مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۱۰ -


بررسي آموزه هاي ...

پرسش : مسيحيان معتقدند مرگ عيسى(عليه السلام) كفاره ى گناه ذاتى انسان است. اين اعتقاد به چه معناست; آيا چنين اعتقادى از نظر اسلام پذيرفتنى است؟

پاسخ : مسيحيان در مورد رستگارى انسان سه مرحله قايل شده اند:

1. انسان قبل از هبوط آدم;

2. انسان بعد از هبوط و قبل از صليب;

3. انسان بعد از صليب.

مرحله ى اول: انسان قبل از هبوط

«خدا آدم را به صورت خود آفريد» (پيدايش، 1: 27) پس انسان ابتدا پاك و خداگونه خلق شده است.

در كتاب اعتقادنامه ى رسمى كليساى كاتوليك آمده است:

كليسا با تفسير زبان نمادين كتاب مقدس به شيوه اى معتبر در پرتو عهد جديد و سنّت تعليم مى دهد كه: پدر و مادر نخستين ما، يعنى آدم و حوا، در اصل در يك «حالت تقدس و عدالت» خلق شدند.[1]

و نويسنده اى از گروه پروتستان مى نويسد:

اين كه انسان به صورت خدا خلق شد، دو بعد داشت: يكى بعد عقلى و ديگرى بعد قداست... با هبوط آدم بعد دوم از بين رفت ولى اولى باقى ماند.[2]

مرحله ى دوم: انسان بعد از هبوط

اعتقادنامه ى رسمى كليساى كاتوليك مى گويد:

آدم كه نخستين انسان بود، با گناه خود تقدس و عدالت اوليه را كه از خدا دريافت كرده بود، از دست داد; و اين تنها براى خود او نبود، بلكه شامل همه ى انسان ها مى شد. آدم و حوا سرشتى انسانى را به اولاد خود منتقل كردند كه با گناه نخستين آنان تباه شده بود و بنابراين از تقدّس و عدالت نخستين محروم شده بودند. اين محروميت «گناه اصلى» خوانده مى شود.

در نتيجه ى گناه اصلى، قواى انسان تضعيف شده و او در معرض جهل، رنج و مرگ قرار گرفته و به گناه مايل شده است (اين تمايل به گناه «هواپرستى» خوانده مى شود); بنابراين ما همراه با شوراى ترنت، معتقديم كه گناه اصلى همراه با سرشت انسان، با تولد، و نه با تبعيت، منتقل مى گردد.[3]

همه ى مسيحيان وضعيت نابهنجار انسان سقوط كرده را تصديق مى كنند و قايل به سستى و بيمارى قواى انسان شده و تمايل به بدى و زشتى او را مى پذيرند; منتهى پروتستان ها پا را فراتر گذاشته، مى گويند: قواى انسان با اين سقوط به طور كامل فاسد گشته است و در نتيجه او براى نجات خود هيچ كارى نمى تواند انجام دهد.[4]

در پاسخ به اين پرسش كه چگونه گناه اوليه ى آدم سبب گناهكار شدن تمامى افراد بشر گرديده، ديدگاه هاى مختلفى بيان شده است. ديدگاهى كه از محققان مسيحى به عنوان بهترين نظريه پذيرفته شده «نظريه ى شخصيت گروهى» است. طبق اين نظر رابطه ى نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلّق دارد سبب مى شود كه رفتار فرد به عنوان نماينده ى گروه، رفتار آن گروه تلقى گردد و گناه نماينده، گناه تمام آن گروه به حساب آيد. آدم نيز به عنوان نماينده ى بشريت مرتكب گناه شد و پيامد گناه او دامان بشريت را گرفت. در اين مورد نمونه هايى در عهد عتيق وجود دارد.[5]

مرحله ى سوم: انسان پس از صليب

طبق الهيات رايج مسيحى كه برگرفته از تعاليم «عهد جديد» است، آدم مرتكب گناه بزرگى شد كه مجازات آن دامن گير او و نسلش گرديد. با آن گناه، آدم و نسل او از بهشت و درگاه الهى رانده شده، مقام فرزندخواندگى خود را از دست داده و عبد و بنده گرديدند. شريعت، يعنى دستوراتى كه اين بنده مى بايد انجام دهد، مجازات اين انسان بود و چون شريعت سنگين بود و انسان نمى توانست آن را به طور كامل به جا آورد، دايم بر گناه او افزوده مى شد. انسان نمى توانست خود را از اين مهلكه نجات دهد و به جايگاه نخستين خود بازگردد، پس خدا پسر يگانه ى خود را فرستاد، تا جسم گرفته به شكل انسان درآيد و به صليب رود، تا گناه آدم را كفاره دهد و بين انسان و خدا آشتى برقرار شود; بنابراين انسان از اين پس مى تواند با ايمان به مسيح نجات يابد و بار ديگر پسر خدا خوانده شود و ديگر نيازى به اجراى احكام شريعت نيز ندارد:

اما خدا محبت خود را نسبت به ما كاملا ثابت كرده است; زيرا در آن هنگام كه ما هنوز گناهكار بوديم، مسيح به خاطر ما مرد...، وقتى ما با خدا دشمن بوديم، او با مرگ پسر خويش دشمنى ما را به دوستى تبديل كرد... . گناه به وسيله ى يك انسان به جهان وارد شد و اين گناه مرگ را به همراه آورد، در نتيجه چون همه گناه كردند، مرگ همه را دربرگرفت. قبل از شريعت، گناه در جهان وجود داشت، اما چون شريعتى در بين نبود، گناه به حساب آدميان گذاشته نمى شد... . شريعت آمد تا گناهان افزايش يابند، اما جايى كه گناه افزايش يافت، فيض خدا به مراتب بيشتر گرديد. پس همان طور كه گناه به وسيله ى مرگ انسان را تحت فرمان خود درآورد، فيض خدا نيز به وسيله ى نيكى مطلق فرمان روايى مى كند و ما را به وسيله ى خداوند ما عيسى مسيح به حيات جاويدان راهنمايى مى كند.[6]

در مورد كفاره بودن مرگ مسيح، توجيهات مختلفى در طول تاريخ از طرف مسيحيان ابراز شده است.[7] نظريه ى راست دينى مسيحى در مذهب پروتستان اين كفاره را به يك دادگاه تشبيه كرده است:

انسان جناياتى مرتكب شده بود كه مى بايست به سبب آنها مجازات شود، ولى عيسى (عليه السلام)جاى ما را گرفت و به جاى ما مجازات شد.[8]

نويسنده اى ديگر اضافه مى كند:

بر طبق آموزه ى نجات شناسى مسيحى، خدا فقط با توبه ى گناهكار نمى تواند او را ببخشد چنين كارى براى خداى عادل ممكن نيست و با عدالت الهى منافات دارد; خدا وقتى مى تواند گناه را ببخشد كه جريمه ى آن پرداخت شود. براى اين كه خدا بتواند ببخشد و در عين حال عدالت او خدشه دار نشود، مسيح جريمه ى گناهكار را پرداخت كرد.[9]

ديدگاه فوق كه به نظريه ى «كفاره ى نيابتى» شناخته مى شود داراى ابعاد ذيل است:

1. كفاره جنبه ى جانشينى دارد; به اين معنا كه مسيح براى گناهان خود جان نداد. اصولا وى از هر گناهى پاك بود[10] و تنها براى گناهان ديگران كشته شد.[11]

2. كفاره جنبه ى اقناع دارد; يعنى «مرگ مسيح حس عدالت الهى را اقناع مى كند.»[12]

فقط با مرگ مسيح است كه خدا مى تواند گناهكار را عادل بشمارد. مرگ مسيح نه تنها حس عدالت الهى را اقناع مى كند بلكه سبب اقناع شريعت خدا هم مى شود.[13]

3. اين كفاره جنبه ى تسكين دهنده دارد. مرگ مسيح سبب دور ساختن گناه انسان مى شود و بدين طريق باعث تسكين و آرام ساختن غضب الهى مى گردد.[14]

4. به همراه كفاره و تسكين، موضوع مصالحه و آشتى هم وجود دارد. مرگ مسيح غضب الهى را تسكين داد و در نتيجه بين ما و خدا مصالحه شد.[15]

5. كفاره پرداخت تاوان است. مرگ مسيح پرداخت تاوان محسوب مى شود. اين وجهى است كه براى آزادسازى يك برده پرداخت مى شود. مسيح به همين دليل جان خود را فداى ما نمود.[16]

مفهوم «گناه» در مسيحيت

در فرهنگ مسيحى گناه به دو قسم كلى تقسيم مى شود:

قسم اول: گناهانى كه ناشى از فعاليت ارادى شخص گناهكار و تخطّى وى از حكم اخلاقى است.

قسم دوم: گناهانى كه از فعاليت ارادى ناشى نمى شوند; مانند لغزش و سهو و خطا.

گناه آدم از قسم دوم است كه با گناه عادى فرق دارد. در مورد اين قسم توجّه به نكاتى ضرورى است:

1. قصور در مورد كارهايى كه شريعت ما را به آنها مكلّف مى كند، گناه است.[17]

2. قصور در يك مورد از احكام شريعت، مانند قصور در تمام شريعت است.[18]

3. عدم اطلاع از قانون، باعث برائت نخواهد شد.[19]

4. توانايى در اجراى شريعت، شرط لازم براى عدم ارتكاب گناه نيست. ناتوانى انسان در اجراى شريعت به دليل سهمى است كه در گناه آدم دارد.[20]

بنابراين، مسئله ى كفاره بودن مرگ مسيح را بايد در فضايى مسيحى بررسى كرد.

نقد نظريه ى كفاره از ديدگاه مسيحيان

انديشه ى گناهِ ذاتى، مانند انديشه ى تثليث و تجسّد، در مسير زمان شكل گرفت. با اين تفاوت كه مباحثات مربوط به تثليث و تجسّد كه به شخصيت فوق بشرى مسيح مربوط مى شد، در شرق جهان مسيحيت پى گيرى مى شد و مباحثات مربوط به آموزه ى گناه و فيض الهى در غرب جريان داشت.

پرسش مهمى كه ذهن انديشمندان كليساى غرب را به خود مشغول كرده بود، اين بود كه آيا در انسان اراده ى آزاد وجود دارد؟ و آيا انتخاب عمل از خود اوست، يا اين كه اعمال انسان غيرانتخابى و از پيش تعيين شده است؟

پلاگيوس (360ـ 430 م) روحانى بريتانيايى آغازگر اين بحث بود. هنگامى كه وى به روم وارد شد از سستى و پايين بودن سطح معنويت در آن جا نگران شد. او مى ديد كه برخى اين ضعف را ناشى از اراده ى خداوند مى دانند و شرارت را حالتى جدا ناشدنى از سرشت انسانى تلقّى مى كنند. وى به عنوان مبارزه با فساد، شعارِ محورىِ «اگر من موظف هستم پس مى توانم» را مطرح ساخت و اعلان نمود كه فيض خداوند به همه ى انسان ها براى نجات كمك مى كند، به اين شرط كه انسان با تلاش، خود را شايسته ى فيض قرار دهد.[21]

پلاگيوس معتقد بود كه گناه آدم(عليه السلام) تنها در خودش تأثير داشت و از اين ناحيه هيچ ضررى به نوع بشر نرسانده است. روح هر انسانى را خدا مستقيماً آفريده است و اين روح، آزاد از تمايلات فاسد و بدون گناه است و مى تواند مانند آدم از خدا اطاعت كند.

نظريات پلاگيوس موافقت و مخالفت گروهى از روحانيون مسيحى را در پى داشت. در رأس مخالفان او، قديس اگوستين بود. نهايتاً مخالفت ها با نظريه ى پلاگيوس به حدى بالا گرفت كه وى به بدعت كار شناخته و از مقام خود خلع شد.[22]

پلاگيوس، نجات را خارج از مسيح و كليساى او قرار مى داد. و تصويرى كه از مسيح نشان مى داد صرفاً انسانى نمونه بود، نه يك منجى، به گونه اى كه انسان، وابسته به فيض مسيح نبود و اين نظريات را گروهى نمى توانستند تحمل كنند.[23]

بنابراين، نخستين نقدى كه خود مسيحيان به نظريه ى «كفاره بودن مرگ مسيح براى گناه ذاتى» مطرح كردند اين است كه:

به چه دليل انسان هايى كه در ارتكاب گناه اوليه هيچ نقشى نداشته اند بايد عواقب وخيم اين گناه را تحمل كنند و مستحق عذاب خداوند شوند؟

نويسنده اى مسيحى مى نگارد:

آزاد انديشان قرون اخير عموماً اعتقاد به گناه اوليه را رد كرده اند. اين به آن معنا نيست كه آنها از نقايص موجود در انسان ها بى خبرند; ولى معتقدند كه بشر به طور ذاتى نقص اصولى ندارد. بين خدا و انسان شكاف عظيمى وجود ندارد; زيرا انسان شبيه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پيروى از تعاليم عيسى مى تواند از گناه آزاد شود. پيروان سوسينوس[24] نيز معتقدند كه انسان ها مانند حضرت آدم هنوز هم آزادى انتخاب بين نيكى و بدى را دارند و اصولا «گناه ذاتى» آموزه اى خلاف منطق است.[25]

آموزه ى «فدا» كه براى تبيين نقش اساسىِ كشته شدن مسيح در نجات بشر تنظيم شده است، ناخواسته تصويرى از خداوند ارائه مى كند كه براى ارضاى قدّوسيت و عدالت خود چاره اى جز انتقام از گناهكاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زمانى ممكن است كه تاوان گناه پرداخت شده باشد. حال آن كه خداى عهد عتيق (كه مورد پذيرش مسيحيان نيز هست) چنين تصويرى از خدا ارائه نمى دهد. خداى عهد عتيق خدايى مهربان و آمرزنده (بدون نياز به تاوان) است.[26]

نويسنده اى كاتوليك به ناصحيح بودن آموزه ى فدا اعتراف مى كند:

متكلمان مسيحى عصر ما نظريه ى «آنسلم»[27] را، كه به نظريه ى «تعويض» شهرت يافته است، مردود مى شمارند، چون تصوير خشن و زشتى از مفهوم صلاح الهى و عدل خداوندى ارائه مى كند. اين نظريه چنين فرض مى كند كه خداوند، خون مسيح را كه بى گناه از هر خطايى بود، تاوان گناه ديگران ساخت و در اين مسير مسيح را به سخت ترين عذاب و به مرگى دردناك گرفتار نمود. هيچ انسانى چنين رفتار وحشيانه و ظالمانه اى را براى رسيدن به مقصود نمى پسندد; پس چگونه مى توان چنين كارى را به خداوند نسبت داد.[28]

انسان شناسى اسلام

داستان گناه آدم و رانده شدن او در چند جاى قرآن مطرح شده است. مى توان وضعيت انسان را قبل از هبوط و بعد از آن به اين شكل ملاحظه نمود:

1. خداوند مى خواهد خليفه اى براى خود در زمين بگمارد، پس انسان را خلق مى كند. اين موجود برتر از فرشتگان است و خداوند به آنان دستور مى دهد كه به او سجده كنند.[29] خلقت انسان از يك نطفه ى مختلط شروع مى شود; او بايد آزمايش شود و لذا شنوايى و بينايى به او داده مى شود.[30] اين موجود با ديگر مخلوقات متفاوت است. او بايد بار امانت الهى را حمل كند. او مكلف است و آزادى و اختيار دارد.[31]

2. لازمه ى اين اختيار ظلم و فساد است. فرشتگان اعتراض مى كنند كه اين چه خليفه و جانشينى است كه فساد مى كند و خون مى ريزد. خداوند اين امر را نفى نمى كند، ولى پاسخ مى دهد كه در اين موجود چيزى هست كه فساد و خون ريزى او را جبران مى كند.[32] [33]

3. انسان در ابتدا در نشئه ى ديگرى از حيات مى زيسته است. در آن جا گرسنگى و تشنگى و برهنگى و آفتاب زدگى براى او وجود نداشته و از نعمت هاى الهى بهره مند بوده است.[34]

تنها يك دستور به او داده شده بود كه «به درخت ممنوعه نزديك نشود. والاّ از ستمكاران خواهد بود»; ولى شيطان او و همسرش را فريفت و آنان از آن درخت خوردند و در نتيجه آنچه از عورت آنها بر ايشان پوشيده مانده بود، براى آنان نمايان گرديد و آنان از بهشت رانده شدند.[35]

4. نهى خدا از نزديك شدن به درخت، ارشادى بوده است و نه مولوى; يعنى خداوند به آنان مى گويد اگر مى خواهيد از نعمت هاى اين بهشت و زندگى بى دردسر آن بهره مند باشيد، نبايد از ميوه ى آن درخت بخوريد; ولى آدم و همسرش از ميوه ى آن درخت خوردند و سزاوار زندگى زمينى گرديدند.

مؤيد ارشادى بودن اين نهى اين است كه پس از پذيرفته شدن توبه ى آدم، او ديگر به آن بهشت بازگردانده نشد. در صورتى كه اگر آن نهى مولوى بود، مى بايست آثار آن گناه با توبه تماماً پاك مى شد.[36]

5. آدم پس از ارتكاب آن گناه كه در واقع ظلم به نفس خودش بود از خدا طلب بخشايش كرد[37] و خداوند نيز توبه ى او را پذيرفت[38] و علاوه بر آن، او را برگزيد[39] و به او و همسرش دستور داد كه به زمين هبوط كنند و در آن جا به زندگى خود ادامه دهند.

از مجموعه ى اين آيات برمى آيد كه شأن و منزلت انسان قبل از هبوط و بعد آنان هيچ تفاوتى نكرده و تنها در مكان و كيفيت زندگى او تغييراتى رخ داده است.[40] او همان انسان است با همان اختيار و آزادى و علم كه به اختيار خود زندگى پرمشقت دنيا را برگزيده و با خطاى خود، بر نفس خويش ستم كرده است. رابطه ى انسان با خدا در اين دو زندگى تفاوتى ندارد، وگرنه پذيرش توبه ى او بى معنا بود.[41]

در اين جا تفاوت اساسى بين «انسان شناسى نظام الهياتى مسيحى» و «انسان شناسى بر اساس قرآن» آشكار مى شود: بنابر انسان شناسى مسيحى، انسان قبل از هبوط، در مقام فرزندى خدا قرار داشت، ولى با خطاى خود به مرتبه ى بندگى تنزل يافت. خداوند براى مدتى معين، پيامبرانى مى فرستد تا دستورات بندگى، يعنى شريعت را براى اين انسان بياورند اما با وجود اين، انسان قادر نيست به تنهايى به مقام اوليه ى خود بازگردد پس نيازمند به يك منجى است.

اما بنابر انسان شناسى قرآن، قدرت و توانايى و اختيار و منزلت انسان قبل و بعد از هبوط تفاوتى نكرده است. او قبل از هبوط بنده ى خدا بود و بايد از خدا اطاعت مى كرد و بر اثر ارتكاب خطا، نشئه ى زندگى او تغيير يافت. با اين كه خدا توبه ى آدم را پذيرفت، ولى رابطه ى او با خدا عوض نشد. خداوند قبل و بعد از هبوط از انسان مى خواهد كه عبد صالح او باشد و از شيطان تبعيت نكند و براى او پيامبرانى را مى فرستد تا هدايت شود; بنابراين انسان هرگز محتاج منجى نيست، بلكه به هادى و راهنما نياز دارد.[42]

گناه و فدا در منابع اسلامى

شناسايى دقيق مفهوم «گناه» در فرهنگ اسلامى بدون توجه به مفهوم اختيار، قدرت، آگاهى و تكليف، ميسر نيست. بنابراين مى توان گفت: شعار پلاگيوس كه «من موظف هستم پس مى توانم» در اسلام هم مورد تأييد است. از سوى ديگر، توانايى انجام دادن يا ترك فعل، شرط لازم براى تكليف است و مكلف كردن انسان ها بر كارهاى فوق توان، خروج از عدالت و حكمت است.[43] اين چيزى است كه در نظام الهياتى مسيحى به آن توجه نمى شود.

از ديگر نقاط افتراق ديدگاه اسلام و مسيحيت در باب گناه اين است كه در انديشه ى اسلامى خداوند عادل تر و مهربان تر از آن است كه انسان ها را به سبب گناه ديگرى محاكمه كند، در حالى كه در مسيحيت چنين تعليم داده مى شود كه خدا براى فيصله دادن به مسئله ى گناه آدم و نافرمانى او، فرزند يگانه ى خويش را قربانى مى سازد. چنين به نظر مى رسد كه مسيحيت براى اثبات جايگاه تجسد و فدا و تصوير نقش خدايى مصلوب، مقدماتى را مى پيمايد كه طى آن خداوند به صورت پروردگارى بى منطق، خشن و ظالم به تصوير كشيده مى شود. آموزه ى فدا شدن مسيح به سبب گناه ذاتى شبيه به اين است كه: حاكمى كه به هيچ تخلّف و قصورى از فرمان برداران راضى نيست و حتماً گناهكاران را كيفر مى هد، تا احترام خود و قوانين مملكت را محفوظ دارد، در مقابل خطاى كارگزاران اعلام كند كه من نمى توانم از تقصير شما چشم بپوشم، اما در عوضِ مجازات شما، فرزند يگانه و بى گناه خود را به سخت ترين عقوبت ها تنبيه مى كنم و از اين پس هر گناهى مرتكب شويد، همين تنبيه شما را كافى است.[44]

بنابراين، حتى اگر آلودگى نژاد بشر را از آثار وضعى گناه اوليه بدانيم[45] و معتقد شويم كه قدّوسيت خدا به گونه اى است كه حتماً بايد انتقام بگيرد، منطق و عقل و عدالت حكم مى كند كه اين انتقام از شخصى خاطى و گناهكار گرفته شود، نه از ديگرى كه هيچ گناهى مرتكب نشده است. گفتار قرآن در اين خصوص چه زيباست:

(وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى); و هيچ بار بردارى، بار -گناه -ديگرى را بر نمى دارد.[46]

آخرت شناسى

بررسي انديشه ي رجعت

پرسش : اعتقاد به رجعت در مسيحيت چگونه است، چه تفاوت ها و شباهت هايى ميان رجعت در اسلام و رجعت در مسيحيت وجود دارد؟

پاسخ : رجعت در مسيحيت، از موضوعات كليدى و جزء مهم ترين تعاليم كتاب مقدس است، ولى در ميان مسلمانان رواج ندارد. البته رجعت مسيحى را مى توان به عقيده به «ظهور منجى» در اسلام شبيه دانست كه تقريباً همه ى مسلمانان به آن عقيده دارند و انتظار آن را مى كشند.

در پاسخ به پرسش فوق ابتدا عقيده ى مسيحيان و سپس مسلمانان را درباره ى رجعت مطرح كرده، به مقايسه ى آن دو مى پردازيم:

1. عقيده به رجعت در مسيحيت

كليساى اوليه به تعليم در مورد رجعت مسيح علاقه ى فراوانى داشت. رسولان منتظر بودند كه مسيح در عصر آنها رجعت فرمايد و نسل بعدى هم همين اميد پرجلال را حفظ كرد. اين انتظار تا قرن سوم هم ادامه داشت، ولى از زمان كنستانتين به بعد در مورد آن غفلت شد، تا اين كه آن را تقريباً كنار گذاشتند. در قرن اخير اين حقيقت مسيحى، در كليساها دوباره مورد تأكيد قرار گرفته است.[47]

اهميت رجعت مسيح

رجعت مسيح در كتاب مقدس بيش از سيصد بار ذكر شده است و چندين باب كامل به اين موضوع اختصاص دارد;[48] حتى بعضى از رساله هاى عهد جديد مربوط به رجعت مسيح است.[49]

درك صحيح رجعت مسيح كليد كتاب مقدس است. بدون درك صحيح رجعت مسيح نخواهيم توانست بسيارى از تعاليم و آيين هاى مقدس و وعده هاى كتاب مقدس را درك كنيم... تا به رجعت مسيح معتقد نباشم، آينده ى نجات براى ما روشن نخواهد بود... در آيات زيادى مسيحيان تشويق شده اند كه براى بازگشت مسيح آماده باشند و از اين حقيقت تسلّى پيدا كنند، ضعيفان را با اين حقيقت تقويت نمايند و سختى ها را تحمل كنند و اعتماد خود را حفظ نمايند; زيرا خداوند به زودى مراجعت خواهد كرد و براى منتظران خود بركت و اجر و پاداش خواهد آورد.[50]

ماهيت رجعت مسيح

در مورد ماهيت رجعت مسيح بين مسيحيان اختلاف نظر وجود دارد. يك نويسنده ى پروتستان مذهب مى نويسد:

در كتاب مقدس اشارات زيادى به بازگشت مسيح وجود دارد. عيسى اعلام فرمود كه خودش شخصاً مى آيد (يوحنا، 14: 3 و 21: 22 و 23); بدون انتظار و ناگهانى (متى، 24: 26 ـ 28); در جلال پدر همراه فرشتگان خود (متى، 16: 27 و 19: 28) و با پيروزى خواهد آمد (لوقا 19: 11).[51]

اين نويسنده به تعابير ديگرى كه در مورد رجعت مسيح ارائه شده، هم چون آمدن روح القدس، ايمان آوردن انسان، انهدام اورشليم، زمان مرگ و ايمان آوردن جهان، اشاره مى كند و آنها را غلط مى شمارد.[52]

مراحل رجعت مسيح

الف) رجعت اوليه ى مسيح يا آمدن مسيح در هوا

مرحله ى اول بازگشت مسيح، شامل ربوده شدن كليسا (مؤمنان) است. در يك چشم بر هم زدن، ناگهان و بدون خبر، عيسى(عليه السلام) آنانى را كه آماده ى بازگشت به سوى او هستند مى ربايد. او در اين بازگشت به زمين نزول نمى كند، بلكه مقدّسان او را در هوا ملاقات مى كنند.[53]

با اين رجعت مردگان در مسيح برخواهند خاست و زنده خواهند شد و زندگان داراى زندگى باقى خواهند گرديد.[54]

هدف از اين ملاقات در آسمان، دادرسى ايمان داران و دادن پاداش به مؤمنان و حساب پس دادن در استفاده از استعدادها و اموال و فرصت هايى است كه به آنها داده شده بود،[55] و آماده كردن اوضاع و از بين بردن موانع ظهور است.[56]

ب) دوران مصيبت عظيم

مرحله ى اول و دوم ظهور مسيح، دوره ى مصيبت عظيم واقع شده است. اين دوره كه طبق برخى اشارات، 7 سال طول خواهد كشيد،[57] «چنان زمان تنگى خواهد شد كه از زمانى كه امتى به وجود آمده تا امروز نبوده است».[58]

وقتى كليسا ربوده شود، ديگر نمك و نور در جهان نخواهد بود. مدت كوتاهى بعد از ربوده شدن كليسا تا زمانى كه مردم به سوى خداوند بازگشت نكرده اند، بر روى زمين هيچ شخص نجات يافته اى وجود نخواهد داشت. روح القدس خدمت بازدارنده ى خود را از جهان برخواهد داشت. در آن موقع فساد و ظلمت به سرعت زياد خواهد شد و گناه همه جا را فرا خواهد گرفت، و مرد بى دين ظهور خواهد كرد.[59]

ج) سلطنت هزار ساله بر زمين و رجعت دوم

وقتى سال هاى مصيبت بى سابقه به پايان خود نزديك شوند، روح هايى از دهان اژدها، وحش و نبى كاذب خارج مى شوند و پادشاهان جهان را براى جنگ دور يكديگر جمع مى كنند.[60] آنان با هم جمع مى شوند تا اورشليم را تصرف نمايند و يهوديان فلسطين را به اسارت در آورند.[61] ولى در آن موقعى كه به پيروزى نزديك شدند، مسيح با لشكريان خود از آسمان نزول خواهد فرمود[62] و در جنگ نهايى پس از غلبه بر آنان، پيشوايانشان گرفتار و به درياچه ى آتش افكنده خواهند شد.[63] سپاهيان آنان با شمشيرى كه از دهان مسيح خارج مى شود كشته خواهند شد[64] و راه براى استقرار حكومت مسيح هموار خواهد گرديد.

اين دوره هزار سال به طول مى انجامد. مسيح به عنوان فرمانرواى جهانى پرستيده شده، عدل و انصاف كامل برقرار خواهد گشت،[65] كليسا با مسيح حكم رانى خواهد كرد و[66] شيطان و روح هاى شرير بسته شده و مدت هزار سال در هاويه افكنده خواهند شد،[67] وضعيت طبيعت نيز عوض شده، بارش باران فراوان، و زمين بسيار حاصل خيز و محصول زياد و عمرها طولانى خواهد شد،[68] شادى و سعادت و شفاى بدنى و رفاه و امنيت و روابط دوستانه بين مردم برقرار و انسان «اشرف مخلوقات» بودن خود را كه در موقع سقوط در گناه از دست داده بود، به دست خواهد آورد.[69]

د) داورى

در ابتداى سلطنت هزار ساله، داورى توسط مسيح انجام خواهد شد. براى اين داورى تمام امت ها جمع خواهند شد و براى صالحان، حيات ابدى و براى طالحان، مجازات و آتش ابدى در نظر گرفته خواهد شد.[70]

پروتستان ها معتقد به رجعت مسيح در آخر الزمان و در همين دنيا هستند، اما عقيده به اخروى بودن بازگشت مسيح، در سده هاى اخير طرف داران بيشترى در ميان مسيحيان دارد.[71]

كليساى شرق، هم زمان با رجعت مسيح بر پايى قيامت را خبر مى دهد:

اما حوادثى كه هم زمان با آمدن دوباره ى مسيح رخ خواهد داد عبارت اند از:

1. قيامت; 2. داورى نهايى; 3. پايان جهان; 4. ظهور حكومت مسيح به طور كامل، يعنى داخل شدن كليسا در عظمت آسمانى خود.[72]

كليساى كاتوليك نيز در اعتقادنامه ى رسمى خود، اخروى بودن بازگشت مسيح را تأييد مى كند:

قبل از داورى نهايى همه ى مردگان برخواهند خاست، و اين زمانى است كه همه ى اهل قبور صداى پسر انسان را مى شنوند و از قبور خارج مى شوند.[73]

از عبارت فوق استفاده مى شود كه صداى پسر انسان (مسيح) كار صور اسرافيل و آغاز قيامت را اعلام مى كند، و برگشت مسيح هم زمان با برپايى رستاخيز و قيامت است. بر اساس نظريه ى فوق، دوره ى هزار ساله ى آرمانى كليساى مسيحيت، قبل از رجعت مسيح خواهد بود.[74]

2. رجعت در اسلام

عقيده به «رجعت» در اسلام يك عقيده ى همگانى نيست، بلكه به «شيعه» يعنى مكتب پيروان اهل بيت(عليهم السلام) اختصاص دارد[75] و به اين معناست كه

خداوند متعال، پس از ظهور منجى آخرالزمان، حضرت مهدى(عليه السلام)، گروهى از شيعيان را كه از دنيا رفته اند، به دنيا بازمى گرداند تا آنان به آرزويشان كه ياورى و همراهى و درك وجود او و شوكت و عظمت اسلام است نايل شوند; نيز برخى از دشمنان اسلام و اهل بيت را زنده مى كند و به دنيا بازمى گرداند تا آنان نيز پيروزى حق و نابودى باطل و شوكت اسلام و مؤمنان را بنگرند و از اعمال گذشته ى خود اندوهگين و متأسف گردند.

در اين فرآيند، صحنه ى كوچك و نمونهوارى از قيامت كبرى قابل مشاهده است و عده اى پاداش عمل نيك خود و عده اى ديگر سزاى اعمال پليد خود را خواهند ديد.[76]

ظهور منجى

عقيده ى ديگرى در ميان مسلمانان وجود دارد كه مربوط به فرقه ى خاصى نيست و به نظر مى رسد كه شباهت بيشترى با رجعت در مسيحيت داشته باشد و آن ظهور منجى آخرالزمان است كه قبل از برپايى قيامت ظاهر خواهد شد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد.[77]

مى توان گفت خصوصياتى كه مسيحيان براى دوره ى هزار ساله ى آرمانى بيان مى كنند، مانند آبادانى شهرها و بركت و فراوانى ارزاق و امنيت و ايمان و دربند بودن شيطان و ظالمان، همگى همان خصوصياتى است كه در سنت اسلامى براى دوره ى ظهور منجى بيان شده است.[78]

همان طور كه در منابع مسيحى دورانى به نام «دوره ى مصيبت عظيم» پيش گويى شده، روايات زيادى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان دينى در مورد اوضاع آخرالزمان و وجود فساد و ظلم و جور و گناهان بسيار، مطرح شده است، كه علامات ظهور آن منجى به شمار مى روند.[79]

در سنت اسلامى، بازگشت حضرت عيسى مسيح(عليه السلام)، كه قرآن به زنده بودن او تصريح كرده است[80]، انتظار مى رود، ولى طبق احاديث اسلامى، پس از ظهور شخصيت منجى آخرالزمان خواهد بود. اين شخصيت مهدى نام دارد و از فرزندان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و جهان را پس از آن كه پر از ظلم و جور شده است مملوّ از عدل و داد خواهد كرد.[81] در برخى از اين احاديث آمده است كه وقتى عيسى از آسمان فرود آيد، تحت امارت مهدى خواهد بود و به امامت او نماز خواهد خواند.[82]

بنابراين، طبق اين روايات، رجعت مسيح در همين دنيا واقع خواهد شد.

پاورقى:‌


[1]. C.C.C., P. 85.
[2]. جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 53.
[3]. C.C.C., P. 93 - 94.
[4]. براى ملاحظه ى نظر پروتستان ها ر.ك: نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 87.
[5]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 182.
[6]. نامه ى پولس به روميان، 5: 8 ـ 21، و نيز ر.ك: نامه ى پولس به غلاطيان، 4: 1 ـ 7.
[7]. ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 394.
[8]. ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان، ص 24.
[9]. آرل كرنر، خداوند ما عيسى مسيح، ص 119.
[10]. انجيل يوحنّا، 8: 46; نامه ى پولس به عبرانيان، 4: 15، نامه ى اول پطرس 2: 22.
[11]. نامه ى پولس به روميان، 5: 8; نامه ى اول پطرس، 2: 24...
[12]. نامه ى پولس به روميان، 3: 25.
[13]. همان، 8: 3.
[14]. انجيل لوقا، 8: 3، نامه ى پولس به روميان، 2: 17; نامه ى اول يوحنّا، 2: 2 و...
[15]. الهيات مسيحى، ص 196.
[16]. انجيل متى، 20: 28; انجيل مرقس، 10: 45...
[17]. نامه ى پولس به روميان، 14: 23.
[18]. نامه پولس به غلاطيان، 3: 10.
[19]. انجيل لوقا، 12: 47.
[20]. الهيات مسيحى، ص 166.
[21]. جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 178.
[22]. همان، ص 181.
[23]. همان، ص 186.
[24]. Socinus، بنيانگذار مكتب سوسينيانيزم، كه به جرم يكتاپرستى اعدام شد.
[25]. ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان.
[26]. آيات بسيارى در كتاب مقدس، بخش عهد عتيق و عهد جديد بيانگر رحمت بى پايان الهى است. براى نمونه ر.ك: اعداد، 24: 20، مزامير، 86: 5، و 103: 2، اشعيا، 43: 25، ميكا، 7: 18.
[27]. Anselm (1032، 1142 م)
[28]. توماس ميشل، المدخل الى العقيده المسيحيه، ص 71; همو، كلام مسيحى، ص 88.
[29]. سوره ى بقره، آيه ى 30ـ 36. علت برترى آدم قدرت يادگيرى او بوده است. ر.ك: فخر رازى، التفسير الكبير، ج 2، ص 191 و سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 117.
[30]. سوره ى انسان، آيه ى 2.
[31]. سوره ى انسان، آيه ى 2 ـ 3.
[32]. سوره ى بقره، آيه ى 30.
[33]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 116.
[34]. سوره ى طه، آيه ى 118 ـ 119.
[35]. با استفاده از آيات 30 ـ 39 سوره ى بقره و 10 ـ 26 سوره ى اعراف و 115 ـ 126 سوره ى طه.
[36]. الميزان فى تفسير القرآن ج 1، ص 135.
[37]. سوره ى اعراف، آيه ى 23.
[38]. سوره ى بقره، آيه ى 37.
[39]. سوره ى طه، آيه ى 122.
[40]. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 135.
[41]. همان، ص 136.
[42]. براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الاهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 170 ـ 188.
[43]. لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها (بقره: 286) لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها (طلاق: 7).
[44]. محمد جواد بلاغى، الرحلة المدرسية، ص 100.
[45]. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 88.
[46]. سوره ى انعام، آيه ى 164 و سوره ى فاطر، آيه ى 18.
[47]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 327.
[48]. انجيل متى، 24 و 25، انجيل مرقس، 13، انجيل لوقا، 21.
[49]. نامه ى اول و دوم تسالونيكيان، مكاشفه.
[50]. الهيات مسيحى، ص 327.
[51]. همان، ص 330.
[52]. همان، ص 331 ـ 333.
[53]. اول تسالونيكيان، 4: 16، دوم تسالونيكيان، 2: 1.
[54]. اول تسالونيكيان، 4: 16، اول قرنتيان 15: 53.
[55]. انجيل متى، 25: 14 ـ 30، انجيل لوقا، 19: 11 ـ 27، انجيل متى، 25: 1 ـ 16، دوم تسالونيكيان، 2: 6 ـ 8. آن مانع كيست يا چيست؟ عده اى آن را نيروى بازدارنده ى نظم قانون مى دانند، برخى نيز آن را دولت هاى بشرى فاسد و گروهى آن را خود شيطان مى دانند. از اين مانع با عنوان «بى دين»، «مرد بى دين»، دجّال، «ضد مسيح» (Anti-Christ) و «قانون شكن» ياد شده است. ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 338، و على فاطميان، نشانه هاى پايان، فصل ششم.
[56]. الهيات مسيحى، ص 344.
[57]. ر.ك: دانيال، 9: 24 ـ 27.
[58]. دانيال، 12: 1.
[59]. الهيات مسيحى، ص 339.
[60]. مكاشفه، 16: 12.
[61]. زكريا، 12: 1، 13: 1 و 14: 2.
[62]. مكاشفه، 9: 11.
[63]. مزامير، 2: 3، و مكاشفه، 19: 19 و...
[64]. دوم تسالونيكيان، 1: 7 ـ 10، مكاشفه، 19: 21.
[65]. مزامير، 72: 6 ـ 11، زكريا، 14: 9.
[66]. انجيل لوقا، 19: 16 ـ 19، اول قرنتيان، 6: 2، مكاشفه، 2: 27.
[67]. مكاشفه، 20: 1 ـ 3.
[68]. الهيات مسيحى، ص 380.
[69]. همان.
[70]. همان، ص 367.
[71]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 209.
[72]. جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 505.
[73]. به نقل از: درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 207 CCC, P. 320.
[74]. همان، ص 208.
[75]. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 53، ص 138 و 144، باب 29.
[76]. همان، ص 136. باب 29.
[77]. اعتقاد به ظهور منجى در ميان گروه هاى شيعه برجستگى خاصى دارد، با اين حال احاديث بسيارى در اين باره در منابع اهل تسنن وجود دارد. ر.ك: يوسف وابل، اشراط الساعة.
[78]. بحار الانوار، ج 52، باب 27.
[79]. همان، ص 181 ـ 278.
[80]. ر.ك: سوره ى نساء: آيه ى 156 ـ 157.
[81]. بحارالانوار، ج 52، باب 27.
[82]. همان، ص 191، 279 و 349.