مسيحيت

سيد محمد اديب آل على

- ۴ -


مطالب انجيل برنابا

انجيل برنابا نسبت به اناجيل ديگر بسيار قطورتر و حاوى مطالب مختلف و گسترده اى در 222 فصل است. اين در حالى است كه اناجيل ديگر در عهد جديد 16 تا حداكثر 28 باب دارند.

انجيل مزبور با اناجيل اربعه تفاوت دارد و در برابر معتقدات رسمى كليسا مى ايستد. در اين انجيل برنابا خود را يكى از دوازده حوارى حضرت عيسى معرفى مى كند و مدعى است كه انجيلش را به دستور آن حضرت نوشته است و پولس را تحريف كننده و نابود كننده ى تعاليم و شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) مى داند.[1] وى شايعه ى مرگ و قيام پس از مرگ حضرت عيسى را خلاف واقع دانسته و آن را اقدام نابخردانه ى حواريون مى داند.[2]

برنابا در شرح تعاليمى كه حواريون و رسولان گمراه به دروغ به نام تعاليم عيسى(عليه السلام) منتشر ساخته اند به اين موارد اشاره مى كند:

انتشار اين شايعه كه عيسى پسر خداست; اسقاط سنت ختان; و حلال دانستن گوشت هاى ناپاك.[3]

از اساسى ترين اصولى كه انجيل برنابا شديداً بر آن اصرار مىورزد، «نفى تثليث» است. در اين انجيل عيسى پيامبر خدا معرفى گرديده و كراراً «الوهيت» از وى نفى شده است.[4]

هم چنين از زبان حضرت عيسى آمده است كه، پس از وى شيطان، خدا يا پسر خدا بودن وى را بر سر زبان ها خواهدانداخت و همين اعتقاد خطا، آيين وى را به انحراف خواهد كشاند، به طورى كه سى نفر مؤمن حقيقى باقى نخواهند ماند.[5]

در اين انجيل، حضرت عيسى(عليه السلام) مسيائى (پيامبر موعود) بودن خويش را نفى مى كند و پيوسته به آمدن رسول گرامى اسلام بشارت مى دهد. او خود را آماده كننده ى راه پيامبر اسلام مى داند. وى در پاسخ به پرسش آندرياس (يكى از حواريون) مى گويد:

او در زمان شما نمى آيد، بلكه بعد از شما به چندين سال; وقتى كه انجيل من باطل شود و نزديك است كه سى نفر مؤمن پيدا نشود. در آن وقت خداى بر جهان رحم مى كند; پس رسول خدا را مى فرستد كه قرار مى گيرد بر سر او ابر سفيدى تا او را يكى از برگزيدگان خداى بشناسد و همانا زود است كه ظاهر سازد او را براى جهان.[6]

در اين انجيل، عيسى(عليه السلام) پيامبر اسلام را از نسل اسماعيل(عليه السلام) معرفى مى كند، نه اسحاق. اين در حالى است كه عهد قديم مسيّا يا همان پيامبر موعود را از فرزندان اسحاق مى داند.[7]

عيسى(عليه السلام) شرط ورود به بهشت را ايمان به پيامبر اسلام دانسته[8] و در مواردى به ذكر شفاعت آن حضرت در روز قيامت پرداخته[9] و ضمن تكريم و بزرگ داشت وجود گرامى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، از كيفيت خلقت و پيدايش نور محمدى سخن به ميان آورده[10] و از ديدار خويش با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در عالم ملكوت سخن گفته است.[11]

در انجيل منسوب به برنابا از احكام شريعت موسوى دفاع، و خاصه بر سنت ختان تأكيد مى شود.[12]

ويژگى ديگرى كه مى توان گفت انجيل برنابا على رغم ديگر اناجيل واجد آن است برخى مباحث و موضوعات كلامى ـ فلسفى است كه از زبان حضرت عيسى نقل شده است; مثل غيرمركب و متغير بودن خدا،[13] مفهوم بزرگى خدا،[14] قضا و قدر،[15] معاد جسمانى[16]، معرفى انسان و كيفيت نفس انسانى و حالات و عوارض آن.[17]

در اين كتاب، برخلاف اناجيل اربعه، مصلوب واقعى «يهوداى اسخريوطى» است، نه حضرت عيسى(عليه السلام)، و آن حضرت پيش از صعود به آسمان در كوه زيتون كسانى را كه پنداشته اند وى مرده و حال از قبر برخاسته است، سرزنش مى كند:

حق مى گويم به شما كه من نمرده ام، بلكه يهوداى خائن مرده است.[18]

در اين انجيل موضوعات اخلاقى و مواعظ و اندرزهاى مختلف مطرح شده است.

اصالت و اعتبار انجيل برنابا

بى ترديد برنابا يكى از شخصيت هاى طراز اول مسيحيت و از بزرگان حواريون بوده، نيز انجيلى داشته كه مدت ها از آن استفاده مى شده است. اسناد نشان مى دهد كه در صدر مسيحيت انجيل هاى بسيارى نگاشته شده كه كليسا سعى در انحصار آنها به چهار انجيل معروف (متى، مرقس، لوقا، يوحنّا) داشته است. قديس ايرنائوس در اواخر قرن دوم ميلادى گفته است:

چنانكه بادهاى اصلى چهارند، و كرّوبين نيز چهار صورت دارند، و خداوند چهار عهد با انسان بست و... پس اناجيل نيز چهارند.[19]

اناجيل روز به روز در جوامع مسيحى انتشار بيشترى مى يافت تا اين كه در سال 364 م، شورايى در لاودكيه،[20] يكى از شهرهاى سوريه تشكيل شد، و در آن چهار انجيل معروف قانونى، و ساير اناجيل مجعول شناخته شدند.[21]

دايرة المعارف ها تعداد زيادى از كتاب هاى مقدس صدر مسيحيت را كه اكنون متروك مانده اند نام مى برند كه از جمله ى آنها «انجيل برنابا» است:

انجيل «آندريو»، «برنابا»، «برتوما»، «جيمس (يعقوب)» و «تدايوس»، از طرف پاپ گلاسيوس اول[22] ممنوع اعلام شده و پاپ مذكور دستور مخصوص در اين باره صادر كرده است.[23]

پطرس بستانى كه يك دانشمند مسيحى است در دايرة المعارف خود ذيل كلمه ى «برنابا» مى نويسد:

اسقف «فويتوس»[24] در قرن 9 ميلادى در «قانون رسولى» خود كتاب انجيل برنابا را در رديف كتب مجعول و غيرقانونى[25] قرار داده است.[26]

پس ملاحظه مى شود كه انجيل برنابا تا اواخر قرن نهم ميلادى (قرن سوم هجرى) متداول بوده و مسيحيان از آن استفاده مى كرده اند تا اين كه اسقف فويتوس مجدداً تحريم آن را اعلام مى دارد.

ظاهراً آخرين حكم تحريم قرائت و استفاده از انجيل برنابا در قرن دوازده ميلادى صادر شده كه مربوط به پاپ «گلاسيوس دوم» در سال 1118 م. است.[27]

اما اين مطلب كه انجيل برنابايى كه راهب فرامرينو ادعاى كشف آن را دارد، همان انجيل برناباى قديس باشد نيازمند ادله ى محكمى است كه تاكنون اقامه نشده، و مطالعات باستان شناسى بر روى كاغذ و مركب كتاب و نوع نوشتار و جلد آن هم نتوانست چيزى را ثابت كند; بنابراين قضاوت در مورد اصالت اين انجيل بسيار دشوار است. بديهى است مسيحيان حكم به اصالت آن نمى دهند و آن را ساخته و پرداخته ى يك مسيحى مرتد، يا فردى عرب يا مسلمان مى دانند، ولى بايد اذعان نمود كه جعلى دانستن اين انجيل امر راحتى نيست.

حدس ها و گمان ها در مورد نويسنده ى انجيل برنابا

اگر قايل به اصالت انجيل برنابا نشويم آن وقت حدس ها و گمان هايى درباره ى نويسنده ى اين انجيل بروز كند. دكتر خليل سعادة، مترجم مسيحى اين انجيل از انگليسى به عربى، در مقدمه ى ترجمه ى خود مى گويد:

اين جانب شديداً به وجود نسخه ى عربى اين انجيل اعتقاد دارم و به هيچ وجه عدم وجدان چنين نسخه اى، دليل بر عدم وجود آن نيست... نخستين چيزى كه توجه هر خواننده ى مسلمانى را به خود جلب مى كند، اقتباس نويسنده ى اين انجيل از قرآن است... ضمن اين كه نسخه ى ايتاليايى كشف شده به شيوه ى كتب عربى تجليد و صحافى شده است و به نظر من اين ادعا كه دو صحاف پاريسى آن را به سبك عربى تجليد كرده اند، فراتر از مرز پندار و گمان نيست... و به اعتقاد من، نويسنده ى نسخه ى اصلى (نسخه ى عربى) شخصى يهودى و اندلسى بوده، كه ابتدا مسيحى شده و پس از آشنايى با اناجيل و مضامين آنها به آيين اسلام گرويده است.[28]

پطرس بستانى نيز مؤلف اين اثر را شخصى عرب مى داند، يا كسى كه از مسيحيت اصيل منحرف شده و از كليسا بريده است و به اين ترتيب خواسته به مسيحيت ضربه وارد كند.[29]

در عين حال، دانشمندان مسيحى معتقدند كه نويسنده ى اين اثر، شخصى عادى و عامى نيست; بلكه اطلاعاتى از عهد قديم و جديد و قرآن دارد كه بدون نبوغ نمى توان آن اطلاعات را داشت.[30]

به هر حال ما مسلمانان ادعاى قاطع مبنى بر اصالت اين انجيل نداريم و براى حقانيت اسلام خويش عليه مسيحيت به اين كتاب استناد نمى كنيم و اصرارى در پذيرش اين انجيل از طرف مسيحيان نداريم و مى پذيريم كه مسيحيان چنين انجيلى را اصيل ندانند. لكن جالب اين است كه مسيحيان خود اين كتاب را نگاه دارى و سپس چاپ و منتشر كرده و ضمن اعتراف به ارزش هاى آن، آن را به زبان هاى مختلف ترجمه نموده اند.

در پايان اين نكته را اضافه مى نماييم كه مسيحيان اشكالاتى به اين كتاب وارد كرده و مسلمانان به برخى از آنها پاسخ گفته اند; كه علاقه مندان مى توانند به كتب مفصل مراجعه كنند.[31] ضمن اين كه پاسخ به اين ايرادات به معناى اصالت دادن به آن نيست; چون احياناً انجيل نام برده حاوى مطالبى است كه يك مسلمان نمى تواند آن را بپذيرد.[32] اگر در آينده شواهدى بر اصالت اين انجيل اقامه شود، مى توان گفت كه اين كتاب نيز هم چون ديگر اناجيل و كتب مقدس، از دستبرد منحرفان در امان نبوده و دچار تحريفاتى گرديده است.

حواريّون

آشنايي با حواريون

ويژگى رسولان

اكثر حواريون حضرت عيسى(عليه السلام) ماهى گيرانى فقير، بدون آگاهى و فصاحت و خالى از هر گونه دارايى دنيوى و سلطنت جهانى بودند،[33]هرچند شاگردان خاص حضرت عيسى به شمار مى آمدند، اما در زمان حيات وى، افرادى «بى ادراك»[34]، «بى ايمان»[35] و «سست دل»[36] معرفى شده بودند.

در عين حال، پس از عروج حضرت عيسى(عليه السلام) از ناحيه ى «روح القدس» هدايت يافته و بر هدايت ديگران قادر شدند:

همه از روح القدس پر گشته، به زبان هاى مختلف، به نوعى كه روح، به آنان تلفّظ بخشيد، شروع به سخن گفتن كردند.[37]

توماس ميشل، كشيش معاصر معتقد است:

رسولان در زمان عيسى(عليه السلام) باور داشتند كه وى همان «مسيحا»يى است كه يهود در انتظار او به سر مى بردند و خدا او را براى نجات بشر فرستاده است. اما پس از مرگ مسيح آنان در بن بست فكرى قرار گرفتند و گمان كردند كه معلم ايشان در رسالت خود ناكام مانده است، اما ديدار مسيح(عليه السلام) پس از رستاخيز وى به ترديدهاى آنان پايان داد. مشاهده ى مسيح به صورت فردى و گروهى تا چهل روز پس از مرگ وى ادامه داشت و پس از آن عيسى براى هميشه از نظر آنان پنهان شد. در اين زمان مشكل بزرگ رسولان ناآشنايى آنان با وظايف خود بود. ده روز پس از غيبت عيسى(عليه السلام) اين مشكل هم از ميان برداشته شد و پرتو روح القدس، ترديد آنان را از ميان برد و آنان را به انجام رسالت قدرت داد.[38]

در زمان حيات حضرت عيسى، مأموريت رسولان تبليغ در ميان بلاد اسرائيلى بود:

اين دوازده تن را عيسى فرستاد و به ايشان وصيت كرده و گفت: از راه امت ها نرويد و در بلدى از سامريان داخل مشويد، بلكه نزد گوسفندان گم شده ى «اسرائيل» برويد، و چون مى رويد موعظه كرده، بگوييد كه ملكوت آسمان نزديك است.[39]

اما پس از عروج و رستاخيز وى، مأموريت تبليغى گسترده اى براى رسولان در ميان تمامى امم در دستور كار قرار گرفت. حضرت عيسى به ايشان فرمود:

پس، برويد و همه ى امت ها را شاگرد خود سازيد و ايشان را به نام اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.[40]

حواريون در قرآن

در قرآن مجيد در سه مورد به صراحت از حواريون حضرت عيسى(عليه السلام)ياد شده است. در يك جا آمده است:

و ياد كن هنگامى را كه به «حواريون» وحى كردم كه به من و فرستادگانم ايمان آوريد. گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلم هستيم.[41]

بعضى از مفسران قرآن با توجه به ارتباط وحيانى حواريون با خداوند، احتمال پيامبر بودن تمام آنان را مطرح كرده اند:

از مجموعه قرائن ذكر شده در آيات كريمه و روايات، استفاده مى شود كه تمامى حواريون مقام نبوت داشته اند.[42]

اگر حواريون پيامبر نبوده باشند، وحى در آيه ى ذكر شده را به «وحى الهامى» تفسير مى كنيم ولى به هر حال دلالت بر مرتبت ويژه ى آنان دارد.[43]

در جاى ديگر از قرآن مجيد به تجديد پيمان حواريون با حضرت عيسى(عليه السلام)، پس از احساس انحرافاتى در ميان بنى اسرائيل، اشاره شده است.[44]

آيه اى از قرآن نيز به تبليغ رسولان اشاره كرده است.[45]

پطرس

از ديدگاه مسيحيان پطرس در ميان رسولان اولين كسى است كه به حضرت عيسى(عليه السلام) ايمان آورد،[46] و نيز نخستين كسى كه به افتخار رؤيت آن حضرت پس از برخاستن از قبر نايل آمد،[47] و نيز كسى كه از طرف حضرت عيسى(عليه السلام) مأمور هدايت مردم و استوارى رسولان ديگر شده بود و بر آنها برترى داشته است،[48] پطرس حوارى است.

از عبارت انجيل برمى آيد كه پطرس جانشين حضرت عيسى در امور ظاهرى و معنوى و بزرگ ترين حوارى آن حضرت است:

و به تو مى گويم كه تو پطرس هستى و من بر اين صخره -پطرس -كليساى خود را بنا مى كنم و نيروهاى مرگ هرگز بر آن چيره نخواهند شد و كليدهاى پادشاهى آسمان را به تو مى دهم. آن چه را كه تو در زمين منع كنى در آسمان ممنوع خواهد شد و هر چه را كه در زمين جايز بدانى در آسمان جايز دانسته خواهد شد.[49]

از عبارت فوق به خوبى مى توان «ولايت تكوينى» پطرس را برداشت نمود.[50]

هم چنين از كلمات حضرت عيسى(عليه السلام) كه به پطرس فرمود: «به بره هاى من خوراك بده» و «از گوسفندان من پاس دارى كن.»[51] معلوم مى شود كه حضرت عيسى(عليه السلام) دو وظيفه ى «رهبرى امت مسيحى» و «مرجعيت دينى آنان» را به پطرس سپرده بود.[52]

پولس (Paul) (53)

پولس، شخصيتى كه بعدها بزرگ ترين رسول مسيحيت نام گرفت، چند سال پس از ميلاد مسيح، در شهر «طرسوس» در خانواده اى يهودى متولد شد.[54] درجوانى، چند سال در بيت المقدس سكنى گزيد و به تحصيل كتاب مقدس و فراگيرى اعتقادات يهود، نزد «غمالائيل» (گامالائيل)، كه برجسته ترين عالم يهودى بود، پرداخت و بدين ترتيب در شهر طرسوس از فرهنگ يونانى بهره برد و در بيت المقدس، فرهنگ يهودى را كسب كرد و از اين دو فرهنگ در شكل دادن به عقايد خود بسيار استفاده كرد.[55]

ولين بار، نام وى در كتاب مقدس، در داستان شهادت «استيفان» كه برگزيده ى حواريون بود، آمده است. پولس در زمره ى مخالفان وى و دست اندركار شكنجه ى او بود.[56] پس از شهادت استيفان، پولس با اخذ فرمانى از مجمع يهوديان اورشليم، براى آزار نوايمانان مسيحى و دست گيرى آنان براى محاكمه در اورشليم، به سمت «دمشق» حركت كرد. در اثناى همين سفر بود كه به گفته ى نويسنده ى كتاب اعمال رسولان حادثه اى عجيب براى پولس رخ مى دهد كه منجر به ايمان آوردن او مى شود:

هنوز به دمشق نرسيده بود كه ناگهان نزديك شهر، نورى از آسمان در اطراف او تابيد. او بر زمين افتاد و صدايى شنيد كه مى گفت: «اى شائول،[57] چرا بر من جفا مى كنى؟» شائول پرسيد: «خداوندا تو كيستى؟» پاسخ آمد: «من عيسى هستم. همان كسى كه تو بر او جفا مى كنى. ولى برخيز و به شهر برو و در آن جا به تو گفته خواهد شد كه چه بايد بكنى.» در اين هنگام هم سفران شائول خاموش ماندند، زيرا گر چه صدا را مى شنيدند ولى كسى را نمى ديدند.[58]

پس از اين حادثه پولس حامى دين جديد شد. وى سه سال از عمر خود را در بلاد عرب و دمشق گذراند و پس از آن به ديدار پطرس در اورشليم رفت و سپس به انطاكيه روى آورد و در نهايت اين شهر را مركز تعليمات خود قرار داد.[59]

در طول ساليان متمادى به شهرهاى مختلف از آسيا تا اروپا مسافرت و تعليمات خود را ابلاغ مى كرد و در اين راه سختى هاى زيادى را تحمل كرد و سرانجام به قتل رسيد.[60]

آموزه هاى پولس از دو نظر با تعاليم حواريون فرق داشت:

1. در بعد عملى انجام شريعت يهود را براى غيريهوديان لازم نمى دانست. اين نكته باعث بروز اختلاف شديد و مباحثات و مناظرات طولانى بين وى و پطرس گرديد و نهايتاً قرار بر اين شد كه پطرس رسول يهوديان باشد و پولس رسول غيريهوديان.[61] در حالى كه حضرت عيسى(عليه السلام)صريحاً پطرس را جانشين خود قرار داده بود و او و ساير حواريون تأكيد زيادى بر انجام شريعت داشتند.[62]

2. در بعد عقيدتى نيز الهيات خاصى را تعليم مى دهد كه در آن عيسى(عليه السلام) به مقام «الوهيت» نايل مى شود.

پولس خود منشأ افكارش را الهام مستقيم و كشف مى داند;[63] منتهى سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه چرا مطالبى كه حضرت عيسى(عليه السلام) به او الهام مى كند، خلاف مطالبى است كه براى حواريون گفته است؟!

برخى از محققان اين گونه پاسخ داده اند:

از آن جا كه امپراطورى بزرگ روم (كه يهوديه بخش كوچكى از آن بود) از كشورها و شهرهاى مختلف با اديان گوناگون تشكيل شده بود كه به جز يهوديان كه اغلب در يهوديه زندگى مى كردند، بقيه مشرك بودند و افكارى عجيب و غريب داشتند، پولس پس از ادعاى ملاقات با مسيح و شروع به تبليغ يا بايد به يهوديه مى رفت و يهوديان را به مسيحيت دعوت مى كرد و يا بايد به سراغ مشركان مى رفت و براى آنان تبليغ مى نمود. پولس راه دوم را برگزيد چون در يهوديه اولاً حواريون حضرت عيسى حضور داشتند و ديگر جايى براى او نبود; و ثانياً، چون قبلا مسيحيان را اذيت كرده بود به او با شك و ترديد نگاه مى شد. پس او به سراغ غيريهوديان مى رفت و به تبليغ مى پرداخت اما نه آن مطالبى را كه حضرت عيسى فرموده بود بلكه براى جذب امت هاى غيريهودى دو كار كرد: نخست آن كه مسيحيت را به گونه اى به ايشان عرضه كرد كه بسيار راحت باشد; و لذا شريعت موسوى را حذف كرد; و دوم آن كه مسيحيت را به گونه اى عرضه كرد كه براى مشركان قابل فهم و پذيرش باشد; لذا افكار مشركان را مى پذيرفت و به آنها شكل مسيحى مى داد. از آن جا كه به شهرهاى مختلف كه اديان گوناگونى داشتند سفر مى كرد و در هر جا فكر تازه اى را مى پذيرفت، از اين افكار مجموعه اى به وجود آمد كه مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد كه با دين مادر، يعنى يهوديت، اختلاف بسيار دارد.[64]

و از اين جا بود كه مطالبى چون: «گناه ذاتى»، «الوهيت مسيح»، «تجسّد خدا»، «پسر خدا بودن مسيح كه براى قربانى به زمين آمده است تا صليب شود و كفاره ى گناه ذاتى انسان شود»، كه در اديان ابتدايى و بت پرستى امم گذشته ريشه داشت به مسيحيت راه يافت و جزء تعاليمى گرديد كه به تأثير روح القدس توسط پولس به عنوان دين جديد، يعنى مسيحيت، نازل شده است.[65]

پولس تا يك قرن پس از مرگش تقريباً فراموش شد، اما هنگامى كه نخستين نسل هاى مسيحى از ميان رفتند و روايات شفاهى حواريون شروع به محو شدن كردند، هنگامى كه صدها گونه رفض و بدعت، روح مسيحيت را بر هم زد، «رساله هاى پولس» چهارچوبى فراهم كرد تا نظامى باثبات شكل گيرد و جماعات پراكنده را به صورت كليسايى مقتدر گرد هم جمع كند.[66]

جان بى ناس مى نويسد:

پولس حوارى را غالباً دومين مؤسس مسيحيت لقب داده اند. مسلماً او در اين راه جهاد بسيار كرد و فرقه ى طرف داران اصول و شرايع موسوى را مغلوب ساخت. ولى اهميت او بيشتر از اين جهت است كه وى اصول لاهوت و مبادى الوهى خاصى به وجود آورد كه سبب شد نصرانيت عالم گير شود. از اين جهت، پولس بزرگ ترين خدمت را در تحوّل غربى انجام داده است.او صريحاً اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان»[67] وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضرورى نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.[68]

تحريف در مسيحيت

پرسش : آيا در مسيحيت «تحريف» صورت گرفته است؟

پاسخ : مسيحيان معتقدند كه آيينشان بر اساس كتاب مقدس استوار است كه نويسندگان آن گر چه انسان هاى معمولى اند، ولى اولاً با هدايت روح القدس دست به قلم برده اند; ثانياً، تاييد آباى كليسا و فتواى آنان مبنى بر اعتبار كتاب مقدس پشتوانه ى آنان است.

از سوى ديگر ملاحظه مى شود كه براى كسى كه در پى حق و حقيقت باشد اثبات حجيّت كتاب مقدس به استناد دو امر فوق قابل پذيرش نيست، زيرا هدايت روح القدس و ارزش تأييد آباى كليسا خود مستند به كتاب مقدس اند و روشن است كه براى اثبات اعتبار كتاب مقدس به خود آن نمى توان تمسك نمود.

از طرف ديگر، اشكالات فراوان در محتوا، وجود اصولى كه با عقل و منطق ستيز دارد، وجود پيش گويى هايى كه محقق نشدند، مطالبى كه با ديگر كتب آسمانى تضاد دارند و... زمينه ى طرح بحث تحريف را ايجاد مى كند.

در پاسخ به پرسش مزبور ابتدا، انگيزه ها، زمينه ها و عوامل تحريف را بررسى مى كنيم، سپس به طرح ديدگاه صاحب نظران پرداخته، در نهايت تحريف را از منظر قرآن پى مى گيريم.

انگيزه هاى تحريف

در جمع پيروان هر پيامبرى افرادى با انگيزه ها و برداشت هاى مختلف حضور دارند: نخبگانى كه بر اساس تحليل آرمانى و در عين حال واقع گرايانه به او مى پيوندند; افراد آرمان گرا و غيرواقع بينى كه بر اساس احساسات ايمان مى آورند; گروهى كه امواج اجتماعى و يا منافع مادى آنان را به دين مى كشاند; و بالاخره افراد فرصت طلبى كه در انتظار كسب موقعيت هاى اجتماعى اند.

به طور معمول با مرگ يا غيبت آن پيامبر و فروكش كردن شور و هيجان اوليه، گروه فرصت طلب براى نيل به اهداف خود به فعاليت مى پردازد و چه بسا از تفسير و تأويل ـ و در صورت امكان ـ از تغيير الفاظ سخنان مكتوب يا كتاب آن پيامبر، در جهت اهداف خود بهره مى جويند.

از سوى ديگر، اديان الهى به بيان حوادث آينده در قالب پيش گويى ها و بشارات پرداخته اند كه بسيارى از آنها به زبان رمز و همراه با ذكر قراين و شواهد خاص بوده و طبيعى است كه آرمان گرايان احساساتى اكثر بشارات را به زمان هاى نزديك تعبير كرده، به شوق وقوع آنها لحظه شمارى مى كنند كه با گذشت زمان و عدم تحقّق پيش گويى ها، آنان با بحران عقيدتى مواجه مى گردند و زمينه ى تفسير و تأويل متون ايجاد مى شود.

برخى از پيروان اديان نيز در برخورد با افكار و انديشه هاى رايج، به قصد حمايت از دين و جلب توجه ديگران، ترجيح مى دهند آموزه هاى دينى را به گونه اى تفسير نمايند كه بر اساس آن، مقبوليت دين تضمين گردد. در اعتقاد آنان جذب پيروان بيشتر بر حفظ تعاليم و اصول مكتب رجحان دارد.[69]

و بالاخره نقش نيروهاى خارجى و قواى حاكم را در ايجاد جريان انحرافى در اديان نبايد دست كم گرفت. آن گاه كه مقابله ى مستقيم با دين داران و اِعمال روش هاى خشونت آميز به نتايج معكوس منجر شود، نفوذ در سازمان و تشكيلات دينى و استفاده ى ابزارى از دين، در دستور كار قرار مى گيرد. يك حكومت مى تواند با استفاده از پيشتوانه ى مذهب استحكام و اعتبار و مشروعيت بالاترى كسب كند.[70]

بقاى يك دين بر قائمه هاى اصولى اوليه، با توجه به خطرهاى متعددى كه آن را تهديد مى كند و وجود انگيزه هاى تغيير از تعاليم اساسى نخستين كه بخشى از آن ذكر شد، بسيار مشكل به نظر مى رسد.[71]

پاورقى:‌


[1]. ر.ك: انجيل برنابا، فصل 221 و 222.
[2]. ر.ك: همان، فصل 218.
[3]. ر.ك: همان، فصل 2.
[4]. ر.ك: همان، فصل 19، 47، 53، 212 و...
[5]. ر.ك: همان، فصل 96.
[6]. ر.ك: همان، فصل 72.
[7]. ر.ك: همان، فصل 142 و 208.
[8]. ر.ك: همان، فصل 137.
[9]. ر.ك: همان، فصل 54، 55، 56 و 137.
[10]. ر.ك: همان، فصل 43 و 44.
[11]. ر.ك: همان، فصل 44.
[12]. ر.ك: همان، فصل 29، 32، 38 و 124.
[13]. ر.ك: همان، فصل 161.
[14]. ر.ك: همان، فصل 178.
[15]. ر.ك: همان، فصل 163 و 164.
[16]. ر.ك: همان، فصل 173.
[17]. ر.ك: همان، فصل 105 و 106.
[18]. ر.ك: همان، فصل 17 و 271.
[19]. و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 74.
[20]. Laodicea
[21]. حسين توفيقى، سير تاريخى انجيل برنابا، ص 16; و كرى ولف، درباره ى مفهوم انجيل ها، ترجمه ى محمد قاضى، ص 93.
[22]. Gelasius I، از سال 492 ـ 496 م منصب پاپى داشته است.
[23]. دايرة المعارف (Encyclopedia American) چاپ 1962 م، كلمه ى «برنابا»; هم چنين ر.ك: دايرة المعارف (Encyclopedia Britanica) ج 2، ص 179 ـ 180، ماده ى: (Apocriphal Literature). مطلب مذكور در چاپ هاى اخير اين دايرة المعارف حذف شده است. (حسين توفيقى، سير تاريخى انجيل برنابا، ص 19).
[24]. Phothius، از سال 858 ـ 886 م مقام اسقفى استانبول را به عهده داشت. مدتى از كليساى كاتوليك جدا شد و در سال 891 در تبعيدگاه خود درگذشت (مقدمه ى جرج سيل بر ترجمه ى قرآن مجيد، ص 10).
[25]. Apocripha
[26]. پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 363.
[27]. همان.
[28]. مقدمه ى خليل سعادة، بر انجيل برنابا، ص 20 ـ 21.
[29]. پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 364.
[30]. ر.ك: مقدمه ى انجيل برنابا، ص 24.
[31]. ر.ك: مقدمه ى سيد محمود طالقانى و مقدمه ى رشيد رضا و مقدمه ى جمشيد غلامى نژاد و مقدمه ى سردار كابلى بر ترجمه ى انجيل برنابا.
[32]. مانند معجزه ى تبديل آب به شراب (فصل 15). عدم انطباق داستان حضرت آدم و سجده ى شيطان بر او (مقايسه كنيد: فصول 35، 39، 40، 41 و 42 انجيل برنابا را با آيه ى 29 سوره ى حجرا ئ و آيات سوره ى بقره و داستان حضرت ابراهيم; و نيز فصول 20 ـ 29 انجيل برنابا را با آيات سوره ى انعام، ابراهيم، انبيا و مريم; و داستان تولد حضرت عيسى(عليه السلام) و تكلّم وى در گاهواره و اعتراف به بندگى خداوند (سوره ى مريم، آيات 30 ـ 33) را با فصل 89 برنابا و... .
[33]. ايضاح التعليم المسيحى، ص 160; به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 48.
[34]. انجيل متى، 15: 5.
[35]. انجيل متى، 17: 20.
[36]. انجيل لوقا، 24: 25 و 17: 5.
[37]. اعمال رسولان، 2: 1.
[38]. توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، ص 62.
[39]. انجيل متى، 10: 5.
[40]. انجيل متى، 28: 19، انجيل مرقس، 16: 15.
[41]. سوره ى مائده، آيه ى 111.
[42]. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 204، ذيل آيه ى 52 سوره ى آل عمران.
[43]. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 86.
[44]. سوره ى آل عمران، آيه ى 52.
[45]. سوره ى يس، آيه ى 13 و 14.
[46]. انجيل متى، 4: 18.
[47]. انجيل يوحنّا، 21: 15 و انجيل لوقا، 24: 34.
[48]. انجيل لوقا، 22: 32.
[49]. انجيل متى، 16: 18 و 19.
[50]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 79، و مسيحيت، ص 51.
[51]. يوحنّا، 21: 15. كاربرد «بره» و «گوسفند» در فقرات ديگر انجيل هم به معناى «امت» آمده است. براى نمونه ر.ك: انجيل متى، 15: 24.
[52]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 50، و پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 79.
[53]. هر چند كه «پولس» ا زحواريون نيست، لكن به خاطر اهميت خاصى كه در تاريخ و الهيات مسيحى داشته و دارد، به او عنوان حوارىّ يا رسول داده اند (ر.ك: جان بى ناس، تاريخ اديان، ص 614)، چنان چه او خود را از بزرگترين رسولان كمتر نمى داند (روم قرنتيان 11: 5). براى تكميل بحث «حواريون» حتما بايد فعاليت ها، آرا و افكار وى را مورد بررسى قرار داد.
[54]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 680.
[55]. محمد ايلخانى، «پولس»، مجله ى ارغنون، ش 5 ـ 6، ص 393.
[56]. اعمال رسولان، 7: 57.
[57]. نام اصلى پولس، قبل از ايمان آوردن.
[58]. اعمال رسولان، باب نهم: 1 ـ 5. نكته ى قابل توجه در كتاب اعمال رسولان اين است كه نويسنده ى آن، انجيل لوقا، همان نويسنده ى انجيل سوم، فردى يهودى است كه به وسيله ى پولس ايمان آورد و شاگرد مخصوص او شد، و از آن جا كه با حواريون كمتر تماس داشت، مطالب خود را از پولس نقل مى كند. پس بايد توجه داشت كه مطالب كتاب در واقع حكم رساله هاى پولس را دارد. و عجيب اين كه در جاى ديگر اين كتاب درباره ى شاهدان عينى اين ماجرا عباراتى ضد و نقيض آمده است. در باب 22 آن آمده است: «و همراهان من نور را ديده، ترسان گشتند ولى آواز آن كس را كه با من سخن مى گفت نشنيدند». بنابراين اين ماجرا، هم از نظر سند و هم از نظر محتوا، از نگاه محققان چندان شفاف به نظر نمى رسد. ر.ك: عبدالرحيم اردستانى، مسيحيت، ص 55، و پسر خدا در عهدين، ص 77.
[59]. محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 92.
[60]. پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 700، تاريخ اعلام وى را بين سال هاى 64 ـ 68 ذكر كرده اند.
[61]. رساله ى پولس به غلاطيان، 2: 7 و 8.
[62]. اعمال رسولان، باب هاى دهم و يازدهم.
[63]. رساله ى پولس به غلاطيان، 1: 11 و 12.
[64]. ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 86 ـ 88 و نيز ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.
[65]. ر.ك: پولس الياس، يسوع المسيح، ص 17 و 18; ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 696 و 697، و نيز شبلى احمد، مقارنة الاديان، ص 126، به نقل از: پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 91.
[66]. تاريخ تمدن، ج 3، ص 693.
[67]. در پايان اولين سفر تبليغى پولس مسئله ى «ختان» به حادّترين مسئله ى تاريخ مسيحيت تبديل شده بود. حواريون آن را براى همه ى افراد لازم مى دانستند، ولى پولس آن را براى غير يهوديان لازم نمى دانست. اين عامل يكى از دلايل بروز اختلاف شديد بين پولس و پطرس گرديد تا حدى كه پولس، پطرس را به نفاق و دورويى متهم كرد. ر.ك: تاريخ تمدن، ج 3، ص 677; و رساله ى پولس به غلاطيان، 2: 11.
[68]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 614.
[69]. بسيارى از محققان، «پولس» را شخصيتى مى دانند كه براى جلب بيشتر يونانيان به مذهب جديد، تغييرات اساسى در آن ايجاد كرد تا مسيحيت براى يونانيان بت پرست، قابل فهم و پذيرش گردد.
[70]. چنانچه «كنستانتين» در قرن چهارم ميلادى با پذيرش مسيحيت ـ كه به گفته ى صاحب نظران احتمالاً يك مانور سياسى بوده است ـ علاوه بر اين كه از پشتيبانى مذهب سود بسيار برد، دستش براى ايجاد تغييرات در آموزه هاى مسيحى، و يا دست كم حمايت از يك جريان اعتقادى خاص، باز شد. شايد بتوان گفت آغاز انحراف در مسيحيت، از شورايى بود كه در حضور او و به رياست او تشكيل شد و طى آن الهيات عيسى خدايى و تثليث، در مسيحيت رسميت پيدا كرد و اسقفانى كه از امضاى قطع نامه ى شورا خوددارى كردند، به فرمان او تكفير و تبعيد شدند. ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 766، و پطرس بستانى، دايره المعارف، ج 1، ص 65.
[71]. جهت مطالعه ى بيشتر در زمينه ى انگيزه هاى تحريف ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد،ا ئمسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 1.