مواردى از تساوى در بهره هاى مادى و
معنوى
گاهى ممكن است قرآن كريم حكم به تساوى كند، اما آن
موارد، از باب قضيه موجبه صادق به صدق موضوع و محلول ، و به ايجاب موضوع و محمول
است . مثل اين كه مى فرمايد: در مكه همگان سهيم هستند و كسى حق ندارد حرم را به خود
اختصاص دهد.
سواء العاكف فيه والباد
(111)
شهروند و باديه نشين در آن شهر برابر است .
اينجا واقعا عاكف يك قسم است و
بادى قسم ديگر.
آن كه اهل شهر است ، با آن كه اهل بدو و باديه است
متفاوت است ، در اينجا مى توان گفت سواء العاكف فيه و الباد
چون اين به جسم بر مى گردد چرا كه شهرنشينى يا باديه و بيابان نشينى به جان آدم بر
نمى گردد، تقسيم به قاره يا اقليم جغرافيايى يا خصوصيت هاى شهرى و يا روستايى مربوط
به تن آدمى است نه جان آدمى . جان آدمى نه شهرى است نه روستايى ، نه عرب است نه عجم
، نه فارس است نه ترك ، نه عبرى است و نه عربى ، زيرا از يك علامى آمده است كه آنجا
سخن از عبرى و و عربى ، يا فارسى و سريانى ، و يا رومى و تركى و مانند آن نيست ،
قهرا در جان نيز سخن از عاكف و بادى نيست اما تن انسان گاهى در شهر به سر مى برد و
گاهى در روستا زندگى مى كند، لذا در اين زمينه خداى سبحان مى فرمايند: كسى كه از
باديه و بيابان آمده است بهره اى از حرم دارد و كسى كه شهرنشين است ، و در خود مكه
بسر مى برد، آن هم بهره دارد سواء العاكف فيه والباد.
در بخش ديگرى باز حكم به تساوى فرموده و اين حكم به تساوى اگر مربوط به سمائى مادى
باشد، بدنها مساوى هم هستند و اگر مربوط به مسائل معنوى باشد، ارواح مساوى همند،
مثلا درباره روزى فرمود:
قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام
(112)
و مواد خوراكى آن را در چهار روز اندازه گيرى كرد.
و بعد فرمود:
سواء للسائلين
منظور از اين سؤ ال ، سؤ ال عملى و استعدادى است . هر كس استعداد كسب داشت و قدرت
بهره بردارى از منابع زمينى را داشت بدون امتياز مى تواند استفاده كند
سواء للسائلين .
درباره علوم معارف هم هر كسى سؤ ال كرد پاسخ را نيز گرفت . گرچه در اين آيه فرمود:
خداى سبحان روزهاى شما را مقدر كرده است . و قدر فيها
اقواتها فى اربعة ايام و در ذيل آيه اى كه مى فرمايد:
فلينظر الانسان الى طعامه
(113)
پس بنگرد انسان به خوراكى خودش .
طعام را بر دو مصداق تطبيق داده اند، يكى همين طعام مصطلح و ديگرى طعام روح است كه
مرحوم كلينى در ذيل همين آيه از امام صادق - سلام الله عليه - نقل كرده است كه
فرمود:
فلينظر الى علمه الذى ياخذه عمن ياخذه
(114)
پس بنگرد انسان به علمى كه مى آموزد تا از چه كسى فرا مى گيرد.
اما در سؤ ال هر دو قسم نيز تفاوتى بين طلب كننده ها نيست . يعنى طعام بدن را هر
كسى در هر شرايطى كه سؤ ال كرد، در برابر سؤ ال دريافت مى كند. طعام روح را هم هر
كسى در هر شرايطى سؤ ال كرد، دريافت مى كند. نه در مساءله تن تفاوتى بين طلب كننده
ها هست و نه در مساءله جان . جانها در طلب علوم و فضائل برابر و همسان هم اند،
بدنها هم در طلب روزى هاى ظاهرى همسان و همتاى هم اند.
شبهه تبعيت زن در ارزشها
گاهى ممكن است اينچنين برداشت شود كه قرآن به مذكرها بهاى بيشتر مى دهد، و
غلبه را از آن مذكرها مى داند و اگر زنى را به مقام فضيلتى مى ستايد آن را در زمره
مردها به شمار مى آورد نه اين كه براى زن حساب جدايى باز كند و شاهد بر اين مطلب آن
است كه در جريان مريم عليه السلام مى فرمايد:
صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين
(115)
كلمات پروردگارش را تصديق نمود و از عبادت پيشگان بود.
و نمى فرمايد و كانت من القانتات . زن در عين حال كه
كلمات الهى را باور دارد و به كتابهاى الهى ايمان دارد، و اهل قنوت و خضوع است با
وجود اين ، خداى سبحان به مردها استقلال مى دهد و مريم را در زمره مردها مى شمرد.
جواب اين توهم همان است كه ، فرهنگ محاوره غير از فرهنگ ادبيات كلاسى و كتابى است .
به همين جهت گرچه قرآن كريم در اين موارد و در سوره آل عمران ارزشها را با الفاظ
مذكر مى آورد و مى فرمايد:
الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين
بالاسحار
(116)
شكيبايان و راست گويان و عبادت پيشگان و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در
سحرگاهان .
و همه را به صورت مذكر بيان مى كند، اما در سوره احزاب مشخص مى كند كه در اين فضائل
، زن و مرد همتاى هم هستند و به هر دو مصنف استقلال مى دهد و مى فرمايد:
ان المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات و القانتين و
القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين و الخاشعات ...
(117)
مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤ من و مردان و زنان عبادت پيشه و مردان و
زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان فروتن و...
و بعد مى فرمايد:
والذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اعدالله لهم مغفرة و اجرا
عظيما
بطور كلى خدا بگونه اى بيان مى كند كه هم معنا را به ما بفهماند و هم بفهماند كه من
با فرهنگ محاوره سخن مى گويم نه با فرهنگ كلاسيك . با اين كه در متن آيه تصريح مى
كند و مى فرمايد:
ان المسليمن و المسلمات و المومنين والمومنات
اما در ذيل آيه نمى فرمايد: اعدالله لهم و لهن بلكه
مى فرمايد: اعد لهم ، يعنى شما ديگر به اين فكر
نباشيد كه هر جايى سخن از كم و
هم شد منظور مرد است بلكه طرز برداشت از قرآن را به ما نشان مى دهد.
بنابراين ، اگر درباره مريم عليه السلام مى فرمايد: صدقت
بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين نه براى آن است كه ما قانتات نداريم
، چون صريحا در سوره احزاب فرمود: والقانيتن و القانتات
بلكه براى حفظ فرهنگ محاوره است ، و نشانه اش آن است كه در طرف عكس هم اين
چنين است ، در طرف عكس هم باز بر اساس فرهنگ محاوره زن تبهكار را در زمره مردان
تبهكار مى شمارد و در سوره يوسف مى فرمايد:
و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين
(118)
استغفار كن از گناهت كه حقا تو از خطاكاران بوده اى .
نه من الخاطئات . اين نه براى آن است كه ما خاطئات
نداريم ، بلكه آن است كه بر اساس فرهنگ محاوره سخن مى گويد.
نتيجه كلام اين كه : اولا، خود قرآن بيان فرموده كه من با جان انسان ها سخن دارم و
جان نه مذكر است و نه مؤ نث .
و ثانيا: آنجا كه جاى ذكورت و انوثت است ، تن آدمى است و تن ، كارى با فضائل و
معارف ندارد.
و ثالثا: اگر قرينه اى خاص در كلام نباشد و قوانين ادبى ايجاب نكند، آيات قرآن و
كلام خداوند را بايد بر اساس فرهنگ محاوره اى بين الملل حمل نمود.
و رابعا: آنها كه داعيه تساوى زن و مرد را دارند، وقتى بخواهند از توده ناس -
مجموع زن و مرد - سخن بگويند آيا مى گويند: مردها و زنها قيام كردند، مردها و زنها
اعتراض دارند، مردها و زنها راى دادند؟ يا مى گويند: مردم قيام نمودند، مردم راى
دادند و...؟ اين فرهنگ محاوره و عرف بين الملل است . بنابراين نبايد گفت : قرآن
مذكر گرا است .
علت تصريح به ذكورت و انوثت در قرآن
مواردى كه قرآن كريم با صراحت نام زن و مرد را مى برد، علتش آن است كه مى
خواهد افكار اهلى و قبل از اسلام را تخطئه كند. آنها چون بين زن و مرد فرق مى
گذاشتند و عبادات و فضائل را براى مردها منحصر مى دانستند، لذا قرآن كريم با تحليل
عقلى مى فرمايد: آن كه بايد كامل شود روح است و روح نه مذكر است و نه مؤ نث .
به زن قبل از اسلام هيچ بهايى داده نمى شد، و هميشه به زن با چشم خشم مى نگريستند.
در محيط هايى هم كه صنعت پيشرفت نموده است زن هيچ بهايى ندارد جز براى ارضاى شهوت
مردان ، كه هر دو تحقير مقام والاى زن است . اما ذات اقدس اله در قرآن مى فرمايد:
من عهده دار تربيت دل و روح انسانها هستم ، و روح و دل انسانها نه مذكر است ، نه مؤ
نث ، لذا قرآن موضوع زن و مرد را نفى مى كند تا جايى براى بيان تساوى يا تفاوت بين
اين دو باقى نماند، اگر در سراسر قرآن كريم و همچنين در سراسر سخنان عترت طاهره
عليه السلام جستجو شود، موردى به چشم نمى خورد كه قرآن كمالى از كمالات معنوى را
مشروط به ذكورت بداند يا ممنوع به انوثت بشمارد.
بنابراين ، آيات قرآن كريم به چند بخش دسته بندى مى شوند:
بخش اول : آياتى هستند كه اختصاص به صنف مخصوصى ندارند، مانند: آياتى كه در آن سخن
از ناس يا انسان است ، و يا با لفظ من ذكر شده است .
بخش دوم : آياتى است كه سخن از مرد دارد، مانند آياتى كه در آن ضمير جمع مذكر سالم
به كار برده است . و آياتى كه از لفظ مردم استفاده
شده است ، و...، مثل اين كه مى فرمايد: يعلمكم ، يعلمهم ...
در اينجا بايد گفت كه اين گونه كاربرد بر اساس فرهنگ محاوره است وقتى مى خواهند سخن
بگويند، مى گويند مردم چنين مى گويند، مردم انتظار دارند، مردم در صحنه اند، مردم
راى مى دهند. اين مردم در مقابل زنان نيستند، بلكه
مردم يعنى توده ناس .
پس نبايد از نحوه تعبيرى كه در فرهنگ محاوره و ادب رايج است ، چنين برداشت كرد كه
قرآن فرهنگ مذكر گرايى دارد.
بخش سوم : آياتى است كه در آن به نام مرد و زن تصريح شده است و به صراحت مى گويد:
در اين جهت زن و مردى در كار نيست يا فرقى نمى كنند، نظير آنجا كه مى فرمايد:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة
(119)
در اين بخش نيز با توجه به اين كه قرآن براى تهذيب روح است و در هنگام عبادت و تقرب
، بدن زن و مرد در ارزش عبادت نقشى ندارد لذا تصريح به عدم تفاوت مى كند تا شبهه
تفاخر جاهلى را ريشه كن نمايد.
به همين خاطر است كه در خلقت بشر اوليه گاهى سخن از تراب است ، گاهى سخن از
حما مسنون و گاهى از صلصال
و گاهى طين و مانند آن . و گاهى مى فرمايد كه
، در پيدايش شما بشر ثانوى يك زن دخيل است و يك مرد،
تا به آنان بگويد كه شما به چه چيزى فخر مى كنيد؟ و اگر بخواهيد تفاخر كنيد، فخرتان
در بى فخرى است . تنها عامل فخر همان تقوا است كه با بى فخرى و بى تفاخرى همراه است
. اين آيه معروف سوره حجرات ، هم قسمت بدن را به عهده مى گيرد وهم قسمت روح را. اين
كه مى فرمايد يا ايهاالناس يعنى همان ناسى كه قرآن
براى هدايت او آمده است .
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر او انثى
(120)
يعنى ، شما اگر بخواهيد روى بدن فخر كنيد، هم مرد، از زن و مرد خلق شده است ، و هم
زن ، از زن و مرد به وجود آمده است ، نه خلقت بدن مرد، بالاتر از خلقت بدن زن است و
نه برعكس . چه اين كه اگر شخصى ، يا صنفى ، يا نژادى خواست با نژاد ديگر تفاخر كند،
به او هم گفته مى شود كه تك تك شما از زن و مرد هستيد.
نژاد و زبان هم عامل شناسايى و شناسنامه طبيعى است ، انسان كه نمى تواند هر جا مى
رود شناسنامه كشور خود را همراه داشته باشد، چهره ها، قيافه ها، زبانها و لهجه ها
شناسنامه طبيعى انسان است كه آن هم به بدن بر مى گردد، وگرنه روح نه شرقى است و نه
غربى ، نه عرب است و نه عجم و...
وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا
(121)
شما را شعبه ها و قبيله ها قرار داديم تا همديگر را بشناسيد.
شناسنامه هم كه هيچ عامل فخر نيست ، پس اگر كسى بخواهد تفاخر كند، جايى براى آن
نيست ، چرا كه همه از زن و مرد هستند، و شعوب و قبائل به بدن مربوط است ، و ارواح ،
حساب جدايى دارند.
الارواح جنود مجنده
(122)
جانها گروههاى به هم پيوسته اند.
روح يك وادى ديگرى دارد، كه در آنجا سخن از شناسنامه و مانند آن نيست . آنگاه اگر
كسى بخواهد بالاتر رود بايد بدون تفاخر و فخر فروشى بالاتر رود، چرا كه :
ان اكرمكم عندالله اتقاكم
(123)
شواهد قرآنى (1) منزه بودن فرشته ها
از ذكورت و انوثت
تذكر دو نكته در اينجا لازم است ، اولا: قرآن كريم كمالاتى را براى ملائكه
ذكر مى كند، و همان كمالات را براى انسانهاى عالم و آگاه يادآور مى شود - چه كمالات
علمى و چه كمالات علمى -.
و ثانيا: اگر ثابت شد كه فرشته ها جسم نيستند و منزه از ذكورت و انوثتند معلوم مى
شود وجه مشترك فرشتگان و انسان جامى آدمى است ، نه جسم آدمى و نه مجموع جسم و جان .
در تبيين و تاييد اين مساءله مى بينيم قرآن كريم در مقام كمال علمى فرشته ها را با
دانشمندان يكجا معرفى مى كند و مى فرمايد:
شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولو العلم قائما
بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم
(124)
خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان و
دانشوران نيز گواهى مى دهند كه : جز او، كه توانا و حكيم است ، خدايى نيست .
در اين آيه شهادت به وحدانيت حق را اول به خداى سبحان اسناد مى دهد، بعد از آن كه
جمله اول را به پايان مى رساند آنگاه فرشته ها و دانشمندان را يكجا ذكر مى كند، و
خداى سبحان به شهادت فرشته ها آنچنان بها داده كه شهادت آنها را بعد از شهادت خود
به وحدانيت خويش ، ياد كرده است . سپس دانشمندان را در كنار فرشته ها يادآور شده
است . از اينجا معلوم مى شود كه منظور از اين اولوالعلم ، مردان دانشمند نيستند، چه
اين كه ، مخصوص زنان دانشمند هم نيست . آن كه دانشمند است ، جان است ، و جان نه
مذكر است ، و نه مؤ نث . جان است كه مى تواند همتاى فرشته ها شاهد به وحدانيت حق
باشد، نه جسم و نه مجموع جسم و جان . و وجه اشتراك فرشته ها و دانشمندان همان مقام
تجرد روح است .
در مقام كمال عملى نيز در تاييد رسول اكرم - عليه
آلاف التحية والسلام - مى فرمايد: اگر ديگران حاضر به تاييد پيامبر نيستند، ذات
اقدس اله ولى و مولاى اوست :
فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين و الملائكة بعد
ذلك ظهير
(125)
در اين آيه چه روى صالح المؤ منين وقف بشود، و چه وقف نشود، يك معناى جامعى از اين
آيه استفاده مى شود، و آن اين است كه وجود مبارك پيامبر - عليه آلاف التحية و
الثناء - تحت ولايت ذات اقدس اله است و صالحين از مؤ منين اولياى او هستند، فرشتگان
نيز مظاهر و پشتيبان و پشتوانه اويند و اين ، يك عمل صالح است كه از يك مؤ من صالح
نشاءت مى گيرد.
در اين گونه از آيات ، گاهى قرآن كريم مؤ منين وارسته را قبل از فرشته ها نام مى
برد، و گاهى فرشته ها را قبل از علما ذكر مى كند. آنجا كه سخن از علم توحيد است
فرشته ها قبل از علما ذكر شده اند والملائكة و اولوالعلم
ولى آنجا كه گذشته از علم ، عمل صالح هم هست ، پشتوانه رسالت بودن نيز هست و
به عبارت ديگر گذشته از مقام علمى ، مقام عملى هم هست ، در آنجا فرشته ها بعد از مؤ
منين ذكر مى شوند چون اين گروه از مؤ منين در مقام عمل معلم ملائكه هستند، و معلم
مقامى برتر دارد، لذا متعلم در تلو معلم ياد مى شود، در اين گونه موارد يك جهت
جامعى بين فرشته ها و انسانهاى وارسته و ارزشمند است كه آن جهت جامع ، بين مؤ منين
صالح كه نمونه كاملش عترت طاهره عليهم السلام اند و فرشتگان ، همان روح مجرد است ،
نه روح به علاوه جسم و نه خصوص جسم . اينها دو نمونه بودند يكى در مورد
كمال علمى و ديگرى كمال عملى
كه فرشته ها و انسانها همتاى هم هستند.
گاهى قرآن كريم سخن از اناث بودن فرشتگان را مطرح مى كند اما اين به زبان ديگران
حرف زدن ، و با مبانى ديگران ، ديگران را محكوم كردن است . در سوره مباركه نساء مى
فرمايد: اين بت پرستها، زنها را مى پرستند.
ان يدعون من دونه الا اناثا و ان يدعون الا شيطانا مريدا
(126)
اين نه به آن معناست كه فرشته مؤ نث است ، اين كه مى فرمايد: اينها زنها را مى
پرستند، يعنى ، بت پرستان اولا، فرشتگان را اناث پنداشتند. ثانيا، آنها را به طور
مستقل واسطه در فيض دانستند. ثالثا، در اثر پندار استقلال به عبادت فرشتگان
پرداختند. رابعا، همه اينها دسيسه و وسوسه شيطان است . لذا دو حصر را در كنار هم
ياد كرده و مى فرمايد: ان يدعون من دونه الا اناثا و ان
يدعون الا شيطانا مريدا اين دو حصر نشان مى دهد كه در طول هم هستند نه در
عرض هم . چرا كه در عرض هم نمى شود دو حصر را پذيرفت . اول مى فرمايد: اينان فقط
زنان را عبادت مى كنند و مى خوانند. بعد مى فرمايد: اينها فقط شيطان را مى خوانند و
مى خواهند، يعنى توهم زن بودن فرشته ها مانند توهم شفيع بودن فرشته ها، و توهم
تاءثير پرستش فرشته ها، هر سه از شيطنت شيطان است و ان يدعون
الا شيطانا و اين شيطان هم مريد است ، يعنى متمرد و مارد مى باشد، و چون
متمرد عن الحق است لذا وسوسه هاى او هم باطل خواهد بود. پس اگر در قرآن كريم از
فرشتگان به عنوان اناث ياد شده است ، فورا در كنارش توهم وسوسه شيطان را بازگو مى
كند. در آيه ديگرى هم از فرشته ها به عنوان اناث ياد نموده است كه آن هم صورت فرضى
است آنجايى كه مى فرمايد:
الكم الذكر و له الانثى
آيا شما براى خود پسر مى پسنديد و براى خدا دختران را انتخاب مى كنيد؟
ام اتخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بالبنين
(127)
آيا خدا براى خود دختر انتخاب كرد و براى شما پسر؟ اين به آن معنا نيست كه فرشته ها
مونثند و شما مونث ها را به خدا داديد، و مذكرها را براى خود مى پسنديد. بلكه بر
اساس فرض و تسليم است . اگر مى فرمايد: الكم الذكر و له
الانثى اين صحه گذشتن روى انوثت فرشته ها نيست ، بلكه به عنوان فرض و تقدير
است چون در آيات فراوانى مؤ نث بودن فرشته ها را قرآن كريم صريحا ابطال كرده و مى
فرمايد:
ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون
(128)
آيا وقتى كه ما فرشته ها را مى آفريديم اينها شاهد بودند؟ و در جاى ديگر مى فرمايد:
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا اشهدوا خلقهم
ستكتب شهادتهم و يسالون
(129)
و فرشتگانى را كه خود بندگان رحمانند، مؤ نث پنداشتند، آيا در خلقت آنان حضور
داشتند؟ گواهى آنان نوشته مى شود و پرسيده خواهند شد.
آيا ما فرشته ها را مؤ نث آفريديم ؟ آيا آنها شاهد انوثت فرشته ها بودند؟ هر دو
مساءله را محكوم مى كند يعنى نه ما فرشته مؤ نث خلق كرديم ، و نه آنها شاهد آفرينش
فرشته بودند. ام خلقنا الملائكة اناثا اينها كسانى
اند كه جعلوا الملائكة الذين هم عبادالرحمن اناثا .
آنگاه قرآن مى فرمايد مؤ نث دانستن فرشته ها امرى پندارى است كه از انكار معاد و
ربوبيت نشاءت گرفته است .
ان الذين لا يومنون بالاخرة ليسمون الملائكه تسمية الانثى
(130)
آنها كه به معاد معتقد نيستند سخن از مؤ نث بودن فرشته ها به ميان مى آورند.
برخى از اوصاف علمى فرشتگان
از جمله اوصاف علمى فرشتگان اين است كه همانگونه كه فرشته ها شاهد وحدانيت
حقند، شاهد رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله نيز هستند. مى فرمايد:
لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه والملائكة يشهدون
(131)
يعنى ، خدا شاهد رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله است و فرشته ها نيز شاهد رسالت
رسول اكرم هستند. و همين صفت برتر - كه شهادت به رسالت خاتم رسل باشد - براى
انسانها نيز ثابت است . خداوند در پايان سوره رعد مى فرمايد:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و
بينكم و من عنده علم الكتاب
(132)
كافران مى گويند: تو پيامبر نيستى ، بگو خدا و كسى كه به علم كتاب آگاهى دارد شاهد
رسالت من است . اين جمله من عنده علم الكتاب بر
اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين - تطبيق شده است .
بنابراين ، انسان شهادت مى دهد به چيزى كه فرشتگان به او شهادت مى دهند، و تمام
مكلفين ، اعم از زن و مرد در تمام نمازها و اقامه ها و اذانهاى نماز، همانگونه كه
به وحدانيت حق سبحانه و تعالى شهادت مى دهند، به رسالت رسول اكرم - عليه آلاف
التحية و الثناء - نيز گواهى مى دهند. اين شهادت به رسالت - كه در مدخل نماز - به
نام اذان و اقامه و در متن نماز به نام
تشهد و در پايان نماز، به عنوان
تشهد پايانى مطرح است همان راه علمى فرشتگان است .
تولى و تبرى
از جمله اوصاف عملى فرشتگان تولى و تبرى است .
در ذيل آيه 4 سوره تحريم بخشى از تولى فرشتگان گذشت و بخشى از آن در اين قسمت مطرح
مى شود. خداى سبحان در هنگام درود فرستادن ، فرشتگان را به عنوان اهدا كنندگان
صلوات بر رسول اكرم معرفى مى كند و مى فرمايد:
ان الله و ملائكته يصلون على النبى
آنگاه مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما
(133)
خداى سبحان بر رسول مطهر صلوات مى فرستد، و فرشتگان نيز بر روان مطهر نبى اكرم صلى
الله عليه و آله صلوات مى فرستند و مؤ منين اعم از زن و مرد هم مكلف هستند به درود
فرستادن ، همانطورى كه در نماز و غير نماز بر آن حضرت صلوات مى فرستند.
بنابراين تصليه و تسليم كه كار فرشتگان است ، مورد امر انسانها هم هست . شهادت به
وحدانيت حق و رسالت فرشتگان يك كار علمى بود، و تصليه يك كار عملى ، و انسانها هم
در كار علمى و هم در كار عملى با فرشتگان سهيم هستند.
تبرى نيز در كنار تولى از فرائض دينى ما محسوب مى شود، همانطورى كه نماز و روزه
واجب است تولى اولياى حق و تبرى از اعداء حق ، بر همه مكلفين واجب است . همانطورى
كه فرشتگان تولى دارند، تبرى نيز دارند. در مورد تبرى فرشتگان قرآن كريم مى فرمايد:
ان الذين كفروا و ما تواوهم كفار اولئك عليهم لعنة الله و
ملائكة و الناس اجمعين
(134)
كسانى كه كافر شدند و مردند در حال كفر، لعنت خدا و فرشتگان و مردم ، همگى بر آنان
باد.
فرشتگان همانند ذات اقدس اله از كافران منزجرند و تبرى دارند و بر آنها لعنت مى
فرستند. مؤ منين و انسانها نيز همانند آنان از كافران منزجرند و بر آنها نفرين و
لعن مى فرستند. و كلمه ناس در آيه اختصاصى به مرد
ندارد، لعنت ناس بر كافران است ، همچنانكه لعنت فرشتگان بر كافران است .
كرامت فرشتگان
تعبير ديگرى كه قرآن كريم از فرشته ها دارد، اين است كه اينها عباد مكرم
هستند.
و قالوا اتخذ الرحمن و لدا سبحانه بل عباد مكرمون لا يسبقونه
بالقول و هم بامره يعملون
(135)
گفتند خداى رحمان فرزندى گزيده است ، منزه است او، بلكه فرشتگان بندگانى ارجمندند،
كه در گفتار بر او پيشى نگيرند و به فرمان او كار كنند.
همان تعبيرى كه در سوره فرقان براى بندگان صالح دارد، همان تعبير را در اين بخش از
قرآن براى فرشته دارد، در سوله فرقان از بندگان صالح به عنوان عبدالرحمن ياد مى
كند:
و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم
الجاهلون قالوا سلاما
(136)
بندگان خاص خدا اينچنين اند كه آرام در زمين زندگى مى كنند و اهل تكلف و تصنع
نيستند. اين كلمه عبادالرحمن بودن از برجسته ترين اوصافى است كه ذات اقدس اله براى
انسانهاى شريف انتخاب كرده است و همين لقب شريف را به فرشته ها مى دهد و مى فرمايد:
و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا
عبادالرحمن نه رجالند و نه اناث . فرشتگان عبادالرحمن هستند همانطورى كه ساير
انسانهاى وارسته عبدالرحمن اند.
لذا فرمود:
ان الذين لا يومنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ،
و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا
(137)
سخن آنهايى كه قائل به مؤ نث بودن فرشتگان هستند عالمانه نيست ، و روى پندار و گمان
است و در جهان بينى و مسائل اصولى ، مظنه سودى ندارد و به جاى علم نمى نشيند. ممكن
است در مسائل عملى و فرعى دليل حجيت مظنه ، مظنه را به جاى علم بنشاند، و مظنه كار
يقين را بكند ولى در جهان بينى و مسائل اصولى ، از مظنه كارى ساخته نيست .
خلاصه بحث
الف : ذات اقدس اله انسانها را به همان كرامت كه صفت فرشته ها است ستوده و
آنان را به همان كرامت دعوت فرموده است ، و اين نمودار آن است كه آنچه خدا در قرآن
راجع به ملائكه بيان نموده همانها را براى انسان هاى صالح نيز مقرر فرموده است -
خواه كمالات علمى باشد و خواه كمالات عملى -.
ب : ملائكه نه مذكر هستند و نه مؤ نث ، انسانى هم كه راهى راه ملائكه است ، نه مذكر
است و نه مؤ نث . زيرا انسانيت انسان به جان اوست و جان منزه از ذكورت و مبرى از
انوثت است .
ج : منشاء تو هم كسانى كه فرشته را مؤ نث مى دانند بى ايمانى است ، چون نه خداوند
فرشته را مؤ نث آفريده و نه آنها شاهد آفرينش فرشته ها بوده اند.
شواهد قرآنى (2) خلقت انسان
ذات اقدس اله مساءله انسان را به يك اصل كه روح اوست ، و به يك فرع كه تن
اوست ، تحليل مى كند و اين فرع را به طبيعت و ماده و طين و تراب اسناد مى دهد كه :
انى خالق بشرا من طين
(138)
و آن اصل را به خود اسناد مى دهد و مى فرمايد:
و نفخت فيه من روحى
(139)
و در سوره مؤ منون وقتى جريان جنين به پايان رسيده و كودك مراحل جنينى را طى مى كند
آنگاه مى فرمايد:
ثم انشاناه خلقا آخر
(140)
ما به او روح داديم ، يعنى روح وقتى مى آيد كه مساءله زن و مرد تمام شده باشد، يعنى
بعد از:
فكسونا العظام لحما
(141)
وقتى صورتگر، صورت سازى نمود و مساءله ذكورت و انوثت تمام شد، آنگاه
ثم انشاناه خلقا آخر كه آن خلق آخر ديگر ذكور و اناث
ندارد.
در آيه اى ديگر ارتباط ذكورت و انوثت را به طبيعت و ماده بر مى گرداند و مى فرمايد:
الم يك نطفة من منى يمنى ثم كان علقة فخلق فسوى ، فجعل منه
الزوجين الذكر و الانثى
(142)
آيا او نطفه از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟ سپس به صورت خون بسته در آمد و
خدا او را آفريد و پرداخت و از او دو زوج مرد و زن قرار داد.
اين آيه ناظر به آن است كه از پدر و مادر جز امناء كار ديگرى ساخته نيست ، آنچه به
نام خلقت است از آن ذات اقدس اله است .
در اين آيه مى فرمايد اگر مذكر و مؤ نثى هست به منى يمنى
بر مى گردد. نه به نفخت فيه من روحى كيفيت
صورت متفاوت است : از علقه به بعد تصوير ذكورت و انوثت طرح مى شود. بعد از آن كه
مساءله ذكور و اناث تمام شد، آنگاه نوبت به روح مى رسد و روح خواه بر اساس
الارواح جنود مجنده و نظر عده اى كه قائلند ارواح قبل
از ابدان است تفسير بشود، خواه بر اساس تفكر ديگران كه مى گويند: روح مجرد، همزمان
به كمال بدن حادث مى شود، و خواه روى مبناى سومى كه ديگران پذيرفته اند، در هر صورت
روح بعد از پيدايش ذكورت و انوثت است . يعنى بعد از اين كه بدن دوران مذكر و مؤ نث
را پشت سر گذاشت ، آنگاه روح پديد مى آيد.
چون ذات اقدس اله كار پدر و مادر را امناء مى داند و كار خود را خلقت ، لذا به كار
خود بها مى دهد و به آفرينش زن و مرد يكجا و يكنواخت سوگند ياد مى كند و به اين
خلقت حرمت مى نهد و مى فرمايد:
والليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى و ما خلق الذكر و الانثى
(143)
پس از آن كه سوگند به شب و سوگند به روز را در دو حالت گوناگون آنها ياد مى كند
سوگند به آفرينش زن و مرد را هم ياد مى كند. چون كلمه ما
در و ما خلق الذكر و الانثى مصدريه است ، بنابراين
خلقت ، مورد سوگند است ، نه مخلوق ، و خداوند به زن و مرد سوگند ياد نمى كند، بلكه
به خلقت زن و مرد كه فعل خودش هست ، سوگند مى خورد، و اگر هر دو محترم نبود، به
آفرينش هر دو سوگند ياد نمى كرد.
انسان و مقام خلافت
مطلب ديگرى كه در اين بحث مطرح است آن است كه بالاترين مقام انسانى مقام
خلافت يعنى خليفة الله بودن است . اگر انسان در خلافت به مقام والا رسيد، در كنار
آن مساءله ولايت ، رسالت ، نبوت و...نيز هست و اگر به مراحل وسطى يا نازله راه يافت
، همان وصول به مراتب ايمان است و ممكن است رسالت يا نبوت را به همراه نداشته باشد.
سؤ الى كه مطرح است اين است كه : آيا خلافت الهى مخصوص مرد است و ذكورت شرط است و
انوثت مانع ؟ يا اين كه خلافت مخصوص مرد نيست ولى مردها توانسته اند موفق به تحصيل
خلافت بشوند و زنان موفق نشده اند؟ و يا اين كه خلافت نه مشروط به ذكورت است و نه
ممنوع به انوثت ، آنهايى هم كه موفق شده اند خليفة الله بشوند، انسانيت آنها باعث
شده است نه مرد بودن ، مرد خليفه نشده ، بلكه آن كه خليفه خدا شده ، بدنى دارد كه
بدن مرد است .
توضيح مطلب آن است كه در قرآن كريم مى فرمايد:
انى جاعل فى الارض خليفة
(144)
من در زمين جانشينى قرار دهنده ام .
سپس فرشتگان عرض مى كنند:
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و
نقدس لك
(145)
آيا كسى را جانشين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى در زمين مى كند در صورتى كه ما
تسبيح و تقديس تو مى كنيم ؟
ذات اقدس اله از راه تعليم اسماء به آدم ، براى ملائكه روشن كرد كه او معلم شما و
خليفه من است . اين نكته هم در بحثهاى خلافت بيان شده كه آدم به عنوان
قضيه شخصى و شخص معين خليفة الله نيست ، بلكه مقام
آدميت است كه خليفة الله است . لذا همه انبيا، مخصوصا خاتمشان - عليه آلاف التحية و
الثناء - خليفة الله هستند. اين چنين نيست كه آدم خليفة الله باشد، با اين كه از
انبياى اولوالعزم نيست و انبياى ديگر مخصوصا انبياى اولوالعزم و بالاخص خاتمشان
عليه السلام خليفة الله نباشند، پس غرض شخص آدم نيست ، بلكه شخصيت انسانى اوست .
در خصوص اين مساءله كه خليفة الله ، مقام انسانيت است نه مرد بودن ، شاهد ديگرى هست
مبنى بر اين كه احراز مقام خلافت به خاطر تعليم اسماء است . قرآن مى فرمايد:
و علم آدم الاسماء كلها
(146)
و به آدم همه اسماء را آموزش داد.
همانطورى كه در بحثهاى قبل گذشت ، محور تعليم و تعلم جان آدمى است ، نه بدن و نه
مجموع جان و بدن . آن كه عالم مى شود روح است ، و روح نه مذكر است و نه مؤ نث .
بنابراين آن كه عالم به اسماء الهى است جان است نه تن ، و در نتيجه آن كه معلم
فرشته هاست ، جان آدمى است نه تن ، و ثمره بحث اين است كه خليفة الله ، جان آدمى
است نه تن ، و مسجود ملائكه نيز جان انسان است نه جسم او و نه مجموع جسم و جان .
مقام انسانيت ، مسجود ملائكه
فرشتگان ، در برابر جان آدمى خاضع هستند و شياطين هم دشمن جان آدمى هستند.
اين چنين نيست كه شيطان چون با آدم بد بود، با مردها بد باشد. او با آدميت بد بود و
با مردم دشمن است ، به همين جهت ذات اقدس اله به جامعه بشرى خطاب مى كند كه دشمن
آشكار شما شيطان است . بنابراين ، مسجود ملائكه و معلم فرشتگان ، عالم به اسماء
مقام انسانيت است ، و مقام انسانيت ، منزه از ذكورت و انوثت است . پس عالى ترين
مقام كه مقام خلافت است ، از آن انسانيت است و اختصاصى به زن يا مرد ندارد. مويد
اين بيان آيه مباركه سوره اعراف است كه مى فرمايد:
و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم
(147)
در حقيقت شما را خلق كرديم ، سپس به صورتگرى شما پرداختيم ، آنگاه به فرشتگان گفتيم
: براى آدم سجده كنيد.
به همه انسانها از صدر تا ساقه خطاب مى كند كه : ما شما را آفريديم ، تصوير كرديم
بعد به فرشته ها گفتيم در برابر آدم سجده كنند. يعنى ، عصاره شما انسانها كه مقام
انسانيت است ، آن را به عنوان آدم ياد كرديم و به فرشته ها گفتيم در برابر مقام
معلم خاضع باشيد. گرچه برخى ها بر اين باورند كه از اين آيه مى توان استفاده كرد كه
قبل از آدم انسانهايى بوده اند و آدم از نسل آنهاست ، ولى آيات سوره آل عمران و
مانند آن به خوبى روشن مى كند كه انسانها از نسل آدم - سلام الله عليه - هستند و
آدم از تراب است و اگر چه طبق برخى از نقلها قبل از
آدم انسانهاى فراوانى آمده اند، ولى رخت بر بستند و نسل فعلى بشر به آدم منتهى مى
شود كه فرمود:
ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن
فيكون
(148)
در واقع مثل عيسى نزد خدا مثل خلقت آدم است ، كه او را از خاك آفريد، سپس به او گفت
: باش ، پس مى باشد.
اگر آدم همچنان كه برخى مى پندارند، پدر و مادر مى داشت ديگر مشكل ترسايانى كه تن
به تثليت داده اند، حل نمى شد، خدا مى فرمايد: چرا درباره عيسى غلو مى كنيد او را
ابن الله مى دانيد و ثالث
ثلاثه درباره خدا قائليد؟ داستان عيسى مثل داستان آدم است ، اگر آدم فرزند
پدر و مادر بود، هرگز داستان عيسى شبيه داستان آدم و حوا نمى شد.
خلاصه آن كه ، عصاره انسانيت به صورت آدم ابوالبشر در آمده و اين عصاره خليفة الله
و مسجود و معلم ملائكه شده است . در هر انسانى از عصاره آدميت سهم بيشترى باشد، حظ
و افرى از خلافت و نصيب بيشترى از تعليم و سهم مهم ترى از مسجود بودن دارد. لذا
شياطين بيشتر به سراغ او مى روند مگر اين كه نااميد بشوند.
استفهام فرشتگان و اعتراض شيطان
وقتى ذات اقدس اله ، آفرينش خليفه را ارده نمود، هم فرشتگان و هم شيطان از
اين امر غفلت داشتند لذا هر دو از ذات اقدس اله سؤ ال نمودند، ليكن شايستگى فرشتگان
ايجاب مى كرد كه اين سؤ ال را به عنوان استفهام عرض كند، و شيطنت شيطان او را
واداشت كه همان سؤ ال را به عنوان اعتراض طرح كند. بنابراين هر دو سؤ ال كردند، ولى
يكى مستفهما و ديگرى متعنتا. اين كه در جوامع روائى در مورد آداب تعلم آمده است كه
:
سل تفقها و لا تسال تعنتا، فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم
و ان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنت
(149)
يعنى ، سؤ ال مفتاح علم است و بسيارى از فضائل بر سؤ ال مترتب است مشروط بر اين كه
سؤ ال براى فهم ، باشد نه به خاطر عناد. لذا وقتى ذات اقدس اله فرمود:
...انى جاعل فى الارض خليفة ...
(150)
من در زمين جانشينى قرار مى دهم .
فرشته ها عرض كردند: اگر تو خليفه طلب مى كنى ، شايد ما براى خلافت ، اولى از آدم
باشيم . سپس علت عدم شايستگى او براى خلافت را اين چنين بيان نمودند كه :
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء
(151)
آيا قرار مى دهى او جانشين را در زمين كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد.
و سر اولويت خود را نيز اين چنين تقرير نمودند:
و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك
(152)
در حالى كه ما با ستايش تو، تو را تسبيح و تقديس مى نماييم .
اين يكى جهت راجح بودن خلافت فرشتگان و آن ديگرى جهت مرجوح بودن خلافت انسان ، يكى
سلبى است و ديگرى اثباتى . اما فرشتگان همه اين احتجاجات را در سؤ ال اول خود، با
تسبيح آغاز كرده و عرض كردند: سبحانك ، يعنى تو منزه
از هر نقص و عيب ، و مبرى از هر نقد و اعتراض هستى و اين ما هستيم كه نمى دانيم ،
چه اين كه بعد از فهميدن نيز، باز تسبيح نموده و عرض كردند:
سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا
(153)
تو پاك و منزهى ، ما را دانشى نيست جز آنچه تو به ما آموختى .
اما اعتراض شيطان در هنگام امر به سجده اين چنين بود كه :
انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين
(154)
من بهتر از او انسان هستم خلق كردى مرا از آتش و خلق كردى او را از خاك .
من از او بهتر هستم . آنگاه ماده خلقت خود را، بهتر از ماده خلقت آدم ياد كرد و گفت
: مرا از نار آفريدى و او را از خاك خلق كردى .
سؤ ال شيطان چون آميخته با نقد و اعتراض بود، لذا قرآن كريم ، از شيطنت شيطان تحت
عنوان اباء استكبارى تعبير كرد و فرمود:
ابى و استكبر و كان من الكافرين
(155)
اقسام اباء و امتناع
اباء بر دو نوع است :
1 - اباء اشفاقى ، كه اين نوع از اباء مذموم نيست كسى كه عاجز از تحمل يك تكليف است
، آبى است ، ولى اباء او، اباء اشفاقى است و مذمتى ندارد نظير آنجا كه مى فرمايد:
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال فابين ان
يحملنها و اشفقن منها
(156)
ما امانت الهى بار تكليف بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، از برداشتن آن سر
باز زدند و هراسناك شدند از آن .
اينجا ذمى در كار نيست زيرا، چون قادر نبودند، اباء كردند.
2 - اباء استكبارى ، اباء وقتى استكبارى است كه قدرت بر فعل هست ولى در عين حال
عمدا سر باز مى زند، لذا تعبير قرآن ، از اباء شيطان ، با استكبار آميخته است
ابى و استكبر و كان من الكافرين .
از اينجا روشن مى شود كه محور نقد شيطان و محور سؤ ال ملائكه در بدن ديدن آنها است
، و الا نه فرشته جان آدمى را درك كرد، و نه شيطان از روح او با خبر بود. فرشته ،
جنبه مادر و بدن را ديد لذا سؤ ال كرد:
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء
و شيطان نيز تن را ديد و گفت : خلقنى من نار و خلقته من طين
.
آدم ، معلم اسماء
ذات اقدس اله ، در مقام پاسخ ، آنچنان پرده برداشت ، كه هم فرشتگان را آگاه
و عالم كرد و هم شيطان را تعليم داد. با اين فرق كه تعليم شيطان با طرد همراه شد و
تعليم فرشتگان با تقرب آميخته گشت . به فرشتگان فرمود:
انى اعلم ما لا تعلمون
(157)
من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
سپس امر را اين گونه بر ملائكه تبيين نمود و فرمود:
و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة
(158)
خداوند همه معانى و نامها را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود.
به فرشته فرمود: خليفه من مصداق من يفسد فيها و يسفك الدماء
نيست ، خليفه من كسى است كه از حقايق عالم با خبر است و متعلم اسماء است و آن كس كه
خونريز است ، بر اساس :
اثاقلتم الى الارض
(159)
آيا زمينگير مى شويد؟
و جريان بدن و تن ، خونريزى را امضا مى كند يا به فساد، تن در مى دهد. انسان از آن
جهت كه داراى جان آگاه هست ، خليفه من است . چه اين كه به شيطان فرمود آدم از آن
جهت مسجود نيست كه از طين خلق شده است ، و از خاك سر برآورده است ، بلكه از آن جهت
كه از افلاك مى گذرد مسجود است .
عدم شاءنيت ملائكه براى متعلم بودن
وقتى كه خداوند مساءله تعليم اسماء را طرح فرمود، انسان كامل را معلم
فرشتگان معرفى كرد و فرشتگان را شاگردان انسان قرار داد، نه شاگردان خدا، و اگر
فرشتگان شانيت آن را داشتند كه بدون واسطه از خدا، علم كسب كنند، در ذات اقدس اله
امساك و بخلى از پذيرش آنها نبود. پس معلوم مى شود فرشته شانيت آن را ندارد كه
شاگرد بلاواسطه خداوند باشد به دليل اين كه :
و ما منا الا له مقام معلوم
(160)
و هيچ يك از ما نيست مگر اين كه براى او مقام و مرتبه اى معين است .
و همچنين لياقت آن را ندارند كه عالم به حقايق همه اسماء شوند، بلكه آنها فقط در حد
گزارش ، از حقايق آنها با خبر مى شوند، و اگر غير از اين بود ذات اقدس اله به آدم
مى فرمود: يا آدم علمهم باسماء هولاء و از اين كه به
آدم نفرمود: معلم اينها باش بلكه فرمود:
انبئهم باسمائهم
(161)
يعنى ، گزارش اسماء را به اينها بده ، نه تعليم اسماء را معلوم مى شود كه اولا:
فرشته ، درون آن است كه شاگرد بلاواسطه خداوند قرار بگيرد و ثانيا: دون آن است كه
متعلم حقايق همه اسماء باشد، بلكه او صرفا بايد مستمع باشد و فقط گزارش را بشنود،
نه حقيقت را.
ذات اقدس اله وقتى از اين صحنه ، سخن مى گويد، هم به فرشتگان مى فهماند كه : خليفه
من كسى است كه معلم و منبى و عالم اسماء است و هم به شيطان مى فرمايد: خليفه من كه
مسجود همه است ، كسى نيست كه از خاك سر برآورده باشد، بلكه آن كسى است كه بر خاك هم
احاطه دارد چون :
اولا: معناى خلافت آن است كه كسى جانشين مستخلف عنه
باشد.
ثانيا: در معناى خلافت ، غيبت مستخلف عنه ، اخذ شده است ، زيرا اگر مستخلف عنه ،
حضور داشته باشد، ديگر جا براى جانشينى و خلافت نيست .
ثالثا: معناى خلافت آن است كه شخص خليفه ، از خلف و از پشت سر مستخلف بيايد، نه از
امام و يمين و يسار، لذا مستخلف عنه بايد خلفى داشته باشد يعنى محدود باشد تا جا
براى جانشين باشد.
رابعا: چون ذات اقدس اله ، محيط كل است ، و خلفى و غيبتى ندارد تا كسى آن خلف و
غيبت را پر كند، در نتيجه خليفه خدا نيز بايد محيط باشد تا بتواند شايستگى خلافت حق
را تحمل كند و او كسى ، جز انسان كامل نمى تواند باشد، زيرا او مظهر تشبيه و تنزيه
و جامع همه اسماء حسنا است ، نه فرشتگان ، كه فقط جامع اسماء تنزيهيه هستند و نه
حيوانات و غير حيوانات ، كه فقط اسماء تشبيهيه را دارا هستند. اين انسان است كه
جلال و جمال و تشبيه و تنزيه را واجد است و اين انسان است كه چون مى تواند محيط كل
را نشان بدهد، لذا خليفه او شده است .
از اين بيان روشن مى شود، آن كه خليفة الله است ، مافوق نشئه بدن ، سمتى دارد كه آن
سمت شايسته خلافت است و مافوق نشئه تن ، محلى براى ذكورت و انوثت نيست . روى اين
تحليل خليفة الله نه زن است و نه مرد، بلكه انسان است و مسجود فرشتگان نيز نه زن
است و نه مرد، بلكه انسانيت انسان است .