ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۷ -


گفتار سيزدهم: وجوب حفظ جان‏

و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى أحسن... (175).

در بعضى ذهنها مى‏آيد كه اسلام، قرآن و روايات، امر به صبر مى‏فرمايند بلكه صريح بيان فرموده‏اند كه بدون صبر، بشر به سعادت نمى‏رسد. بدون صبر، به ايمان نمى‏رسد بلكه بدون صبر، همين حيات دنيا هم به خوشى نمى‏گذرد. آنگاه شبهه القا مى‏كنند كه اسلام مسلمانان را وادار مى‏كند توسرى بخورند، مالشان را ببرند، عرضشان را ببرند و زير بار ظلم بروند.

خلاصه جواب اين است كه: صبر پس از واقع شدن ظلم و ستم است؛ اما پيش از وقوع آن، بر هر مسلمانى تا آن‏جا كه بتواند واجب است از مال، جان و ناموسش دفاع كند، واجب است براى حفظ جانش تا پاى جانش دفاع كند و اگر نتوانست مقاومت كند، واجب است فرار كند تا جانش محفوظ بماند؛ چنانچه درباره مال كه اگر غير قابل اعتناست دفاعش وجوبى ندارد؛ مثلا لباس و فرش كهنه كم قيمتى است كه اهميت ندارد، دفاع واجب نيست؛ اما اگر مال معتدبه، يا واجب‏الحفظى مانند سرمايه‏اش هست، بايد دفاع كند و نگذارد مالش را ببرند. يا اگر طلبى دارد كه سرمايه‏اش هست، نتيجه زندگى اوست، بر او واجب است مطالبه كند، نه اين‏كه اين‏جا عفو كند بلكه بايد نگذارد از بين برود تا حدى كه سلامتى خودش در خطر نيفتد. اگر سلامتى‏اش در خطر بيفتد، دفاع از مال جايز نيست. خودت را بخواهى فداى پول كنى جايز نيست. اوضاع دنيا كوچكتر از آن است كه خودت را فداى او كنى. دست به يقه دزد شوى كه اسلحه دارد و جانت در خطر است، حفظ جان مقدم است تا خود مال؛ مثلا؛ برخى جنس قاچاق حمل مى‏كنند، جان خودشان را در معرض خطر قرار مى‏دهند و براى ازدياد ثروت، جان را فداى مال مى‏كنند. جان انسان عزيز است و دفاع از مال تا اندازه‏اى واجب است كه ضرر به سلامتى و حفظ جان نزند، مگر اطمينان داشته باشى به سلامتى خودت، آنگاه حفظ مال لازم است مخصوصا اگر واجب‏الحفظ باشد.

وجوب دفاع از مظلوم‏

نسبت به ظلمهايى كه به ديگرى مى‏شود، آيا دفاع بر شخص واجب است يا نه؟ اين مسأله برگشتش به حكم نهى از منكر است. اگر چنانچه شرايطش جمع شود؛ يعنى اگر بتوانى و سخن تو اثر داشته باشد، دفاع لازم است و نبايد بگذارى كسى مال ديگرى را ببرد، يا ديگرى را بكشد؛ البته به شرط حفظ جان خودت، گاهى جان خود شخص در خطر است با امن از ضرر، دفاع لازم است و كسى نگفته كه اى مسلمان! تو سرى بخور زير بار ستم برو بلكه نسبت به خود و ديگرى، اگر بتواند واجب است دفاع كند:

...لا يكلف الله نفسأالا ما آتاها... (176).

ولى اگر چنانچه انسانى جنب و جوش بخواهد بكند، براى اين‏كه خوشيهاى دنيا را درك نمايد، خودش را در زحمتهايى بيندازد، اين حرف ديگرى است.

جوانى متدين مى‏پرسيد: آيا بر انسانى واجب است جنب و جوش كند براى زندگى بهترى؟ بنده خوشحال شدم به خيالم حيات پس از مرگ را مى‏گويد. گفتم: آفرين! بلى بر هر فردى واجب است كارى كند تا به حيات بهترى برسد. وقتى به عالم ديگر مى‏رود، سر و سامانى داشته باشد. با دو بال علم و عمل در آن عالم اعلا اوج بگيرد. تأمين آتيه آخرتى - كه حتمى است - بر هر فردى واجب است.

او گفت: نظرم راجع به عالم دنياست. آدم فداكارى كند، جنب و جوش كند به زندگى بهترى برسد. ما كجا رفتيم و او چه مى‏گفت.

در پاسخش گفتم: اگر خواستيد، هدف را حيات دنيا و تأمين آسايش دنيا و رسيدن به زندگى بى‏دردسر و سرتاسر خوشى قرار دهيد، اولا: اين مطلب محال است. اگر بخواهى يك زندگى در كره خاك براى خودت پيدا كنى كه از اول تا آخر، هيچ ناراحتى نداشته باشى، محالست بشرى را نشان دهيد در تاريخ كه هيچ ناراحتى نداشته باشد. بدون اين‏كه پيرى در پيش داشته باشد، بدون اين‏كه ضعف قوا و ناتوانى داشته باشد. اگر مى‏خواهى حسد حاسدين و نزاع و جدال پيش نيايد و همه‏اش مطابق ميل تو باشد، اين محال است.

يك تن آسوده در جهان ديدم   آن هم آسوده‏اش تخلص بود
دل بى غم در اين عالم نباشد   اگر باشد بنى‏آدم نباشد

اين ناملايمات لازمه عالم دنيا و عالم تضاد و ماده است، چرا؟ زندگى بى‏دردسر براى شخص اول عالم ايجاد، محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) فراهم نشد، همچنين براى سلاطين و حكام و براى هيچ‏كس فراهم نشده و نخواهد شد.

وطن واقعى كجاست؟

سر اين مطلب آن است كه روى كره خاك، وطن انسان نيست. وطنش عالم اعلاست. لازمه غربت، زحمت است. مى‏خواهى در محل غربت، خوش باشى. بگو در غربت خوش نمى‏گذرد. وطن اصلى جوار آل محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) ان‏شاءالله تعالى است. اين زندگى حيوانات را با زندگى بشر مقايسه كنيد ببينيد هر حيوانى زندگى‏اش كم دردسرتر از بشر است. زندگى هر حيوانى را با راحت‏ترين و بهترين افراد بشر مقايسه كنيد مى‏بينيد خوشتر و آرامتر از بشر است؛ چون حيوان وطنش اين‏جاست. آسايش دارد. اى انسان! تو وطنت اين‏جا نيست.

تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است‏ (177)

راحتى بشر، آرامگاه او، جايى كه آرام مطلق است، جز در جوار آل محمد نيست. اى انسان! توقع دارى به زندگى بهتر برسى؛ يعنى زندگى بى‏دردسر كه هيچ ناراحتى در آن نباشد كه در دنيا براى بشر مال است، خدا جاى ديگر برايت تدارك كرده، اگر مى‏خواهى جنب و جوشى كنى، بسط عدل شود، درست است انسان سعى كند بسط عدل شود لكن به شرطى كه براى خدا باشد به هر اندازه كه بتوانى، هر چند ميان زن و شوهرى بتوانى بسط عدل دهى، بين عقل و نفس خودت بسط عل دهى، عدل در وجود خودت پيدا شود.

سيدبن‏طاووس و منصب قاضى القضات‏

از دربار خلافت، خدمت سيدبن‏طاووس پيشنهاد كردند منصب قضاوت كل خلافت اسلامى را بپذيرد. جناب سيد، نقيب سادات و رئيس شيعه، ساكن حله است. از بغداد به حله آمده، منصب قاضى القضات را پيشنهاد كردند و منصب قضاوت در اهميت پس از خلافت بوده است.

سيد فرمود: من به كار قضاوت نمى‏خورم.

گفتند: چطور شما با اين تقوا و علم و همه به صلاحيت شما معتقدند.

فرمود: من سالها دارم با خودم مى‏جنگم كه در وجود خودم به عدل رفتار كنم و عقلم را بر نفسم حاكم كنم، هنوز نتوانسته‏ام.

به عدل، زبانت كنترل باشد. به عدل چشمت، دستت، پايت، دلت و همه هستى‏ات بگردد. عدل يعنى تجاوز از حد نكردن. كدام معامله و مصاحبه به عدل بوده است. كدام عاقل است كه با اعضا و جوارحش به عدل رفتار كرده باشد. گاه مى‏شود انسان با خوردن يك لقمه زيادى، به معده‏اش ظلم كرده است. معده نتوانسته هضم كند. گاه مى‏شود با يك كلمه بى‏جا دلى را مى‏رنجاند. الان ظلم كرده است؛ چرا اين حرف را زدى.

اى جوان عزيز! اول عدل را در خودت جارى كن. سعى كن ظالم نباشى. پس از سعى در اصلاح خودت، آن‏گاه جلوگيرى از ظلم اگر براى خدا باشد، خوب است. گاه مى‏شود هوس است. چيزهاى ديگر در نفس انسانى است. حيف است براى تو اى انسان! كه به غير خدا معامله كنى. روى هوا و هوس بجنبى. اگر براى خدا معامله كردى، هر زحمتى هم ببينى، پاداش دارى‏ (178).

اگر كارهايت براى تظاهر نباشد و براى خدا باشد، مى‏بينى پدر بر فرزند، همسايه با همسايه، مؤمنى با ديگرى، ظلم مى‏كند اگر براى خدا جلوگيرى كردى، هر نوع صدمه هم بخورى، اجرت نزد خدايت محفوظ است. اگر روى تكليف، كشته هم شدى، اجرت با خدايت هست؛ البته به همين شرط كه روى هوا نباشد فقط براى خدا باشد وگرنه زحمت بيهوه‏اى كشيده‏اى‏ (179).

انسان زيانكار

به عنوان مثال، غزالى نقل كرده است كه در يكى از غزوه‏ها يكى از شهدا مشهور شد به شهيدالحمار يعنى شهيد راه خر شده بود! سببش اين بوده كه اين بدبخت مسلمان، در صحنه جنگ، چشمش مى‏افتد به كافرى كه بر خر زرنگ جالبى سوار شده بود. به رفيقش مى‏گويد: من اين كافر را مى‏كشم و الاغش را مى‏گيرم. حمله مى‏كند ولى به عكس مى‏شود؛ كافر، اين مسلمان را مى‏كشد و به جاى اين‏كه الاغ نصيبش شود، جانش را هم به هدف خر داده است. اين شهيد، هدفش است چيست؟ ببين خواسته‏اش چيست؟ هدفش هرچه هست، حسابش با همان است.

اگر كسى هدفش خاك باشد، كشته راه خاك است. جان عزيز انسان طرف معامله‏اش خاك باشد، تمام ملك زمين مال خداست و همه‏اش براى همه عاريه است. آب و خاك، ارزشى ندارد كه جانش را بدهد مگر اين‏كه وجهه حق پيدا كند و طرف معامله‏اش خدا باشد؛ مثلا كفار مى‏خواهند كشور اسلامى را بگيرند و آن وقت ظلم و كفر شايع مى‏شود، براى جلوگيرى از كفر و ظلم، دفاع مى‏كند؛ البته كشته راه خدا شده؛ اما اگر راجع به حق و حقيقت نباشد بلكه هدفهاى شخصى و موهومات باشد جانش را با اوهام معاوضه كرده است. يا مثلا براى اين‏كه اسمش را به نيكى ببرند، در راديو با اوهام معاوضه كرده است. يا مثلا براى اين‏كه اسمش را به نيكى ببرند، در راديو و روزنامه ذكر كنند، كشته شود، راستى كه چقدر موهومات بعضيها را گرفته است.

انسانى كه بايد رشد عقل داشته باشد، بايد به غير از خدا معامله نكند و خودش را بزرگتر از اين بداند كه با موهومات جانش را معاوضه كند. كسى كه چنين مشترى مثل خدا داشته باشد، جان و مالش را بخرد (180)، آن‏وقت با شهرت معاضه كند، با مال، ثروت و اعتبار صرف معاوضه كند، زهى خسران. براى رسيدن به مقام و كرسى، تمام، تنزل ادراك است، پس از اين‏كه جانش از قالبش بيرون آمد روحى كه به حسب ادراكش اين‏قدر پست بود كه حدش معامله با غير از خدا بود (181)، چگونه عروج مى‏كند و به عوالم بالا ارتقا مى‏يابد؟ طرف معامله با هركه باشد، قيمتش هم همان است. هركس بخواهد بداند حد وجودش چه مقدار است، ببيند طرف معامله‏اش كيست؟ و دنبال چه مى‏رود، عقب آب و خاك مى‏گردى، حدت همان است. دنبال خوشيهاى دنيوى مى‏گردى، ارزشت همين مقدار است.

اگر معامله با خدا را رها كردى، با نفس و هوا، با آب و خاك و با شهوات معامله نموده‏اى. بدان لحظه به لحظه رو به سقوط هستى. هرچه بيشتر به اين هدف برسى، از هدف اصلى، باز مى‏مانى نشنيدى:

حلاوة الدنيا مرارة الاخرة (182).

خوشى دنيا زحمت آخرت است.

هرچه آرامش به دنيا پيدا كنى‏ (183) به همان ميزان، از آخرت محروم مانده‏اى. وقتى پولى مى‏رسد، چنان دلش شاد است كه همه‏چيز را فراموش مى‏كند. اطمينان به دنيا دارد؛ اما شاما مسلمانيد و عقيده داريد (184) كه آخرت حتمى است و دنيا بازيچه و زوذگذر است. شما نبايد به دنيا دلخوش باشيد بلكه بايد هميشه آرزوى رسيدن به حوض كوثر را داشته باشيد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) در روزهاى واپسين عمر شريفش خبر داد كه رفتنم نزديك است. من از بين شما مى‏روم و سر حوض كوثر منتظر شمايم، خودتان را به من برسانيد.

تا قيام قيامت، هركس مؤمن به محمد است، بايد دائما حواسش به ايستگاهش باشد. من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است. ضمنا كسى نگفت دنبال مال دنيا نرو بلكه مى‏گويم حرص نزن؛ چون امر كرده‏اند به كار كردن. جنبش كن. نگفتم تنبلى كن بلكه قرآن مى‏فرمايد: به سوى خير بشتابيد (185).

تنبلى را كنار بگذار. راحتى و آرامشت را بگذار سر حوض كوثر. پيشدستى كنيد از يكديگر. در كار خير پيش بيفتيد (186).

حالا مى‏بينيد كار خيرى را به كسى كه پيشنهاد مى‏كنيد، از زير بار شانه خالى مى‏كند و به ديگرى حواله مى‏كند، اما اگر زمين جالبى كه رو به پيشرفت است سراغ كند، روى دست يكديگر بلند مى‏شوند.

شتاب على (عليه السلام) در خيرات‏

در بحارالانوار است كه راوى مى‏گويد: قبل از ظهر آفتاب سوزان كوفه در هواى گرم، ديدم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پشتش را به ديوار زده تنها نشسته است. عرض كردم: اين هنگام چرا در زير سايه تشريف نمى‏بريد؟.

فرمود: آمده‏ام شايد خيرى از من سر زند. شايد بتوانم دادرسى از مظلوم كنم.

همين‏طور كه با حضرت آقا صحبت مى‏كردم، ديدم زنى گريان و نالان خدمت آقا آمده گفت: يا اميرالمومنين (عليه السلام)! به دادم برس! شوهرم مرا زجر كرده از خانه بيرونم كرده و شكايت شوهرش را كرد.

حضرت فرمود: خانه‏ات كجاست؟.

گفت: فلان محله دور.

با حضرت به اتفاق زن حركت كرديم تا به در خانه‏اش رسيديم. در زديم مرد آمد درب را باز كرد و آقا را نشانخت. حضرت فرمود: چرا رعايت زنت را نمى‏كنى، با او به عدل رفتار نمى‏كنى.

حضرت مقدارى به او نصيحت فرمود. بعد دستور فرمود با او محبت كن. جوان مغرور شروع كرد خلاف ادب كردن. گفت: حالا كه اختلافمان را به تو گفته، چنين و چنان بر سرش مى‏آورم.

على (عليه السلام) هم ذوالفقار را بيرون آورد و فرمود: من امر به معروف مى‏كنم، تو ناسزا مى‏گويى.

جوان ديد ناجور است، تصادفا در همين هنگام برخى عبور كردند و گفتند: السلام عليك يااميرالمؤمنين (عليه السلام). جوان تا آقا را شناخت معذرت خواست و گفت: به واسطه تشريف فرمايى شما به خانه‏ام، او را مى‏پذيرم و احترام مى‏كنم بلكه صورتم را مى‏گذارم زمين تا زن پايش را به صورتم بگذارد.

حضرت هم از او تشكر كرد. زن را به خانه شوهرش رساند و سپس شكر خدا كرد به اين‏كه او را به اصلاح ميان زن و شوهرى موفق داشته است.

براى هر مردى، مناسب حالش پيش مى‏آيد اصلاح و دادرسى از مظلوم، از ضعيف، از مصيبت زده‏اى، تا برسد به اذكار و اوراد آن هم يك رشته اصلاح است. بالأخره عمر عزيز است و حداكثر استفاده را از آن بايد برد.

هر نفس ز انفاس عمرت گوهريست   آن نفس سوى خدايت رهبرى است‏ (187)

رشته‏هاى خير، چه عملى چه قولى، تمام اين شؤون راجع به معارف و ادراكات را بايد به اندازه توانايى از دست نداد. نزد عالمى برو كه تو را به خدايت آشنا بسازد بلكه چيزى بفهمى و ادراكت زيادتر گردد، تنبلى نكن.

معامله با نفس و هوا را رها كن و بيا و با خدا معامله كن. آرامگاه تو و آسايشگاهت بعد از مرگ است ان‏شاء الله قبرت حجله‏ات مى‏شود نه گودالى از آتش‏ (188).

مطلب همين است. جاى تو در برزخ، بدنت زير خاك و روحت در عالم برزخ در راحتى و فراخى در بستانى از بستانهاى بهشت، يا خداى نكرده گودالى و زندان و فشارى از دوزخ، تا در زندگى دنيا چطور باشد.

در دعا مى‏خوانيم: ظلمت نفسى. خدايا! من ظالم به خودم و افتاده نفس و هوا را يارى فرما. خود خواهى‏ام رها شود و خدا خواه شوم. دنياطلبى من، به آخرت‏طلبى تبديل شود.

گفتار چهاردهم: تلازم ايمان و صبر

يأيها الذين ءامنوا هل أدلكم على تجرة تنجيكم من عذاب أليم*تؤمنون بالله و رسوله‏ى و تجهدون فى سبيل الله بأمولكم و أنفسكم...* يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنت تجرى من تحتها الأنهر و مسكن طيبة فى جنت عدن ذلك الفوز العظيم * و أخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب... (189).

كلام در صبر و اهميت آن بود. ضمن بحثهاى گذشته، يادآورى شد كه بدون صبر، ايمان درست نخواهد شد بلكه ايمان و صبر متلازمين و به تعبير ديگر، علت و معلول يكديگرند نه اين‏كه دور باشند؛ يعنى تا ايمان نباشد، شخص نمى‏تواند صبر كند و تا صبر نكند، ايمان پيدا نشود بلكه به اعتبار مراتبش، يك مرتبه ايمان اگر صبر باشد، پيدا مى‏شود كه مقتضى مرتبه بالاترى از ايمان مى‏گردد، يك مرتبه ديگر از ايمان، مقتضى يك نوع صبرى است كه اگر صبر كرد، علت زياد شدن ايمان است و اگر ايمان زيادتر آمد، علت مى‏شود براى زيادتر صبر كردنش.

صبر و ايمان به اعتبار و مراتب، هركدام علت و معلول يكديگرند، تااصل ايمان پيدا نشود، صبر محال است. اگر ايمان پيدا شد، صبرى كه كرد، آماده‏اش مى‏كند تا قوى‏تر گردد. ايمان قوى‏تر او را آماده براى صبر بيشتر مى‏كند و در نتيجه ايمانش به مرتبه بالاتر مى‏رسد.

فلسفه علاقه فرزند به سينه‏هاى مادر

ناچارم اين حقيقت را با ذكر مثالى آشكارتر كنم. بچه در سن شير خوارگى، تا يك سال و دو سالگى، غير از ايمان به پستان، به چيزى ايمان ندارد. تمام ادراكش اطراف پستان است. اگر از او گرفته شد، نمى‏تواند صبر كند. ناآرامى، ناله و ناراحتى مى‏كند. هيچ چيز هم او را آرام نمى‏كند؛ چون چيزى جز آن اداراك ندارد. علت صبر نكردنش چون غير از پستان، چيزى نمى‏شناسد تا وقتى كه به سن دو سالگى رسيد، چيزهاى ديگر را هم مى‏فهمد و كم‏كم با خوراكيهاى ديگر آشنا مى‏شود، لذا آن علاقه‏اى كه به پستان داشت، ديگر ندارد. با فقدان پستان، مى‏تواند آرام بگيرد. به خوراكيهاى ديگرى مأنوس مى‏شود و پس از مدتى ديگر اعتنايى به پستان مادر ندارد؛ چون كاملا با غذاهاى ديگر انس گرفته است.

لزوم ايمان به آخرت و صبر در دنيا

تا وقتى از عالم غيب، خبر نيافتى، ايمان به خدا و آخرت ندارى. غير از اوضاع دنيا چيزى نفهميده‏اى. چطور مى‏توانى بر دنيا و مصيبتهاى آن صبر كنى؟ پيشامد ناگوارى تو را از كار مى‏اندازد؛ چون بيش از اين ادراك ندارى. تمام ادراك همين است؛ مانند همان بچه و پستان.

بلى اگر ايمان آمد الذين يؤمنون بالغيب... (190) عالم ديگرى هست. اين‏جا عاريه و موقت است. تو را حيات عظيم و خوشيهاى بزرگى در پيش است‏ (191). تو خبر ندارى پشت پرده غيب، چه نعمتهايى برايت تدارك شده است. اگر باور كردى و اين معنا را از پيغمبر پذيرفتى، ديگر دل به زندگى دنيا نخواهى بست. دل به اين حيات كه بستى، خوشى و ناخوشى تو اين‏جاست؛ زيرا از جاى ديگر خبر ندارى. اين بازيچه‏ (192)را نسبت به آن حيات اصلى گرفته‏اى. چرا صبر نمى‏كنى؟ چرا اين‏قدر همه چيزت را به دنيا داده‏اى؟ چون به كلى از عالم اعلا و بى‏خبر شده‏اى. اين بشر مرز ادراك و حد عملش ماديات و همين حيات روى خاك شده و ادراكش به آخرت نرسيده است. عمر هفتاد ساله تو ساعتى هم در جنب آخرت و عالمى كه در پيش دارى و بايد بروى نيست. بالاتر از اين تعبيرى نيست كه يك روزش به اندازه پنجاه هزار سال است‏ (193).

براى يك ساعت اين‏قدر اهميت دادن، بى‏صبرى كردن، مال اين است كه خبر ندارى و در شك هستى. هنوز از قرآن يقين پيدا نكردى. بشارتهاى خدا را باور نكردى‏ (194).

خدا وعده عظيمى به شما داده است. اگر ايمان به آن پيدا شد؛ يعنى همان‏طور كه پيغمبران فرمودند باور كرد و انتظار هم داشت، يقين بدانيد يك مرتبه از صبر را پيدا مى‏كند. آن‏كه به دنيا اهميت مى‏دهد، چون از اوضاع آن‏جا بى‏خبر است، اگر رشد عقلى پيدا كرد و از عالم ديگر آگاه شد، ديگر بر سر مال دنيا بر سر هم نمى‏زنند.

حكم اسلام پيرامون قهر دو مسلمان با يكديگر

بعضى از نكات در روايات اهل‏بيت است كه در اصول كافى به سند متصل از خاتم‏الأنبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) نقل شده است و آن اين‏كه: اگر دو مسلمان مانند زن و مرد از يكديگر قهر كردند، اگر سه روز گذشت و آشتى نكردند، از اسلام (حقيقى) بيرونند و اگر در اين حال بميرند بر غير اسلام مرده‏اند (195).

اين‏قدر دنيا نزد تو مهم شده است. اينها مال اين است كه عالم ديگر نزد تو مهم نيست. بهشت و جهنم را حكايتى پنداشتى و تمام ايمانت به اين زندگى دنيا افتاده است. اگر كسى حيات پس از مرگ را باور كند، تمام سر و صداها و كم و زيادها را بچگى مى‏بيند. اين است كه حضرت مى‏فرمايد: خارجين من الاسلام.

لزوم ترس از شدايد شب اول قبر

شما چطور از غصه شنيدن حرفى پشت سرت، خوابت نمى‏برد؛ ولى از شدايد شب اول قبر چطور است كه خوابت مى‏برد. معلوم است كه ايمان اين‏جا ايمان به اسم و رسم و مال و منال و جاه و مقام است.

آيا شبى شد كه اين خبر مهم، اثرى در او گذارد كه خوابش را بگيرد؟ ايمان و گروشى كه به عالم اعلى بايد داشته باشد، ندارد. ايمان به خدا و آخرت، سؤال و جواب قبر. دل برود به عالم اعلى؛ همان‏طورى كه حالا با دنيا گرويده‏ايد و دلتان با دنياست، ايمانتان به دنياست، عوض شود. مى‏ترسم به عالم برزخ بيفتيد. مى‏ترسم به وقتى بكشد كه در قبر بگويى: خدايا! مرا به دنيا برگردان تا تداركى كنم. گويند: هرگز (196).

آيا نبايد اين همه دعوتهاى الهى دلت را تكان دهد. حركتى كنى. عرشه‏اى به عالم اعلى پيدا كنى. ضمنا حقيقت را هم بيان كنم: اسئلك الامن و الايمان بك و التصديق بنبيك.

بركات صبر

ايمان كه آوردى به خدا و غيب و عالم اعلى، در درجه اول سبب مى‏شود براى اين‏كه بتوانى در برابر گناه، خودت را بگيرى؛ چون از عالم ديگر، خبردار شدى، وقتى كه خودت را در برابر هر گناهى گرفتى، آن ايمانى كه داشتى بالاتر مى‏رود و زيادتر مى‏شود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) تعبير مى‏فرمايد به اين‏كه:

اگر در برابر مصيبت صبر كردى، ايمان سيصد درجه، در برابر مرگ اولاد، يا از بين رفتن مال، هر درجه از روى زمين تا عرش باشد، بالا مى‏رود. و اگر در برابر واجبات صبر كردى، ششصد درجه بالا مى‏رود، هر درجه‏اى از تخوم ارض تا عرش. اگر در برابر گناه صبر كردى، نهصد درجه بالا مى‏رود و به همين ترتيب ايمان قوى‏تر مى‏گردد و سبب مى‏شود كه صبر و قدرت بيشتر گردد و شخص، صاحب حظ عظيم از ايمان مى‏گردد.

قبلا مثالى زدم: مادر وقتى كه مى‏خواهد بچه را از شير بگيرد خيلى مشكل است. با آن علاقه‏اى كه بچه به پستان مادر دارد، بزرگترين صدمه به بچه، گرفتن او از پستان است. مادر دلسوز و دانا يكدفعه اين‏كار را نمى‏كند تا بچه عقده پيدا كند بلكه به تدريج از شيرينى‏ها و خوراكيها به كامش مى‏رساند تا وقتى كه بچه را براى صبر آماده كرد، سر پستان را تلخ و قدرى او را ناراحت مى‏كند؛ چون كامش را از چيزهاى ديگر شيرين كرده، كودك، اين تلخى را تحمل مى‏كند.

بلايا عامل تعالى انسان‏

خداى مهربانتر از مادر، كسى را كه مى‏خواهد به عالم اعلا آشنا سازد و ربانى، الهى و محمدى كند، كامش را از خوشيهاى دنيا تلخ مى‏كند. برايش بلا مى‏فرستد تا خودش طالب آخرت گردد. بلا براى مؤمن بزرگترين نعمت است. از خاك بلندت مى‏كند. بلاى تازه‏اى خدا مى‏فرستد تا مؤمن بگويد پروردگار! كى مى‏شود به جوار على (عليه السلام) برسم؟

خصوصا خداوند قبل از مرگ، بيماريهاى سختى لطف مى‏فرمايد تا با فشار مرض، روحانى گشته و طلب آخرت در او قوى گردد.

بعضى از بزرگان براى روايت: ما ترددت فى شى‏ء أنا فاعله كترددى فى موت عبدى المؤمن‏ (197) وجوهى ذكر كرده‏اند.

يكى از معانى تردد در حديث شريف، همين بلاها را ذكر كرده‏اند. وقتى عبدى مورد لطف خدا باشد، كامش را از مصيبات تلخ مى‏كند به قسمى كه وقتى ساعت مرگ چشمش به على (عليه السلام) افتاد، خودش را تسليم مى‏كند. شنيده‏ايد:

هر كه در اين بزم مقربتر است   جام بلا بيشترش مى‏دهند

در روايات كثيره است كه سخت‏ترين بلاها نخست براى پيغمبران و اوصياى ايشان و بعد مؤمنين به مراتب ايمانشان بوده است‏ (198). امام موسى‏بن‏جعفر (عليه السلام) مى‏فرمايد: بلا و ايمان مانند دو كفه ترازو است؛ اگر يكى زياد شد، ديگر هم زياد مى‏گردد (199).

حتما شنيده‏ايد كه اجرها و مقامها همه به اعتبار مراتب بلاها و شدتهاست. روى همين موازين است كه خداوند مى‏خواهد بشر را به جاهاى عالى برساند و راهش غير از اين نيست. اگر خيال كنيد به راه خوش گذرانى مى‏شود به درجات عالى ايمان رسيد، اشتباه است.

اول دعاى ندبه مى‏خوانيد: بعد ان شرطت عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنية.

با پيغمبرها و امامها شرط شد كه بايد زهد بورزند. صبر كنند. اگر صبر نكنند رشد پيدا نمى‏كنند. در برابر ناملايمات، بردبارى كنند تا پروردگار لطفها در دنيا و آخرت كند.

نمونه‏اى از جبرانهاى الهى در قيامت‏

روز قيامت كه مى‏شود پروردگار عالم - جل و على - از مؤمن، عذرخواهى مى‏كند:

يا رب ار يك بارگويى بنده‏ام   بگذرد از عرش اعظم خنده‏ام

ندا مى‏رسد: اى مؤمن! در دنيا گرفتاريهايى كه برايت پيش آورديم، امروز تلافى مى‏كنيم.

آن‏كس كه ايمان به غيب دارد، اين مطالب را باور دارد. يقين بدانيد اهل صبر مى‏شود. آنگاه در اثر اين درجات و مقامات، كار مى‏رسد به جايى كه ندا مى‏رسد اى بنده‏اى كه در دنيا دلسوخته بودى! امروز هرچه مى‏خواهى و براى هركس بخواهى سفارشت را مى‏پذيرم لذا همسر، فرزند، بستگان و هركس كه با ايمان از دنيا رفته باشد، با شفاعت او به بهشت مى‏رود.

روايتى است وقتى كه مؤمن از جهنم رد مى‏شود، يك‏نفر از اهل عذاب صدا مى‏زند: اى مؤمن! كه به چنين مقامى رسيدى يادت هست در دنيا در فلان روز جام آبى به دست تو دادم، امروز به فريادم برس.

چه افتاده‏ها را كه بلند مى‏كند. يكى از اسرار شفاعت، اظهار شرف و عظمت شفيع است. عظمت مؤمن در قيامت آشكار مى‏شود. خداى ما سپاسگزار است‏ (200). از صبر بنده تشكر مى‏كند. از صبر حسين چه شكرگزاريها كه فرموده و مى‏فرمايد. همه افتاده‏ها را كه حسين بلند كند، سزاوار است، لذا پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: حسين‏جان! مقامى براى تو است كه به آن نمى‏رسى جز به شهادت. آن صبر عظيم، نتيجه‏اش چنين مقام عظيمى است.

گفتار پانزدهم: دشوارى و سختى صبر بر گناه‏

لتبلون فى أمولكم و أنفسكم و لتسمعن من الذين أوتوا الكتب من قبلكم و من الذين أشركوا أذى كثيرا و ان تصبروا و تتقوا ان ذلك من عزم الأمور (201).

در اصول كافى از حضرت خاتم الأنبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) روايتى عرض شد كه مرتبه اول صبر عبارت از صبر در مكاره و مصايب و ناملايمات است و براى صبر كننده‏اش سيصد درجه است و مرتبه دوم، صبر بر طاعت و برايش ششصد درجه است؛ چون سخت‏تر است و مرتبه سوم، صبر در معصيت است كه از آن دو سخت‏تر است. اگر كسى در برابر گناه، خودش را بگيرد، براى او نهصد درجه است‏ (202).

اگر اسباب گناه پيش آمد، مقتضى موجود، مانع هم نباشد، خيلى قدرت مى‏خواهد انسان خودش را بگيرد. جوان در محل خلوت با زن بيگانه مانعى هم نباشد، راستى كف نفس، سخت است. يا فقير و گرفتار است، مال ديگرى زير دستش آمد. مال وقف يا امانت. احتياج و گرفتارى و بى‏پولى هم موجود است، خيلى هنر مى‏خواهد انسان با گرسنگى بسازد و دست به مال حرام دراز نكند، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) برايش اجر زيادترى بيان مى‏فرمايد و مى‏فرمايد براى صاحبش نهصد درجه است، هر درجه‏اى از زيرزمين تا آخر عرش تخوم الأرض الى منتهى العرش‏ (203)، هر يك از اين سه، به واجب و مستحب تقسيم مى‏گردد.

اولا: بر هر مسلمانى واجب است واجبات و محرماتش را بداند. آنگاه بكوشد واجبى از او فوت نشود و حرامى از او سر نزند.

هر حرامى كه از انسان سر زند، از ايمانش كاهيده مى‏شود و اگر گناه زياد شود اصل ايمان در خطر است. اگر صبر بر گناه نكردى، يقين بدان اصل ايمان در خطر است. عاقبت كسانى كه پشت سر هم گناه مى‏كنند اين است كه آيات خدا را كافر مى‏شوند و آنها را مسخره مى‏نمايند (204).

اگر صبر بر اطاعت يا مصائب نكردى، اصل ايمان در خطر است؛ بنابراين، مراتب واجب اين سه صبر، بايد واضح شود كه كجا صبر واجب است؟

ناملايمات تكوينى و غيراختيارى‏

درجه اول، صبر بر مكاره، ناملايمات و ناراحتيهاست. چيزهايى كه خلاف ميل انسان مى‏باشد دو دسته است: تكوينيها يعنى امورى كه هيچ ربطى به فعل بشر ندارد و بر نفس انسان ناراحت كننده است مانند بيمارى كه كارى به اختيار بشر ندارد. فقر و تهيدستى كه قضا و تقدير الهى است بنا به مصلحتها و حكمتهايى كه خودش مى‏داند از آن جمله مرگ اقارب و بستگان. مكرر در قرآن مجيد يادآورى مى‏فرمايد كه ميراندن كار خداست‏ (205).

از مكاره تكوينى، سرما و گرماى شديد است كه خوشايند نفس انسانى نيست. قحطى ارزاق و غيره در برابر اين مكاره، صبرى واجب است كه شخص در جزع و اعتراض نباشد. در برابر هر مكروه تكوينى بر هر مسلمانى واجب است صبر كند و اعتراض نكند. اعتراض به قضاى الهى در حد كفر است. اگر در دلش غيظ كرد، اين امر قلبى حرام است هر چند به زبان نياورد اگر مثلا بيمارى‏اش سبب شود بى‏صبرى كند، با خداى خودش طرف شود، اين حرام است. صبركردن در اين مقام يعنى با پروردگارش اعتراضى نداشته باشد.

در كتاب وسائل الشيعه، در باب آداب مريض، روايات كثيره است از آن جمله از معصوم مى‏پرسند صبر با شكايت و بى‏شكايت چطور است؟.

امام مى‏فرمايد: مثلا از بيمار احوال مى‏پرسند، او مى‏گويد: به بلايى مبتلا شدم كه كسى مبتلا نشده است، اين شكايت است.

و بگويد: شبى به من گذشت كه به هيچ‏كس نگذشت، نمى‏دانم چه كردم كه بايد خدا با من چنين كند؟!. اما اگر بگويد ديشب تب شديدى داشتم، اين مانعى ندارد. صرف اخبار از واقع است. يا بگويد: ديشب خوابم نبرد، اين هم از اخبار واقع است و مانعى ندارد.

اعتراض به قضا از بى‏ايمانى است‏

به پروردگارت سوگند ايمان نياورند... مگر وقتى‏كه اهل تسليم شوند (206).

اگر خودت را بنده خدا مى‏دانى پس اعتراضت چيست؟ چون و چرايت كدام است؟ اگر مى‏دانى خالقى دارى، مدبرى دارى، تو را آورده و مى‏برد نگاهدارنده‏ات اوست، رزقت با اوست، همه چيزت با اوست، ديگر حقى ندارى. در هر حالى كه تو باشى، از طرف تو حقى بر او نيست. تو مخلوقى. تو مى‏گويى رضيت بالله ربا. در تعقيب نماز مى‏گويى: دل خوشم به اين‏كه پروردگارم خداست. اگر مربى تو خداست، پس اعمال سليقه و نظر از طرف بنده غلط است. صلاح‏انديشى از طرف خودت بى‏جاست نظير كارهاى مسلمانان صدر اسلام پس از پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم). برخى گفتند: چون على (عليه السلام) جوان است و سابقه كشتن مشركين دارد، پس فعلا صلاح نيست او رئيس باشد، اول پيرمردها بيايند و بعد على (عليه السلام)؛ يعنى اعتراض كردند به كار خدا و پيغمبر؛ يعنى ما بهتر از آنها مى‏دانيم! پس در برابر مكاره و چيزهاى تكوينى، صبرى كه واجب است اين است كه اعتراض و جزع و فزعى كه متضمن اعتراض است، نباشد، البته گريه عيب ندارد؛ ولى گريبان پاره كردن، صورت را خراشيدن و نظاير آن؛ مانند كندن مو درست نيست. اين مسأله در رساله‏هاى عمليه هم ذكر شده است.