مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۹ -


مقايسه ى خداشناسى اسلام و مسيحيت

سه دين بزرگ الهى، يعنى يهوديت و مسيحيت و اسلام به دليل انتسابشان به حضرت ابراهيم(عليه السلام) اديان ابراهيمى خوانده مى شوند. پيروان اين اديان خداى ابراهيم را مى پرستند و او را خالق خود و جهان مى دانند; بنابراين مى توان گفت خداى هر سه دين يكى است و اسامى مختلفى كه براى خدا مطرح مى كنند اشاره به يك وجود دارند; هر چند ممكن است در برخى تعابير و يا صفات يا بيان مربوط به مسائل خداشناسى با هم اختلاف داشته باشند، چنان كه فرقه هاى مختلف هر يك از اديان نيز كم و بيش اختلافاتى با هم دارند.

«الله» معروف ترين نام خدا در فرهنگ اسلام و قرآن است و چنين تعريف مى شود: «ذات مستجمع جميع صفات كمالى».[1]

در اسلام نيز بر نامحدود بودن خدا و ناتوانى عقل از درك كامل ذات او، و بر خداشناسى تنزيهى تأكيد مى شود. در آيات متعددى از قرآن، خدا از توصيف بندگان منزه شده است.[2]

صفات الهى در كتب مسلمانان تقسيم بندى هاى مختلفى دارد: برخى از صفات خدا مربوط به ذات او هستند (مانند علم، قدرت و حيات); و برخى ديگرمربوط به فعل او، (هم چون خالقيت و رازقيت). در يك تقسيم بندى ديگر صفات خدا به ثبوتيه (صفات جلال و لايق به ذات او) و سلبيه (صفاتى كه لايق به ذات او نيستند مانند جهل و محدوديت) تقسيم مى شوند.

در مسيحيت دو صفت «تشخص خدا» و «نيكو بودن خدا» برجسته شده است. اگر «شخصوار» بودن خدا در مقابل «شىءوار» بودن اوست، يعنى خدايى كه بتوان با او صحبت كرد و به او عشق ورزيد و او نيز جواب مى دهد و محبت مى كند و حافظ و مراقب است، بايد گفت خداى اسلام هم يك خداى «شخص وار» است. هرچند چنين عنوانى در هيچ متن اسلامى و حتى نوشته هاى عالمان مسلمان ديده نمى شود. سراسر آيات قرآن و سخنان بزرگان اسلام گوياى «شخص وار»بودن خداوندند و با خدا به منزله ى يك «شخص» و نه يك «شىء» صحبت مى شود:

پروردگارتان گويد: مرا بخوانيد تا اجابت كنم شمار را.[3]

هرگاه بندگانم درباره ى من از تو پرسش كنند، (بگو): من نزديكم و دعاى دعا كننده را هرگاه مرا بخواند اجابت نمايم.[4]

به راستى كه انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفسش به او چه وسوسه مى كند; و ما از رگ جان به او نزديك تريم.[5]

نكته اى كه در اين جا ذكرش لازم به نظر مى رسد اين است كه نبايد از «شخصوار» بودن خدا معناى «انسانوار» بودن برداشت شود; زيرا در هر دو دين اسلام و مسيحيت بر «تغييرناپذيرى» خدا تأكيد شده است. پس هرگاه از صفاتى هم چون «شخصواربودن» و حتى صفاتى هم چون «شادمانى»، «غضب»، «احساسات» و... سخن به ميان مى رود، آنان را به گونه اى بايد معنا نمود كه مناسب با ساحت قدس ربانى او باشد.

در قرآن «نيكويى خدا» و «خيرخواه بودن» او با دو صفت «رحمان» و «رحيم» كه در آغاز هر سوره به آنها اشاره شده است، پر رنگ شده، و علاوه بر آن، بارها خداوند خود را به صفاتى چون رئوف[6] و لطيف[7]، خوانده است. خدا گناهكارانى را كه به سوى او باز مى گردند دوست دارد و با آغوش باز آنان را پذيرا مى شود.

دو تفاوت اساسى در خداشناسى اسلام و مسيحيت

1. در باب اسما و صفات الهى مسيحى، صفت «ابوت» يا «پدر بودن» به خدا نسبت داده مى شود كه در اسلام به شدت از اتصاف خدا به اين صفت نهى شده است.

«پدر بودن» در عهد جديد دو كاربرد دارد: گاه خدا پدر همه ى مردم يا همه ى مسيحيان شمرده شده است[8] و گاه پدر بودن خدا ويژه ى حضرت عيسى (عليه السلام)است.[9] در كاربرد اول پدر بودن خدا صرفاً يك معناى تشريفى مجازى است و دلالت بر دوستى خدا نسبت به بندگان و اطاعت بندگان نسبت به خدا دارد: اين مطلب از مطالعه ى كتاب مقدس نيز برداشت مى شود.[10]

اما در كاربرد دوم به نظر مى رسد كه پدر بودن خدا براى شخص حضرت عيسى(عليه السلام) به يك معنا نيست. در اناجيل هم نوا (متى، مرقس، لوقا) پسر خدا بودن عيسى و پدر بودن خدا به همان معناى مجازى است، اما در بخش ديگر عهد جديد كه مروّج الهيات «عيسى خدايى» است، خدا حقيقتاً به صفت «پدر بودن» و عيسى حقيقتاً به صفت «پسر بودن» و «هم ذاتى» با خدا متصف مى گردد.[11]

در قرآن مجيد «پدر بودن» خدا در هر دو معنا رد شده است و اين كتاب به كار بردن آن را مجاز نمى داند:

يهود و نصارى گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس چرا به خاطر گناهانتان شما را عذاب مى كند؟ بلكه شما بشرى هستيد هم چون ديگر كسانى كه خلق كرده است.[12]

در اين آيه معلوم است كه يهود و نصارى به معناى تشريفى خود را «پسر خدا» مى خوانند و عطف كلمه ى «دوستان» اين امر را به خوبى نشان مى دهد، با اين حال قرآن اين نوع سخن گويى را رد مى كند و مى گويد: شما مخلوق خداييد و مخلوق نبايد خدا را پدر خود بخواند و رابطه ى خدا با مخلوقات رابطه ى پدر و فرزندى نيست.

و اگر به صورت تشريفى و مجازى، خدا را نبايد «پدر» ناميد، پدر خواندن خدا به صورت حقيقى و واقعى به طريق اولى محكوم و مردود مى گردد; و لذا در قرآن «پسر خواندن عيسى»، «كفر» شمرده شده است.[13]

2. تفاوت دوم در توحيد است كه در مسيحيت در كنار آن «تثليث» مطرح است و سعى در جمع كردن بين اين دو آموزه دارند، اما به نظر مى رسد كه هيچ بيانى از تثليث مورد قبول قرآن نباشد.

چيستي تثليث

پرسش : «تثليث» يعنى چه و آيا تثليث نوعى شرك است؟

پاسخ : در ميان اديان ابراهيمى، يهوديت و اسلام معتقد به خداى «بسيط» و «واحد» هستند كه شائبه ى هيچ گونه تركيبى، حتى تركيب ذهنى در آن نيست.

مسيحيت نيز خود را از اديان توحيدى و يكتاپرست مى داند و شبهه ى شرك را از خود مى زدايد; با وجود اين، هر سه فرقه ى مهم مسيحى[14] تثليث را در كنار توحيد از اعتقادات اساسى و شاخصه ى هر مسيحى مى دانند.

معناى تثليث

«تثليث»[15] يعنى وجود سه شخص «پدر»، «پسر» و «روح القدس» در الوهيت.

مبناى نقلى تثليث و دفاع عقلانى از آن همواره مهم ترين دل مشغولى عالمان مسيحى بوده است.[16]

در منابع مسيحى «تثليث» را اين گونه معرفى مى كنند:

«تثليث» واحد است. ما به سه خدا اعتراف نمى كنيم، بلكه به خداى واحد در سه اقنوم، «تثليثى كه از نظر جوهر واحد است.» (شوراى قسطنطنيه). پس اقانيم ثلاثه در يك الوهيت سهيم نيستند، بلكه هر يك از آنها كامل خدا هستند: «پسر همان پدر است و پدر همان پسر است و روح القدس همان پدر و پسر است; يعنى از نظر سرشت و طبيعت يك خدا هستند.» (شوراى تولدو). «هر يك از اقانيم ثلاثه، همين حقيقت، يعنى جوهر و ذات و سرنوشت الهى هستند» (شوراى لاتران).[17]

«مونتگمرى وات» مى نويسد:

مسيحيان هم چنين به يگانگى خدا اعتقاد دارند. يكى از اعتقادنامه هاى عمده ى آنها، يعنى اعتقادنامه ى نيقيه، با اين كلمات شروع مى شود: «من به يك خدا اعتقاد دارم.» اما در عين حال، آنها اعتقاد دارند كه خدا به گونه اى سه گانه است. آموزه ى «تثليث» ظريف و پيچيده است و مسيحيان معمولى بايد آن را، بدون اين كه بتوانند كاملا ً توضيح دهند، بپذيرند. فرمول انگليسى آن چينن است:

«One substance and three persons»، يعنى «يك ذات و سه شخص»... مقصود از كلمه ى «Person» كلمه ى يونانى «Hypostasis» يا عربى «اقنوم» است.[18]

مبناى نقلى «تثليث»

در كتاب مقدس كه سرچشمه ى اعتقادات مسيحيت است، اثرى از «تثليث» نيست. در اين كتاب هرگز اقنوم سوم، يعنى «روح القدس»، خدا خوانده نشده، و با خدا يكى دانسته نشده است.[19] آن چه در عهد جديد (در بخش «عيسى خدايى» آن) موجود است، «تثنيه» است، نه «تثليث»; يعنى فقط از «پدر» و «پسر» سخن به ميان آمده است و سخنى از «روح القدس» به عنوان خدا نيست. بخش «عيسى خدايى» انجيل نيز جزء كوچكى از اناجيل اربعه را تشكيل مى دهد كه شامل بعضى آيات انجيل «يوحنّا»ست و در سه انجيل ديگر، يعنى: متى، لوقا و مرقس، اثرى از اين كه عيسى خدا يا جزء خدا باشد به چشم نمى آيد.

پس ريشه ى اعتقاد به تثليث كجاست؟ ظاهراً ريشه ى آن به «اعتقادنامه ى نيقيه» برمى گردد.

اعتقادنامه ى نيقيه [20]

نخستين نزاع الهياتى در مسيحيت درباره ى «تثليث» و «ارتباط مسيح با پدر»، در زمان كنستانتين (قسطنطين)، در قرن چهارم، رخ داد. عقيده ى برخى از عالمان مسيحى اين بود كه

خدا از خلقت كاملا جداست; پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است، با خدايى كه نمى شود شناخت، يكى بشماريم... پدر، پسر را توليد نمود، پس پسر مخلوق است و از ذات پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتوان خواند.[21]

برخى ديگر از عالمان مسيحى به شدت با نظر فوق مخالفت و صاحبان آن را تكفير نمودند. نزاع بين دو نظريه، آشوبى عظيم براى كليسا و امپراطورى روم برپا نمود. قسطنطين (پادشاه روم) كه از اين تفرقه بيمناك شده بود ابتدا سعى نمود بين دو گروه آشتى برقرار نمايد; از اين رو، نامه اى براى «الكساندر» (رهبر گروهى كه از هم ذات بودن پسر و روح القدس با پدر دفاع مى كرد)، و نامه اى براى «آدنوس» (رهبر گروهى كه قايل به جدايى ذات پدر با پسر بود) نگاشت و از آنان خواست كه به اين نزاع هاى بيهوده! پايان دهند.[22]

از آن جا كه نزاع مذكور فروكش نكرد، قسطنطين بر آن شد تا شورايى مسيحى تشكيل دهد و اين بحث را در آن مطرح كند; لذا به دستور وى نخستين شوراى جهانى مسيحى در سال 325 م در شهر نيقيه، و با حضور 318 اسقف برگزار گرديد. امپراطور شخصاً رياست برخى از نشست هاى اين شورا را بر عهده داشت و تمام هزينه ها را مى پرداخت و البته از همين زمان كليسا خود را تحت سلطه ى رياست رهبر سياسى حكومت ديد، اما چنان درگير مسائل كلامى و الهياتى بودند كه فرصت فكر كردن به اين مسئله ى خاص را نداشتند.[23]

اين شورا اعتقادنامه اى را تصويب كرد كه به «اعتقادنامه ى نيقيه» معروف شد و در آن براى نخستين بار در يك سند رسمى بر «تثليث» تأكيد شد.

متن اعتقادنامه ى نيقيه چنين است:

ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق، خداى همه ى چيزهاى مرئى و نامرئى; و به خداوند واحد عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر، به وسيله ى او همه چيز وجود يافت، آن چه در آسمان است و آن چه بر زمين است; و او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسّم شد، انسان گرديد و زحمت كشيد; او براى ما مصلوب شد، تحمل درد كرد، مدفون شد، و روز سوم از قبر برخاست و بر طبق رسالتش، به آسمان صعود كرد و در سمت راست پدر نشسته است; و با جلال و شكوه براى داورى مردگان و زندگان بازخواهد گشت و فرمان روايى او پايانى ندارد. ما به روح القدس، پروردگارى كه زنده مى سازد و از پدر و پسر صادر مى شود و با پدر و پسر پرستش مى شود، و آن كه از دهان انبيا سخن گفته است اعتقاد داريم.[24]

اين متن امروزه در كليساى مسيحيت به عنوان اصول اعتقادى تعليم داده مى شود و هم اكنون در هر روز يكشنبه و نيز در اعياد مسيحى در كليساها تكرار مى گردد. با تصويب اين بيانيه، هم سانى عيسى و خداى خالق تثبيت شد و اب و ابن و روح القدس، سه وجود با يك ماهيت شناخته شدند.

خردستيزى تثليث

يكى از معضلات اساسى در نظريه ى تثليث فهم ناپذيرى آن است. از بعضى عبارات عالمان مسيحى برداشت مى شود كه نظريه ى تثليث براى مسيحيان معمولى فهم ناپذير است، ولى عالمان مسيحى راز آن را دريافته اند;[25] در حالى كه چنين نيست.

به عنوان نمونه يكى از مفسران عهد جديد، در تفسير آيه ى اول انجيل يوحنّا كه مى گويد: «و كلمه با خدا بود و كلمه خدا بود.» مى نويسد:

مفهوم و منظور عبارت نام برده اين است كه كلمه سهمى از ذات بارى تعالى بود. فكر انسان قاصر است از اين كه بفهمد چنين چيزى بدون اين كه قايل به ثنويت باشيم، چگونه امكان پذير است، ولى عقيده و ايمان كليساى مسيحى، از بدو تأسيس تاكنون، اين بوده كه خدا يكى است و كلمه ى خدا داراى الوهيت است و كلمه خداست.[26]

جالب تر آن است كه حتى كسانى كه تثليث را خود به طور رسمى وارد مسيحيت كردند، يعنى سران شوراى نيقيه، به اين معترف اند كه فهم تثليث مشكل است و فقط بايد به آن ايمان آورد:

آتاناسيوس، سر كشيش فصيح و پرخاشگرى كه الكساندر به عنوان شمشير الهيات خود همراه آورده بود... اذعان كرد كه: در نظر مجسم ساختن سه شخص متمايز در يك وجود، اشكال دارد. ولى چنين دفاع كرد كه: عقل بايد در برابر راز تثليث سر فرود آورد.[27]

نويسنده ى كتاب ايضاح التعليم المسيحى، ضمن اعتراف به فهم ناپذير بودن تثليث، در پاسخ به اين سؤال كه چرا خداوند از ما مى خواهد عقل را در مقابل مسئله اى كه فوق ادراك ماست، تسليم كنيم، چنين مى نويسد:

اولا، بدين سبب كه در مقابل خداوند متعال خضوع پيشه كنيم و در مقابل عزّتش احترامى شايسته بگذاريم; ثانياً، اگر خلاصى و سعادت انسان در فحص نمودن نهفته بود و هر انسانى ملتزم به بحث از حقايق ايمان بود، چه بر سر جنس بشر كه قدرت فهم اكثر اشياى الهى را ندارد وارد مى شد؟... رابعاً، بايد به مسئله اى فوق ادراك خود مؤمن شويم تا آن چه سبب سقوط اولين پيامبر الهى در ورطه ى گناه شد، كه همانا رغبت در كسب بصيرت و آگاهى و فهم بود، اصلاح گردد... خامساً، غرض خدا از متعبّد ساختن ما به اين نوع مسائل آن است كه هرگونه كشمكش و جدال را در ميان ما از بين برده، براى ما طريق نجات را هموار سازد.[28]

«توماس آكوئيناس» چهره ى مهم تفكر فلسفى قرون وسطى بر اين باور است كه بسيارى از نظريات بنيادين مسيحى، و از جمله نظريه ى تثليث، بيرون از قلمرو عقل و استدلال عقلانى قرار دارند و صرفاً بر مبناى ايمان مذهبى پذيرفته مى شوند و معتقد بود كه: با آن كه نظريه ى تثليث را نمى توان با عقل و دليل ثابت كرد، اما به هيچ وجه مغاير و مخالف با عقل و خرد نيست.[29]

از كلمات آكوئيناس چنين بر مى آيد كه آموزه ى تثليث عقل ستيز نيست، بلكه عقل گريز است; يعنى ضديتى با عقل ندارد، بلكه فراتر از ادراك عقل است. اما واقعيت اين است كه چنين آموزه اى عقل ستيز است; چرا كه سر از تناقض در مى آورد، يعنى نمى توان يك چيز را در عين وحدت، سه چيز خواند، آن هم به شكلى كه وحدت آن از بين نرود و سه چيز جداگانه هم باشد.

امتناع تناقض از مسلّمات عقلى است كه به هيچ وجه گريزى از آن نيست و نمى توان گفت اگر آموزه اى در دين عقل ستيز است، تعبداً بايد پذيرا شد; زيرا هيچ دين و امر دينى اصولى خلاف مسلّمات عقل نمى آورد. ضمن آن كه آموزه ى تثليث جزء مطالب كتاب مقدس شمرده نمى شود، بلكه از اصولى است كه بعدها جزء آيين مسيحيت در آمده است.[30]

وجود مقولات فوق ادراك، در هر نظام فكرى و الهياتى مسئله اى است كه نمى توان آن را يكسره مردود شمرد، اما نكته ى اساسى آن است كه تنها پس از خضوع در مقابل حقايقى كه از راه فطرت و عقل به وضوح قابل اثبات هستند و اثبات حقانيت اشخاصى كه بيانگر حقايق اند، مى توان به مقولات فوق ادراك ايمان آورد... حال آن كه مسيحيت نقطه ى آغازين الهيات و حساس ترين مسئله ى فلسفه ى خود را فوق ادراك مى داند و شعار «ايمان بياور تا بفهمى» را مطرح مى سازد. چنين كلامى براى شخصى كه درصدد انتخاب يك مكتب و نظام الهياتى است، قانع كننده نيست; چنين شخصى در مواجهه با اديان مختلفى كه به توحيد كامل يا چندخدايى مى خوانند، با توجه به كدام رجحان عقلى يا فطرى به مسيحيت بگرود؟ آيا تقاضاى ايمان به امور فوق ادراك و يا ضد عقل خود بر خلاف عقل و منطق نيست؟![31]

حاصل آن كه، مسيحيت در بيان معناى تثليث موفق نبوده و تبيين هايى كه از اين اصل شده است، يا سر از تناقض درمى آورد و يا سر از شرك; و يا اين كه بايد تثليث را يك امر مجازى و تشريفاتى معنا كرد، بدين صورت كه مقصود سه برداشت از امر واحدى باشد و يا قايل به مركب بودن ذات الهى شد. چنان كه بسيارى از دانشمندان مسيحى در توصيف و تشبيه نظريه ى ارتدكسى كليسا در مورد تثليث دچار اشتباه شده و «تثليث توهمى» و تجلّى سه گانه از يك واحد را مطرح كرده اند،[32] در حالى كه كليسا به صورت رسمى «تثليث واقعى» را مطرح مى كند; يعنى سه ذات مجزا كه در عين حال يكى هستند.

ريشه ى تثليث در آيين هاى بت پرستى

كتاب مقدس يك كتاب توحيدى است. در عهد قديم و جديد آيات زيادى در معرفى خداى يكتا و يگانه وجود دارد[33] و اثرى از تثليث در آنها به چشم نمى خورد. اين نكته باعث شده كه برخى با تحقيق درباره ى خاستگاه اين آيين علت نفوذ چنين نظريه اى را در مسيحيت ريشه يابى كنند.

تحقيقات تاريخى مؤيد اين است كه بسيارى از آموزه هاى مسيحيت، از جمله تثليث، تجسّم، فدا، رستاخيز، مصلوب شدن، تاريكى جهان هنگام مرگ نجات دهنده، پسر خدا بودن، نازل شدن پسر خدا براى رهانيدن زندگان و مردگان و موارد بسيار ديگر، در آيين بت پرستان سابق، خصوصاً هندوها و بوداييان وجود داشته، و از طريق آنان به كليسا راه يافته است; مثلا هندوها «بَرْهَمْ» را خداى اكبر مى دانند كه در سه «اقنوم» يعنى «برهما»، «ويشنو» و «شيوا» متجلّى شده است.[34] چنان چه «اوزيريس»[35] در مصر، «آتيس»[36] در آسياى صغير، و «ديونوسوس»[37] در يونان، خدايانى بودند كه به خاطر نجات بشر مرده بودند. واژه ى «كيريوس»[38] را نيز كه به معناى «خداوندگار» است و «پولس» به حضرت عيسى(عليه السلام)اطلاق مى نمايد، از يونانيان و سورى ها كه به خداى «ديونوسوس» اختصاص داده بودند، اخذ نموده است.[39]

مطالعه ى تاريخ آيين هاى باستانى به ما نشان مى دهد كه اصطلاح «پسر خدا» در قديم بسيار معمول بوده است و بسيارى از پادشاهان، مانند «فرعون مصر»، خود را «پسر خدا» مى ناميدند.

هم چنين قصه ى مرگ يا مصلوب شدن مقدسين، تحمّل درد و مصيبت، و بالاخره رستاخيز آنان، نمونه هاى فراوانى است كه در بسيارى از روايات اساطيرى قديم آمده است: «هراكلس» يونانى، «تموز» بابلى، «آدونيس» سورى، «آتيس» فريقى، «ازيريس» مصرى، خدايانى هستند كه كشته شدند; «پرومته»، «ليكورگوس» و «ديونيزوس» مصلوب شدند; برخى از اين خدايان، مانند «آتيس»، «ازيريس» و «آدونيس» از قبر برخاستند و بسيارى، مانند عيسى، در روز سوم رستاخيز كردند; هر سال پيروان «آتيس» كه پرستش او از آسياى صغير به غرب (روم) نفوذ كرده بود، شكل «آتيس» را به درخت كاج مى آويختند و براى مرگش عزادارى مى كردند و پس از سه روز آن را دفن كرده، رستاخيزش را جشن مى گرفتند و آن را نشان نجات مى دانستند و به نشان اين رستاخيز از خون گاو نر تعميد مى گرفتند و كاهن آيتس اعلام مى كرد كه: «دلگرم باشيد، همان گونه كه خداوند رستاخيز كرد، شما هم نجات خواهيد يافت.»; پيروان «ديونيزوس» در معابد خود مجسمه يا نقش مصلوب خدا را نشان مى دادند، همان گونه كه در كليساى مسيحيت، شمايل عيساى مصلوب به جاى خدا ارائه مى شود. قصه ى رستاخيز خدايان و قهرمانان به حدّى شايع بود كه اريگنس (اوريحن) درباره ى رستاخيز عيسى مى نويسد: «اين معجزه براى بت پرستان چيز تازه اى نيست».[40]

قرآن و تثليث

در آيات بسيارى از قرآن مجيد بر وحدانيت خداوند متعال تكيه شده،[41]چنان كه در آياتى از حضرت عيسى(عليه السلام) و حضرت مريم(عليها السلام) نفى الوهيت شده است[42]. اما در مورد تثليث، در دو آيه به صراحت از تفوّه به آن نهى شده و يا معادل كفر دانسته شده است كه ذيلاً ذكر مى گردند:

1. در آيه ى 171 سوره ى نساء آمده است:

اى اهل كتاب! در دين خود غلوّ و زياده روى نكنيد و درباره ى خدا غير از حق نگوييد: مسيح، عيسى بن مريم فقط فرستاده ى خدا و كلمه ى اوست كه او را به مريم القا نمود و روحى از طرف او بود; بنابراين به خدا و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد: «(خداوند) سه گانه است.» (از اين سخن) خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است. خدا تنها معبود يگانه است. او منزه است از اين كه فرزندى داشته باشد. از آن اوست آن چه در آسمان ها و زمين است; و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است.

2. آيات 73 تا 75 سوره ى مائده مى فرمايد:

آنها كه گفتند: «خداوند يكى از سه خداست»، به يقين كافر شدند. معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آن چه مى گويند دست برندارند، عذاب دردناكى به كافران آنها خواهد رسيد. آيا به سوى خدا بازنمى گردند و از او طلب آمرزش نمى كنند؟ خداوند آمرزنده و مهربان است. مسيح فرزند مريم، فقط يك فرستاده بود، پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند; مادرش زن راست گويى بود.

برخى از نويسندگان مسيحى معتقدند كه آيات فوق، تثليث را رد نمى كند، بلكه سه خدايى را رد مى كند، كه از نظر مسيحيان راست انديش نيز اعتقاد درستى نيست. «توماس ميشل» مى نويسد:

قرآن سه خدايى را رد مى كند، نه تثليث را، كه عقيده ى برخى از مشركان حجاز بوده است. آنان بخشى از مسيحيت را پذيرفته و تحريف كرده اند.[43]

«مونتگمرى وات» نيز اظهار مى دارد:

قرآن اعتقاد به سه خدا را نقد مى كند، نه سه اقنوم را. در خلال اعصار ممكن است مسيحيان ساده و يا بدآموزش ديده اى باشند كه به سه خدا اعتقاد داشته باشند; و محتمل است چنين افرادى در عربستان زمان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)بوده باشند. پس قرآن يك بدعت مسيحى را رد مى كند و مسيحيت راست انديش با اين نقد موافق است.[44]

لكن در آيات فوق شواهدى است كه ثابت مى كند مقصود قرآن همان تثليث رايج مسيحى است. در آيه ى اول (نساء: 171) ابتدا خداوند اهل كتاب را از غلوّ باز مى دارد، سپس به صورت حصر مى فرمايد: «مسيح فقط پيامبر خدا و كلمه ى[45] اوست.» و پس از عبارت «نگوييد سه تا» مى افزايد: «خدا منزه است از اين كه پسرى داشته باشد.» اين در حالى است كه شخصيت دوم تثليث، «پسر» است. پس اسلام و قرآن اين انديشه ى رسمى مسيحى رايج را رد مى كند.

آيه ى دوم نيز (مائده: 73 ـ 75) الوهيت مسيح را نفى مى كند و مى فرمايد: «مسيح جز پيامبرى نبود كه قبل از او هم پيامبرانى آمده بودند.»

پس، از نظر قرآن، مسيح انسانى صرف است و اين با تثليث رايج مسيحى سازگارى ندارد.[46]

از نگاه قرآن حضرت عيسى(عليه السلام) شخصيتى است كه دو امتياز مهم دارد: يكى مقام رسالت، و ديگرى تولّد معجزه آساى او با كلمه ى تكوينى خداوند.[47]

در امتياز اول تمام رسولان خداوند با وى شريك اند و در امتياز دوم به آدم ابوالبشر شباهت دارد:

مَثل عيسى نزد خدا هم چون مَثل آدم است كه او را از خاك آفريد، پس بدو گفت: «باش.» پس وجود يافت.[48]

با دقت در آيات قرآن واضح مى گردد كه مسيح شناسى قرآن با مسيح شناسى تثليثى مسيحى سازگار نيست و بر اساس آن حتى به صورت تشريفى نيز نبايد حضرت عيسى(عليه السلام) را پسر خدا ناميد.[49]

اشكال

«هَرى اوسترين ولفسن» در كتاب فلسفه علم كلام مى نويسد:

قرآن تثليثى را رد مى كند كه مشتمل بر خدا و مسيح و مريم باشد، در حالى كه آموزه هاى رسمى، تثليثى مشتمل بر خدا و مسيحِ از پيش موجود (كلمه) و روح القدس است.

آن گاه وى در مقام جواب به اشكال فوق مى گويد:

جانشين كردن عيسى، يعنى مسيح تولد يافته، به جاى مسيح از پيش موجود، سابقه در طرز تفكّر تثليث دارد; اما درباره ى جانشين شدن مريم به جاى روح القدس بايد گفت كه ممكن است سابقه اى در چنين طرز تصوّر تثليث، بدان گونه كه اوريجن از انجيل عبرانيان نقل كرده، وجود داشته باشد.[50]

توضيح اين نكته درباره ى كلام ولفسن، ضرورى است كه: در هيچ جاى قرآن به صراحت سه شخصيت تثليث در كنار هم معرفى نشده اند; آن چه در قرآن مى توان يافت، نفى صريح تثليث،[51] نفى الوهيت عيسى،[52] نفى الوهيت مريم،[53] و نفى الوهيت فرشتگان[54] است. نفى الوهيت مريم بدان معنا نيست كه ضرورتاً قرآن، مريم را يكى از شخصيت هاى تثليث مى داند; چون قراين نشان مى دهد كه پرستش عملى مريم در بسيارى كليساهاى مشرق زمين رواج داشته است.

حاصل آن كه، قرآن نمى گويد كه اين ها افراد تثليث هستند، بلكه مى گويد مسيحيان براى عيسى و مادرش الوهيت قايل شدند، چنان كه در جاى ديگر مى گويد: «براى احبار و رهبانشان الوهيت قائل شدند»[55]; و منظور اين نيست كه صريحاً خدا خوانده شده اند، بلكه اطاعت محض از آنها داشته اند.

مخالفت علماى مسيحى با آموزه ى تثليث

هر از چند گاهى برخى افراد و گروه هاى مسيحى به آموزه ى تثليث اعتراض مى كنند و يا تفسيرهاى متفاوت با آن چه ديدگاه رسمى مسيحيت است ابراز مى دارند:

از جمله ى اين جماعات معترض، فرقه اى به نام «اونيتاريانيزم» بود. پيشواى اين جماعت شخصى اسپانيايى به نام «ميكائيل سروتوس» بود كه او را در شهر ژنو، كه مركز فرقه ى كالونى بود به جزاى كفر و الحاد، زنده سوزاندند. وى ملاحظه كرد كه پس از مطالعه ى دقيق صحف عهد جديد، مسئله ى تثليث، كه برحسب اعتقادنامه ى نيقيه، براى عموم مردم مسيحى امرى مسجّل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد كه اين عقيده، كفر محض و باطل است. پس رساله اى به نام «درباره ى خطاهاى تثليث» در سال 1531 م منتشر ساخت.[56]

پاورقى:‌


[1]. محمد تقى مصباح يزدى، مجموعه معارف قرآن (خداشناسى)، ص 25; ناصر مكارم شيرازى و ديگران،تفسير نمونه، ج 1، ص 27.
[2]. از جمله: سوره هاى انبياء: 22، مومنون: 91، صافات: 159 و 180 و انعام: 100.
[3]. سوره ى غافر، آيه ى 60.
[4]. سوره ى بقره، آيه ى 186.
[5]. سوره ى ق، آيه ى 16.
[6]. سوره ى بقره، آيه ى 27.
[7]. سوره ى انعام، آيه ى 27.
[8]. مانند انجيل متى، 6: 9.
[9]. مانند: نامه ى اول انجيل يوحنّا، 4: 9.
[10]. براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 8: 27 ـ 43.
[11]. براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 10: 14، 19 و 31.
[12]. سوره ى مائده، آيه ى 18.
[13]. توبه، 9: 30. براى مطالعه بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 115 ـ 118.
[14]. كاتوليك، ارتدكس و پروتستان.
[15]. The Trinity.
[16]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 124.
[17]. Catechism of the cotholic church, P . 60.
به نقل از منبع پيشين.
[18]. Montgomery Watt, Islam and Christianity today, P. 49.
[19]. در يك جا اب و ابن و روح القدس كنار هم آمده اند كه البته صرف كنار هم بودن چند كلمه، دليلى بر يكى بودن آنها نيست. ر.ك: انجيل متى، 28: 2; يا در بعضى موارد ضمير جمع براى خدا به كار رفته كه ممكن است براى احترام باشد. حتى در نوشته هاى پولس و انجيل يوحنّا كه مسيح الوهيت دارد، نهايتاً دلالت بر تثنيه دارد، نه تثليث.
[20]. از شهرهاى آسياى صغير، واقع در كشور تركيه ى كنونى.
[21]. و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 240.
[22]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 769; و جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 150.
[23]. آرل كرنر، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 106 ـ 107.
[24]. پطرس فرماج، ايضاح التعليم المسيحى، ص 20; و تاريخ كليساى قديم، ص 244.
[25]. Montgomery Watt, Islam and christianity Today, P. 49.
[26]. و. م. ميلر، تفسير انجيل يوحنا، ص 2.
[27]. تاريخ تمدن، ج 3، ص 770.
[28]. ايضاح التعليم المسيحى، ص 24; به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، در آمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 138.
[29]. رابرت وير، جهان مذهبى، ص 733.
[30]. در مورد خردستيزى آموزه ى تثليث، ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 230.
[31]. محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 347.
[32]. مانند سابليوس از عالمان مسيحى قرن سوم، ر.ك: جوان اگريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 144.
[33]. مانند تثنيه، 4: 35 و 39، اول پادشاهان، 8: 60، اشعياء، 45: 5، انجيل مرقس، 12: 29 و 32، انجيل يوحنّا، 17: 3، اول قرنتيان، 8: 4، اول تيموتائوس، 2: 5 و... .
[34]. پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 5، ص 321.
[35]. Osiris
[36]. Atis
[37]. Dionosus
[38]. Kyrios
[39]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 697 و هاشم رضى، تاريخ اديان، ص 1408.
[40]. اقتباس از: جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 474 و تاريخ اديان، ص 1408.
[41]. مانند سوره ى توحيد: بگو خداوند يكتا و يگانه است. خداوندى كه بى نياز است. هرگز نزاده و زاييده نشده و براى او هيچ شبيه و مانندى نيست.
[42]. مانند: سوره ى مائده، آيه ى 17 و 116 و سوره ى توبه، آيه ى 30.
[43]. توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 79.
[44]. Montgomery Watt, Islam and Christianity today, P. 50
به نقل از: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 136.
[45]. تركيب اضافى «كلمة الله» و «روح الله» از نوع «اضافه ى تشريفى» است. چنين اضافه اى در تمامى زبان ها يافت مى شود و مراد از آن بيان عظمت و احترام است.
[46]. ر.ك: درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 136 ـ 137.
[47]. «كلمة الله» بودن عيسى(عليه السلام) به اين معناست كه با اراده ى خاص خداوند، و از راهى غيرطبيعى ايجاد شده است. محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 361.
[48]. سوره ى آل عمران، آيه ى 59.
[49]. درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 137.
[50]. هرى اوبسترين ولفسن، فلسفه علم كلام، ص 327، با اختصار.
[51]. سوره ى نساء، آيه ى 171 و سوره ى مائده، آيه ى 73 ـ 75.
[52]. سوره ى مائده، آيه ى 17 و 72، سوره ى زخرف، آيه ى 59.
[53]. سوره ى مائده، آيه ى 116.
[54]. سوره ى نساء، آيه ى 172، سوره ى آل عمران، آيه ى 79.
[55]. سوره ى توبه، آيه ى 31.
[56]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 681.