معناى ايمان و لزوم حفظ آن
مجلس، مذاكره علم است. امروز آيه محكمى از محكمات قرآن مجيد كه اصل
اصيل و قطعى و معتدل است تقديم شما مىكنم. از آيات محكمه الهى كه اصلا احتمال خلاف
در دلالت آن نيست و تشابهى ندارد و آن سوره والعصر است.
از بس مطلب مهم است خداوند قسم مىخورد:
والعصر. بشر هر كه مىخواهد باشد. در هر مقامى و منصبى؛ سياه و سفيد، ترك و
روم، عرب و عجم، قديم و جديد، گذشته و آينده، جنس انسان در زيانكارى است مگر كسى كه
دو چيز را دارا باشد: ايمان و عمل
صالح. اين دوتاست كه انسان را از زيانكارى بيرون مىآورد. طالب سعادت و
آسايش، طالب دنيا و آخرت، هر كه هست بايد آن را در ايمان و عمل صالح بيابد. فهرست
آيات قرآن را بنگريد، از صد متجاوز است كه خداوند مىفرمايد:
ءامنوا و عملوا الصلحت أولئك هم خير البرية
(25)؛
مؤمن با عمل صالح است؛ چنانچه شر البريه كفارند كه دوزخ براى آنان است؛ چنانچه بهشت
براى افرادى است كه خير البريه شدند.
بايد اول بفهميم ايمان چيست؟ دوم
اينكه ببينيم آيا ايمان در ما هست يا نه. ايمانى داريم يا با دست خالى مىرويم. بر
خودمان اين مطالب را پياده كنيم. سوم آنكه در چه حدى از ايمان هستيم. ايمانى كه به
آن اطمينان است يا در معرض خطر مىباشد. حديثى براى كسانى كه مغرورند و خيال
مىكنند ايمانى دارند، عرض مىكنم:
در اصول كافى از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه حضرت به
ابىبصير - از خواص اصحاب و شيعيانش - مىفرمايد: پستترين
مراتب امان به دست شماست، بترسيد از اينكه از دست شماست، بترسيد از اينكه از دست
شما رها شود
(26).
از بين رفتن ايمان در كار است. ايمان ضعيف و كم، در خطر است. سعى
كنيد آن را زياد كنيد. امروز در بحث ايمان، بنده مرتبه نازله و عاليهاش را مىگويم
تا ميزان به دست بيايد و هركس جاى خودش را در ميان مراتب ايمان بيابد.
هر چيزى كه مراتب بىشمارى دارد، اگر بخواهند تفهيم كنند مرتبه اول
و آخرش را در مىيابند. آنچه نشانه بودن ايمان است كه از آن كمتر نمىشود. از زبان
روايت بشنويم: هركس كار نيكش او را شاد و گناهش او را ناراحت
كرد، مؤمن است
(27).
معلوم مىشود در دل، خبرى هست، ايمان به غيبى هست. مىداند ثواب و
عقايى در كار است. سيلى به كسى زدى، به بچهات يا ديگرى، كلمهاى گفتى و هتك عرضى
كردى، پشت سرش ناراحت مىشوى كه فردا چه جواب دهم يا الله! تا حلال بودى نطلبى راحت
نمىشوى، اين نشانه ايمان است؛ ولى اگر خداى نكرده باكى ندارى، گناه كردى، قلدرى هم
مىكنى، مگر من چه كردهام؟ بدان كه معلوم مىشود در دل خبرى نيست.
مطلب را روشنتر عرض كنم. در فارسى ايمان،
گراييدن، گروش و گرويدن است. اگر بخواهيد آن را در الفاظ ديگر پياده كنيد ايمان،
دانستن تنها نيست. آدم اگر خدا را شناخت، آخرت را شناخت، صرف شناختن يا محبت تنها
ايمان نيست بلكه ايمان، چسبيدن، خاشع شدن، ذليل شدن در برابر محبوب، معبود و رب
است.
بچه وقتى متولد مىشود با پدر و مادر چگونه است؟ تا چند سال اول،
ايمانى ندارد جز به پستان مادر؛ زيرا رفع حاجتش را تنها از پستان مادر مىبيند. رب
و غير از آن هرچه باشد چيزى نمىداند. هرچه به او بگويند جز پستان، چيزهاى ديگر هم
هست، كار پستان را شير گاو، شير خشك و بعضى چيزهاى ديگر هم انجام مىدهد، هيچ
نمىفهمد تا اينكه بالاتر مىآيد، مىبيند رفع حوايج به خوراكيهاى ديگر هم مىشود.
رفع سرما و گرما به چيزهاى ديگر و به اسباب ديگر نيز مىشود. اين اسباب را در دست
پدر مىبيند. بچه هفت - هشت ساله كار كن، جز پدر كسى را نمىشناسد. ايمان به هيچ
موجودى جز پدر ندارد. تملق و دعاى حقيقى او نسبت به پدر است. خوراك، پوشاك و مسكن
را از پدر مىبيند.
به سن عقل كه رسيد، موقع تابش نور توحيد و ايمان به غيب و رفع
اشتباهات دوران كودكى است. تاكنون ايمان به غير خدا داشت و اعتراضى هم به او نبود؛
ولى آى بچهاى كه تا سن پانزده سالگى در اشتباه بودى، رب خود را مادر و سپس پدر
مىديدى - استغفرالله - پدر به كى محتاج است، مادرت هم محتاج است. قبلا زرق و برق
خانه و زندگى را از پدر مىديدى، حالا بايد بفهمى خدا! خدا! ايمان از پدر كنده بشود
و به خداى عالم بسته شود
(28).
سيرى به من از خدا، سيراب من هم از خداست. خدا اگر خواست من سير شوم، وسايل و اسباب
آن را هم درست مىفرمايد. خدا نخواهد، پدر و مادر و ديگران، همه خوراكيها را هم
آماده كنند هرگز سير نمىشوم.
حكايت معاويه و عبدالملك
درباره معاويه - عليه الهاويه - نوشتهاند كه رسول خدا به دنبال او
فرستاد تا چيزى بنويسد. به فرستاده پيغمبر گفت بگو خوراك مىخورم و پيغمبر هم
فرمود:
لا اشبع الله بطنه
(29)
خداوند شكم او را سير نكند.
بلايى به جانش افتاد به طورى كه وقتى سفره
مىانداختند آن قدر مىخورد كه خسته مىشد ولى سير نمىشد. شما خيال مىكنى غذا تو
را سير مىكند، تا خدا چه خواهد، يا خيال مىكنى آب تو را سيراب مىكند، تا خدا چه
خواهد.
گاه مىشود كه همين آب انسان را مىكشد؛ مانند
عبدالملك بدبخت كه خليفه مسلمين و با چه قدرتى بود؛ اما در آخر عمر پس از آنكه
مصعب را كشته و فاتح شد، بلايى به جانش افتاد. طبيب مخصوصش به او گفت اگر يك قطره
آب بخورى كشته مىشوى، تا مدت معين نبايد آب بخورى. خليفه چند ساعتى صبر كرد ولى به
قدرى تشنه شد كه ديگر طاقت نياورد و گفت:
اسقونى ريا و ان كان فيه
نفسى.
آبم بدهيد هر چند جانم هم
برود.
خدا كه بخواهد چنين مىشود. آتش عطش چه مىكند
تا بالأخره همين طور شد، خليفه آب خورد و مرد. آبى كه سبب حيات است، سبب مرگ او شد
پس تا خدا چه خواهد و مصلحت او چه باشد.
سليمان بن عبدالملك مروان، هشتاد مرغ به انواع
مختلف سرخ مىكردند و او همه را مىخورد و مىگفت: خسته شدم
ولى سير نشدم. صبح گاهى از حمام بيرون آمده بود، پرسيد ناشتا چى داريد؟
گفتند: سه گوسفند كشتهايم براى نهار. گفت: هماكنون دل و جگر و هرچه داريد بياوريد
و زود سرخ كنيد. نوشتهاند خليفه گفت من طاقت ندارم تا صبر كنم غذا سرخ شود،
نيمپخته و داغداغ در حالى كه دستش مىسوخت با سر آستين گوشتهاى داغ را مىكند و
مىخورد و فرياد مىزد از داغى آن؛ ولى آتش گرسنگى غالب بود.
از اين بدتر آن نفوسى كه اسباب را مستقل دانسته
و خداى را كنار شمردند، ايمانشان به اسباب رفته است. صريحتر بگويم: حلال مشكلات
پول است، ثروت داشته باشد، همه چيز دارد. آى كافر و مشرك! آيا پول كاركن است يا
خدا؟ چون مىبيند هركس پولدار است مىتواند پارك بخرد و چه كارها بكند، گول
مىخورد، خدا را فراموش مىكند و ايمان در مال مىافتد.
رب و خدا و ايمانش مال شد، پناه بر خدا! اگر
اين مال زياد شد، خوشحال مىشود و اگر كم شد خدايش از كفش رفته است. بدبخت كسى كه
همه كارهاش را مال خيال مىكند. بعضى، از اين حرفها بدشان مىآيد؛ چون عيب
محبوبشان را آشكار و خدايشان را رسوا مىكنم. آى كسى كه مال دنيا به جاى على در دلت
جا كرده است، به جاى اينكه خدا باشد، آخرت باشد، مال و جاه را دادرس و خود خيال
كردهاى. بدان. چه ثروتمندهاى روزگار
(30)
كه مال، وبالشان و كارى برايشان نكرد.
بىارزش بودن
ثروت
در كتاب مستطرف نوشته است وقتى در مصر صندوقى
به دست آمد - اخيرا هم كشفيات عجيبى از پنجهزار سال قبل و بيشتر به دست آمده -
صندوقى كشف شد، آن را باز كردند ديدند جنازه ملكه يمن است و صندوقى پر از جواهرات
ملوكانه است و همراه جنازه و جواهرات، لوحى است. خط شناسان را آوردند آن را
خواندند. نوشته بود: من فلان نام، ملكه يمن هستم. بدانيد در يمن قحطى شد (پناه بر
خدا از وقتى كه خدا بخواهد اين بشر را تنبيه كند تا خيال نكند همهاش مال و جاه
كاركن است) تمام مردم يمن را به جستجو فرستادم و تمام جواهراتم را دادم، من كه ملكه
بودم يك قرص نان به دستم نيامد تا از گرسنگى نميرم لذا وصيت كردم وقتى مردم، اين
جواهرات را همراهم در صندوقى بگذارند و دفن كنند تا بعدها مردم بفهمند كه پول و
مقام كار نمىكند. آيا پول مىتواند مرگ را رد و مرض را علاج نمايد اگر خدا نخواهد.
بگو خود آقايان دكترها چگونه مرگ را علاج مىكنند، پس همهاش خدا و خداست.
لزوم توكل
كامل بر خداوند
امامصادق (عليه السلام) به عيادت يكى از اصحاب
- كه در حال احتضار بود - رفتند. احوالش را پرسيدند. بيچاره ضعيف الايمان بود، گفت:
يابن رسول الله! هيچ غصهاى ندارم جز غصه چند دخترى كه دارم، پس از من چه بر سرشان
مىآيد؟
حضرت به او فرمود: به همان
كسى كه اميدوارى كارهاى نيكت را دو چندان نموده و گناهانت را پاك كند، به همان كس
براى دخترانت اميدوار باش و دخترانت را هم به او بسپار
(31).
اگر راست مىگويى و اميدوارى خداوند كوهكوه
گناهانت را از دوشت بردارد، بار اولادت را هم به او واگذار، آيا تو رب هستى؟
چكارهاى؟ وظيفهات پذيرايى از اولاد بود. واسطهاى بيش نبودى پس او را به همان كه
او را آفريده بسپار، ارادهاش با او است. خودت را تا اينجا چه كسى اداره كرد؟ هيچ
وقت غصه نخور. سبب را كار كن نبين. اى مسلمانان! توحيد افعالى خود را درست كنيد.
ايمانتان را به خداى خود قوى كنيد. اسباب را مستقل ندانيد. ديگر ميل شما به پول و
حقوق ماهيانهتان نباشد. ديگر ميل شما خدا باشد.
مادامى كه دلگرمى و اعتمادت اين طرف است، از آن
طرف خالى است، نشانهاش اين است كه ايمان شما به پول است يا خدا، اگر پول گم شد، يا
در ضرر شد، يا آن را دزد برد، حالت چطور است؟ اگر روزى به كسى ناسزا گفتى و بعد
ناراحت شدى و با تأسف گفتى: معصيت خدا كردم، خدا را از خود ناراضى كردم. اينجاست
كه معلوم مىشود پولت گم شده براى تو سختتر است يا دين و ايمانت كم شود. به خاطر
اين است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود:
ياعلى! تو يعسوب مؤمنينى. مال، يعسوب كفار است
(32).
على، اميرالمؤمنين و مال، امير الفاسقين است.
اى مطالب را بايد روى خودمان پياده كنيم. اين ميزان است. اگر مالم گم شود نزد من
سختتر است يا گناهى كه از من سر زند.
پريشانى به
خاطر فوت نماز شب
در لئالى الأخبار مىنويسد: چند نفر اهل علم
نزد استاد حاضر شدند تا از او استفاده كنند. ديدند استاد مانند مصيبت زدهها وضع
پريشانى دارد. پرسيدند چه شده، خدا صبر دهد. چه كسى مرده؟ عزاى چه كسى است؟
استاد گفت: چه بگويم. ديشب تا اذان صبح خوابم
برد و نماز شب از من فوت شد. قافله رفت. ديشب قافله سحر خيزان، نماز شب خوانان،
استغفار كنان رفتند و من بدبخت قضا خواندم و ادا از كفم رفت. مصيبتى از اين بدتر
مىشود؟
اينجا چون ايمان آن طرف است، زيان آن طرف را
مهم مىسازد؛ نظير آن بزرگى كه نماز جماعت عشا از كفش رفته بود، چقدر ناراحت بود،
چون ايمانش به نماز و آخرت است. محروم كسى است كه در اين ماه رمضان بىبهره بماند
(33).
خلاصه عرض ما اين شد كه اگر كسى بخواهد ببيند
ايمان دارد يا نه، اگر گناهى از او سر زد و ناراحت شد، او مؤمن است، مثل زيان به
مال و مرگ اولاد، دينش اگر صدمه ببيند نزد او سختتر از مردن اولاد است.
در آخر شعبان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله
وسلم) آن خطبه غرا را درباره ماه مبارك رمضان انشا فرمود، در آخر روايت دارد كه
حضرت على بن ابى طالب گفت:
اى رسول خدا! افضل اعمال
در اين ماه رمضان چيست؟.
پيامبر فرمود: الورع عن
محارم الله
(34)؛
پرهيز از گناهان.
آن وقت پيغمبر به على (عليه السلام) بشارت داد
كه در اين ماه رمضان، شقىترين افراد خلق - كه شقىتر از پى
كننده ناقه صالح است - فرقت را مىشكافد، محاسنت را از خون سرت خضاب مىكند و گريه
كرد.
على (عليه السلام) پرسيد:
اى رسول خدا!: ذلك فى سلامة من دينى؟؛ آيا در آن
هنگام، دين من سلامت است؟.
بعضى از مردم هستند كه امسال آنان بدتر از سال
گذشته شان است؛ ايمانشان ضعيفتر شده است هر فردى حساب خودش را برسد. نكند ايمان به
پول، رياست، جاه، مقام، شهرت و غيره باشد و ما سوى الله حتى تخيلات ايمان به خيالات
بيشتر باشد از ايمان به خدا.
اگر گناهى از تو سر زد و باكى نداشتى، بدان
ايمان نيست؛ چنانچه شادى از كارهاى نيك، نشانه ايمان است. هر وقت موفق به خيرى شدى،
خوشحال باش كه خدا موفقت داشته، همسن و سال تو روزه نمىگيرد ولى خدا تو را موفق
داشت به روزه پس خوشحال باش؛ مثل كسى كه به او بشارت دهند زمينى كه مترى يك تومان
خريدى، اكنون مترى هزار تومان شده، تو هم اول افطار خوشحال باش. شكر خداى را كه
توفيق داد و سلامتى داد، به طاعت خدا بايد خوش شوى. نمازى خواندى، سجده شكر كن كه
اين سر پر گناهم را به درگاهت به خاك گذاردم، نه اينكه فخر و مباهات كنى، شادى به
طاعت و نعمت خدا غير از فخر و عجب و غيره است.
من با اين جهل و خرابىام چطور باز خداوند
توفيقم داد، مهلتم داد و ماه رمضان را درك كردم، روزها شبيه روزهداران و شبها شبيه
شب زنده داران شدهام. هر وقت توفيق يافتى و مالى در راه خدا دادى، دستت را ببوس،
بگو الهى! شكر، اين دست پرگناهم را تو مجراى خير قرار دادى. دلت شاد باشد -
نعوذبالله - از كسى كه مالى دهد و ناراحت شود.
دين سالم باشد، هرچه پيش آيد. قمر بنى هاشم
مانند پدرش على (عليه السلام) از سلامتى دينش سخن مىگويد. وقتى دست راستش را
انداختند، شوخى نيست، اگر مختصر پوست بدنت خراش و شكاف بخورد، چه حالى دارى، علاوه
بر گوشت و رگ، استخوان دست را شكست، نمىدانم با چه ضربتى و با چه قوتى دشمن دست
راست او را انداخت كه فرمود:
و الله ان قطعتم يمينى |
|
اين احامى ابدا عن دينى
|
و عن امام صادق اليقين |
|
نجل النبى الطاهر الأمين
(35)
|
دست راستم را انداختيد، ولى من دست از حمايت
دينم بر نمىدارم....
دست از بدن جدا شده؛ اما از دامان حسين جدا نشده؛ يعنى اگر دستم
افتاده ولى دل با حسين است، با خداى حسين است؛ هنوز دست ديگر دارم و مىتوانم امام
حسين را يارى كنم... .
گفتار سوم: بيم و اميد لازمه
ايمان
والعصر * ان الانسن لفى خسر * الا الذين
ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
ايمان يعنى آنچه موجب امن است بعد از
مرگ
(36).
هيچ اضطراب و دلهرهاى نباشد. مرتبه نازله ايمان را ديروز ذكر كردم. مرتبه عاليهاش
امروز گفته مىشود، بعد هر فردى اين مطالب را با خودش بسنجد.
مرتبه اعلاى ايمان را نيز بايد از سلطان مؤمنين پرسيد. به تصريح
رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) امير بر جميع مؤمنين، على (عليه السلام) است.
خلق كه براى يكديگر لقب مىگذارند معلوم است كه ميزان درستى ندارند؛ ولى خدا و رسول
اگر لقبى به كسى مىدهند حتماً مناسبتى در كار و عين واقع است.
لقب اختصاصى اميرالمؤمنين براى على بن
ابى طالب است و حرام است به غير على (عليه السلام) اميرالمؤمنين بگويند. اصل ايمان،
على (عليه السلام) است
(37)
و هر كه پيرو على است، بهرهاى از ايمان دارد. مرتبه عالى ايمان را از على (عليه
السلام) بپرسيم.
حضرت در صفات متقين (خطبه همام) مىفرمايد:
ايمان به جايى مىرسد كه هرگاه برايش خوف پيدا مىشود، از ترس سختى انتقام،
مىخواهد قالب تهى كند. هر وقت هم ياد ثواب و لطف خدا مىكند، از شوق در بدن
نمىگنجد و مىخواهد قالب خالى كند؛ ولى اجل مقدر الهى او را نگهداشته تا از بيم و
اميد تلف نشود
(38).
در اصول كافى و نهج البلاغه است كه از آقا على (عليه السلام)
پرسيدند ايمان چيست؟ فرمود: ايمان، چهار ستون دارد
على أربع دعائم، اگر يكى از آنها نباشد، ناتمام است،
اگر هر چهار تا باشد، ايمان راستى و درستى است:
الصبر و اليقين و العدل و الجهاد
(39).
چهار ستون ايمان، يكى از آنها صبر است كه ركن اعظم
ايمان مىباشد و در روايت ديگر، خود آقا على (عليه السلام) مىفرمايد:
صبر از ايمان، مانند سر نسبت به بدن است
(40).
بدن بىسر، مردار است، بايد آن را در خاك دفن كرد، مؤمن اگر صبر ندارد، ايمان قلبى
ندارد، بايد صابر شود تا اين ستون محكم، ايمانش را نگهدارد.
آدمى تا بچه است، ظرفش كوچك است، وقتى بزرگ شد، بايد رشد عقلى پيدا
كند. ايمان به غيب بيابد. بايد رشدش به حدى شود كه ماده و ماديات را زير پاگذارد.
در مقام طلب و خواست، فوق الطبيعه خواست او شود. خودش را بايد اشرف از ماديات
بداند. با خوردن، بدن و جهت حيوانىاش رشد مىكند، رشد عقلى راهش صبر است، به بركت
صبر، بزرگ و بزرگشناس مىشود. بزرگى كه بالاتر از او بزرگى نيست و آن شاه هدايت
على بن ابى طالب (عليه السلام) است و با او آشنا مىگردد. اگر بزرگ نشدى، كوچكى. تو
كجا و امام كجا. وقتى انسان كوچك شود، ديگر با بزرگ سر و كار ندارد. خفاش هنگام
طلوع آفتاب، كجاست؟ فرار مىكند. چشمش ضعيف است لذا طاقت ندارد خورشيد را مشاهده
كند. بچهاى كه كوچك است نمىتواند جمال محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را درك
كند. تا بزرگ نشود نمىتواند بزرگى را ادراك كند. حالا چه بايد كرد تا بزرگ شد؟
راهش طى كردن مراتب صبر است.
رشد عقلى به بركت صبر
اگر توانستى مردانگى كن و بچگى را كنارگذار. در بچگى دخترها تا هفت
- هشت سالگى، عروسكها و بازيچهها دارند؛ ولى حالا كه مكلف شده، ديگر عروسكبازى
چيست؟ تا بچه بود، قباى ظريف و قشنگ، حالا كه بزرگ شده، بايد صبر كند. عفت و عصمت
مناسب اوست، نمايش و جلوه دادن، از علامت بچگى است.
جوان عزيز! تا بچه بودى، بچهها را جمع مىكردى، يكى آجر، ديگرى شل
و دكانك مىساختى، آى چهل سالهها! حالا همان شوقت در خشت و گل است، تنها فرقى كه
كرده آن وقت شل بود، حالا سيمان و سيم و آهن.
در بچگى اگر دو ريالى در دستت بود و ديگرى آن را مىگرفت، چه سر و
صدا و بازى در مىآوردى؛ محكم مال خود را مىگرفتى، حالا هم عاشق پول هستى و آن را
در راه خدا انفاق نمىكنى، تو با بزرگ، سر و كار ندارى، جد و جهد تو اين اوهام و
خيالات است. در كوچكىات تا چيزى را مىخواستند از تو بگيرند، چه مىكردى؟ ناله و
فرياد مىنمودى. اى كاش! اين چهل - پنجاه ساله، در همان چهار ساله مرده بود، تا
چهار ساله بود وقتى با يكديگر دعوا مىكردند، ساعتى ديگر آشتى بودند و با هم بازى
مىكردند، اما وقتى چهل - پنجاه سالهها دعوا مىكنند، كينه يكديگر را به دل
مىگيرند و... تو بايد جوار محمد و آل او را طالب باشى.
همت بلند دار كه مردان روزگار
|
|
از همت بلند به جايى رسيدهاند
|
تو بايد به جايى برسى كه نخواهى مگر همسايگى على بن ابى طالب (عليه
السلام) را.
انواع صبر
اول: صبر در برابر گناه
از اول جوانى صبر كن. آى دختر! حسن فروشى نكن. جوانها! چشمتان را
از اول جوانى كنترل كنيد. اگر چشم به اين و آن انداختى، به همان حال كوچكى مىمانى
بلكه پستتر مىشوى. چهل سالت هم كه مىشود، همان پست اول هستى. تو كجا و دنبال
محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) كجا.
تو بايد رشيد شوى. اگر كاه شدى، نسيمى تو را تكان مىدهد، در حالى
كه مؤمن مانند كوه محكم است. تند باد حوادث او را تكان نمىدهد. نمىدانم به يوسف
مثال بزنم كه او پيغمبر بود يا به يك نفر انسان عادى مثال بزنم.
الف - صبر حيرت آور ابنسيرين
ابن سيرين، جوانى بس زيباست كه به شغل زرگرى سرگرم بود. روزى زنى
از اعيان شهر با كنيزش به دكان ابن سيرين مراجعه مىكنند. مىگويد مقدارى جواهر
دارم به منزل من بيا و آن را ببين و بخر. او را همراه خود به خانه مىبرد وقتى كه
به خانه مىرسند، زن به كنيز مىگويد درب را قفل كن و آن وقت به ابنسيرين مىگويد
من تو را فريب دادم. من عاشق تو هستم. اينها بهانه بود براى به دست آوردن تو.
اينجا ابن سيرين صبر كرد. فورا در فكر رفت تا راه فرار را پيدا كند. چه كند تا از
اين حادثه نجات بيابد.
خدا هم كمكش كرد. به حسب ظاهر موافقت كرد و پس از لحظاتى گفت من
احتياج به قضاى حاجت دارم. در مستراح دستها را به نجاست فرو كرد و سر و صورت خودش
را آلوده كرد و با اين حال به طرف زن رفت. زن منظرهاش را كه ديد او را از خود راند
و از خانهاش بيرون كرد. ابنسيرين هم به حمام رفت و خودش را شست.
ابن سيرين، ساعتى صبر كرد و خودش را سزاوار آتش نكرد، خدا هم در
دنيا علم تعبير خواب به او عنايت فرمود و در برزخ و قيامت، تلافيهايش را خدا خودش
بهتر مىداند.
ب - سست ايمانى جاحظ
در مقابل ابنسيرين كه عوام بود، جاحظ، درس خوانده ولى زشت،
آبلهرو، سياه، با بينى بزرگ، لبهاى كلفت و... روزى در كوچه مىگذشت، ديد زن زيبايى
به او اشاره كرد. دنبال زن افتاد. خيال كرد او راغب شده است. زن هر از چند قدمى
برمىگشت، عشوه و نازى مىآمد. بالأخره او را تا درب دكان زرگرى آورد. به زرگر
جملهاى گفت و سپس به جاحظ گفت شما اينجا باشيد تا بيايم. جاحظ مدتى منتظر ماند
ديد او نيامد. به زرگر گفت: اين زن كجا رفت و چرا دير كرد؟ زرگر گفت: تو را براى
چيز ديگرى مىخواست. ساعتى قبل نزد من آمد طلسمى مىخواست كه شكل شيطان را برايش
بكشم. گفتم من شيطان را نديدهام تا بخواهم شكلش را بكشم. گفت: چارهاى مىانديشم،
لذا شما را آورد و گفت: به همين شكل بكش. اينك كارم تمام است، شما اگر مىخواهيد،
برويد.
آن رشادت ابنسيرين با آن آمادگى، جوانى و جمال كه با خود گفت:
ساعتى به نجاست آلوده بهتر از آن است كه دامن عفتم آلوده گردد، صبر مىكند.
جوان عزيز! درب سينما رد مىشوى، عكسهاى منافى عفت مىبينى، اگر
پايت سست شد و رفتى، باختهاى. رشد نمىكنى. ساعتى خودت را بگير. سينما خيال آرامت
را تهييج مىكند. زن حلالت را نزدت قبيح مىكند. از سينما بيرون مىآيى، عقب حرام
مىافتى. چرا از اول صبر نمىكنى. تفريح سالم و حلالى پيدا كن. هر منظره مهيج شهوتى
كه دنبال كردى، تو را كوچك مىكند.
زنهايى كه يك كلمه يا حرفى را نمىتوانند به خودشان بگيرند، كى
بزرگ مىشوند. وقتى كوچك بودى، چيزى مىديدى مىگفتى، حالا هم كه هفتاد ساله شدى كه
همين هستى، تو همان كوچك سابق هستى.
اگر صبر بر گناه نكنى، بزرگ نمىشوى. ايمان و ولايت در دلت پيدا
نمىشود. نه بزرگ مىشوى، نه بزرگشناس مىشوى.
دوم: صبر بر طاعت
كسى كه معذور نيست ولى شكمش را نمىتواند بگيرد، خوراكش را چند
ساعت نمىتواند تأخير بيندازد چگونه بزرگ مىشود. بچه كه بودى ساعتى كه از خوراكت
مىگذشت، سر و صدا راه مىانداختى. حالا هم ساعتى از خوراكت دير شود نمىتوانى تحمل
كنى. پس هنوز كوچك هستى، پس كى اهل صبر و ايمان مىشوى؟
روزه دار، دو خوشحالى دارد: هنگام افطار و هنگام مرگ؛ اما هنگام
افطار، روح و يك نوع شادى دارد. خوراك مهم نيست، شادى روحانى است. شادى دوم: وقتى
كه انسان مىميرد، جمال محمد و على را در مىيابد
(41).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد: روح از كالبد مؤمن جدا
نمىشود مگر اينكه پيش از آن از حوض كوثر به او بچشانند
(42).
آرى، اى روزهدارها! عطش دارها! از حوض كوثر
بچشيد به جاى آن خودداريها و صبرهايتان
(43)؛
آب گوارايى كه هرگز پس از آن تشنگى نباشد.
اينها نتيجه صبر است. اگر جوانى چشمش به زنى
بيفتد براى خدا تكرار نكند، خدا هماكنون با او معاملهاى دارد و بعد هم معاملهاى؛
اما نقدش، خدا شيرينى ايمان را به او مىچشاند، در دلش فرح روحانى و شادى معنوى
پيدا مىشود و براى بعد از مرگش، حورى از حوريان بهشتى بهرهاش مىگرداند. آيا اين
بهتر است يا بچگى كردن؟ گناه، نكبت دارد، ترك واجبات، نكبتى دارد. صبر كن بر انفاق
در راه خدا.
سوم: صبر در
مصيبت
صبر در سختيها هر نوع سختى باشد، موجب بزرگى و
رشد صاحبش مىگردد؛ مثلا اگر پايت به سنگ خورد، صبر كن، مثل زمان بچگىات نباشى كه
ناراحتى مىكردى. هر لحظه صبر، روحت را بزرگ مىكند. آى كسى كه مىخواهى به اسم
اعظم خدا على بن ابىطالب (عليه السلام) برسى، بايد بزرگ شوى تا با بزرگ بتوانى سر
و كار پيدا كنى. چه چيز تو را بزرگ مىكند، صبر بر مصيبت؛ مثلا پولت گم شد، بچه
نباشى. نمىگويم دنبالش نگرد و پيدايش نكن، مىگويم صبر كن،
جزع و فزع منما.
قهرمان
واقعى
روزى خاتمانبيا محمد (صلى الله عليه و آله
وسلم) از محلى رد مىشدند. جمعى گرد آمده بودند. پرسيد چه خبر است؟ گفتند: پهلوانها
نمايش مىدهند؛ سنگ بزرگى است آن را بلند مىكنند، محل زور آزمايى است، كسى كه
بتواند آن را بلند كند قهرمان است.
فرمود: ميل داريد قهرمان
را من تعيين كنم؟.
گفتند: زهى شرف كه شما
قهرمان را از بين ما معين فرماييد.
فرمود: قهرمان از امت من
آن كسى است كه در حال خشم و غضب خودش را بگيرد
(44).
اين كسى است كه مدال محمدى با اوست. احسنت! بر
كسى كه در خشم رفت و فحش نداد. سرى را فاش نكرد. اوست پهلوان و قهرمان. انتقام
نگرفتى، مرد هستى.
قهرمان امت كسى است كه مال به دستش بيايد و بخل
نكند. شيطان را زمين زدى، يك ميليون نصيب شد و دويست هزار تومان آن را خمس دادى.
سيد بن طاووس مىفرمايد:
ده يكى (عشر) كه در زكات معين كردهاند، بايد به فقرا بدهند، ولى من به حول و قوه و
تأييدات الهى، برعكس مىكنم؛ يعنى ده يك (عشر) را براى خودم بر مىدارم و بقيه را
به فقرا مىدهم
(45).
گفتار چهارم:
ايمان چيست؟
والعصر * ان الانسن لفى
خسر * الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
بايد ايمان را پيدا و زياد كرد. درجاتش را بايد
دانست. اسبابش را بايد به دست آورد و حالا چه بايد كرد؟ ايمان چطور پيدا مىشود و
زياد مىگردد؟ حفظش به چيست؟... .
كسى كه بخواهد از ايمان با خبر شود، مؤمن شناس
شود بايد نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) برود كه حكمران و فرمانرواى اهل ايمان
است. آن آقايى كه خدا و رسول او را اميرش قرار داده، بايد ايمان را از او پرسيد؛
يعنى شاه ولايت؛ ماه هدايت؛ اسدالله الغالب؛ على ابن ابى طالب (عليه السلام). اى
سرور مؤمنان! مؤمن كيست و ايمان چيست؟ سببش كدام و مراتبش چيست؟
در نهج البلاغه اين پرسش از اميرالمؤمنين شد،
آقا در مقام جواب فرمود:
الايمان على اربع دعائم:
على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد
(46).
ايمان چهار ستون دارد، اگر
يكى نباشد، عمارت ايمان خراب مىشود. اولين ستون ايمان، صبر است. آدمى كه صبر
ندارد، ايمان ندارد. آدمى كه اهل صبر نيست ايمان هم نمىتواند بيابد....
در جلسه گذشته اين معنا قدرى روشن شد. عرض كردم
كسى كه اهل صبر نيست، رشد عقلى ندارد. حال بچگى چطور مىتواند ايمان به غيب پيدا
كند. چطور مىتواند وابسته به غيب گردد؛ يعنى مثل بچه غير از ماده و چيزى كه چشمش
به آن مىخورد (يعنى محسوس)، امنى پيدا نمىكند. بچه وقتى قهر مىكند، مگر چيز مشت
پر كنى به او بدهند تا آرام بگيرد. بچه پنجاه ساله، چهل ساله هم امنش به چه چيز
است؟ پول، زن و مقام. به اين چيزها آرامش مىگيرد. بايد برسد به حدى كه به غيب امن
پيدا كند. به ماوراى طبيعت. خدا و محمد و آل محمد عليهم الصلوة والسلام. به آنها
مىخواهد امنيت پيدا كند. تا خبر نداشته باشد، تمرين صبرى نكرده باشد، رشد پيدا
نمىكند تا بتواند به ماوراى طبيعت علاقهمند گردد: الذين
يؤمنون بالغيب
(47)
غيب؛ يعنى ماوراى حس. غير از اين محسوسات. غير آنچه به چشمت مىخورد. آنچه در غيب
عالم و در نهان از حس تو است بايد به آن علاقهمند شوى و آن در وقتى است كه صبر
داشته باشى.
در مراتب سه گانهاى كه قبلا ذكر گرديد، در صبر
بر گناه، اگر توانستى خودت را بگيرى، كمكم رشيد مىشوى. رشد پيدا مىكنى. صبر بر
طاعت هم همين است. چرا به روزه، صبر مىگويند:
استعينوا بالصبر و الصلوة...
(48)
(صبر تفسير شده است به روزه) روزه، صبر است؛ يعنى كف نفس است. بازداشت خود است.
آرامش دل است. زبان، اعضا و جوارح و دل آرام است كه چند ساعت ديگر، چيز مىخورم. كف
نفس مىكند. خودش را نگه مىدارد. يك ماه مىگذرد، رشدى در عقل او پيدا مىگردد.
آماده ايمان به غيب مىشود. امنش به غيب مىگردد. به ماوراى طبيعت. حب دنيا كم
مىشود. از آن طرف حب خدا، آخرت و اهلبيت زياد مىگردد.
خلاصه صبر كه مىفرمايد ستون دين است، صبر نسبت
به ايمان مثل سر است نسبت به بدن. بدن بىسر هيچ فايده ندارد. كسى كه بگويد مؤمنم
ولى صبر ندارد، اين چه ايمان است؟ اينجا ايمان پيدا نمىشود. اگر هم پيدا شود، كجا
مىماند؟ اگر صبر نكند؛
يعنى نتواند از گناه پرهيز كند، نتواند در
برابر طاعت محكم بايستد، دل، تاريك مىگردد. كدورت نفس و تاريكى قلب، چگونه با نور
ايمان جمع مىگردد؛ مثلا خواب شيرين بينالطلوعين تابستان را نفس مايل است، نفسش
مىگويد بخواب؛ ولى عقلش مىگويد برخيز اطاعت امر كن. اگر صبر كند، كف نفس كند،
برخيزد نماز صبحش را بخواند، چندى بدين منوال باشد، رشدى به غيب پيدا كند. هر طاعتى
همين است. انفاقى كه كردى، صبر كردى، مال را از دست خودت رد كردى، يقين بدان به
خودت احسان كردى. به خودت محبت كردى. همانطور اگر امساك كردى والله به خودت ظلم
كردى.
وجوب اجتناب
از ظلم به نفس
مكتوب وعظى از جناب ابوذر نقل شده، اين موعظه
را بشنويد و خوب به كلمات حكمتش توجه كنيد. وقتى كه جناب ابوذر در شام تبعيد بود،
يكنفر از دوستانش نامهاى به او نوشت و خواهش كرد در جواب نامه من، حكمتى،
موعظهاى، اندرزى و كلمه خيرى براى من بنويس، جناب ابوذر نوشت:
بسم
الله الرحمن الرحيم فلانى! خواهش من از تو آن است به كسى كه پيش تو عزيزترين
افراد است، ظلم نكن و با او دشمنى نكن والسلام.
وقتى نامه دست طرف رسيد، از نوشته ابوذر متحير
گرديد و گفت: اين تناقض است مگر مىشود آدم كسى را دوست بدارد
و با او دشمنى بكند؟. از خود جناب ابوذر شرح خواست.
جناب ابوذر مجددا پاسخ داد: محبوبترين اشخاص
پيش تو، جان خودت هست. آدمى خودش را از همه بيشتر دوست مىدارد. هيچ شكى نيست حتى
اولادش، مگر از افراد نادر باشد. هرچه مىخواهد براى جانش انجام مىدهد.
آدمى نزد خودش از همه عزيزتر و از همه محبوبتر
است. به جان خودت ظلم و دشمنى نكن؛ يعنى گناه نكن. اين گناهى كه مىكنى، به خودت
ستم مىكنى. اگر سيلى به كسى زدى، به خودت زدهاى. متوجه نيستى ظلم به خودت
كردهاى؛ مثل همان فرمايش حضرت زينب (عليه السلام) است در مجلس يزيد كه به او همين
را فرمود:
و ما فريت الاجلدك و ما
قطعت الارأسك
(49).
آى يزيد! خيال مىكنى سر
برادر من حسين را بريدى؟ (نه، تو در واقع) سرخودت را بريدى، گوشت و رگ خودت را جدا
كردى.
صورتش البته همان سر حسين است اما حقيقتش خودت
هستى، وارد محشر كه مىشوى، قتلها دارى. سر بريدنها دارى. هر گناهى كه از آدمى سر
مىزند به خودش ظلم مىكند هر چند به حسب صورت، ديگرى است؛ ولى حقيقتش خودش است. آى
كسى كه بخل مىكنى و از دلت پول كنده نمىشود در راه خدا بدهى، به خودت ستم مىكنى
و خبر ندارى:
...سيطوقون ما بخلوا به
يومالقيامة...
(50).
اين مالى كه بخل كردى، به
صورت اژدهايى مىشود و به گردنت طوق مىشود (ظلمت نفسى.
به محبوبترين افراد، ظلم نكن يعنى نفس خودت. به
عزيزترين اشخاص نزد خودت ظلم نكن و آن جان خودت هست. گناه نكن. ترك طاعت نكن. صبر
بكن تا بلكه به بركت صبر، رشدى پيدا كنى. ايمانى نصيب تو گردد. همچنين صبر بر
مصيبت. اگر بنا شود وقتى ضررى به مال يا بدن يا اقاربت برسد، جزع و فزع بكنى، به
حال كوچكى مىمانى، اين ضد ايمان است.
ايمان از امن است. امنيت به خدا. جزع و فزع ضد
امن است. انسان، در حال بىصبرى، امن به خدا ندارد. موهايش را مىكند. يقهاش را
پاره مىكند. خودش را بر زمين مىزند. مضطرب است. از خدا بريده است. امنيت به خدا
ندارد؛ چون صبر نمىكند. اگر صبر مىكرد، دلش با خداى خودش امن مىشد. آن وقت حلاوت
ايمان را مىفهميد. اينك حال كفر است. وقتى كه آدمى جزع و فزع مىكند، در پيشامدها،
ناگواريها و سختيها، اين بريدگى از خداست. اين است كه على (عليه السلام) مىفرمايد:
كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد.
يقين بدانيد همين است آقايان! خانمها! ماه
مبارك رمضان است، خدا توفيق داده دور هم جمع شديم. اين حقايق اميد است، نقش لوح
سينه ما گردد، آماده صبر باشيم. ان شاءالله در هر پيشامدى، قوت قلب و كمال امن و
آرامش بدون اضطراب نصيبان گردد. هرچه خدا خواست، مال از كف رفت، برود. خوب مگر من
وقتى به دنيا آمدم برهنه نبودم، برهنه آمدهام و برهنه هم مىروم چه اهميتى دارد.
مگر وقتى من به دنيا آمدم يك الف آدم بيشتر بودم؟ نه اولادى داشتم، نه بستگانى،
حالا هم همان است.
غرضم اين است كه آدمى اضطراب اگر به خودش راه
داد، اين ضد ايمان است. اگر ادامه پيدا كرد، بىايمانى هم ادامه پيدا مىكند:
...أولئك لهم الأمن و هم مهتدون
(51).
صبر و توكل
يكى از فضلاى نجف
يك از اهل علم نجف براى بنده نقل مىكرد روزى
در بازار حراجى مىكردند. يكى از فضلاى محترم نجف و مدرسين صاحب عنوان را ديدم آمده
قابلمهاى زير بغلش بيرون آورد و در معرض حراجى گذاشت. من گوشهاى تماشا مىكردم.
ديدم اين جناب مدرس، فاضل محترم! قابلمه را داد به آن حراج و گفت:
حراجى كن، بفروش. آن هم حراجى كرد، نيم روپيه يا يك
روپيه فروش رفت. پول را به او داد. آقاى محترم هم گرفت و رفت. من خودم را به او
رساندم. سلام و احترام كردم. ديدم با كمال بشاشت مثل حالات قبلش مىباشد و روحا
تغييرى نكرده است. گفتم: ((آقا! مثل اينكه حادثه سختى پيش آمد شده؟. فرمود:
چى شده؟. گفتم: كار رسيده به
اينجا كه شما قابلمه توى خانهتان را آوردهايد بفروشيد. خنديد و فرمود:
هيچ پيشامد سختى نداشتيم. قابلمه را دادم و با پولش نان
مىخرم، طورى نشده است. چيز مهمى پيشامد نشده است. دو سال از آن، در پخت استفاده
مىكرديم امروز هم استفاده نان، بعد هم هرچه خدا داد.
غرضم صبر است كه آدمى اضطرابى نداشته باشد.
هرچه خدا داد. رازق اوست. هرچه پيش آورد. هرچه كرد، كم و زيادها مهم نباشد.
بعضى از مراتب صبر البته سخت است. هرچه صبر
سختتر باشد، اجرش عظيمتر است تا مىرسيد به جايى كه:
انما يوفى الصابرون أجرهم
بغير حساب
(52).
براى هر عمل خيرى، حسابى است، نماز، روزه، ذكر،
مگر صبر كه بعض مراتب صبر، اصلا حساب در كار نيست، بدون حساب آنقدر خدا مزد
مىدهد. مقامى كه هيچ كس به آن مقام نمىرسد مگر كسى كه آن هم مثل او اهل صبر باشد.
مراتب صبر
نسبت به اشخاص
عرض كردم صبر نسبت به اشخاص مراتب دارد. هركس
در عمرش يك جورى از صبر برايش پيش مىآيد؛ مثلا كسى جوان است، ديگرى پير است. البته
آنكهجوان است، صبر او سختتر است در برابر گناه. نسبت به پير در برابر گناه اقتضا
ندارد. وقتى كه اقتضا نباشد، صبرى نمىخواهد. جوان است كه صبرش خيلى قيمت دارد، چه
در برابر طاعت و چه در برابر گناه. بلى صبر بر اخلاص، پير و جوان ندارد آن هم خيلى
سخت است.