پيشگفتار
مؤمن كامل،
ثمره عالم وجود
شكى نيست كه دستگاه عالم آفرينش، با اين همه
عظمت و نظم خيره كننده، براى خداشناسى است تا افراد
بشر، يكتاشناس و يكتاپرست شوند. قرآن مجيد مىفرمايد:
و نيافريدم جن و انس را جز
براى آنكه تنها مرا بپرستند
(1).
بديهى است يكتاپرستى، پس از يكتاشناسى است؛
بايد انسان، خدا را به يگانگى به تمام معنا بشناسد، آنگاه يكتاپرست گردد؛ بنابراين،
اگر خداپرست در عالم نباشد، غرض از آفرينش حاصل نگرديده؛ از اين رو، انسان خداپرست
به قدرى ارجمند است كه امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر در عالم جز يك مؤمن
نباشد (البته مؤمن كامل) كافى است
(2) (يعنى غرض از آفرينش حاصل شده
است).
پس انسان مؤمن، مانند درخت ميوه مىباشد كه نظر
نخستين به ميوه است نه به شاخ و برگ، و مؤمن به منزله ميوه عالم وجود است.
روايات بسيارى رسيده كه مضمون همه آنها اين است
كه ارزش مؤمن نزد خداوند، بيش از كعبه است
(3).
ايمان مغز و
اسلام به منزله پوست است
ارزش عمده براى مؤمن اين است كه دلش به نور
ايمان و ولايت اهلبيت (عليه السلام) روشن شده باشد و اين معنا از آياتى كه در
شرافت علم و عالم - كه بدون شك علم خداشناسى است - فهميده مىشود؛ نظير آيه شهادت
(4)،
همچنين از روايات متعدد در ابواب مختلف يقين، معرفت و ايمان كه رسيده و اين مختصر
گنجايش بحث در اينباره را ندارد و كم و بيش در اين كتاب شريف به آن اشاره گرديده
است.
بر اين اساس، مىتوان به خوبى باور داشت كه
اسلام، مقدمه و زمينه براى پيدايش معرفت و ايمان است. اقرار و اعتراف اجمالى به
وحدانيت خداى واحد، او را به شناسايى و آشنايى با او بر مىانگيزاند و به طور ساده،
اسلام به منزله پوستى است كه ارزش حقيقى براى مغز آن - كه ايمان است - مىباشد.
سخنان اهل
بيت (عليه السلام) در معرفى ايمان
از الطاف خداوندى - كه حجت را بر همگان تمام
فرموده - وجود مقدس اهلبيت (عليه السلام) و كلمات شريف ايشان است كه در ضمن
نهجالبلاغه، صحيفه سجاديه و كتابهاى معتبر روايتى به ما رسيده است و در آن، حقيقت
ايمان، يقين، معرفت، نشانهها و آثار آنها و راه پيدايش و زياد شدنشان يادآورى
گرديده است و راستى به مضمون دو ثقل يادگار پيغمبر: كتاب خدا و عترت
(5)
براى رسيدن به معارف نيز بايد از كتاب و عترت استفاده نمود.
توفيق علماى
ربانى
توفيق استفاده كردن و استفاده رساندن به ديگران
از قرآن و فرمايشات اهلبيت هم نعمت ديگرى است كه اين فضل خدا شامل هركس كه خودش
بخواهد مىشود
(6).
چه بسيار دانايانى كه دانش آنان در حد فروع، متوقف شده و فراموش نمودهاند اصولى
نيز - كه عبارت از معارف است - در كار مىباشد. بايد آنكس كه اين دستورات را
فرستاده، شناخت و با اسم و فعل او آشنا شد و او را باور داشت، لذا توفيق بحث و
تحقيق در اين قبيل آيات و روايات، به راستى نعمتى است افزون كه بايد بر آن، دلشاد
(7)و
سپاسگزار بود.
كتابى
ارزنده، يادبود بحث ايمان
كتاب حاضر، نتيجه سه ماه مبارك رمضان، بحثهاى
جالب حضرت آيةالله حاج عبدالحسين دستغيب - دامت بركاته
(8)
- مىباشد كه درباره ايمان و آثار و شيوه پيدايش آن از روايت و قرآن استفاده شده و
در جمع هزاران نفر شنونده مرد و زن، ايراد گرديده و سپس از روى نوارهاى ضبط شده،
نوشته و با خلاصهگيرى و تنظيم مطالب آن، به همان صورت محاوره - كه سادهترين و
پسنديدهترين انشاءهاست - به چاپ رسيده و در اختيار همگان قرار گرفت.
تقسيم كتاب
به سه بخش
اين كتاب را مىتوان در سه بخش اساسى - كه هر
بخشى در يك ماه مبارك مورد بحث قرار گرفته است - تقسيم كرد: بخش نخست، عنوان بحث
روايت شريف در كتاب اصول كافى است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پاسخ از
ايمان آن را متكى به چهار ستون مىداند؛ يعنى براى پيدا
شدن بناى ايمان، اين چهار ستون لازم است: صبر، يقين عدل و جهاد.
آنگاه هر كدام از اين ستونها را نيز بر چهار
شعبه و بخش تقسيم نموده و آثار و نتايج آن را ياد آور مىشود و راستى سزاوار است به
جاى آنكه با طلا نوشته شود، بر دلها ثبت گردد و هميشه مورد نظر و سرمشق قرار گيرد.
شعبههاى صبر
درباره ستون نخستين كه صبر
است، مىفرمايد چهار شعبه دارد: شوق، ترس، زهد و انتظار. هركس به بهشت اميدوار است،
از شهوات دنيا كنده مىشود. به گفته شاعر:
هر دلى حب خدا دارد ندارد حب دنيا
|
|
باز سلطان كى نظر بر لاشه مردار
دارد |
و هركس از آتش دوزخ ترسيد، از گناهان پرهيز مىكند؛ چون سختى عذاب
را باور كرده است. و آنكس كه در دنيا زهد ورزيده و به خوشيهاى زودگذر آن، دل نبست،
در نتيجه مصيبتها و سختيها برايش آسان مىگردد. اصل دنيا چيست تا خوشيها و سختيهايش
چه باشد، به آنچه به او داده شده دلخوش نمىگردد و از آنچه از او گرفته شده غمگين
نمىگردد
(9).
آنكس كه انتظار مرگ را داشته باشد، به سوى خيرات مىشتابد؛ زيرا
مىفهمد كه هر لحظه از سرمايه عمر، كم شده و گامى به سوى مرگ نزديكتر مىگردد. كم
شدن عمر، قطعى و باقيمانده آن مشكوك است، لذا در خيرات، پيشى مىگيرد
(10)
و هر لحظه دنبال رحمت و بخشش خداوندى مىگردد
(11).
يقين، محصول زيركى، دانش و عبرت
آنگاه على (عليه السلام) مىفرمايد: يقين نيز چهار رشته دارد:
زيركى، سنجش درست، درك عبرت و توجه به روش پيشينيان.
هركس زيركى يافت، حكمت را شناخته است و
كسى كه حكمت را دريافت، از عبرت برخوردار مىگردد و كسى كه از عبرت برخوردار گرديد،
روش گذشتگان را در مىيابد، پس مثل اين است كه با آنان زندگى كرده و عمر دوباره
نموده است. به آنان كه رستگار شدند مىنگرد كه چرا و به چه چيز رستگار شدند و راه
آنان را دنبال مىنمايد و به آنان كه هلاك شدند مىنگرد كه چرا و به واسطه چه چيزى
هلاك شدند و از آن دورى مىنمايد؛ بديهى است آنان كه هلاك شدند به خاطر گناه و آنان
كه رستگار شدند، به بركت اطاعت از حق بوده است.
سپس حضرت مىفرمايد: عدل نيز چهار رشته دارد: فهم عميق و دانش
فراوان، شكوفهشدن حكم و بستان بردبارى؛ هركس فهم عميق يافت، همه دانش را مىشكافد
و هركس دانش را يافت، دستورها و حكمتهاى آن را مىشناسد و آنكسكه بردبار شد، در
كار خود كوتاهى نكرده، ميان مردم به نيكى زندگى مىنمايد.
امر به معروف و نهى از منكر از
رشتههاى جهاد
على (عليه السلام) رشتههاى جهاد را امر به معروف، نهى از منكر،
راستگويى در هر حال (استقامت در هر جبهه) و دشمنى با فاسقان مىداند و مىفرمايد:
هركس امر به معروف نمايد، مؤمنين را يارى نموده، هركس نهى از منكر نمايد، بينى
منافق را به خاك ماليده و از مكرش آسوده شده، هركس در جبهه جنگ آيد، به وظيفهاش
عمل كرده، هركس فاسقان را دشمن داشت، براى خدا خشم كرده و هركس براى خدا خشم كند،
خداوند نيز برايش خشم مىفرمايد.
اينها ستونهاى ايمان و شعبههاى آن بود.
مطالب بخش دوم اين كتاب (آيهاى
درباره ايمان)
دومين بخش كتاب را شرح و تفسير آيه شريفه از سوره حديد تشكيل
مىدهد كه مىفرمايد:
ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر
الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا الذين أوتو الكتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست
قلوبهم و كثير منهم فاسقون
(12).
آيا نرسيده است براى كسانى كه به ايمان
گرويدند زمانى كه دلهايشان براى ياد خدا و آنچه از حق فرو فرستاده است، خاشع گردد و
مانند كسانى كه پيش از ايشان به آنان كتاب داده شد نباشد، پس آرزوها بر آنان دراز
گرديده، پس دلهايشان سخت شد و بيشتر آنان فاسقان هستند.
از اين آيه شريفه چنين نتيجه گرفته شده كه حقيقت
ايمان، همان خشوع دل براى خدا و آنچه مربوط به خداست و
ايمان در دل خاشع جا مىكند، آرزوهاى دور و دراز موجب قساوت و سختى دل مىگردد كه
ديگر در آن دل ايمان پيدا نمىشود؛ مانند زمين سختى كه قابل زراعت نيست.
ضمناً يادآور مىشود كه خداوند نسبت به بعضى از افراد كه لطف خاصى
دارد، دلهاى سختشان را به بلاها و بيماريها نرم مىكند تا آمال و آرزوها زدوده گشته
و نور ايمان در آن دلها بتابد و به مادر مهربانى تشبيه مىكند كه فرزندش را كه حاضر
نيست از پستان، دل كنده و به خوراكيهاى گوناگون و لذيذ روى آورد، با تلخ كردن سر
پستان و چشانيدن شيرينىها و خوراكيها او را آشنا مىسازد.
مطالب بخش سوم كتاب (سوره
والعصر)
سومين قسمت اين كتاب عزيز را بحث پيرامون سوره
والعصر تشكيل مىدهد؛ خداوند سوگند ياد مىفرمايد كه همه آدميان در زيانكارى
هستند جز مؤمنين كه كارهاى شايسته بجاى آورده و سفارش به حق بردبارى مىنمايند.
در اين بخش، براى خوانندگان اين كتاب، واضح مىشود كه تا حقيقت
ايمان نيايد، چگونه زندگى انسان، جز زيانكارى و ضايع شدن سرمايه عمر نيست و تا عمل
صالح نباشد، انسان به جايى نمىرسد.
آنگاه سفارش به حق، يا امر به معروف و نهى از منكر را عنوان قرار
داده و در خاتمه، به صبر و اقسام آن اشاره مىكند: صبر بر طاعت، واجبات و مستحبات و
صبر در منهيات، محرمات و مكروهات و سپس صبر در برابر مصيبتها و ناملايمات و با
زبانى رسا و قابل درك براى عموم اهميت صبر را مىرساند و مىفهماند كه به راستى
نسبت صبر به ايمان چون نسبت سر است به بدن و مؤمن بدون صبر، مؤمن نخواهد بود.
با توجه و دقت در اين مقدمه و فهرست عناوين كتاب، به خوبى واضح
مىشود كه اين كتاب عزيز در نوع خود كم نظير و اميد است مورد قبول خداوند واقع
گرديده، توفيق استفاده از آن را عنايت بفرمايد؛ گذشتهها را جبران كنيم و در اين
باقيمانده عمر، نور ايمان به دست آوريم و آن را با خود به جهان باقى ببريم بمنه و
كرمه.
سيد محمد هاشم دستغيب
شوال 1399 - شيراز
اصل روايت ايمان با ترجمه و شرح
اينك اصل روايت با ترجمه و شرح آن از اصول كافى، با ترجمه كمرهاى
را بيان مىكنيم:
بالاسناد الاول عن ابن محبوب عن يعقوب السراج
عن جابر عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: سئل اميرالمؤمنين (عليه السلام) عن الايمان
فقال:
ان الله عزوجل جعل الايمان على اربع دعائم:
على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد، فالصبر من ذلك على اربع شعب: على الشوق و
الاشفاق و الزهد و الترقب فمن اشتاق الى الجنة سلاعن الشهوات و من اشفق من النار.
رجع عن المحرمات و من زهد فى الدنيا، هانت عليه المصيبات و من راقب الموت، سارع الى
الخيرات.
و اليقين على اربع شعب: تبصرة الفطنة و تأول
الحكمة و معرفة العبرة و سنة الاولين فمن أبصر الفطنة عرف الحكمة و من تأول الحكمة
عرف العبرة و من عرف العبرة عرف السنة و من عرف السنة فكأنما كان مع الاولين و
اهتدى الى التى هى اقوم و نظر الى من نجى بما نجى و من هلك بما هلك و انما اهلك
الله من اهلك بمعصيه و انجى من انجى بطاعته.
والعدل على اربع شعب: غامض الفهم و غمر العلم
و زهرة الحكم و روضة الحلم فمن فهم فسر جميع العلم و من علم عرف شرايع الحكم و من
حلم لم يفرط فى أمره و عاش فى الناس حميدا.
والجهاد على اربع شعب: على الأمر بالمعروف و
النهى عنالمنكر و الصدق فى المواطن و شنآن الفاسقين فمن امر بالمعروف شد ظهر
المؤمن و من نهى عن المنكر أرغم انف المنافق و أمن كيده و من صدق فى المواطن قضى
الذى عليه و من شنىء الفاسقين غضبلله و من غضبلله غضبلله له فذلك الايمان و
دعائمه و شعبه
(13).
امام باقر (عليه السلام) فرمود از اميرالمؤمنين (عليه السلام)
پرسيده شد كه ايمان چيست؟
حضرت در پاسخ فرمود:
به راستى خداى عزوجل ايمان را بر چهار ستون نهاده: بر صبر، يقين،
عدالت و جهاد؛ از اين ميان صبر بر چهار شعبه است: بر شوق، نگرانى، زهد و مراقبت؛
هركس شوق بهشت دارد، از هوسرانيها خوددارى كند، هركس از دوزخ نگران است، از هرچه
حرام است، رو برگرداند، هركس در دنيا زاهد و بىرغبت است، گرفتاريها بر او آسان
است: هركس مراقب مرگ است، به كارهاى خوب شتابد.
و يقين بر چهار شعبه است: هوش تيز، سنجش درست آينده، فهم عبرت،
توجه به روش پيشينيان؛ هركس هوش تيز دارد، سنجش درست را بفهمد، هركس نسبت به آينده
سنجش درستى دارد، عبرت گيرد، هركس عبرت گيرد، روش گذشتگان را بشناسد و هركس روش
گذشتگان را شناخت، گويا با آنها زندگى كرده و رهبرى شود به سوى آنچه درستتر باشد و
نگاه كند هركس نجات يافته، به چه وسيله نجات يافته و هركس هلاك شده براى چه هلاك
شده و همانا خدا هركس را هلاك كرده، براى گناه او بوده و هركس را نجات بخشيده، براى
اطاعت او نجات بخشيده است.
عدالت (نيز) بر چهار شعبه است: فهم عميق، موج دانش، شكوفه حكم و
بستان بردبارى؛ هركس بفهمد، همه علم را تفسير تواند كند، هركس بداند، دستورهاى صدور
حكم را بشناسد، هركس بردبار باشد، در كار خود كوتاهى نكند و ميان مردم ستوده زندگى
كند.
و جهاد بر چهار شعبه است: بر امر به معروف و نهى از منكر، پايدارى
در جبههها (راستگويى در هر حال) و بغض فاسقان؛ هركس امر به معروف كند، پشت مؤمن را
نيرو بخشد، هركس نهى از منكر كند، بينى منافق را به خاك مالد و از نيرنگش آسوده
شود، هركس در جبههها بيايد، آنچه به عهده دارد انجام داده، هركس فاسقان را دشمن
دارد، براى خدا خشم كرده و هركس براى خدا خشم كند، خدا براى او خشم كند، اين است
ايمان، ستونها و شعبدههاى آن.
شرح روايت
ابن ميثم (رحمةالله) در شرح اين روايت مىگويد:
بدان كه مقصود از ايمان در اينجا
ايمان كامل است كه اصلى دارد و كمالاتى كه متمم آن است؛ اصلش تصديق به وجود صانع
است و صفات كمال و نعوت جلال و هرچه در كتب خود نازل كرده و رسولانش تبليغ كردهاند
و كمالات متممه آن، گفتارهاى درست و اخلاق ستوده و عبادات اين اصل و متمماتش كمال
نفس انسانى است؛ زيرا دو نيروى علم و
عمل دارد و كمالش وابسته به كمال اين دو است؛ اصل
ايمان، كمال نيروى علم او و متمماتش - كه مكارم اخلاق و عبادات است - كمال نيروى
عمل اوست؛ چون اين را شناختى، مىگوييم: چون اصول فضايل خلقت - كه كمال ايمان است -
چهار است و آن حكمت، عفت، شجاعت و عدالت است، لفظ ستونها
را براى آنها به عاريه آورده براى آنكه ايمان كامل جز بدانها استوار نشود مانند
چهار ستون خانه.
يقين تعبير از
حكمت است كه علمى دارد و عملى، علمى آن كمال نيروى انديشه است به تصور و
تصديق حقايق دانستنى تا آن جا كه فهم بشر تواند و عملى، تكميل نفس است به تحصيل
فضايل درونى و كنارهگيرى از اخلاق فاسد و پست و معلوم است عملى كه ثابت باشد، همان
يقين است و صبر تعبير از
عفت است كه خوددارى از پيروى هواست در همه انواع شهوتهاى محسوس و ترك متابعت شهوت و
جلوگيرى و سركوبى از آنكه نياز به شكيبايى دارد.
و جهاد تعبير از شجاعت است؛ چون مستلزم
آن است و شجاعت آمادگى اقدام بر انجام هر واجبى است و انسانى نياز دارد كه براى آن
تحمل مكروه و درد و رنج كند.
عدالت ملكهاى است كه از اين سه خصلت
خوب، خيزد و لازمه آنها است؛ زيرا هر كدام از اين فضايل طرف افراط و تفريط دارند كه
بد است و در برابر خود، خلق بدى دارند كه ضد آنهاست
(14).
من مىگويم سخن ابن ميثم - كه در مقام تطبيق مضمون حديث شريف با
مصطلحات علم معروف اخلاق بر آمده - مواردى از اعتراض دارد كه براى اختصار از ذكر آن
خوددارى نموده و به فكر خوانندگان واگذار مىنمايم.
گفتار اول: وجوب تحصيل علم دين و
فضيلت آن
در اين ماه مبارك رمضان، ساعتى را به مذاكره
علم دين اختصاص دهيد؛ علمى كه تحصيل آن بر همه واجب است:
طلب العلم فريضة على كل
مسلم
(15).
و در روايت ديگر و مسلمه
نيز افزوده شده؛ يعنى واجب است به هر مرد و زن مسلمان كه دينش را درست نموده، اصول
عقايدش را محكم كند؛ احكام حرام و حلال را بداند؛ مسائل مورد ابتلا از نماز، روزه و
خمس و آنان كه مستطيعاند؛ مسائل حج، زارعها مسائل زكات و مزارعه و غيره؛ كاسبها
بايد متاجر و كيفيت معامله را بدانند. خلاصه بر هر فردى، علم دين - اصول و فروع -
به مقدار رفع نياز، واجب است.
فضيلت
فراگيرى علوم دين
شهيد ثانى (رحمةاللة) در كتاب منية المريد از
خاتم الأنبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) نقل نموده است كه حاصل روايت اين
است:
هركس بخواهد و آزاد شدگان
از جهنم نگاه كند، به كسانى كه مىخواهند دانا شوند بنگرد؛ آنانى كه از آتش جهل،
نجات يافتند قسم به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست! هركس از خانه در آيد به قصد
اينكه به مجلس عالمى رود كه از علم او بهره ببرد و علم دين را ياد بگيرد، به هر
قدمى كه بر مىدارد، ثواب يك سال عبادت در نامه عملش ثبت مىگردد
(16)....
چه يك سال جاهل عبادت كند، چه آنكسى كه
مىخواهد با نور شود، يك ساعت در طلب نور فهم و دانايى برود، يكسان است. عبادتى كه
با نور باشد به كار مىخورد وگرنه با ظلمت جهل، عبادت به ضررش تمام مىگردد، يا
اينكه نفع كمى مىگيرد؛ علم خداشناسى، پيغمبر، امام و معارف شناسى، دانستن واجبات
و محرمات، آفات نفس و عمل. آدمى بايد بداند چطور مىشود كوهكوه عمل، كاهكاه
مىشود همه بايد بدانيم روزه، آفت دارد، بايد آن را از آفت نگهداشت وگرنه دست خالى
مىشويم و از روزه تنها گرسنگى و تشنگى بهره ما خواهد شد؛ گناهان زبانت، به باد
دهنده روزه تو است، سب مؤمن، ايذا و آزار مؤمن، روزهات را هدر مىدهد.
البته شرط صحت روزه، همان ده چيزى است كه مفطر
است: خوردن، آشاميدن، سر به زير آب كردن، عمده قى كردن، بقاى بر جنابت عمدى، جماع،
دروغ بستن به خدا، پيغمبر و امام، رساندن غبار (غليظ) به حلق و غيره.
شرط قبولى روزه را هم بايد بدانى تا فقيه شوى،
با عمل بىفقه، ضرر مىكنى، اگر كسى يك فحش، سب و ايذاى مؤمنى كرد، تنها گرسنگى و
تشنگى داشته است.
عدم سازگارى
حرامخوارى با عبادت
از شرايط قبولى روزه، خوردن حلال است. اول
افطار، مواظب باش لقمهاى كه مىخورى حلال باشد. واى! اگر شبهناك يا حرام باشد.
داستانى نظرم آمد كه سابقين چقدر مواظب بودند
تا زحمتشان در عبادت هدر نرود. يكى از علماى بزرگ نقل فرمود كه در سابق، شصت -
هفتاد سال قبل، در نجف اشرف دزدى در ايام سال دزدى مىكرد؛ اما اول ماه رمضان ديگر
دزدى نمىكرد. روزه مىگرفت؛ ولى به نان دزدى روزه نمىرفت. فاسق است؛ اما ايمانكى
دارد. اول افطار، درب صحن مقدس على (عليه السلام) اگر اهل علمى رد مىشد، به او
التماس مىكرد كه اگر مىشود افطارى به من بدهيد، من پول حلال ندارم. آن عالم
مىفرمود: گاه مىشد اين دزد بيچاره تا نصف شب افطار نمىكرد؛ چون كسى چيزى به او
نمىداد و از مال دزدى هم نمىخورد و با آن افطار نمىكرد.
پس كمتر از آن دزد نباشى، حواست به خودت باشد،
لقمه حرام از گلويت پايين نرود آدمى خيلى در خطر است. اين يك ساعت بعد از ظهر، شما
در زحمت هستيد، اميد است مجلس مذاكره علم باشد - علم واجب؛ يعنى اصول و فروع - فقيه
در دين بشويم. گوينده، علمى بگويد كه دانستنش واجب باشد، شما هم علمى بشنويد كه
دانا شدنش واجب باشد. به شرطى كه با كمال ادب و به قصد شنيدن و عمل كردن باشد. اين
راه و روش عمل را مداومت كنيم. خداوند به اهل علم فضيلتها داده است كه بالاتر از آن
سراغ ندارم
(17).
وگرنه با قطع نظر از عقل و فهم، اين عبادتها
جسم تو را به جايى نمىرساند، اگر عبادت با فهم و علم باشد، كارى مىكند و انسان را
به جايى مىرساند.
در اصول كافى، كتاب شريف عقل، مروى است كه خدمت
كشاف حقايق امام جعفر بن محمد امام صادق (عليه السلام) نام شخصى به مدح برده شد و
گفتند كثير الصلوة و الصيام است؛ اين شخص، روزها و شبها تا صبح بيدار و سرگرم عبادت
است.
فقال (عليه السلام): كيف عقله
(18)؟؛
حضرت فرمود: عقلش چگونه است از فهمش بگو.
گفت: نمىدانم.
امام داستانى برايش نقل فرمود تا ميزان ارزش اشخاص به دستش بيايد.
عابد و
اعتراض به نظام آفرينش
در زمان سلف، عابدى از عباد براى اينكه آمادگى
براى عبادت داشته باشد از مردم كناره گرفت و در جزيرهاى از جزاير، تنها مشغول
عبادت شد. از درختهاى ميوه، خوراكش تأمين مىشد. وقتى ملكى به اين عابد نگريست، ديد
سالهاست متصل عبادت دارد؛ ولى هيچ فرقى نكرده، آن ثوابى كه بايد نصيبش بشود نشده در
حالى كه اين عبادتها بايد او را به مقام اولياءالله برساند، پس چه مانعى در كار
است؟
ملك تعجب كرد و گفت: خدايا! چگونه اين كوهكوه
عمل، عابد را به جايى نرسانده؟! خدايا! سر اين مطلب چيست؟
به ملك امر شد كه او را امتحان كن. ملك به صورت
انسانى نزد عابد آمد. چند ساعتى نزد عابد بود. عابد پرسيد تو كيستى؟ ملك گفت:
بندهاى از بندگان خدايم. عبورم به اينجا افتاد و ديدم تو به ياد خدا هستى خواستم
در فكر خدا با تو شركت كنم، تو چگونه هستى؟
عابد گفت: اينجا خداوند نعمت داده، اين جزيره
هميشه سبز و خرم است؛ ميوهها فراوان؛ ولى افسوس كه خدا خرى ندارد كه اين علفها را
بخورد! حقش اين بود كه اين همه سبزى خشك نشود و از بين نرود! ملك فهميد كه نقص از
كجاست؛ ادراك، ضعيف و شعور، كم است. عظمت و حكمت را ندانسته، دو مشت خاك بيش نيست،
لذا به دستگاه خلقت اعتراض مىكند اما نمىفهمد كه خدا منع فيض نمىكند، اگر جايى
اقتضاى سبزى دارد، سبزش مىكند نه اينكه اگر خر باشد، علف مىدهد وگرنه علف نبايد
بدهد. اين عابد، خدا را به عظمت، اسما، صفات جمال و جلالش نشناخته، كسى كه چنين شد،
رشد عقلى ندارد و اعمال و عبادتش كم اثر است و او را به جايى نمىرساند.
تو بايد جورى شوى كه بدانى خدا هميشه با تو
است؛ صانع تو است: مولاى! مولاى! انت الصانع و انا المصنوع.
راستى خودت را مصنوع خدا بدانى. ساخته شدهاى. از روى يقين خدا را تربيت كننده و
رشد دهنده بدانى. خداست كه خوراك را به تو مىرساند و آن را جزء بدنت و تبديل به
خون مىكند. هر نفسى كه مىكشى به قدرت و معيت قيوميه اوست، در عين حال فوق و با
همه است. اين معانى بايد برايت روشن شود تا بتوانى از عباداتت بهره ببرى. اگر مىشد
يك ماه رمضان دست از خودت بر مىداشتى، يك ماه رمضان، من من نكن، بگو خدا! خدا! اگر
چنين شدى، آخر ماه رمضان خواهى ديد خداوند چه نور ايمان، يقين و معرفتى به تو خواهد
داد.
آدمى تا زحمت نكشد، به جايى نمىرسد. بايد عالم
پيدا كند و از علمش استفاده كند. عمل بىعلم، عين بىعملى است. اى كاش! بىعملى
بود، به عكس نتيجه مىدهد. مثال مىزنم؛ فرض كنيد زيد بلند مىشود از اينجا به قصد
حرم حضرت رضا (عليه السلام). جايى كه عرش رحمان است، هركس آن جا برود تا بهره ببرد،
مانند كسى است كه هزار هزار مرتبه حج و عمره انجام داده، يك ميليون مرتبه مىشود
كسى آنجا برود و چنين مقامى را درك كند و ليكن اشخاصى هستند كه به حرم حضرت رضا
مىروند به يك ميليونم آن معنا هم نمىرسند بلكه دست خالى بر مىگردند؛ در حرم
حضرت، بىادبى مىكنند، مرتكب حرام مىشوند، با پاى متعفن - كه اسباب اذيت و آزار
ديگران است، در چنين حرم شريفى كه عطر حقيقى آن را احاطه كرده - حاضر مىشوند.
بايد ادب كنى. چهكسى گفته است كه بدون غسل، به
حرم بيايى؟ غسل كردنت از اينجاست كه حرم و كاروانسرا يكى است. اينجا دستگاه سلطنت
الهى است: هرچه بتوانى بايد ظاهر و باطنت را لطيف نگهدارى. مسجد هم همين است. كسى
كه بين خانه خدا و خودش تفاوت نگذارد، شعورش چيست؟ آى! كسى كه فرق نمىگذارى، ادراك
و شعورت خوب معلوم مىشود. عباداتت هم تابع ادراك و شعورت مىباشد. مسجد نسبت به
خدا دارد، آن اندازهاى كه از تو مىآيد نبايد مسامحه كنى. بگو خدايا! اين مقدار
ظاهر كه از من مىآيد انجام مىدهم، تو هم باطن مرا درست فرما.
يا مثلا مقابل قبر حضرت رضا (عليه السلام)
ملاحظه كن كه حضرت حاضر و ناظر است. چشم بيناى خداست. عظيم است. محيط است. خداى
نكرده با زن اجنبيه مس و تماس حاصل نشود. براى رسيدن به ضريح به يكديگر مىچسبند و
فشار مىآورند، اينان خيال مىكنند حضرت آن طرف ضريح، حضور ندارد.
اينها شاهد قلت عقل و ادراك است، شخص خيال
مىكند امام يعنى اين پنجره و شباك. امام، روح كلى الهى است. همهجا حاضر است. امام
مانند آفتاب است. وقتى آفتاب كه مىتابد، همهجا مىتابد؛ سنگ، آب، خاك آهن، در و
ديوار و از آن جمله، جايى كه آينه هست، از شما مىپرسند كجا بيشتر آفتاب تلألؤ
دارد؛ روى سنگ يا آينه و بلور؟ بلاشك جايى كه روى آينه و بلور مىتابد، تلألو آن
چندين برابر است.
روح كلى الهى؛ يعنى امام، به تمام عوالم هستى
محيط است. هم جا افاضه مىدهند ليكن آن قطعه زمين كه بدن مبارك امام آن جاست، عينا
مثل جايى است كه قطعه بلور است. در حرمش صد درجه بيشتر افاضه است. توجه آقا آن جا
زيادتر است.
الان نور امام تو را پاك مىكند؛ لغزشهايت را
مىريزد، چقدر بهرهمند مىگردى؟ ولى اگر با عقل و معرفت باشد، نكند يكدفعه ريايى
در كار بيايد كه در اين صورت، همه چيز خراب مىشود.
جهالت و دفع
فاسد به افسد
وقتى كه جاهل مىخواهد نهى از منكر بكند، چه
منكر بجا مىآورد؛ چنان كه شنيدهايد كه پنج نفر به نماز ايستاده بودند، يكى از
آنان آب دهان در مسجد انداخت و فعل مكروهى را مرتكب شد، كسى كه پهلويش بود در حال
نماز گفت: چرا آب دهان در مسجد انداختى؟ سومى به او گفت: بنده خدا در نماز حرف زدى،
نمازت باطل شد. چهارمى گفت: نماز هر دوى شما باطل شد. پنجمى گفت: الحمدلله كه من
هيچ حرف نزدم.
شخصى مىخواهد نهى از منكرى بكند، در ضمن، فحش
مىدهد و آبروى مؤمنى را ريخته و سب مىكند، اين خود منكراتى است كه مرتكب شده است
و به خيالش نهى از منكر كرده است؛ مثلا كسى ايستاده و رو به قبله بول مىكند، به او
مىگويد: آى سگ! چرا چنين مىكنى؟ از كجا اين طور مىگويى؟ شايد او نمىداند كه اين
طرف قبله است. گناه او مشكوك و گناه تو قطعى است.
بعضى جاهلها به طرف مىگويند: پدرسگ! اينجا
علاوه بر خود طرف، پدرش صاحب، حق مىشود، مىتواند فرداى تو را در محكمه عدل الهى
محاكمه كند كه چرا به من نسبت سگ دادى، علاوه بر نسبتى كه به طرف داده شده و حق
تعزير دارد.
اميدوارم مجلس ما مجلس علم شود و دانشى بر دانش
دينى ما افزوده گردد. نشانه دانش، خشوع و نشانه جهل، غرور است. هركس جاهلتر است،
مغرورتر است و هركس داناتر است، شكستهتر؛ زيرا:
انما يخشى الله من عباده
العلماء...
(19).
هركس خدا را به عظمت شناخت، يقين بدانيد دلش
هميشه دلهره دارد. آيا در مدت عمرم، عملى كه قابل اين درگاه باشد، از من سرزده؟ كسى
كه خدا را شناخت، به خاطر نعمت بىنهايت او، هميشه شرمسار است.
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
|
|
كه خدمتى بسزا بر نيامد از دستم
(20)
|
رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) آن قدر روى پاهاى خود ايستاد
كه پاهاى مباركش ورم كرد. در پاسخ عايشه كه پرسيد اين نالهها براى چيست؟ مگر شما
آمرزيده شده خدا نيستيد
(21)؟
فرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم
(22).
كسانى كه در دنيا نعمتهاى بىنهايت خدا را نشناختند در روايت دارد
كه فرداى قيامت از خجالت تا چهل سال سرها را به زير مىاندازند؛ چون آن جا
مىشناسند و مىفهمند كه چقدر كفران نعمت ورزيدهاند. در محضر رب العالمين چه
جنايتها و خيانتها مرتكب شدهاند، پس حالا از گناهانت و از كفران نعمتهايت شرمسار
باش، تا بتوانى در اين ماه مبارك، استغاثه كن. بشارت چنين رسيده كه روزهدار را
دعاى مستجابى است. من كه جرأت ندارم بگويم روزه دارم؛ بلى شبيه روزهدارانيم.
خدايا! پيمغبرت به ما وعده داده، خدايا! دعاى مستجاب ما را اين قرار ده كه اهل
معرفت گرديم، تو موفقمان گردان.
گفتار دوم: فضيلت تعليم و آموختن
علم
والعصر * ان الانسن لفى خسر * الا الذين
ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
(23).
روز گذشته طليعه صحبت ما اين بود كه بايد در اين ماه مبارك، بهره
عظيمى ان شاءالله برده شود از اين يك ساعتى كه زحمتى كشيده مىشود، براى گوينده و
شنونده هر دو زحمت است؛ گاهى انسان صحبتهايى را كه مىشنود، نفس خوشش مىآيد؛ مانند
قصه و خبرهاى دنيا؛ اما موعظه بر خلاف ميل و سخت است. مجلس ما ان شاء الله مجلس
مذاكره علم شود؛ گوينده از علوم قرآن و آل محمد (عليه السلام) بگويد. شنونده هم به
قصد فهميدن بشنود و ياد بگيرد و آنچه عمل كردنى است به آن عمل كند. پيغمبر شناس و
با ايمان گردد. راه و روش حلال و حرام را بداند. آفات نفس را بشناسد. آفات اعمال را
بفهمد.
حكايتى جالب از امام
زينالعابدين(عليه السلام)
مروى است كه يك نفر صبحگاه منزل آقا امام زينالعابدين(عليه
السلام) مشرف شد. آقا پرسيد به چه منظور اين هنگام به اينجا آمدهاى؟ گفت: آمدهام
تا از حديث شما بهره ببرم. حضرت فرمود: به تو بشارت بدهم كه
ملائكه زير پاى تو بالهاى خود را پهن كردهاند.
كثير بن قيس گويد: روزى هنگام شام منزل
ابودرداء بودم. عربى وارد شد. ابودرداء از او پرسيد كيستى؟ گفت: از مدينه پياده به
شام آمدهام براى اينكه با خبر شدم كه تو از لبهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله
وسلم) حديث شنيدهاى. ابودرداء بشارتش مىدهد كه خودم از رسول خدا شنيدم كه هركس
براى طلب علم حركت كند، ملائكه بالهايشان را زير پاى او پهن مىكنند.
كيفر بىادبى
به اين مناسبت، داستان شگفت انگيزى از شهيد ثانى در اين نقل
مىشود. وى مىفرمايد: روزى چند نفر از طالبين علم؛ آنانى كه
مىخواستند اهل فهم شوند، مبطلات اعمال و آفات نفس را بفهمند و دينشان را درست
كنند، مىخواستند بروند نزد محدثى و در خانهاش استماع حديث كنند. دير شده بود.
گفتند: تند برويم كه موقع بحث دير شده است. يك نفر كم ظرفيت و جاهل بىخبر، از روى
تمسخر گفت: آقايان خيلى تند نرويد، بال ملائكه را ناراحت نكنيد! تا اين حرف را زد،
سر جايش خشك شد و ديگر نتوانست قدم از قدم بردارد و تا آخر عمر، دو پايش خشك گرديد؛
زيرا حديث خاتم انبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را به تمسخر گرفت.
حديث امام سجاد (عليه السلام) و
گستاخى ضمرة بن ضرار
حديث ديگر هم شنيدنى است. روزى در مجلس امام سجاد (عليه السلام)
جمعى بودند. گفتند: ما آمدهايم تا شما حديثى بفرماييد. حضرت مىدانست در مجلس از
منافقين هستند. از آن جمله ضمرة بن ضرار بود كه ايمان و خشوع قلب نداشت. حضرت
فرمود: چه كنيم اگر ساكت شويم و نگوييم، مىگويند بخل كرد و
علمش را آشكار نكرد، اگر هم بگوييم مىترسيم استهزا كنند؛ ولى مىگويم.
حضرت حديثى ذكر فرمود: جدم خاتم انبيا فرموده
است: هركس مىميرد، روحش بالاى نعش اوست (در غسالخانه بالاى بدن است؛ در تابوت
بالاى تابوت است) رو به اهلش مىكند و مىگويد: اى اهل من! تو مثل من گول دنيا را
نخور. ديديد پدر بدبختتان گول خورد. اين همه جان كند و حالا مىخواهد در سوراخ گور
برود. اين هوسها فايده ندارد. از حلال و حرام جمع كردم و آن جا بايد من حساب پس
بدهم و ديگران كيفش را بكنند. شما حرص نزنيد، از حرام فرار كنيد
(24).
وقتى حضرت اين را فرمود، ضمره جاهل، استهزا كرد و از روى سخريه
گفت: اگر مرده حرف مىزند خوب است از دوش آنانى كه او را
مىبرند، فرار كند!.
حضرت ساكت شد. ضمره بدبخت برخاست و رفت. چند روزى گذشت. روزى
ابوحمزه ثمالى از خانه در آمد كه نزد امام سجاد (عليه السلام) بيايد، در اثناى راه
يكى از دوستانش به او خبر داد كه ضمره مرد. خودش نقل مىكند گفتم بروم ببينم چه
مىشود. وقتى رسيدم كه جنازهاش را مىخواستند به خاك بسپارند. گفتم بروم نزديك
ببينم چه مىبينم. به بهانه اينكه من مىخواهم صورتش را به خاك بگذارم داخل گورش
شدم، به خداى واحد قسم! ديدم لبهايش مىجنبد و مىگويد: ويل لك! ويل لك؛ واى بر تو
اى ضمره! ديدى به آنچه امام مىگفت رسيدى.
در آن حال، من لرزيدم و نتوانستم قرار بگيرم، زود از گورش بيرون
آمده خدمت امام سجاد (عليه السلام) رسيدم و گفتم آقا آن كسى كه آن روز سخريه
مىكرد، مرد و خودم به گوشم شنيدم كه مىگفت: اى بدبخت! واى بر تو! ديدى آنچه امام
مىگفت حق و صدق بود و به آن رسيدى.