6. اعتدال در تعريف و تمجيد
معمولاً كسانى كه ريگى به كفش دارند در تعريف و
تمجيد كردنِ افراد، زياده روى مى كنند و تكلّف
خاصى دارند. اين در حالى است كه شايد در واقع نه
تنها علاقه اى به شخص مورد تعريف ندارند،بلكه ممكن
است تنفّر نيز داشته باشند، امّا فعلاً به عللى
صلاح و مصلحت را در اين مى بينند كه على رغم ميلِ
باطنى شان دست به چنين عملى بزنند و جالب اين است
كه بعضى از اين افراد در اين تعريف و تمجيد هيچ
حدّ و مرزى را نيز نمى شناسند و اى بسا كه هنگام
نياز، شخص مورد مدح را تا مرز پيامبرى و نعوذ
باللَّه خدايى، بالا ببرند و تمجيد و تعريف كنند،
چرا كه آنها به چيز ديگرى مى انديشند و همين نشان
مى دهد كه چنين افرادى گرفتار يك نوع مرض و غرضى
هستند كه بايد براى مداوا و درمان خود فكرى بكنند،
البته اگر بخواهند اصلاح شوند وگرنه كه هيچ. مولاى
متّقيان على(ع) مى فرمايد:
«الثَناءُ بأكثرَ منَ الاستحقاقِ مَلَقٌ، و
التقصيرُ عن الاستحقاق عِيٌّ و حسدٌ؛ (1)
تعريف بيش ازاستحقاق، چاپلوسى است (كه خود يك
نوع غرض و مرض است) و تعريف كم تر از استحقاق نيز
يا از روى درماندگى است يا به جهت حسد».
حضرت على(ع) به مردى كه در تعريف و تمجيد از
امام افراط مى كرد، ولى در دلش امام را متّهم مى
نمود و او را قبول نداشت، مى فرمايد:
«أنَا دونَ ما تقولُ، و فوقَ ما في نفسِكَ؛ (2)
من كم تر از آن هستم كه تو مى گويى و بالاتر از
آنم كه در دل تو مى گذرد».
7. اعتدال در دوستى و محبّت
در دوست داشتن ها و محبّت كردن ها ديده مى شود
كه گاهى افراد چنان به هم نزديك مى شوند كه جزئى
ترين اسرار خود يا ديگران را با هم درميان مى
گذارند، غافل از اين كه هر لحظه زندگى آدمى به يك
رنگ است و شرايط خاص خود را دارد و اى بسا كه ورق
برگردد و دوست صميمى ديروز، دشمن سرسخت امروزشود و
آن اسرار عالم رفاقت به حربه اى عليه وى تبديل شود
و البته اين نكته درباره دشمنى كردن ها نيز صادق
است. لذا در اين خصوص اميرالمؤمنين(ع) فرمايش دل
نشينى دارند:
«أحبِبْ حبيبَكَ هَوْناًما، عسى أن يكون
بغيضَكَ يوماًما، و أبغِضْ بغيضَكَ هوناًما، عسى
أن يكون حبيبك يوماًما؛ (3)
در دوستى جانب تعادل را رها مكن، چه بسا آن كسى
كه امروز او را دوست صميمى مى شناسى، روز ديگر
دشمنت شود و (همين طور) در دشمنى با كسى كه او را
دشمن خود مى دانى نيز تندروى مكن، كه ممكن است
روزى دوست تو شود- آن وقت است كه نسبت به اعمال
گذشته خود شرمنده خواهى شد».
و اين جهت حتّى نسبت به دوست داشتن اهل بيت
عصمت و طهارت(ع) نيز بايد رعايت شود كه از حدّ خود
خارج نشود، در همين باره پيامبر گرامى اسلام(ص) مى
فرمايد:
«لا ترفعوني فوقَ حقّي، فإنَّ اللَّه تعالى
اتخذَني عبداً قبل أنْ يتَّخذني نبيّاً؛ (4)
مرا از حقّ خودم (و حدّ و اندازه اى كه دارم)
بالاتر نبريد؛ (زيرا) خداوند تعالى مرا پيش از آن
كه پيامبر قرار دهد، بنده قرار داده است».
و اميرالمؤمنين(ع) نيز مى فرمايد:
«سَيَهْلِكُ فيّ صنفانِ: محِبٌّ مفرِطٌ يذهَب
به الحبُّ إلى غيرِ الحقِّ، و مبغِضٌ مفرِطٌ يذهبُ
به البُغضُ إلى غيرِ الحقِّ، و خَيرُ الناسِ فيَّ
حالاً النمطُ الأوسَطُ، فالزَمُوهُ؛ (5)
به زودى دو گروه در باره من هلاك مى
شوند:(اوّل) دوست دارى كه در دوست داشتن بيش از
حدّ، به باطل كشيده شود و(دوم) دشمنى كه بر اثر
دشمنى بيش از حدّ، قدم در غير راه حقّ بگذارد (به
صورتى كه جمعى مرا خدا بدانند و جمعى حتّى مسلمان
هم ندانند) و بهترين مردم در باره من گروه ميانه
رو هستند، پس از آنها جدا نشويد و ملازم و همراه
آنها باشيد».
مولود كعبه، على(ع) مجدداً در روايت ديگر مى
فرمايد:
«يهلكُ فيَّ رجلانِ: محبٌّ مفرِطٌ يُقَرِّظُني
بما ليس لي، و مبغضٌ يحملُهُ شنآني على أنْ
يَبهَتَني؛ (6)
در مورد من دو كس هستند كه هلاك مى شوند: يكى
دوست افراطى كه در ستايش من چيزهايى مى گويد كه در
خور من نيست و ديگرى دشمنى كه عداوتش با من، او را
وادار مى كند تا به من بهتان بزند».
به قدرى امام المتّقين، على(ع) از اين گونه
افراد افراطى دل خور و ناراحت مى شود كه از آنها
تبرّى مى جويد و مى فرمايد:
«اللهمَّ، إنّي بري ءٌ من الغلاةِ كبراءة عيسى
بن مريم مِن النصارى. اللهمَّ اخذُلْهم أبداً، و
لا تنصرْ منهم أحداً؛ (7)
بار خدايا، هم چنان كه عيسى بن مريم از نصارا
بيزارى جست، من نيز از افراط كنندگان در حقّ خود
بيزارم. بار خدايا، آنان را براى هميشه تنها و بى
ياور بگذار و هيچ كدام آنان را يارى مرسان».
اسماعيل بن عبدالعزيز در روايتى مى گويد كه
امام صادق(ع) به من فرمود:
«يا إسماعيلُ! ضعْ لي في المتوضَّأ ماءً، قال:
فقمت له، قال: فدخلَ، قال: فقلتِ في نفسي: أنَا
أقول فيه كذا وكذا و يدخل المتوضَّأَ يَتوضّأُ.
قال: فلم يلبث أن خرجَ فقالَ: يا إسماعيلُ لا ترفع
البناءَ فوق طاقتِهِ فينهدمْ، اجعلونا مخلوقِينَ و
قولُوا فينا ما شئتم فلَنْ تبلُغُوا؛ (8)
اى اسماعيل، در وضو خانه برايم مقدارى آب
بگذار. اسماعيل مى گويد: من برخاستم و مقدارى آب
براى ايشان گذاشتم. حضرت داخل شد، با خودم گفتم:
من درباره او چنين و چنان اعتقاد دارم (كه او چون
امام است، لذا همه حركاتش بايد خارق العاده باشد،
ولى) با اين حال او به وضو خانه مى رود و وضو مى
گيرد. اسماعيل مى گويد: طولى نكشيد كه حضرت بيرون
آمد و فرمود: اى اسماعيل، ساختمان را بيش از قدرت
تحمّلش بالا مبر كه خراب مى شود؛ ما را مخلوق
بدانيد، آن گاه هر چه خواستيد در باره ما بگوييد
كه كم گفته ايد و حقيقت مطلب را نرسانده ايد».
8. اعتدال در شوخى
در روند يك زندگى اجتماعى سالم، شوخى و مزاح
نيز جايگاه خود را دارد، چرا كه اميرالمؤمنين(ع)
فرمود:
«إنَّ هذِهِ القُلُوبَ تَمَلُّ كَما تَمَلُّ
الأبدانُ، فَابْتَغُوا لَها طَرَائِفَ الحِكَمِ؛
(9)
اين دل ها نيز همانند بدن ها خسته و افسرده مى
شوند. بنابراين، آنها را با لطيفه هاى حكمت آميز
خشنود كنيد و خستگى و ملامت آنها را برطرف سازيد».
زمانى درس وعلم و بحث قرآن كه باشد روح انسان
را كمالى زمانى شعر و تفريح و حكايت كه باشد روح
را دفع ملالى البته بايد موازين اين صفت نيز مانند
صفات پسنديده ديگر رعايت شود و يكى از موازين شوخى
كردن اين است كه از حدّ و حدود خود خارج نشود؛ به
اين معنا مزاح كردن تا وقتى خوب است كه به حقوق
ديگران تجاوز نشود و موجبات آزار و اذيّت ديگران
را فراهم نكند. بنابر اين، نبايد براى خوش حالى
عدّه اى، افراد ديگرى را آزار داد كه اگر اين جهات
در نظر گرفته نشود، همين صفت نيكو تبديل به صفتى
نكوهيده خواهد شد. نبايد انسان به حدّى در شوخى
زياده روى كند كه به تعبير روايت تبديل به حماقت
شود و مردم او را آدمى كم عقل و بى خرد بشمارند،
همان گونه كه اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:
«الإفراط في المزاحِ خُرق؛ (10)
زياده روى در شوخى نادانى و حماقت و كم عقلى
است».
از سويى ديگر نيز انسان نبايد به حدّى خشك و بى
روح باشد كه موجب انزجار و نفرت مردم شود. ما اگر
پيرو رسولان الهى هستيم، رويه و روش آنها در اين
خصوص نيز همانند امور ديگر، اعتدال بوده است.
درباره حالات رسول گرامى اسلام(ص) نقل شده است:
«إنَّه(ص) كان يمزحُ، و لا يقول إلّا حقّاً، و
لا يؤذي قلباً و لا يفرطُ فيهِ؛ (11)
پيامبر خدا(ص) مزاح و شوخى مى كرد و (در شوخى
كردن) نمى گفت مگر حقّ را و (با شوخى) دلِ كسى را
نمى آزرد و در آن افراط و زياده روى نمى كرد».
و در تاريخ، حكاياتى كه در اين جهت از حالات
رسول اللَّه(ص) و ائمه اطهار(ع) نقل شده، كم نيست.
9. اعتدال در خنده و گريه
از مسائلى كه در علم روان شناسى وجود آن مسلّم
شمرده شده است، لزوم خنده و گريه، هر دو با هم، در
زندگى فردى و اجتماعى است. خنده و گريه در موارد
خاص خود آثار مثبتى را بر روح و روان آدمى از خود
به جاى مى گذارد. اين طور نيست كه گفته شود انسان
هميشه بايد گريه كند يا هميشه بايد بخندد، مثلاً
فردى كه مصيبت ديده است و درونش را اندوه و غم
پركرده است صحيح نيست كه به او گفته شود «بخند،
چرا كه خنده بر هر درد بى درمان دواست». ممكن است
احياناً كسى را مجبور كنند كه در اين حالتِ
بُحرانى خود را خندان نشان دهد، امّا چون راه
درستى را براى حل مشكل خود انتخاب نكرده است، بعد
از مدّتى آن غم و غصّه به صورت بيمارى هاى مزمن
بروز مى كند و او را در زمانى كوتاه از پاى در
خواهد آورد. قطعاً درمان چنين شخصِ مصيبت ديده اى
اين چنين نيست، بلكه از جمله درمانِ چنين شخصى اين
است كه اين عقده دل را با گريه بگشايد.
البته مطلبى را كه بايد هميشه در نظر داشت اين
است كه انسان بايد از افراط و تفريط برحذر باشد و
ميانه روى در هر دو جهت را هم در خنده و هم در
گريه از ياد نبرد؛ چرا كه سيره اوليا بر اين جهت
بوده و هست رسول اللَّه(ص) در همين زمينه مى
فرمايد:
«مَن خالفَ سنَّتي فقد ضَلَّ و كان عملُهُ في
تبابٍ، أمّا إنّي... أضحكُ وأبكي، فمَن رغبَ عن
منهاجي و سُنَّتي فليس منِّي؛ (12)
هر كه با سنّت من مخالفت ورزد گمراه شده است و
عملش بر باد رفته است. بدانيد كه من... مى خندم و
گريه مى كنم، پس هر كس به روش و سنّت من پشت كند
از من نيست».
امام ثامن الحجج على بن موسى الرضا(ع) مى
فرمايد:
«كان عيسى(ع) يبكي و يضحك، و كان يحيى(ع) يبكي
و لا يضحك، و كان الذي يفعلُ عيسى(ع) أفضل؛ (13)
عيسى(ع) هم گريه مى كرد و هم مى خنديد و
يحيى(ع) گريه مى كرد، ولى هيچ گاه نمى خنديد و آن
(روشى) كه عيسى(ع) انجام مى داد بهتر بود».
10. اعتدال در شيوه راه رفتن
دين مبين اسلام در تمام زمينه ها برنامه دارد و
در مورد نحوه راه رفتن نيز پروردگار متعال مى
فرمايد:
«وَاقْصِدْ فِى مَشْيِكَ؛ (14)
در رفتارت ميانه روى را اختيار كن».
تفسير قمى(ره) در ذيل اين آيه شريفه «وَاقْصِدْ
فِى مَشْيِكَ» آورده است:
«أي لا تعجل؛ (15)
عجله نكن و ميانه رو باش».
و اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:
«ثلاثٌ فيهنَّ المروءةُ... و مشيُ القصدِ؛ (16)
سه صفت است كه در آنها جوانمردى و مردانگى قرار
دارد... (سومى از آنها) ميانه روى در نحوه راه
رفتن است - به قدرى آهسته نرود كه نشانه تكبّر يا
ضعف و مرض باشد و نه به اندازه اى سريع حركت كند
كه اين خود يكى از علايم سبكى است».
11. اعتدال در امور دنيا
امام رضا(ع) مى فرمايد:
«اجعلوا لأنفسكم حظّاً من الدنيا بإعطائها ما
تشتهي من الحلالِ و ما لم يثلمِ المروةَ و لا سرفَ
فيهِ، و استعينوا بذلك على أُمورِ الدنيا؛ فإنَّه
نروي: ليس منّا من تركَ دنياه لدينِهِ و دينَهُ
لدنياه؛ (17)
براى نفس خودتان بهره اى از دنيا قرار دهيد، به
اين كه چيزهاى حلالى را كه مى خواهد در اختيارش
بگذاريد، البته تا هنگامى كه به مروّت ضررى نرساند
(از حدّ خود خارج نشود) و موجب زياده روى و افراط
نشود و در اين كار از امور دنيا كمك بجوييد. پس به
درستى كه من مى گويم: از ما نيست كسى كه دنياى
خودش را براى دينش و دين خود را براى دنيايش ترك
كند - دين را فداى دنياى خود و يا دنيا را فداى
دين خود كند».
اميرالمؤمنين(ع) در اين باره مى فرمايد:
«إنَّ المتّقينَ ذهَبُوا بعاجلِ الدنيا و آجل
الآخرةِ فَشارَكوا اَهْلَ الدُنيا فى دُنياهُم،
ولم يُشارِكُوا أهلَ الدنيا في آخرتِهم؛ سَكَنُوا
الدنيا بأفضل ما سُكِنَتْ، و أكلوها بأفضل ما
أُكِلَتْ؛ (18)
همانا پرهيزكارانى در دنيا هستند كه هم از نعمت
دنيا استفاده كرده اند و هم از نعمت آخرت؛ با اهل
دنيا در دنياى شان شركت جستند. در حالى كه اهل
دنيا در امر آخرت با آنها شركت نكردند، در دنيا در
بهترين مسكن ها نشسته اند و بهترين غذاها را خورده
اند و در عين حال به نعمت آخرت هم رسيده اند».
چنان كه اشاره شد آنچه مهمّ است اين است كه
انسان دل بسته دنيا نباشد، نه اين كه از نعمت هاى
خداوند استفاده نكند، به قول مولاى متّقيان،
اميرالمؤمنين(ع) كه به عاصم بن زياد مى فرمايد:
«أتَرى اللَّهَ أحلَّ لك الطيِّباتِ و هو
يَكرَهُ أن تأخذَها؟! أنتَ أهونُ على اللَّهِ من
ذلك؛ (19)
تو خيال مى كنى خداوند حكيم به ظاهر طيّبات را
بر تو حلال كرده، امّا در واقع دوست ندارد كه از
آنها استفاده كنى،تو در نزد خداوند بى ارزش تر از
آنى كه بدين گونه با تو رفتار كند».
ما بى مقدارتر از آن هستيم كه خداوند با ما به
اين صورت رفتار كند كه مثلاً -نعوذ باللّه-
همانندِ انسان ها از ما خجالت بكشد و يا ملاحظه
بكند و به ما بفرمايد شما از نعمت هاى طيّب و پاك
استفاده نكنيد، و يا مسائلى از اين قبيل؛ اين حرف
ها در كار نيست، نعمت هاى الهى واقعاً براى
استفاده و بهره بردن بندگان قرار داده شده است كه
به اين واسطه بتوانند به اهداف الهى برسند، البته
با رعايت موازين و رعايت تعادل در بهره ورى از
آنها و آنچه در اين زمينه از ما خواسته شده، اين
است كه مثل آدم زندگى كنيم و نسبت به واجبات و
محرّمات بى تفاوت نباشيم و از موازين الهى تجاوز و
تعدّى نكنيم و در نهايت به صورتى باشيم كه وقتى
زمان رحيل و كوچ فرارسيد با نفسى آرام و مطمئن
آماده رفتن باشيم.
اما آنچه كه در مذمّت از دنيا وارد شده است در
مورد دل بستگى افراد به دنياست كه مثل زالو به آن
چسبيده اند، به گونه اى كه حاضر به جدا شدن و دست
برداشتن از آن نيستند و حتّى براى حفظ يا به دست
آوردن آن حاضر هستند هر نوع عملى انجام دهند و از
هيچ قبيحى و يا جنايتى چشم نمى پوشند.
نكته قابل توجّه اين است كه وابستگى و دل بستگى
تنها به اموال زياد يا منصب هاى آن چنانى اختصاص
ندارد، بلكه انسان اگر به يك تسبيح بى ارزش و حتّى
پايين تر از آن هم وابسته و دل بسته شد، باز
سزاوار آن همه مذمّت خواهد بود و در اين جاست كه
مقدار كمش هم زياد است؛ از آن طرف اگر به گونه اى
باشد كه به اصطلاح ظرفيّت پيدا كند كه هر لحظه با
آغوشى باز آماده اجراى دستورات الهى باشد، آن هم
با رعايت موازين و اعتدال، در اين صورت اگر از
تمام نعمت هاى الهى هم بهره مند شود باز كم است و
نه تنها مورد مذمّت قرار نخواهد گرفت، بلكه بسيار
ممدوح و ستايش شده است؛ زيرا از اين نعمت استفاده
مى كند براى رسيدن به هدف والايى كه پروردگار حكيم
براى آن هدف، او را خلق كرده است. شيخ طوسى(ره) در
مصباح المتهجّد، درضمن ادعيه، نقل مى كند:
«اللهمَّ! إنّي أسألك خيرَ المعيشةِ، معيشةً
أقوى بها على جميعِ حاجاتي، و أتوسّلُ بها إليك في
حياة الدنيا و في آخرتي من غير أنْ تُتْرِفَني
فيها فأطغى، أَو تُقِتْرَها عليَ فأشقى، و أوسع
عليَّ من حلالِ رزقِكَ، و أفِضْ عليَّ من حيث شئت
من فضلك، و انشُرْ عليَّ مِنْ رحمتِكَ، و أنزِلْ
عليَّ من بركاتِكَ نعمةً منك سابغةً و عطاءً
غيرَممنونٍ، و لا تشغلني عن شكر نعمتِكَ علىَّ
بإكثارٍ منها تلهيني عجائبُ بهجَتِهِ وتَفْتِنُني؛
(20)
خداوندا (تا مرا زنده نگاه داشته اى و تا زمانى
كه مرگ من فرا نرسيده)، هميشه از تو بهترين معاش
را مى خواهم تا با آن بر انجام و رفع نيازمندى
هايم نيرو بگيرم و در پرتو آن معاش به تو برسم،
بدون اين كه مرا با مال و منال زياد گرفتار كنى كه
در نتيجه سر به طغيان بگذارم و يا آن چنان عرصه
زندگى و معيشى را بر من تنگ و سخت بگيرى و دستم را
خالى بگردانى كه شقى و بدبخت شوم...».
12. اعتدال در به دست آوردن نيازهاى زندگى
انسان اصولاً براى ادامه حيات و زندگى خود
ناگزير از برآورده كردن نيازهاى خود مى باشد و
دستور اسلام در رسيدن به حاجات خود، هم چنان رعايت
اصل تعادل است. از اين رو، حضرت على(ع) مى فرمايد:
«كفى بالمرء كيِّساً أنْ يقتصدَ في مآربِهِ، و
يجمل في مطالبِهِ؛ (21)
براى انسان زيرك همين كفايت مى كند كه در حاجت
هاى خود ميانه روى كند و در به دست آوردن مطالب
خود معتدل باشد».
بنابر اين، انسان نبايد براى رفع حوايج خود به
هر ننگ و خفّتى دست بزند، آن حضرت در اين باره نيز
مى فرمايد:
«لا تسألِ الحوائجَ غيرَ أهلها، و لا تسألْها
في غير حينها، و لا تسألْ ما لستَ مستحقّاً، فتكون
للحرمانِ مستوجِباً؛ (22)
حاجت هاى خودت را از نااهلان درخواست نكن و آن
حاجت ها را در غير از زمان خودش نخواه (تا زمانى
كه وقتش نرسيده، سؤال نكن) و از آن چيزى هم كه
مستحقّ آن نيستى سؤال مكن (كه اگر چنين كارى را
انجام بدهى) پس مستحقّ محروم شدن از آن خواهى شد».
13. اعتدال در معيشت
از امورى كه رعايت آن در بهتر شدن و بهتر زندگى
كردن نقش مؤثرى دارد رعايت اقتصاد نسبت به هزينه
هاى مصرفى روز مرّه است كه در آيين اسلام به آن
تأكيد و ترغيب فراوان شده است؛ رسول اللَّه(ص) در
همين زمينه مى فرمايد:
«مَنِ اقتصدَ في معيشتِهِ رزقَهُ اللَّهُ؛ (23)
كسى كه در زندگى معيشتى خود اعتدال را رعايت
كند، خداوند به او روزى خواهد داد».
پيامبر خدا(ص) در حديثى ديگر مى فرمايد:
«إذا أراد اللَّه بأهلِ بيتٍ خيراً فقّهَهم في
الدينِ، و وقّرَ صغيرُهم كبيرَهم، و رزقَهم الرفقَ
في معيشتِهم، و القصدَ في نفقاتِهم و بَصَّرَهُم
عيوبهم فيتوبوا منها، و إذا أراد بهم غيرَ ذلك
تركَهُم هَمَلاً؛ (24)
هر زمانى كه خداوند خوبى خانواده اى را بخواهد،
آنان را در دين فقيه مى كند، كوچك آنان، بزرگشان
را گرامى و محترم مى شمارد و در معيشتشان رفق و
مدارا و در هزينه هاى شان صرفه جويى و ميانه روى
را روزى شان مى گرداند و آنان را به عيب هاى شان
بينا و آگاه مى گرداند كه در نتيجه از آنها دست
بكشند و توبه كنند و اگر براى خانواده اى خوبى را
نخواهد آنان را به حال خود وامى گذارد».
امام باقر(ع) نيز مى فرمايد:
«مِن علامات المؤمن ثلاثٌ: حسنُ التقدير في
المعيشةِ و الصبرُ على النائبةِ و التفقُّهُ
الدينِ - و قال - ما خيرٌ في رجلٍ لا يقتصدُ في
معيشتِهِ ما يُصْلِحُ لا لدنياه و لالآخرته؛ (25)
از جمله نشانه هاى انسان مؤمن سه چيز است:
(اوّل) محاسبه دقيق در زندگى؛ (دوم) شكيبايى در
گرفتارى ها و مصايب؛ (سوم) احكام دين را يادگرفتن.
سپس در ادامه مى فرمايند: خيرى نيست در كسى كه
اقتصاد و ميانه روى نمى كند در زندگى خود در آن
چيزهايى كه نه براى دنياى او و نه براى آخرت او
صلاحيت (و سودى) ندارد».
و در روايت ديگرى امام حسنِ مجتبى(ع) مى
فرمايد:
«لمّا حضرت أبي الوفاةُ أقبلَ يوصي فقالَ: ...
و اقتصِدْ يا بُنيَّ في معيشتِكَ؛ (26)
چون هنگام وفات پدرم رسيد، رو كرد به من و شروع
به وصيت كردن نمود... و فرمود: پسر جانم، در
زندگانى خود راه اعتدال و ميانه روى را پيش گير».
ديلمىِ همدانى در فردوس الأخبار نقل مى كند:
«مِنْ فِقهِ الرجلِ رِفْقُهُ في المعيشةِ؛ (27)
از نشانه هاى فقه و فهم انسان آن است كه در
اِمرار معاش، ملايم و آرام باشد - و اقتصاد را
فراموش نكند».
از سويى ديگر، زندگى اى كه در آن ميانه روى و
اقتصاد رعايت نشود، زياد دوام نخواهد آورد و طولى
نخواهد كشيد كه از هم پاشيده خواهد شد.
اميرالمؤمنين، على(ع) در اين باره مى فرمايد:
«مَن لم يُحسِنِ الإقتصادَ أهلَكَهُ الإسرافُ؛
(28)
كسى كه (در زندگى خود) ميانه روى و اعتدال را
نيكو نگرداند اسراف و زياده روى او را هلاك و
نابود خواهد كرد».
خلاصه اين كه اسلام از سويى، بعد از توكّل به
خداوند در كلّيّه امور، انسان ها را به تلاش و
كوشش براى كسب درآمد و روزى حلال تشويق مى كند كه
امام صادق(ع) در اين جهت مى فرمايد:
«الكادُّ على عياله كالمجاهِدِ في سبيلِ
اللَّهِ؛ (29)
كسى كه براى امرار معاش و راحتى خانواده اش
تلاش و كوشش كند همانند كسى است كه در راه خداوند
مجاهده كند».
و از سويى ديگر، زياده روىِ در آن را عتاب و
سرزنش مى كند كه در اين راه بايد از حدّ و حدود
خود خارج نشد؛ اين گونه نباشد كه انسان ها براى
رفع احتياج و نياز خود حاضر باشند به هر وسيله اى
كه شده رفع نياز كنند، اگرچه به از بين رفتن عِرض
و آبرو و دين و هستى خود و يا ديگران.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، حكمت 347.
2. همان، حكمت 83.
3. همان، حكمت 268.
4. راوندى، نوادر، ص 16.
5. نهج البلاغه، خطبه 127.
6. بحار الانوار، ج 25، ص 285.
7. همان، ج 25، ص 284.
8. بحار الانوار، ج 25، ص 279.
9. نهج البلاغه، حكمت 91.
10. غررالحكم، حديث 1184.
11. بحار الانوار، ج 72، ص 235.
12. كافى، ج 2، ص 85.
13. قصص الانبياء، ص 273، ح 353.
14. لقمان (31) آيه 19.
15. تفسير القمى، ج 2، ص 165.
16. غرر الحكم، حديث 4660.
17. بحار الانوار، ج 71، ص 322.
18. نهج البلاغه، نامه 27.
19. نهج البلاغه، خطبه 209.
20. مصباح المتهجّد، ص 351.
21. غرر الحكم، حديث 7064.
22. شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 321، حديث 682.
23. كافى، ج 2، ص 122.
24. كنزالعمّال، حديث 28691.
25. تهذيب الاحكام، ج 7، ص 236.
26. بحار الانوار، ج 71، ص 214.
27. فردوس الاخبار، ج 4، ص 6.
28. غرر الحكم، حديث 8206.
29. وسائل الشيعه ، ج 12، ص 43.