ايمان

شهيد محراب آيةالله دستغيب

- ۱ -


پيشگفتار

مؤمن كامل، ثمره عالم وجود

شكى نيست كه دستگاه عالم آفرينش، با اين همه عظمت و نظم خيره كننده، براى خداشناسى است تا افراد بشر، يكتاشناس و يكتاپرست شوند. قرآن مجيد مى‏فرمايد:

و نيافريدم جن و انس را جز براى آن‏كه تنها مرا بپرستند (1).

بديهى است يكتاپرستى، پس از يكتاشناسى است؛ بايد انسان، خدا را به يگانگى به تمام معنا بشناسد، آنگاه يكتاپرست گردد؛ بنابراين، اگر خداپرست در عالم نباشد، غرض از آفرينش حاصل نگرديده؛ از اين رو، انسان خداپرست به قدرى ارجمند است كه امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد:

اگر در عالم جز يك مؤمن نباشد (البته مؤمن كامل) كافى است (2) (يعنى غرض از آفرينش حاصل شده است).

پس انسان مؤمن، مانند درخت ميوه مى‏باشد كه نظر نخستين به ميوه است نه به شاخ و برگ، و مؤمن به منزله ميوه عالم وجود است.

روايات بسيارى رسيده كه مضمون همه آنها اين است كه ارزش مؤمن نزد خداوند، بيش از كعبه است‏ (3).

ايمان مغز و اسلام به منزله پوست است‏

ارزش عمده براى مؤمن اين است كه دلش به نور ايمان و ولايت اهل‏بيت (عليه السلام) روشن شده باشد و اين معنا از آياتى كه در شرافت علم و عالم - كه بدون شك علم خداشناسى است - فهميده مى‏شود؛ نظير آيه شهادت‏ (4)، همچنين از روايات متعدد در ابواب مختلف يقين، معرفت و ايمان كه رسيده و اين مختصر گنجايش بحث در اين‏باره را ندارد و كم و بيش در اين كتاب شريف به آن اشاره گرديده است.

بر اين اساس، مى‏توان به خوبى باور داشت كه اسلام، مقدمه و زمينه براى پيدايش معرفت و ايمان است. اقرار و اعتراف اجمالى به وحدانيت خداى واحد، او را به شناسايى و آشنايى با او بر مى‏انگيزاند و به طور ساده، اسلام به منزله پوستى است كه ارزش حقيقى براى مغز آن - كه ايمان است - مى‏باشد.

سخنان اهل بيت (عليه السلام) در معرفى ايمان‏

از الطاف خداوندى - كه حجت را بر همگان تمام فرموده - وجود مقدس اهل‏بيت (عليه السلام) و كلمات شريف ايشان است كه در ضمن نهج‏البلاغه، صحيفه سجاديه و كتابهاى معتبر روايتى به ما رسيده است و در آن، حقيقت ايمان، يقين، معرفت، نشانه‏ها و آثار آنها و راه پيدايش و زياد شدنشان يادآورى گرديده است و راستى به مضمون دو ثقل يادگار پيغمبر: كتاب خدا و عترت‏ (5) براى رسيدن به معارف نيز بايد از كتاب و عترت استفاده نمود.

توفيق علماى ربانى‏

توفيق استفاده كردن و استفاده رساندن به ديگران از قرآن و فرمايشات اهل‏بيت هم نعمت ديگرى است كه اين فضل خدا شامل هركس كه خودش بخواهد مى‏شود (6). چه بسيار دانايانى كه دانش آنان در حد فروع، متوقف شده و فراموش نموده‏اند اصولى نيز - كه عبارت از معارف است - در كار مى‏باشد. بايد آن‏كس كه اين دستورات را فرستاده، شناخت و با اسم و فعل او آشنا شد و او را باور داشت، لذا توفيق بحث و تحقيق در اين قبيل آيات و روايات، به راستى نعمتى است افزون كه بايد بر آن، دلشاد (7)و سپاسگزار بود.

كتابى ارزنده، يادبود بحث ايمان‏

كتاب حاضر، نتيجه سه ماه مبارك رمضان، بحثهاى جالب حضرت آيةالله حاج عبدالحسين دستغيب - دامت بركاته‏ (8) - مى‏باشد كه درباره ايمان و آثار و شيوه پيدايش آن از روايت و قرآن استفاده شده و در جمع هزاران نفر شنونده مرد و زن، ايراد گرديده و سپس از روى نوارهاى ضبط شده، نوشته و با خلاصه‏گيرى و تنظيم مطالب آن، به همان صورت محاوره - كه ساده‏ترين و پسنديده‏ترين انشاءهاست - به چاپ رسيده و در اختيار همگان قرار گرفت.

تقسيم كتاب به سه بخش‏

اين كتاب را مى‏توان در سه بخش اساسى - كه هر بخشى در يك ماه مبارك مورد بحث قرار گرفته است - تقسيم كرد: بخش نخست، عنوان بحث روايت شريف در كتاب اصول كافى است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پاسخ از ايمان آن را متكى به چهار ستون مى‏داند؛ يعنى براى پيدا شدن بناى ايمان، اين چهار ستون لازم است: صبر، يقين عدل و جهاد.

آنگاه هر كدام از اين ستونها را نيز بر چهار شعبه و بخش تقسيم نموده و آثار و نتايج آن را ياد آور مى‏شود و راستى سزاوار است به جاى آن‏كه با طلا نوشته شود، بر دلها ثبت گردد و هميشه مورد نظر و سرمشق قرار گيرد.

شعبه‏هاى صبر

درباره ستون نخستين كه صبر است، مى‏فرمايد چهار شعبه دارد: شوق، ترس، زهد و انتظار. هركس به بهشت اميدوار است، از شهوات دنيا كنده مى‏شود. به گفته شاعر:

هر دلى حب خدا دارد ندارد حب دنيا   باز سلطان كى نظر بر لاشه مردار دارد

و هركس از آتش دوزخ ترسيد، از گناهان پرهيز مى‏كند؛ چون سختى عذاب را باور كرده است. و آن‏كس كه در دنيا زهد ورزيده و به خوشيهاى زودگذر آن، دل نبست، در نتيجه مصيبتها و سختيها برايش آسان مى‏گردد. اصل دنيا چيست تا خوشيها و سختيهايش چه باشد، به آنچه به او داده شده دلخوش نمى‏گردد و از آنچه از او گرفته شده غمگين نمى‏گردد (9).

آن‏كس كه انتظار مرگ را داشته باشد، به سوى خيرات مى‏شتابد؛ زيرا مى‏فهمد كه هر لحظه از سرمايه عمر، كم شده و گامى به سوى مرگ نزديكتر مى‏گردد. كم شدن عمر، قطعى و باقيمانده آن مشكوك است، لذا در خيرات، پيشى مى‏گيرد (10) و هر لحظه دنبال رحمت و بخشش خداوندى مى‏گردد (11).

يقين، محصول زيركى، دانش و عبرت‏

آن‏گاه على (عليه السلام) مى‏فرمايد: يقين نيز چهار رشته دارد: زيركى، سنجش درست، درك عبرت و توجه به روش پيشينيان.

هركس زيركى يافت، حكمت را شناخته است و كسى كه حكمت را دريافت، از عبرت برخوردار مى‏گردد و كسى كه از عبرت برخوردار گرديد، روش گذشتگان را در مى‏يابد، پس مثل اين است كه با آنان زندگى كرده و عمر دوباره نموده است. به آنان كه رستگار شدند مى‏نگرد كه چرا و به چه چيز رستگار شدند و راه آنان را دنبال مى‏نمايد و به آنان كه هلاك شدند مى‏نگرد كه چرا و به واسطه چه چيزى هلاك شدند و از آن دورى مى‏نمايد؛ بديهى است آنان كه هلاك شدند به خاطر گناه و آنان كه رستگار شدند، به بركت اطاعت از حق بوده است.

سپس حضرت مى‏فرمايد: عدل نيز چهار رشته دارد: فهم عميق و دانش فراوان، شكوفه‏شدن حكم و بستان بردبارى؛ هركس فهم عميق يافت، همه دانش را مى‏شكافد و هركس دانش را يافت، دستورها و حكمتهاى آن را مى‏شناسد و آن‏كس‏كه بردبار شد، در كار خود كوتاهى نكرده، ميان مردم به نيكى زندگى مى‏نمايد.

امر به معروف و نهى از منكر از رشته‏هاى جهاد

على (عليه السلام) رشته‏هاى جهاد را امر به معروف، نهى از منكر، راستگويى در هر حال (استقامت در هر جبهه) و دشمنى با فاسقان مى‏داند و مى‏فرمايد: هركس امر به معروف نمايد، مؤمنين را يارى نموده، هركس نهى از منكر نمايد، بينى منافق را به خاك ماليده و از مكرش آسوده شده، هركس در جبهه جنگ آيد، به وظيفه‏اش عمل كرده، هركس فاسقان را دشمن داشت، براى خدا خشم كرده و هركس براى خدا خشم كند، خداوند نيز برايش خشم مى‏فرمايد.

اينها ستونهاى ايمان و شعبه‏هاى آن بود.

مطالب بخش دوم اين كتاب (آيه‏اى درباره ايمان)

دومين بخش كتاب را شرح و تفسير آيه شريفه از سوره حديد تشكيل مى‏دهد كه مى‏فرمايد:

ألم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا الذين أوتو الكتاب من قبل فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون‏ (12).

آيا نرسيده است براى كسانى كه به ايمان گرويدند زمانى كه دلهايشان براى ياد خدا و آنچه از حق فرو فرستاده است، خاشع گردد و مانند كسانى كه پيش از ايشان به آنان كتاب داده شد نباشد، پس آرزوها بر آنان دراز گرديده، پس دلهايشان سخت شد و بيشتر آنان فاسقان هستند.

از اين آيه شريفه چنين نتيجه گرفته شده كه حقيقت ايمان، همان خشوع دل براى خدا و آنچه مربوط به خداست و ايمان در دل خاشع جا مى‏كند، آرزوهاى دور و دراز موجب قساوت و سختى دل مى‏گردد كه ديگر در آن دل ايمان پيدا نمى‏شود؛ مانند زمين سختى كه قابل زراعت نيست.

ضمناً يادآور مى‏شود كه خداوند نسبت به بعضى از افراد كه لطف خاصى دارد، دلهاى سختشان را به بلاها و بيماريها نرم مى‏كند تا آمال و آرزوها زدوده گشته و نور ايمان در آن دلها بتابد و به مادر مهربانى تشبيه مى‏كند كه فرزندش را كه حاضر نيست از پستان، دل كنده و به خوراكيهاى گوناگون و لذيذ روى آورد، با تلخ كردن سر پستان و چشانيدن شيرينى‏ها و خوراكيها او را آشنا مى‏سازد.

مطالب بخش سوم كتاب (سوره والعصر)

سومين قسمت اين كتاب عزيز را بحث پيرامون سوره والعصر تشكيل مى‏دهد؛ خداوند سوگند ياد مى‏فرمايد كه همه آدميان در زيانكارى هستند جز مؤمنين كه كارهاى شايسته بجاى آورده و سفارش به حق بردبارى مى‏نمايند.

در اين بخش، براى خوانندگان اين كتاب، واضح مى‏شود كه تا حقيقت ايمان نيايد، چگونه زندگى انسان، جز زيانكارى و ضايع شدن سرمايه عمر نيست و تا عمل صالح نباشد، انسان به جايى نمى‏رسد.

آنگاه سفارش به حق، يا امر به معروف و نهى از منكر را عنوان قرار داده و در خاتمه، به صبر و اقسام آن اشاره مى‏كند: صبر بر طاعت، واجبات و مستحبات و صبر در منهيات، محرمات و مكروهات و سپس صبر در برابر مصيبتها و ناملايمات و با زبانى رسا و قابل درك براى عموم اهميت صبر را مى‏رساند و مى‏فهماند كه به راستى نسبت صبر به ايمان چون نسبت سر است به بدن و مؤمن بدون صبر، مؤمن نخواهد بود.

با توجه و دقت در اين مقدمه و فهرست عناوين كتاب، به خوبى واضح مى‏شود كه اين كتاب عزيز در نوع خود كم نظير و اميد است مورد قبول خداوند واقع گرديده، توفيق استفاده از آن را عنايت بفرمايد؛ گذشته‏ها را جبران كنيم و در اين باقيمانده عمر، نور ايمان به دست آوريم و آن را با خود به جهان باقى ببريم بمنه و كرمه.

سيد محمد هاشم دستغيب

شوال 1399 - شيراز

اصل روايت ايمان با ترجمه و شرح‏

اينك اصل روايت با ترجمه و شرح آن از اصول كافى، با ترجمه كمره‏اى را بيان مى‏كنيم:

بالاسناد الاول عن ابن محبوب عن يعقوب السراج عن جابر عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: سئل اميرالمؤمنين (عليه السلام) عن الايمان فقال:

ان الله عزوجل جعل الايمان على اربع دعائم: على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد، فالصبر من ذلك على اربع شعب: على الشوق و الاشفاق و الزهد و الترقب فمن اشتاق الى الجنة سلاعن الشهوات و من اشفق من النار. رجع عن المحرمات و من زهد فى الدنيا، هانت عليه المصيبات و من راقب الموت، سارع الى الخيرات.

و اليقين على اربع شعب: تبصرة الفطنة و تأول الحكمة و معرفة العبرة و سنة الاولين فمن أبصر الفطنة عرف الحكمة و من تأول الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة عرف السنة و من عرف السنة فكأنما كان مع الاولين و اهتدى الى التى هى اقوم و نظر الى من نجى بما نجى و من هلك بما هلك و انما اهلك الله من اهلك بمعصيه و انجى من انجى بطاعته.

والعدل على اربع شعب: غامض الفهم و غمر العلم و زهرة الحكم و روضة الحلم فمن فهم فسر جميع العلم و من علم عرف شرايع الحكم و من حلم لم يفرط فى أمره و عاش فى الناس حميدا.

والجهاد على اربع شعب: على الأمر بالمعروف و النهى عن‏المنكر و الصدق فى المواطن و شنآن الفاسقين فمن امر بالمعروف شد ظهر المؤمن و من نهى عن المنكر أرغم انف المنافق و أمن كيده و من صدق فى المواطن قضى الذى عليه و من شنى‏ء الفاسقين غضب‏لله و من غضب‏لله غضب‏لله له فذلك الايمان و دعائمه و شعبه‏ (13).

امام باقر (عليه السلام) فرمود از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيده شد كه ايمان چيست؟

حضرت در پاسخ فرمود:

به راستى خداى عزوجل ايمان را بر چهار ستون نهاده: بر صبر، يقين، عدالت و جهاد؛ از اين ميان صبر بر چهار شعبه است: بر شوق، نگرانى، زهد و مراقبت؛ هركس شوق بهشت دارد، از هوسرانيها خوددارى كند، هركس از دوزخ نگران است، از هرچه حرام است، رو برگرداند، هركس در دنيا زاهد و بى‏رغبت است، گرفتاريها بر او آسان است: هركس مراقب مرگ است، به كارهاى خوب شتابد.

و يقين بر چهار شعبه است: هوش تيز، سنجش درست آينده، فهم عبرت، توجه به روش پيشينيان؛ هركس هوش تيز دارد، سنجش درست را بفهمد، هركس نسبت به آينده سنجش درستى دارد، عبرت گيرد، هركس عبرت گيرد، روش گذشتگان را بشناسد و هركس روش گذشتگان را شناخت، گويا با آنها زندگى كرده و رهبرى شود به سوى آنچه درست‏تر باشد و نگاه كند هركس نجات يافته، به چه وسيله نجات يافته و هركس هلاك شده براى چه هلاك شده و همانا خدا هركس را هلاك كرده، براى گناه او بوده و هركس را نجات بخشيده، براى اطاعت او نجات بخشيده است.

عدالت (نيز) بر چهار شعبه است: فهم عميق، موج دانش، شكوفه حكم و بستان بردبارى؛ هركس بفهمد، همه علم را تفسير تواند كند، هركس بداند، دستورهاى صدور حكم را بشناسد، هركس بردبار باشد، در كار خود كوتاهى نكند و ميان مردم ستوده زندگى كند.

و جهاد بر چهار شعبه است: بر امر به معروف و نهى از منكر، پايدارى در جبهه‏ها (راستگويى در هر حال) و بغض فاسقان؛ هركس امر به معروف كند، پشت مؤمن را نيرو بخشد، هركس نهى از منكر كند، بينى منافق را به خاك مالد و از نيرنگش آسوده شود، هركس در جبهه‏ها بيايد، آنچه به عهده دارد انجام داده، هركس فاسقان را دشمن دارد، براى خدا خشم كرده و هركس براى خدا خشم كند، خدا براى او خشم كند، اين است ايمان، ستونها و شعبده‏هاى آن.

شرح روايت‏

ابن ميثم (رحمةالله) در شرح اين روايت مى‏گويد:

بدان كه مقصود از ايمان در اين‏جا ايمان كامل است كه اصلى دارد و كمالاتى كه متمم آن است؛ اصلش تصديق به وجود صانع است و صفات كمال و نعوت جلال و هرچه در كتب خود نازل كرده و رسولانش تبليغ كرده‏اند و كمالات متممه آن، گفتارهاى درست و اخلاق ستوده و عبادات اين اصل و متمماتش كمال نفس انسانى است؛ زيرا دو نيروى علم و عمل دارد و كمالش وابسته به كمال اين دو است؛ اصل ايمان، كمال نيروى علم او و متمماتش - كه مكارم اخلاق و عبادات است - كمال نيروى عمل اوست؛ چون اين را شناختى، مى‏گوييم: چون اصول فضايل خلقت - كه كمال ايمان است - چهار است و آن حكمت، عفت، شجاعت و عدالت است، لفظ ستونها را براى آنها به عاريه آورده براى آن‏كه ايمان كامل جز بدانها استوار نشود مانند چهار ستون خانه.

يقين تعبير از حكمت است كه علمى دارد و عملى، علمى آن كمال نيروى انديشه است به تصور و تصديق حقايق دانستنى تا آن جا كه فهم بشر تواند و عملى، تكميل نفس است به تحصيل فضايل درونى و كناره‏گيرى از اخلاق فاسد و پست و معلوم است عملى كه ثابت باشد، همان يقين است و صبر تعبير از عفت است كه خوددارى از پيروى هواست در همه انواع شهوتهاى محسوس و ترك متابعت شهوت و جلوگيرى و سركوبى از آن‏كه نياز به شكيبايى دارد.

و جهاد تعبير از شجاعت است؛ چون مستلزم آن است و شجاعت آمادگى اقدام بر انجام هر واجبى است و انسانى نياز دارد كه براى آن تحمل مكروه و درد و رنج كند.

عدالت ملكه‏اى است كه از اين سه خصلت خوب، خيزد و لازمه آنها است؛ زيرا هر كدام از اين فضايل طرف افراط و تفريط دارند كه بد است و در برابر خود، خلق بدى دارند كه ضد آنهاست‏ (14).

من مى‏گويم سخن ابن ميثم - كه در مقام تطبيق مضمون حديث شريف با مصطلحات علم معروف اخلاق بر آمده - مواردى از اعتراض دارد كه براى اختصار از ذكر آن خوددارى نموده و به فكر خوانندگان واگذار مى‏نمايم.

گفتار اول: وجوب تحصيل علم دين و فضيلت آن‏

در اين ماه مبارك رمضان، ساعتى را به مذاكره علم دين اختصاص دهيد؛ علمى كه تحصيل آن بر همه واجب است:

طلب العلم فريضة على كل مسلم‏ (15).

و در روايت ديگر و مسلمه نيز افزوده شده؛ يعنى واجب است به هر مرد و زن مسلمان كه دينش را درست نموده، اصول عقايدش را محكم كند؛ احكام حرام و حلال را بداند؛ مسائل مورد ابتلا از نماز، روزه و خمس و آنان كه مستطيع‏اند؛ مسائل حج، زارعها مسائل زكات و مزارعه و غيره؛ كاسبها بايد متاجر و كيفيت معامله را بدانند. خلاصه بر هر فردى، علم دين - اصول و فروع - به مقدار رفع نياز، واجب است.

فضيلت فراگيرى علوم دين‏

شهيد ثانى (رحمةاللة) در كتاب منية المريد از خاتم الأنبياء محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) نقل نموده است كه حاصل روايت اين است:

هركس بخواهد و آزاد شدگان از جهنم نگاه كند، به كسانى كه مى‏خواهند دانا شوند بنگرد؛ آنانى كه از آتش جهل، نجات يافتند قسم به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست! هركس از خانه در آيد به قصد اين‏كه به مجلس عالمى رود كه از علم او بهره ببرد و علم دين را ياد بگيرد، به هر قدمى كه بر مى‏دارد، ثواب يك سال عبادت در نامه عملش ثبت مى‏گردد (16)....

چه يك سال جاهل عبادت كند، چه آن‏كسى كه مى‏خواهد با نور شود، يك ساعت در طلب نور فهم و دانايى برود، يكسان است. عبادتى كه با نور باشد به كار مى‏خورد وگرنه با ظلمت جهل، عبادت به ضررش تمام مى‏گردد، يا اين‏كه نفع كمى مى‏گيرد؛ علم خداشناسى، پيغمبر، امام و معارف شناسى، دانستن واجبات و محرمات، آفات نفس و عمل. آدمى بايد بداند چطور مى‏شود كوه‏كوه عمل، كاه‏كاه مى‏شود همه بايد بدانيم روزه، آفت دارد، بايد آن را از آفت نگهداشت وگرنه دست خالى مى‏شويم و از روزه تنها گرسنگى و تشنگى بهره ما خواهد شد؛ گناهان زبانت، به باد دهنده روزه تو است، سب مؤمن، ايذا و آزار مؤمن، روزه‏ات را هدر مى‏دهد.

البته شرط صحت روزه، همان ده چيزى است كه مفطر است: خوردن، آشاميدن، سر به زير آب كردن، عمده قى كردن، بقاى بر جنابت عمدى، جماع، دروغ بستن به خدا، پيغمبر و امام، رساندن غبار (غليظ) به حلق و غيره.

شرط قبولى روزه را هم بايد بدانى تا فقيه شوى، با عمل بى‏فقه، ضرر مى‏كنى، اگر كسى يك فحش، سب و ايذاى مؤمنى كرد، تنها گرسنگى و تشنگى داشته است.

عدم سازگارى حرامخوارى با عبادت‏

از شرايط قبولى روزه، خوردن حلال است. اول افطار، مواظب باش لقمه‏اى كه مى‏خورى حلال باشد. واى! اگر شبهناك يا حرام باشد.

داستانى نظرم آمد كه سابقين چقدر مواظب بودند تا زحمتشان در عبادت هدر نرود. يكى از علماى بزرگ نقل فرمود كه در سابق، شصت - هفتاد سال قبل، در نجف اشرف دزدى در ايام سال دزدى مى‏كرد؛ اما اول ماه رمضان ديگر دزدى نمى‏كرد. روزه مى‏گرفت؛ ولى به نان دزدى روزه نمى‏رفت. فاسق است؛ اما ايمانكى دارد. اول افطار، درب صحن مقدس على (عليه السلام) اگر اهل علمى رد مى‏شد، به او التماس مى‏كرد كه اگر مى‏شود افطارى به من بدهيد، من پول حلال ندارم. آن عالم مى‏فرمود: گاه مى‏شد اين دزد بيچاره تا نصف شب افطار نمى‏كرد؛ چون كسى چيزى به او نمى‏داد و از مال دزدى هم نمى‏خورد و با آن افطار نمى‏كرد.

پس كمتر از آن دزد نباشى، حواست به خودت باشد، لقمه حرام از گلويت پايين نرود آدمى خيلى در خطر است. اين يك ساعت بعد از ظهر، شما در زحمت هستيد، اميد است مجلس مذاكره علم باشد - علم واجب؛ يعنى اصول و فروع - فقيه در دين بشويم. گوينده، علمى بگويد كه دانستنش واجب باشد، شما هم علمى بشنويد كه دانا شدنش واجب باشد. به شرطى كه با كمال ادب و به قصد شنيدن و عمل كردن باشد. اين راه و روش عمل را مداومت كنيم. خداوند به اهل علم فضيلتها داده است كه بالاتر از آن سراغ ندارم‏ (17).

وگرنه با قطع نظر از عقل و فهم، اين عبادتها جسم تو را به جايى نمى‏رساند، اگر عبادت با فهم و علم باشد، كارى مى‏كند و انسان را به جايى مى‏رساند.

در اصول كافى، كتاب شريف عقل، مروى است كه خدمت كشاف حقايق امام جعفر بن محمد امام صادق (عليه السلام) نام شخصى به مدح برده شد و گفتند كثير الصلوة و الصيام است؛ اين شخص، روزها و شبها تا صبح بيدار و سرگرم عبادت است.

فقال (عليه السلام): كيف عقله‏ (18)؟؛ حضرت فرمود: عقلش چگونه است از فهمش بگو.

گفت: نمى‏دانم. امام داستانى برايش نقل فرمود تا ميزان ارزش اشخاص به دستش بيايد.

عابد و اعتراض به نظام آفرينش‏

در زمان سلف، عابدى از عباد براى اين‏كه آمادگى براى عبادت داشته باشد از مردم كناره گرفت و در جزيره‏اى از جزاير، تنها مشغول عبادت شد. از درختهاى ميوه، خوراكش تأمين مى‏شد. وقتى ملكى به اين عابد نگريست، ديد سالهاست متصل عبادت دارد؛ ولى هيچ فرقى نكرده، آن ثوابى كه بايد نصيبش بشود نشده در حالى كه اين عبادتها بايد او را به مقام اولياءالله برساند، پس چه مانعى در كار است؟

ملك تعجب كرد و گفت: خدايا! چگونه اين كوه‏كوه عمل، عابد را به جايى نرسانده؟! خدايا! سر اين مطلب چيست؟

به ملك امر شد كه او را امتحان كن. ملك به صورت انسانى نزد عابد آمد. چند ساعتى نزد عابد بود. عابد پرسيد تو كيستى؟ ملك گفت: بنده‏اى از بندگان خدايم. عبورم به اين‏جا افتاد و ديدم تو به ياد خدا هستى خواستم در فكر خدا با تو شركت كنم، تو چگونه هستى؟

عابد گفت: اين‏جا خداوند نعمت داده، اين جزيره هميشه سبز و خرم است؛ ميوه‏ها فراوان؛ ولى افسوس كه خدا خرى ندارد كه اين علفها را بخورد! حقش اين بود كه اين همه سبزى خشك نشود و از بين نرود! ملك فهميد كه نقص از كجاست؛ ادراك، ضعيف و شعور، كم است. عظمت و حكمت را ندانسته، دو مشت خاك بيش نيست، لذا به دستگاه خلقت اعتراض مى‏كند اما نمى‏فهمد كه خدا منع فيض نمى‏كند، اگر جايى اقتضاى سبزى دارد، سبزش مى‏كند نه اين‏كه اگر خر باشد، علف مى‏دهد وگرنه علف نبايد بدهد. اين عابد، خدا را به عظمت، اسما، صفات جمال و جلالش نشناخته، كسى كه چنين شد، رشد عقلى ندارد و اعمال و عبادتش كم اثر است و او را به جايى نمى‏رساند.

تو بايد جورى شوى كه بدانى خدا هميشه با تو است؛ صانع تو است: مولاى! مولاى! انت الصانع و انا المصنوع. راستى خودت را مصنوع خدا بدانى. ساخته شده‏اى. از روى يقين خدا را تربيت كننده و رشد دهنده بدانى. خداست كه خوراك را به تو مى‏رساند و آن را جزء بدنت و تبديل به خون مى‏كند. هر نفسى كه مى‏كشى به قدرت و معيت قيوميه اوست، در عين حال فوق و با همه است. اين معانى بايد برايت روشن شود تا بتوانى از عباداتت بهره ببرى. اگر مى‏شد يك ماه رمضان دست از خودت بر مى‏داشتى، يك ماه رمضان، من من نكن، بگو خدا! خدا! اگر چنين شدى، آخر ماه رمضان خواهى ديد خداوند چه نور ايمان، يقين و معرفتى به تو خواهد داد.

آدمى تا زحمت نكشد، به جايى نمى‏رسد. بايد عالم پيدا كند و از علمش استفاده كند. عمل بى‏علم، عين بى‏عملى است. اى كاش! بى‏عملى بود، به عكس نتيجه مى‏دهد. مثال مى‏زنم؛ فرض كنيد زيد بلند مى‏شود از اين‏جا به قصد حرم حضرت رضا (عليه السلام). جايى كه عرش رحمان است، هركس آن جا برود تا بهره ببرد، مانند كسى است كه هزار هزار مرتبه حج و عمره انجام داده، يك ميليون مرتبه مى‏شود كسى آن‏جا برود و چنين مقامى را درك كند و ليكن اشخاصى هستند كه به حرم حضرت رضا مى‏روند به يك ميليونم آن معنا هم نمى‏رسند بلكه دست خالى بر مى‏گردند؛ در حرم حضرت، بى‏ادبى مى‏كنند، مرتكب حرام مى‏شوند، با پاى متعفن - كه اسباب اذيت و آزار ديگران است، در چنين حرم شريفى كه عطر حقيقى آن را احاطه كرده - حاضر مى‏شوند.

بايد ادب كنى. چه‏كسى گفته است كه بدون غسل، به حرم بيايى؟ غسل كردنت از اين‏جاست كه حرم و كاروانسرا يكى است. اين‏جا دستگاه سلطنت الهى است: هرچه بتوانى بايد ظاهر و باطنت را لطيف نگهدارى. مسجد هم همين است. كسى كه بين خانه خدا و خودش تفاوت نگذارد، شعورش چيست؟ آى! كسى كه فرق نمى‏گذارى، ادراك و شعورت خوب معلوم مى‏شود. عباداتت هم تابع ادراك و شعورت مى‏باشد. مسجد نسبت به خدا دارد، آن اندازه‏اى كه از تو مى‏آيد نبايد مسامحه كنى. بگو خدايا! اين مقدار ظاهر كه از من مى‏آيد انجام مى‏دهم، تو هم باطن مرا درست فرما.

يا مثلا مقابل قبر حضرت رضا (عليه السلام) ملاحظه كن كه حضرت حاضر و ناظر است. چشم بيناى خداست. عظيم است. محيط است. خداى نكرده با زن اجنبيه مس و تماس حاصل نشود. براى رسيدن به ضريح به يكديگر مى‏چسبند و فشار مى‏آورند، اينان خيال مى‏كنند حضرت آن طرف ضريح، حضور ندارد.

اينها شاهد قلت عقل و ادراك است، شخص خيال مى‏كند امام يعنى اين پنجره و شباك. امام، روح كلى الهى است. همه‏جا حاضر است. امام مانند آفتاب است. وقتى آفتاب كه مى‏تابد، همه‏جا مى‏تابد؛ سنگ، آب، خاك آهن، در و ديوار و از آن جمله، جايى كه آينه هست، از شما مى‏پرسند كجا بيشتر آفتاب تلألؤ دارد؛ روى سنگ يا آينه و بلور؟ بلاشك جايى كه روى آينه و بلور مى‏تابد، تلألو آن چندين برابر است.

روح كلى الهى؛ يعنى امام، به تمام عوالم هستى محيط است. هم جا افاضه مى‏دهند ليكن آن قطعه زمين كه بدن مبارك امام آن جاست، عينا مثل جايى است كه قطعه بلور است. در حرمش صد درجه بيشتر افاضه است. توجه آقا آن جا زيادتر است.

الان نور امام تو را پاك مى‏كند؛ لغزشهايت را مى‏ريزد، چقدر بهره‏مند مى‏گردى؟ ولى اگر با عقل و معرفت باشد، نكند يكدفعه ريايى در كار بيايد كه در اين صورت، همه چيز خراب مى‏شود.

جهالت و دفع فاسد به افسد

وقتى كه جاهل مى‏خواهد نهى از منكر بكند، چه منكر بجا مى‏آورد؛ چنان كه شنيده‏ايد كه پنج نفر به نماز ايستاده بودند، يكى از آنان آب دهان در مسجد انداخت و فعل مكروهى را مرتكب شد، كسى كه پهلويش بود در حال نماز گفت: چرا آب دهان در مسجد انداختى؟ سومى به او گفت: بنده خدا در نماز حرف زدى، نمازت باطل شد. چهارمى گفت: نماز هر دوى شما باطل شد. پنجمى گفت: الحمدلله كه من هيچ حرف نزدم.

شخصى مى‏خواهد نهى از منكرى بكند، در ضمن، فحش مى‏دهد و آبروى مؤمنى را ريخته و سب مى‏كند، اين خود منكراتى است كه مرتكب شده است و به خيالش نهى از منكر كرده است؛ مثلا كسى ايستاده و رو به قبله بول مى‏كند، به او مى‏گويد: آى سگ! چرا چنين مى‏كنى؟ از كجا اين طور مى‏گويى؟ شايد او نمى‏داند كه اين طرف قبله است. گناه او مشكوك و گناه تو قطعى است.

بعضى جاهلها به طرف مى‏گويند: پدرسگ! اين‏جا علاوه بر خود طرف، پدرش صاحب، حق مى‏شود، مى‏تواند فرداى تو را در محكمه عدل الهى محاكمه كند كه چرا به من نسبت سگ دادى، علاوه بر نسبتى كه به طرف داده شده و حق تعزير دارد.

اميدوارم مجلس ما مجلس علم شود و دانشى بر دانش دينى ما افزوده گردد. نشانه دانش، خشوع و نشانه جهل، غرور است. هركس جاهل‏تر است، مغرورتر است و هركس داناتر است، شكسته‏تر؛ زيرا:

انما يخشى الله من عباده العلماء... (19).

هركس خدا را به عظمت شناخت، يقين بدانيد دلش هميشه دلهره دارد. آيا در مدت عمرم، عملى كه قابل اين درگاه باشد، از من سرزده؟ كسى كه خدا را شناخت، به خاطر نعمت بى‏نهايت او، هميشه شرمسار است.

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست   كه خدمتى بسزا بر نيامد از دستم‏ (20)

رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم) آن قدر روى پاهاى خود ايستاد كه پاهاى مباركش ورم كرد. در پاسخ عايشه كه پرسيد اين ناله‏ها براى چيست؟ مگر شما آمرزيده شده خدا نيستيد (21)؟ فرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم‏ (22).

كسانى كه در دنيا نعمتهاى بى‏نهايت خدا را نشناختند در روايت دارد كه فرداى قيامت از خجالت تا چهل سال سرها را به زير مى‏اندازند؛ چون آن جا مى‏شناسند و مى‏فهمند كه چقدر كفران نعمت ورزيده‏اند. در محضر رب العالمين چه جنايتها و خيانتها مرتكب شده‏اند، پس حالا از گناهانت و از كفران نعمتهايت شرمسار باش، تا بتوانى در اين ماه مبارك، استغاثه كن. بشارت چنين رسيده كه روزه‏دار را دعاى مستجابى است. من كه جرأت ندارم بگويم روزه دارم؛ بلى شبيه روزه‏دارانيم. خدايا! پيمغبرت به ما وعده داده، خدايا! دعاى مستجاب ما را اين قرار ده كه اهل معرفت گرديم، تو موفقمان گردان.

گفتار دوم: فضيلت تعليم و آموختن علم‏

والعصر * ان الانسن لفى خسر * الا الذين ءامنوا و عملوا الصلحت و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (23).

روز گذشته طليعه صحبت ما اين بود كه بايد در اين ماه مبارك، بهره عظيمى ان شاءالله برده شود از اين يك ساعتى كه زحمتى كشيده مى‏شود، براى گوينده و شنونده هر دو زحمت است؛ گاهى انسان صحبتهايى را كه مى‏شنود، نفس خوشش مى‏آيد؛ مانند قصه و خبرهاى دنيا؛ اما موعظه بر خلاف ميل و سخت است. مجلس ما ان شاء الله مجلس مذاكره علم شود؛ گوينده از علوم قرآن و آل محمد (عليه السلام) بگويد. شنونده هم به قصد فهميدن بشنود و ياد بگيرد و آنچه عمل كردنى است به آن عمل كند. پيغمبر شناس و با ايمان گردد. راه و روش حلال و حرام را بداند. آفات نفس را بشناسد. آفات اعمال را بفهمد.

حكايتى جالب از امام زين‏العابدين(عليه السلام)

مروى است كه يك نفر صبحگاه منزل آقا امام زين‏العابدين(عليه السلام) مشرف شد. آقا پرسيد به چه منظور اين هنگام به اين‏جا آمده‏اى؟ گفت: آمده‏ام تا از حديث شما بهره ببرم. حضرت فرمود: به تو بشارت بدهم كه ملائكه زير پاى تو بالهاى خود را پهن كرده‏اند.

كثير بن قيس گويد: روزى هنگام شام منزل ابودرداء بودم. عربى وارد شد. ابودرداء از او پرسيد كيستى؟ گفت: از مدينه پياده به شام آمده‏ام براى اين‏كه با خبر شدم كه تو از لبهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله وسلم) حديث شنيده‏اى. ابودرداء بشارتش مى‏دهد كه خودم از رسول خدا شنيدم كه هركس براى طلب علم حركت كند، ملائكه بالهايشان را زير پاى او پهن مى‏كنند.

كيفر بى‏ادبى‏

به اين مناسبت، داستان شگفت انگيزى از شهيد ثانى در اين نقل مى‏شود. وى مى‏فرمايد: روزى چند نفر از طالبين علم؛ آنانى كه مى‏خواستند اهل فهم شوند، مبطلات اعمال و آفات نفس را بفهمند و دينشان را درست كنند، مى‏خواستند بروند نزد محدثى و در خانه‏اش استماع حديث كنند. دير شده بود. گفتند: تند برويم كه موقع بحث دير شده است. يك نفر كم ظرفيت و جاهل بى‏خبر، از روى تمسخر گفت: آقايان خيلى تند نرويد، بال ملائكه را ناراحت نكنيد! تا اين حرف را زد، سر جايش خشك شد و ديگر نتوانست قدم از قدم بردارد و تا آخر عمر، دو پايش خشك گرديد؛ زيرا حديث خاتم انبيا محمد (صلى الله عليه و آله وسلم) را به تمسخر گرفت.

حديث امام سجاد (عليه السلام) و گستاخى ضمرة بن ضرار

حديث ديگر هم شنيدنى است. روزى در مجلس امام سجاد (عليه السلام) جمعى بودند. گفتند: ما آمده‏ايم تا شما حديثى بفرماييد. حضرت مى‏دانست در مجلس از منافقين هستند. از آن جمله ضمرة بن ضرار بود كه ايمان و خشوع قلب نداشت. حضرت فرمود: چه كنيم اگر ساكت شويم و نگوييم، مى‏گويند بخل كرد و علمش را آشكار نكرد، اگر هم بگوييم مى‏ترسيم استهزا كنند؛ ولى مى‏گويم.

حضرت حديثى ذكر فرمود: جدم خاتم انبيا فرموده است: هركس مى‏ميرد، روحش بالاى نعش اوست (در غسالخانه بالاى بدن است؛ در تابوت بالاى تابوت است) رو به اهلش مى‏كند و مى‏گويد: اى اهل من! تو مثل من گول دنيا را نخور. ديديد پدر بدبختتان گول خورد. اين همه جان كند و حالا مى‏خواهد در سوراخ گور برود. اين هوسها فايده ندارد. از حلال و حرام جمع كردم و آن جا بايد من حساب پس بدهم و ديگران كيفش را بكنند. شما حرص نزنيد، از حرام فرار كنيد (24).

وقتى حضرت اين را فرمود، ضمره جاهل، استهزا كرد و از روى سخريه گفت: اگر مرده حرف مى‏زند خوب است از دوش آنانى كه او را مى‏برند، فرار كند!.

حضرت ساكت شد. ضمره بدبخت برخاست و رفت. چند روزى گذشت. روزى ابوحمزه ثمالى از خانه در آمد كه نزد امام سجاد (عليه السلام) بيايد، در اثناى راه يكى از دوستانش به او خبر داد كه ضمره مرد. خودش نقل مى‏كند گفتم بروم ببينم چه مى‏شود. وقتى رسيدم كه جنازه‏اش را مى‏خواستند به خاك بسپارند. گفتم بروم نزديك ببينم چه مى‏بينم. به بهانه اين‏كه من مى‏خواهم صورتش را به خاك بگذارم داخل گورش شدم، به خداى واحد قسم! ديدم لبهايش مى‏جنبد و مى‏گويد: ويل لك! ويل لك؛ واى بر تو اى ضمره! ديدى به آنچه امام مى‏گفت رسيدى.

در آن حال، من لرزيدم و نتوانستم قرار بگيرم، زود از گورش بيرون آمده خدمت امام سجاد (عليه السلام) رسيدم و گفتم آقا آن كسى كه آن روز سخريه مى‏كرد، مرد و خودم به گوشم شنيدم كه مى‏گفت: اى بدبخت! واى بر تو! ديدى آنچه امام مى‏گفت حق و صدق بود و به آن رسيدى.