10- ميوه دادن درختى خشك شده
فحمله فانتبذت به مكانا قصيا. فاجائها المخاض
الى جذع النخله قالت ياليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا. فناديها من
تحتها الا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا. و هزى اليك بجذع النخله تساقط
عليك رطبا جنيا.(239)
آن گاه كه او را درد زاييدن فرا رسيد زير شاخ
درخت خرمايى رفت و از شدت حزن و اندوه با خود مى گفت اى كاش من از اين
پيش مرده بودم و از صفحه روزگار نامم به كلى فراموش شده بود؛ از زير آن
درخت (فرزندش عيسى ) او را ندا كرد كه غمگين مباش كه خداى تو از زير
قدم تو چشمه آبى جارى كرد، اى مريم شاخ درخت را حركت ده ما از آن براى
تو رطب تازه فرو مى ريزيم ... .
مريم آن زن پاك ، پس از آن كه باردار شد و فرزندش در جايگه رحم قرار
گرفت او را بر اين داشت كه از محل خويش (بيت المقدس ) به مكانى دوردست
برود، با تمامى مشكلاتى كه در مدت حمل داشت نهايتا اين دوران پايان
يافت مريم خويش را برخلاف تمامى زنها كه وقتى در اين حال هستند خود را
به سمت سايرين مى كشانند و از كمك ديگران بهره مى گيرند به علت مشكلى
كه داشت به نقطه اى پناه جست و ظاهرا به كنار درخت خرمايى خشك شده رفت
و در آن جا پناه گرفت ، مريم حالتى بسيار بحرانى را پشت سر گذاشت ، اين
حال و وضع براى او به قدرى سخت و دشوار بود كه آرزو مى كرد كاش پيش از
آن نه تنها مرده بود بلكه دوست مى داشت حتى نامى از وى بر صفحه روزگار
نباشد. مريم در اين افكار و خيالات بود كه ناگهان صدايى از پايين به
گوشش رسيد و به وى آرامش بخشيده و گفت كه هيچ اضطراب و نگرانى نداشته
باش كه پروردگارت از زير پايت چشمه اى از آب جارى ساخته و نيز به درخت
خشكى كه بر آن پناه جسته اى بنگر كه از آن ساقه اى روييده و آن را تكان
بده تا برايت رطب و خرمايى تازه فرو بريزد و از اين آب گوارا بنوش و از
اين غذاى مقوى تنول نما و از آينده نزديك نيز هيچ گونه نگرانى نداشته
باش و هيچ هراسى به دل راه مده كه اين كودك مدافع تو در پاكى و صداقت
خواهد بود.
11- ايجاد تغيير در سرنوشت بشر
يمحو الله مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .
(240)
خداوند محو و نابود مى كند و يا ثابت و استوار
نگاه مى دارد آن چه را كه بخواهد و نزد اوست ريشه تمام مقدورات (ام
الكتاب ). اين آيه يكى از موارد بسيار جالب قرآنى است كه مربوط
به نوع سرنوشت بشر است و اين كه سرنوشت انسان قابل تغيير و دگرگونى است
و در لابه لاى آيات قرآنى اين امكان را توسط دعاى راستين ، ايمان محكم
، تقوى و درستى و صدق در نيات و افكار و اعمال ممكن مى داند، و نيز عكس
آن هم صادق است يعنى اگر كسى به مسير الهى و فطرت انسانى پشت نمايد و
از آيات حق اعراض كرده و روى بگرداند، اين غرور و كبر و عصيان ، و
اين خروج از فطرت انسانى و روى كردن به حيوانات و پستى مى تواند سرنوشت
انسانى را دگرگون مى كند، اينك به يكى دو نمونه از آيات در جهت تغيير
دادن سرنوشت اشاره مى كنيم :
1- و ما ارسلنا قريه من نبى الا اخذنا اهلها
بالباساء و الضراء لعلهم يضروعون . ثم بدلنا مكان السيئه الحسنه حتى
عفوا و قالوا قد مس آبائنا الضراء و السراء فاخذناهم بغته و هم لا
يشعرون . و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من
السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون .
(241)و ما در هيچ شهرى پيغمبرى نفرستاديم مگر آن كه فرا
گرفتيم مستكبران آن را به ناامنى و تنگى ، شايد كه آنان به زارى در
آيند، سپس به آن ها جاى بدى ها ايمنى و فراخى بدل داديم ، تا اين كه
جمع شده و گفتند اين سختى ها هميشه بوده و به پدران ما هم رسيده است ،
پس ما ناگاه آن ها را فرا گرفتيم و از آنجا كه آن ها نفهميدند و
ندانستند، و اگر مردم شهرها ايمان آورده و از نافرمانى پرهيز مى كردند،
ما بركت هايى از آسمان و زمين بر آنها مى گشاديم ، لكن فرستادگان مرا
دروغ گو پنداشتند ما هم آنان را به آن چه كه مى كردند گرفتيم .
2- فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا. يرسل
السماء عليكم مدرارا. و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل
لكم انهارا.
(242)
به آنها گفتم : از خداوند طلب آمرزش كنيد كه وى
بخشاينده گناهان است تا براى شما باران فراوان بفرستد و شما را به مال
و فرزند كمك كند و جايگاه شما را بهشت قرار دهد و نهرهايى براى شما
فراهم سازد.
اين آيات به خوبى نقش استغفار را در تغيير دادن سرنوشت نشان مى دهد و
به خوبى بيان مى دارد كه حضرت نوح به عنوان يك پيامبر يكى از اساسى
ترين رسالاتش همين آموختن استغفار به قومش بوده كه اين عمل (استغفار)
چيزى جز مرتبط كردن مستقيم انسان با خدا نيست و اين بزرگ ترين هدف
رسالت همه انبيا عظام الهى بوده است .
نكته اى كه در اين باره قابل ذكر است اين كه خداوند جهان آفرين دو نوع
قضا بر جهان رانده است كه يكى غير قابل دگرگونى و تغيير است و يكى قابل
تغيير بوده و با شرايطى كه گفتيم مى توان در آن دخيل بود كه عملى را
تبديل يا تاخير و يا محو و اثبات كرد. قضاى مبرم و حتمى الهى را كسى جز
حضرتش نمى تواند دگرگون كند و آن چه كه با دعا و نياز و صدقه قابل
تحويل است البته كه دعاى مبرم و حتمى نيست و لذا هر چند كه مى توان در
برخى قضاها تغيير ايجاد كرد اما اين به منزله تغيير دادن كل قضا نيست و
اين نيز با آن چه در ام الكتاب هست بيش تر سازگارى خواهد داشت .
12- سخن گفتن كودك در گهواره
فاتت به قومها تحمله قالوا يا مريم لقد جئت شيئا
فريا. يا اخت هرون ماكان ابوك امرا سوء و ماكانت امك بغيا. فاشارت اليه
قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا. قال انى عبدالله ، اتانى الكتاب
و جعلنى نبيا. و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصانى بالصلوه و الزكوه ما
دمت حيا. و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا. و السلام على يوم ولدت
و يوم اموت و يوم ابعث حيا.
(243)
(مريم ) او را در آغوش گرفته و به سوى قومش آمد،
گفتند: اى مريم ، كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى ، اى خواهر هارون ،
نه پدر تو مرد بدى بود و نه مادرت زن بدكاره اى ، (مريم ) اشاره به او
كرد، گفتند ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم ؟ (ناگهان
عيسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم ، به من كتاب داده و مرا
پيامبر قرار داده است ، و مرا وجودى پربركت قرار داده و در هر كجا كه
باشم . و مرا توصيه به نماز و زكات كرده است مادام كه زنده هستم و مرا
نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده ، و جبار و شقى قرار نداده است و سلام
(خدا) بر من آن روز كه متولد شدم و آن روز كه مى ميرم و آن روز كه زنده
برانگيخته مى شوم .
13- طى الارض و معراج رسول اكرم (ص )
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام
الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع
البصير.
(244)
پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از
مسجد الحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پربركت ساختيم برد، تا آيات
خود را به او نشان دهد به درستى كه او شنوا و بيناست .
در اين جا دو موضوع را بايد بررسى كنيم و اجمالا نظرى به آنها داشته
باشيم ، يكى طى الارض و ديگرى مسئله معراج حضرت رسول اكرم ، كه اين دو
بى ارتباط با يكديگر نيستند بلكه طى الارض مقدمه معراج حضرت رسول بوده
است و در اين آيه از آن به عنوان سير شبانه (اسراء) ياد مى كند، و پس
از آن به سير معراجى اشاره مى نمايد.
الف : طى الارض
طى الارض به اين معناست كه كسى به محض اين كه اراده اى كرد تا به محلى
معلوم برسد رسيده باشد. يعنى فرضا اگر شما بخواهيد از تهران به يكى از
شهرهاى ديگر برويد در صورتى كه توان انجام عمل (طى الارض ) را داشته
باشيد مى توانيد در كوتاه ترين زمان ممكن اين مسير را بى هيچ اسباب و
وسيله اى به انجام برسانيد، يعنى بعد مكان را در نورديد بى اين كه بر
جسم خود نقصان وارد سازيد و نيز بى اين كه بعد ماده خارجى را متغير
نماييد، و همچنين در اين حال زمان را به تسخير گرفته ايد و آن را به
نوعى محصور و محدود ساخته ايد و يا به تعبير ديگر در اين حال زمان بر
شما جارى نمى شود و اين به اين معناست كه قدرت روح شما نيرويى قوه اى
فوق العاده را در خود دارد و اين نشان آن است كه از كثرت به دور شده
ايد و در چنين حال كه قريب به تجرد هستيد زمان بر شما نخواهد گذشت و
اين چيزى است كه در علوم هم معلوم شده و مورد اعتبار همه فلاسفه هم
قرار گرفته است . مشكل عمده در اين مسير زمان است يعنى اگر شما بخواهيد
از تهران به شيراز و يا مشهد برويد بزرگ ترين مسئله شما در اين مسير
مشكل زمان است ، يعنى بايد ساعت و يا ساعتى را در راه باشيد تا به محل
مذكور برسيد، اما اين كه چرا ساعت و زمان در اين جا منظور است به اين
خاطر است كه فرد در ماده و در ابعاد مادى محصور گشته است و زمان عبارت
از مقدار حركت اجسام مادى است لذا اگر مجردى فرض گردد به علت بيرون
بودن از مرز جسم و ماده زمان هم بيرون خواهد بود و هر چه دامنه تجرد
(كه در حقيقت نزديك شدن به خداست ) بيش تر باشد خروج از حيطه زمان و
مكان هم بيش تر خواهد بود و آنگاه فعل يا افعالى صورت گيرد كه با عقل
حسابگر بشرى قابل حل و بررسى نخواهد بود. براى همين منظور است كه مى
بينيم بندگان خداوند كه از اولياء هستند به اذن الهى و براى توجه مردم
به قواى مافوق بشرى كه متوجه خداوند مى گردد دست به كارهايى خارق
العاده مى زنند كه از آن به كرامت تعبير
مى شود، و بالاتر از آن بندگانى كه از رسولان و انبياى عظام الهى هستند
براى توجه بندگان خدا، كارهايى محيرالعقول را انجام مى دهند كه براى
بشر امكان آن در حد صفر است و از آن تعبير به اعجاز و معجزه مى شود و
از همه اين ها بالاتر اين كه خداوند، خود، هر زمانى كه اراده كند بى
اين كه مشكلى بروز كند براى ايجاد شى ء همان اراده او كافى خواهد بود،
و خود در كتاب كريمش - قرآن مجيد - به اين مهم اشاره دارد: اذا اراد
شياء ان يقول له كن فيكون .
(245) هر گاه خداوند بزرگ اراده
ى مبنى بر ايجاد چيزى كند كافيست كه بگويد باش تا ايجاد گردد.
و نيز: اذا قصى امرا فانما يقول له كن فيكون .
(246)
اينك با در نظر داشتن مطالب گفته شده مشخص مى شود كه سير افقى شبانه
حضرت رسول اكرم از مسجد الحرام به مسجد القصى چيزى جز طى الارض نبوده
است ، اين حالت در سوره هاى ديگر قرآنى نيز آمده است ، مثلا ماجراى
حضرت سليمان و حضور تخت بلقيس در نزد او مرتبه اى از اين قدرت خارق
العاده بوده است كه نوعى طى الارض به حساب مى آيد. قرآن در اين خصوص مى
فرمايد:
قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان
ياتونى مسلمين . قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و
انى عليه لقوى امين . قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان
يرتد اليك طرفك فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى اشكر
ام اكفروا من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم .
(247)
آن گاه كه سليمان رو به حضار بارگاه كرد و گفت
كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش از آن كه تسليم امر من شوند خواهيد
آورد، عفريت جن گفت من چنان بر آوردن تخت او قادر و امينم كه پيش از آن
كه تو از جايگاه خود برخيزى آن را به حضور آرم ، و آن كس كه به بخشى از
علم كتاب الهى دانا بود، گفت كه من پيش از آن كه چشم برهم زنى تخت را
به اين جا مى آورم ، پس سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد، گفت اين
توانايى از فضل خداى من است تا مرا بيازمايد كه نعمتش را شكر مى گويم
يا كفران مى كنم و هركه شكر نعمت حق كند به نفع خويش كرده ، همانا
خداوند (از شكر خلق ) بى نياز (و بر همگان ) كريم و مهربان است .
مولانا جلال الدين در كتاب شريف خود اين حكايت را كه ترجمان آيات قرآنى
است چنين آورده كه :
گفت عفريتى كه تختش را به فن
|
حاضر آرم تا تو زين مجلس شدن
|
گفت آصف ، من به اسم اعظمش
|
حاضرم آرم پيش تو در يك دمش
|
گرچه عفريت اوستاد سحر بود
|
ليك آن از نفخ آصف رو نمود
|
حاضر آمد تخت بلقيس آن زمان
|
ليك ز آصف نه از فن عفريتيان
|
گفت حمدالله برين و صد چنين
|
كه بديدستم ز رب العالمين
(248)
|
در اين جا دو قدرت را به نمايش مى گذارد اول قدرت آن عفريت كه از جنيان
بود و گفت پيش از آن كه از جاى خود برخيزى من مى توانم تخت بلقيس را
نزد تو حاضر نمايم و ديگر قدرت آن كس كه داناى علمى از كتاب الهى بود،
وى به سليمان گفت پيش از آن كه چشم تو نگاه كند برايت تخت سليمان را
حاضر مى كنم و اين قدرت يعنى سرعتى بيش از قدرت سرعت نور؛ يعنى به محض
اين كه اين حالت مكالمه صورت مى گرفت به محض اراده آن شخص (كه مى
گويند اين شخص آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان بوده است ) تخت بلقيس نزد
سليمان حضور يافت و سليمان از اين حال تعبير كرد به فضل و بزرگى قدرت
پروردگار، يعنى اين قدرت دقيقا در مسير قدرت الهى است و آن كس كه اين
كار را كرد به اذن الهى بود و خود نيز از بندگان خاص خداوند بوده است .
بديهى است ، آن كه داراى علمى از كتاب الهى است - علم من الكتاب - و
قدرت انجام امور ناشدنى عقلى را دارد و وجود و اراده او محل بروز و
ظهور و تجلى كرامات و خوارقى است كه خداوند به واسطه دانستن علم من
الكتاب به او داده است ، چنان چه عالم به كتاب را در نظر آوريم در اين
باره به راستى به حيرت و سرگشتگى دچار خواهيم شد. لذا آن كس كه داناى
كتاب الهى باشد ولى الله اعظم و در حكم قطب زمان خواهد بود و لذا عنوان
او يدالله و قدرت او قدرت و تجلى نيروهاى لايزالى خداوند است . نه تنها
عقل در باب افعال اين انسان كامل بلكه درباره خود او نيز عجز و ناتوان
است ، و البته كه چنين كسى وجود داشته و افتخار بزرگ شيعه نيز باور
داشت ، عشق و محبت ، ولايت ، و پيروى از اوست و او به زعم رواياتى كه
از زبان خود حضرتش نقل شده و آن چه كه از حضرت ختمى مرتبت بيان گشته
همان صاحب علم كتاب است .
قرآن كريم مى فرمايد:
والذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما
بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير، ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا
من عبادنا فهمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن
الله ذلك هو الفضل الكبير.
(249)
و آن چه از كتاب آسمانى قرآن به تو وحى كرديم آن
حق است كه كتب آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند، به درستى كه
پروردگار به بندگانش بصير و آگاه است . پس اين كتاب را به بندگان
برگزيده خود به عنوان ارث سپرديم ، بعضى از آنها به نفس خود ظلم كردند
و بعضى راه عدالت و ميانه روى پيمودند و بعضى به واسطه اعمال خير گوى
سبقت را از همگان به اذن خدا ربودند و اين همان مقام فضل بزرگ الهى است
.
اين قرآن چنان كه در آيه معلوم است به عنوان كتاب البته كه به ارث مى
رسد و بهترين وارث و در حقيقت صاحب آن نيز به تعبير خود قرآن
سابق بالخيرات هستند، و طبق روايات بسيار
زياد و مستند سابق بالخيرات فرزندان حضرت على (ع ) و فاطمه زهرا (س )
هستند.
امام باقر (ع ) فرمود: اين مردم آب غير متصل به ماده و چشمه را كه بعضى
از اوقات از زمين پيدا مى شود و وقت ديگر مى خشكد مى مكند وليكن نهر
بزرگ و جارى را رها مى كنند. بعضى گفتند: مراد از نهر بزرگ چيست ؟
حضرت فرمود: مراد رسول خدا (ص ) است و آن علمى كه خدا به او عنايت
نموده است . خداوند عزو جل تمام سنت هاى پيغمبران گذشته را از آدم تا
خاتم در وجود مبارك محمد (ص ) جمع كرده است . عرض كردند: آن سنت ها
چيست ؟ فرمود: علوم تمام پيغمبران ، و محمد (ص ) همه آن علوم را نزد
اميرالمومنين على (ع ) گذاشته است .
(250)
و نيز قرآن مى فرمايد:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله
شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب .
(251)
كافران گفتند در مقام اعتراض به تو گويند كه تو
رسول خدا نيستى ، بگو: كافى است كه گواه بين من و شما خداوند باشد و
كسى كه در نزد اوست علم كتاب .
و بر اساس روايات بسيار زياد: من عنده الكتاب كه در آيه آمده كسى نيست
جز حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ). عبدالله بن عطا روايت كرده
كه : كنت مع محمد الباقر - رضى الله عنه - فى المسجد فرايت ابن عبدالله
بن سلام ، فقلت : هذا ابن الذى عنده علم الكتاب ؟ قال : انما ذلك على
بن ابى طالب .
(252) عبدالله بن عطا گويد: با حضرت اما باقر (ع ) در
مسجد بوديم ، فرزند عبدالله بن سلام را ديدم و به آن حضرت گفتم : اين
فرزند كسى است كه در نزد او كتاب است ؟ حضرت فرمود: كسى كه علم كتاب
نزد اوست على بن ابى طالب است . ابو سيعد خدرى نيز گويد: سالت رسول
الله (ص ) عن قول الله تعالى : و من عنده علم الكتاب . قال : ذالك اخى
على بن ابى طالب . ابوسعيد گويد: از رسول خدا (ص ) درباره اين آيه سؤ
ال كردم فرمودند: عالم به كتاب ، برادر من على بن ابى طالب است .
(253)
و ابو صالح از حسكانى روايت روايت كرده كه : فى قوله تعالى : و من عنده
علم الكتاب . قال : على بن ابى طالب ، كان عالما بالتفسير و التاءويل و
الناسخ المنسوخ و الحلال و الحرام . ابو صالح گفت : مراد از علم به
كتاب در آيه مباركه على بن ابى طالب است كه عالم به تفسير و تاءويل و
ناسخ و منسوخ و حلال و حرام است .
(254)
محمد بن يعقوب كلينى نيز با اسناد خود از سدير روايت مى كند كه : من و
ابوبصير و يحيى بزاز و داود بن كثير در مجلس ابن عبدالله حضرت امام
جعفر صادق (ع ) بوديم ناگهان آن حضرت با حال غضب در مجلس وارد شدند و
چون در جاى خود قرار گرفتند، فرمودند: عجيب است از گروهى كه گمان مى
كنند ما علم غيب داريم ، به عالم غيب غير از خداى عزو جل كسى علم
ندارد، من قصد كردم كه كنيزك خود را با زدن ادب كنم از دست من فرار كرد
و من ندانستم در كدام يك از اطاق هاى خانه مخفى شده است .
سدير مى گويد: چون حضرت از مجلس برخاستند و به طرف منزل رفتند من و
ابوبصير و ميسر به منزل آن حضرت رفتيم و گفتيم : فدايت شويم ما امروز
درباره آن كنيز از شما شنيديم كه چنين و چنان فرموديد و ما نمى خواهيم
به شما نسب علم غيب بدهيم وليكن ما مى دانيم كه حقا شما علوم بسيار
فراوانى داريد.
حضرت فرمود: اى سدير آيا قرآن مى خوانى ؟
عرض كردم : بلى .
فرمود: هيچ در قرآن خوانده اى اين آيه را كه گفت : آن كسى كه در نزد او
بعضى از علم كتاب بود و به حضرت سليمان گفت : من تخت بلقيس را از شهر
سبا براى شما مى آورم قبل از اين كه چشم به هم بگذارى ؟
عرض كردم : اين آيه را خوانده ام .
حضرت فرمود: آيا آن مردى را كه تخت را قبل از يك چشم بر هم زدن حاضر
كرد شناختى و آيا دانستى كه او چقدر از كتاب الهى علم دارد؟
عرض كردم : شما براى من بيان بفرماييد.
حضرت فرمود: به اندازه يك قطره نسبت به اقيانوس ، به اين مقدار آصف بن
برخيا از كتاب الهى علم داشت .
عرض كردم : فدايت شوم اين مقدار چقدر كم است ؟
فرمود: چون به علم كتاب خدا كه خداى عزوجل نسبتش را به خود داده است و
اكنون به تو خبر مى دهم ملاحظه شود چقدر زياد است . اى سدير آيا در
كتاب خدا اين آيه را يافته اى كه مى فرمايد: اى پيغمبر به كفار قريش
بگو بهترين و كافى ترين گواه بين من و شما خداست و آن كس كه تمام علم
كتاب را دارد؟
عرض كردم : فدايت شوم اين آيه را خوانده ام :
حضرت فرمود: آيا آن مردى را كه تخت را قبل از يك چشم بر هم زدن حاضر
كرد شناختى و آيا دانستى كه او چقدر از كتاب الهى علم دارد؟
عرض كردم : شما براى من بيان بفرماييد.
حضرت فرمود: به اندازه يك قطره نسبت به اقيانوس ، به اين مقدار آصف بن
برخيا از كتاب الهى علم داشت .
عرض كردم : فدايت شوم اين مقدار چقدر كم است ؟
فرمود: چون به علم كتاب خدا كه خداى عزوجل نسبتش را به خود داده است و
اكنون به تو مخير مى دهم ملاحظه شود چقدر زياد است . اى سدير آيا در
كتاب خدا اين آيه را يافته اى كه مى فرمايد: اى پيغمبر به كفار قريش
بگو بهترين و كافى ترين گواه بين من و شما خداست و آن كسى كه تمام علم
كتاب را دارد؟
عرض كردم : فدايت شوم اين آيه را خوانده ام .
حضرت فرمود: آيا كسى كه تمام علم كتاب را دارد داناتر است يا آن كه
بعضى از علم كتاب را دارد
عرض كردم : البته آن كه تمام علم كتاب را دارد داناتر است .
حضرت با دست مبارك اشاره به سينه خود فرمود گفت : سوگند به خدا كه كه
تمام علم كتاب در اين جا است . سوگند به خدا كه تمام علم كتاب در اين
جاست و خداوند براى ما امامان اهل بيت قرار داده است
(255)
پس علم كتاب را خداوند به على (ع ) و پس از وى به ميراث براى فرزندان
او كه اهل بيت رسول خدايند و از عصمت و طهارت برخوردارند قرار داده است
، و اين دانش سينه به سينه گشته تا به دست حضرت ولى امر، صاحب العصر و
الزمان (عج ) رسيده و روزى كه حضرتش ظهور فرمايد با اين دانش حاضر
خواهند شد.
پس به خوبى معلوم است هر چه ميزان قرب به حق نزديك تر باشد قدرت انجام
و تسريع آن بيش تر خواهد بود و اگر امروز از ما چنين قوايى بروز نمى
كند و خويش را صاحب كرامتى نمى يابيم بيش تر به خاطر همين عدم توجه ما
نسبت به امور مافوق طبيعى است مخصوصا عدم دقت و توجه به فعل و قدرت
الهى وگرنه اين اعمال را هر كس كه به مقام قرب حق برسد مى تواند انجام
دهد چرا كه اين اعمال فعل بندگان نيست بلكه لطف حضرت حق است :
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
|
دگران هم بكنند آن چه مسيحا مى كرد
(256)
|
پس اين مسير رفتنى نيست بلكه بردنى است و نيز با خواست كسى كار ندارند
بلكه به دعوت خويش عنايت دارند، يعنى مى توان گفت چه سالكى تمام عمر
سلوك كند و هيچ نرسد و هم هيچ نيابد و برانگيخته اى دعوت شود و يك شبه
ره صد ساله را بپيمايد، و اين جزو مسلمات و مجرتات تاريخ عرفان است .
ب :معراج
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام
الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع
البصير.
(257)
منزه و ستوده است آن خدايى كه بنده خود را شبى
از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را بركت داده ايم سير داد
تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم ، هر آينه او شنوا و بيناست .
آيات اول سوره اسراء يا بنى اسرائيل كه حكايت از سير شبانه حضرت رسول
مى كند و ما از آن به معراج تعبير مى كنيم .
در شب معراج ، شاه از بى خودى
|
صد هزاران ساله ره را كرده طى
(258)
|
از جمله مسائل بسيار مهم قرآنى و قدرت فوق العاده حضرت ختمى مرتبت
مسئله معراج آن عالى جناب است . در اين جا به چند نكته در اين باره
اشاره مى كنيم :
1
- در آن زمان با نبودن وسيله ، حد فاصل بين
مسجد الحرام (مكه ) و مسجد اقصى (قدس ) را در نيمه هاى شب طى كرده است
.
2
- با تعبيرى كه از واژه عبد مى كند (اسرى به
عبده ) اشاره دارد به اين كه اين طى مسير كاملا روحانى و جسمانى بوده
است .
3
- و نيز فلسفه اين معراج را بدين صورت بيان مى
كند كه (من آياتنا) تا بعضى از آيات ما را رؤ يت نمايد. پس در اين سفر
جزئى از كل به مشاهده و معاينه آن حضرت آورده اند، مفصل اين آيات در
سوره نجم آمده كه صريح تر و واضح تر، مسئله معراج حضرت را بيان مى كند.
و النجم اذاهوى . ما ضل صاحبكم و ما غوى . و ما
ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى . علمه شديد القوى . ذومره فاستوى
. و هو بالافق الاعلى . ثم دنى فتدلى . فكان قاب قوسين اوادنى . فاوحى
الى عبده ما اوحى . ما كذب الفؤ اد ما رآى . افتمارونه على مايرى . و
لقد راه نزله اخرى . عند سدره المنتهى . عندها جنه الماءوى . اذ يغشى
السدره مايغشى . ما زاغ البصر و ما طغى . لقد راى من آيات ربه الكبرى .
(259)
سوگند به ستاره (ثرياى نبوت ) چون فرود آيد، كه
صاحب شما (محمد مصطفى ) هيچ گاه در ضلالت و گمراهى نبوده است ، و هرگز
به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او هيچ غير وحى خدا نيست ،
او را جبرئيل ، همان فرشته بسيار توانا علم آموخته است ، همان ملك
مقتدرى كه به خلقت كامل (بر رسول ) جلوه كرده ، و آن رسول در افق اعلاى
كمال بود، آنگاه نزديك آمد و بر او (به وحى حق ) نازل گرديد، بدان
نزديكى كه با او به قدر دو كمان يا نزديك تر از آن شد، پس خدا به بنده
خود وحى فرمود آن چه را كه هيچ كس درك آن نتواند كرد، آن چه (در غيب
عالم ) ديد دلش هم حقيقت يافت و كذب و خيال نپنداشت ، آيا كافران بر آن
چه رسول (در شب معراج به چشم ) مشاهده كرده انكار مى كنند، و يك بار
ديگر هم او را (يعنى جبرئيل را) رسول مشاهده كرد، در نزد (مقام ) سدره
المنتهى ، بهشتى كه مسكن متقيان است در همان جايگاه (سدره ) است ، چون
سدره مى پوشاند آنچه را كه احدى از آن آگه نيست ، چشم (محمد) از حقايق
انعام آن چه را بايد بنگرد بى هيچ كم و بيش مشاهده كرد، آن جا از
بزرگترين آيات حيرت انگيز پروردگار را به حقيقت ديد.
قرآن مجيد در سوره مباركه بنى اسرائيل از رفتن آن حضرت با معراج ياد
كرده و در اين سوره (نجم ) از رويت و بازگشت وى ياد مى كند. صاحب كشف
الاسرار ذيل همين آيات مى نويسد: خبر معراج محمد در مكه پراكنده شد
ابوجهل چون اين خبر را بشنيد با خود گفت اگر ممكن شود بتوان ابوبكر را
از اسلام برگرداند، پس نزد او رفت و گفت : اى پسر ابوقحافه ، يار تو
اين بار محالى مى گويد كه هيچ عاقلى آن را باور ندارد. محمد مى گويد:
دوش از مسجد حرام رفته به بيت المقدس و هم در آن شب باز آمد، اى
ابوبكر، تو باور مى كنى كه كسى يك ماه راه را در يك شب برود و بازگردد؟
ابوبكر گفت : آن چه محمد گفته راست است ، و از آن جا حضرت آمد، و گفت :
اى فرستاده خدا، مرا از سفر دوشين خبر ده ، حضرت فرمود:
اى ابوبكر، دوش جبرئيل آمد و براق آورد و مرا به بيت المقدس برد ارواح
پاك پيامبران را ديدم و ايشان را پيشوايى كردم ، از آنجا به ملكوت اعلى
سفر كردم و به افق رسيدم و آيات كبرى را ديدم و هم در همان شب به مكه
باز آمدم ، و ابوبكر سخنان محمد را تصديق كرد و لقب صديق از آن روز به
او داده شد.
(260)
حضرت صادق (ع ) فرمود:
شب معراج كه سيد به حضرت رسيد، به غايت قربت نزديكى يافت و از غايت
قربت نهايت هيبت ديد، تا خداوند تدارك دل او كرد و به غايت كرم و عنايت
و نهايت لطف و كرامت او را به خود نزديك كرد، و به منزل (ثم دنا) رسيد
خلوت (اوادنى ) يافت ، راز شنيده ، شراب محبت چشيده ، ديدار حق ديده ،
و از هر دو جهان رميده و با دوست بيارميده ، رفت آن چه رفت ، شنيد، آن
چه شنيد، ديد آن چه ديد، و كس را از آن اسرار خبر نه ، و عقول و اوهام
از دريافت آن دور، رازى در پرده غيرت رفته ، بى زحمت اغيار به سمع رسول
رسانده است .
رازى است مرا با شب و رازى است عجيب
|
شب داند و من دانم و من دانم و شب
|
خواجه عبدالله انصارى در مقايسه دو معراج (معراج حضرت رسول و معراج
حضرت موسى ) مى نويسد: معراج موسى تا كوه طور بود و معراج محمد تا بساط
نور. و مولانا جلال الدين هم به زيبايى تمام گفته است :
احمد ار بگشايد آن پر جليل
|
تا ابد بى هوش ماند جبرئيل
|
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
|
گفت او را هين بپر اندر پيم
|
باز گفت او را بيا اى پرده سوز
|
من به اوج خود نرفتستم هنوز
|
گفت بيرون زين حد اى خوش فر من
|
حيرت اندر حيرت آمد اين قصص
|
بيهشى ها جمله اين جا بازى است
|
چند جان دارى كه جان پردازى است
|
تو نه اى پروانه و نه شمع نيز
|
شمع چون دعوت كند وقت فروز
|
جان پروانه نپرهيزد ز سوز
(261)
|
از امام باقر (ع ) روايت است كه : چون آن جناب را به سدره المنتهى
رساندند جبرئيل ديگر همراهى اش نكرد. رسول خدا (ص ) فرمود: آيا در چنين
مقامى مرا تنها مى گذارى ؟ گفت : تو هم چنان پيش برو، به خدا سوگند تو
به حدى پيش رفته اى كه احدى از خلق خدا كه قبل از تو بودند به اين حد
پيش نرفتند، در آن جا بود كه نورى از ناحيه پروردگارم و سجه بين من و
او حايل گرديد.
راوى گويد عرضه داشتم فدايت شوم سجه چيست ؟ حضرت روى خود به طرف زمين
خم كرد با دست اشاره به آسمان نموده سه مرتبه فرمود: جلال پروردگارم ،
جلال پروردگارم .
(262)
14- اعجاز موسى (ع )
فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب
الطور نارا قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منهابخبر او
جذوه من النار لعلكم تصطلون . فلما اتيهانودى من شاطى ء الوادالايمن فى
البقعه المباركه من الشجره ان يا موسى انى اناالله رب العالمين . و ان
الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى اقبل و
لاتخف انك من الامنين . اسلك يدك فى جبيك تخرج بيضاء من غير سوء و اضمم
اليك جناحك من الراهب فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه ، انهم
كانوا قوما فاسقين .
(263)
آن گاه كه موسى عهد خدمت به پايان رسانيده و با
اهل بيت خود از حضور شعيب رو به ديار خويش كرد آتشى از جانب طور ديد،
به اهل بيت خود گفت شما در اين جا مكث كنيد كه (از دور) آتشى به نظرم
رسيد، مى روم تا شايد از آن خبرى بياورم يا براى گرم شدن شما شعله اى
برگيرم ، چون موسى به آن آتش نزديك شد به او از جانب وادى ايمن در آن
بارگاه مبارك از آن درخت (مقدس ) ندايى رسيد كه اى موسى هوش دار كه منم
خداى (يكتا) پروردگار جهانيان ، و تو عصاى خود بيفكن ، چون (عصا افكند)
بر آن نگريست ديد اژدهايى سبك خيز گرديد و به فرار نهاد و واپس
نگرديد (در آن حال به او خطاب شد) اى موسى پيش آى و مترس كه تو ايمن
خواهى بود، و دست خود را در گريبان بر و بيرون آور تا بى هيچ نقص برص
و مرضى سفيد و روشن (چون ماه تابان ) گردد و تا از وحشت و اضطراب
بياسايى باز دست به گريبان بر، اين (عصا و يد بيضاء) از جانب خدا بر
رسالت (دو برهان الهى است برو به رسالت ) به سوى فرعون و فرعونيان كه
قومى فاسق و نابكارند
همين ماجرا در سوره شريفه طه چنين آمده است :
و هل اتيك حديث موسى . اذ راى نارا فقال لاهله
امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى فلما
اتيها نودى يا موسى . انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى .
و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و
اقم الصلوه لذكرى . ان الساعه آتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى
. فلا يصدنك عنها من لايومن بها و اتبع هوايه فتردى . و ما تلك بيمينك
يا موسى . قال هى عصاى اتوكا عليها و اهش بها على غنمى ولى فيها مارب
اخرى . قال القها يا موسى . فالقيها فاذا هى حيه تسعى . قال خذها و لا
تخف سنعيدها سيرتها الاولى . واضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير
سوء آيه اخرى لنريك من آياتنا الكبرى . اذهب الى فرعون انه طغى .
(264)
اى رسول ما داستان موسى را مى خواهى بدانى ، آن
گاه كه موسى آتشى مشاهده كرد و به اهل بيت خود گفت اندكى مكث كنيد كه
از دور آتشى به چشم ديدم باشد كه پاره اى از آن آتش براى شما بياورم يا
از آن به جايى راه يابم ، چون موسى به آن آتش نزديك شد، ندا شد كه اى
موسى ، من پروردگار توام تو نعلين از خود به دور كن كه اكنون در وادى
مقدس قدم نهادى ، و من تو را به رسالت خود برگزيدم در اين صورت به سخن
وحى گوش فرا ده ، منم خداى يكتا هيچ خدايى جز من نيست پس مرا (به
يگانگى بپرست و نماز را مخصوصا براى ياد ما به پادار)، محققا ساعت
قيامت خواهد رسيد و ما آن ساعت را پنهان داريم تا هر نفسى را به پاداش
اعمالش در آن روز برسانيم ، پس زنهار مردمى كه به قيامت ايمان ندارد
و پيرو هواى نفسند تو را از آن روز (هولناك ) باز ندارند و غافل نكنند
و گرنه هلاك خواهى شد، و اى موسى اينك بازگو تا چه به دست راست دارى ؟
موسى عرضه داشت اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى زنم و گوسفندانم را
مى رانم و حوائجى ديگر نيز به آن انجام مى دهم فرمود اى موسى اين عصا
بيفكن ، موسى چون آن را به زمين انداخت عصا اژدهاييى مهيب شد و به هر
سو مى شتافت ، باز فرمود عصا برگير و از آن مترس كه ما او را به صورت
اول بر مى گردانيم ، (باز به او خطاب شد كه ) دست خود به گريبان فرو
برد تا دستى بى هيچ عيب درخشان بيرون آيد و اين معجزه ديگر تو خواهد
بود، تا باز هم (اى موسى ) بزرگ تر آيات خود را به تو ارائه دهيم ،
اينك به رسالت جانب فرعون روانه شو كه وى در كفر سخت طغيان كرده است .
در اين آيات كه در سوره طه و قصص آمده است به سه نكته ديگر اشاره دارد،
اول اين كه درخت تكلم كرده ، با موسى سخن مى گويد، دوم اين كه عصاى
موسى به قدرت الهى تبديل با مارى بزرگ مى شود كه حتى خود موسى هم از آن
مى ترسد و مى گريزد، و سوم اين كه دست را در گريبان خود فرو مى برد،
چون خارج مى سازد نورانى و سفيد مى شود.
صاحبان ذوق در اين دو اعجاز موسى مى نويسند، معجزه عصاى موسى از او
بيرون بود ولى معجزه يد بيضاء در نفس او بود، و عصا نمايش كارى است از
آيات آفاق و يد بيضاء نمايش كارى است از
آيات انفس كه خداوند راه توحيد را بر
شناخت اين آيات نهاد.
پيش از اين گفتيم كه منظور از ذكر ياد داشتن خداوند است و از او در هيچ
حال غفلت نكردن ، به اين معنى كه همواره بنده ارتباط خود را با خداى
خود حفظ نمايد و اين ريسمان الهى را كه
ذكر
نام دارد رها نسازد، چه آن گاه كه دست از اين ريسمان نجات الهى بدارد
هبوط و سقوطى كه آدم را از مقام خويش فرو انداخت نصيب او خواهد شد.
همچنين در ادامه اين بحث اشاره داشتيم به اين كه ذكر، بزرگ ترين رسالت
رسولان بوده است ، اينك اگر به آيات بعدى همين سوره مورد بحث توجه
داشته باشيم همين مطلب دگر بار باز هم تكرار مى شود، يعنى هنگامى كه
موسى و هارون را به انجام رسالت بزرگشان كه حركت به سوى فرعون مى باشد
مى فرستد به آنان مطلبى را ابراز مى دارد و آن اينكه :
اذهب انت و اخوك باياتى و لاتينا فى ذكرى .
اذهبا الى فرعون انه طغى . فقولا له قولا لينا يتذكر او يخشى .
(265)
حال تو و برادرت با معجزات و آياتى كه به شما
دادم برويد و سستى در ذكر من روا مداريد، برويد به رسالت به سوى فرعون
كه او سخت به راه كفر و طغيان شتافته است ، و با او با كمال آرامى و
نرمى سخن گوييد باشد كه از اين خواب غفلت و غرور بيدار و متذكر شود يا
از خدا بترسيد.
در اين آيات خداوند از معجزات به
آيات
ياد مى كند و آيه يعنى نشانه ، و اساس رسالت همين داشتن نشانه است .
موسى (ع ) و هارون به سراغ فرعون مى آيند و فرعون كسى است كه راه را گم
كرده و از مسير خود خارج گشته و به جاى عبوديت و بندگى ، لاف ربوبيت و
انانيت مى زند، او طغيان كار شده است ، و خداوند موسى را با آيات و
معجزات آشكار مى فرستد تا به فرعون بگويد كه اين راه تو ختم به خير
نيست ، اين مسير انتهايش دوزخ است و خداوند نمى خواهد چنين باشد.
خداوند به موسى (ع ) مى فرمايد با او بسيار نرم سخن بگوييد تا با نشان
آيات و احترام به او متوجه راه گردد و خداى را به ياد آورد و همان طور؟
شما با من (الله ) مرتبط هستيد او نيز مرتبط گردد و به مقام وصل برسد،
در عين حال خداوند به موسى و هارون مى گويد، در ارتباط با من (ذكرى )
سستى نكنيد و براى ابلاغ رسالت خويش پيوند و اتصالتان را از من قطع
نكنيد، و اين نشان مى دهد كه رسالت و آيات همگى بر مبناى
ذكر الله مستقر است و اگر ذكر الهى از
ميان برود ديگر نه آياتى خواهد بود و نه معجزاتى . آنگاه است كه هبوط و
سقوط فرا مى رسد و انسان بى چاره سر از طغيان در مى آورد و نداى ربوبيت
سر مى دهد و نمى داند كه خود را در چه آتشى قرار مى دهد.
15- ايوب (ع ) و ايجاد دو چشمه توسط پاكوبيدن به
زمين
و اذكر عبدنا ايوب اذنادى ربه انى مسنى الشيطان
بنصب و عذاب اركض . برجلك هذا مغتسل بارد و شراب .
(266)
(و اين رسول ما) ياد كن از بنده ما ايوب ،
هنگامى كه به درگاه خداوند عرض كرد پروردگارا شيطان مرا سخت رنج و عذاب
رسانيده (تو از كرم به حاتم بخش )، (به او خطاب كرديم ) پاى بر زمين زن
(زد و چشمه اى پديد آمد) در اين آب سرد شست و شو كن و از آن يك بياشام
(تا از هر دردى بياسايى ).
خواجه عبدالله انصارى مى نويسد: در خبر است كه ابليس بر خداپرستى ايوب
حسد برد و به درگاه خداوند عرض كرد اگر او را بر مال ايوب مسلط كند،
ايوب را به غفلت و كفران دركشد. خداوند پذيرفت ، ابليس همه مال ، حشم و
دارايى او را تباه كرد، ايوب گفت خدا داده بود، خدا هم تباه كرد ابليس
تسلط بر فرزندان ايوب خواست ، خداوند پذيرفت ، ابليس فرزندان او را زير
كاخ وسيعى به هلاكت رسانيد، ايوب گفت : خدا داده و خداوند هم گرفت .
ابليس از خداوند تسلط بر جان او را خواست ، خداوند پذيرفت ، ابليس
بيامد و بادى در بينى ايوب دميد كه همه تن او زخم و رنجور شد و گرفتار
كرم ها و بيمارى خوره (جذام ) شد.
نوشته اند هفت سال ايوب در گودال كناسه گرفتار گشته و خوره در او افتاد
و مردم از وى بگريخته ، ولى ايوب در آن حال از ذكر خدا غافل نبود و در
آن بلا صبر همى كرد. پيروان ابليس و كارگردان او، او را غمناك و دلتنگ
ديدند، گفتند مهتر ما را چه رسيده ؟ گفت من در كار ايوب درماندم . هر
چه فن ، حيله و دسيسه بود و به كار بردم و هيچ بر وى ظفر نيافتم ،
مريدان گفتند: از آن دام ها كه در راه نهادى و از بهشت راندى به كار
بر، آدم را با چه وسيله اى به دام انداختى ؟ همان وسيله را به كار بند.
گفت : او را به وسيله حوا زنش به دام انداختم و اين جا هم چنين كنم .
ابليس به صورت پيرمردى پارسا نزد رحمه (زن ايوب ) رفت و گفت اى كنيز
خدا، شوهرت كجاست ؟ گفت : آن است كه در مزبله افتاده و كرم ها او را مى
خورند و خوره گرفته . ابليس گفت : اين ايوب است كه جوانى بود زيبا و
مال فراوان و فرزندان مهربان و نعمت از هر جهت تمام داشت ؟ گفت : آرى ،
گفت : اگر بهبود و برگشت مال و جاه و فرزند او خواهى گوسفندى نذر من كن
تا من او را به حال صحت باز آرم : رحمه نزد ايوب آمد و ماجرا را بگفت و
فرياد بر سر آورد كه تا كى اين خوارى و اين ذلت و بيمارى ؟ مال و
فرزندان كجا شدند؟ دوستان و نزديكان و خويشان چه شدند؟ بيا اين گوسفند
را ذبح كن و راحت شو. ايوب كه اين سخن بشنيد دانست كه شيطان لعين او را
فريب داده ، گفت اى زن آن چه را كه تو از رفتن آن افسوس مى خورى همه را
خدا داده بود و خدا هم گرفت . ما هشتاد سال از آن نعمت ها برخوردار
بوديم و حالا مرا مى گويى كه در راه غير خدا گوسفند قربانى كنم ، به
خدا قسم اگر شفا يافتم تو را صد تازيانه خواهم زد. از اين پس غذايى كه
تو آورى نخورم و تو را هم نبينم و از نزد خود دور كرد. آن گاه سر بر
زمين نهاد و گفت : خدايا، بى غذا و بى يار و بى مونس شدم و طاقتم طاق
شد و بلاى كامل و تمام به من رسيده و تو رحيم ترين راحمانى .
(267)
تورات هم در اين باره مطالبى جالب دارد، در معرفى آن حضرت در كتاب ايوب
، باب اول ، ص 785 آمده است ، در زمين عوص مردى بود كه ايوب نام داشت و
آن مرد كامل و خداترس بود و از بدى اجتناب مى نمود و براى او هفت پسر و
سه دختر زاييده شدند و اموال او هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد
جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوكران بسيار كثير داشت و آن مرد از
تمامى بنى مشرق بزرگ تر بود.
با آن كه حضرت داراى صبرى بلند و جميل بود در اين باره الگويى براى همه
انسان ها و تحمل و مبارزه او در مصايب ، و پيروزى بر هواى نفس و شيطان
، بى مانند و كم نظير بود ولى در عين حال آن چه در اين باره مهم به نظر
مى رسد كه اين بيش از صابر به صبر آفرين بايد توجه كرد و جالب است كه
مولانا چنين توجهى را به اين مسئله مبذول داشته ، در دفتر پنجم مثنوى
گفته است :
هى به صبر خود مكن چندين نظر
|
سر برون كن هم ببين مير آب را
(268)
|