ايجاد زمينه ذكر
قرآن كريم براى اين كه در وجود انسان ها
ذكر ايجاد شود و متذكر انسان ها باشد مطالبى را بيان مى كند و اظهار مى
دارد كه اين سلسله مطالب ممكن است كه شما را به تذكر برساند در صورتى
كه نسيان و غفلت ناخودآگاه صورت گرفته باشد و حالتى از جحد و انكار
دانسته در آن مشاهده نشود. اينك آيات قرآنى كه اين مطلب را بيان مى كند
ذيلا مى آوريم تا ببينيم كه چه چيزهايى زمينه ساز ايجاد ذكر خداوند در
انسان مى باشد:
ولا تنكحوا المشركات حتى يومن و لامه مومنه خير
من مشركه ولو اعجبتكم و لا تنحكوا المشركين حتى يومنوا و لعبد مومن خير
من مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون اى النار والله يدعو الى الجنه و
المغفره باذنه و آياته للناس لعلهم يتذكرون .
(336)
به زنى مگيريد زنان مشرك را مگر آن كه ايمان
آورند و كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است هر چند كه شما را خوش آيد
از جهت مال يا نسبت يا صورت ، و زن مسلمان را به مردان مشرك ندهيد مگر
ايمان آورند و هر آينه بنده با ايمان بهتر از مشرك است هر چند كه شما
را از دارايى او خوش آيد، كه آن ها به آتش خوانده مى شوند و خداوند
آيات خود را براى مردم بيان مى كند شايد كه ايشان متذكر شوند پند
پذيرند و حق را دريابند.
يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم
و ريشا و لباس التقوى ذلك خير ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .
(337)
اى فرزند آدم ، ما بر شما پوشيدنى و جامه و متاع
مناسب هر گروه فرستاديم ، ليكن جامه پرهيزكارى بهترين لباس است و اين
از نشانه هاى نيك و شگفتى هاى لطيف خداوند است تا شايد متذكر شويد.
و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا
القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمه لعلهم يتذكرون .
(338)
ما پس از آن كه مردمان پيشين را هلاك كرديم ،
موسى را كتاب تورات داديم كه در آن حكم ها و پيغام ها روشن براى مردم و
راه نمونى و بخشايش است ، تا مگر آنان متذكر شوند.
و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا
القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمه لعلهم يتذكرون .
(339)
ما پس از آن كه مردمان پيشين را هلاك كرديم ،
موسى را كتاب تورات داديم كه در آن حكم ها و پيغام هاى روشن براى مردم
و راه نمونى و بخشايش است ، تا مگر آنان متذكر شوند.
و ما كنت بجانب الطور اذنادينا و لكن رحمه من
ربك لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون .
(340)
و تو (اى محمد) به آن سوى طور نبودى آن گاه كه
نداديم ، ليكن از رحمت خداوند تو بود كه تو را پيغام داديم تا با سخنان
ما آن گروه را بيم دهى ، گروهى كه پيش از تو بيم دهنده اى براى آن ها
نيامده بود، تا مگر آنان متذكر شوند.
و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون .
(341)
و ما براى آنان (كافران ) سخن در سخن پيوستيم
(از وعده و وعيد و قصه ) تا مگر آنان پذيراى ذكر شوند.
و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل
لعلهم يتذكرون . قرآنا عريبا غير ذى عوج لعلهم يتقون .
(342)
ما در اين قرآن براى مردم از هر سانى (مثل )
زديم تا مگر متذكر شوند، قرآنى عربى ، بدون هيچ كژى و انحراف تا مگر از
گناه و عذاب بپرهيزند و پرهيزكار شوند.
در آيات اين بخش اگر توجه كنيم در مى يابيم كه خداوند تعالى جهت ايجاد
زمينه هاى ذكر چه مطالبى را بيان داشته است ، براى توضيح بيش تر آن
مفاهيم ، آيات را فهرست وار مرور مى كنيم : در آيه اول (بقره ، 221)
بيان مى كند كه زنان مشرك را به عقد و نكاح نگيرند مگر اين كه ايمان
آورند، در اين جا اشاره به قدرت و نفوذ زنان دارد كه گاه با جاذبه هاى
مخصوص زنانه مشغوليت هاى فراوانى را مى توانند به بار آورند و در قسمت
دوم آيه مى فرمايد زن مسلمان را به مرد مشرك در صورتى كه مومن نشود
ندهيد، در اين صورت نيز اشاره به سلطه مردان دارد كه به راحتى مى
توانند مانع طاعات و عبادات زنان شوند. در آيه دوم (اعراف ، 26) از
تقوى به عنوان لباسى ياد مى كند كه به خودى خود به علت خود نگهدارى از
گناه و فساد مى تواند عامل يا زمينه ساز ذكر الهى باشد.
در آيات سوم (ابراهيم 25 -24)، پنجم ، ششم و هفتم (قصص ، 51 - زمر، 28
- 27)، به مفاهيم مثال ها و قول اشاره مى كند از آن ها به عنوان مقدمه
ايجاد زمينه ذكر ياد مى كند، و نهايتا در آيه چهارم مستقيما كتاب الهى
را كه عامل هدايت و داراى رحمت است براى زمينه ذكر معرفى مى نمايد.
چنان كه از آيات مذكور پيداست خداوند بزرگ براى اين كه انسان ها را
متذكر سازد مدام با آن ها در تماس بودن و آنى آنان را به حال خويش
واگذار نكرده است و هيچ گاه نخواسته است آن ها در سرگردانى خود غوطه ور
گردند، از اين اين رو گاهى آياتش را براى مردم بيان كرده است و آشكارا
آن را براى مردم به نمايش مى گذارد. گاهى مثل هايى ملموس و عينى مى زند
و حال افراد متذكر و غير متذكر را ياد آور مى شود و نيز آدميان را به
سمت تقوى كه به معناى كنترل كردن خود مى باشد فرا مى نخواند تا از اين
طريق مردم را از گرايش به سوى فساد و گناه برحذر دارد تا در نتيجه دورى
از گناه و فساد منعى براى رسيده به تكامل و كمال انسان ها پديد نيايد و
چون منعى در مسير كمال انسان نباشد قهرا انسان در مسير فطرت خويش حركت
مى كند و بديهى است كه حركت مبتنى بر فطرت در مسير الهى بوده و ختم هم
مى باشد و همه كس را معلوم است كه پايان هر خير خداوند و كمال هر خيرى
نيز هم اوست و بس .
دعوت به ذكر
دعوت به تذكر يكى ديگر از مباحثى است كه در قرآن به آن توجه
فراوانى شده است ، آيات زيادى وجود دارد كه آدميان را به ياد خدا دعوت
مى كند، نمونه اى از اين آيات چنين است :
و حاجه قومه قال اتحاجونى فى الله و قد هدين و
لا اخاف ما تشركون به الا ان يشاء و سع ربى كل شى ء علما افلا تتذكرون
.
(343)
خويشان او (ابراهيم ) بر او پيكار نموده و دعوى
حق كردند گفت : شما با من محاجه مى كنيد درباره خداى در صورتى كه او
مرا به راه راست هدايت كرده و من از آن چه شما انباز براى خدا مى گيريد
نمى ترسم مگر آن كه خدا گزندى براى من بخواهد، چون خداى من به دانش خود
به همه چيز از بودنى ها رسيده است ، آيا در نمى يابيد و متذكر نمى
شويد؟
ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته
ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم
الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون .
(344)
پروردگار شما خدايى است كه آسمان ها و زمين را
در شش روز آفريد آن گاه بر عرش مستولى شد، او كار را پيش مى برد و مى
اندازد، هيچ شفيعى بى اذن او نيست ، اوست خداوند شما پس او را بپرستيد،
آيا متذكر نمى شويد؟
مثل الفريقين كالا عمى و الاصم و البصير و
السميع هل يستويان مثلا افلا تذكرون .
(345)
مثل اين دو گروه (مومنان و كافران ) به سان
نابينا و ناشنوا، و بينا و شنوا است ، آيا اينان در صفت برابرند، آيا
متذكر نمى شويد و در نمى يابيد كه چنين نيست .
قال يا قوم راءيتم ان كنت على بينه من ربى و
اتانى رحمه من عنده فعميت علكم انلز مكموها و انتم لها كارهون . و يا
قوم لا سئلكم عليه ملا ان اجرى الا على الله و ما انا بطارد الذين
آمنوا انهم ملاقو ربهم ولكنى اريكم قوما تجهلون . و يا قوم من ينصرنى
من الله ان طردتهم افلا تذكرون .
(346)
نوح و قومش را پاسخ داد كه چه مى گوييد، هرگاه
ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده باز هم
حقيقت حال بر شما پوشيده خواهد ماند آيا من به رحمت و سعادت شما را
اجبار كنم و شما پوشيده خواهد ماند آيا من به رحمت و سعادت شما را
اجبار كنم و شما تنفر اظهار كنيد، باز گفت (بدانيد كه ) من از شما ملكت
و مالى نمى خواهم اجر من بر خداست و من هرگز آن مردم با ايمان را هر
چند (به نظر شما) فقير و بى قدر باشند از خود دور نمى كنم كه آن ها به
شرف ملاقات خدا مى رسند ولى به نظر من شما خود، مردم نادانى هستيد، باز
گفت : اى قوم اگر من آن مردم پاك خدا پرست را از خود برانم (و خدا از
من برنجد) به مدد كه از (خشم ) خدا نجات يابم آيا از اين سخنان متذكر
نمى گرديد.
افرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و
ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله افلا
تذكرون .
(347)
اين رسول ما) مى نگرى آن را كه هواى نفسش را
خداى خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از ارائه حجت ) گمراه
ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده
پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد، آيا متذكر اين معنى نمى
شويد (كه جز راه خدا پرستى ديگر همه گم راهى است ).
همان طور كه در پنج آيه بالا مشاهده مى شود تمامى موارد مستقيما مرتبط
با عموم انسان هاست از اين جهت كه همگى بندگان خداوند هستند و نيز از
اين بابت كه همگى مخلوق آن خداى يكتا هستند و چنان كه قبلا هم بيان
كرديم ذكر به معناى ارتباط مستقيم انسان به خداست .
در آيه اول اين بحث مستقيما از مشيت الهى و از وسعت و احاطه علمى آن
حضرت ياد مى كند و در كنار اين دو صفت از شرك و ذكر ياد مى كند، در آيه
دوم از قدرت آفرينش گرى خداوند صفت ربوبيت وى ياد مى كند و در انتها از
عبوديت و تذكر. در آيه سوم از ايمان و كفر كه به معناى پيوستن به خدا و
آن ديگرى به معناى گسستن از خدا مى باشد ياد مى كند و اين دو را به كور
و كر و بينا و شنوا مثل مى زند و پيرو آن دعوت به تذكر مى نمايد، به
اين مفهوم كه خوب ياد آور آن زمان را كه چون آفريديمت تو نه كور بودى ،
نه گنگ بودى و نه كر، چرا كه بلى گفتن و
شهدنا گفتن خود گواه شنوايى و بينايى
كامل است و چون در آن حال انسان مستقيما مرتبط با خداوند بود، مومن هم
بود، و بين او و خداوند واسطه اى نبود ولى اينك كفر و شرك واسطه گشته و
پيرو آن كورى و كرى حاصل بندگان شده است . در آيه چهارم بحث از مسئوليت
و سازندگى حضرت نوح (ع ) است كه با قوم خود محاجه مى كند و به آنان
پاسخ مى دهد كه اگر ارتباط بندگان مومن خدا را با خداوند قطع كند عذابى
دردناك در انتظارش است و چون به اين عمل اقدام نمايد هيچ كس ياراى نجات
دادن وى را از عذاب الهى نخواهد داشت ، و آن جا كه مى فرمايد پس آيا
متذكر نمى شويد، به خوبى مى رساند كه مسئوليت انبيا چيزى جز ارتباط
دادن بندگان به خداوند نبوده است و كسى كه بندگان را از خداوند جدا
سازد خود از دايره و مسير ذكر خارج گشته و همين عمل موجب عذابش خواهد
گشت .
و نيز در آخرين آيه اين قسمت از شركى ياد مى كند كه هواى نفس خويش را
خدا دانسته و از آن پيروى مى كند و از پس آن به گمراهى افتاده و علت گم
راهى هم خروج از ذكر است چرا كه راه فقط ذكر
است و بس غافلين و معرضين از ذكر راه انسانى خود خارج گشته اند و چون
از مسير انسانى خارج شوند ديگر گوش و قلبشان مدرك حقايق نيست ، نه با
گوششان ذكر عوالم را مى شوند و نه با قلبشان ادراك ذكر مى كنند.
اين جهان در نظر اهل توحيد داراى احساس شعور است و هرگاه در تصرف ولى
خدا باشد تسليم و گوش به فرمان است و آن چه مامور باشد عينا و بى دخل و
تصرف انجام مى دهد و اين در حالى است كه براى ديگران اين جهان بى احساس
و بى شعور مى نمايد. مولانا بيان مى كند كه همه آفرينش ، ذره به ذره
بندگى حق و ذكر و تسبيح وى مى كنند و آنى از اين امر غافل و خارج نمى
گردند و مدام بر اين مدار سير مى كنند تا به كمال خويش نائل آيند.
باد را بى چشم اگر بينش داد
|
فرق چون مى كرد اندر قوم عاد
|
چون همى دانست مومن از عدو
|
چون همى دانست مى را از كدو
|
با خليلش چون تجشم كردنيست
|
گر نبودى نيل را آن نور و ديد
|
از چه قطبى را ز سبطى مى گزيد
|
گر نه كوه و سنگ با ديدار شد
|
اين زمين را گر نبودى چشم جان
|
از چه قارون را فرو خورد آن چنان
|
چون بديدى هجر آن فرزانه را
|
سنگ ريزه گر نبودى ديده ور
|
چون گواهى دادى اندر مشت در
|
اى خرد بركش تو پر و بال ها
|
سوره برخوان زلزلت زلزالها
|
در قيامت اين زمين بر نيك و بد
|
تظهر الارض لنا اسرارها
(348)
|
جهان هستى به منزله آيات الهى يك پارچه دعوت به ياد خداست و اگر
چشمى بينا و گوشى شنوا باشد به خوبى مى يابد كه ذرات هستى همه ذكر او و
تسبيح او مى كنند و آدمى را نيز به اين امر دعوت مى نمايند.
چون عصاى موسى اين جا مار شد
|
عقل را از ساكنان اخبار شد
|
پاره خاك ترا چون مرد ساخت
|
خاك ها را جملگى شايد شناخت
|
مرده زين سواند و زان سو زنده اند
|
خامش اين جا و آن طرف گوينده اند
|
چون از آن سوشان فرستد سوى ما
|
ماه با احمد اشارت بين شود
|
خاك قارون را چون مارى در كشد
|
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
|
با شما نامحرمان ما خامشيم
|
چون شما سوى جمادى مى رويد
|
از جمادى عالم جان ها رويد
|
چون ندارد جان تو قنديل ها
|
بهر بينش كرده اى تاويل ها
|
بلكه مر بيننده را ديدار آن
|
وقت عبرت مى كند تسبيح خوان
|
پس چو از تسبيح يادت مى دهد
|
آن دلالت همچو گفتن مى بود
|
چون ز حس بيرون نيامد آدمى
|
باشد از تصوير غيبى اعجمى
(349)
|
پس از اين بيان مى رسيم به كم بودن تعداد متذكرين ، قرآن خود اين موضوع
را به خوبى مطرح ساخته و آياتى چند را به اين بحث اختصاص داده است ،
نمونه هايى از اين آيات بدين شرح است :
كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذربه
و ذكرى للمومنين اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه
اولياء قليلا ما تذكرون .
(350)
اى رسول كتابى بزرگ براى تو نازل شد پس دلتنگ و
رنجيده خاطر (از انكار مرد) مباش تا مردمان را به آيات عذابش بترسانى و
اهل ايمان را به بشارتش ياد آور شوى (اى اهل ايمان ) از آن چه خدا به
سوى شما فرستاده پيروى كنيد و پيرو دستورهاى غير او نباشيد و جز خدا به
دوستى نگيريد، اما اندك مردمى بدين پند متذكر مى گردند.
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم
خلفا، الارض ءاله مع الله قليلا ماتذكرن .
(351)
آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت
مى رساند و رنج و غم آنان را برطرف مى سازد و شما مسلمين را جانشينان
اهل زمين قرار مى دهد آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست ( هرگز نيست )
ليكن اندكى مردم متذكر اين حقيقت هستند.
ميبدى در ذيل اين آيه مى نويسد: عارفى بزرگوار بر بيمارى وارد شد،
بيمار خواهش دعاى شما از عارف كرد، او گفت : تو خود مضطر هستى و دعا كن
تا خدا شفايت دهد، نخوانده اى يا نشنيده اى : امن يجيب المضطر اذا دعاه
بدان كه اين آيه دست گير درماندگان و فريادرس نوميدان و داروى بيماران
و يادگار بى دلان است ، كه خداوند گوش هاى بندگان را به جزا پاسخ گويد
و اميد عاجزان را به وفا جواب دهد، و دعاى ضعيفان به عطا اجابت كند.
چنان كه در ازل همه احسان او و در حال همه انعام او در ابد همه افضال
او است .
(352)
و ما يستوى الاعمى و البصير و الذين آمنوا و
عملوا الصالحات و لا المسى ء قليلا ما تتذكرون .
(353)
و هرگز نابينا و شخص بينا يك سن نيستند و هم
آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند (نزد خدا) با (كافران )
بدكرار مساوى در درجات آخرت نيستند (ليكن ) بسيار كمند مردمى كه اين
حقيقت را متذكر مى شوند.
و بدين سان هر چه انسان از معنويات دورتر گشته و به ماديت و مادى گرايى
نزديك تر شود از ذكر كم بهره تر خواهد بود و هر چه بهره ورى از ذكر
كمتر باشد تسريع در كمال نيز كاهش مى يابد و چون انسان از ذكر و اماند
در گرداب جهل ، شك و ترس فرو مى رود و مدام از تجرد دورتر مى گردد و
چون از تجرد دور گشت به برهوت كثرت و ظلمت فرو مى رود. در اين حال است
كه از هر اسفلى پايين تر گشته از هر انعامى گم راه تر مى گردد.
دعوت به تذكر كه موضوع مورد بحث ما است ارتباط مستقيم با فطرت آدمى
دارد همان طور فطرتى كه خداجوست و انسان را مدام به سمت خدا مى خواند،
همان فطرتى كه در آيات به آن دين حنيف گفته اند و دعوت به قيام كرده
اند تا به سمت وجه وجيه شويم ، همان فطرتى كه مسيرش تغيير نمى كند، از
كارش هيچ باز نمى ايستد و مسئوليت و وظيفه خويش را هيچ گاه فراموش نمى
كند و هرگز نقش محيط را نمى گيرد و تاثير محيط را بر خود دفع و نفى مى
سازد و همان فطرتى كه چون دين الهى ، قيمتى و گران بها بوده و هميشه در
حال قيام است و در راه انسان ها نور افشانى مى كند.
اگر مسئوليت رسولان ذكر كردن است ، مبناى اين ذكر همين وجود فطرت و نقش
آن در نهاد انسان است . رسولان به چيزى دعوت مى كنند كه انسان ها در
درون خويش به آن واقفند ولى مركز وقوف دعوت انبيا را گردى از وساوس و
هواهاى نفسانى پوشانيده و مانع نور افشانى آن مى شود، تذكرى كه رسولان
به انسان ها مى دهند اين پرده هاى نفسانى را كه حجاب راه خدا و انسان
است مرتفع مى سازد و چون اين حجاب ها كه همان هواهاى نفسانى است از بين
رفت انسان دوباره با اصل خويش مرتبط مى شود و آن گاه است كه مى گوييم
انسان هدايت شده است . چنين به نظر خويش توجه داشته باشد لازم است كه
بر عليه خويش كاذب خود قيامى نصوح وار نمايد تا اين قيام وى را بر فطرت
خويش بازگرداند و راه اين بازگشت به خويش
ذكر
است ، منتهى ذكرى كه انسان را متوجه خداوند بزرگ سازد و تداومى در
روابط انسان و خدا ايجاد نمايد.
تا توانى پا منه اندر فراق
|
هر كسى را سيرتى بنهاده ام
|
هر كسى را اصطلاحى داده ام
|
در حق او مدح و در حق تو ذم
|
در حق او شهد و در حق تو سم
|
ما برى از پاك و ناپاكى همه
|
از گران جانى و چالاكى همه
|
بلكه تا برندگان جودى كنم
(354)
|
ذكر پذيرى
يكى از مباحثى كه قرآن به آن عنايتى خاص دارد، مسئله ذكرپذيرى
است از اين جهت در آيات زيادى از اين خاصيت نام برده و گروههايى را كه
به آنها اشاره خواهيم كرد به عنوان پذيرندگان ذكر معرفى كرده است .
1- للعالمين
اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده قل
لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين .
(355)
آن ها (پيغمبران ) كسانى بودند كه خدا خود، آنان
را هدايت نمود، تو نيز از راه آن ها پيروى نما و امت را بگو كه من مزد
رسالت از شما نمى خواهم جز آن كه مى خواهم اهل عالم به ياد (خدا) متذكر
شوند.
2- للبشر
و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكه و ما
جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوالكتاب و يزداد
الذين آمنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوالكتاب و المومنون و ليقول
الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا كذلك يضل
الله من يشاء و يهدى من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو و ماهى الا
ذكرى للبشر.
(356)
ما دوزخ سازان را از فرشتگان ساختيم و اين
شماره نوزده (عليها تسعه عشر) را نكرديم مگر براى شوراندن و آزمايش
كافران تا آن ها را كه تورات دادند تعيين كنند و مومنان هم برايمان خود
بيفزايند، تا آن ها را كه تورات دادند و مومنان شك و گمان نكنند و تا
منافقان و بيمار دلان و كافران بگويند: خداوند را از اين عدد نوزده چه
اراده كرده است ؟ آرى ، اين چنين خداوند هر كه را كه بخواهد گم راه مى
كند و هر كه را كه بخواهد راه مى نماياند، و شمار سپاه خداوند را جز او
كسى نداند و اين دوزخ و اين سخن نيست جز ياد آورى و پند براى مردمان .
3- لمن كان له قلب
و كم اهلكنا قبلهم من قرن هد اشد منهم
بطشا فنقبوا فى البلاد هل من محيص . ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او
القى السمع و هو شهيد.
(357)
و چقدر طوايفى را پس از اينان ما هلاك كرديم كه
با قهر و قوت تر از اينان بودند و در هر ديار راه جستند، آيا با همه
نيرومنديشان هيچ راه نجاتى يافتند؟ در اين هلاك پيشينيان ، پند و تذكر
است آن را كه قلب هوشيارى باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به
حقايقش توجه كامل كند.
4- للعابدين
و ايوب اذنادى ربه انى مسنى الضر و انت
ارحم الراحمين . فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضرر و آتيناه اهله و
مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين .
(358)
و ياد كن اى رسول حال ايوب را وقتى كه دعا كرد
كه اين پروردگار، مرا بيمارى و رنج سخت رسيده و تو از همه مهربانان
عالم مهربان ترى . پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و درد و رنجش را
برطرف ساختيم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را با عده ديگر به
مثل آنها، باز به او اعطا كرديم تا اهل عبادت متذكر لطف و احسان ما
شوند.
5- للمومنين
المص . كتاب انزل اليك فلايكن فى صدرك
حرج منه لتنذربه و ذكرى للمومنين .
اين كتابى است نازل شده به سوى ، مبادا در دل تو
نگرانى و گمانى از آن باشد، (اين كتاب فرستاده ) تا با آن بيم دهى و
آگاه نمايى و يادى براى مومنان باشد.
و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك
و جائك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمومنين .
(359)
و ما همه اين حكايات و اخبار انبياء را بر تو
بيان مى كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم و در اين حال
(شرح الحال رسولان ) طريق حق و راه صواب بر تو روشن شود و اهل ايمان را
پند و عبرت و تذكر باشد.
6- لقوم يومنون
اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى
عليهم ان فى ذلك لرحمه و ذكرى لقوم يومنون .
(360)
آيا ايشان را بسنده نيست كه ما قرآن را بر تو
فرستاديم كه بر آنها خوانده مى شود؟ و به راستى در اين كتاب رحمت و
يادگار براى گروهى است كه ايمان آورده اند.
7- لكل عبد منيب
افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف
بنيناها و زيناها و مالها من فروج . و الارض مددنا و القينافيها رواسى
وانبتنا فيها من كل روج بهيج . تبصره و ذكرى لكل عبد منيب .
(361)
آيا منكران حق آسمان را فراز خود نمى نگرند كه
ما چگونه بناى محكم اساس نهاده ايم و آن را به زيور ستارگان درخشان
آراسته ايم و هيچ شكافى و خللى در آن راه ندارد و زمين را نمى نگرند كه
آن را بگسترديم و در آن كوه هاى استوار بيفكنديم و هر نوع گياه با حسن
و طراوت از آن برويانيديم . اين دلايل قدرت در آسمان و زمين موجب بصيرت
و تذكر براى هر بنده اى است كه به توبه از گناه و غفلت رو به درگاه خدا
آرد.
هوالذى يريكم آياته و ينزل لكم من السماء و رزقا
و ما يتذكر الا من ينيب .
(362)
و او خدايى است كه نشانه هاى خود را به شما مى
نماياند و از آسمان روزى شما را فرو مى فرستد، و پندپذير نشود و ياد
نياورد مگر كسى كه دل به من دارد و به من بازگشت كند.
8- لاولى الالباب
واذكر عبدنا ايوب اذنادى ربه انى مسنى
الشيطان بنصب و عذاب . اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب . و وهبنا له
اهله و مثلهم معهم رحمه منا و ذكرى لاولى الالباب .
اى محمد ياد كن داستان بنده ما ايوب را هنگامى
كه به آواز، خداى خويش را خواند و گفت : كه ديو به من رنجورى و عذاب
رسانيده ، (جبرئيل او را گفت ) پاى بر زمين ، اين يك آب خويش شوى توست
هم سرد و هم آشامه توست (آشاميدنى )، و كسان او را به او بخشيديم و هم
چندان با ايشان از فرزندان و بردگان داديم ، بخشايشى از ما و يادگارى
براى زيركان و خردمندان امت .
و لقد آتينا موسى الهد و اورثنا بنى اسرائيل
الكتاب . هدى و ذكرى لاولى الالباب .
(363)
و ما به موسى نامه راه شناسى داديم و فرزندان
يعقوب را وارث تورات ساختيم ، كتابى كه رهنمون و يادگارى براى خردمندان
باشد.
الم تر ان الله انزل من السماء ماء، فسلكه
ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ثم يهيج فتريه مصفرا ثم
يجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب .
(364)
آيا نبينى كه خداوند آب از آسمان فرو فرستاد و
آن را چشمه در زمين روان كرد و به آن آب كشت ها بيرون آورد به رنگ هاى
گوناگون ، پس از آن خشك شود و شما آن را زرد بينى ، پس از آن خرد كنند
و ريزه ريزه شوند، در همه آن ها ياد كردى (و عبرتى ) براى زيركان و
خردمندان است .
علاوه بر آيات فوق بحث ذكرپذيرى اولوالالباب را مى توان در آيات : بقره
، 269، آل عمران ، 7. ابراهيم ، 52. رعد، 19. زمر 9. و سوره ص ، 29 نيز
مورد بررسى و مطالعه قرار داد.
9- للذاكرين
و اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من
الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين .
(365)
و نماز را بر دو طرف روز بر پا دار و نماز شام
خفتن ، كه نيكى ها بدى ها را مى برد و اين دستور يادگارى براى يادداران
است .
چنان كه خواننده گرامى توجه دارد و ما بارها در خلال فصول اين اثر
اشارات داده ايم ، ذكر قرآنى منحصر و در قيد دسته و گروه و يا شخص
خاصى نبوده و نيست و همواره به اين مطلب نيز اشاره كرديم كه ذاكران ،
هر يك نزد خداوند مقام و موقعيتى مخصوص به خود دارند، در اين بخش از
كتاب كه موضوع پذيرى را بيان داشتيم ، قرآن به انواع و اقسام ذكر ياد
مى كند و همگان را در اين بين مورد توجه و عنايت قرار مى دهد، آن جا كه
ذكر را به عموم تخصيص مى دهد و جهانيان را ذكرپذير مى داند بيان گر اين
است كه ذرات عالم خالى از ذكر نيستند و اين نوع ذكر، مشترك تمامى
موجودات جهان است .
نرم مى شد باد كانجا مى رسيد
|
هر كه بيرون بود زان خط جمله را
|
پاره پاره مى گسست اندر هوا
|
همچنين شيبان راعى مى كشيد
|
چون به جمعه مى شد او وقت نماز
|
تا نيارد گرگ آن جا ترك تاز
|
هيچ گرگى در نرفتى اندر آن
|
گوسفندى هم نگشتى زان نشان
|
دايره مرد خدا را بوده بند
|
نرم و خوش همچون نسيم يوسفان
|
چون گزيده حق بود چونش گزد
|
باقيان را برده تا قعر زمين
|
موج دريا چون به امر حق بتاخت
|
اهل موسى را ز قبطى واشناخت
|
خاك قارون را چو فرمان در رسيد
|
با زر تختش به قعر خود كشيد
|
آب و گل چون از دم عيسى چريد
|
بال و پر بگشاد مرغى شد پريد
|
كوه طور از نور موسى شد به رقص
|
صوفى كامل شد و رست او نقص
|
چه عجب گر كوه صوفى شد عزيز
|
جسم موسى از كلوخى بود نيز(366)
|
پس از آن قرآن به ذكر پذيرى بشر اشاره مى كند و از آن جا كه بشر عموميت
انسان را شامل مى شود ظاهرا سطحى بالاتر از ذكر قلبى را دارا مى باشد،
چرا كه ذاكر در اين مقام بشر است كه اخص از عالمين مى باشد، پيرو آن ،
بحث و حالت ذكر پذيرى ، دايره اى تنگ تر و موقعيتى بالاتر را شامل مى
گردد و از ذكر پذيرى صاحبان قلب ياد مى كند، قلبى كه مراكز ادراك حقايق
است بعد از آن اشاره به مقامى بالاتر مى شود و آن ذكر پذيرى عابدان است
، كسانى كه از معبود خود فاصله نمى گيرند و تداوم در عبادت دارند و
خويش را از بندگى خدا خارج نمى كنند. سپس اشاره به ذكر پذيرى مومنين مى
كند و دايره اى تنگ تر و در عين حال عميق تر و بزرگ تر از دايره عابدين
را ياد مى كند، سپس از بين مومنين حلقه اى مخصوص را معين مى نمايد و از
قوم مومنون مثال مى آورد، و اينان كسانى هستند كه نسبت به ديگران
ايمانى فزون تر دارند. آن گاه از بين اين بندگان مومن اشاره به بندگانى
مى كند كه احيانا دچار خطا و گناهى شده اند ولى اين را مانع براى اتصال
به حق خلاء ايجاد شده را تامين شده مى يابد. اينان كسانى هستند كه
خداوند مى فرمايد عبد منيب ، از پس اين خداوند بزرگ به دو گروه ديگر
اشاره مى كند، يكى ذكر پذيرى
اولى الالباب
يعنى كسانى كه تا مغز حقيقت فرو رفته اند و نيز از ذكر پذيرى
ذاكران ، آن كسانى كه ديگر نسيان و فراموشى آنان را فرا نمى گيرد، و
مدام اشتغال به ذكر حق دارند. اين شمارش ها گويا حلقه بزرگى را به دست
مى دهد كه باهر بيانى باريك تر و تنگ تر مى شود ولى در عين حال ظريف تر
و ارزشمندتر و ظاهرا بزرگ ترين حلقه ذكر مربوط به عالمين و ظريف ترين و
عالى ترين و آن مربوط به ذاكرين مى باشد، كه يكى عام عام و ديگرى خاص
خاص است .
موانع ذكر
قرآن در آيات زيادى از موانع ذكر ياد مى كند و آن ها را يك به
يك بر مى شمرد، اين قسمت نيز داراى تقسيماتى است كه ذيلا همراه با آيات
مى آوريم :
1- عن ذكر الله
يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و المسير
و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون . انما
يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و البغضاء فى الخمر و المسير و
يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهون .
(367)
اين اهل ايمان شراب و قمار و بت پرستى و تيرهاى
گروبندى (كه رسمى بود در جاهليت ) همه اين ها پليد و از عمل شيطان است
از آن البته دورى كنيد تا رستگار شويد، شيطان قصد آن دارد به وسيله
شراب و قمار ميان شما عدوات و كينه برانگيزد و شما را از ذكر خدا و
نماز باز دارد، پس شما آيا از آن دست برمى داريد (تا به فتنه شيطان
مبتلا نشويد؟
يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا
اولادكم عن ذكر الله و نمن يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون .
(368)
الا اى اهل ايمان مبادا هرگز مال و فرزندان شما،
شما را از ياد خداوند غافل سازد و كسانى كه به امور دنيا از ياد خدا
غافل شوند آن ها به حقيقت زيان كاران هستند.
با نگاهى به دو آيه فوق كه روى سخن آن با انسان هاى مومن است براى اين
كه اين ارتباط (ايمان ) قطع نشود مى فرمايد نزديك شراب و قمار و بت ها
نشويد كه اين انسان ها را چنان به خود مشغول مى سازد كه خداوند فراموش
مى شود و رابطه انسان با خدا براى لحظاتى هر چند كوتاه قطع مى شود و
چون رابطه با خداوند قطع شد انسان خود را براى مدتى مريد شيطان مى
بيند. و نيز در آيه دوم به اهل ايمان هشدار مى دهد كه ثروت هايشان و
فرزندانشان آن ها را از ياد خدا غافل نسازد، كه اگر انسان از ياد
خداوند غافل شود خسارت جبران ناپذيرى خواهد ديد، خسارتى كه جبران آن
بسيار دشوار است .
2- عن ذكر ربى (ربه -
ربهم )
و وهبنا لداود سليمان نعم العبد انه اواب
. اذ عرض عليه بالعشى الصافنات الجياد. فقال انى احببت حب الخير عن ذكر
ربى حتى تورات بالحجاب . ردوها على فطفق مسحا بالسوق و والاعناق .
(369)
به داود فرزندش سليمان را عطا كرديم ، او بسيار
نيكو بنده اى بود زيرا بسيار به درگاه خداوند (با تضرع و زارى ) رجوع
مى كرد. (اى رسول ما) ياد كن وقتى را كه بر او اسب هاى بسيار تندرو و
نيكو را هنگام عصر ارئه دادند و او به بازديدن اسبان از نماز عصر غافل
شد، در آن حال گفت من از علاقه و حب (اسب هاى ) نيكو از ذكر پروردگارم
و نماز غافل شدم تا آن كه آفتاب در حجاب شب رخ بنهفت . (آن گاه با
فرشتگان موكل آفتاب خطاب كرد كه به امر خدا، آفتاب را بر من
بازگردانيد) و چون اداى نماز كرد و شروع به دست كشيدن بر ساق و يال
گردن اسبان كرد (همه را براى جهاد در راه خدا وقف كرد).
لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا
صعدا.
(370)
ما آن خوشى ها را داديم ) تا آنان را بيازماييم
و هركه از ياد خداوند خويش و پرستش او روى گرداند، خداوند او را به
عذابى سخت افكند.
قل من يكلؤ كم بالليل والنهار من الرحمن بل هم
عن ذكر ربهم معرضون .
(371)
اى رسول ما به خلق ) بگو كيست به جز آن خداى
مهربان كه شما را در شب و روز محافظت مى كند؟ بلكه اين مردم از ياد
پروردگارشان اعراض مى كنند.
3- عن الذكر الراحمن
و من يعيش عن ذكرالرحمن نقيض له شيطانا
فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون .
(372)
و هر كس از ياد خداوند رحمن بگردد، ديوى را فرا
دست او سازيم تا او را دمسازى باشد. تا آن ديو آن ها را از راه باز
گرداند (و گم راه كند) و آنان گمان برند كه راهنمايى شده اند
4- عن ذكرى (ذكرنا)
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و
نحشره يوم القيامه اعمى .
(373)
هر گاه از ياد و سخن من رو گرداند (و آن را
نپذيرد) او راست زندگى بد، و زيستى به تنگى و سختى ، و روز رستاخيز او
را كور برانگيزيم .
الذين كانت اعينهم فى غطاء من ذكرى و كانوا
لايستطيعون سمعا
(374)
آن كافرانى كه چشم هاى دلشان از شناخت ما در
پرده است و گوش نداشتند و نتوانستند ياد ما بشنوند.
اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى
يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا و لا تطع من
اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هويه و كان امره فرطا.
(375)
و شكيبايى ده خويشتن را با كسانى كه خداى خود را
هر بامداد و شامگاه مى خوانند و در آن چه مى كنند خدا را مى خواهند و
تو در چشم را از ايشان مگردان كه رموز اين جهان و آرايش آن را بخواهى ،
و فرمان بردار و سخن نيوش مباش كسى را كه ما دل او را از ياد خويش غافل
ساختيم و او بر پى هواى نفس خويش ايستاد و كار او تباه شد.
فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه
الدنيا
(376)
پس تو (اى محمد) از كسانى كه از ياد ما برگشتند
و از پذيرفتن سخن ما باز ماندند، روى بگردان كه آنان جز زندگانى همين
جهان را نمى خواهند.
علاوه بر موانعى كه در آيات فوق بدان اشارت رفته است ، در روايات
پيشوايان بزرگ ، ذكرالناس ، ذكرالدنيا، غرور، كبر و جهل را از جمله
عوامل غفلت از ذكر الله دانسته اند، چنان كه از حضرت اميرالمومنين على
بن ابى طالب (ع ) نقل كرده اند كه :
من اشتغل بذكرالناس قطعه الله سبحانه عن ذكره .
(377)
كسى كه اشتغالى به ذكر و ياد مردم داشته باشد
ياد خداوند سبحان از وى قطع مى گردد.
به طور كى علاقه هاى انسانى به غير حق خود تنها عامل غفلت از خداست ، و
هر چه كه دامنه تعلقات انسانى به غير بيش تر باشد اسارت انسان نيز بيش
تر خواهد بود و انسان اسير كه در بند خواسته ها و هواهاى نفسانى خود
است و در دنياى دون و دنى و پست ، خويشتن را اسير و زندانى كرده است
توان ذكر حق را ندارد، اصلا چنين فردى متوجه حق نمى شود، چه برسد كه به
ذكرش هم بپردازد، ذكر حق ، آزاده عارف و آگاه مى طلبد:
زير بارند درختان كه تعلق دارند
|
اى خوشا سرو كه از قيد غم آزاد آمد(378)
|
و يا به قول حضرت مولانا جلال الدين :
اين جهان زندان و ما زندانيان
|
حفره كن زندان و خود را وارهان
|
چيست دنيا از خدا غافل بدن
|
نه قماش و نقده و ميزان و زن
(379)
|
هر آن كس كه وجود و قلبش را محبت دنيا پر كرده باشد چگونه به ذكر
خداوند مى تواند اهتمام بورزد، مگر انسان چند قلب دارد؟ اين گونه است
كه ذكر حق در حين آسان بودن بسى مشكل است و چنين است كه باز حضرت
مولانا مى سرايد:
اذكروا الله كار هر اوباش نيست
|
ارجعى بر پاى هر قلاش نيست
(380)
|
اهل الذكر
و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا اهل الذكر ان كنتم
لاتعلمون .
(381)
اى محمد، ما پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه
به آنان وحى مى فرستاديم ، پس (اى مردم ) از اهل ذكر بپرسيد اگر خودتان
نمى دانيد.
چنان كه از متن آيه پيداست اهل الذكر را عالمانى تلقى كرده است كه مردم
مى توانند رسالت هاى پيشينيان را از آنان سؤ ال كنند و فقط اينان هستند
كه توان پاسخ گويى به اين سلسله مسائل را دارند، و هنگامى كه خداوند
افراد را دعوت مى كند كه اين گونه مسائل را از
اهل الذكر سؤ ال نمايند به خوبى مى رساند كه اهل الذكر مورد
تاييد مقام ربوبى بوده و توان پاسخ گويى دقيق و مثبت را به سائلين در
حد كفاف و به قدر عقول سائل دارند و مطلب ديگرى كه از همين آيه استنباط
مى شود اين كه مراد از اهل الذكر كسانى هستند كه آنى از ذكر خارج نمى
شوند چرا كه اگر از ذكر خارج شوند يا به وادى غفلت از خدا و يا به
برهوت نسيان رب دچار مى گردند و حال آن كه چنين كسى كه در مواقفى ناسى
از خداست و از وى غفلت مى ورزد در همان حال در دام نفس و وسواس شيطانى
اسير است و چنين كسى را خداوند معرفى نمى كند كه مردم پرستش هايشان را
از آنان بپرسند. با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه اهل ذكر كسانى ،
جز معصومين و اولياى الهى نيستند، چرا كه اينان تمامى لحظات حياتشان به
ياد خدا و براى خداست و آنى از خداوند غفلت نمى ورزند و خداوندت هم از
اين مردان بزرگ غافل نيست . نه اولياى خداوند غفلت نمى ورزند و خداوند
هم از اين مردان بزرگ غافل نيست . نه اولياى خداوند را به دست نسيان مى
سپارند و نه خداوند بزرگ اينان را فراموش مى كند.
روايات فراوانى وجود دارد كه مطلب ما را به اثبات مى رساند، مرحوم
علامه طباطبائى در جلد 24 تفسير الميزان ذيل آيه مربوطه بحثى روايتى
مطرح كرده است كه قسمتى از روايات آن را اين جا مى آوريم : در كافى به
سند خود از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده كه گفت به امام صادق (ع )
عرض كرد كه مقصود از آيه : فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعملمون چيست ؟
فرمود محمد و ما اهل اوييم كه بايد از ما بپرسند و در تفسير برهان از
برقى و او به سند خود از عبدالكريم ابن ابى الديلم از ابى عبدالله (ع )
روايت كرده كه پرسيد خداى تعالى عزوجل دستور داد مردم از آل محمد
بپرسند، و نيز در روايتى از امام على بن موسى الرضا (ع ) كه در تفسير
نمونه آمده است در پاسخ سوال از آيه مذكور فرمودند: نحن اهل الذكر و
نحن المسئولون ، ما اهل ذكريم و از ما بايد سوال شود.
(382)