ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۲ -


معناى ايمان و لزوم حفظ آن‏

مجلس، مذاكره علم است. امروز آيه محكمى از محكمات قرآن مجيد كه اصل اصيل و قطعى و معتدل است تقديم شما مى‏كنم. از آيات محكمه الهى كه اصلا احتمال خلاف در دلالت آن نيست و تشابهى ندارد و آن سوره والعصر است.

از بس مطلب مهم است خداوند قسم مى‏خورد: والعصر. بشر هر كه مى‏خواهد باشد. در هر مقامى و منصبى؛ سياه و سفيد، ترك و روم، عرب و عجم، قديم و جديد، گذشته و آينده، جنس انسان در زيانكارى است مگر كسى كه دو چيز را دارا باشد: ايمان و عمل صالح. اين دوتاست كه انسان را از زيانكارى بيرون مى‏آورد. طالب سعادت و آسايش، طالب دنيا و آخرت، هر كه هست بايد آن را در ايمان و عمل صالح بيابد. فهرست آيات قرآن را بنگريد، از صد متجاوز است كه خداوند مى‏فرمايد: ءامنوا و عملوا الصلحت أولئك هم خير البرية (25)؛ مؤمن با عمل صالح است؛ چنانچه شر البريه كفارند كه دوزخ براى آنان است؛ چنانچه بهشت براى افرادى است كه خير البريه شدند.

بايد اول بفهميم ايمان چيست؟ دوم اين‏كه ببينيم آيا ايمان در ما هست يا نه. ايمانى داريم يا با دست خالى مى‏رويم. بر خودمان اين مطالب را پياده كنيم. سوم آن‏كه در چه حدى از ايمان هستيم. ايمانى كه به آن اطمينان است يا در معرض خطر مى‏باشد. حديثى براى كسانى كه مغرورند و خيال مى‏كنند ايمانى دارند، عرض مى‏كنم:

در اصول كافى از حضرت صادق (عليه السلام) مروى است كه حضرت به ابى‏بصير - از خواص اصحاب و شيعيانش - مى‏فرمايد: پست‏ترين مراتب امان به دست شماست، بترسيد از اين‏كه از دست شماست، بترسيد از اين‏كه از دست شما رها شود (26).

از بين رفتن ايمان در كار است. ايمان ضعيف و كم، در خطر است. سعى كنيد آن را زياد كنيد. امروز در بحث ايمان، بنده مرتبه نازله و عاليه‏اش را مى‏گويم تا ميزان به دست بيايد و هركس جاى خودش را در ميان مراتب ايمان بيابد.

هر چيزى كه مراتب بى‏شمارى دارد، اگر بخواهند تفهيم كنند مرتبه اول و آخرش را در مى‏يابند. آنچه نشانه بودن ايمان است كه از آن كمتر نمى‏شود. از زبان روايت بشنويم: هركس كار نيكش او را شاد و گناهش او را ناراحت كرد، مؤمن است‏ (27).

معلوم مى‏شود در دل، خبرى هست، ايمان به غيبى هست. مى‏داند ثواب و عقايى در كار است. سيلى به كسى زدى، به بچه‏ات يا ديگرى، كلمه‏اى گفتى و هتك عرضى كردى، پشت سرش ناراحت مى‏شوى كه فردا چه جواب دهم يا الله! تا حلال بودى نطلبى راحت نمى‏شوى، اين نشانه ايمان است؛ ولى اگر خداى نكرده باكى ندارى، گناه كردى، قلدرى هم مى‏كنى، مگر من چه كرده‏ام؟ بدان كه معلوم مى‏شود در دل خبرى نيست.

مطلب را روشن‏تر عرض كنم. در فارسى ايمان، گراييدن، گروش و گرويدن است. اگر بخواهيد آن را در الفاظ ديگر پياده كنيد ايمان، دانستن تنها نيست. آدم اگر خدا را شناخت، آخرت را شناخت، صرف شناختن يا محبت تنها ايمان نيست بلكه ايمان، چسبيدن، خاشع شدن، ذليل شدن در برابر محبوب، معبود و رب است.

بچه وقتى متولد مى‏شود با پدر و مادر چگونه است؟ تا چند سال اول، ايمانى ندارد جز به پستان مادر؛ زيرا رفع حاجتش را تنها از پستان مادر مى‏بيند. رب و غير از آن هرچه باشد چيزى نمى‏داند. هرچه به او بگويند جز پستان، چيزهاى ديگر هم هست، كار پستان را شير گاو، شير خشك و بعضى چيزهاى ديگر هم انجام مى‏دهد، هيچ نمى‏فهمد تا اين‏كه بالاتر مى‏آيد، مى‏بيند رفع حوايج به خوراكيهاى ديگر هم مى‏شود. رفع سرما و گرما به چيزهاى ديگر و به اسباب ديگر نيز مى‏شود. اين اسباب را در دست پدر مى‏بيند. بچه هفت - هشت ساله كار كن، جز پدر كسى را نمى‏شناسد. ايمان به هيچ موجودى جز پدر ندارد. تملق و دعاى حقيقى او نسبت به پدر است. خوراك، پوشاك و مسكن را از پدر مى‏بيند.

به سن عقل كه رسيد، موقع تابش نور توحيد و ايمان به غيب و رفع اشتباهات دوران كودكى است. تاكنون ايمان به غير خدا داشت و اعتراضى هم به او نبود؛ ولى آى بچه‏اى كه تا سن پانزده سالگى در اشتباه بودى، رب خود را مادر و سپس پدر مى‏ديدى - استغفرالله - پدر به كى محتاج است، مادرت هم محتاج است. قبلا زرق و برق خانه و زندگى را از پدر مى‏ديدى، حالا بايد بفهمى خدا! خدا! ايمان از پدر كنده بشود و به خداى عالم بسته شود (28). سيرى به من از خدا، سيراب من هم از خداست. خدا اگر خواست من سير شوم، وسايل و اسباب آن را هم درست مى‏فرمايد. خدا نخواهد، پدر و مادر و ديگران، همه خوراكيها را هم آماده كنند هرگز سير نمى‏شوم.

حكايت معاويه و عبدالملك‏

درباره معاويه - عليه الهاويه - نوشته‏اند كه رسول خدا به دنبال او فرستاد تا چيزى بنويسد. به فرستاده پيغمبر گفت بگو خوراك مى‏خورم و پيغمبر هم فرمود:

لا اشبع الله بطنه‏ (29)

خداوند شكم او را سير نكند.

بلايى به جانش افتاد به طورى كه وقتى سفره مى‏انداختند آن قدر مى‏خورد كه خسته مى‏شد ولى سير نمى‏شد. شما خيال مى‏كنى غذا تو را سير مى‏كند، تا خدا چه خواهد، يا خيال مى‏كنى آب تو را سيراب مى‏كند، تا خدا چه خواهد.

گاه مى‏شود كه همين آب انسان را مى‏كشد؛ مانند عبدالملك بدبخت كه خليفه مسلمين و با چه قدرتى بود؛ اما در آخر عمر پس از آن‏كه مصعب را كشته و فاتح شد، بلايى به جانش افتاد. طبيب مخصوصش به او گفت اگر يك قطره آب بخورى كشته مى‏شوى، تا مدت معين نبايد آب بخورى. خليفه چند ساعتى صبر كرد ولى به قدرى تشنه شد كه ديگر طاقت نياورد و گفت:

اسقونى ريا و ان كان فيه نفسى.

آبم بدهيد هر چند جانم هم برود.

خدا كه بخواهد چنين مى‏شود. آتش عطش چه مى‏كند تا بالأخره همين طور شد، خليفه آب خورد و مرد. آبى كه سبب حيات است، سبب مرگ او شد پس تا خدا چه خواهد و مصلحت او چه باشد.

سليمان بن عبدالملك مروان، هشتاد مرغ به انواع مختلف سرخ مى‏كردند و او همه را مى‏خورد و مى‏گفت: خسته شدم ولى سير نشدم. صبح گاهى از حمام بيرون آمده بود، پرسيد ناشتا چى داريد؟ گفتند: سه گوسفند كشته‏ايم براى نهار. گفت: هم‏اكنون دل و جگر و هرچه داريد بياوريد و زود سرخ كنيد. نوشته‏اند خليفه گفت من طاقت ندارم تا صبر كنم غذا سرخ شود، نيم‏پخته و داغ‏داغ در حالى كه دستش مى‏سوخت با سر آستين گوشتهاى داغ را مى‏كند و مى‏خورد و فرياد مى‏زد از داغى آن؛ ولى آتش گرسنگى غالب بود.

از اين بدتر آن نفوسى كه اسباب را مستقل دانسته و خداى را كنار شمردند، ايمانشان به اسباب رفته است. صريح‏تر بگويم: حلال مشكلات پول است، ثروت داشته باشد، همه چيز دارد. آى كافر و مشرك! آيا پول كاركن است يا خدا؟ چون مى‏بيند هركس پولدار است مى‏تواند پارك بخرد و چه كارها بكند، گول مى‏خورد، خدا را فراموش مى‏كند و ايمان در مال مى‏افتد.

رب و خدا و ايمانش مال شد، پناه بر خدا! اگر اين مال زياد شد، خوشحال مى‏شود و اگر كم شد خدايش از كفش رفته است. بدبخت كسى كه همه كاره‏اش را مال خيال مى‏كند. بعضى، از اين حرفها بدشان مى‏آيد؛ چون عيب محبوبشان را آشكار و خدايشان را رسوا مى‏كنم. آى كسى كه مال دنيا به جاى على در دلت جا كرده است، به جاى اين‏كه خدا باشد، آخرت باشد، مال و جاه را دادرس و خود خيال كرده‏اى. بدان. چه ثروتمندهاى روزگار (30) كه مال، وبالشان و كارى برايشان نكرد.

بى‏ارزش بودن ثروت‏

در كتاب مستطرف نوشته است وقتى در مصر صندوقى به دست آمد - اخيرا هم كشفيات عجيبى از پنج‏هزار سال قبل و بيشتر به دست آمده - صندوقى كشف شد، آن را باز كردند ديدند جنازه ملكه يمن است و صندوقى پر از جواهرات ملوكانه است و همراه جنازه و جواهرات، لوحى است. خط شناسان را آوردند آن را خواندند. نوشته بود: من فلان نام، ملكه يمن هستم. بدانيد در يمن قحطى شد (پناه بر خدا از وقتى كه خدا بخواهد اين بشر را تنبيه كند تا خيال نكند همه‏اش مال و جاه كاركن است) تمام مردم يمن را به جستجو فرستادم و تمام جواهراتم را دادم، من كه ملكه بودم يك قرص نان به دستم نيامد تا از گرسنگى نميرم لذا وصيت كردم وقتى مردم، اين جواهرات را همراهم در صندوقى بگذارند و دفن كنند تا بعدها مردم بفهمند كه پول و مقام كار نمى‏كند. آيا پول مى‏تواند مرگ را رد و مرض را علاج نمايد اگر خدا نخواهد. بگو خود آقايان دكترها چگونه مرگ را علاج مى‏كنند، پس همه‏اش خدا و خداست.

لزوم توكل كامل بر خداوند

امام‏صادق (عليه السلام) به عيادت يكى از اصحاب - كه در حال احتضار بود - رفتند. احوالش را پرسيدند. بيچاره ضعيف الايمان بود، گفت: يابن رسول الله! هيچ غصه‏اى ندارم جز غصه چند دخترى كه دارم، پس از من چه بر سرشان مى‏آيد؟

حضرت به او فرمود: به همان كسى كه اميدوارى كارهاى نيكت را دو چندان نموده و گناهانت را پاك كند، به همان كس براى دخترانت اميدوار باش و دخترانت را هم به او بسپار (31).

اگر راست مى‏گويى و اميدوارى خداوند كوه‏كوه گناهانت را از دوشت بردارد، بار اولادت را هم به او واگذار، آيا تو رب هستى؟ چكاره‏اى؟ وظيفه‏ات پذيرايى از اولاد بود. واسطه‏اى بيش نبودى پس او را به همان كه او را آفريده بسپار، اراده‏اش با او است. خودت را تا اين‏جا چه كسى اداره كرد؟ هيچ وقت غصه نخور. سبب را كار كن نبين. اى مسلمانان! توحيد افعالى خود را درست كنيد. ايمانتان را به خداى خود قوى كنيد. اسباب را مستقل ندانيد. ديگر ميل شما به پول و حقوق ماهيانه‏تان نباشد. ديگر ميل شما خدا باشد.

مادامى كه دلگرمى و اعتمادت اين طرف است، از آن طرف خالى است، نشانه‏اش اين است كه ايمان شما به پول است يا خدا، اگر پول گم شد، يا در ضرر شد، يا آن را دزد برد، حالت چطور است؟ اگر روزى به كسى ناسزا گفتى و بعد ناراحت شدى و با تأسف گفتى: معصيت خدا كردم، خدا را از خود ناراضى كردم. اين‏جاست كه معلوم مى‏شود پولت گم شده براى تو سخت‏تر است يا دين و ايمانت كم شود. به خاطر اين است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) فرمود: ياعلى! تو يعسوب مؤمنينى. مال، يعسوب كفار است‏ (32).

على، اميرالمؤمنين و مال، امير الفاسقين است. اى مطالب را بايد روى خودمان پياده كنيم. اين ميزان است. اگر مالم گم شود نزد من سخت‏تر است يا گناهى كه از من سر زند.

پريشانى به خاطر فوت نماز شب‏

در لئالى الأخبار مى‏نويسد: چند نفر اهل علم نزد استاد حاضر شدند تا از او استفاده كنند. ديدند استاد مانند مصيبت زده‏ها وضع پريشانى دارد. پرسيدند چه شده، خدا صبر دهد. چه كسى مرده؟ عزاى چه كسى است؟

استاد گفت: چه بگويم. ديشب تا اذان صبح خوابم برد و نماز شب از من فوت شد. قافله رفت. ديشب قافله سحر خيزان، نماز شب خوانان، استغفار كنان رفتند و من بدبخت قضا خواندم و ادا از كفم رفت. مصيبتى از اين بدتر مى‏شود؟

اين‏جا چون ايمان آن طرف است، زيان آن طرف را مهم مى‏سازد؛ نظير آن بزرگى كه نماز جماعت عشا از كفش رفته بود، چقدر ناراحت بود، چون ايمانش به نماز و آخرت است. محروم كسى است كه در اين ماه رمضان بى‏بهره بماند (33).

خلاصه عرض ما اين شد كه اگر كسى بخواهد ببيند ايمان دارد يا نه، اگر گناهى از او سر زد و ناراحت شد، او مؤمن است، مثل زيان به مال و مرگ اولاد، دينش اگر صدمه ببيند نزد او سخت‏تر از مردن اولاد است.

در آخر شعبان كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) آن خطبه غرا را درباره ماه مبارك رمضان انشا فرمود، در آخر روايت دارد كه حضرت على بن ابى طالب گفت:

اى رسول خدا! افضل اعمال در اين ماه رمضان چيست؟.

پيامبر فرمود: الورع عن محارم الله‏ (34)؛ پرهيز از گناهان.

آن وقت پيغمبر به على (عليه السلام) بشارت داد كه در اين ماه رمضان، شقى‏ترين افراد خلق - كه شقى‏تر از پى كننده ناقه صالح است - فرقت را مى‏شكافد، محاسنت را از خون سرت خضاب مى‏كند و گريه كرد.

على (عليه السلام) پرسيد: اى رسول خدا!: ذلك فى سلامة من دينى؟؛ آيا در آن هنگام، دين من سلامت است؟.

بعضى از مردم هستند كه امسال آنان بدتر از سال گذشته شان است؛ ايمانشان ضعيف‏تر شده است هر فردى حساب خودش را برسد. نكند ايمان به پول، رياست، جاه، مقام، شهرت و غيره باشد و ما سوى الله حتى تخيلات ايمان به خيالات بيشتر باشد از ايمان به خدا.

اگر گناهى از تو سر زد و باكى نداشتى، بدان ايمان نيست؛ چنانچه شادى از كارهاى نيك، نشانه ايمان است. هر وقت موفق به خيرى شدى، خوشحال باش كه خدا موفقت داشته، همسن و سال تو روزه نمى‏گيرد ولى خدا تو را موفق داشت به روزه پس خوشحال باش؛ مثل كسى كه به او بشارت دهند زمينى كه مترى يك تومان خريدى، اكنون مترى هزار تومان شده، تو هم اول افطار خوشحال باش. شكر خداى را كه توفيق داد و سلامتى داد، به طاعت خدا بايد خوش شوى. نمازى خواندى، سجده شكر كن كه اين سر پر گناهم را به درگاهت به خاك گذاردم، نه اين‏كه فخر و مباهات كنى، شادى به طاعت و نعمت خدا غير از فخر و عجب و غيره است.

من با اين جهل و خرابى‏ام چطور باز خداوند توفيقم داد، مهلتم داد و ماه رمضان را درك كردم، روزها شبيه روزه‏داران و شبها شبيه شب زنده داران شده‏ام. هر وقت توفيق يافتى و مالى در راه خدا دادى، دستت را ببوس، بگو الهى! شكر، اين دست پرگناهم را تو مجراى خير قرار دادى. دلت شاد باشد - نعوذبالله - از كسى كه مالى دهد و ناراحت شود.

دين سالم باشد، هرچه پيش آيد. قمر بنى هاشم مانند پدرش على (عليه السلام) از سلامتى دينش سخن مى‏گويد. وقتى دست راستش را انداختند، شوخى نيست، اگر مختصر پوست بدنت خراش و شكاف بخورد، چه حالى دارى، علاوه بر گوشت و رگ، استخوان دست را شكست، نمى‏دانم با چه ضربتى و با چه قوتى دشمن دست راست او را انداخت كه فرمود:

و الله ان قطعتم يمينى   اين احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين   نجل النبى الطاهر الأمين‏ (35)

دست راستم را انداختيد، ولى من دست از حمايت دينم بر نمى‏دارم....

دست از بدن جدا شده؛ اما از دامان حسين جدا نشده؛ يعنى اگر دستم افتاده ولى دل با حسين است، با خداى حسين است؛ هنوز دست ديگر دارم و مى‏توانم امام حسين را يارى كنم... .

گفتار سوم: بيم و اميد لازمه ايمان‏

والعصر * ان الانسن لفى خسر * الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

ايمان يعنى آنچه موجب امن است بعد از مرگ‏ (36). هيچ اضطراب و دلهره‏اى نباشد. مرتبه نازله ايمان را ديروز ذكر كردم. مرتبه عاليه‏اش امروز گفته مى‏شود، بعد هر فردى اين مطالب را با خودش بسنجد.

مرتبه اعلاى ايمان را نيز بايد از سلطان مؤمنين پرسيد. به تصريح رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) امير بر جميع مؤمنين، على (عليه السلام) است. خلق كه براى يكديگر لقب مى‏گذارند معلوم است كه ميزان درستى ندارند؛ ولى خدا و رسول اگر لقبى به كسى مى‏دهند حتماً مناسبتى در كار و عين واقع است.

لقب اختصاصى اميرالمؤمنين براى على بن ابى طالب است و حرام است به غير على (عليه السلام) اميرالمؤمنين بگويند. اصل ايمان، على (عليه السلام) است‏ (37) و هر كه پيرو على است، بهره‏اى از ايمان دارد. مرتبه عالى ايمان را از على (عليه السلام) بپرسيم.

حضرت در صفات متقين (خطبه همام) مى‏فرمايد: ايمان به جايى مى‏رسد كه هرگاه برايش خوف پيدا مى‏شود، از ترس سختى انتقام، مى‏خواهد قالب تهى كند. هر وقت هم ياد ثواب و لطف خدا مى‏كند، از شوق در بدن نمى‏گنجد و مى‏خواهد قالب خالى كند؛ ولى اجل مقدر الهى او را نگهداشته تا از بيم و اميد تلف نشود (38).

در اصول كافى و نهج البلاغه است كه از آقا على (عليه السلام) پرسيدند ايمان چيست؟ فرمود: ايمان، چهار ستون دارد على أربع دعائم، اگر يكى از آنها نباشد، ناتمام است، اگر هر چهار تا باشد، ايمان راستى و درستى است:

الصبر و اليقين و العدل و الجهاد (39). چهار ستون ايمان، يكى از آنها صبر است كه ركن اعظم ايمان مى‏باشد و در روايت ديگر، خود آقا على (عليه السلام) مى‏فرمايد: صبر از ايمان، مانند سر نسبت به بدن است‏ (40). بدن بى‏سر، مردار است، بايد آن را در خاك دفن كرد، مؤمن اگر صبر ندارد، ايمان قلبى ندارد، بايد صابر شود تا اين ستون محكم، ايمانش را نگهدارد.

آدمى تا بچه است، ظرفش كوچك است، وقتى بزرگ شد، بايد رشد عقلى پيدا كند. ايمان به غيب بيابد. بايد رشدش به حدى شود كه ماده و ماديات را زير پاگذارد. در مقام طلب و خواست، فوق الطبيعه خواست او شود. خودش را بايد اشرف از ماديات بداند. با خوردن، بدن و جهت حيوانى‏اش رشد مى‏كند، رشد عقلى راهش صبر است، به بركت صبر، بزرگ و بزرگ‏شناس مى‏شود. بزرگى كه بالاتر از او بزرگى نيست و آن شاه هدايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است و با او آشنا مى‏گردد. اگر بزرگ نشدى، كوچكى. تو كجا و امام كجا. وقتى انسان كوچك شود، ديگر با بزرگ سر و كار ندارد. خفاش هنگام طلوع آفتاب، كجاست؟ فرار مى‏كند. چشمش ضعيف است لذا طاقت ندارد خورشيد را مشاهده كند. بچه‏اى كه كوچك است نمى‏تواند جمال محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را درك كند. تا بزرگ نشود نمى‏تواند بزرگى را ادراك كند. حالا چه بايد كرد تا بزرگ شد؟ راهش طى كردن مراتب صبر است.

رشد عقلى به بركت صبر

اگر توانستى مردانگى كن و بچگى را كنارگذار. در بچگى دخترها تا هفت - هشت سالگى، عروسكها و بازيچه‏ها دارند؛ ولى حالا كه مكلف شده، ديگر عروسكبازى چيست؟ تا بچه بود، قباى ظريف و قشنگ، حالا كه بزرگ شده، بايد صبر كند. عفت و عصمت مناسب اوست، نمايش و جلوه دادن، از علامت بچگى است.

جوان عزيز! تا بچه بودى، بچه‏ها را جمع مى‏كردى، يكى آجر، ديگرى شل و دكانك مى‏ساختى، آى چهل ساله‏ها! حالا همان شوقت در خشت و گل است، تنها فرقى كه كرده آن وقت شل بود، حالا سيمان و سيم و آهن.

در بچگى اگر دو ريالى در دستت بود و ديگرى آن را مى‏گرفت، چه سر و صدا و بازى در مى‏آوردى؛ محكم مال خود را مى‏گرفتى، حالا هم عاشق پول هستى و آن را در راه خدا انفاق نمى‏كنى، تو با بزرگ، سر و كار ندارى، جد و جهد تو اين اوهام و خيالات است. در كوچكى‏ات تا چيزى را مى‏خواستند از تو بگيرند، چه مى‏كردى؟ ناله و فرياد مى‏نمودى. اى كاش! اين چهل - پنجاه ساله، در همان چهار ساله مرده بود، تا چهار ساله بود وقتى با يكديگر دعوا مى‏كردند، ساعتى ديگر آشتى بودند و با هم بازى مى‏كردند، اما وقتى چهل - پنجاه ساله‏ها دعوا مى‏كنند، كينه يكديگر را به دل مى‏گيرند و... تو بايد جوار محمد و آل او را طالب باشى.

همت بلند دار كه مردان روزگار   از همت بلند به جايى رسيده‏اند

تو بايد به جايى برسى كه نخواهى مگر همسايگى على بن ابى طالب (عليه السلام) را.

انواع صبر

اول: صبر در برابر گناه‏

از اول جوانى صبر كن. آى دختر! حسن فروشى نكن. جوانها! چشمتان را از اول جوانى كنترل كنيد. اگر چشم به اين و آن انداختى، به همان حال كوچكى مى‏مانى بلكه پست‏تر مى‏شوى. چهل سالت هم كه مى‏شود، همان پست اول هستى. تو كجا و دنبال محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) كجا.

تو بايد رشيد شوى. اگر كاه شدى، نسيمى تو را تكان مى‏دهد، در حالى كه مؤمن مانند كوه محكم است. تند باد حوادث او را تكان نمى‏دهد. نمى‏دانم به يوسف مثال بزنم كه او پيغمبر بود يا به يك نفر انسان عادى مثال بزنم.

الف - صبر حيرت آور ابن‏سيرين‏

ابن سيرين، جوانى بس زيباست كه به شغل زرگرى سرگرم بود. روزى زنى از اعيان شهر با كنيزش به دكان ابن سيرين مراجعه مى‏كنند. مى‏گويد مقدارى جواهر دارم به منزل من بيا و آن را ببين و بخر. او را همراه خود به خانه مى‏برد وقتى كه به خانه مى‏رسند، زن به كنيز مى‏گويد درب را قفل كن و آن وقت به ابن‏سيرين مى‏گويد من تو را فريب دادم. من عاشق تو هستم. اينها بهانه بود براى به دست آوردن تو. اين‏جا ابن سيرين صبر كرد. فورا در فكر رفت تا راه فرار را پيدا كند. چه كند تا از اين حادثه نجات بيابد.

خدا هم كمكش كرد. به حسب ظاهر موافقت كرد و پس از لحظاتى گفت من احتياج به قضاى حاجت دارم. در مستراح دستها را به نجاست فرو كرد و سر و صورت خودش را آلوده كرد و با اين حال به طرف زن رفت. زن منظره‏اش را كه ديد او را از خود راند و از خانه‏اش بيرون كرد. ابن‏سيرين هم به حمام رفت و خودش را شست.

ابن سيرين، ساعتى صبر كرد و خودش را سزاوار آتش نكرد، خدا هم در دنيا علم تعبير خواب به او عنايت فرمود و در برزخ و قيامت، تلافيهايش را خدا خودش بهتر مى‏داند.

ب - سست ايمانى جاحظ

در مقابل ابن‏سيرين كه عوام بود، جاحظ، درس خوانده ولى زشت، آبله‏رو، سياه، با بينى بزرگ، لبهاى كلفت و... روزى در كوچه مى‏گذشت، ديد زن زيبايى به او اشاره كرد. دنبال زن افتاد. خيال كرد او راغب شده است. زن هر از چند قدمى برمى‏گشت، عشوه و نازى مى‏آمد. بالأخره او را تا درب دكان زرگرى آورد. به زرگر جمله‏اى گفت و سپس به جاحظ گفت شما اين‏جا باشيد تا بيايم. جاحظ مدتى منتظر ماند ديد او نيامد. به زرگر گفت: اين زن كجا رفت و چرا دير كرد؟ زرگر گفت: تو را براى چيز ديگرى مى‏خواست. ساعتى قبل نزد من آمد طلسمى مى‏خواست كه شكل شيطان را برايش بكشم. گفتم من شيطان را نديده‏ام تا بخواهم شكلش را بكشم. گفت: چاره‏اى مى‏انديشم، لذا شما را آورد و گفت: به همين شكل بكش. اينك كارم تمام است، شما اگر مى‏خواهيد، برويد.

آن رشادت ابن‏سيرين با آن آمادگى، جوانى و جمال كه با خود گفت: ساعتى به نجاست آلوده بهتر از آن است كه دامن عفتم آلوده گردد، صبر مى‏كند.

جوان عزيز! درب سينما رد مى‏شوى، عكسهاى منافى عفت مى‏بينى، اگر پايت سست شد و رفتى، باخته‏اى. رشد نمى‏كنى. ساعتى خودت را بگير. سينما خيال آرامت را تهييج مى‏كند. زن حلالت را نزدت قبيح مى‏كند. از سينما بيرون مى‏آيى، عقب حرام مى‏افتى. چرا از اول صبر نمى‏كنى. تفريح سالم و حلالى پيدا كن. هر منظره مهيج شهوتى كه دنبال كردى، تو را كوچك مى‏كند.

زنهايى كه يك كلمه يا حرفى را نمى‏توانند به خودشان بگيرند، كى بزرگ مى‏شوند. وقتى كوچك بودى، چيزى مى‏ديدى مى‏گفتى، حالا هم كه هفتاد ساله شدى كه همين هستى، تو همان كوچك سابق هستى.

اگر صبر بر گناه نكنى، بزرگ نمى‏شوى. ايمان و ولايت در دلت پيدا نمى‏شود. نه بزرگ مى‏شوى، نه بزرگ‏شناس مى‏شوى.

دوم: صبر بر طاعت‏

كسى كه معذور نيست ولى شكمش را نمى‏تواند بگيرد، خوراكش را چند ساعت نمى‏تواند تأخير بيندازد چگونه بزرگ مى‏شود. بچه كه بودى ساعتى كه از خوراكت مى‏گذشت، سر و صدا راه مى‏انداختى. حالا هم ساعتى از خوراكت دير شود نمى‏توانى تحمل كنى. پس هنوز كوچك هستى، پس كى اهل صبر و ايمان مى‏شوى؟

روزه دار، دو خوشحالى دارد: هنگام افطار و هنگام مرگ؛ اما هنگام افطار، روح و يك نوع شادى دارد. خوراك مهم نيست، شادى روحانى است. شادى دوم: وقتى كه انسان مى‏ميرد، جمال محمد و على را در مى‏يابد (41). امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد: روح از كالبد مؤمن جدا نمى‏شود مگر اين‏كه پيش از آن از حوض كوثر به او بچشانند (42).

آرى، اى روزه‏دارها! عطش دارها! از حوض كوثر بچشيد به جاى آن خودداريها و صبرهايتان‏ (43)؛ آب گوارايى كه هرگز پس از آن تشنگى نباشد.

اينها نتيجه صبر است. اگر جوانى چشمش به زنى بيفتد براى خدا تكرار نكند، خدا هم‏اكنون با او معامله‏اى دارد و بعد هم معامله‏اى؛ اما نقدش، خدا شيرينى ايمان را به او مى‏چشاند، در دلش فرح روحانى و شادى معنوى پيدا مى‏شود و براى بعد از مرگش، حورى از حوريان بهشتى بهره‏اش مى‏گرداند. آيا اين بهتر است يا بچگى كردن؟ گناه، نكبت دارد، ترك واجبات، نكبتى دارد. صبر كن بر انفاق در راه خدا.

سوم: صبر در مصيبت‏

صبر در سختيها هر نوع سختى باشد، موجب بزرگى و رشد صاحبش مى‏گردد؛ مثلا اگر پايت به سنگ خورد، صبر كن، مثل زمان بچگى‏ات نباشى كه ناراحتى مى‏كردى. هر لحظه صبر، روحت را بزرگ مى‏كند. آى كسى كه مى‏خواهى به اسم اعظم خدا على بن ابى‏طالب (عليه السلام) برسى، بايد بزرگ شوى تا با بزرگ بتوانى سر و كار پيدا كنى. چه چيز تو را بزرگ مى‏كند، صبر بر مصيبت؛ مثلا پولت گم شد، بچه نباشى. نمى‏گويم دنبالش نگرد و پيدايش نكن، مى‏گويم صبر كن، جزع و فزع منما.

قهرمان واقعى‏

روزى خاتم‏انبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) از محلى رد مى‏شدند. جمعى گرد آمده بودند. پرسيد چه خبر است؟ گفتند: پهلوانها نمايش مى‏دهند؛ سنگ بزرگى است آن را بلند مى‏كنند، محل زور آزمايى است، كسى كه بتواند آن را بلند كند قهرمان است.

فرمود: ميل داريد قهرمان را من تعيين كنم؟.

گفتند: زهى شرف كه شما قهرمان را از بين ما معين فرماييد.

فرمود: قهرمان از امت من آن كسى است كه در حال خشم و غضب خودش را بگيرد (44).

اين كسى است كه مدال محمدى با اوست. احسنت! بر كسى كه در خشم رفت و فحش نداد. سرى را فاش نكرد. اوست پهلوان و قهرمان. انتقام نگرفتى، مرد هستى.

قهرمان امت كسى است كه مال به دستش بيايد و بخل نكند. شيطان را زمين زدى، يك ميليون نصيب شد و دويست هزار تومان آن را خمس دادى.

سيد بن طاووس مى‏فرمايد: ده يكى (عشر) كه در زكات معين كرده‏اند، بايد به فقرا بدهند، ولى من به حول و قوه و تأييدات الهى، برعكس مى‏كنم؛ يعنى ده يك (عشر) را براى خودم بر مى‏دارم و بقيه را به فقرا مى‏دهم‏ (45).

گفتار چهارم: ايمان چيست؟

والعصر * ان الانسن لفى خسر * الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

بايد ايمان را پيدا و زياد كرد. درجاتش را بايد دانست. اسبابش را بايد به دست آورد و حالا چه بايد كرد؟ ايمان چطور پيدا مى‏شود و زياد مى‏گردد؟ حفظش به چيست؟... .

كسى كه بخواهد از ايمان با خبر شود، مؤمن شناس شود بايد نزد اميرالمؤمنين (عليه السلام) برود كه حكمران و فرمانرواى اهل ايمان است. آن آقايى كه خدا و رسول او را اميرش قرار داده، بايد ايمان را از او پرسيد؛ يعنى شاه ولايت؛ ماه هدايت؛ اسدالله الغالب؛ على ابن ابى طالب (عليه السلام). اى سرور مؤمنان! مؤمن كيست و ايمان چيست؟ سببش كدام و مراتبش چيست؟

در نهج البلاغه اين پرسش از اميرالمؤمنين شد، آقا در مقام جواب فرمود:

الايمان على اربع دعائم: على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد (46).

ايمان چهار ستون دارد، اگر يكى نباشد، عمارت ايمان خراب مى‏شود. اولين ستون ايمان، صبر است. آدمى كه صبر ندارد، ايمان ندارد. آدمى كه اهل صبر نيست ايمان هم نمى‏تواند بيابد....

در جلسه گذشته اين معنا قدرى روشن شد. عرض كردم كسى كه اهل صبر نيست، رشد عقلى ندارد. حال بچگى چطور مى‏تواند ايمان به غيب پيدا كند. چطور مى‏تواند وابسته به غيب گردد؛ يعنى مثل بچه غير از ماده و چيزى كه چشمش به آن مى‏خورد (يعنى محسوس)، امنى پيدا نمى‏كند. بچه وقتى قهر مى‏كند، مگر چيز مشت پر كنى به او بدهند تا آرام بگيرد. بچه پنجاه ساله، چهل ساله هم امنش به چه چيز است؟ پول، زن و مقام. به اين چيزها آرامش مى‏گيرد. بايد برسد به حدى كه به غيب امن پيدا كند. به ماوراى طبيعت. خدا و محمد و آل محمد عليهم الصلوة والسلام. به آنها مى‏خواهد امنيت پيدا كند. تا خبر نداشته باشد، تمرين صبرى نكرده باشد، رشد پيدا نمى‏كند تا بتواند به ماوراى طبيعت علاقه‏مند گردد: الذين يؤمنون بالغيب‏ (47) غيب؛ يعنى ماوراى حس. غير از اين محسوسات. غير آنچه به چشمت مى‏خورد. آنچه در غيب عالم و در نهان از حس تو است بايد به آن علاقه‏مند شوى و آن در وقتى است كه صبر داشته باشى.

در مراتب سه گانه‏اى كه قبلا ذكر گرديد، در صبر بر گناه، اگر توانستى خودت را بگيرى، كم‏كم رشيد مى‏شوى. رشد پيدا مى‏كنى. صبر بر طاعت هم همين است. چرا به روزه، صبر مى‏گويند: استعينوا بالصبر و الصلوة... (48) (صبر تفسير شده است به روزه) روزه، صبر است؛ يعنى كف نفس است. بازداشت خود است. آرامش دل است. زبان، اعضا و جوارح و دل آرام است كه چند ساعت ديگر، چيز مى‏خورم. كف نفس مى‏كند. خودش را نگه مى‏دارد. يك ماه مى‏گذرد، رشدى در عقل او پيدا مى‏گردد. آماده ايمان به غيب مى‏شود. امنش به غيب مى‏گردد. به ماوراى طبيعت. حب دنيا كم مى‏شود. از آن طرف حب خدا، آخرت و اهل‏بيت زياد مى‏گردد.

خلاصه صبر كه مى‏فرمايد ستون دين است، صبر نسبت به ايمان مثل سر است نسبت به بدن. بدن بى‏سر هيچ فايده ندارد. كسى كه بگويد مؤمنم ولى صبر ندارد، اين چه ايمان است؟ اين‏جا ايمان پيدا نمى‏شود. اگر هم پيدا شود، كجا مى‏ماند؟ اگر صبر نكند؛

يعنى نتواند از گناه پرهيز كند، نتواند در برابر طاعت محكم بايستد، دل، تاريك مى‏گردد. كدورت نفس و تاريكى قلب، چگونه با نور ايمان جمع مى‏گردد؛ مثلا خواب شيرين بين‏الطلوعين تابستان را نفس مايل است، نفسش مى‏گويد بخواب؛ ولى عقلش مى‏گويد برخيز اطاعت امر كن. اگر صبر كند، كف نفس كند، برخيزد نماز صبحش را بخواند، چندى بدين منوال باشد، رشدى به غيب پيدا كند. هر طاعتى همين است. انفاقى كه كردى، صبر كردى، مال را از دست خودت رد كردى، يقين بدان به خودت احسان كردى. به خودت محبت كردى. همان‏طور اگر امساك كردى والله به خودت ظلم كردى.

وجوب اجتناب از ظلم به نفس‏

مكتوب وعظى از جناب ابوذر نقل شده، اين موعظه را بشنويد و خوب به كلمات حكمتش توجه كنيد. وقتى كه جناب ابوذر در شام تبعيد بود، يك‏نفر از دوستانش نامه‏اى به او نوشت و خواهش كرد در جواب نامه من، حكمتى، موعظه‏اى، اندرزى و كلمه خيرى براى من بنويس، جناب ابوذر نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم فلانى! خواهش من از تو آن است به كسى كه پيش تو عزيزترين افراد است، ظلم نكن و با او دشمنى نكن والسلام.

وقتى نامه دست طرف رسيد، از نوشته ابوذر متحير گرديد و گفت: اين تناقض است مگر مى‏شود آدم كسى را دوست بدارد و با او دشمنى بكند؟. از خود جناب ابوذر شرح خواست.

جناب ابوذر مجددا پاسخ داد: محبوبترين اشخاص پيش تو، جان خودت هست. آدمى خودش را از همه بيشتر دوست مى‏دارد. هيچ شكى نيست حتى اولادش، مگر از افراد نادر باشد. هرچه مى‏خواهد براى جانش انجام مى‏دهد.

آدمى نزد خودش از همه عزيزتر و از همه محبوبتر است. به جان خودت ظلم و دشمنى نكن؛ يعنى گناه نكن. اين گناهى كه مى‏كنى، به خودت ستم مى‏كنى. اگر سيلى به كسى زدى، به خودت زده‏اى. متوجه نيستى ظلم به خودت كرده‏اى؛ مثل همان فرمايش حضرت زينب (عليه السلام) است در مجلس يزيد كه به او همين را فرمود:

و ما فريت الاجلدك و ما قطعت الارأسك‏ (49).

آى يزيد! خيال مى‏كنى سر برادر من حسين را بريدى؟ (نه، تو در واقع) سرخودت را بريدى، گوشت و رگ خودت را جدا كردى.

صورتش البته همان سر حسين است اما حقيقتش خودت هستى، وارد محشر كه مى‏شوى، قتلها دارى. سر بريدنها دارى. هر گناهى كه از آدمى سر مى‏زند به خودش ظلم مى‏كند هر چند به حسب صورت، ديگرى است؛ ولى حقيقتش خودش است. آى كسى كه بخل مى‏كنى و از دلت پول كنده نمى‏شود در راه خدا بدهى، به خودت ستم مى‏كنى و خبر ندارى:

...سيطوقون ما بخلوا به يوم‏القيامة... (50).

اين مالى كه بخل كردى، به صورت اژدهايى مى‏شود و به گردنت طوق مى‏شود (ظلمت نفسى.

به محبوبترين افراد، ظلم نكن يعنى نفس خودت. به عزيزترين اشخاص نزد خودت ظلم نكن و آن جان خودت هست. گناه نكن. ترك طاعت نكن. صبر بكن تا بلكه به بركت صبر، رشدى پيدا كنى. ايمانى نصيب تو گردد. همچنين صبر بر مصيبت. اگر بنا شود وقتى ضررى به مال يا بدن يا اقاربت برسد، جزع و فزع بكنى، به حال كوچكى مى‏مانى، اين ضد ايمان است.

ايمان از امن است. امنيت به خدا. جزع و فزع ضد امن است. انسان، در حال بى‏صبرى، امن به خدا ندارد. موهايش را مى‏كند. يقه‏اش را پاره مى‏كند. خودش را بر زمين مى‏زند. مضطرب است. از خدا بريده است. امنيت به خدا ندارد؛ چون صبر نمى‏كند. اگر صبر مى‏كرد، دلش با خداى خودش امن مى‏شد. آن وقت حلاوت ايمان را مى‏فهميد. اينك حال كفر است. وقتى كه آدمى جزع و فزع مى‏كند، در پيشامدها، ناگواريها و سختيها، اين بريدگى از خداست. اين است كه على (عليه السلام) مى‏فرمايد: كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد.

يقين بدانيد همين است آقايان! خانمها! ماه مبارك رمضان است، خدا توفيق داده دور هم جمع شديم. اين حقايق اميد است، نقش لوح سينه ما گردد، آماده صبر باشيم. ان شاءالله در هر پيشامدى، قوت قلب و كمال امن و آرامش بدون اضطراب نصيبان گردد. هرچه خدا خواست، مال از كف رفت، برود. خوب مگر من وقتى به دنيا آمدم برهنه نبودم، برهنه آمده‏ام و برهنه هم مى‏روم چه اهميتى دارد. مگر وقتى من به دنيا آمدم يك الف آدم بيشتر بودم؟ نه اولادى داشتم، نه بستگانى، حالا هم همان است.

غرضم اين است كه آدمى اضطراب اگر به خودش راه داد، اين ضد ايمان است. اگر ادامه پيدا كرد، بى‏ايمانى هم ادامه پيدا مى‏كند: ...أولئك لهم الأمن و هم مهتدون‏ (51).

صبر و توكل يكى از فضلاى نجف‏

يك از اهل علم نجف براى بنده نقل مى‏كرد روزى در بازار حراجى مى‏كردند. يكى از فضلاى محترم نجف و مدرسين صاحب عنوان را ديدم آمده قابلمه‏اى زير بغلش بيرون آورد و در معرض حراجى گذاشت. من گوشه‏اى تماشا مى‏كردم. ديدم اين جناب مدرس، فاضل محترم! قابلمه را داد به آن حراج و گفت: حراجى كن، بفروش. آن هم حراجى كرد، نيم روپيه يا يك روپيه فروش رفت. پول را به او داد. آقاى محترم هم گرفت و رفت. من خودم را به او رساندم. سلام و احترام كردم. ديدم با كمال بشاشت مثل حالات قبلش مى‏باشد و روحا تغييرى نكرده است. گفتم: ((آقا! مثل اين‏كه حادثه سختى پيش آمد شده؟. فرمود: چى شده؟. گفتم: كار رسيده به اين‏جا كه شما قابلمه توى خانه‏تان را آورده‏ايد بفروشيد. خنديد و فرمود: هيچ پيشامد سختى نداشتيم. قابلمه را دادم و با پولش نان مى‏خرم، طورى نشده است. چيز مهمى پيشامد نشده است. دو سال از آن، در پخت استفاده مى‏كرديم امروز هم استفاده نان، بعد هم هرچه خدا داد.

غرضم صبر است كه آدمى اضطرابى نداشته باشد. هرچه خدا داد. رازق اوست. هرچه پيش آورد. هرچه كرد، كم و زيادها مهم نباشد.

بعضى از مراتب صبر البته سخت است. هرچه صبر سخت‏تر باشد، اجرش عظيم‏تر است تا مى‏رسيد به جايى كه:

انما يوفى الصابرون أجرهم بغير حساب‏ (52).

براى هر عمل خيرى، حسابى است، نماز، روزه، ذكر، مگر صبر كه بعض مراتب صبر، اصلا حساب در كار نيست، بدون حساب آن‏قدر خدا مزد مى‏دهد. مقامى كه هيچ كس به آن مقام نمى‏رسد مگر كسى كه آن هم مثل او اهل صبر باشد.

مراتب صبر نسبت به اشخاص‏

عرض كردم صبر نسبت به اشخاص مراتب دارد. هركس در عمرش يك جورى از صبر برايش پيش مى‏آيد؛ مثلا كسى جوان است، ديگرى پير است. البته آن‏كه‏جوان است، صبر او سخت‏تر است در برابر گناه. نسبت به پير در برابر گناه اقتضا ندارد. وقتى كه اقتضا نباشد، صبرى نمى‏خواهد. جوان است كه صبرش خيلى قيمت دارد، چه در برابر طاعت و چه در برابر گناه. بلى صبر بر اخلاص، پير و جوان ندارد آن هم خيلى سخت است.