
ألم يأن للذين ءامنوا أن تخشع قلوبهم....
اگر دل با امامزمان است، رفتار هم رفتار اوست و زبان هرچه باشد.
خلاصه به عمل بىمغز، دلخوش نباش. دلها را قساوت گرفته و سرگرم دنيايند. زندگى
تشريفاتى براى خود درست كردهاند. تمام فكرها معاملات است و حواس آنجاست. اين خطر
بىايمانى، از كساد بازار بدتر است. خطر كساد ايمان، از كساد دنيا خطرناكتر است. دو
روز ديگر، وضع عوض مىشود، غصه ندارد، واى از كساد ايمان! آن است كه غصه دارد.
در عدةالداعى مىفرمايد: كسى كه به زبانش
استغفار مىكند ولى دست از گناه بر نمىدارد خدايش را مسخره مىكند
(388).
زبان تنها به درد نمىخورد. حرف ما اين است كه حقيقت پيدا شود.
استغفار حقيقى هنگامى است كه ندامت و پشيمانى قلبى باشد، آنوقت زبان هم همراهش
باشد.
شرايط توسل حقيقى
راجع به توسل، من كه تو را از حسين جدا نمىكنم. من آرزويم اين است
كه تو حسينى شوى. امامزمانى شوى. اما چطور، نه معامله هيچ و پوچ، نه اينكه حسين
را براى دنيا بخواهى بلكه براى ايمان بخواهى. اول حسين (عليه السلام) را بشناس و
ايمانت را به او درست بكن تا آن وقت گريه و توسل كار كند. تو بايد نخست خدا و
پيغمبر و امام را بشناسى. حسينى كه حجت و ولى خدا و مفترض الطاعه است. حسين چراغ
هدايت است. هركس به او نزديك شد، اهل نجات است. حسين (عليه السلام) را كه شناختى،
آنوقت بگو: صلىاللهعليه. حسين (عليه السلام) چراغ
هدايت است. آى شرابخور و قمارباز! يزيد امام تو است نه حسين (عليه السلام). آى
رياكار! هرچند روى منبر برود و عالم دوران باشد، امام تو معاويه است نه على بن ابى
طالب، هرچند به زبانت على على گويى! از كى پيروى مىكنى؟
مىگويد از سفره ابوالفضل استفادهها ديديم؛ البته بتپرست هم
اباالفضل را واسطه قرار دهد براى امر دنيوى كه حاجتش روا شود، مىشود. نذر كرده
حاجت دنيوىاش برآورده شود، صدتومانى در ضريح بيندازد بدون رعايت حجاب، نود يا صد
تومانى را در ضريح مىاندازد چون حاجتش روا شده است، اين نه عبادت و ايمان است و نه
راه خداست و نه چيزى است كه سبب نجات تو شود و فايده آخرتى براى تو داشته باشد.
محبوبيت امام حسين (عليه السلام)
نزد بتپرستان هند
الآن در هند سالهاست جماعتى از بتپرستها هستند كه با حسين (عليه
السلام) معامله دارند. مكرر از كسانى كه در هند بودند، شنيدهام تجارى هستند كه
شركت با اباالفضل مىكنند. تو قمر بنىهاشم را براى دنيا خواستى، اينها كه بتپرست
هم دارد.
مرحوم مجاب دندانساز مىگفت:
سالهايى كه در بمبئى بودم تجار هند كه با حسين (عليه السلام)
معامله دارند، سهمى از بهره استفادهشان را مخصوص حسين (عليه السلام) كردهاند؛
زيرا از خرج كردن در راه حسين (عليه السلام) بركت ديدهاند. (مىگفت:) عاشورا كه
مىشود مىآيند آنچه مال حسين (عليه السلام) است، شكر و يخ تدارك مىكنند، شربت و
پالوده درست مىكنند و چون شيعيان آنها را نجس مىدانند، به مبلغ گزافى از خود
شيعيان مأمور درست كردن شربت و پالوده مىكنند و انواع تشريفات را فراهم مىآورند.
آنوقت خود هنديها سر و پاى برهنه با حالت عزا مىايستند. وقتى سينه زنها مىآيند
التماس مىكنند از اين شربت و پالوده بخوريد، خودشان هم همراه آنان حسين حسين
مىكنند.
امام را براى خدا بخواه نه دنيا
آى كسى كه با حسين و اباالفضل چنين معامله مىكنى! از اين نظر خوب
است لكن بايد همت عاليتر از اين باشد. دست و پايى بزن كه على (عليه السلام) ساعت
مرگ به دادت برسد. خودت ايمانى پيدا كنى و ايمانى در دلت بيايد. اين معاملات خشك،
روى حب دنيا و ايمان به دنياست.
در دعاى ندبه هم كه مىخوانى، مبادا امام زمانت را هم كه مىخوانى
براى اين باشد كه اى امام زمان! كجايى بيايى رفع كسادى بازار بكنى! رفع شر مأمورين
مالياتى را بكنى! اينها بد نيست لكن چرا رشد پيدا نكردى، بايد دل از اينجا كنده
شود و به بعد از مرگ و سراى آخرت بيفتد، كى دلت به وطنت و ايستگاهت مىافتد؟
اينطور نباشد كه سر تا پا دلت را حب دنيا گرفته باشد.
حكايت جالب خليفه و خادم مسجد
على (عليه السلام)
از ابوالفتح شهابالدين مظفر نقل
مىشود كه: در سال 525 هجرى، المكتفى بالله خليفه عباسى با دو وزيرش به اتفاق
مىرفتند. خليفه خودش گفت: بياييد برويم مسجد على (عليه السلام) و دو ركعت نماز
بخوانيم. وقتى وارد مسجد شديم، خليفه لباس عادى پوشيده بود و كسى او را نمىشناخت.
وقتى كه وارد شديم، خادم مسجد ديد چند نفر هستند، در اين ميان وزير را شناخت،
يكدفعه به وزير تعظيم كرد و ادب كرد به توقع مال دنيا (اف! بر كسى كه ادعا مىكند
دوست على هستم و حب دنيا هم دارد. چرا براى دنيا ذليل مىشوى؟ اگر با على سر و كار
دارى) و اظهار فقر كرد. وزير در حضور خليفه خجالت كشيد، به خادم، خليفه را معرفى
كرد. تا خواست رو به خليفه بيايد، خليفه اعتنا نكرد.
وزير گفت: مطلب لازمى از او بپرس و بگو من پيش از خلافت و در زمان
المستظهربالله همراه خليفه قبل، به اين مسجد آمدم؛ ولى در آن سفر، غدهاى اين خادم
در صورتش در آورده و تمام صورتش را گرفته بود به قسمى كه لبهايش را هم گرفته بود.
وقتى مىخواست چيزى بخورد، ناچار بود دستمالى بياورد و غدهاى كه روى لبهايش بود،
كنار بگذارد تا بتواند لقمه بخورد. اين غده چطور شده است كه نيست؟ گوشت عظيمى كه
تمام صورتش را گرفته بود كجاست؟
وزير رو كرد به خادم و گفت: خليفه چنين
مىفرمايد. گفت: آن غده به دست شاه ولايت، ماه هدايت، اسدالله الغالب على بن ابى
طالب (عليه السلام) اصلاح شد. پرسيد جريانش چيست؟
گفت: روزى در انبار بودم. روزها مىآمدم و شب
بر مىگشتم. روزى كه مىآمدم، دو نفر از اين سنيها مرا شماتت كردند. زخم زبان زدند
و گفتند: در اين مدتى كه مىرفتى مسجد على (عليه السلام) اگر در انبار نزد دكترى
مىرفتى علاج مىشدى. اين زخم زبان دلم را به درد آورد كه هيچ مصيبتى اين طور به
سرم نمىآورد، لذا تا شب ناراحتى خوابم نمىبرد تا آخر شب كه خواب به چشمم آمد.
جمال على (عليه السلام) را در همين مسجد ديدم. رفتم نزديك و از اين غدهاى شكايت
كردم كه ناراحتم كرده، صورتم را پوشانده و مورد طعن واقع شدهام تا گفتم آقا روى از
من برگرداند. برگشتم از آن طرف و گفتم: آقا! مردم مرا شماتت مىكنند كه چرا در اين
مدت على (عليه السلام) به داد تو نرسيده است!
آقا فرمود: انت ممن تريد
العاجله(بايد شيعيان على (عليه السلام) اين حرف را در گوش داشته باشند نه
براى دنيا وگرنه اين حب، حب على نيست، اين حب دنياست، اين حب نفس خودت هست كه تا
گفتى ياعلى! زود خوب شوى. اين محبت به دنياست نه ايمان به خدا و على است. حقيقت چيز
ديگر است) فرمود: تو از كسانى هستى كه دنيا را مىخواهى. زخم زبان مردم، مدح و ذم
خلق، چه اثر دارد.
دوستان و
علاقهمندان واقعى على (عليه السلام)
بايد با على (عليه السلام) جورى باشى كه اگر
مثل ميثم تمار بر سردار بند از بندت جدا كنند دوستىات پا برجا باشد.
اين را مىگويند حب على (عليه السلام). آنكه
دوست على است به جهنم نمىرود. بلى چنين است. آنكه على (عليه السلام) را دوست
بدارد نه خودش و دنيا را. بر سردار است، مدح على مىكند. براى خاطر على او را به
دار زدند اما باز دست از او بر نمىدارد. به ابن زياد گفتند كه او سردار است باز از
على و فضايل على مىگويد، گفت: برويد زبانش را ببريد.
نه آنكسى كه على را براى حاجت دنيا مىخواهد، اگر رفت و نشد، كسل شود.
يكى از مقدسين بود مىگفت:
الآن مدتى است زيارت عاشورا مىخوانم براى فلان كار اما مثل اينكه خبرى نمىشود.
برو اول دين و ايمانت را درست كن و حب دنيا را از دلت بيرون كن.
نمىگويم حاجت دنيا را بخواه. اول ايمان به خدا
و آخرت بياور و حسين (عليه السلام) را امام و راهنماى آخرت بشناس. امام خودت قرار
ده، پشت سر حسين (عليه السلام) برو حاجت دنيايت را هم بخواه. گفتم: بتپرست يا
يهودى و نصرانى هم همين است. اگر حسين را براى دنيا بخواهد به آن مىرسد.
خلاصه، حضرت اول به او فرمود:
انت ممن تريد العاجله. تو دنياطلبى. آى آدم! خودپرست
راحت طلب! تو عقب خوشى خودت مىگردى! تو را چكار به على (عليه السلام)؟ علقهات به
خودت هست، كو حب على (عليه السلام).
(خادم افزود) بعد هم اشاره فرمود بيدار شدم،
ديدم تمام تكه گوشتى كه روى صورتم بود، افتاده است. در آينه نگاه كردم ديدم اثرى از
آن نيست.
مكتفى بالله خليفه عباسى اين حرفها را مىشنيد.
خيلى ادب كرد و گفت: چون همين اندازه على لطفى به او فرموده،
ما هم كارش را درست مىكنيم. گفت: چه مقدار لازم دارى ماهيانه به تو بدهم و
ادارهات كنم؟.
خادم گفت: ماهى سه مثقال
طلا.
(حكم را) بردند پيش خليفه تا امضا كند:
لخادم مسجد على (عليه السلام) ثلاثة دنانير. خودش پشت
سر اسم على (عليه السلام) نوشت: اميرالمؤمنين و سيد المتقين
صلواتالله و سلامه عليه و آله اجمعين. خود خليفه لقب
اميرالمؤمنين و صلوات بر او را هم نوشت؛ البته دل در كار نيست وگرنه خود
خلفا هم مىشناختند.
اين در گاهى است كه هركسى آمد، بىبهره نيست.
دنيا خواستى يا آخرت نوله ماتولى
(389)
بيا و حب دنيا را از دلت بيرون كن، با سوز و گدازى براى آخرتت اين در رحمت را بكوب
و حسين را شفيع قرار ده بلكه گناهانت پاك شود.
هراسهاى قبر
در من لا يحضره الفقيه از يكى از خواص اصحاب
موسى بن جعفر (عليه السلام) است كه مىگويد: حديثى از آقا شنيدهام تا عمر دارم اين
حديث دلم را ترسانده و آرامش را از من گرفته به طورى اگر سختترين مصيبتهاى دنيا
پيش آيد، بر من اثر نمىكند؛ چون آتشى گرفتهام كه ديگر هيچ آتشى به دل من اثر
نمىكند.
روزى خدمت امام موسى بن جعفر (عليه السلام)
بودم (مقدمهاش راجع به رقت قلب است) فرمود: جنازه ميت را وقتى خواستى دفن كنيد،
يكدفعه او را وارد قبر نكنيد. اگر مرد است، جنازه را سمت پايين قبر بگذاريد و اگر
زن است به سوى قبله قبر بگذاريد و سه مرتبه آن را بلند كنيد و قدرى نزديكتر تا
مرتبه سوم او را در قبر كنيد: فان للقبر اهوال
(390)؛
براى قبر، ترسهاست. عالم برزخ هولها دارد! چقدر دلهاى ما قساوت پيدا كرده. راوى
مىگويد: من تا آخر عمرم مىسوزم؛ اما ما هيچگونه تأثرى پيدا نمىكنيم.
كسىكه اين معانى را قصه مىپندارد،
قسىالقلبترين افراد مثل حجاج است.
در اين سحرهاى ماهرمضان با التفات و رقت قلب
بخوانيد:
ابكى لخروج نفسى، ابكى
لظلمة قبرى، ابكى لضيق لحدى، ابكى لسؤال منكر و نكير (فىالقبر) اياى
(391).
ألم يأن للذين أمنوا أن
تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل
فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون
(392).