زن و دفاع از دين
بخش قوه دافعه ، بخش مبسوطى است كه عصاره
آن در اين قسمت بيان مى شود.
قرآن كريم براى مساءله غضب و مبارزه عليه ستم ، مردانى را به عنوان
الگو ارائه داده است ، اما آنچه كه در جريان مبارزه با ستم فرعونى مطرح
مى شود، مبارزات زنان است .
قرآن كريم از سه زن كه موسى را از كشته شدن حفظ نموده و تربيت كردند به
عنوان نمونه ياد مى كند.
جريان پرورش موسى كليم ، به عهده اين سه زن بوده است : مادر موسى ،
خواهر موسى و زن فرعون و اين سه زن با وضع سياسى آن روز مبارزه كردند،
تا اين پرورش يافت . قرآن مى فرمايد:
و اوحينا الى ام موسى
(217)
از يكسو، وقتى مادر موسى عليه السلام فرزند را به دستور الهى به دريا
انداخت ، به خواهر موسى گفت : اين جعبه را تعقيب كن .
و قالت لاخته قصيه
(218)
از سوى ديگر همسر فرعون گفت :
لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا
(219)
نكشيد او را شايد سودى به ما رساند يا او را به فرزندى بگيريم .
و در مجموع اين سه زن ، زمينه رشد و تربيت موسى عليه السلام را فراهم
كردند، تا بساط فرعون برچيده شد.
لذا به خوبى روشن است كه ، به دنبال جعبه تا قصر فرعون رفتن كار آسانى
نيست . چه اين كه اگر مادرى به دخترش بگويد، اين جعبه را تعقيب كن و از
منتهاى مسير آن ، اطلاع به دست آور و اگر منتهاى مسيرش خانه فرعون بود،
برو و پيشنهاد دايه بده و بگو:
هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم و هم له
ناصحون
(220)
آيا راهنمايى كنم شما را به خانواده اى كه او را براى شما نگه دارند و
دلسوزش باشند؟
نيز، امر سهلى نمى باشد. آن روز كه هر زن شيرده را تعقيب مى كردند تا
بفهمند كه نوزاد او پسر بوده يا دختر - چون فقط زنى كه مادر مى شود شير
مى دهد، نه هر زنى - در چنين وضعيتى پيشنهاد و معرفى يك زن شيرده به
عنوان اجير يك امر عادى نيست بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن
با مرگ و اعدام است . علاوه بر اين كه مادر شدن مادر موسى عليه السلام
نيز مخفيانه بود و به هر حال فرعونيان از نوزاد و جنسيت آن سؤ ال مى
كردند، چون آنها مرتبا در تعقيب بودند، تا هر نوزاد پسرى را از بين
ببرند چنانچه مى فرمايد:
يذبح ابناء هم و يستحيى نساء هم
(221)
پسرانشان را مى كشت و دخترانشان را زنده نگه مى داشت .
پس اين ، يك امر عادى نبود كه خواهر موسى عليه السلام به عهده بگيرد و
آن هم كار كوچكى نبود كه مادر موسى دستور بدهد. آن پيشنهاد زن فرعون هم
يك پيشنهاد سهلى نبود و كسى كه با خون آشام ترين مردم عصر به سر مى
برد، دى اين مقطع حساس بگويد: لا تقتلوه عسى ان
ينفعنا او نتخذه ولدا اين پيشنهاد، شهامت و شجاعت اين زن را
جلوه گر مى سازد.
بنابر آنچه گذشت روشن كه در مقام غضب و شهوت
عفاف ، زنان ممتازترين كار را براى حفظ اديان ابراهيمى عهده دار
بودند و در بخش علم نيز، زنان در حد مردان جزو كلمات الهى بودند كه آدم
عليه السلام را نجات دادند.
بنابراين ، بخشى از قواى روحى وجود ندارد كه در آن بخش صرفا مردان
پيشتاز بوده و زنان سهمى نداشته باشند، ولكن اولا، بايد خون زن موقعيت
خويش را درك كند و ثانيا، ديگران به اين موقعيت حرمت بنهند و ثالثا،
امكانات را فراهم بكنند، آنگاه ارزيابى شود كه در ميدان آزمون ، چه
اندازه ، زن مى تواند موفق بشود و چه اندازه مرد مى تواند پيشرفت كند.
زنان الگو در قرآن (2) انبيا، الگوى انسان
بخش ديگر بحث كه در همين راستا است ، اين است كه ذات اقدس اله
رسول خود را به عنوان رحمت جهان شمول معرفى نموده مى فرمايد:
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين
(222) و ما ارسلناك الا كافة
للناس
(223)
للعالمين نذيرا
(224)
و آيات فراوان ديگرى نيز هست كه جهان شمول بودن دعوت نبى اكرم صلى الله
عليه و آله را تفهيم مى كند.
از سوى ديگر در سوره احزاب مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة
(225)
قطعا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما سرمشقى نيكوست .
وقتى مقدمه دوم در كنار مقدمه اول قرار داده شود، معلوم مى شود كه كلمه
لكم خطاب به مردان نيست ، بلكه خطاب به
مردم است و همانطورى كه قبلا بيان شد، فرهنگ قرآن فرهنگ محاوره است ، و
در محاوره وقتى مى گويند مردم ، منظور مردان در مقابل زنان نبوده ،
بلكه منظور توده ناس است . اگر طبق مقدمه اول ، رسول اكرم صلى الله
عليه و آله نذيرا للعالمين ، رحمة للعالمين ، كافة للناس است ، ديگر
صحيح نيست كه ما در مقدمه دوم بگوييم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
فقط الگوى مردان است ، بلكه بايد گفت او الگوى مردم است . همچنانكه ذات
اقدس اله ، ابراهيم خليل - عليه و على نبينا و آله افضل الصلوات - را
هم اسوه مردم دانسته و مى فرمايد:
ملة ابيكم ابراهيم
(226)
اين كلمه ابيكم خطاب به مردم است نه
مردان و در جايى ديگر مى فرمايد:
قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه
(227)
حقيقتا ابراهيم و همراهان او براى شما سرمشقى نيكو هستند.
يعنى شما مردم ، به ابراهيم و همراهان ابراهيم عليه السلام تاسى كنيد،
نه شما مردان . اين ضمير جمع مذكر سالم بر اساس فرهنگ محاوره ، خطاب به
مردم جامعه است ، نه مردان .
قرآن كريم در دو آيه از سوره ممتحنه ما را دعوت به تاسى از ابراهيم
خليل عليه السلام كرده ، يكى در همين آيه و ديگرى نيز در آيه :
لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة
(228)
اين نمونه ها نشان مى دهد كه انبيا الگوى مردمند نه مردان .
الگو از نظر قرآن
اگر انسانى وارسته شد الگوى ديگر انسانها است . اگر مرد است
الگوى مردم است نه مردان ، و اگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان .
اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده و چهار زن را به عنوان
زن نمونه دو نمونه خوب و دو نمونه بد ذكر مى كند.
زن ، چه بد و چه خوب نمونه زنان نيست ، زن نمونه است . فرق است بين اين
دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مى باشد يا زن نمونه است ؟
چه اين كه مرد اگر خوب شد، نمونه مردان نيست بلكه مرد نمونه است . قرآن
كريم مى فرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب
، نمونه زنان نيست ، بلكه زن نمونه است ، چه اين كه زن بد، نمونه زنان
بد نيست ، بلكه نمونه انسانهاى بد است .
زن لوط عليه السلام و زن
نوح عليه السلام
قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده
و مى فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة
لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من
الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين
(229)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح و لوط را مثل آورده كه هر دو در
نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند و كارى
از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، گفته شد با داخل شوندگان
داخل آتش شويد.
در اين جا خداوند نمى فرمايد ضرب الله مثلا
لللاتى كفرن و نمى فرمايد ضرب الله مثلا
للنساء الكافرات نمى گويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه
مى گويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله
مثلا للذين كفروا نه للنساء و نه
لللاتى كفرن بنابراين معلوم مى شود اين
للذين كفروا به معناى مردان كافر نيست
بلكه به معناى مردم تبهكار و بزهكار است . منظور از خيانت نيز در
اينجا، خيانت مكتبى ، اعتقادى و فرهنگى است ، و لذا ذات اقدس اله به ما
فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم
(230)
خيانت نكنيد به خدا و رسول و خيانت نكنيد به امانت هايتان .
به پيامبر خيانت كردن ، يعنى ، با دين او بدرفتارى كردن . به خدا خيانت
كردن ، يعنى به ايمان او بدرفتارى كردن . اين خيانت به خدا و پيامبر
است و در اينجا فرمود: زن لوط و زن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از
انبياى اولوالعزم است و ديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام ، خيانت
كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، و اينها نمونه مردم تبهكار و
بزهكارند.
بنابراين معلوم مى شود كه اگر سخن از الذين
و آمنوا و مانند آن است بنابر
فرهنگ محاوره ، منظور مردم هستند، نه مردان . و در همين آيه هم كه
فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگر
چه ادخلا همانطورى كه تثنيه مذكر است ،
تثنيه مؤ نث هم هست ، اما اين كه داخلين
را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان
جهنمى .
زن فرعون
قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مى
كند، زنان بافضيلتى كه ذات اقدس اله آنها را نمونه مردم مؤ من مى شمارد
و درباره آنها چنين مى فرمايد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ
قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من
القوم الظالمين
(231)
براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه
گفت پروردگارا پيش خود در بهشت براى من خانه اى بساز و مرا از فرعون و
كردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان .
تعبير قرآن در اين آيه اين نيست كه همسر فرعون نمونه زنان خوب است بلكه
زن خوب نمونه جامعه اسلامى است و جامعه برين از اين زن الگو مى گيرد،
نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند بلكه جامعه اسلامى بايد از
او درس بگيرد. ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمى فرمايد:
و ضرب الله مثلا لللاتى آمن امراة فرعون
يك چنين زنى در خانه اى زندگى مى كرد كه صاحب آن خانه ادعاى :
انا ربكم الاعلى
(232)
پروردگار بزرگتر شما منم .
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيرى
(233)
براى شما خدايى غير از خودم نمى شناسم .
در سر مى پروراند و ادعاى انحصار مى نمود. يك وقت ذات اقدس اله به صورت
حصر مى فرمايد:
سبح اسم ربك الاعلى
(234)
تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراين ، دو نفر به
عنوان اعلى نمى توانند يافت شوند، ولى فرعون داعيه انحصار داشت و اين
اعلى بودن را ادعا مى كرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبيت را داشت ، مدعى
توحيد ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه بعدها پيدا شد. او مى گفت :
نه تنها من خدايم ، بلكه من ، تنها خدا هستم . به جاى
لا اله الا الله شعار
لا اله الا انا را سر مى داد و در چنين
خانه اى بانويى نشاءت گرفت كه نمونه مردم متدين است .
قرآن فضائلى را براى اين بانو نمونه مردم خوب است به خاطر آن است كه در
نيايشش به ذات اقدس اله عرض مى كند: اذ قالت رب
ابن لى عندك بيتا فى الجنة .
اين زن در كنار خدا، بهشت را مى طلبد. ديگران بهشت را مى طلبند، و در
دعاهايشان از خداوند:
جنات تجرى من تحتها الانهار
(235)
بهشت هايى كه از زير آنها نهرها جارى است .
درخواست مى كنند، اما اين بانو اول خدا را مى خواهد و بعد در كنار خدا،
خانه طلب مى كند. نمى گويد رب ابن لى بيتا فى
الجنة و نمى گويد رب ابن لى بيتا عندك فى
الجنة بلكه مى گويد: رب ابن لى عندك بيتا
فى الجنة اول عندالله را ذكر مى كند بعد سخن از بهشت را به ميان
مى آورد. يعنى اگر سخن از:
الجار ثم الدار
(236)
اول همسايه بعد منزل خود.
است ، اين بانو هم مى گويد: الله ثم الجنة
البته جنتى كه عندالله باشد، با جنتى كه
تجرى من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در اين نيايش ششگانه يا دعاى شش خواسته اى دو درخواست به تولى بر مى
گردد يكى لقاء الله و ديگرى بهشت . يعنى يكى جنة
اللقاء و ديگرى جنات تجرى من تحتها
الانهار. و چهار خواسته ديگر هم به تبرى بر مى گردند:
1 - و نجنى من فرعون
2 - وعمله
3 - نجنى من القوم الظالمين
4 - و اعمالهم كه محذوف است .
آنجا كه مى فرمايد نجنى من فرعون و علمه
خواسته او اين نيست كه : خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده . ممكن است
كسى بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسيد،
دست به ظلم بيالايد. اما اين بانو عرض مى كند: نه تنها مرا از فرعون
نجات بده بلكه مرا از كار او كه شرك است رهايى بخش . نه تنها از ستم او
نجات بده ، بلكه از ستمكارى هم مرا برهان و نجات بده از اين كه مظلوم
يا ظالم باشم . مرا نجات بده كه زير بار شرك او نروم و داعيه ربوبيت در
سر نپرورانم رب نجنى من فرعون و عمله .
سپس مى گويد و نجنى من القوم الظالمين
چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران
بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مى كند و نجنى
من القوم الظالمين و اعمالهم به
قرينه نجنى من فرعون و عمله حذف شده است
و حذف در اين گونه موارد جايز است .
بنابراين بانويى كه تا به اين حد عالى مى فهمد و در خواسته هايش تبرى و
تولى داشته و مسائل اجتماعى و فردى را از ذات اقدس اله مسالت مى كند،
آيا اين زن نمونه ، تنها نمونه زنان است ؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه
مردم جامعه است ؟
مقام ويژه مريم عليه
السلام
نمونه چهارمى را كه قرآن بيان مى كند حضرت مريم عليه السلام است
. بعد از اين كه فرمود و ضرب الله مثلا للذين
آمنوا امراة فرعون در آيه بعدى براى گراميداشت مقام خاص مريم
عليه السلام مى فرمايد:
و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه
من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين
(237)
و مريم دختر حضرت عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از
روح خود دميديم و سخنان پروردگار خود و كتابهاى او را تصديق كرد و از
عبادت پيشگان بود.
يعنى و ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم ابنت
عمران اين مريمى كه احصنت مريمى
كه فنفخنا فيه من روحنا اين مريم عليه
السلام صدقت بكلمات ربها و كتبها و كانت من
القانتين و چون مقام مريم عليه السلام بالاتر از مقام زن فرعون
بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر
خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. و مريم
ابنت عمران كه در اثر احصان ، صيانت ، عفت و در اثر دريافت آن
روح غيبى به جايى رسيد كه صدقت بكلمات ربها و
كتبه و كانت من القانتين گشت .
از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبى بر مى آيد كه نه مرد نمونه ،
نمونه مردان است و نه زن نمونه ، نمونه زنان . ممكن است كشاورز نمونه ،
نمونه كشاورزان ، صنعتگر نمونه ، نمونه صنعتگران ، خطاط نمونه ، نمونه
خطاطان باشد، ولى انسان نمونه ، نمونه همه انسانهاست و اختصاصى به زن
يا مرد ندارد.
البته در ارزيابى مقام و كمالات مريم عليه السلام نقش مادر آن بانو را
نبايد فراموش كرد. گرچه مريم - سلام الله عليها - را زكريا تربيت نمود
ليكن اين امر در مرحله نهايى بود نه در پيدايش ابتدايى ، مادر اين بانو
لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد و آن خضوع را داشت كه فرزندش را
به معبد حق اهدا كند، و اين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت ، براى
آن بود كه مى دانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد
بود.
خدا به عده زيادى از مردان فضيلت داد و مى دانست كه از عهده آن
برنيامده و سرانجام رسوا خواهند شد و اعطاى فضيلت به آنها فقط از باب :
معذرة الى ربكم
(238)
و اتمام حجت بود لذا به آنها فضيلت داد، ولى سمت و ماءموريت نداد. چون
كسى كه در كار او كشف خلاف است ، اگر ماءموريت و سمتى پيدا كند به
مبانى دين صدمه مى زند. خداوند به بلعم با عور فضيلت داد ولى سمت نداد،
به سامرى فضيلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم
درونيش اثر فرشته ها را ديد و گفت :
بصرت بما لم يبصروا به
(239)
من ديدم چيزى را كه توده ناظران نديدند، ولى به جاى اين كه از آن اثر
فيض گرفته ، و راه موسى و هارون عليه السلام را ادامه بدهد، و شاگردى
آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم با عور نيز، كسى بود كه طبق
يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها
(240)
خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم و از آن دور شد
براى آنان بخوان .
ما يك قشر روشنى ، يك لباس فاخرى بر پيكر او پوشانديم اما و از اين
پوست در آمد.
اينها نمونه هاى قرآنى است مبنى بر اين كه خدا مى داند كه به چه كسى
سمت بدهد، لذا فضيلت را مى دهد تا معلوم شود، كه عده اى عمدا فضيلت را
به رذيلت تبديل مى كنند. چون ذات اقدس اله از درون و برون همگان با خبر
است ، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمى دهد.
الله اعلم حيث يجعل رسالته
(241)
ذات اقدس اله مى داند كه به چه كسى ماءموريت بدهد. او نظير بشرهاى عادى
نيست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود،و بگويد: من كه درون بين
نبودم . خداوند سمت خلافت ، رسالت ، نبوت ، امامت و رهبرى را به كسى كه
از درون آنها مستحضر است و درونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه
ذات اقدس اله مى داند، با حسن اختيارشان پايدار و پايبند هستند، اينها
را مى پذيرد و مريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش
كودكى بيش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلت بدهد او در حفظش
پايدار و استوار است ، لذا در ابتداى زندگى ، مادرى همچون زن عمران ،
سرپرستى او را به عهده داشت و بعد وقتى مى خواهد به نذر خود عمل كند،
او را به معبد مى سپارد، و از آن به بعد است كه :
و كفلها زكريا
(242)
خدا زكريا را كفيل او قرار داد.
يعنى جعل الله سبحانه و تعالى الزكريا كفيلا لها
، كفل در اين جمله دو مفعول گرفته
است مكفل خدا است و خداى متعال مريم عليه
السلام را در تحت سرپرستى زكريا عليه السلام كفالت نمود
و كفلها زكريا نه
تكلفها زكريا زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى .
اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا
فرمود: اينها قرعه زدند، خيلى ها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستى
كنند:
و ما كنت لديهم اذ يختصمون
(243)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
و بنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد،
به خواست خدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم
(244)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت
كند.
خدا مى فرمايد: ما طورى كه برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفل شويم و
زكريا متكفل و مريم تحت كفالت باشد. و اين در مرحله بقاء است كه پرورش
و رشد اوست و گرنه در بدو پيدايش و تكونش ، و ظهور و هجرت او از رحم به
دامن ، در سايه تربيت آن بانو بود.
ارزيابى مقام مريم عليه
السلام از نظر مفسرين
آنچه را كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليه السلام
بازگو مى نمايد اين است كه : هر گاه حضرت زكريا عليه السلام وارد مى شد
روزى خاصى را در حضور حضرت مريم عليه السلام مى ديد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا
قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب
(245)
هر گاه كه زكريا در محراب بر او وارد مى شد نزد او نوعى خوراكى مى يافت
. گفت : اى مريم اين از كجا براى تو آمده است ؟ او گفت : اين از جانب
خداست ، كه خدا به هر كس بخواهد بى شمار روزى دهد.
و همچنين فرشتگان با مريم سخن مى گفتند و سخنان مريم راهم مى شنيدند
بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مى آميختند، هم مريم آنها را
مى ديد و هم آنها در مراى مريم قرار مى گرفتند. اينها تعبيرات بلندى
است كه قرآن درباره مريم عليه السلام دارد.
و نيز در تبيين مقام والاى مريم عليه السلام مى فرمايد:
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و
طهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى
مع الراكعين
(246)
و هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ، خداوند تو را برگزيده و پاك
ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است . اى مريم ، عبادت خدا كن و
سجده كن با ركوع كنندگان راكع باش .
يعنى فرشتگان فراوانى با اين بانو سخن گفته ، و او را از مقام اصطفايش
با خبر كردند كه تو صفوة الله ، مطهره و در ميان زنان عالم ممتازى ،
دائما به ياد حق باش ، سجود و ركوع را فراموش مكن و از اهل ركوع باش .
و نيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند:
اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمة
منه اسمه المسيح
(247)
و هنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را به كلمه اى از جانب
خود كه نامش مسيح ، عيسى بن مريم است مژده مى دهد.
اينها نمونه هايى از گفتگو و حضور فرشتگان در محضر مريم عليه السلام
است . در تبيين اين بخش از زندگى حضرت مريم عليه السلام گروهى از
معتزله نظير زمخشرى - در كشاف - راه تفريط پيموده و گمان كرده اند آن
بانو نمى تواند به اين مقام رسيده ، و از كرامت برخوردار شود، و سخنان
فرشته ها را بشنود، و بشارت صفوه بودن را
از فرشته ها دريافت كند، و مژده مادر پيغمبر شدن را از آنها تلقى
نمايد، لذا گفته اند اين همه فضائل كه نصيب مريم عليه السلام شده است
يا به عنوان معجزه زكريا عليه السلام و يا به عنوان پيش درآمد اعجاز
عيسى عليه السلام است ، كه اين را از نظر اصطلاح كلامى
ارهاص مى گويند - همانگونه كه قبل از
قيامت يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى دهد كه از آنها به عنوان
اشراط الساعة تعبير مى كنند، قبل از
ظهور، يا ميلاد يك پيامبر نيز، يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى دهد كه
اينها نشانه ظهور يك پيامبر الهى است و در كتابهاى كلامى از اين امور
خارق عادت به عنوان ارهاص تعبير شده است -.
گروهى ديگر نظير قرطبى - از مفسران معروف
اهل سنت - و همفكران او كه راه افراط رفته و معتقدند مريم عليه السلام
داراى سمت نبوت بوده است ، زيرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده و او
را از وحى با خبر كرده اند و از راه الهام ، مساءله صفوه و طهارت او را
به اعلام نموده و بشارت مادر پيغمبر شدن را به او اعطا كرده اند و...و
چون مريم عليه السلام وحى فرشته ها را تلقى كرده و فرشته ها بر او وارد
شده و گفتگوى آنها از رتبه مشافهه با مشاهده رسيده ، پس پيامبر است ،
زيرا گمان كرده اند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بياورند و او
فرشته ها را ببيند، پيامبر است .
اما علماى اماميه كه در طريق قسط و عدل سير مى كنند، بر اين اعتقادند
كه تمام اين مقامات و كرامتها مربوط به خود مريم عليه السلام است يعنى
وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف ، و نبايد اينها را به حساب اعجاز
زكريا عليه السلام گذاشت ، و از طرف ديگر، مريم عليه السلام به مقام
رسالت و نبوت تشريعى نرسيده است . اين دو مطلب را مفسران گرانقدر
اماميه ، به استناد ظواهر قرآنى ، تبيين مى كنند.
اما مطلب اول كه همه اين كرامتها تعلق به خود مريم عليه السلام دارد،
به دليل ظواهر قرآن است كه فرشته ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان
هاتف غيب و سروش نهان ، بلكه براى او مشهود شدند. همچنانكه اين خطابها
و نداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مى فرمايد:
فتمثل لها بشرا سويا
(248)
پس چون بشرى هماهنگ بر او نمايان شد.
آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده و ماءمورم كه به تو فرزندى عطا كنم
.
قال انى رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا
(249)
ظاهر اين آيات آن است كه خود مريم عليه السلام به تنهايى اين مقامات را
دريافت كرد و اين مقام مريم عليه السلام بود كه باعث شد زكريا عليه
السلام از خداى سبحان فرزندى طلب نمايد:
هناك دعا زكريا ربه
(250)
اين چنين نبود كه معجزه زكريا در مريم ظهور كرده باشد بلكه كرامت هاى
مريم موجب آن شد كه زكريا از خدا يحيى را طلب كند و فرزند
رضيى از خداى سبحان مسالت نمايد.
علاوه بر اين كه سفارش به قنوت و دوام عبادت و خضوع مستمر، و سجود و
ركوع ، نشانه مقام خود مريم عليه السلام است و نيز اوصافى كه ذات اقدس
اله براى اين بانو ذكر مى كند، نشانه آن است كه شخصيت خود مريم موجب شد
تا فرشته ها را ببيند و با آنها سخن بگويد و سخنان آنها را بشنود. لذا
خداى سبحان از مريم به عنوان صديقه ياد مى كند و مى فرمايد:
و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين
(251)
يا اين كه مى فرمايد:
و امه صديقة
(252)
يعنى عيسى داراى مادرى بود كه سخنان غيب را تصديق مى كرد، او نه تنها
صادق بود بلكه از صديقين به شمار مى آمد. و اين صديق بودن او، و صحه
گذاشتن ذات اقدس اله بر اين موضوع ، نشانگر آن است كه همه اين فضائل از
آن خود اوست .
البته اين كه زمخشرى و همفكران او معتقدند اين كرامتها به خاطر زكريا و
يا به عنوان پيش درآمد معجزه حضرت مسيح بوده ، نه براى آن است كه زن
نمى تواند به اين مقام برسد، بلكه بر اساس تفكر ناصواب معتزله ، نه
تنها زن بلكه هيچ مردى هم نمى تواند به مقام كرامت بار يابد، و تنها
انبيا هستند كه مى توانند معجزه داشته باشند و غير از انبيا كسى نمى
تواند از كرامت برخوردار باشد خواه زن باشد يا مرد. و اين سخن در جاى
خود ابطال شده است ، زيرا كرامت غير از معجزه است . معجزه اختصاص به
انبيا دارد ولى كرامت براى همه اولياى الهى هست ، با اين توضيح كه ،
اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده و با تحدى آميخته باشد، اين را
معجزه مى گويند، وگرنه كرامت است .
كارى كه مسيلمه كذاب كرد خرق عادتى بود
به عنوان اهانت و كارى كه مؤ منين غير ولى دارند و گاهى دعاى آنها
مستجاب مى شود به عنوان اعانت است و براى اوليا بالاتر از اعانت ،
كرامت است و براى انبياء بالاتر از كرامت ، اعجاز است .
نظريه اى را هم كه افراطى ها نظير قرطبى و همفكران او پنداشته اند، بر
اساس يك قياس منطقى است كه حد وسط در آن قياس تكرار نشده و يا كليت
كبرى مخدوش است و چون قياس ، واجد شرايط انتاج منطقى نبوده ، از اين
نظر دچار مغالطه شده اند.
بيان مغالطه اين است كه : قرطبى در تفسيرش مى گويد بر مريم عليه السلام
حى نازل شد، فرشته ها بر او فرود آمده و با او سخن گفتند و اين گفتگو
نه تنها در حد مشافهه بود بلكه به حد مشاهده رسيد، و هر كس كه وحى بر
او نازل شود و سخنان فرشته ها را بشنود و از گفتار شفهى به شهودى برسد
پيغمبر است ، پس مريم عليه السلام پيغمبر است .
مقدمه اول اين قياس درست است ، يعنى مريم عليه السلام نه تنها به صورت
شفهى با فرشته ها سخن گفت بلكه مشهودا فرشته ها را ديد و براى او متمثل
شدند. اما مقدمه دوم يعنى كبراى قياس ، كه مى گويد هر كس فرشته را
ديد و وحى را تلقى كرد پيغمبر است ، كليت ندارد، زيرا پيامبر كسى است
كه نه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بينى و معارف رابطه دارد و سخنان
آنها را مى شنود و...، بلكه در مسائل تشريعى نيز ره آورد وحى را تلقى
مى كند. شريعت را از فرشته ها دريافت مى كند و مسووليت رهبرى جامعه را
به عهده مى گيرد و احكام مولوى را فرا گرفته و به مردم ابلاغ مى كند.
اقسام وحى و دفع مغالطه
گرچه پيغمبر كسى است كه وحى بر او نازل مى شود، اما اين گونه
نيست كه هر كس وحى دريافت كرد پيغمبر باشد چون وحى گاهى ، انبائى است و
گاهى تشريعى . چه اين كه نبوت گاهى نبوت انبائى است و گاه نبوت تشريعى
.
قرآن كريم مساءله نبوت تشريعى را كه به صورت رسالت بيان مى شود - چون
يك كار اجرايى است ، و حشر با مردم را همراه دارد و رهبرى جنگ و صلح و
دريافت مسائل مالى و توزيع اموال و تنظيم كار جامعه را به عهده دارد -
اين نوع نبوت را در اختيار مردها قرار داده و در سوره يوسف عليه السلام
و سوره نحل مى فرمايد:
ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسلوا
اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون
(253)
يعنى رسالت يك كار اجرايى است و ما قبل از تو اى پيامبر صلى الله عليه
و آله هيچ كسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده و فقط به مردها وظيفه
رسالت داديم .
پس رسالت ، به معناى رهبرى جامعه ، بيان حلال و حرام ، واجب و مستحب ،
مكروه و مباح و مانند آن ، نبوت خاصى است كه چون مقام اجرايى است به
عهده مردها گذاشته شده ، ولى نبوت انبائى بدين مفهوم است كه فردى از
طريق وحى مطلع شود كه در جهان چه مى گذرد، آينده جهان چيست ؟ و آينده
خودش را ببيند و از آينده ديگران نيز با خبر شود، و اين نوع از نبوت ،
به ولايت بر مى گردد، نه به نبوت تشريعى و رسالت اجرايى . اگر چه اين
نوع از نبوت ، پشتوانه هر گونه رسالت و نبوت تشريعى است ، اما اختصاص
به مردان ندارد بلكه زنان نيز مى توانند به اين مقام دست يابند.
اگر مراد قرطبى و همفكران او، اثبات نبوت انبائى براى مريم عليه السلام
است ، اين را همه عرفا، حكما و محققان اهل تفسير مى پذيرند، و اگر
منظور، نبوت تشريعى بوده كه مريم عليه السلام داراى رسالت بوده و وحى
تشريعى دريافت مى كرده اين مردود است زيرا نه از آيات مى توان اين را
استنباط كرد و نه روايات مشعر به آن هستند، بلكه بر خلاف آن ، دليل
اقامه شده و مى شود، مبنى بر اين كه نبوت تشريعى از آن مرد است نه از
آن زن .
صديقه بودن مريم عليه
السلام
قرآن كريم از مريم عليه السلام به عنوان صديقه ياد كرده است كه
اين مبالغه در تصديق است . بدين معنا كه نه تنها مصدقه ، صادق و صديق
است بلكه صديق است .
صديقين گروهى هستند كه با انبيا و صالحين و شهد همراه و هم قافله اند.
اينان قافله سالار كوى الهيند. افراد عادى چه زن و چه مرد در نماز و
نيايشها و عباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مى كنند:
اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم
راه منعم عليهم را به ما نشان بده ، يعنى
ما را به سوى راهى كه سالكان آن راه مورد انعام تو واقع شده اند هدايت
فرما. آنگاه خداوند در سوره نساء منعم عليهم را مشخص نموده و مى
فرمايد:
و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم
الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء والصالحين و حسن اولئك
رفيقا
(254)
كسى كه مطيع خدا و رسولش باشد او همسفر قافله اى است كه اهل آن عبارتند
از: نبيين ، صديقين ، شهدا و صالحين ، و بعد در ادامه مى فرمايد:
و حسن اولئك رفيقا اينها رفقاى خوب و
همسفران شايسته اى هستند چرا كه :
سل عن الرفيق قبل الطريق
(255)
قبل از انتخاب راه از همراهان بپرس .
اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، و اگر در مسير افراط و تفريط قرار
گيرد، او را تعديل كرده و اگر احساس خستگى كند تقويتش مى كنند، و اگر
احساس عجز كند به او قدرت مى بخشند. خداى سبحان مى فرمايد اگر شما
هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير و سلوك در
صراط مستقيم قرار مى دهم و صراط مستقيم را به شما نشان مى دهم و راهى
را كه آنان رفته اند به شما مى نمايانم ، شما را همسفر آنها نيز قرار
مى دهم .
گاهى خداوند مى گويد راه راست را به شما نشان مى دهم و زمانى براى
تشويق مى فرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفته اند به شما عطا
مى كنم و زمانى بالاتر از اين را نويد مى دهد و مى فرمايد: شما را با
همراهان و همسفران و قافله سالارانى چون انبيا و صديقين و شهدا و
صالحين همراه مى كنم .
يكى از صديقين مريم - سلام الله عليها - است . كه همراهى با او اختصاصى
به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه
همه نمازگزاران دعا مى كنند كه راه صديقين را به ما نشان بده كه مريم
هم جزو صديقين است . اين كه مردها در همه نمازها مى گويند خدايا راه
انبيا و صديقين را به ما بنمايان ، مرادشان صديقين منهاى مريم عليه
السلام نيست بلكه صديقينى است كه مريم نيز از آنهاست .
سر اين كه مريم - سلام الله عليها - صديقه است آن نيست كه اخبار عادى
را تصديق كرد و آنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديقى نمود. بلكه ،
او حقيقتى را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند و حقيقتى را صحه گذاشت
كه ديگران آن را مستعبد مى شمردند و روى همين استبعاد، زبان به تهمت وى
گشودند در حالى كه مريم عليه السلام براى قبول اين امر غير عادى ، آيت
و علامت نطلبيد.
شبهه برترى مريم عليه
السلام از زكريا عليه السلام
افراطيونى كه به نبوت مريم عليه السلام فتوا داده اند خواسته
اند بگويند كه مريم عليه السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا
وقتى زكريا - سلام الله عليه - دعا كرد و عرضه داشت :
رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء
(256)
پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن كه تو
شنونده دعايى .
او از خدا ذريه صالح طلب كرد ذريه يعنى فرزند، چه اين فرزند بلافصل
باشد چه مع الفصل ، چه يكى باشد چه بيش از يكى ، و چه مذكر باشد چه مؤ
نث ، همه اينها را ذريه مى گويند و يا وقتى عرضه داشت :
فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و
اجعله رب رضيا
(257)
پس از جانب خود ولى و جانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد و از
خاندان يعقوب ارث برد و او را پسنديده گردان .
آنگاه فرشته ها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به
نام يحيى عطا مى كند:
فنادته الملائكة و هو قائم يصلى فى المحراب ان
الله يبشرك بيحيى مصدقا
پس در حالى كه وى ايستاده در محراب دعا مى كرد، فرشتگان او را ندا داده
كه : خداوند تو را به ولادت يحيى مژه مى دهند.
كه اين يحيى :
مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من
الصالحين
(258)
تصديق كننده كلمة الله است و بزرگوار؛
خويشتندار و پيامبرى از صالحان است .
ولى زكريا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاى تصديق نشانه طلبيد و
عرض كرد:
رب اجعل لى آية
(259)
خدايا يك علامت و نشانه اى قرار بده كه من بفهم اين بشارت حق است يا نه
، يا بفهم اين بشارت چه وقت محقق مى شود. ولى مريم عليه السلام وقتى
بشارت را از فرشته ها شنيد مطمئن شد، و چون صديقه بود تصديق كرد و از
خداوند علامت و نشانه نخواست بنابراين ، نتيجه مى گيريم كه مقام مريم
بالاتر از زكرياست .
علت طلب آيت از سوى زكريا
عليه السلام
ولى اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد
- حضرت مريم - پيغمبرى را از مقام با عظمتش تنزل داد.
اما اين كه زكريا - سلام الله عليه - آيت طلب كرد، حق آن است كه سؤ ال
از روى شك نبود، بلكه براى بار يافتن به مقام طماءنينه بود. همچنانكه
ابراهيم - سلام الله عليه - اين راه را به انبياى ابراهيمى نشان داد و
فرمود:
رب ارنى كيف تحيى الموتى قال او لم تومت قال بلى
لكن ليطمئن قلبى
(260)
پروردگارا، بنمايان به من كه مرده ها را چگونه زنده مى كنى ، گفت : مگر
ايمان نياورده اى ؟ گفت : چرا ولى مى خواهم دلم قرار گيرد.
يعنى ، خدايا به من نشان بده كه : چگونه مرده ها را زنده مى كنى ؟
خداوند به او فرمود آيا باور ندارى ؟ حضرت ابراهيم گفت آرى ، وليكن
براى اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم ، و به جايى برسم كه
خودم مظهر هوالمحيى بشوم ، وگرنه به معاد
معتقدم و مى دانم كه تو مرده ها را زنده مى كنى ولى مى خواهم بفهمم
چگونه مرده ها را زنده مى كنى ، و البته اين هم نه به آن صورت كه تو
نشانم بدهى . بلكه مى خواهم مرا مظهر هوالمحيى
قرار بدهى كه به دست من مرده ها زنده بشوند و اين ، عالى ترين
مقامى است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است .
اين راه ابراهيمى را سر سلسله انبياى ابراهيمى - عليه الصلوة و السلام
- به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه
نشانه طلب كنيد تا به مقام طماءنينه بار يافته و نفس مطمئنه پيدا كنيد.
مراحل يقين
اگر كسى به وسيله برهان ، مساءله اى براى او حل شود، يك مرحله
طماءنينه را دارد، و گر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود،
خواهد ديد كه در جهان چه مى گذرد و مى نگرد كه چگونه خدا مرده ها را
زنده مى كند و اين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين
مرحله حق اليقين است يعنى انسان خود به جايى برسد كه
هوالمحيى را در خود مشاهده كند. چون
المحيى وصفى از اوصاف فعليه خدا است و
اوصاف فعليه ، خارج از ذات اقدس حقند - بر خلاف اوصاف ذات - و چيزى كه
در خارج از ذات است ممكن الوجود مى باشد و وقتى كه ممكن الوجود شد،
انسان مى تواند عين او بشود، لذا اگر چه منطقه ذات ، منطقه ممنوعه است
و قلمرو اوصاف ذاتى هم ، همچنين است و لكن اگر از اين دو مرحله ممنوعه
تنزل نموده و به مقام فعل برسيم وارد منطقة
الفراغ مى شويم كه در اين منطقه جا براى انسان سالك باز است و
مى تواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مرده ها را تصديق مى كند اين علم
اليقين است . گاهى هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مى برد و مشاهده
مى كند كه روح القدس چگونه به مسيح و مسيح گونه ها فيض مى رساند:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
|
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
|
واين عين اليقين است اما يك وقت خود انسان مظهر هوالمحيى است و مرده را
خود زنده مى كند مانند مسيح عليه السلام و در بسيارى از موارد مانند
عترت طاهره - عليهم الصلوة والسلام - كه اين انسان در مرحله سوم يعنى
منطقة الفراغ و در قلمرو اوصاف فعلى ، سالك مى شود و به مقام حق اليقين
مى رسد يعنى خود مظهر هو الخالق و هو المحيى مى گردد.
اين راه بلند را ابراهيم خليل - سلام الله عليه - به همه سالكان عموما
و به انبياى ابراهيمى - عليهم الصلوة والسلام - خصوصا نمايانده است .
زكريا - سلام الله عليه - نيز كه نشانه و علامت را طلب كرد براى آن بود
تا به مقام طماءنينه برسد و بداند كه دعايش چگونه محقق مى شود.
مقام طماءنينه و يقين نتيجه تهذيب نفس و تزكيه دل و جان است و اين راهى
است كه جامع بين زن و مرد است . نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با
ماوراى طبيعت ماءنوس ، و از اهل شهود گردد و در اين مسير همان گونه كه
مردها موفقند با فرشته ها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشته ها
تكلم كنند و بشارت آنان را دريافت كنند. و اين مساءله علاوه بر قرآن ،
در صحف انبياى پيشين عليه السلام نيز به طور كامل ارائه شده و يك
مساءله كلامى است و در اين جهت هيچ تفاوتى ميان شرايع الهى ، و هيچ
تمايزى بين كتاب هاى آسمانى نيست .
زنان الگو در قرآن (3)
همسر ابراهيم خليل عليه السلام
در استان ابراهيم خليل - سلام الله عليه - همان گونه كه خليل
الله با فرشته ها سخن مى گويد، و بشارت ملائكه را دريافت مى دارد همسر
او نيز با فرشته ها سخن گفته بشارت ملائكه را دريافت مى كند.
ذات اقدس اله در زمان كهولت و پيرى خليل الله ، به او بشارت فرزندى
آگاه داد. كه اين بشارت الهى ، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت
، ابلاغ شد، به همان صورت ، به همسر او نيز اعلام گرديد. يعنى اگر پدر
اسحاق بشارت دريافت كرد مادر اسحاق نيز بشارت ملائكه را دريافت نمود.
هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهيم ، بشارت فرزندى آگاه دادند، گفتند:
فبشرناه بغلام حليم
(261)
ابراهيم - سلام الله عليه - فرمود:
ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون
(262)
آيا به من نويد مى دهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است ؟ حضرت اين سخن
را به عنوان
استبعاد نفرمود. بلكه به
عنوان
استعجاب گفت . معناى استعجاب آن
است كه انسان به لحاظ تازه و شگفت انگيز بودن واقعه اى با ديد تعجب
بدان مى نگرد. در اين جا ابراهيم خليل عليه السلام عرض كرد: خدايا من
نه تنها پير شده ام بلكه ، پيرى به سراغ من آمده است . يعنى يك وقت
انسان پير مى شود و دوران شيخوخت را مى گذارند و مى گويد
قد بلغت من الكبر
(263) يعنى من ، به پيرى رسيدم . ولى زمانى از پيرى نيز
مى گذرد و به دوران فرتوتى پاى مى نهد كه در اين حال مى گويد
قد بلغنى الكبر
(264) يعنى پيرى ، به سراغ من آمده است ، پس چه بشارتى
به من مى دهيد؟ فرشته ها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين
(265)
يعنى اين تبشير ما با حق همراه است و گزاف نيست ، چون فرشتگان در صحبت
حق سخن مى گويند و در لباس حق حرف مى زنند. لذا حرف
باء در
بالحق
خواه به معناى مصاحبت باشد و خواه به معناى ملابست ، مفهومش اين
است كه گفتار ما در لباس حق ، يا در صحبت حقيقت است و ما گزاف نخواهيم
گفت و تو اى خليل الله نااميد مباش . آنگاه ابراهيم خليل عليه السلام
فرمود:
و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون
(266)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها نااميد نيستم ، بلكه اصولا ياس با
رسالت سازگار نيست ، و نه تنها با رسالت و نبوت سازگار نيست ، بلكه با
هدايت و رهبرى نيز سازش ندارد. بنابراين نه تنها هيچ پيامبرى نااميد
نخواهد بود بلكه هيچ مؤ من و مهتدى نيز نااميد نمى شود.
معناى نااميدى آن است كه انسان گمان كند به جايى رسيده است كه از خدا -
معاذ الله - ساخته نيست كه مشكل او را حق نمايد. اين ياس در حد كفر است
، و هيچ كس حق ندارد نااميد باشد.
اين خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشته ها به خليل حق عليه السلام ،
معادل همين برخوردار با همسر آن حضرت در سوره هود مطرح شده است . در
آنجا مى فرمايد:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء
اسحق يعقوب
(267)
يعنى هنگامى كه فرشته ها با خليل حق سخن مى گفتند همسر او نيز حضور
داشت و ايستاده بود و ضحكى داشت - براى
ضحك
در تفاسير دو بيان آمده است ، يا به معناى سرور و خوشحالى و يا
به معناى عادت ماهانه زنان است - پس مژده داديم او را به اسحاق و از پس
اسحاق ، يعقوب را. يعنى علاوه بر فرزند - اسحاق -، بشارت نوه - يعقوب -
هم ، به تو مى دهيم . سپس همسر خليل الرحمان عرض كرد:
قالت يا ويلتى اءاءلد و اءنا عجوز و هذا بعلى
شيخا ان هذا الشى ء عجيب ، قالوا تعجبين من امر الله رحمت الله و
بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد
(268)
يعنى آيا من مادر مى شوم در حالى كه خودم فرتوت و سالمند و كهنسالم ، و
همسرم نيز پيرمردى است فرتوت و كهنسال ؟! فرشتگان به او گفتند: آيا از
رحمت خدا و امر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمت خدا، و بركات وى ، بر
شما خاندان نبوت ، فراوان بوده و شما از اين بركات عينى ، بى شمار ديده
ايد!