فصل سيم: در احكامى كه متعلق به اوقات است
و در آن چند مسأله است:
مسأله اول:بدان كه نماز در اول وقت گذراندن افضل است و در آن ثواب عظيم است، و
تاخير از اول در غايت كراهت است، مگر در چند موضع كه تاخير، افضل است:
موضع اول: تاخير نماز ظهر و عصر از براى نافله گذار تا از نافله فارغ شود.
موضع دوم: تاخير نمز خفتن تا وقتى كه سرخى مغرب برطرف شود.
موضع سيم: تاخير نماز ظهر در بلادى كه هوا به غايت گرم مىشود تا وقتى كه گرمى هوا
كمتر شود.
وبعضى453 اين تاخير را اعتبار كردهاند كه نماز
جماعت باشد و در مسجد باشد.
و بعضى454گفتهاند كه: در اين تاخير استحباب
نيست، بلكه غايت امر آن است كه در آن كراهتى نيست. پس اگر در گرمى هوا متحمل زحمت
شود و نماز در اول وقت كند، افضل خواهد بود. و ظاهر حديث صحيح455
آن است كه تاخير نماز جماعت در مسجد تا گرامى هوا افضل و مستحب است.
موضع چهارم: تاخير نماز مغرب تا بر طرف شدن سرخى شرقى، بنابر قول مختار كه اول وقت
مغرب، پنهان شدن قرص آفتاب است.
موضع پنجم: تاخير كردن صاحب استحاضه كثيره هر يك از نماز ظهر و مغرب را تا آخر وقت
فضيلت، تا جمع كند ميان ظهر و عصر و ميان مغرب و عشا به يك غسل با دريافتن وقت
فضيلت هر يك.
موضع ششم: تاخير كردن مغرب و عشا از براى كسى كه از عرفات به مضعر كوچ كند تا
رسيدن او به مشعر و اگر چه ربع شب بگذرد.
موضع هفتم: كسى كه مشغول قضاى نمازهاى واجبه باشد كه از او فوت شده، سنت است از
براى او كه نماز ادا راتاخير كند تا آخر وقت.
و بعضى456 تاخير نماز ادا را تا وقت، واجب
مىدانند و مذهب ايشان آن است كه هر كه بر ذمه وى نماز قضا باشد، واجب است كه فى
الفور به جا آورد و جايز نيست كه مشغول هيچ امر مباح يا سنت شود تا ذمه خود را از
همه نمازها فارغ كند. و امثر فقها اين را لازم نمىدانندت و تحقيق اين مسأله بعد از
اين مذكور خواهد شد.
موضع هشتم: تاخير كردن به جهت كسى كه تاخير، باعث ادراك فضيلت و صفت كمالى باشد؛
مثل اين كه هر گاه تاخير كند، تواند افعال نماز را بر وجه اكمل به جا آورد و در اول
وقت نتواند چنين كند، يااز جهت ادراك جماعت، پيش نماز نماز را تاخير كند تا ماموين
جمع شوند يا مامومين نماز را تاخير كنند تاپيش نماز حاضر شود. و اين تاخير، سنت
است، به شرطى كه وقت فضيلت نگذرد و اگر موقوف بر گذشتن وقت فضيلت باشد، بهتر گذاردن
نماز است.
موضع نهم: تاخير كردن مسافر نماز را تافرود آمدن، هر گاه نماز را در منزل بهتر
تواند به جا آورد.
موضع دهم: تاخير كردن روزه دار نماز مغرب را هر گاه جمعى انتظار او را كشند كه با
او افطار نمايند با خود به غايت گرسنه باشدو نتواند كه افعال نماز را درست به جا
آورد.
موضع يازدهم: تاخير كردن زنى كه مربيه طفل باشد، نماز ظهر و عصر را به آخر وقت تا
چهار نماز را در جامه پاك يا قليل النجاسه دريابدد هم چنان كه در كتاب طهارت مذكور
شد.
موضع دوازدهم: تاخير نماز صبح تا وقتى كه نافله شب را تمام كند، هر گاه چهار ركعت
از آن پيش از دخول صبح دريافته باشد.
موضع سيزدهم: هر گاه ضن به دخول وقت داشته باشد و راهى به علم نداشته باشد و عمل
نمودن او به آن ظن جايز باشد، هم چنان كه بعضى457
گفتهاند، مستحب است كه تاخير نماز كند تا علم به دخول وقت حاصل شود.
موضع چهاردهم: تاخير كردن مدافع بول و غايط تا وقتى كه آن را دفع كند.
موضع پانزدهم: تاخيز مبطون و سلسل البول نماز را به آخر وقت از جهت جمع.
موضع هفدهم: تاخير صاحبان عذر نماز را به آخر وقت، هر گاه اميد زوال عذر (را)
داشته باشند تا نماز را بر وجه اكمل به جا آورند.
و بعضى458، اين تاخير را واجب دانستهاند. و
اظهر عدم وجوب است.
موضع هيجدهم: تاخير دو ركعت نافله صبح، هر گاه پيش از طلوع صبح كاذب از نماز شب
فارغ شود تا طلوع صبح كاذب.
موضع نوزدهم: تاخير نماز صبح، از نافله صبح هر گاه پيش از صبح صادق نافله را به جا
نياورده باشد.
مسأله دوم:هرگاه مكلف، متمكن از تحصيل علم به وقت بوده باشد، اعتماد بر ظن
نمىتوان كرد، هر چند ظن غالب باشد؛ خواه آن ظن از بعضى امارات باشد يا از خبر دادن
يك عادل باشد يا از اذان موذن عادل باشد كه ضابط و صاحب احتياط باشد، بنابر اظهر.
بلى، اگر از اذان موذن ثقه ضابط و صاحب احتياط، از براى كسى علم به دخول وقت حاصل
شود - هم چنان كه گاهى اتفاق مىافتد - اعتماد به آن جايز است. و در خبر دادن دو
عادل اگر از آن علم به هم برسد، شبهه نيست كه به اعتماد مىتوان كرد .و اگر از آن،
علم به هم نرسدت بلكه غلبه ظن از آن حاصل شود، اكثر بر آن اند كه به اعتماد
مىتواند كرد و در دليلش تامل است.
و اگر مكلف، متمكن از تحصيل علم نباشد، جايز است كه اعتماد كند بر امارتى كه مفيد
ظن باشد، و بر اذان ثقه ضابط كه صاحب احتياط باشد، و بر خبر دادن دو عادل، بلكه يك
عاد هر گاه اخبار او افاده غلبه ظن كند459 و
بنابر اين، نماز را در اول وقت به ظن مىتوان كرد و تاخير كردن تا يقين به دخول وقت
به دخول وقت حاصل شود - هم چنان كه بعضى460
گفتهاند - لازم نيست، ليكن مستحب است هم چنان كه مذكور شد.
و از بعضى اخبار461 معلوم مىشود كه در روز ابر
هرگاه خروسها به آواز آيند و جواب هم گويند، وقت زوال است و مىتوان حكم به زوال
نمود و نماز ظهر كرد. و بعضى462 به اين عمل
كردهاند .و اين مشكل است و مراعات احتياط، لازم است.
مسأله سيم:اگر كسى از علم، متمكن باشد463 و
اعتماد بر ظن كند و نماز كند و بعد از نماز، خلاف ظن او ظاهر شود و معلوم شود كه
همه نماز، پيش از وقت واقع شده، واجب است كه نماز را اعاده كند. و اگر در اثناى
نماز، وقت داخل شود، جمعى464 گفتهاند كه نماز
او صحيح است و اگر چه اندكى پيش از سلام دادن، وقت داخل شده باشد.
و بعضى465 گفتهاند: همين كه بعى از نماز او
پيش از وقت واقع شود، آن نماز بى صورت است و اگر چه در اثناى نماز، وقت داخل شود، و
اعاده كردن آن لازم است و اين قول احوط است و اگر چه قول اولى از رجحانى نيست.
و اگر كسى از روى عمد يا از راه فراموشى كه بايد نماز در وقت معين بشود يااز راه
جاهل بودن به وقت يا به اين كه بايد نماز در وقت واقع شود نماز را پيش از وقت بكند،
پس اگر تمام نماز را پيش از وقت بكند، نماز او باطل است و اعاده آن واجب است؛ خواه
از عمد باشد يااز نسيان يا از جهل.
و اگر بعضى از آن را پيش از وقت بكند و در اثناى نماز، وقت داخل شود، در صورت عمد،
نماز او باطل است بلاشبهه، و در صورت نسيان و جهل، خلاف است؛
و اقوى بطلان است، مانند صورت عمد. بلى، در صورت نسيان و جهل اگر بر سبيل اتفاق،
همه نماز او در وقت واقع شود، ظاهر آن است كه نماز او صحيح باشد؛
هم چنان كه جمعى466 از متاخرين گفتهاند.
مسأله چهارم:هر گاه كسى گمان كند كه نماز ظهر رابه جا آورده، پس مشغول نماز عصر
شود و پيش از تسليم به خاطرش آيد كه نماز ظهر نكرده است، بايد عدول به ظهر كند،
يعنى در دل نيت كند كه اين، نماز ظهر است. و چون چنين كند، آن نماز از ظهر محسوب
مىشود و صحيح خواهدبود و اگر چه آن را از عصر كه پيش از عدول نيت به جا آورده، در
وقت مختص به ظهر واقع شده باشد.
و اگر بعد از فارغ شدن از نماز به خاطرش آيد كه نماز ظهر را نكرده، پس اگر مجموع
نماز عصر را در وقت مختص به نماز ظهر كرده باشد. آن نماز باطل است و بايد ظهر و عصر
هر دو را به جا آورد. و اگر مجموع نماز عصر را در وقت مشترك كرده باشد، نماز عصر او
صحيح است و بايد همين نماز ظهر را بكند و تاخير آن از نماز عصر ضرر ندارد. و اگر
بعضى از آن را در وقت مشترك كرده باشد و بعضى (را) در وقت مختص به ظهر، احوط آن است
كه بعد از نماز ظهر، عصر را اعاده كند و اگر چه اظهر عدم احتياج به اعاده است.
و حكمى كه مذكور شد جارى است در صورتى كه گمان كند كه نماز مغرب را كرده و مشغول
خفتن شود و بعد به خاطرش آيد كه نماز مغرب را نكرده است؛ مگر اين كه در اين جا اگر
در اثناى نماز به خاطرش آيد. در عدول به نماز مغرب شرط است كه داخل ركوع ركعت چهارم
نشده باشد و اگر داخل ركوع ركعت چهارم شده باشد، عدول نمىكند .بلكه در حكم آن است
كه بعد از تمام كردن نماز به خاطرش آيد كه نماز سابق رانكرده، و حكم آن به نحوى است
كه مذكور شد، و پيش از داخل شدن در ركوع ركعت چهارم، عدول به مغرب مىكند و اگر چه
در آخر ركعت چهارم باشد. لهذا در آن وقت مىنشيند و تشهد و سلام مىخواند. و زيادتى
چون غير ركن است، ضرر ندارد.
مسأله پنجم:نافله بر دو قسم است:
اول:نافله (اى) كه سبب داشته باشد و بخصوصه از شرع رسيده باشد، چون نماز حاجت و
زيارت و نماز قضاى نوافل يوميه مرتب و امثال آن.
دوم:نافله مبتدئه، و آن نافلهاى است كه سبب معتبر نداشته باشد و بخصوصه از شرع
نرسيده باشد، بلكه هر دو ركعت نمازى است كه آدمى هر وقت خواهد بكند به جهت اين كه
وارد شده كه نماز، بهترين چيزهاست؛ هر كه خواهد بسيار بكند و هر كه خواهد كمتر
بكند. و چون اين معلوم شد، بدان كه مشهور آن است كه نافله مبتدئه در پنج وقت مكروه
است:
اول:از وقت طلوع آفتاب تا وقتى كه آفتاب بلند شود و شعاع آن ظاهر شود و سرخى از
اطراف افق برطرف شود.
دوم:از وقت نزديك شدن غروب و ميل آفتاب به زردى، تا وقتى كه غروب حقيقى متحقق شود
و سرخى مشرقى بر طرف شود.
سيم:از وقت قيام آفتاب، يعنى وقت رسيدن آفتاب به دائره نصف النهار يا به نزديكى
آن، تا وقتى كه زوال متحقق شود و آفتاب از نصف النهار در گذرد.
چهارم:بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب.
پنجم:بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب.
و بنابر مشهور، نمازى واجبى چون قضاى نماز يوميه و نماز كسوف و خسوف و امثال آن و
نافلهاى كه مبتدئه نباشد، چون قضاى نوافل يوميه و نماز حاجت و زيارت و استخاره و
امثال آن، در اين پنج وقت مكروه نخواهد بود.
و بعضى467 گفتهاند: مطلق نافله، خواه مبتدئه
باشد يا ذات سبب، در اين پنج وقت مكروه است.
و ظاهر، قول مشهور است كه عدم كراهت غير مبتدئه باشد.
و روايات معتبره468 چند از جناب صاحب الامر
(عليه السلام) وارد شده كه دلالت مىكند بر اين كه هر قسم از نافله در اين اوقات
مستحب است و كراهتى در آن نيست. و اخبارى469 كه
در كراهت رسيده محمول برتقيه است؛ زيرا كه موافق مذهب سنيان است. و به اين سبب ابن
بابويه470 در اصل اين حكم، يعنى كراهت نافله در
اين اوقات توقف نموده.
و بعضى471 از قدماى اصحاب در مقام طعن و تشنيع
بر سنيان گفتهاند كه: ايشان از پيغمبر (صلىالله عليه وآله) روايت كردهاند كه
نافله در اين اوقات مكروه است، و حال آن كه اين افتراست. و به اين جهت، بعضى472
از متاخرين ميل به عدم كراهت نموده و اخبار كراهت را حمل بر تقيه نمودند. و اين حمل
اگر چه بعيد نيست، ليكن چون اخبار بسيار در كراهت رسيده و مخالف صريحى از اصحاب
ظاهرا473 نيست، ظاهر، قول مشهور است كه كراهت
نوافل مبتدئه باشد در اوقات مذكوره.
مسأله ششم:جايز است به جا آوردن هرنمازى واجبى، چون نماز كسوف و خسوف و طواف و
نماز ميت و قضاى نماز يوميه در هر وقت، مادامى كه وقت فريضه حاضره تنگ نشود. و همين
كه وقت فريضه يوميه حاضره تنگ شود، به جا آوردن نمازى ديگر جايز نيست.
و اگر وقت نماز يوميه وسعت داشته باشد و وقت نماز واجب ديگر، چون كسوف ثلا تنگ
باشد، بايد نماز كسوف را اول بكنند و بعد از آن، نماز يوميه را. و اگر وقت هر دو
تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بكند و بعد نماز كسوف را قضا كند. و اگر وقت هر
دو وسعت داشته باشد - هم چنان كه به اشاره شد - هر يك را كه خواهد مىتواند مقدم
دارد.
و بعضى474 تقديم نماز يوميه را واجب
دانستهاند. و اظهر استحباب تقديم يوميه است.
مسأله هفتم:شبههاى نيست كه نوافل مرتبه يوميه را در وقت فريضه - به تفصيلى كه
مذكور شد - مىتوان كرد. و اما نوافل غير مرتبه، چه از مبتدئه و چه از غير مبتدئه،
اكثر را اعتقاد آن است كه آن نماز را در وقت فريضه نمىتوان كرد و به مجرد دخول وقت
يكى از نمازهاى يوميه، كردن آن جايز نيست تا نماز يوميه رابه جا آورد. و حق، جواز
است با كراهت، هم چنان كه مذهب، جمعى475 از
محققين است.
و مشهور آن است كه كسى كه بر ذمه او نماز قضاى واجب باشد، مطلق نافله را نمىنواند
كرد. و اقوى جواز است.
مسأله هشتم:هر گاه كسى يك ركعت از نماز را در آخر وقت دريابد، مجموع آنها نماز را
در يافته است و واجب است بر او كه آن نماز را بكند. و حق آن است كه مجموع آن نماز،
ادا خواهد بود نه اين كه مجموع آن قضا باشد - هم چنان كه بعضى476
گفتهاند - و نه اين كه همان يك ركعت ادا باشد و باقى كه در خارج وقت شده باشد، هم
چنان بعضى477 ديگر گفتهاند. با وجود اين كه
فايدهاى بر اين خلاف مترتب نمىشود؛ زيرا كه فايدهاى كه تو هم مىشود آن است كه
اگر ادا باشد، بايد در نيت، قصد ادا شود و اگر قضا باشد، بايد در نيت، قصد قضا
بشود. و حال اين كه حق آن است كه قصد ادا و قضا در نيت لازم نيست.
و بنابر آن چه مذكور شد، اگر كسى پيش از طلوع آفتاب اين قدر از وقت را دريابد كه
يك ركعت نماز كند، نماز صبح را دريافته است و واجب است كه هر دو ركعت را بكند و اگر
چه يك ركعت آن بعد از طلوع آفتاب واقع شود.
و اگر پيش از غروب آفتاب اين قدر از وقت را در يابد كه پنج ركعت نماز كند، ظهر و
عصر هر دو را دريافته است و واجب است كه هر دو را بكند.
و اگر به قدر چهار ركعت از وقت را دريابد، بنابر قول مختار كه قول به اختصاص باشد،
همين نماز عصر را دريافته است و بايد نماز عصر را اول بكند و بعد نماز ظهر را قضا
كند.
و اگر پيش از نصف شب به قدر پنج ركعت را دريابد، نماز شام و خفتن هر دو را دريافته
است.
و اگر به قدر چهار ركعت را دريابد، بنابر مذهب مختار كه قدر چهار ركعت، مختص نماز
خفن است، همين وقت نماز خفتن را دريافته است و نماز شام را در نيافته است و اگر چه
يك ركعت از آن چهار ركعت از نماز خفتن محسوب مىشود؛ زيرا كه چون مجموع وقت چهار
ركعت، مختص خفتن است، هيچ وقتى از نماز شام را درنيافته است. و به اين جهت، نماز
شام را در آن وقت به جا آوردن بى صورت است.
و از آن چه مذكور شد معلوم شد كه هر گاه حايض در آخر وقت نماز پاك شود و اين قدر
از وقت باقى باشد كه غسل كند و يك ركعت از نماز را بكند، آن نماز بر او واجب خواهد
بود. و اگر كوتاهى كند و آن نماز را نكند، واجب است بر او كه آن را قضا كند.
و هم چنين است حكم در ديوانه و بى هوش، هر گاهى در وقتى از براى ايشان افاقه حاصل
شود كه تواند وضو بسازند و يك ركعت نماز را در وقت بكنند.
مسأله نهم:هرگاه بعد از داخل شدن وقت نماز فريضه، زنى حايض شود يا شخصى ديوانه يا
بى هوش شود، پس اگر از اول وقت به قدر زمان طهارت و اداى مجموع آن فريضه گذشته باشد
و آن را به جا نياورده باشد، واجب است كه بعد از زوال عذر، يعنى حيض و جنون و بى
هوش، آن نماز را قضا كند. و اگر آن قدر از وقت نگذشته باشد، قضا بر او لازم نيست
واگر چه به قدر طهارت و اداى بيشتر آن فريضه گذشته باشد. پس اگر زنى بعد از طلوع
صبح صادق، پيش از نماز كردن خون ببيند، در وقتى كه به قدر زمان وضو ساختن و دو ركعت
نماز كردن از اول صبح گذشته باشد، واجب است كه بعد از پاك شدن، آن دو ركعت نماز صبح
را قضا كند. و اگر خون ديدن آن در وقتى باشد كه به قدر وضو و يك ركعت يا يك ركعت و
نيم مثلا از وقت گذشته باشد، قضا بر او لازم نيست.
و اگر بعد از داخل شدن ظهر، پيش از آن كه نماز كند در وقتى خون بيند كه به قدر وضو
ساختن و چهار ركعت نماز كردن از اول ظهر گذشته باشد، قضا بر او واجب است. و اگر به
قدر وضو و سه ركعت گذشته باشد، قضا بر او لازم نيست. و اگر بعد از داخل شدن شام در
وقتى خون بيند كه به قدر وضو و سه ركعت نماز از اول شام گذشته باشد، قضاى نماز شام
بر او لازم است. و اگر به قدر وضو و دو ركعت نماز گذشته باشد، قضا بر او لازم نيست.
و اگر زنى در اثناى نماز حايض شود، آن نماز باطل مىشود. پس اگر در ابتداى وقت،
شروع به نماز كرده باشد، قضاى آن نماز بر او لازم نيست. و اگر شروع او به نماز در
وقتى بوده كه از ابتداى وقت تا وقتى كه خون ديده وسعت آن فريضه را داشته، قضا بر او
لازم است.
و مخفى نماند كه مراد از يك ركعت كه مناط حكم است - يعنى دريافتن آن باعث دريافتن
مجموع فريضه است - چيزى است كه مشتمل بر حمد و سوره و ركوع و دو سجده باشد و تشهد و
سلام داخل آن نيست. پس به مجرد سر برداشتن از سجده دوم، ركعت متحقق مىشود. و لهذا
اگر كسى اين قدر از وقت را دريابد كه يك حمد و يك بردارد، پيش از خواندن تشهد وسلام
وقت بيرون رود، يك ركعت نماز را دريافته است و اداى فريضه بر او واجب است.
مسأله دهم:هر گاه از كسى چند نماز واجب غير يوميه فوت شده باشد، مثل نماز خسوف و
كسوف و زلزله و غير اينها، در قضا كردن، مراعات ترتيب لازم نيست؛ يعنى هر كه را
خواهد مىتواند اول قضا كند و بعد از آن ديگرى را؛ خواه ترتيب آنها در خاطرش باشد،
يعنى دانه آن چه اول فوت شده كدام است و آن چه آخر فوت شده كدام است يا نه.
و هم چنين اگر نماز يوميه و نماز واجب غير يوميه از او فوت شده باشد، در قضا كردن،
مراعات ترتيب در ميان يوميه و غير يوميه لازم نيست478.
اما هرگاه چند نماز يوميه از او فوت شده باشد، پس اگر ترتيب به خاطرش نباشد، مثل
اين كه پنج نماز شبانه روز از او فوت شده باشد و نداند كه اول، صبح فوت شده است يا
ظهر يا عصر يا مغرب يا عشا، اظهر آن است كه در اين صورت مراعات ترتيب ساقط است. و
اگر ترتيب به خاطرش باشد، يعنى داند كه داند كدام يك اول فوت شده و بعد از آن كدام،
در اين صورت مراعات ترتيب در قضا واجب است و بايد به ترتيبى كه فوت شده قضا شود.
پس اگر در وقت قضاكردن داخل نماز فريضه شود و در اثناى نماز به خاطرش رسد كه نماز
ديگرى پيش از اين از او فوت شده، واجب است كه عدول به نماز سابق كند؛ يعنى در دل
بگذراند كه اين نماز از آن چه به عمل آمده و آن چه باقى مانده همان نماز سابق است.
و همين قدر از نيت كافى است، به شرطى كه عدول كردن ممكن باشد؛ يعنى عدد ركعات نمازى
كه به جا آورده از عدد ركعات نماز سابق زيادتر نشده نباشد. و اگر زيادهتر شده
باشد، آن را تمام مىكند و بعد از آن، نماز يابق را مىكند و احتياج به اعاده نمازى
كه كرده است نيست؛ زيرا كه عدم ترتيب چون به جهت فراموشى شده مانعى ندارد.
پس اگر كسى اول از او نماز مغرب فوت شده باشد و بعد از آن نماز خفتن، و در وقت قضا
كردن فراموش كند و شروع كند به نماز خفتن و در اثناى نماز خفتن به خاطرش آيد كه
نماز مغرب پيش از او فوت شده، پس اگر داخل ركوع ركعت چهارم نشده باشد، عدول به نماز
مغرب مىكند و اگر داخل ركوع ركعت چهارم شده باشد، نماز خفتن را تمام مىكند و بعد
از آن نماز مغرب مىكند و احتياج به اعاده نماز خفتن نيست.
مسأله يازدهم:آن چه از نوافل شب فوت شده باشد، در روز مىتوان قضا نمود. اما ظاهر
بعضى اخبار479 آن است كه قضاى نوافل شب در شب و
قضاى نوافل روز در روز بهتر است.
و مشهور480 آن است كه بهتر و مستحب تعجيل است،
پس هر چند زودتر قضا شود بهتر است؛ خواه در روز باشد يا در شب.
مقصد سيم 481: در قبله
و احكامى كه متعلق به آن است
و در آن چند فصل است:
فصل اول: در بيان حقيقت قبله
بدان كه مراد از قبله آن چيزى است كه در نماز رو كردن به آن واجب است. و علما در
بيان آن چيزى كه رو كردن به آن در نماز واجب است اختلاف كردهاند. و حق آن است كه
آن چيز كه عبارت از قبله باشد، عين كعبه است از براى قريب، يعنى كسى كه متمكن از
مشاهده اصل كعبه باشد، مثل مردمى كه در مكهاند. و بر او لازم نيست كه در وقت نماز،
اصل كعبه را ببيند، بلكه بايد به نحوى بايستد كه رو به عين كعبه باشد، يعنى به نحوى
نماز گذارد كه اگر در وقت سجود از ميان دو قدم او تا ميان پيشانى او خطى راست
بكشند، آن خط بر سبيل استقامت به خانه كعبه رسد. و حصول اين معنا از براى مردمى كه
در مكهاند و در خانههاى مكه نماز مىكنند در كمال سهولت است؛ زيرا كه بعد از رفتن
به پشت بام و مشاهده اصل خانه مىتوانند علم حاصل كنند كه قبله آن يورتى كه
مىخواهند در آن نماز كنند به چه طريق است و به چه نحو اگر بايستند خط مذكور به اصل
خانه برمى خورد. و اگر بعد از مشاهده و يقين، شبيه محرابى يا علامتى نصب كنند،
هميشه مىتوانند روبه آن نماز كنند و در اوقات ديگر احتياج به مشاهده تازه ندارند.
و از براى مردمى كه در مكهاند و متمكن اند از مشاهده كعبه به بالا رفتن به پشت بام
و امثال آن، لازم است كه به مشاهده، يقين حاصل
در برابر اصل خانه ايستادهاند و اجتهاد كردن به علامات جايز نيست، مگر كسى كه
محبوس باشد و نتواند به پشت بام رود كه از براى او اجتهاد به علامات جايز است.
و كسى كه در نواحى حرم باشد و به مشقت بسيار متمكن از مشاهده كعبه باشد، به اين
طريق كه بر بالاى كوه رود، اظهر آن است كه482 بر
بالاى كوه رفتن از براى مشاهده بر او لازم نيست و مىتواند رجوع به علامات كند.
و اما هر كه از كعبه دور باشد و متمكن از مشاهده و استقبال عين كعبه نباشد، مثل
مردمانى كه در غير مكهاند از شهرهاى عالم تقبله او عين خانه كعبه نيست، بلكه جهت
كعبه است؛ يعنى جانبى كه خانه كعبه در آن است، نه همه آن جانب، بلكه آن مقدار از آن
جانب كه نماز كننده در هر جزوى از اجزاى آن مقدار تجويز كند كه كعبه در آن باشد و
يقين داشته باشد كه از آن مقدار بيرون نيست. و مناط در شناختن اين مقدار، از جانب
علاماتى است كه در شرع مقرر شده؛ هم چنين كه مذكور خواهد شد.
و مخفى نيست كه قبله، مجرد بناى خانه كعبه نيست، بلكه از خانه كعبه تا به آسمان و
تا به قعر زمين، قبله است. پس هر شخصى كه بر كوهى كه در شهر مكه است يا در چاهى
عميق يا سردابى كه در تحت كعبه باشد نماز كند، نماز او صحيح است و اگر چه در برابر
اصل بناى كعبه نيست.
و كسى كه در اندرون خانه كعبه نماز كند، به هر طرف كه نمازگذارد نماز او صحيح است.
بلكه در نماز چهار ركعتى مىتواند هر ركعتى را رو طرفى از چهار طرف خانه به جا
آورد؛ به شرطى كه باعث فعل كثير نشود.
و اگر كسى بر بام خانه كعبه نماز كند، باز به هر طرفى مىتواند نماز كندت اما واجب
است كه چنان بايستد كه در وقت سجده كردن، قدرى از بام در قبله او باشد.
فصل دوم: در علامات قبله بعيد
بدان كه علامات قبله از براى اهل عراق و هر كه بر سمت ايشان باشد مانند ساير بلاد
ايران و خراسان، سه چيز است.
اول: آن كه ستاره جدى را بر پشت دوش راست گيرند، و چون علامت حقيقى قطب شمالى است
كه بر دايره نصف النهار است و ستاره جدى در نفس قطب نيست، ليكن در غايت نزديكى است
به آن، به نحوى كه تفاوت محسوس، به هم نمىرسد و آن را علامت قرار دادهاند و اگر
در وقتى كه جدى در غايت ارتفاع يا انخفاض باشد و منحرف به جانب مشرق و مغرب نباشد،
آن را به پشت دوش راست گيرند، به تحقيق نزديكتر خواهد بود؛ زيرا كه در اين دو حالت
بر نفس دايره نصف النهار است. لهذا هر يك كه در برابر عضوى از مصلى باشد، ديگرى نيز
در برابر آن عضو خواهد بود. و چون حركت جدى غير محسوس است و غايت ارتفاع و انخفاض
آن از حركت خودش معلوم نمىشود، بايد آن را از حركت فرقدين معلوم نمود؛ زيرا كه جدى
با فرقدين گردش مىكند. پس هر وقت كه فرقدين در غايت ارتفاع باشد، جدى در غايت
انخفاض است و هر وقت كه فرقدين در غايت انحطاط باشد، جدى در غايت ارتفاع است.
دوم:آن كه آفتاب را جانب راست مشرق را بر جانب چپ گيرند. و مراد از مغرب و مشرق،
مغرب و مشرق اعتدالى است483، يعنى جزئى از افق
كه در اول بهار و اول پاييز آفتاب از آن جا غروب و طلوع مىكند.
سيم:آن كه آفتاب را در وقت زوال، بر ابروى راست گيرند. و مخفى نيست كه در اين
علامت به حسب فصول اختلاف به هم مىرسد484. و
بنابراين علامت و علامت دوم مصلى در وقت ايستادن به نماز رو به نقطه جنوب خواهد
بود، و بنابر علامت اول كه جدى باشد485 از نقطه
جنوب منحرف خواهد بود به جانب مغرب. و از اين لازم مىآيد كه در ميان اين علامات،
تخالف و تدافع486 باشد. و از اين جهت بعضى487
گفتهاند كه: اولى آن است كه علامت اول كه جدى باشد از براى وسط عراق كه بغداد و
كوفه باشد و علامت دوم و سيم از براى مواضعى باشد از عراق كه در جانب مغرب وسط
باشد، چون موصل و مانند آن. و در مواضعى كه بر شرقى وسط باشند، چون بصره و بلاد
خراسان، بايد از نقطه جنوب انحراف به جانب مغرب شود، زيادتر از انحرافى كه در وسط
مىشود.
و از آن چه مذكور شد، معلوم مىشود كه اين علامت، تقريبى است و تحقيقى نيست و بر
حسب بلاد و فصول مختلف مىشود، ليكن چون در امر قبله وسعت است، عمل به آنها جايز
است. و مغيار در امر قبله آن است كه اگر كسى كه متمكن از علم به قبله باشد، از راه
مشاهده يا تواتر و شياع يااز محراب معصوم اگر در جايى ثابت باشد، بايد عمل به آن
كند و عمل كردن او به ظن كافى نيست. و اگر متمكن از علم نباشد، بايد، عمل به ظن
كند؛ خواه ظن اجتهادى باشد كه خود از امارات و علامات حاصل كند يا ظن تقليدى باشد
كه از قول ديگرى حاصل شود. و در صورت تعارض ظنون، عمل به ظن اقوى مىكند و اگر چه
ظن تقليدى باشد.
و ظاهر آن است كه در ظن تقليدى، عدالت و ايمان شرط نباشد، بلكه مناط غلبه ظن است.
و بسا باشد كه از قول غير مسلمى كه عارف و خيبر باشد ظنى حاصل شود كه اقوى باشد از
ظنى كه از قول مسلمى عادل به هم رسد كه عارف و خيبر نباشد.
و كسى كه عالم به علم هيات باشد، بايد رجوع به قواعد آن كند؛ زيرا كه ظنى كه از آن
به هم مىرسد اقوى از ظنى است كه از ساير علامات488
و تقليد به هم مىرسد. و غير عالم به قواعد هيات و عالمى كه در موضعى باشد كه او را
رجوع به قواعد آن علم و رجوع به علامات مذكوره كه از شرع رسيده ميسر نباشد، رجوع به
ساير امارات و اخبار ديگران مىكند. پس اگر امارات، باخبر موافق باشد اشكالى نيست و
اگر اختلاف به هم رسد به ظن اقوى عمل مىكند.
از جمله علاماتى كه افاده طن به قبله عراق مىكند و تقريبى است، آن است كه ماه در
شب هفتم در وقت غروب آفتاب در قبله است و در شب چهاردهم در نصف شب در سمت قبله است
و در شب بيست و يكم در وقت طلوع صبح در سمت قبله است و از علامات ظنيه، قبله نما و
امثال آن است، خصوصا اگر امتحان شده باشد.
و از جمله علامات قبله كه خلافى نيست در اعتماد كردن به آن - و اگر چه متمكن باشد
از رجوع كردن به ساير علامات قبله - بلاد وقبور مسلمين است؛ به شرطى كه نداند به
غلط بناشده و داند كه بناى آن از اهل اسلام است. پس اگر در بلندى محرابى بيابد و
نداند كه بانى آن مسلمانان بودهاند ياغير ايشان، اعتماد كردن به آن جايز نيست.
و بعضى489 گفتهاند كه: جايز است اعتماد كردن
بر قبله بلاد اسلام و اگر چه متمكن از علم به قبله باشد. وظاهر آن است كه با وجود
تمكن از علم، اعتماد بر آن جايز نباشد، زيرا كه با وجود قدرت بر تحصيل يقين به
قبله، اعتماد كردن به مظنه راهى ندارد. ليكن سخنى نيست كه ظنى كه از آن حاصل
مىشود، اقوى است كه از ظنى كه از بعضى علامات مذكوره و از اخبار يك نفر يا چند نفر
غير عادل يا عادل به هم مىرسد.
پس در وقت تعارض، تقديم آن لازم است و با وجود آن، اجتهاد كردن به علامات و امارات
از او ساقط است؛ زيرا كه به حسب عادت، ممتنع است كه خلايق بسيار در زمان متمادى بر
خلاف جهت قبله نماز كنند و اموات خود را دفن كنند. بلى، محتمل است كه در تيامن و
تياسر، غلط و اشتباهى شده باشد. پس اگر حاذقى خبير به قواعد هيات، اجتهاد كند و در
قبله مسجدى و نظر به اجتهاد به امارت و علامت، در آن، تيامن و تياسرى بيايد و از
براى او ظنى حاصل شود كه اقوى باشد از ظنى كه از آن بنا حاصل شده، جايز است كه به
ظن اجتهادى عمل كند و تيامن و تياسر را به عمل آورد.
واما علامات قبله اهل شام و حوالى آن از حلب و
حماء و حميس و بيت المقدس
و معادن سه امر است:
اول:آن كه جدى را بر پشت دوش چپ گيرند.
دوم:آن كه سهيل490 را در وقتى كه به غايت بلندى
رسد، در ما بين چشمها گيرند.
سيم:آن كه بنات النعش را در وقتى كه غايت هبوط باشد و انحطاط، يعنى در وقتى كه
نهايت قرب به افق به هم مىرساند بر پشت گوش راست گيرند.
و علامات قبله اهل يمن و عدن و صنعا و مواضعى كه در حدود آنهاست، عكس علامات اهل
شام است. پس بايد جدى را در پيش دوش راست گيرند و سهيل را در ما بين دو كتف گيرند و
بنات النعش را هم بر چشم چپ گيرند.
و علامت قبله491 اهل مغرب آن است كه ثريا را در
وقت طلوع بر جانب راست گيرند و عيوق را در وقت طلوع بر جانب چپ گيرند و جدى را در
برابر دوش چپ گيرند. و علامات اهل مشرق، عكس علامات اهل مغرب است.
فصل سيم: در بعضى احكام كه متعلق به قبله است
و در آن چند مساله است:
مساله اول:در صورتى كه رجوع به علامات، ميسر نباشد به جهت مانعى چون ابر و غير آن،
تحصيل ظن مىكند به هر عنوانى كه ممكن باشد. و با وجود امكان از تحصيل ظن، عمل به
ظن، مىكند و نماز كردن به چهار جانب لازم نيست. و بعضى492
لازم دانستهاند. و اين ضعيف است.
مساله دوم:اگر كسى از بعضى امارات، تحصيل ظن كند و شخصى به خلاف آن است كه بايد به
قول او عمل كند. و بعضى493 گفتهاند: در اين
صورت بايد به چهار جانب نماز كند. و اين به غايت ضعيف است.
و حق آن است كه در اين صورت اگر فاسق يا كافرى از قبله خبر دهد و قول او مفيد ظن
باشد، عمل كردن به آن جايز است.
مساله چهارم:چون رجوع به ظن اقوى لازم است، پس در صورت تعارض اخبار عادل و غير
عارل، تقديم قول عادل لازم است؛ به شرط تساوى در خبر ويت و معرفت. و اگر عادل، غير
خبير و غير عادل، خبير باشد، به نحوى كه ظن حاصل از قول ثانى اقوى باشد از ظن حاصل
از قول اول، تقديم ثانى متعين است.
مساله پنجم:مشهور آن است كه عامى متمكن از معرفت ادله قبله، در وسعت وقت، تقليد
ديگرى نمىتواند كرد.
و بعضى494 گفتهاند: جايز است تقليد عدل عارف
كند. و اين بعيد نيست. خصوصا هر گاه ظنى كه از قول او حاصل شود اقوى از ظنى باشد كه
از اجنهاد خويش به هم رسد.
مساله ششم:نابينا و عامى كه متمكن از اجتهاد قبله به امارات نباشد و كسى كه مطلع
بر علامات قبله باشد، اما به جهت مانعى چون ابر و مانند آن نتواند كرد، تقليد
مىكند. و ظاهر آن است كه جايز است ايشان را تقليد فاسق و كافر و زن و طفل، هر گاه
اعتماد و ثوق به قول ايشان باشد.
و بعضى495 گفتهاند: تقليد ايشان نمىكنند و
نماز به چهار جانب مىكنند. و اول اقوى است. و چون رجوع به ظن اقوى لازم است، لهذا
اگر توانند محرابى از مساجد مسلمين يافت، آن را مقدم مىدارند.
مساله هفتم:هر گاه اسباب اجتهاد و بقليد، هر دو مفقود شود و به هيچ طريق ظن حاصل
نتوان نمود، مشهور آن است كه به چهار طرف نماز مىكند و اين احوط است. ليكن اقوى آن
است كه يك نماز به هر طرفى كه اتفاق افتد كافى است. و اگر بعد از انقضاى وقت معلوم
شود كه به غير قبله نماز كرده، اعاده بر او لازم نيست.
و بنابر قول مشهور، هر گاه مانعى باشد از نماز كردن به چهار جانب چون تنگى وقت، به
قدرى نماز مىكند كه وقت گنجايش آن را داشته باشد. پس اگر وقت به نحوى تنگ باشد كه
بيش از يك نماز نتوان كرد، به يك نماز اكتفا مىكند به هر طرفى كه خواهد.
و بنابر مشهور بايد چهار جانب به نحوى باشد كه بر چهار طرف دو خط باشند كه به
زواياى قائمه تقاطع كنند تا هر دو جهت در برابر هم باشند.
و بعضى496 گفتهاند چهار طرف به هر نحوى كه
اتفاق افتد كافى است. و اين بعيد نيست.
مسأله هشتم:مشهور آن است كه تياسر از براى اهل عراق مستحب است؛ يعنى بعد از آن كه
قله به علامات معين شود. سنت است كه مصلى از آن - معين شده اندكى ميل به جانب چپ
خود ند. و مخفى نيست كه اين حكم مبتنى است بر اين كه قبله بعيد حرم باشد؛ هم چنان
كه بعضى497 گفتهاند.
وبنابر آن چه مذكور شد كه قبله بعيد جهت است كه به علامات مقرره تعيين مىشود،
استحباب تباسر معنا ندارد498.
مسأله نهم:واجب است استقبال قبله در نمازهاى واجبى در حضور و سفر، با وجود امكان.
و اگر مسافر، متمكن از نماز كردن بر زمين نباشد و لابد باشد كه سواره نماز كند،
نماز مىكند و در وقت سجود و ركوع اشاره مىكند. و ليكن واجب است كه با وجود آن كه
سوار است روبه قبله كند در همه نماز، اگر ميسر باشد. و اگر در همه نماز ميسر نباشد،
به هر قدرى از نمازكه روبه قبله منحرف مىشود، او را منحرف به جانب قبله مىشود. و
اگر اصلا متمكن از استقبال قبه نباشد، همين در وقت تكبير احرام، رو به قبله مىكند
و نماز او صحيح است. و اگر در وقت تكبير احرام هم رو به قيله مىكند و نماز او صحيح
است. و اگر در وقت تكبير احرام هم رو به قبله كردن ممكن نباشد، به هر طريق كه اتفاق
افتد تكبير احرام مىگويد و نماز مىكند و نمازش صحيح است.
و هم چنين است حكم كسى كه لابد باشد از نماز كردن در وقت راه رفتن راه رفتن و به
جهت خوف از دزد يا درندگان مثلا نتواند از براى نماز مكث كند.
و بعضى499 گفتهاند: جواز نماز در حالت راه
رفتن در اين صورت بايد در تنگى وقت باشد. و اين احوط است و اگر چه با وجود دانستن
آن كه عذر او تا آخر وقت رفع نخواهد شد، در وسعت وقت نيز جايز است.
و اگر بر روى زمين نتواند از براى نماز مكث كند اما نماز كردن او سواره و پياده و
در حين راه رفتن، هر دو ممكن باشد، مخير است كه سواره نماز كند يا پياده. و بهتر آن
است كه در هر يك كه افعال نماز با بهتر تواند به جا آورد، آن رامقدم دارد.
مسأله دهم:اگر كسى متمكن باشد كه بر پشت چهار پا يا مانند آن تختى كه دو طرف آن بر
مثل دو درخت بسته باشد و معلق باشد نماز كند و جميع واجبات آن رااز ركوع و سجود و
قيام و قعود و غير آنها را درست به جا آورد، شبههاى نيست كه در حالت اضطرار، نماز
او صحيح است و در حالت اختيار كه متمكن از نماز كردن بر روى باشد، مشهور آن است كه
نتواند بر آن نماز كند. و جمعى500 جايز
دانستهاند.
و ظاهر آن است كه هر گاه آن چهارپا و تخت قرار داشته باشد و ساكن باشد و حركت
نكند، نماز بر آنها جايز است. و اگر در حركت باشد، نماز بر آنها بى صورت است.
مسأله يازهم:نماز دركشتى، مانند بر مركوب است كه به قدر امكان بايد مراعات استقبال
قبله را بكنند و هر قدر كه ممكن نباشد ساقط است. و فرق آن است كه نماز دركشتى به
نحو مذكور در حالت اضطرار و اختيار، هر دو مىتوان كرد. پس اگر كسى متمكن باشد كه
از كشتى بيرون آيد و در زمين نماز كند و باز داخل كشتى شود، يا كشتى قريب به ساحل
باشد كه تواند نماز را در خشكى دريافت، بيرون آمدن و صبر كردن لازم نيست501،
بلكه مىتواند با وجود اين، نماز را در كشتى به نحو مذكور به جا آورد.
مسأله دوازدهم:جايز است (به) جا آوردن نافله در حالت سوارى و رفتار، و استقبال
قبله لازم نيست؛ خواه در سفر باشد يا حضر و خواه مضطر باشد يا مختار. بلى، استقبال
به قدر امكان سنت است. و از براى ركوع و سجود اشاره به سر مىكند و بايد سر فرود
آوردن از براى سجود بيشتر باشد از سر فرود آمدن جهت ركوع502
و اگر بر زمين قرار داشته باشد، جايز نيست نافله بر خلاف جهت قبله كند.
و هم چنين جايز نيست ركوع و سجود را به اشاره به جا آورد، مگر آن كه عذر داشته
باشد.
مسأله سيزدهم:هر گاه كسى رو به جهتى نماز كند به جهت مشتبه بودن قبله و عدم تمكن
از تحصيل معرفت آن يا به جهت تنگى وقت از تحصيل معرفت يابه جهت گمان كردن او به اين
كه آن قبله است، و بعد از فارغ شدن معلوم رسيده باشد، نماز او صحيح است و اعاده
لازم نيست؛ خواه وقت باقى باشد يا نه. و هر گاه رو به مشرق يا مغرب نماز كرده باشد،
اگر وقت باقى باشد اعاده مىكند و اگر وقت بيرون رفته باشد نماز او صحيح است و قضا
لازم نيست. و اگر انحراف او زياده از حد مشرق يا مغرب، يعنى روى او از ما بين مشرق
يا مغرب از سمت جنوب به سمت شمال گشته باشد، خواه پشت او به قبله بوده يا قبله در
ما بين پيش رو و جانب راست او بوده يا مابين پس پشت يا جانب چپ او بوده، اقرب آن
است كه در همه اين صورتها در وقت، اعاده مىكند. و اگر وقت بيرون رفته باشد، نماز
او صحيح است و قضا لازم نيست. و بعضى503 قضا را
(در خارج وقت هم)504 لازم دانستهاند، و اين
احوط است.
و اگر در اثناى نماز معلوم شود كه از قبله منحرف است، پس اگر به حد مشرق يا مغرب
نرسيده باشد به جانب قبله رو مىكند و نمازش صحيح است. و اگر به حد مشرق يامغرب
رسيده باشد، خواه از اين گذشته باشد يا نه، نماز را از سر مىگيرد.
مگر اين كه معلوم شدن خطا در تنگى وقت باشد كه اگر نماز رااز سر گيرد آن را در وقت
درنيابد، كه در اين صورت جمعى505 تصريح كردهاند
كه بايد به جانب قبله بگردد و نماز را تمام كند و بر او قضايى لازم نيست.
و مخفى نماناد كه بعضى506 گفتهاند كه: كسى كه
از راه فراموشى يا جهل به مسأله رو به سمتى نماز كند و بعد بر او معلوم شود كه خطا
كرده، در حكم، مثل كسى است كه به جهت ظن يا تنگى وقت رو به جهتى نماز كند و بعد
معلوم شود كه خطا كرده.
و بعضى507 گفتهاند كه: بر ايشان اعاده در وقت
و قضا در خارج وقت، مطلقا لازم است؛ زيرا كه تقصير كردهاند. و ظاهر در ناسى قول
اول است، اما در جاهل فى الجمله ترديدى هست508.
مسأله نهم:هر گاه كسى از براى نماز اجتهاد در قبله كند و ظن به آن تحصيل كند و
نماز كند، در ساير نمازها نيز بايد بنا را بر آن گذارد و نماز كند و احتياج به
اجتهاد تازه نيست؛ مگر اين كه از براى او شكى به هم به هم رسد كه در اين صورت بايد
اجتهاد تازه بكند.
مسأله پانزدهم:بعد از اين كه به علامات مقرره يا به اجتهاد، قبله معين شود، واجب
است كه به طريقى كه معين شده روبه آن نماز شود. و اگر عمدا از آن انحراف شود، و اگر
چه به قدر قليلى باشد نماز باطل است. و حق آن است كه در صورت اجتهاد اگر مخالفت از
مقتضاى اجتهاد كند و از آن عمدا منحرف شود، نماز او باطل است، و اگر چه بعد معلوم
شود كه در برابر قبله بوده است.
مسأله شانزدهم:اگر شخصى ديگر را اعلام كند كه قبله چنين است و آن ديگر به قول او
داخل نماز شود و در اثناى نماز ديگرى او را خبر دهد كه قبله به نحو ديگر است، پس
اگر در نزد مصلى، آن دو نفر از حيثيت عدالت و معرفت به امر قبله، مساوى باشند بايد
به نحوى كه اول ايستاده نماز را تمام كند و اعتنا به اخبار دوم نكند، و اگر احدهما
در نزد او اوثق باشد بايد به قول او عمل كند.
مسأله هفدهم:هر گاه جمعى در اجتهاد قبله با هم مخالفت كنند و هر يك سمتى را قبله
دانند، جايز نيست كه بعضى به بعضى ديگر اقتدا كند؛ زيرا كه به اعتقاد هر يك نماز
ديگرى باطل است.
مقصد چهارم : در لباس مصلى و احكامى كه متعلق به آن است
و در آن چند فصل است:
فصل اول: در بيان پوشانيدن بدن و آن چه به آن تعلق دارد
و در آن چند مسأله است:
مسأله اول:واجب است پوشانيدن عورت در نماز؛ خواه كسى باشد كه نگاه كند يا نباشد و
خواه نگاه كننده، محرم باشد چون زن و كنيز، و خواه نا محرم باشد. پس اگر شخصى در
خانه تاريك تنها نماز گذارد و عورت خود را نپوشد، نماز او باطل است. و باطل بودن در
صورتى است كه آن عمدا نپوشد؛ پس اگر فراموش كند يا غافل شود از پوشانيدن، نماز او
باطل نيست.
مسأله دوم:مراد از عورت در مرد، قبل و دبر و خصيه است. و بعضى509،
ما بين ناف و زانو را عورت دانستهاند. وبعضى510،
از ناف تانيمه ساق را عورت دانستهاند. و اول اقوى است. بنابر اين، ران و اليتين
داخل عورت نيست. و واجب، مجرد پوشانيدن قبل و دبر و خصيتين است. و پوشانيدن به يك
جامه كافى است و در مرد، تعدد جامه لازم نيست. و اظهر آن است كه معتبر، پوشانيدن
بشره و رنگ است و پوشيدن حجم لازم نيست. پس اگر عورتين را به جامه يا مانند زير
جامه يا كرباسى بپوشاند و نحوى كه رنگ نمايان نباشد، كافى است، و اگر چه حجم نمايان
باشد.
بلى، اكتفا كردن به مجرد پوشيدن عورت به مثل كرباس وزير جامه، بدون پوشيدن جامهاى
كه همه بدن را بپوشاند، چون قبا يا عبا و امثال آن مكروه است و اگر چه حجم را نيز
بپوشاند.
اما عورت در زن همه جسد او است. پس بر او واجب است كه جميع بدن خود را بپوشاند،
مگر سه عضو كه پوشيدن آنها لازم نيست:
اول و دوم:دو كف دستها از ظاهر و باطن آنها. و حد كف، از بند دست است تا سرهاى
انگشتان.
سيم:ظاهر و باطن دو قدم پاها.
و احوط، بلكه اقوى وجوب پوشيدن مو است. و بنابراين، نماز كردن زن در يك جامه جايز
نيست و واجب است كه كمتر از دو جامه نماز نكند: يكى مانند پيراهن يا نيم تنه و
امثال آن كه جسد خود را به آن بپوشاند و ديگرى مقنعه كه سر خود را به آن بپوشاند.
پس نماز كردن زنان در حمام به مجرد بستن لنگ جايز نيست و به بستن دو قطيفه به نحوى
كه همه بدن و سر را فرو گيرد جايز است. و اگر زن، كنيز يا دختر غير بالغه باشد،
پوشيدن سر و مو بر او واجب نيست.
مسأله سيم:هر گاه قدرت بر جامهاى كه ساتر عورت باشد نداشته باشد، جايز است كه آن
را به مثل برگ درختان و علف بپوشاند و با وجود قدرت بر جامه، ظاهر آن است كه برگ و
علف مجزى نباشد.
و جمعى511 گفتهاند كه اگر برگ و علف يافت نشود
و تواند آن را به گل بپوشاند، واجب است كه بپوشاند و ايستاده نماز كند و ركوع و
سجود را به عمل آورد؛ و اين قول محل تامل است512.
و بعضى513 گفتهاند كه: اگر هيچ ساترى نيابد و
مانند گودالى بيابد، لازم است كه داخل آن شود و نماز را ايستاده با ركوع و سجود به
عمل آورد، و حديثى514 در اين خصوص نيز وارد شده
است.
مسأله چهارم:هر گاه كسى اصلا قدرت بر ساتر نداشته باشد، بايد برهنه نماز كند. پس
اگر515 از نظر كردن غير، ايمن باشد، ايستاده
نماز مىكند و ركوع و سجود را به اشاره به عمل مىآورد و اگر ايمن از نظر كردن غير
نباشد، نشسته نماز مىكند و ركوع و سجود را باز به اشاره به جا مىآورد. و بايد
اشاره به كج كردن سر باشد با امكان. و اگر آن ممكن نباشد، به چشم اشاره كند. و بايد
در سجود، فرود آوردن سر بيشتر از فرود آوردن سر در ركوع باشد. و اگر ممكن باشد كه
چيزى را بلند كند و بر آن سجده كند به نحوى كه عورت او نمايان نشود، چنان كند. و
اگر در ركوع يا سجود اشاره نكند و ركوع و سجود به عمل آورد، نماز او باطل است؛ خواه
بر سبيل عمد باشد يا از راه فراموشى و سهو باشد يا از راه جهل به مسأله باشد.
مسأله پنجم:بعضى516 گفتهاند كه: برهنه بايد
نماز را تاخير كند تا آخر وقت. و بعضى517
گفتهاند كه تاخير لازم نيست و در وسعت وقت مىتواند نماز كند. و ظاهر آن است كه
اگر مظنه هم رسيدن ساتر داشته باشد، تاخير لازم است و الا فلا.
مسأله ششم:هر گاه كسى برهنه برهنه باشد و خريدن لباس به قيمت واقعى ممكن باشد،
واجب است بخرد. و هم چنين اگر به زيادتر از قيمت واقعى ممكن باشد، لازم است بخرد؛
به شرطى كه باعث ضرر معتمد به او نشود. و اگر جامه به عنوان عاريه يا هبه از براى
او ميسر باشد، واجب است كه قبول كند.
مسأله هفتم:اگر از راه نسيان و فراموشى، عورت نپوشيده نماز كند، نماز او صحيح است.
و اگر در اثناى نماز به خاطرش آيد كه عورت را نپوشيده، پس اگر تواند كه آن را
بپوشاند بدون آن كه فعل منافى چون فعل كثير و پشت كردن به قبله به عمل آيد، واجب
است كه بپوشاند. و اگر موقوف بر فعل بر منافى باشد، بعضى518
گفتهاند كه:
اگر در وسعت وقت باشد، يعنى ممكن باشد كه بعد از قطع نماز و پوشانيدن عورت، نماز
را از سر گيرد و آن را در وقت دريابد اگر چه به يك ركعت باشد بايد چنان كند. و اگر
وقت به نحوى تنگ باشد كه اين ممكن نباشد، بايد نماز را تمام كند و نماز او صحيح
است. و ظاهر آن است كه مطلقا بايد نماز را تمام كند؛ خواه وقت، وسعت داشته باشد يا
نه، و بر هم زدن نماز از جهت پوشيدن عورت جايز نيست و چون نپوشيدن عورت از جهت
فراموشى شده ضرر ندارد.
و هم چنين است حكم اگر در اثناى نماز، بدون عمد، عورت مكشوف شود يا ابتدا به جهت
عدم قدرت بر ساتر، برهنه داخل شود و در اثناى نماز، ساتر به هم رسد.
مسأله هشتم:اگر به غير از جامه ابريشمى جامهاى ديگر نيابد، واجب است كه برهنه
نماز كند و نماز در جامه ابريشمى جايز نيست. و اگر به غير از دو جامه كه يكى از
ابريشم و ديگرى نجس باشد نيايد و مضطر باشد به جهت سرما و مانند آن كه در يكى از
آنها نماز كند، واجب است كه در جامه نجس نماز كند.
مسأله نهم:ظاهر آن است كه لازم در پوشانيدن عورت آن است كه از همه طرف در بالا
پوشيده شود؛ به نحوى كه اگر بر روى زمين باشد، كسى او را نبيند. و پوشانيدن آن از
زير لازم نيست. پس اگر مانند عبا يا پيراهنى بپوشاند كه در وقتى كه بر زمين بايستد
يا بنشيند يا به سجود رود عورت آن نمايان نباشد كافى است و اگر چه اگر بر بلندى
باشد، نسبت به آن كه در پايين است نمايان نباشد. و اگر جامه (اى) بپوشد كه در آن
سوراخها باشد، پس اگر عورت در برابر سوراخها نباشد، مانعى ندارد و اگر در برابر
سوراخ باشد كه نمايان باشد، نماز در آن جامه عورت پوشيده شود، نماز صحيح است. و اگر
دست بر موضع سوراخ گذارد به نحوى كه پوشيدن، به دست متحقق شود نماز صحيح است.
مسأله دهم:حق آن است كه در نماز ميت پوشانيدن عورت لازم نيست. پس برهنه مىتواند
نماز ميت كند، هر گاه ناظرى نباشد.
مسأله يازدهم:نماز جماعت از براى برهنگان مستحب است. پس اگر جمعى برهنه باشند از
مردان يا زنان و خواهند فضيلت نماز جماعت را دريابند، همگى در يك صف مىنشينند و
پيش نماز نيز در ميان صف مىنشيند، به نحوى كه زانوهاى او پيشتر از ايشان باشد و
همگى ركوع و سجود را به اشاره به جا مىآورند.
پىنوشتها:
453) تذكره الفقها 2: 376، مسأله 74؛ نهايه الاحكام 1: 328.
454) ذكرى الشيعه 2: 399.
455) وسائل الشيعه 4: 142، باب 8 من ابواب الواقيت، ح 5.
456) المهذب 1: 125 - 126؛ الكافى فى الفقه: 149 - 150؛ ور.ك: مختلف الشيعه 2: 435،
مسأله 309.
457) مختلف الشيعه 2: 69، مسأله 18.
458) مختلف الشيعه 2: 459، مسأله 320؛ ذكرى الشيعه 2: 400 - 401؛ ور.ك: مسائل
الناصريات: 156، مسأله 51؛ المراسم: 62 و 67.
459) بدان كه آن چه اقوى در نظر حقير است در اين مسأله آن است كه مكلفى كه متمكن از
تحصيل علم نيتس، بر دو قسم است:
يكى: آن است كه اصلا و مطلقا متمكن از تحصيل
علم نيست، نه بالفعل و نه بالقوه؛ يعنى هر گاه صبر هم كند، علم از براى او حاصل
نمىشود، مثل شخصى كه در مكانى مظلم محبوس باشد و كسى نزد او تردد نكند، و مثل اعمى
هر گاه هيچ مخبرى در نزد او نباشد، از براى هم چنين كسى جايز است كه اعتماد بر ظن
خود كند.
دوم: آن كه بالفعل از براى او تحصيل علم ممكن نيست، به جهت ابر يا غير
آن هر گاه صبر كند، يقين ار براى او حاصل مىشود، و از براى هم چنين كسى جايز نيست
اعتماد بر ظن خود و اگر چه ظن غالب باشد، و اگر چه از اذان ثقه صاحب احتياط باشد،
بلكه واجب است بر آن كه تامل كند تا يقين از براى او حاصل شود.(احمد)
460) ر.ك: مختلف الشيعه 2: 65، مسأله 18؛ مدارك الاحكام 3: 99.
461) وسائل الشيعه 4: 171، باب 1 من ابواب المواقيت، ح 5.
462) ذكرى الشيعه 2: 391.
463) - بدان كه آن چه در اين مسأله بنابر راى حقير عمل به آن بايد نمود آن است كه
كسى كه اعتماد بر ظن خود كند، اگر كسى باشد كه اصلا و مطلقا متمكن از علم نباشد نه
بالفعل و نه به صبر كردن و بعد، اتفاق بيفتد كه معلوم شود، حكم، آن چنان است كه
بيان فرمودهاند. و اگر كسى باشد كه بالفعل متمكن از تحصيل علم نباشد و اما احتمال
بدهد كه به صبر كردن علم از براى او به هم خواهد رسيد، پس نماز او باطل است و اگر
چه بعد از حصول علم، معلوم شود كه مجموع نماز آن در وقت به عمل آمده.
و حكم عامد
نيز چنان است كه فرمودهاند. و اما جاهل و ناسى، پس اگر معلوم شود كه همه نماز قبل
از وقت بوده، نماز آن باطل است، و اما اگر همه نماز را قبل از وقت نكرده باشد، پس
اگر معلوم شود كه همه نماز قبل از وقت بوده، نماز آن باطل است، و اما اگر همه نماز
را قبل از وقت نكرده باشد، پس اگر به نحوى بوده باشد كه خلاف آن چه كرده است به
خاطر او خطور نمىكرده و احتمال نمىداد كه حكم خدا غير از اين باشد، نماز او صحيح
است. اما اگر احتمال مىداد، اگر چه بر سبيل ندرت باشد، نماز او باطل است و اعاده
لازم است. و در حكم جاهل و ناسى، خود نيز طاب ثراه در
معتمد چنين اختيار فرمودهاند و اين اول مسأله اى است كه راس مقدس معذور
نمىدانستهاند، مگر در چند موضع كه به اجماع استثنا شده است.(احمد)
464) المقنعه: 94؛ النهايه: 62؛ المبسوط: 74؛ شرائع الاسلام 1: 4: 54.
465) اجوبه المسائل الرسيه (ضمن رسائل الشريف المرتضى) 2: 350؛ مختلف الشيعه 2: 65،
مسأله 18؛ مدارك الاحكام 2: 101.
466) الدروس الشرعيه 1: 143؛ كشف اللثام 3: 80؛ مجمع الفائده و البرهان 2: 54؛
مدارك الاحكام 3: 102.
467) النهايه: 62؛ ور.ك: مختلف الشيعه 2: 74، مسأله 22.
468) وسائل الشيعه 4: 236: باب 38 من ابواب المواقيت، ح 8.
469) وسائل الشيعه 4: 234 - 239، باب 38 من ابواب المواقبت.
470) الخصال: 69 - 72، ح 105 - 108؛ من لا يحضره الفقيه 1: 315، ح 1430 - 1431؛
ور.ك: مدارك الاحكام 3: 108.
471) مدارك الاحكام 3: 108 - 109؛ كشف اللثام 3: 90 - 91؛ رياض المسائل 2: 241.
472) رياض المسائل 2: 241.
473) در نسخه ج و ب: صريحى از اخبار ظاهر
بجاى صريحى از اصحاب ظاهر.
474) روض الجنان 2: 496؛ رياض المسائل 2: 231 - 232.
475) مدارك الاحكام 3: 89؛ ور.ك: جامع المقاصد 2: 23 - 24؛ مفاحح الكرامه 2: 36.
476) الخلاف 1: 268، مسأله 11.
477) البسوط 1: 72 - 73.
478) ظاهر، استحباب مراعات ترتيب است در غير موضع وجوب ترتيب.(احمد)
479) وسائل الشيعه 4: 279، باب57 من ابواب المواقيت، ح 6 و 7.
480) قول مشهور در قضاى نوافل به تعجيل اقوى است.(احمد)
481) در همه نسخههاى موجود مقصد سيم و صحيح مقصد دوم مىباشد كه سهوا قلم از مولف
رحمه الله است و مقصد اول در صفحه 267 گذشت.
482) ظاهر آن است كه يك دفعه بايد بالا رفت و مشاهده كرد و علامتى نصب نمود كه در
ساير اوقات به آن رجوع نمود.(احمد)
483) مخفى نماند كه مشرق و مغرب غير اعتدال نيز در اين حكم است. پس مشرق و مغرب هر
روزى را هم اگر بر طرف راست و چپ گيرد، مسافت همان نقطه خواهد بود كه مشرق ومغرب
اعتدال را ملاحظه كند.(احمد)
484) اختلاف اين علامت و اختلاف فصول معلوم نيست.(احمد)
485) بدان كه آن چه در افق قواعد قطعيه علم هيات است در خصوص امر قبله از اين
علامات، آن است كه در بلاد عراق غريبه مانند موصل و آن چه نزديك به آن است، جدى را
بر ميان دو كتف گيرند و دو نقطه مشرق و مغرب را - خواه اعتدالين يا مشرق و مغرب هر
روزى - بر دو جانب راست و چپ گيرند و اخبار بر آن وقت زوال بر ابروى راست از طرف
بينى گيرند. و در اواسط عراق مانند بغداد و كوفه و حد كربلا و آن چه نزديك به آنها
است، جدى را بر پشت كتف راست، يعنى اوايل كتف گيرند و آن دو علامات ديگر جارى نيست.
و در آخر عراق كه شرقى هستند، مانند بصره و آن چه نزديك به آن است، جدى را بر پشت
دوش راست، يعنى اواسط كتف گيرند. و علامت ديگر هم در اين بلاد مدخليتندارد.(احمد)
486) در نسخه ج: ترافع بجاى
تدافع.
487) ر.ك: مدارك الاحكام 3: 129 - 130
488) بلكه بسيار مىشود كه از قواعد هيات، علم قطعى حاصل مىشود.(احمد)
489) ر.ك: جامع المقاصد 2: 72؛ مدارك الاحكام 3: 133.
490) بدان كه سهيل را در وقت طلوع بايد اهل شام و مانند آن ميان چشمها گيرند، نه
در قسمت غيت ارتفاع. (احمد)
491) بدان كه آن چه در علامات قبله اهل مغرب فرمودهاند، به نحوى است كه شهيد اول و
بعضى ديگر ذكر كردهاند، و اين علامت مخالف قواعد مخالف قواعد هيات است و صحيح
نيست؛ به جهت آن كه فاصله ميانه دو جانب چپ و راست، نصف دور است و فاصله ميان مطلع
ثريا و عيوق بسيار كمتر از ربع دور است. پس بايد در علامت بلاد غربيه به علامات
ديگر رجوع نمود، و خود معتمد چنين فرمودهاند. پس اگر
بلاد، غربى حقيقى باشد، علامت قبله آنها، آن است كه مشرق حقيقى را ما بين چشمها
گيرند و مغرب حقيقى را ما بين كتفها گيرند. و اگر بلاد، غربى جنوبى باشد، مانند
حبشه، علامت قبله آنها آن است كه آن دو ستاره كه بر دم عقرب است (را) نزد غروب ميان
دو كتف گيرند و جدى را بر گونه چپ گيرند. اما بلاد غربى و شمالى شام و حوالى آن،
علامت آن معلوم شد. (احمد)
492) المبسوط 1: 78؛ ور.ك: رياض المسائل 2: 273.
493) المبسوط 1: 80.
494) المبسوط 1: 79؛ و ر.ك:مفتاح الكرامه :114
495) الخلاف 1: 302، مساله 49.
496) البيان: 117؛ مدارك الاحكام 3: 138؛ مفتاح الكرامه 2: 120.
497) جامع المقاصد، 2: 56؛ مدارك الاحكام 3: 130؛ مفتاح الكرامه 2: 93.
498) اقرب آن است كه بنابر آن كه قبله يعيد، جهت بوده باشد باز تياسر مستحب است؛ هم
چنان كه خود قدس الله روحه در معتمد
و تلخيص اختيار فرمودهاند؛ به جهت آن كه اگر چه قبله
بعيد، جهت است، ليكن هر چه از جهت كه ظن اقربيت حرم در آن بيشتر باشد توجه بدان
مستحب و راجع است. و چون كه حرم در جهت يسار خانه كعبه بيشتر است از آن كه در جهت
يمين است، پس هر گاه قليلى تياسر به عمل آيد، ظن به اقربيت حرم بيشتر مىشود.
(احمد)
499) مدارك الاحكام 3: 141 - 142.
500) نهايه الاحكام 1: 404؛ جامع المقاصد 2: 63؛ مدارك الاحكام 3: 143.
501) و ليكن در صورت امكان بيرون آمدن، مستحب است كه بيرون آيد.(احمد)
502) هر گاه از براى كسى كه نافله را در حالت سوارى يا راه رفتن مىكند ممكن باشد
كه ركوع و سجود را درست به جا آوردن، اولى آن است كه به جا آورد و به اشاره اكتفا
نكند.(احمد)
503) المقنعه: 97؛ المبسوط 1: 80؛ النهايه: 64؛ ور.ك: مستند الشيعه 4: 211.
504) درنسخه الف موجود نيست.
505) ذكرى الشيعه 3: 181؛ مسالك الافهام 1: 23؛ مدارك الاحكام 3: 154.
506) المقنعه: 97؛ المبسوط 1: 80.
507) مختلف الشيعه 2: 89، مسأله 33؛ مدارك الاحكام 3: 153.
508) بدان كه جاهل به مسأله هر گاه به نحوى باشد كه اصلا و مطلقا خلاف را احتمال
ندهد و به خاطر او خطور نكند، قضا بر او لازم نيست.(احمد)
509) المهذب 1: 83؛ الكافى فى الفقه: 139.
510) المعتبر 2: 100.
511) المعتبر 2: 104.
512) اقوى آن است كه در اين صورت واجب است كه به گل عورت را بپوشاند و درست نماز
كند. و آن چه بعضى گفتهاند كه اگر هيچ ساترى نيابد و گودالى بيايد، داخل آن شود و
ايستاده نماز كند، در نزد حقير صحيح نيست، بلكه بايد نماز را به اشاره به عمل
آورد.(احمد)
513) جامع المقاصد 2: 100؛ ور.ك: المبسوط 1: 87؛ المعتبر 2: 105.
514) وسائل الشيعه 4: 448 - 449، باب 50 من ابواب لباس المصلى.
515) احتياط آن است كه در اين صورت كه ايستاده نماز مىكند، قضيب و خصيتين خود را
در ميان رانهاى خود بگيرد و رانها را به هم بچسباند كه قضيب و خصيتين ظاهر
نباشد.(احمد)
516) جمل العلم 2: 49؛ المراسم: 76؛ المعتبر 2: 108.
517) انهايه: 130؛ مختلف الشيعه 2: 117، مسأله 59.
518) تذكره الفقهاء 2: 457 مسأله 114؛ مدارك الاحكام 3: 197.