آن زليخا از سپندان تا به عود |
نام جمله چيز يوسف كرده بود
|
نام او در نامها مكتوم كرد |
محرمان را سر آن معلوم كرد
|
صد هزاران نام گر برهم زدى |
قصد او و خواه او يوسف بدى
|
گرسنه بودى چو گفتى نام او |
مى شدى او سير و مست جام او
|
تشنگيش از نام او ساكن شدى |
نام يوسف شربت باطن شدى
|
ور بدى درويش زان نام بلند |
درد او در حال گشتى سودمند
|
وقت سرما بودى او را پوستين |
اين كند در عشق نام دوست اين
(384)
|