مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۸ -


رهبانيت

پيدايش رهبانيت در مسيحيت

پرسش : نهضت «رهبانيت» چيست و چگونه به وجود آمد؟

پاسخ : تمايل به عزلت و دورى از اجتماع و تفكر «تقابل ميان ماده و روح» در ميان برخى يهوديان وجود داشته و برخى معتقدند كه از طريق «اسنى هاى يهودى»[1] اين گزارش به مسيحيت سرايت كرده است.[2] با اين همه، بايد زمان آغاز «نهضت رهبانيت» را قرن چهارم ميلادى در مناطق شرقى دنياى مسيحيت و پس از آن در غرب دانست. رهبانيت در نزد مسيحيان به معناى «كناره گيرى از امور متداول زندگى براى اشتغال به عبادت و امور دينى است».[3]

در اوايل قرن چهارم، مسيحيت دين رسمى امپراطورى رم، معرفى شد و مسيحيان كه تا آن زمان، تحت آزار و شكنجه بودند، دوران جديدى را تجربه كردند. ثروت و رفاه به جامعه ى مسيحى راه يافت و دنياگرايى كام بسيارى را تغيير داد; به همين دليل، بعضى احساس كردند كه زندگى فداكارانه ى مسيح را دنبال نمى كنند، لذا شهرها را رها كردند و عزلت در بيابان را برگزيدند تا در آن جا زندگى زاهدانه ى انفرادى همراه با عبادت و دعا و نيايش را تجربه كنند.[4]

ويل دورانت در توصيف وضعيت كليسا در قرن چهارم مى نويسد:

كوپريانوس از اين كه مؤمنان حوزه ى مذهبى اش شيفته ى پول هستند، اسقف ها مقام هاى رسمى پردرآمد دارند كه از قِبل آنها متمول مى شوند و پول نزول مى دهند و به محض استشمام بوى خطر، دست از كيش خود برمى دارند، شكوه و گلايه مى كرد... صومعه نشينى يا رهبانيت مسيحى، در اعتراض عليه اين سازش هاى متقابل جسم و روح شكل گرفت.[5]

«رهبانيت» نخست در مصر و سوريه و جزيرة العرب مشاهده شده است. بنيان گذار رهبانيت را شخصى به نام «آنتونى» (251 ـ 356 م) مى دانند. او در بيست سالگى تمام اموالش را فروخت و پول آن را به فقرا داد و خود به غار دورافتاده اى رفت و به تفكر و عبادت پرداخت. شهرت وى سبب شد بسيارى نزد او بروند و در غارهاى مجاور ساكن شوند.[6]

اما نخستين كسى كه رهبانيت دسته جمعى يا جماعت رهبانى را بنيان نهاد، «پاكوميوس» (متوفاى 346 م) بود. وى در سال 325، پس از مشاهده ى انزوا طلبى راهبان، كه آن را ناشى از خودپسندى آنان مى دانست، در «تابن»، واقع در مصر، ديرهايى بنا كرد كه در هر كدام صد راهب به عبادت مشغول بودند. وى نخستين كسى بود كه آيين نامه اى براى سازمان دهى زندگى رهبانىِ گروهى، تنظيم كرد.[7]

واكنش كليسا نسبت به ظهور رهبانيت

كليسا ابتدا با جنبش رهبانيت مخالفت كرد و آن را يك عمل بدعت آميز تلقى نمود، سپس آن را به عنوان يك وزنه ى تعادل بخش در مقابل اشتغال روزافزون خود به حكم رانى، پذيرا شد. آباى كليساى شرق مسيحيت تعريف جديدى از رهبانيت ارائه كردند: آنان جامعه را فاسد نمى دانستند و ترك اشتغالات دنيوى و امور اجتماعى را هم لازم نمى شمردند، ولى به دليل مشغله هاى زياد و بحث و جدل هاى الهياتى و سياسى، احساس نياز به محيطى مى كردند كه گه گاه آنان را از فعاليت و اشتغالات روزمره جدا كند و زمينه ى دعا و تفكر و خلوت و راز و نياز را برايشان فراهم آورد.با اين عمل مى توانستند به ياد آورند كه هدف زندگى، پيروى كامل از تعاليم مسيح است.

باسل كبير (330 ـ 379 م) اسقف منطقه ى كاپادوكيه، قانونى براى راهبان وضع كرد كه هنوز هم كليساهاى ارتدكس شرقى از آن پيروى مى كنند. ديرهاى باسيلى در مناطق بيابانى سوريه، جزيرة العرب و مناطقى در آناتولى و يونان تأسيس شد و راهبان به پند و ارشاد كسانى كه به زيارتشان مى آمدند مى پرداختند و از مسافران راه گم كرده پذيرايى مى كردند و فراريان را پناه مى دادند.[8] باسل اصرار داشت كه راهبان كار كنند، دعا كنند، كتاب مقدس بخوانند و به انجام اعمال نيك بپردازند; و با اين اقدام به رهبانيت جلوه اى اجتماعى بخشيد.[9]

رهبانيت، پس از شيوع در شرق، كم كم به سرزمين هاى غربى راه يافت. گفته مى شود رهبانيت را «آتاناسيوس»، شخصيت مهم شوراى نيقيه و مخالف سرسخت آريوس،[10] در يكى از تبعيدهاى دوره اى اش از اسكندريه به روم، رواج داد.[11]

نخستين اثر مكتوب درباره ى زندگى رهبانى در غرب، مربوط به «يوحنّا كاسيانس» (425 م) است، اما پدر رهبانيت در غرب را «بنديكت» (547 م) مى دانند. وى كه در سال هاى جوانى در حوالى شهر رم به رياضت اشتغال داشت، قانونى براى زندگى گروهى رهبانى تنظيم كرد كه بعدها مهم ترين سند در تاريخ رهبانيت شد.[12]

در اواخر قرن ششم، رهبانيت و صومعه نشينى ريشه ى عميقى در هر دو بخش شرقى و غربى كليسا دوانيده بود. در قرن ده و يازده ميلادى اصلاحاتى در رهبانيت صورت گرفت، اين دوره را دوره ى دوم شكوفايى ديرنشينى مى نامند.

رهبانيت هنوز هم جايگاه مهمّى در كليساى كاتوليك دارد.[13]

علل و آثار رهبانيت

در وهله ى اول، رهبانيت اعتراضى در مقابل دنياگرايى دستگاه روحانيت بود. عده اى از روحانيون كه ميان زندگى زاهدانه و ايمان به مسيح، پيوندى عميق يافتند، حاضر به تحمّل زندگى اشرافى نبودند.

از سوى ديگر، گسترش فرهنگ «تقابل ميان روح و ماده» گروهى را به مبارزه با خواهش هاى نفسانى سوق داد. در اين فرهنگ، حتى «ازدواج» هم نوعى رويكرد منفى به زندگى پست جسمانى بود. امروزه پيروان كليساى كاتوليك تجرد را بهتر از ازدواج مى دانند.[14]

برخوردهاى خشن ارباب كليساى شرقى نيز در به وجود آمدن اين نهضت بى تأثير نبوده است. كليساى غرب از ابتدا با الهيات عيسى خدايى آشنا شده بود، اما در شرق، اختلاف ديدگاه ها بسيار حادّ و عميق بود.

پس از حاكميت كليسا در اوايل قرن چهارم ميلادى و رسميت يافتن الهيات عيسى خدايى، همه ى مردم ملزم به پذيرش اين ديدگاه شدند و جزاى مخالفان اين عقيده و كسانى كه كتب و يا اناجيل غيررسمى و غيرقانونى را به همراه داشتند، بسيار سنگين بود.[15]

در چنين شرايطى، گروهى از مخالفان ديدگاه رسمى كليسا، به بيابان ها پناه بردند. هر چند قبل از رسميت يافتن دين مسيح هم، كليساهاى قدرتمند، مشكلاتى براى مخالفان ايجاد مى كردند.

به گزارش برخى منابع مسيحى، تعداد بسيارى از كسانى كه به الوهيت مسيح اعتقادى نداشتند، گرد «آريوس» جمع شدند و يك جمع رهبانى را تشكيل دادند.[16]

برخى از صاحب نظران به تفاوت شكل رهبانيت در شرق و غرب اشاره كرده اند:

هواى سرد اروپا تشكيل گروه هايى براى تدارك ديدن اماكن گرم و خوراك زمستانى را تقويت مى كرد; در حالى كه در شرق رهبانيت فردى بيشتر رايج بود. در ضمن، رهبانيت غربى جنبه ى عملى بيشترى داشت و رياضت صرف را نمى پذيرفت و تنبلى را نكوهش مى كرد.[17]

ورود روش هاى نيمه بت پرستانه به كليسا، در پى ايمان آوردن بربرها، نيز از جمله عوامل رواج رهبانيت محسوب مى شود.[18]

راهبان در گسترش و پيشرفت مسيحيت، به ويژه در كليساى ارتدكس، نقش به سزايى داشتند. آنان نخستين فرستادگان مسيحى به سرزمين بالكان و روسيه بودند و سنت هاى رهبانيت شرقى و آيين نامه ى «باسيل قديس» را با خود به آن مناطق بردند. راهبان و به ويژه اعضاى كليساى ارتدكس روسيه در تاريخ مسيحيت آن كشورها نقش بسيار مهمى داشته اند.[19]

از سوى ديگر، راهبان مى توانستند عامل جذب و پايدارى كسانى باشند كه عمل كرد منفى كليسا آنان را از مسيحيت دور مى كرد; به علاوه، صومعه ها در سال هاى تاريك قرن ششم تا يازدهم، براى زنده نگاه داشتن دانش، كوشش فراوانى كردند. آنان در صومعه ها مدارس ابتدايى تشكيل دادند و به نسخه بردارى از متون پرداختند.

برخى از مهم ترين رهبران كليساى قرون وسطى، از جمله «گريگور هفتم» از ميان صومعه ها برخاسته اند. هم چنين نبايد فراموش كرد كه صومعه براى مطرودين جامعه، كه نيازمند آرامش روانى بودند، پناهگاه خوبى به حساب مى آمد.[20]

آثار منفى نهضت رهبانيت

گسترش رهبانيت آثار منفى متعددى بر جاى گذاشته است. پيدايش شكل اجتماعى رهبانيت، فرصتى براى كليساى حاكم فراهم آورد تا با جذب راهبان به مناصب كليسايى، بر اعتبار خود بيفزايد. راهبان به مقامات عالى نايل شدند و نزد پادشاهان، مردم و اسقف ها منزلتى والا يافتند و مورد احسان فراوان قرار گرفتند. همين نكته موجب شد كه تساهل و سستى به نهضت رهبانيت راه يابد. تاريخ مملو از اخبار كسانى است كه بر اعمالى كه رهبانيت را كم ارزش مى سازد و امور ناپسند را رواج مى دهد، تأسف مى خورند.[21]

از سوى ديگر، جذب شدن مخالفان سياست ها و روش هاى حاكم بر كليسا به صومعه هاى مناطق بيابانى، به طور طبيعى كليساى حاكم و دستگاه سياسى كشورها را از مزاحمت آنان آسوده مى كرد و اين پيامد براى حاكمان ناپسنديده نبود.

نويسنده اى مسيحى در مورد جهات منفى رهبانيت مى نويسد:

بسيارى از مهم ترين زنان و مردان امپراطورى جذب صومعه ها شدند و جامعه درست در زمانى كه به چنين رهبرانى نياز مبرم داشت، از استعدادها و توانايى هاى آنان محروم مى شد. به علاوه، زندگى مجردانه ى اين گونه افراد، مانع ازدواج و پرورش كودكان قابل مى شد... بسيارى از اوقات نيز راهبانى كه براى اعتلاى روح خود رياضت مى كشيدند، دچار غرور مى شدند; و هنگامى كه بر اثر امساك و مالكيت گروهى، ثروتمند مى شدند، خصايصى نظير كاهلى، خست و طمع در آنان نفوذ مى كرد.

رهبانيت موجب رشد و توسعه ى سريع سلسله مراتب و تمركز در سازمان كليسا گرديد; زيرا راهبان مطيع روحانيون ارشد خود و اينان نيز به نوبه ى خود مطيع و تابع پاپ بودند.[22]

نقش گروه هاى راهب و مبشّر دربسط سلطه ى بيگانگان، خصوصاً در مشرق زمين و قاره ى آسيا كم نبود. پيوند خوردن روحانيت مسيحى با قدرت هاى سلطه گر، پيامدهاى تأسف انگيزى براى كليسا در پى داشته است.

اقدامات رفاهى و بهداشتى و ايجاد امكانات تحصيلى در مناطق محروم و صرف مبالغ هنگفت، از رايج ترين وسايل تبليغاتى «راهبان» براى تحت سلطه در آوردن ملل مختلف بود; به طور مثال، اولين گروه سفيدپوستانى كه پاى به «زيمبابوه» گذاشتند، كاشفان پرتغالى در قرن 16 م. بودند و نخستين انگليسى وارد شده در آن سرزمين، ميسيونرى به نام «ديويد ليوينگستون» بود كه در سال 1855 م. آبشار «ويكتوريا» را كشف كرد، و پس از انجام «وظايف مذهبى» به انگلستان برگشت و در گزارشى اعلام كرد: «در خاك اين سرزمين ذرات طلا به بزرگى دانه ى گندم وجود دارد».[23]

امروز رهبانيت

اخيراً رهبانيت در غرب جولانگاه نفوذ احزاب سياسى شده است. حزب محافظه كار به دفاع از رهبانيت، و حزب آزادى خواه، در قالب تصويب برخى قوانين، به تضعيف آن مى پردازد.[24]

امروزه رهبانيت در كليساى كاتوليك و ارتدكس به رسميت شناخته مى شود، ولى برخلاف راهبان قديم كه بيشتر فعاليتشان به تفكر در مسائل دينى خلاصه مى شد، مهم ترين فعاليت گروه هاى رهبانى جديد موعظه و تعليم، رسيدگى به فقرا، عيادت مريضان و كارهايى از اين قبيل است. پروتستان ها در قرن 16 م. به جاى نظام رهبانى، جمعيت هايى مركب از زنان و مردان، به نام «جمعيت خواهران» و «جمعيت برادران» تشكيل دادند، كه شبيه راهبان كليساى كاتوليك عمل مى كنند.[25]

رهبانيت در قرآن مجيد

از نظر قرآن، رهبانيت از تعاليم انبيا و آموزه اى از شريعت شمرده نشده، هر چند كه عملى در جهت كسب رضايت خداوند بوده است و به همين دليل راهبان مستحق پاداش از طرف پروردگار هستند، گرچه حقيقت رهبانيت را پيگيرى نكرده اند:

و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ما بر آنان مقرر نداشته بوديم; گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعايت نكردند; از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم و بسيارى از آنان فاسق اند.[26]

آيه اى ديگر به فساد در نظم رهبانى اشاره دارد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند و آنان را از راه خدا باز مى دارند....[27]

البته فساد مالى و مخالفت با حقيقت، روشى متداول در ميان تمام راهبان نبوده است; لذا قرآن مجيد در صدر اسلام از راهبان حقيقت جو و زهد و تواضعشان تمجيد مى نمايد:

و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: «ما نصارى هستيم»; اين بدان خاطر است كه در ميان آنها دانشمندان و راهبانى هستند كه تكبر نمىورزند، و هر زمان آياتى را كه به پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مى شود، مى گويند: «پروردگارا ما ايمان آورده ايم، پس ما را در زمره ى گواهان بنويس».[28]

تثليث و توحيد

مفهوم خدا در مسيحيت و اسلام

پرسش : خدا در دين مسيح چگونه تعريف مى شود و مفهوم خدا در مسيحيت چه تفاوت هايى با مفهوم خدا در اسلام دارد؟

تعريف «خدا» در مسيحيت

پاسخ : از آن جا كه خداوند داراى وجودى نامحدود است ارائه ى تعريفى جامع و مانع در مورد او كارى ناممكن است. درباره ى خدا دو مطلب مشخص شده است: يكى آن كه «خدا وجود است» و مى توان تفاوت او را با ساير وجودها بيان كرد; و ديگر آن كه صفات الهى را كه براى انسان مكشوف شده است مى توان شرح داد. بازول[29] معتقد است:

بهترين خلاصه اى كه در مورد تعريف خدا طبق كتاب مقدس وجود دارد در اعتقادنامه «وست منيستر» يافت مى شود كه مى گويد: خدا روحى است كه در وجود و حكمت و قدرت و قدوسيت و عدالت و نيكويى و حقيقت خود، نامحدود و ابدى و لايتغير است. او در تمام دنيا حضور دارد و در عين حال از تمام موجودات برتر است.[30]

در مسيحيت، شناخت خدا از طريق «مكاشفه» بسيار برجسته شده است:

مكاشفه عبارت است از آن عملى كه خدا بهوسيله ى آن خود را مكشوف مى سازد و حقايق را به فكر انسان منتقل مى نمايد، و بدين ترتيب آنچه را كه از طريق ديگرى نمى توان فهميد به مخلوقات خود مى فهماند.[31]

مكاشفه بر دو نوع است:

1. مكاشفه ى عمومى خدا كه در طبيعت و تاريخ و وجدان ديده مى شود. اين مكاشفه از طريق عوامل طبيعى و حوادث تاريخى به ما انتقال مى يابد و توسط تمام افراد با شعور، قابل درك است.

2. مكاشفه ى مخصوص خدا; يعنى اعمال خاص خدا، مثل معجزات او، ارسال انبيا، اعمال عيسى مسيح (عليه السلام)، كتاب مقدس و تجربه هاى شخصى.[32]از ديدگاه مسيحيان، «مسيح» مركز تاريخ و مكاشفه است. «پولس» مى نويسد:

خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و طريق هاى مختلف به وساطت انبيا با پدران ما تكلم نمود; در اين ايام آخر با ما به وساطت پسر خود متكلم شد.[33]

در انجيل يوحنا آمده است:

خدا را هرگز كس نديده است. پسر يگانه اى كه در آغوش پدر است; همان او را ظاهر كرد.[34]

براى دست رسى به مكاشفه، و شناخت خدايى كه خود را از راه هاى مختلف مكشوف ساخته است بايد از استعدادهاى مختلفى كه در اختيار ماست استفاده كنيم. استعدادهاى انسان بر دو نوع است: استعدادهاى فكرى و استعدادهاى روحانى.

منظور از استعدادهاى فكرى «عقل» است. در مسيحيت براى شناخت خدا، «عقل» و «طريق عقلى» اهميت چندانى ندارند ولى در مواردى به استفاده ى صحيح از عقل توصيه شده است:

اولا، عقل وسيله ى دانستن حقيقت است; البته بايد دانست كه ميان دانستن و «درك كردن» تفاوت وجود دارد; مثلا ما مى دانيم كه «عيسى انسان و خداست»، ولى درباره ى ماهيت اصلى اين امور اطلاع زيادى نداريم.

ثانياً، عقل مى تواند معقول بودن مطالب را بسنجد. يك امر معقول ممكن است عجيب، بدون دليل و غير عادى به نظر آيد، ولى باز هم معقول است. اگر بخواهيم از قبول چيزهايى كه درك نمى كنيم خوددارى نماييم، به هيچ چيز نمى توانيم ايمان داشته باشيم.

ثالثاً، عقل بايد در مورد دلايل حقانيت امور قضاوت نمايد.

رابعاً، عقل بايد حقايق ارائه شده را مرتب كند و به صورت يك سيستم يا نظام درآورد.[35]

مقصود از استعدادهاى روحانى، «معرفت باطنى خدا» است; علاوه بر اين «روح القدس» به ايمان داران، نورانيت خاصى مى بخشد كه شناخت خدا در پرتو آن ميسر مى گردد.

هم عقل انسانى و هم روح خدا در دست رس كسانى است كه در جستوجوى حقيقت باشند. بديهى است كمك روح خدا فقط در دست رس فرزندان واقعى خدا قرار دارد. يوحنّاى رسول مى فرمايد: «و اما در شما آن مسح كه از او يافته ايد ثابت است و حاجت نداريد كه كسى شما را تعليم دهد.[36]

خداشناسى مسيحى

در مسيحيت مباحث مربوط به «خدا» تحت پنج عنوان مطرح مى شود:

«ذات خدا»، «صفات خدا»، «ماهيت خدا»، «مشيت خدا» و «كارهاى خدا».

1. ذات خدا

الف) حضرت عيسى(عليه السلام) فرموده: «خدا روح است»;[37] يعنى داراى يك وجود روحانى است. از روح بودن خدا، چهار نتيجه حاصل مى شود:

1. خدا غير مادى و بدون جسم است. اگر در كتاب مقدس به اجزايى مثل دست و پا و سر و چشم و.... اشاره شده، جنبه ى تمثيلى و نمادين دارد.

2. خدا نامرئى است: «هيچ انسانى او را نديده و نتواند ديد.» (اول تيموتائوس، 6: 16)

«او خداى ناديده است». (كولسيان، 1: 15)

اگر در متون مقدس از ديدن خدا سخن به ميان آمده، به معناى ديدن آثار خدا و انعكاسى از جلال اوست.

3. خدا زنده است; يعنى احساسات و قدرت و فعاليت دارد. او نه تنها حىّ، بلكه سرچشمه و حافظ حيات است.

4. خدا يك شخصيت[38] است; چون روح است. همان طور كه روح انسان داراى شخصيت است، او نيز يك شخصيت است و الاّ از انسان پست تر مى شود. ذات شخصيت خدا خودآگاهى و خودمختارى است.

از كتاب مقدس مى فهميم كه خدا داراى خصوصيات روان شناسى شخصيت هم هست، كه از آن جمله است: عقل (اعمال، 15: 18)، احساسات (يوحنا، 3: 16)، اراده (يوحنا، 6: 38). كتاب مقدس، هم چنين خصوصيات و ارتباطات شخصيت را به خدا نسبت مى دهد; مانند سخن گفتن، ديدن، شنيدن، غمگين شدن، پشيمان شدن، خشمگين شدن، غيور بودن و رحيم بودن.[39]

ب) خدا قائم به ذات است.

«هستم آن كه هستم.» (فروج، 3: 14).

توماس آكوئيناس مى گويد: «خدا علة العلل است و خودش علت ندارد.» [40]

ج) خدا نامحدود است (اعمال رسولان، 17: 24 ـ 28).

د) خدا ابدى است.

خدا بارها در كتاب مقدس وجودى بى آغاز و بى انتها و سرمدى وازلى و ابدى خوانده شده است.

2. صفات خدا

منظور از صفات خدا در مسيحيت، كيفياتى است كه در ذات او وجود دارند; به عبارت ديگر: از تجزيه و تحليل ذات او به دست مى آيند.

تقسيم بندى هاى مختلفى در مورد صفات خدا وجود دارد; مثل تقسيم صفات خدا به ثبوتيه و منفى.[41]

در اين جا طبق يكى از اين تقسيمات به صفات خدا اشاره مى شود.

الف) صفاتى كه جنبه ى اخلاقى ندارند.

1. حضور مطلق: خدا در تمام خلقت خود حضور دارد، ولى محدود به آنها نيست بلكه او برتر و نامحدود است; «او در كائنات حضور دارد.» (اعمال، 7: 47).

2. علم مطلق: خدا خود و همه چيز و حوادث آينده را مى داند و مى شناسد.

پدر، پسر و روح القدس يكديگر را كامل مى شناسند (متى، 10: 3; نامه ى پولس به عبرانيان، 4: 13).

3. قدرت مطلق: هر كارى كه بخواهد و با كمالاتش هماهنگ باشد انجام مى دهد (مكاشفه، 4: 8).

4. تغيير ناپذيرى: چون خدا بسيط است و متشكل از روح و بدن نيست، تغييرى در او رخ نمى دهد (دوم قرنتيان، 1: 20).

ب) صفات اخلاقى خدا

1. قدوسيت: او از مخلوقاتش جدا و متعالى است و از پليدى هاى اخلاقى و گناه مبرا و منزه است.

از قدوسيت خدا سه نكته ى مهم مى توان فرا گرفت:

ـ بين خدا و انسان گناهكار جدائى وجود دارد.

ـ اگر انسان بخواهد به خدا نزديك شود به واسطه احتياج دارد. واسطه مى تواند وجود مسيح يا هرگونه كفاره اى باشد:

«چون خدا قدوس است، پس كفاره لازم است و اين كار از طريق محبت الهى عملى مى گردد.» (نامه ى پولس به روميان، 5: 6).

ـ در موقع نزديك شدن به خدا بايد با خشوع و تقوا عمل كنيم (عبرانيان، 2: 28).

از درك قدوسيت خدا به گناهكار بودن خود پى مى بريم (يوحنا، 1: 5).

اين درك ما را به فروتنى و خرد شدن و اعتراف مى كشاند (لوقا، 5: 8، نامه ى اول يوحنا، 1: 5 ـ 7).[42]

2. عدالت: يعنى قدوسيت او در رفتارش با مخلوقات. ده ها آيه دلالت بر عدالت خدا دارد.[43]

3. نيكوئى: منظور از اين صفت، محبت، نيك خواهى، شفقت و لطف خداست.

ـ محبت خدا:

محبت خدا از كمالات الهى است كه ذاتاً در او وجود دارد و فقط يك انگيزه ى احساساتى نيست، بلكه عاطفه اى عقلانى و ارادى است و بر اساس قدّوسيت و حقيقت است و با انتخاب آزاد الهى ظاهر مى گردد...

كلام خدا، خدا را «خداى محبت» مى خواند (نامه ى دوم قرنتيان، 13: 11) و اعلام مى دارد كه او «محبت» است (نامه ى اول يوحنا، 4: 8 و 16); خدا ذاتاً محبت مى نمايد و او شروع كننده ى محبت است (نامه ى اول يوحنا، 4: 10);... پدر پسر را محبت مى نمايد (متى، 3: 17) و پسر پدر را (يوحنا، 14: 31); خدا جهان را محبت مى نمايد (يوحنا، 3: 16) و به فرزندان واقعى خود محبت دارد (يوحنا، 14: 23); اطمينان در مورد محبت خدا باعث تسلى مؤمنان مى گردد (روميان، 8: 35 و 39).[44]

ـ نيك خواهى خدا: خدا با تمام مخلوقاتش با لطف و مهربانى رفتار مى كند و نيك خواهى او به مؤمنان محدود نمى گردد; «زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مى سازد و باران خود را بر عادلان و ظالمان مى باراند.»[45]

ـ شفقت يا رحمت خدا: يعنى نيكويى او نسبت به كسانى كه در بدبختى و ناراحتى هستند. «خدا در رحمانيت دولتمند، (افسسيان، 2: 4) به غايت مهربان و كريم (يعقوب، 5: 11) و داراى رحمت عظيم است.» (نامه ى اول پطرس، 1: 3).

ـ لطف يا فيض خدا: يعنى نيكويى او نسبت به كسانى كه شايستگى آن را ندارند. خداوند نسبت به گناهكاران صبر دارد و مجازات آنها را به تأخير مى اندازد. (روميان، 2: 4; 3: 25 و 9: 22) به آنها نجات ارزانى مى دارد (نامه ى اول يوحنا، 1: 2) و كلام خود را به آنان عطا مى كند (هوشع 8: 12).

علاوه بر اين، خداوند فيض مخصوصى براى برگزيده شدگان دارد: اين ها كسانى هستند كه نجات مى يابند (اعمال، 18: 27)، تقديس كرده مى شوند (روميان، 5: 21)، پايدار مى مانند (نامه ى دوم قرنتيان، 12: 9)، خدمت مى كنند (روميان، 12: 6) و جلال مى يابند (نامه ى اول پطرس، 1: 13).

آيات فوق باعث شده كه برخى صاحب نظران تفاوت خداى مسيحى با يهودى را در اين بدانند كه «خداى مسيحى با «عشق» يكى است و او از طريق عيسى به مردم درس عشق و محبت مى دهد.

4. حقيقت:

خدا حقيقت است. علم و اظهار است و مظاهر او هميشه با حقيقت مطابقت دارد... خدا سرچشمه ى تمام حقايق است. اعتماد به اين كه حواس ما را فريب نمى دهند و آگاهى، قابل اطمينان است و اشيا و موجودات جهان همان هستند كه مى بينيم و اعتقاد به اين كه جهان خواب و خيال نيست، تمام اين ها بر اساس حقيقت بودن خدا قرار دارند.

حقيقت بودن خدا در ارتباط با مخلوقاتش از اين فهميده مى شود كه او صديق و امين است و تمام وعده هايش را انجام مى دهد.[46]

3. ماهيت خدا

در مسيحيت، خدا واحد و بسيط و منحصر به فرد و بى نظير و نامحدود و كامل است و تصور دو وجود نامحدود يا بيشتر خلاف عقل و منطق است... لكن وحدانيت الهى با تثليث وى تضادى ندارد; زيرا وحدانيت مانند يك عدد واحد بسيط نيست، در وحدانيت خدا در عين حال كه معتقد به يكى بودن او هستيم، وجود اقانيم ثلاثه در خداى واحد را قبول داريم. اعتقاد ما اين است كه در ذات الهى در عين وحدت تثليث هم وجود دارد. گروه هاى بدعت كار زيادى از مسيحيت اصيل جدا شده اند، زيرا تعليم در مورد تثليث اقدس و وحدانيت خدا را درك نكرده اند.[47]

4. مشيت خدا[48]

در اين رابطه ذكر توضيحاتى لازم است:

1. مشيت خدا عبارت است از هدف ابدى او. خدا در طول تاريخ بشر، نقشه ى خود را طرح نمى ريزد و آن را تغيير نمى دهد، بلكه از ازل برنامه ى خود را تعيين فرموده است.

2. مشيت خدا بر اساس اراده ى مقدس و حكيمانه ى او قرار دارد. خدا عالم مطلق است و مى داند چه چيزى نيكوست، و چون مقدس است نمى تواند هدف بدى داشته باشد.

3. مشيت الهى از اراده ى آزاد خدا سرچشمه مى گيرد و اهدافش را بر اساس صفات خودش انتخاب مى كند.

4. خدا قادر مطلق است و مى تواند هرچه مايل است انجام دهد.

5. منظور نهايى از اين مشيت عبارت است از «جلال خدا». منظور اصلى در وهله ى اول شادى مخلوقات و تكميل مقدسان نيست.

6. دو نوع مشيت وجود دارد; اولى را خود خدا اجرا مى كند، و دومى را اجازه مى دهد.

7. مشيت الهى تمام وقايعى است كه به وقوع مى پيوندد و شامل گذشته و حال و آينده مى شود.

به قول يكى از علماى الهيات: خدا با نيروى بى حدّ و با حكمت ابدى خود، از ازل مسير تمام حوادث را بدون استثنا تا ابد تعيين نموده است.[49]

5. اعمال خدا[50]

اعمال خدا در دو دسته ى اصلى قرار مى گيرند:

1. آفرينش، كه به دو شكل صورت مى گيرد:

ـ آفرينش مستقيم: كه عبارت است از عمل خداى تثليث كه در ابتداى امر براى جلال خود و بدون استفاده از مواد قبلى، تمام جهان مرئى و غيرمرئى را در يك فرمان به وجود آورد.

ـ آفرينش غيرمستقيم: آن دسته از كارهاى خدا كه چيزى را از نيستى به هستى نمى آورند، بلكه چيزهاى موجود را تغيير شكل مى دهند و تبديل مى نمايند.

2. فرمان روايى مطلق، كه شامل دو امر است:

ـ محافظت خدا.

ـ تدبير خدا.

پاورقى:‌


[1]. Essenes.
[2]. جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 57.
[3]. پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 688.
[4]. محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 110.
[5]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 766، (با اندكى تلخيص و تصرف).
[6]. ارل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 124.
[7]. تاريخ تمدن، ج 3، ص 767; و توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 143.
[8]. سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.
[9]. تاريخ تمدن، ج 3، ص 767; و پطرس بستانى، دايره المعارف بستانى، ج 5، ص 108.
[10]. در شوراى نيقيه در سال 325 م براى نخستين بار بر عيسى خدايى و بر اين كه عيسى حقيقتاً و واقعاً پسر خداست، به صورت رسمى تأكيد شد، كه مخالف سرسخت آن بيانيه ى آتاناسيوس بود.
[11]. كلام مسيحى، ص 144.
[12]. همان.
[13]. سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 123.
[14]. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 113.
[15]. ر.ك: جوان اگريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 134.
[16]. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 113.
[17]. سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.
[18]. همان، ص 124.
[19]. كلام مسيحى، ص 144.
[20]. سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.
[21]. ر.ك: پطرس باستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 659، به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 115.
[22]. محمد رضا زيبايى نژاد، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 127.
[23]. مرتضى نظرى، بررسى شيوه هاى تبليغاتى مسيحيت، ص 73.
[24]. پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 691.
[25]. همان، ص 692.
[26]. سوره ى حديد، آيه ى 27.
[27]. سوره ى توبه، آيه ى 34.
[28]. سوره ى مائده، آيه ى 82.
[29]. Buswell.
[30]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 25.
[31]. همان، ص 7.
[32]. اقتباس از: همان، ص 7 ـ 17.
[33]. رساله ى پولس به عبرانيان، 1و2: 2.
[34]. انجيل يوحنّا، 1:18.
[35]. الهيات مسيحى، ص 17 ـ 18.
[36]. همان، ص 19.
[37]. انجيل يوحنّا، 24: 4.
[38]. Personality
[39]. الهيات مسيحى، ص 75.
[40]. همان، ص 76.
[41]. همان، ص 77.
[42]. همان، ص 82.
[43]. براى نمونه ر.ك: انجيل متى، 25: 25 و عبرانيان، 6: 15 و....
[44]. الهيات مسيحى، ص 84.
[45]. انجيل متى، 5: 45، اعمال رسولان، 14: 17.
[46]. الهيات مسيحى، ص 85 ـ 86.
[47]. همان، ص 87.
[48]. The decrees of God
[49]. الهيات مسيحى، ص 99.
[50]. همان، برگرفته از فصل يازدهم و دوازدهم.