صبر در برابر
كردار ناپسند مردم
دومين مكاره در عالم هستى، مكروهاتى است كه از
فعل بشر ديگرى پيش مىآيد نه قضا و قدر تكوينى؛ مثلا كسى مالش را برده، طلبش را
نداده، آبرويش را برده و او را زده، صبر بر آن چطور است؟
اين مكاره دو شعبه دارد: يكى امرى است كه شرع
اسلام حرام كرده و شارع حقى براى انسان گرفتار شده مقرر داشته است و بيش از مقدارى
كه شارع معين كرده، بىصبرى حرام است؛ مثلا فحش خوردى، حكم اسلام اين است كه اگر
فحش، قذف است نبايد قذف كند؛ يعنى نسبت زنا يا لواط به پاكدامن دادن ممنوع است، پس
چه كند؟ او را نزد حاكم شرع مىبرد، اگر حق ثابت شد، آنگاه هشتاد تازيانه بايد
بخورد. و اگر خداى ناكرده بگويد: خواهر يا مادر فلان! در اين صورت حق قذف براى
خواهر يا مادر آن شخص، ثابت مىباشد.
اين ناملايم و تجاوز، حرام است. همان حدى كه
برايت معين فرمودهاند و مالت را بردهاند، به همان اندازه حق دارى مطالبه كنى؛ ولى
ديگر فحش نبايد بدهى. حق كتك زدن ندارى و يا با آبروى طرف را بردن جايز نيست.
پرهيز از
موهومات
دوم از ناملايمات مربوط به معاشرت و مصاحبت
است؛ زن، شوهر، برادر، خواهر، شريك، همسفر و غيره. در معاشرتها معمولا گفت و
شنودهايى پيش مىآيد و خلاف ميلى از رفيقش از زن و شوهر، خلاف ميل پيش مىآيد.
ايرادهايى كه پيش مىآيد بايد نشنيده حساب كرد. صبر كردن در اين مواقع واجب است، يك
امر موهوم نبايد سبب كينه و كدورت گردد.
او سر ختم پدرم نيامد، من هم هرگز پا در
خانهاش نمىگذارم. به من سلام نكرد هرگز اعتنايى به او نخواهم كرد. كسىكه به اين
موهومات اهميت ميدهد از ايمان و معارف دور مىافتد. تو بايد اينقدر بزرگ شوى كه
اين سر و صداها در تو هيچ اثر نگذارد، مثلى مىزنند.
لزوم شنيدن
سخنان ائمه معصومين (عليه السلام)
سلطان محمود غرنوى شترى داشته كه كوس سلطنتى بر
روى آن مىكوبيدند. هنگامى كه رد مىشد، بچه كوچكى كفشهايش را به هم كوبيد تا شتر
بترسد. شتر به زبان حال گفت: اى بچه! من صداى كوس در گوشم هست چه اعتنايى به صداى
تو دارم. بايد صداى داعيان الهى و پيغمبران تو را حركت دهد تا ديگر اعتنايى به
حرفهاى موهوم جزئى نداشته باشى.
و سارعو الى مغفرة من
ربكم...
(207).بشتابيد
بار سفر آخرت را ببنديد، اين صداى محمد است. صداى على (عليه السلام) تا قيامت
تجهزوا رحمكم الله
(208)
است. مروى است كه تا شش ماه على (عليه السلام) مرتب در مسجد كوفه پس از نماز عشا رو
به مردم مىفرمود: مسلمانان مجهز و آماده شويد. اين
صداى على (عليه السلام) در گوش تو بايد طنين اندازد، نه قال و قيلهاى بچگانه.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم)
مروى است كه: بعضى تا چهل سال بهت دارند و مىترسند،
اينها حقايق است نه قصه.
على (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر آنچه من مىدانستم شما هم مىدانستيد، بسيار مىگريستيد و
كم مىخنديديد
(209)
و ديوانهوار سر به صحرا مىگذاشتيد.
من براى چه دعوا مىكنم در حالى كه ندانم آخر
كارم كجا و سر و كارم به چه هست؟ پس از مرگ براى هر مؤمنى چه درجات و مقاماتى است؛
ولى من در چه حال هستم؟
حرمت قهر
كردن
در برابر فعل بشر، هر ناملايمى كه به شما رسيد،
بر شما صبر واجب است و حرام است از يكديگر قهر كنيد. هواى نفس را در كار نياوريد.
قدمبهقدم از رحمت دور و به شيطان نزديك مىشويد. در باب هجرت در كتاب شريف اصول
كافى، روايتها رسيده است؛ پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) مىفرمايد:
لعنت خدا بر قهر كننده است.
دو نفر مسلمان كه از يكديگر قهر كردند (به سبب
همين خلاف ميلهايى كه از يكديگر مىبينند مىشنوند، در معاشرتهايشان) سزاوار لعنت و
دورى از رحمت مىشوند
(210).
امام جمله ديگرى اضافه مىفرمايد:
آنكهقهر كرد مستحق لعنت است.
امام (عليه السلام) مىفرمايد:
آنكه مظلوم بود نيز ممكن است سزاوار لعنت و دورى از رحمت خدا
گردد. راوى عرض مىكند: آنكه مظلوم بوده چرا مستحق لعنت باشد؟ مىفرمايد: چون
مىتوانسته برود و به طرف بگويد من بد كردم، من ظالم هستم تا اينكه بريدگى پيدا
نشود
(211).
مؤمن با بريدگى از برادرش، در معرض خطر است.
دلش را شيطان مىگيرد. حضرت مىفرمايد آن طرف كه بد كرد و قهر كرد، تو مىتوانى
بروى آشتى كنى و بگويى من ظلم كردهام. راست هم گفتى. كيست كه ظلم به خودش نكرده
باشد: ظلمت نفسى.
باز مروى است كه: وقتى آن
دو نفر آشتى كردند، شيطان را غشوه عارض مىگردد، از بس ناراحت مىشود
(212).
در مناجات زينالعابدين (عليه السلام) در صحيفه
سجاديه مىخوانيد عرض مىكند: پروردگارا! بلند كن مرا از محل افتادنها به واسطه
گناهان: و ارفعنى عن مصارع الذنوب
(213)
هرجا موافق نفس و هوا رفتار كرديد، آنجا مصرع شماست، مقابل چقدر نمازها و روزهاست.
اين همه رسولالله مىفرمايد در سيصد درجه مقام براى اينچنين صبرى است كه بر نفس
سخت است وگرنه چه بسا نمازها و روزهها يا بعضى از اعمال مستحبى موافق با ميل نفس و
گاهى به دستور شيطان باشد؛ البته تشخيص آن خيلى مشكل است. نمونه عرض كنم:
يكى از اهل معرفت گويد:
چند سفر پياده به مكه معظمه مىرفتم؛ البته سفر سابق كه با چه سختى بود، در خار و
خاشاك شبى زمستان خوابيده بودم. مادرم هم با من بود. نيمههاى شب سرما در بيرون
اطاق فوقالعاده بود. مادرم صدايم زد و گفت: تشنهام، جام آبى برايم بياور. در اين
حال متوجه سرما شدم. ديدم سخت است. گفتم: مادر خيلى به صبح نمانده صبر كن مختصرى،
بالأخره صبح شد. مادر هم با تشنگى ساخت. فردا به فكر افتادم تو پياده در اين خارها
در سرما و زحمت مىروى به مكه اما اطاعت مادر، وقتى كه امرش را اطاعت نكنى، ناراحت
مىشود، اطاعت مادر واجب است، چطور شد آن را اطاعت نكردى؟.
معلوم مىشود آن حج پياده هم هواى نفس در كار
بوده است. آخر معنا ندارد شخص امر واجب را اطاعت نكند؛ ولى به امر مستحب اهميت
بدهد. چطور مىشود در حج مستحبى اينطور تحمل زحمت بكند؛ ولى مراعات حق مادر را
نكند؟
ترك واجب
كردن و سنت بجا آوردن!
به تو مىگويند قهر كردنت حرام است، اعتنا
نمىكنى؛ اما در مستحبات خوب اقدام مىكنى. بدان اين هم ساخته نفس تو است نه جهت
رحمانى وگرنه اگر انسان وجهه الهى پيدا كرد، واجبات را از همه چيز بيشتر مهم
مىداند. محرمات را از مكروهات مهمتر مىداند، نمىگذارد واجبى از او فوت شود و
حرامى از او سر زند. در راه نفس و شيطان كه شد به مستحبات اهميت مىدهد و لكن در
واجبات و محرمات، اعتنايى ندارد. گاهى هم اگر تذكرش دهند، كفر هم مىگويد!
تفاوت
خداپرستى با هواپرستى
اهل قرآن غيظ نكنيد و بدانيد بر زخم زبان و
ناراحتيها چه از يهود و نصارا، چه از مشركين و به قول من چه از مسلمانها صبر كنيد
(214).
تقوا را رعايت كنيد و هجران نكنيد فان ذلك من عزم الأمور
بردبارى شاهد است بر اراده محكم. معلوم مىشود ايمان درستى در برابر ناملايمات دارى
ناراحتيهايى كه براى هر فردى پيش مىآيد خصوصا در معاشرت. اگر از ناملايماتى كه به
تو مىرسد، از پا درافتى صبر نكردى و در ظلم هستى. معلوم نيست آخرش چه مىشود، آيا
با ايمان مىروى يا نه؟ ايمان با سستى و در دام شيطان بودن نمىشود، به جايى
نمىرسى و در همان كوچكى و خردى، خواهى ماند. شخص به حد انسانيت و كمال نمىرسد مگر
صاحب ارداه قوى گردد. تو مىگويى: الساعة حق
(215)
و أن الساعة ءاتية لا ريب فيها...
(216)؛
قيامت حق است، آخرت حق است پس اين بازيها چيست كه در مىآورى؟! الجنة حق؛ پس اينها
باطل است چرا خودت را به باطل سرگرم مىكنى؟ اگر ايمانى دارى، پس صبرت كو؟ به چه
اهميت مىدهى؟ به كم و زيادهاى موهوم، با اينكه خودت قبول دارى حق، آخرت و عالم
اعلى است، باورت شده يا نه؟ اگر شده، پس چرا در باطل افتادى؟ كردارت شاهد اين
معناست.
مىخواهى صبر كنى يا نكنى، به خودت بر مىگردد.
مىگويند صبر كن بلكه خودت بتوانى رشدى پيدا كنى و در ميان انسانهاى واقعى كه در
رأس آنها محمد و آل محمدند سر در بياورى.
گفتار
شانزدهم: صبر، مايه تعالى انسان
و لا تستوى الحسنة و لا
السيئة ادفع بالتى هى أحسن فاذا الذى بينك و بينه و عدوة كأنه و ولى حميم * و ما
يلقها الا الذين صبروا و ما يلقها الا ذو حظ عظيم
(217).
مكرر يادآورى شد كه بدون صبر، بشر تزكيه
نمىشود. آماده بهشت نمىگردد. ادراكاتش محدود مىماند و به روحانيين ملحق
نمىگردد. انسان بدون صبر، به مقام يقين نمىرسد. تمام كمالات انسانى و درجات
روحانى، مقدماتش صبر است. راجع به يك رشته از صبر كه كمتر اهل ايمان به آن التفات
مىكنند و خيال مىكنند بدون آن به جايى مىرسند، صبر در برابر ستم و ناملايمات
بدنى يا مالى يا عرضى را بايد متوجه بود، اولا بايد عفو كند، صبر كند يا آن
اندازهاى كه شرع و عقل اذن داده است تلافى كند. اگر سر سوزنى تجاوز از حد كرد،
ظالم است.
خدا ستمگر را دوست نمىدارد
(218).
كسىكه مبغوض خدا شد، چطور مىشود به بهشت برود. اگر سر سوزن تجاوز كردى، در
تلافيهايى كه با يكديگر مىكنيد، ظالميد و ظالم هم مطرود است. مثالهايى ذكر شده و
تكرار نمىكنم هرچند در ذهنها نمىماند. غالبا عادت بر اين شده كه پاى منبر كه
مىنشينند براى ثواب، يا فوقش آهى براى امام حسين (عليه السلام) بكشد اما بخواهد
راستى دلش با خبر شود، ايمانش زياد گردد، علمى بر معلوماتش افزوده گردد نيست. در
صدر اسلام و زمان ائمه هركس خدمت پيغمبر يا امام مىرسيد، براى اين مىآمده كه راه
و روش سعادت را ياد بگيرد و عمل كند.
اگر چنانچه كسى خراشى به بدن شما رسانيد، زخم
زد و در مقام تلافى خواستى تو هم بزنى، اگر يك ذره بيشتر خراش وارد كردى، ظالم
هستى. اول مظلوم بودى، حالا كه مىخواهى بزنى، حق ندارى بيش از آنچه خوردى، بزنى
وگرنه ظالمى. يك سيلى به تو زد، جايش سرخ شد، برگشتى سيلى زدى و جايش سياه شد، اين
گناه است، پس چه بهتر كه عفو و صبر كنى.
مالى از تو برد، دزدى كرد، يا طلب داشتى به تو
نداد، به همان اندازه حق دارى، اما اگر هم پولش را برداشتى و هم آبرويش را بردى، صد
تومان طلب داشتى و هزار تومان و بيشتر آبرويش را بردى، ظالمى. يا سبهايى كه با
يكديگر مىكنند. صبر در اين مقامات واجب است. نفس مىگويد بيشتر جواب بده، ولى
خدايت مىفرمايد: اگر تجاوز كردند به اندازه آن حق دارى
(219).
گاهى كينه طرف را هم به دل مىگيرد كه خود گناهى قلبى و مهلك است.
شخص كينهدار
به بهشت نمىرود
به من نگوييد چرا اين حرفهاى كوچك را مىزنم،
خيلى مهم است. ناچارم به مثالهاى متعدد مطلب را واضحتر كنم. دلى كه يك ذره در آن
كينه و بغض مؤمن است نمىشود به بهشت برود. به بهشت كسى مىرود كه هرچه ببيند شاد
گردد. تا يك ذره غل و كينه در دل انسان است، به بهشت نمىرود. نخست بايد كينه از
دلش كنده شود آنوقت به بهشت راه بيابد
(220).
و نفرى كه با هم كينه دارند، با اين حال محال است به بهشت بروند؛ زيرا اهل بهشت
نمىشوند جز با خوبى و درود، نه لغو و بيهوده يا ناسزا گفتن
(221).
آنجا ديگر جاى كنيه ورزى و دشنام و ناسزا
نيست. سرتاسر بهشت، خوشى و سرور است. دلى كه ناخوش است، ناراحتى از مؤمنى دارد،
نمىشود در بهشت برود. مدتها بايد در عذاب برزخى يا خداى نكرده در دركات جهنم تصفيه
گردد و دلشان پاك گردد و غير از محبت هيچ نباشد، آنگاه در بهشت كه جاى اهل محبت و
سلامت است
(222)
وارد شوند. اينقدر كه فرياد مىزنم صبر! صبر! تجاوز نكن و خودت را كنترل كند،
نمىگويند حتما عفو كن، اگر خواستى، تلافى و قصاص كن اما مىگويند تجاوز نكن براى
همين است. اينها بهانههاى نفس است، آدم فحش بخورد و جواب ندهد.
بعضى از اوقات انسان مىبيند دو نفر مؤمن اهل
نماز جماعت، بغضهايى بينشان است، حسابش را نمىكنند كه اگر در اين حال مرگشان برسد،
در چه وضعى هستند؟ آيا مىشود با اين حال بهشتى شوند؟ پناه بر خدا! عاقبت به شرى
است با حال گناه مردن، در گناه باشد و بميرد تا سالها در برزخ زير فشار پاك گردد.
يكى از فوايد
صبر
اگر چنانچه صبر كرديد، اثرش را مىيابيد. اگر
توانستيد مدتى بر صبر مقاومت كنيد، صاحب مقام عظيمى مىشويد. به درجات كمال انسانيت
مىرسيد و قدرتى را صاحب مىشويد و آنگاه صاحب حظ عظيم مىگرديد:
...و ما يلقها الا ذو حظ عظيم
(223).
قوى مىشويد.
از آثار صبر اين است كه در برابر هر بدى، نه
تنها عفو و گذشت مىكنى بلكه نيكى هم مىكنى. حالا كه بچه هستى مىگويى: چطور آدم
كتك بخورد ولى هيچ تلافى نكند بلكه احسان هم بكند، اما وقتى رشد پيدا كردى، در
برابر بدى، نه تنها عفو و نه تنها نيكى بلكه كار احسن
مىكنى. جواب ندادى كه ندادى بلكه به او هم احسان كردى. برادرت از تو قهر كرد، بدى
او را به بهترين وجهى تلافى به نيكى مىنمايى.
مىفرمايد: و لا تستوى
الحسنة و لا السيئة...
(224)
همه مىفهمند كه خوبى و بدى مثل هم نيستند، پس ...ادفع بالتى
هى أحسن...
(225).
اى كسى كه پس از چند سال خدا به تو لطف كرده! هركس به تو بدى كرد، تو نه تنها عفوش
كن بلكه به احسن وجه تلافى كن. حسن داريم و احسن. نه تنها گذشت كه
حسن است بلكه نيكى هم به او كن كه
احسن است، پيش از آنكه او بيايد، تو برو. اگر قرض خواستى به تو نداد، تو
علاوه بر عفوش، اگر قرض خواست، نگفته به او بده.
حلم پيغمبر
در برابر اعرابى گستاخى
در جلد چهل و سوم بحار است كه يك عرب بيابانى،
با كاردى، مستقيم مقابل پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) آمد. مقام معنوى و
روحانى سرجايش. به حسب ظاهر هم پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) رئيس است. اين
مرد نادان مقابل پيغمبر ايستاد و دشنام داد و گفت: يا محمد!
زير اين خيمه آسمان، دروغگوتر از تو سراغ ندارم! .
به اين هم اكتفا نكرد و گفت:
اگر قوم من نمىگفتند عجله كردى، با همين كارد تو را مىكشتم
تا همه عرب به من آفرين بگويند كه از دست تو راحت شدند!.
عمر بلند شد تا او را تنبيه كند، پيغمبر مانعش
شد و فرمود: كاد الحليم ان يكون نبيا.
بردبار، نزديك پيغمبرى است.
اگر كسى به تو فحش داد، تو هم فحش بدهى، مثل او
مىشوى. او خرد است، تو بزرگ هستى، بزرگ اگر سربهسر كوچك بگذارد معلوم مىشود خودش
هم كوچك است. رسول خدا علاوه بر اينكه او را اذيت نكرد بلكه با نهايت رفق و مدارا
با او سخن فرمود و گفت: يا اخا العرب!؛ اى برادر عرب!.
در حالى كه آن بيابانى نام معمولى پيغمبر را به زبان آورد بدون ذكر لقب يا كنيه -
كه خود در زبان عرب مخصوصا در آن زمانها اهانتى به شمار مىرفت.
خلاصه پيامبر خطاب برادرى
به او مىفرمايد. بعد فرمود: خداى من شاهد است كه من در
آسمانها به احمد امين مشهورم، من دروغگو نيستم اى برادر عرب! اسلم تسلم؛ تو هم بيا
و مسلمان بشو، موحد بشو، ما هم با تو يار خواهيم بود.
به قدرى پيامبر به رفق با او معامله كرد كه او
را مسلمان كرد و بعد هم سبب شد كه شش هزار نفر مسلمان شوند
(226).
اگر در برابر بدى، نيكى كردى، دشمنى از بين
مىرود و بر عكس، دوستى و الفتى ميان شماها واقع مىگردد
(227)؛
البته كار همهكس نيست.
اگر كسى اهل صبر شد، تمرين كرد، صبر كرد تا
كارش رسيد به جايى كه بتواند در برابر بدى، نيكتر را رعايت كند، اينقدر عفو و
گذشت بكند تا كارش به جايى برسد كه احسان هم بكند، به اين مقام نمىرسد مگر كسى كه
بهره عظيم از انسانيت و ايمان برده باشد
(228).
فكرش را بكن اگر مرگت برسد، چه بهرهاى از ايمان، انسانيت و ملكات فاضله دارى؟
محقق اردبيلى در آيات
الاحكام خصوصا اين مسأله را عنوان كرده است. مخاصمات يعنى حقى كه انسان بر
ديگرى دارد، آيا جايز است نزد حكومت برود؟ حاكم شرع يا عرف فتوا دادهاند كه اگر
چنانچه بتواند در مخاصمه تجاوز نكند؛ چون نمىتوانى خودت را كنترل كنى، خواهى
نخواهى به تجاوزى دست مىزنى و در گناهانى مىافتى.
اجمالا مخاصمهها اگر چنانچه به همان حد الهى
باشد و تجاوز نكند، عيبى ندارد وگرنه احتياط در ترك آن است. بعضى اوقات در اين
دادگسترى، خودشان يا وكلايشان تهمتهايى به طرف مىزنند براى اينكه رأى قضات را به
خودشان جلب كنند، اين رشتهاى از صبر است، اگر راست مىگويى و ايمان دارى پس بگذر.
لزوم پرهيز
از گناه و عصيان
مؤمنين! با زن و فرزند و اقارب و رفيق و همسفر،
اين معنا را رعايت كنيد. واى اگر چنانچه چيزى كه شرع برايش حقى نداده باشد، مخاصمه
روى آن بيايد. اين حرفها كه زديم راجع به امورى است كه شارع در برابر آن حق قرار
داده است. توقعات بىجا و موهومات كه از اصل حقى نداشتى كه اعتراض و آبروريزى كنى.
مروى است خاتم انبيا محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) به ابن مسعود مىفرمايد: ابن مسعود! از گناه بترس؛ گاه
مىشود مؤمن يك گناه از او سرزده (تمام كارهايش درست است اما براى آن يك گناه) يكصد
سال در موقف حساب مىماند از همانجا مقامش را مىبيند ولى نمىتواند بهره ببرد.
يكصد سال كه ندانيم از سالهاى دنيوى است يا
اخروى. به خاطر يك گناه، بلى بهشتى شدى ولى ببين چقدر اثناى راه تو را معطل كرده
است. اين بغضها، كينهها و حسدها كه در نتيجه توقعات بىجا پيدا شده است.
گفتار هفدهم:
وجوب عمل به دستورات قرآن
...فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم...
(229)
...ولن صبرتم لهو خير
للصبرين
(230).
اينك كه بزرگترين موضوعات قرآن مجيد كه بيش از
هفتاد جاى قرآن درباره آن صحبت شده و امر به آن شده، پيش آمده است، بايد مورد و
مراتب صبر يادآورى شود. آنچه پروردگار در قرآن امر
فرموده است بايد بدانيم.
شيخ شوشترى مىفرمايد: تو
مىگويى و القرآن كتابى و الكعبة قبلتى. شب اول قبر از تو عقايدت را مىپرسند. شيخ
مىفرمايد: معناى والقرآن كتابى آيا اين است كه چند تومان بدهى قرآن بخرى و كنار
اطاق بگذارى؟ يا اينكه سرمشق كار من قرآن است، راه و روش من طبق دستور قرآن است.
معناى و القرآن كتابى اين است.
به عين مثل نسخه طبيب است پس از آنكه دكتر
نسخهاى به مريض داد، آيا مريض مىگويد دكترم فلانى است و نسخهاش را هم داده است،
ديگر كارم تمام است. آيا اين مراجعه به طبيب و نسخه گوشه اطاق گذاشتن، كافى است؟ تو
بايد به نسخه عمل كنى تا دردت دوا گردد.
قرآن مجيد، شفاى از امراض نفسانى اين بشر است
(231)
بايد عالم گردد و عامل، تا فردا در دارالسلام الهى راه پيدا كند. غرضم تأكيد اين
معنا بود امرهايى كه در قرآن مجيد شده، واجباتى كه ذكر شده، دستورالعمل است.
عدم تجاوز از
مقابله به مثل
از واجبات الهى - كه در چند جاى قرآن ذكر شده
است - مسأله صبر است در برابر آزارهايى كه از ديگرى به انسان
مىرسد. بحث بسيار مهمى است كه براى هر فردى در عمرش زياد پيش مىآيد.
گناهانى مرتكب مىشود در اثر اينكه ظلمى متوجهش شده است. آنچه در قرآنمجيد دستور
داده است اى مسلمانان! هرگاه از كسى به شما ستمى رسيد، مالت را برد و خورد يا طلبت
را نداد، يا از جهت عرض و آبرو، به تو فحش داد، غيبت كرد، تهمتى به تو زد، ستمى از
جهت آبرو، يا ستم از جهت بدن، سيلى به صورتت زد، زخمت زد، ستم بدنى، هر نوع ستمى كه
به شما رسيد، شما حق نداريد بيش از آنچه به شما تعدى شده است، تلافى كنيد. همين
آيهاى كه تلاوت شد:
...فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم....
هركس به شما تجاوز كرد،
همان اندازه به او تلافى كنيد.
اگر صد تومانت را خورده به اندازه همان صد
تومانت مطالبه كن نه اينكه پناه بر خدا! اينقدر آبرويش را بريزى كه بيش از صدهزار
تومان به او صدمه زده باشى. هرجا نشستى و برخاستى بگويى فلانى صد تومانم را خورده
است، الان (در اين حال) تو تجاوز كار و ظالم هستى.
لزوم پرهيز
ستمديده از ستمگرى
بهتر آن است كه روايتى برايتان بخوانم و كلام
مرحوم مجلسى را ذكر كنم.
در اصول كافى است امام صادق (عليه السلام)
مىفرمايد: ستمديده است كه مالش را بردهاند، فحش خورده، بعدا
در مقابل تلافى، اينقدر نفرين مىكند كه خودش ظالم مىشود
(232).
مرحوم مجلسى در شرح كافى، چندين وجه براى اين
حديث ذكر مىكند كه بهترين آن همان وجه اول است. مىفرمايد مثل اينكه پول اندكى از
او برده است، در مقام تلافى، نفرينهاى سختى به او مىكند: الهى كور شوى! الهى داغ
جوانت را ببينى! در بغض و سحطش تجاوزهايى مىكند كه تا پاى مرگ او حاضر است؛ مثلا
ارزش صدتومان آيا با اين تجاوز در بغض و دشمنى، معادل است؟ او تجاوزى كرده و صد
تومانت را خورده، تو تجاوزهايى مىكنى كه چندين برابر او ظالمى. هرچند نخست مظلوم
بودى، دقيق است، مسألهاى است كه كمتر عنوان مىشود و انسان كمتر در فكرش مىرود.
در محاكمههايى كه در دادگستريها مىكنند
ببينيد چه گناهانى، چه كثافتكاريهايى مىشود، مظلوم است اما در ادعاهايش چه
تهمتهايى به طرف مىزند. اگر هزار تومان طلب داشت، سب مىكند، به يكديگر فحش
مىدهند، آبروى يكديگر را مىريزند. از همه بدتر، ادعاى فضله (و سود) پول را هم
مىكند. لعنت خدا بر هر بىدين و بىبند و بارى. تو الان ظالم هستى. او ظلمى كرد و
ظلمهايى هم تو مىكنى. اجرائيه براى سود پول صادر مىكنى. خدا ستمكاران را دوست
نمىدارد
(233).
اى كسى كه تجاوز كارى، مبغوض خدا هستى. الان اشد ظلما هستى. آبرويش را كه مىريزى،
آيا آبرويش ارزشى ندارد. ارزش پولى كه طلب دارى با ارزش آبروى طرف مقايسه كن:
...فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم... همان اندازه
حق داشتى تلافى كنى كه بر تو ظلم كرده است و نه بيشتر.
اگر چنانچه يقه بدهكارت را در ملأعام بگيرى و
داد و فرياد راه بيندازى براى مال دنيا، تو ظالم هستى. نمىگويم مطالبه نكن بلكه
جورى مطالبه كن كه خودت ظالم نشوى. ديگر فحش براى چه؟ سب، غيبت، تهمت براى چه؟
من نمىدانم اين مسلمانان با اين بىبند و
باريشان چطور مىميرند؟ آيا هنگام مرگ ايمانى با خود مىبرند؟ كسانى كه دلشان پر از
بغض و كينه است آيا در اين حال به بهشت مىروند؟ لذا انسان بايد بترسد از آخر كارش.
جاى ديگر از قرآن مجيد ظاهرا سوره نحل باشد كه
مىفرمايد:
... و ان عاقبتم فعاقبوا
بمثل ما عوقبتم...
(234).
اولا براى خدا عفو كن، فحش شنيدى، نشنيده حسابش
كن:
...فمن عفا و أصلح فأجره
و علىالله...
(235).
كسىكه بگذرد و اصلاح كند،
پاداشش با خداست.
و اگر چنانچه زورت به خودت نمىرسد كه بتوانى
بگذرى و عفو كنى، حالا كه نمىتوانى صبر كنى: فعاقبوا بمثل ما
عوقبتم. فحش شنيدى و نمىتوانى ده تا جوابش بدهى، اگر به تو گفت: جاهل،
برگردى نسبت جاهل بودن را به خودش و پدرش و مادرش و برادرش و همه كسانش بدهى اين
درست نيست.
لقد أمبر على اللئيم يسبنى
|
|
فمضيت ثمة قلت لا يعنينى
(236)
|
شعر منسوب به آقا اميرالمؤمنين است كه مىفرمايد: از جايى رد
مىشدم شنيدم شخص پستى مرا دشنام مىدهد، گذشتم و گفتم: مرا نخواسته است، از من صبر
و غفران ...ذلك لمن عزم الأمور
(237).
صبر در اين آيه، صبر در برابر آلام و
آزارها و ناملايمات است. راجع به صبر در مصيبت نيست. مورد آيه به مناسبت سابقش راجع
به ظلمها، ستمها، ناراحتيهايى كه از ديگران مىبينى مىباشد. كسانى كه رشد عقلى
داشته باشند، ايمان به خدا و روز جزا پيدا كرده باشند و صاحب اراده محكمى گرديده
باشند، صبر مىكنند
(238).
بچه ارادهاى ندارد، اگر از بچگى بالا آمدهاى، رشد پيدا كردى، مىتوانى در برابر
آزار ديگران صبر كنى.
مرد بىادب و رفتار حكيمانه امام
صادق (عليه السلام)
در مسجدالحرام هنگامى كه آقا امام صادق (عليه السلام) پس از طواف،
گوشه مسجد تنها سرگرم عبادت است، يكنفر يقه حضرت را مىگيرد كه يك صد اشرفى مرا
مىدهى يا نه؟ حضرت مىفرمايد: اشرفى چه؟. گفت: يك صد
اشرفى كه امانت به تو سپردم مىخواهى بخورى! ياالله! همين الان بايد بدهى. حضرت
فرمود: شايد اشتباه كردى. عرب داد و فرياد راه انداخت.
حضرت فرمود: بسيار خوب! برخيز تا صد اشرفى را به تو بدهم.
امام با كمال خونسردى و با مهر با او سخن فرمود و متوجه بودند كه با او مخاصمه
كردند منتهى به هتك مقام امام مىشود. بالأخره او را درب منزل بدند و صد اشرفى به
او داد و رفت (نگو چرا انسان زير بار ظلم برود) ارزش ندارد انسان جر و نزاع كند از
اين گذشته، بهترين مصرفهاى پول، خرج كردن در راهى است كه مؤمن به واسطه آن آبروى
خودش را براى خدا حفظ كند
(239).
مؤمن عزيز است. عمر عزيز است. براى صد اشرفى چقدر نزد حاكم برود و شاهد بياورد. اين
عرب پولها را گرفت و رفت. فردا آن بدهكارش را پيدا كرد، فهميد اشتباه كرده است.
طلبش را از او مطالبه كرد، او گفت حاضرم و طلبت را مىدهم. عرب گفت: پس آن مرد
ديروزى (يعنى امام صادق (عليه السلام) را پيدا كنم. آمد در مسجد امام را پيدا كرد و
خيلى عذر خواست و گفت: آقا من اشتباه كردم حالا بدهكارم را پيدا كردم بياييد اين صد
اشرفى خودتان را بگيريد.
امام فرمود: اما من همان ديروز تو را عفو
كردم، كينهاى از تو در دل ندارم، پول را هم پس نمىگيرم؛ چون براى خدا دادم. هر
معاملهاى كه با خدا شده، قابل فسخ نيست
(240).
چيزى كه در راه خدا دادى، نمىتوانى برگردانى.
پس اولا انسان بايد صبر كند، عفو كند و خودش را ناراحت نكند و اگر
راستى زورش به خودش نمىرسد، در مقام تلافى، تجاوز نكند. اگر سبى كه كرده قذف باشد،
حق ندارى در مقابل او قذف كنى. اگر خداى نكرده گفت: خواهر فلان! تو نمىتوانى به
خواهرش چنين نسبتى بدهى كه در اين صورت هشتاد تازيانه بايد بخورى، بنابراين، آنچه
موجب حد است، تلافى حرام است؛ يعنى نمىشد به مثل آن تلافى شود.
گفتار هجدهم: هدايت عامه و خاصه
ألم يأن للذين ءامنوا أن تخشع قلوبهم لذكر
الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين أوتوا الكتب من قبل فطال عليهم الأمد
فقست قلوبهم و كثير منهم فسقون
(241).
عرض شد هدايت تشريعى - كه اختصاص به بشر دارد و مربوط به سعادت
ابدى اوست - يعنى راهنمايى بشر به آنچه موجب خوشبختى اوست. راه رسيدن به بهشت و
معنويات و درجات و مقاماتى كه خدا بشر را براى آن خلق كرده است. اين هدايت دو قسم
است: عامه و خاصه.
هدايت عامه همان است كه در فطرت و عقل
قرار داده و توسط پيغمبران و كتب آسمانى آن را تقويت و كليات را روشن فرموده است.
قرآن مجيد از اول تا آخر هدايت است؛ راه سعادت و رسيدن به درجات را معين فرموده
است. اين است هدايت عامه كه به هركس برسد، به هدايت عامه راهنمايى شده است.
اما هدايت خاصه، انسانى كه هدايت عامه
و كلى را پذيرفت، آنگاه خداوند كريم هر آن او را يارى مىفرمايد تا كلامى را كه
فهميد، تطبيق به موارد نمايد. لحظه به لحظه راهنمايى خدايى بايد همراهش باشد. اگر
تقويت الهى نباشد، انسان در مخمصههاى شكوك، اوهام و وسواس شياطين گرفتار است مگر
مىگذارند بشر اهل نجات شود و لذا در تعقيب مشتركه نماز مىخوانيد:
اللهم اهدنى من عندك و افض على من فضلك.
خدايا هدايتم كن، دستگيرى و راهنمايى ام كن، تقويتم كن. اينها
هدايت خاصه است در هر حالى شخص محتاج به هدايت خداست كه اگر او را لحظهاى به خودش
واگذارد، از صراط مستقيم منحرف مىشود. سوره مباركه: حمد
در هر نماز، دو مرتبه واجب است از آياتش اهدنا الصراط
المستقيم است. پروردگارا! تو ما را به راه راست راهنمايى فرما؛ البته به طور
كلى كه هدايت كرده است. قرآن، صراط مستقيم است. على و آل على (عليه السلام) صراط
مسقيماند. توسط قرآن و اهلبيت، توحيد و معارف حقه و اعمال صالحه را بيان فرموده
است. پس اهدنا آنچه راهنمايى فرمودى، در موردش يارى فرما كه عمل نمايم. فرمودى در
قرآن مجيد: فاعلم أنه لا اله الا الله...
(242)
يارى بفرما كه در دلم براى تو خاشع گردم.
شبهه نصرانى و پاسخ على (عليه
السلام)
اينجا به مناسبت، شبههاى كه بعضى القا كردهاند، جواب آن را بيان
نمايم نوعا شبهههايى كه مىشود، چيز تازهاى نيست، امورى است كه از قبل گفته شده و
جوابهاى شافى و كافى نيز دادهاند. از آن جمله در اهدنا
الصراط المستقيم شبههاى كردهاند. پس از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه و آله
وسلم) كه گذشت شبهه واهيهاى به او كرد و گفت: خوب تو مسلمان شدى، عجب اسلامى كه در
نماز مىگوييد: اهدنا الصراط المستقيم شما هنوز راه
راست و هدايت را نيافتيد كه مكرر از خدا مىخواهيد اهدنا
الصراط المستقيم چون شما راه را نيافتيد از ما مىطلبيد، بيا با ما كه راه
نجات را يافتيم.
اين تازه مسلمان بىخبر نادان، لااقل نرفت بپرسد ببيند معناى آن
چيست و جوابش كدام است لذا اسلام را رها كرد و دوباره نصرانى شد!
اين جريان زمان خلافت ابوبكر بود. به او گفتند چارهاى بينديش.
ابوبكر هم خدمت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرستاد و گفت: به داد امت اسلام
برس، اگر يك نفر با شبهه مرتد شد، در عقايد خلق اثر مىگذارد و سبب تزلزل مردم
مىگردد. (مرتد را كه اسلام مهدورالدم كرد؛ يعنى اگر مسلمان زادهاى از اسلام برگشت
بايد كشته شود بلكه به حسب ظاهر توبهاش هم پذيرفته نمىشود و بايد او را كشت با
اينكه لا اكراه فىالدين...
(243)
اما در مخالفت و مبارزه با دين؛ چون ضررهاى عظيمى براى عالم اسلام دارد، مگر اينكه
كفرش را پنهان كند و اظهار نكند؛ زيرا مانند مرض مسرى بايد زود آن را قطع كرد تا
سرايت به ديگران نكند. بلى اگر اظهار نكرده بود و به ديگران سرايت نمىكرد كارى به
او نداشتند ولى به واسطه اظهارش بايد او را بكشند، مسلمان هم بشود باز بايد كشته
شود تا ديگر كسى جرأت نكند تبليغات مخرب و ضد دين راه بيندازد و زحمات پيغمبر و
اوصيايش را از بين ببرد).
خلاصه، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نامهاى به او نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب
ذى الطول...
(244).
اول اين آيه مبارك را نوشتند و غرض از آن، دو نام مبارك پروردگار
است كه خداوند بخشنده گناهان و پذيرنده توبه است.
اى كسى به واسطه شبهه واهى، دوباره نصرانى شدهاى! اگر برگردى، خدا
تو را مىپذيرد؛ غافر الذنب است، برگرد توبه كن. ذىالطول است؛ صاحب نعمت و احسان
است. و ضمنا بدان كه اگر نيامدى، شديد العقاب است.
بعد نوشت: و اما شبهه تو اهدنا الصراط
المستقيم معنايش نه هدايت كلى است. هر مسلمانى راه نجات را به طور كلى يافته
است و مىداند قرآن، اسلام و ولايت اهلبيت (عليه السلام) است و معلوم است معناى
آن: ارشد ناللزوم و طريق معرفتك
(245).
عرض مىكند: پروردگارا! تو مرا راهنمايى فرما كه بر صراط مستقيم
ثابت قدم بمانم و آن را رها ننمايم.
لحظه به لحظه مرا يارى فرما كه لغزش پيدا نكنم و منحرف نشوم. به
طور كلى دانستهام كه راه نجات صراط مستقيم، بندگى تو است؛ ولى طورى شود كه يكدفعه
بنده شيطان نشوم كه از صراط مستقيم منحرف گردم و در دلم شبهه القا نمايد و آن را
بپذيرم.
ثبات قدم و ملازم صراط مستقيم بر طريق بندگى بودن، دائما راهنمايى
و توفيق ديگرى مىخواهد كه مىگوييم چندين مرتبه در شبانهروز
اهدنا الصراط المستقيم نه راهنمايى كلى كه اصل دين است بلكه تدين به دين است
يعنى تو در هر آن ما را نگاهدار كه از صراط مستقيم نيفتيم.
رفتند دنبال او، ديدند در كليساست. او را يافتند و نامه
اميرالمؤمنين را به او دادند. نامه را كه خواند اشك از چشمش جارى شد و فهميد غلط
كرده است. آن شبهه شيطانى بىربط بوده است. سبحانالله! از اثر نامه على (عليه
السلام) فورا از كليسا بيرون آمد و رو به مدينه آورد و به دست على (عليه السلام)
توبه كرد.
غرضم اين است كه شبهه شيطانى را به دل راه نده و بر فرض اگر شبهه
آمد، يا ديگرى به تو القا كرد، نزد عالمى برو و بپرس.
وضوى وارونه با يك شبهه واهى
مىگويند يك نفر با دو سه نفرى كه به مكه رفته بودند، وضع عامه او
را تحت تأثير قرار داده بود و جانورى هم به او گفته است: اين همه افراد چنين
(وارونه) وضو مىگيرند ولى شما برخلاف اين همه جمعيت وضو مىگيرى؟ مگر نه قرآن
مىفرمايد:
...فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق...
(246).
بشوييد تا مرفق (يعنى از انگشت تا آرنج.
اين احمق هم باورش شده است و مىگويند حالا وضوى وارونه مىگيرد.
آقاى احمق! آخر تو اصل دينت را چرا درست نكردى؟! از روز اول در
احكامت، در وظيفه دينىات مىخواهى تابع چه كسى باشى؟ سنيها از روز اول مىگويند ما
تابع ابوحنيفه هستيم و او را پيروى مىكنيم. ديگرى مىگويد: شافعى و احمد حنبل يا
مالك، تو از روز اول بنا گذاشتنى تابع يكى از اين چهار تا شوى يا تابع جعفر بن محمد
صادق (عليه السلام). مىخواستى از روز اول پشت سر كى باشى؟ اول امام خودت را شناختى
يا جمعيت كثير تو را فريفت. كثرت عدد كه ميزان نيست
(247).
امروز روى كره زمين مذهبى كه از همه بيشتر تابع دارد بت پرستها هستند، كمونيستها
هستند كه اصلا دين ندارند. اگر بخواهيد حقيقت را دريابيد جمعيت هواپرست، دنياپرست
از همه بيشتر است، پس آيا هواپرستى بهتر از خداپرستى است؟
فردا كه از تو بازخواست مىكنند اعمالت را چگونه انجام دادى؟ چه
جواب مىدهى؟ مىگويى چون بيشتر مردم وضو را از پايين به بالا مىگرفتند من هم چنين
مىكردم يا عذر صحيحى دارم اولا پيغمبر فرموده يا ابوحنيفه؟ اهل كجاست، از اهل بيت
است، پيغمبر او را معين فرموده كه از او پيروى كنند. آيا انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى
(248).
درباره اهلبيت است. چيزى كه همه مسلمين قبول دارند عترت نيست مگر على و آل على
(عليه السلام).
عترت، ذريه حسين است تا روز قيامت كه رسول خدا به نامهاى خودشان
آنها را نام برد. سند قطعى در دست تو است. اگر از تو بپرسند وظايف شرعىات را به
دستور كى عمل مىكنى؟ فورى مىگويى از امامان، از ذريه پيغمبر كه خودش معين فرموده
در قرآن
(249)
و اطاعت اولى الامر را واجب فرموده و اولى الامر به فرموده پيغمبر دوازده امامند،
آيا اگر نزد ابوحنيفه رفتى، جز تقليد بدون دليل است؟ مانند خلافت نخستين در سقبفه.
وضوى شيعه اشتباه است؛ يعنى اهانت به امام (عليه السلام)، وضوى سنى صحيح است؛ يعنى
پيروى از نااهل كردن.
تو چه مىفهمى آيه قرآن چيست؟ تو از علوم ادبى چه خبر دارى؟ ابتدا
و انتها از من و الى در
جايى كه ابتدا و انتها مراد باشد، اينجا براى بيان ابتدا و انتها نيست بلكه براى
مقدار شستن دست است؛ مقدارى كه بايد شستشو شود تا مرفق است نه اينكه ابتدا و
انتهايش اين است. اين معنا را كى بايد بفهمد؟ آل محمد كه قرآن در خانه آنان نازل
شده و اهل قرآنند.