ياد خدا

كاظم محمدى

- ۴ -


2- غفلت قلب  
اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا و لا تطع من اغفلنا قبله عن ذكرنا و اتبع هويه و كان امره فرطا. (114)
و هميشه خويش را با كمال شكيبايى به محبت آنان كه صبح و شام خدا را مى خوانند و رضاى او را مى طلبند وادار كن و يك لحظه از آن فقيران چشم مپوش كه به زينت هاى دنيا مايل شوى و هرگز با آن كه ما دلهاى آن ها را زياد خود غافل كرديم و تابع هواى نفس خود شدند و به تبهكارى پرداختند متابعت مكن (يعنى با اشرف و ثروتمندان ظالم هواپرست نپيوند).
در اين جا ضمن اين كه حضرت رسول را از متابعت كسانى كه قلبشان از ياد خدا غفلت يافته منع مى كند به اين مطلب هم اشارت مى دهد كه محل ذكر خدا چيزى جز قلب آدمى نيست و اگر ذكر الهى كنار رود غفلت بر قلب انسان حاكم مى شود و چون غفلت بر قلب مستولى شد آدمى را به تبعيت از هواى نفس وادار مى كند، پرواضح است كه نفس ، آدمى را از هويت انسانى تا حد حيوانى پايين مى آورد و او را به پستى و رذالت مى كشاند و حيت به تعبير زيباى قرآن گاهى آدمى را از چهارپايان و حيوانات هم به پايين تر مى برد: (اولئك كالانعام بل هم اضل .) (115)
در صفحات بعد پيرامون قلب و حالات و كيفيات گوناگون آن سخن خواهى گفت و توجه آيات و عنايت قرآن را به اين مركز بازگو خواهيم نمود، اما اختصارا صفاتى چون : غفلت قلب ، كورى قلب ، اطمينان و آرامش قلب ، قساوت قلب ، زنگار گرفتن و زنگ زدگى قلب ، و نيز هدايت قلب از مواردى است كه در قرآن به آن اشاره شد است .
3- كورى قلب  
روايتى از حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است كه مى فرمايد:
من ينسى الله سبحانه انساه الله نفسه و اءعمى قلبه . (116)
كسى كه خدا را فراموش كند، خدا هم او را دچار خود فراموشى مى نمايد و چشم بصيرتش را نابينا مى سازد.
افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور. (117)
آيا آنان در زمين سير و سياحت نكردند تا دل هايى داشته باشند كه با آن هوشيارى دريابند، يا گوش هايى كه سخنان درست و راست را بشنوند؟ (بدان كه ) چشم هاى سر آنان نابينا نيست بلكه دل ها كه در سينه دارند كور و نابيناست .
كورى قلب از جمله مسائلى است كه قرآن به آن اهميت زياد مى دهد و مى گويد هستند كسانى كه چشمانشان هيچ گونه عيب و ايرادى ندارد ولى بسيار چيزها در جهان هستى وجود دارد كه آنان از ديدن آنها عاجز و ناتوانند، اين ها كسانى هستند كه چشم دلشان از فروغ و روشنايى باز ايستاده و قلبشان را كورى فرا گرفته است . قرآن اين كورى قلب را به عدم توجه به ذكر حق و نسيان خداوند نسبت مى دهد، گويى ذكر حق عامل بينايى دل بوده و بشر مادام كه در ذكر حق است دلش متجلى از انوار حق مى باشد و به آن وسيله حقايقى را در همين عالم مى بيند كه ديگران را يارا و توان آن نيست ، مولا على ، اميرالمؤ منين (ع ) به اين مسئله اشاره فرموده ، بيان مى دارد:
ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره ، و تبصر به بعد العشوه ، و تنقاد به بعد المعانده و ما برح الله عزت آلائه فى البرهه بعد البرهه و فى اءزمان الفترات رجال ناجاهم فى فكرهم و كلهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه فى الاسماع و الابصار و الافئده . (118)
خداى متعال ياد خود را مايه صفا و جلاى دلها قرار داده است . با ياد خدا دلها پس از سنگينى شنوا شده ، و پس از كورى بينا مى گردد، و پس از سركشى نرم و ملايم مى شود، همواره چنين بوده كه در فاصله ها خداوند بندگانى (ذاكر) دارد كه در انديشه هايشان با آنان نجوا مى كند و در عقل هايشان با آن ها سخن مى گويد.
دل آدمى اگر در فساد و تباهى فرو نرفته و در گناه غوطه نخورده باشد قوه ادراك كننده حقايق است و در حقيقت خداوند جهان آفرين به وسيله همين قوه درك مى گردد، آن چنان كه آمده است :
هل رايت ربك ؟ افا عبد مالاارى ؟ لا تراه العيون بمشاهده العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان . (119)
از امام على (ع ) مى پرسند، آيا پروردگارت را ديده اى ؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آيا چيزى را كه نمى بينم عبادت مى كنم ؟ و بعد بيان داشتند كه : او هرگز با چشم سر ديده نمى شود ولى قلب ها با ايمان واقعى به درك آن نائل مى شوند.
در آيات و روايات ديگر كه دقت كنيم مى بينم كه نه تنها به قلب آدمى شنوايى و بينايى را نسبت مى دهند، بلكه تعقل و تفقه را نيز به قلب مربوط مى داند، اين آيه كه مى فرمايد: (لهم قلوب يعقلون بها.) (120) و نيز مانند اين آيه : (لهم قلوب لا يفقهون بها.) (121)
4- قساوت قلب  
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله ، اولئك فى ضلال مبين . (122)
آيا آن كسى را كه خدا براى اسلام شرح صدر عطا فرمود كه وى به نور الهى روشن است (چنين كس با مردم كافر بى نور تاريك دل يكسان است هرگز چنين نيست ) پس واى بر آنان از قساوت و شقاوت ، دلهاشان از ياد خدا فارغ است ، اينان هستند كه دانسته در ضلالت و گم راهى اند.
اين مورد به علت اين كه بسيار اهميت دارد، آن را بارها در آيات مختلف آورده و هر بار تعبيرى از آن كرده است ، مثلا يكى از اين آيات كه مفهوم قساوت قلب را به خوبى و بى نقص بيان مى دارد مى آوريم و سپس به شرح آن مى پردازيم :
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لم يهبط من خشيه الله و ماالله بغافل عما تعملون . (123)
از پس اين جريان دل هايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت تر بود؛ كه بعضى سنگ ها، جوى ها از آن بشكافد و بعضى از آن ها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خداوند فرود افتد و خدا از آن چه مى كنيد غافل نيست .
مرحوم آيت الله طالقانى ، در ذيل آيه مذكور در تفسير خود مى نويسد: لغت قساوت سختى و تاريكى و از قابليت افتادن و وازده شدن را مى رساند، قسى و قاسى چيزى است كه سخت شده و خود را گرفته چنان كه استعداد پذيرش حركت و حيات از آن رفته . ارضه قاسيه زمينى است كه گياهى از آن نمى رويد، و حجار قاسيه آن سنگ سختى است كه پذيرش ندارد. قلب قسى آن سنگ سختى است كه پذيرش ندارد. قلب قسى ضمير جامدى است كه احساس و عواطف و حيات معنوى از آن سلب شده است . (124)
آيه مذكور نكاتى را متذكر مى شود كه از اهميت زيادى برخوردار است و ما اين نكات را از تفسير پرتوى از قرآن نقل مى كنيم :
1- از دل و باطن سنگ ها چه بسا آب مى جوشد و نهر جارى مى شود ولى اين قلوب قاسيه جوشش درونى ندارد.
2- سنگ از تاءثير عوامل خلقت شكافته مى شود و از آن آبهايى بيرون مى آيد ولى مواعظ و عبرت ها، به دلهاى اينان راه نمى يابد و از آن خيرى ترشح نمى كند.
3- سنگ ها در برابر قهر خداوند سر فرود آوردند ولى دل هاى اينان در برابر عظمت و آيات حق خضوع نمى كند. (125)
از نظر قرآن كريم هستى داراى شعور و ادراك است و برحسب تكوين در مسيرى هدايت شده قرار دارد و در راهى كه جريان دارد خطا غفلت ندارد.
آيات قرآن شعور و ادراك هستى و اشياء به دقت و زيبايى بيان مى كند در اين جا به ذكر يكى دو نمونه اشاره و اكتفا مى كنيم :
تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. (126)
آسمان و زمين و هر كه در آنهاست خدا را به پاكى مى ستايد، و هيچ چيز نيست در جهان مگر آن كه خدا را به پاكى مى ستايد و لكن شما آن را در نمى يابيد كه خداوند فراگذارنده دشمنان است به بردبارى ، پوشنده آشنايان است به آمرزگارى .
و يسبح الرعد بحمده و الملائكه من خيفته و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون فى الله و هو شديد المحال (127)
و رعد خداى را مى ستايد و فرشتگان هم او را از بيم مى ستايند و در هوا صاعقه ها و آتش سوزان مى فرستد و آن را بر آن كس كه مى خواهد مى رساند، و خداى تعالى سخت مكر و زودكار است .
در خصوص قساوت ، خواجه عبدالله انصارى ، پير مناجات حكايتى نقل كرده كه : در حكايت بيارند كه پيغمبرى به بيابانى گذشت ديد از سنگ كوچكى آب زيادى بيرون مى جهد كه خيلى بيش از اندازه و تناسب سنگ است ، ايستاد و حيران شد در شگفت ، با خود مى گفت : اين چه آب است و چنين سنگى ؟ خداوند سنگ را به زبان آورد و گفت : اى پيغمبر اين آب كه تو مى بينى آب گريه من است كه از آن روز كه خداوند فرمود: دوزخ را به سنگ ، گرم كنند من از حسرت و ترس مى گريم پيغمبر اين را شنيد گفت خداوندا، وى را از آتش ايمن گردان ، ندا رسيد كه ما او را ايمن كرديم ، پس ‍ از مدتى باز گذر پيغمبر به آن سنگ افتاد، ديد باز آب مى آيد گفت خداوندا، او را از آتش ايمن كردى ولى باز مى گريد؟ سنگ به فرمان خداوند گفت : آن گريستن از غم و حسرت بود و اين گريستن از شادى و خوش حالى است . (128)
مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب اخلاقى خود معراج السعاده در خصوص ‍ قساوت قلب و سختى دل مى نويسد: آن حالتى است كه آدمى به سبب آن از آلامى كه به ديگران رسد و به مصايبى كه به ايشان رو مى دهد متاءثر نمى گردد و شكى نيست كه منشا اين صفت غلبه سبعيت است و بسيارى از افعال ذميمه چون ظلم و ايذا كردن و به فرياد مظلومان نرسيدن و دستگيرى فقرا و محتاجان را نكردن از اين صفت ناشى مى شود. (129)

از بهاران كى شود سر سبز سنگ
خاك شو تا گل برويى رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودى جان خراش
آزمون را يك زمانى خاك باش (130)
مرحوم علامه مجلسى هم از حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) روايتى به اين مضمون نقل كرده است :
ما جفت الدموع الالقسوه القلوب ، و ما قست القلوب الالكثره الذنوب . (131)
اشك چشم را جز قساوت قلب ها نمى خشكاند و قلب ها را جز زيادى گناهان مبتلا به قساوت نمى گرداند.
چون خدا خواهد كه مان يارى كند
ميل ما را جانب زارى كند
اى خنك چشمى كه آن گريان اوست
وى همايون دل كه آن بريان اوست
آخر هر گريه آخر خنده ايست
مرد آخر بين مبارك بنده ايست (132)
با در نظر داشتن آيه و بيان اين كه سنگ ها در شوق الهى و به ياد خداوند مى گريند، ولى انسان نه تنها قلبش حالت خشوع و نرمى پيدا نكرده بلكه از سنگ خارا هم سخت تر مى شود و امكان جوشش اختيارى مايه حيات را از خود سلب مى كند، روايت مولا به اين نكته اشارت دارد كه نتيجه قساوت قلب خشك شدن چشمه اشك است و علت اساسى قساوت قلب تكرار و كثرت گناه مى باشد. پرواضح است كه گناه يك عملى ضد كرامت انسانى و مخالف تكامل و كمال آدمى است ، اگر از سير به سمت گناه منع مى كند به دو دليل است يكى اين كه ارزش آدمى را به قدرى بالا و والا مى داند كه حركت به سمت گناه را با بزرگى و كرامت او مخالف و معارض و ناسازگار مى يابد و ديگر اين كه گناه را يك عمل ضد كمال تلقى مى كند و عملا بيان مى دارد كه هر چه دامنه گناه و آلودگى معنوى بيش تر شود امكان سير به عوالم بالا كم تر شده و سير انسان را به سمت پايين و حتى پست تر از آن نيز ممكن مى داند تا جايى كه انسان از حق و حقيقت خارج شد و مبدل به حيوان مى شود و بلكه از حيوانات هم گمراه تر و پايين تر: (اولئك كالانعام بل هم اضل )
5- نزديكى شيطان  
و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهوله قرين (133)
و هر كه از ياد خدا رخ بتابد شيطان را برانگيزيم تا يار و همنشين دايم وى باشد.
6- عصيان و گناه  
عن ابى عبدالله (ع ): من كان ذاكرا لله على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلا عنه فهو عاص ، و المعصيه علامه الضلاله واصله الغفله (134)
حضرت صادق (ع ) فرمود: كسى كه از خداوند غافل است عاصى و گناه كار است و معصيت علامت گمراهى است و منشا و اصل آن غافل شدن از خداست .
پيرامون گناه و عصيان در آيات قرآن و روايات اهل بيت مباحث بسيار مشروحى وارد شده است و آثار و نتايج آن ذكر شده و اصل و منشا و ريشه همه گناهان نيز مورد بررسى قرار گرفته است . گناه در مجموع عامل اصلى فساد قلب است ، تباهى قلب و فرو رفتن در ظلمات و تاريكى ها نتيجه مستقيم گناه و اصرار بر آن است . حديثى از حضرت امير در اين خصوص ‍ نقل شده است كه جالب توجه است :
ما من شى ء افسد للقب من خطيئه ، ان القلب ليواقع الخطيئه فلا تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله (135)
هيچ چيز مانند گناه دل را فاسد نمى كند، همانا قلب با گناه در مى آميزد تا جايى كه گناه بر آن چيره مى شود و آن را زيرورو مى كند.
گناه از نظر صاحبان معرفت عملى است ضد اخلاقى و به نوعى ضد تكامل معنوى لذا آن كه مرتكب گناه مى شود در آن لحظات خداوند را از خانه دل خويش بيرون كرده و شيطان و وسوسه هاى وى را ترجيح داده است و دل خويش را محل غولان قرار داده است . واضح است كه چنين كسى در آن لحظه از اعتقاد و ايمان به خدا خالى است و در همان دم نخواسته غرق در بروهوت كفر و شرك شده است .
مبناى اخلاق كه در حقيقت كنترل خود و مواظبت از عمل خود مى باشد چيزى جز اين نيست كه انسان به قدرتى برتر و والاتر كه از ناحيه اى مخفى مسلط بر او و همه چيزهاى ديگر است معتقد باشد، اگر انسان به آن قدرت معتقد شد و نيز يقين حاصل كرد كه وى حاضر و ناظر بر اعمال اوست و نه تنها شاهد بلكه كيفر و پاداش دهنده اعمال نيز هست سير به سمت گناه را قطع مى كند و به سوى آن نمى رود و لذا هر چه آگاهى و يقين داشتن به چنين ناظرى قوى و دقيق ، بيش تر كنترل عمل بيش تر مى شود و دورى از گناه را نيز ضمانت مى كند و هر چه كه اين اعتقاد و آگاهى كم تر باشد عمل كنترل كم تر شده و گرايش به گناه كه در حقيقت نفى اراده انسانى است بيش تر مى گردد و نفس اماره را كه امر به بدى مى كند بر خود مسلط مى سازد، از اين روست كه خداوند خود را حاكم ، حاضر و ناظر مى داند و در جاى قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند و همواره حضور خويش را، شنوايى و بصيرت خود را و هم محاسبه گرى و داورى خود را بيان مى كند و انسان ها را متوجه اين اوصاف مى سازد، تا بلكه انسان از طريق آگاهى بر اين همه اوصاف الهى ، خويشتن خويش را در دست داشته باشد و خودش را ارزان به وساوس نفس و شيطان نفروشد. قرآن در بيان اين مطلب آيتى زيبا را شاهد مى آورد:
والذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون . (136)
آنان كه چون مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، خدا را ياد كرده و از گناهان خويش استغفار مى كنند و جز خدا آمرزنده گناهان كيست ؟ و از روى علم و آگاهى اصرار بر اعمال زشت خود نمى ورزند.
آيه به خوبى نشان مى دهد كه اگر انسان مرتكب گناهى شد كه مبناى آن چهل بود، خداوند بزرگ در صورتى كه انسان نسبت به خطاى خود آگاه شود آمرزنده و مهربان است ولى به شرطى كه آدمى متذكر الهى شود يعنى پيوندش را با خداى خود قطع نكند كه پس از اين ، ذكر الهى چندين خاصيت را دارا است يكى اين كه پس از انجام اعمال زشت چون ذكر خدا را با ايمان و اعتقاد كامل ادا شود، گناه قبلى ناديده انگاشته مى شود و هم اين كه اين ذكر مانع از ارتكاب ساير گناهان مى گردد و اگر بر همان ذكر توجه فراوان شود صفاتى چون تقوى و نهايتا اخلاص را براى ذكر ايجاد مى نمايد.
7- سختى زندگى و كورى در آخرت  
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا نحشره يوم القيامه اعمى . قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا. قال كذلك اتتك آياتنا فيسيتها و كذلك اليوم تنسى . و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤ من بايات ربه و لعذاب الاخره اشد و ابقى . (137)
و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم ، مى گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى ؟ من كه بينا بودم مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه آيات من به تو رسيد و آن ها را فراموش كردى ، امروز نيز تو فراموش خواهى شد، و اين گونه جزا مى دهيم كسى را كه اسراف كند و ايمان به آيات پروردگارش ‍ نياورد، و عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است .
اگر انسان خدا را نداشته باشد و بى ذكر و ياد او بخواهد زندگى كند، اين دنيا با تمامى فراخى و وسعت و بزرگى اش ، براى انسان تنگ خواهد بود، ولى اگر خدا را داشته باشد و ذكر و ياد خدا در زبان و دلش مسكن گزيده باش و همواره ذكر و ياد او در قلبش جارى باشد، چنين كسى حتى اگر در تنگ ترين زندان ها و محبس ها هم باشد، احساس تنگى نخواهد كرد، چرا كه خدايى را داراست كه حد و مرزى ندارد و هيچ كس و هيچ چيز بزرگ تر از او نيست ، هر چه كه هست اوست ، بى او بى هست است و بى هست مرده تمام عيار است . امام حسين (ع ) در نيايش عارفانه خود مى فرمايد: ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك . (138) چه يافت آن كس كه تو را گم كرد؟ و چه گم كرد آن كه تو را يافت ؟ به راستى آن كس كه خداى را دارد همه چيز را دارد، چرا كه خداى حاكم و مالك و خالق كل شى ء است ، او قدرتى بى حد و اندازه دارد، او را مرگى نخواهد بود، صاحب مقام ازلى ابدى است مالك اسماى حسنى است ، اوست كه داراى اسم اعظم است . هر كس كه به او پيوندد قدرت و بزرگى مى يابد، از مرگ و فنا در امان مى شود و واجد كمالات و صفات مطلوب مى گردد و راستى كه زندگى كردن با خدا چه خوش و زيباست و به گفته زيباى صاحبنظرى : اگر خدايى باشد چه شيرين است مرگ ، و اگر نباشد چه تلخ است زندگى .
جهان آخرت كه جهان تجرد است يك پارچه نور است و آن نور را كسانى ادراك مى نمايد كه به مقام تجرد رسيده و از كثرت گناه و معصيت پاك شده و به وحدت نيكى و ايمان به خدا دست يافته باشند، اينان در آخرت همه چيز را با چشمان خويش ادراك مى كنند ولى كسانى كه حامل بار كثرت گناه خويشند و دستاويز تو به نيز ندارند و مقامى از تجرد حسنى را نيز دارا نمى باشند چگونه مى توانند از آن جهان كه جهان حقايق بى پرده است مشاهدتى داشته باشند؟
آنان كه در دنيا حقايق كوچك را نديدند چگونه مى توانند در آن جهان حقيقت بزرگى كه خود داراى بزرگ ترين حقايق است مشاهده نمايند؟
8- اعراض از معرضين ذكر الله  
فاعرض من تولى عن ذكرنا و لم يرد الاالحيوه الدنيا. (139)
تو هم اى رسول از هر كس كه از ياد ما روى گردانيد و جز زندگى دنيا را نخواست به كلى اعراض كن .
9- فراهم آمدن عذاب الهى  
و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا (140)
و هر كس از ياد خداى خود اعراض كند خداوند به عذابى بسيار سخت معزبش مى گرداند.
در توضيح اين قسمت مى توان گفت كسى كه از ذكر و ياد خدا غفلت بورزد و اعراض نمايد در جهنمى از گناه و معصيت وارد مى شود كه دخول در گناه به خودى خود براى صاحبان عقل و دل بزرگ ترين و سخت ترين عذاب است و چون دخول و ورود در گناه به علت عدم ياد خداست ، پس هنگامى كه خدا از ياد برود و به خودى خود انسان در عذاب خواهد بو و هر چه اين نسيان و اعراض گردد فاصله معنوى انسان از خدا بيش تر مى شود لذا اين سختى و عذاب روحى هم افزون مى گردد، پس همين كه خدا در قلب انسان نباشد خودش عذاب است نه اين كه خداوند عذابى براى معرض از ياد خدا فرو فرستد. كه در اين صورت اين عذابى فوق عذاب است . بنابراين غافل و معرض از ياد خدا دو عذاب خواهد داشت ، يكى عذاب بى خدا بودن كه شايد بزرگ ترين عذاب براى كسى است كه مى فهمد و ديگر عذابى كه بازتاب اعراض از ياد خداست .
چگونه به ياد خدا باشيم 
اگر انسان در فساد فرو رفته و نرفته و پيروامون قلبش محل طواف شيطان نباشد و قساوت و مرض قلب هم نداشته باشد، كافى است كه چشم بصيرت خويش را بگشايد تا حقايقى كه نشانه هاى خداوند بزرگ است را در پيرامون خود به خوبى ببيند و از آن دريچه ، مدام در ارتباط با خداوند باشد. در عالم هستى هر چه هست ، از ذرات كوچك اتم گرفته تا هر چه كه در بالاست همگى گوياى وجود حق تعالى است . دقت در آفرينش و نظم موجودات مى تواند انسان را به ياد خدا بيندازد، چرا كه همه عالم جلوه اى از جمال وى بوده و نظم و دقت و سختى و بزرگى آفرينش جلوه اى از جلال آن حضرت است ، اگر به دنبال يافتن خدا هستيم كافى است كمى توجه داشته باشيم ، آن گاه خواهيم ديد كه سراسر گيتى يك جا راه را به ما نشان خواهد داد. جالب اين كه قرآن كريم تمامى هستى را با همه مظاهر و جلوه هاى گوناگونش آيه مى خواند و آيه به معناى نشانه است . بدين معنا كه خداوند بزرگ هر موجودى را كه آفريد نشانى از بزرگى خود را در آن پديد آورد، لذا به هر چه بنگرى نشان خدا و علامت راه اوست ، كافى است كه از ناحيه همتى مبنى بر شناخت و دريافت خدا حاصل شود آن گاه هستى با سيل خروشانش يك جا بر فرد هجوم مى آورد تا بوى حضور و قدرت را به مشام جان برساند اما اين همه تشنه مى طلبد، تشنه اى كه جوياى حق و حقيقت باشد آن چنان كه بزرگان و عارفان گفته اند:
تشنگان گر آب جويند از جهان
آب هم جويد به عالم تشنگان (141)
و نيز:
آب كم جوى تشنگى آور به دست
تا كه آبت جوشد از بالا و پست (142)
آراى اگر تشنگى باشد كه آب بخواهد، آب هم تشنه را مى جويد و نه تنها جوياى تشنه است بلكه مشتاق وى نيز هست . اگر تشنه اى باشد كه جوياى حق باشد سراسر هستى يك پارچه حكم آب را دارد خداوند كريم در آيتى از كتاب جاويدش مى فرمايد: (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا.) (143)
خداوند خود راهنماى كسانى است كه در جست و جويش هستند، از هر راهى كه برويم ختم به اوست و هيچ راهى نيست كه خداوند در آخر آن نباشد، براى همين هم هست كه راه هاى يافتن خداوند متعدد است : (الطرق الى الله بعدد انفاس الخلايق ) از هر مخلوق ، موضوع و موجودى مى توان راهى به دوست باز كرد. كه او هميشه بوده و همه جا هست و خواهد بود.
كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم ترا
كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم ترا
غائب نگشته اى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشته اى كه هويدا كنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا(144)
اينك به سراغ آيات قرآن مى رويم و دگر بار نشانه هاى گوناگون خداى را كه توجه به آن موجب ياد و ذكرش شود را مرور مى كنيم .
1- توجه و ياد نشانه هاى الهى  
الف - نگاه و دقت در خلقت خود  
فلينظر الانسان مم خلق (145)
پس چرا انسان نمى نگرد كه از چه چيزى آفريده شده است .
(لقد خلقنا الانسان فى كبد) (146)
تحقيقا انسان را در سختى آفريديم .
(لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ) (147)
تحقيقا انسان را در نيكوترين قوام آفرينش داديم .
ب :نگاه و دقت در اعضاى خود 
يا ايها الانسان ماغرك بربك الكريم . الذى خلقك فسويك بعدلك . فى اى صوره ماشاء ركبك . (148)
اين انسان چه چيز باعث شد كه به خداى كريم و بزرگوار خود مغرور گشتى ، آن خدايى كه تو را از عدم به وجود آورد و به صورتى تمام و كامل بياراست و به اعتدال برگزيد، و حال آن كه به هر صورتى كه خواستى خلق توانستى كرد.
الم نجعل له عينين . و لسانا و شفتين (149)
آيا به او دو چشم عطا نكرديم ، و زبان و دو لب به او نداديم .
ج : نگاه و دقت در خلقت حيوانات  
(افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت .) (150)
آيا پس نمى نگرد به شتر كه چگونه آفريده شده است .
در اين خصوص مولا على (ع ) در كتاب شريف نهج البلاغه پيروامون دقت در آفرينش ، و نظام پيچيده و زيباى آن شرحى مبسوط دارد در بخشى مى فرمايد:
ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات ، و ساكن و ذى حركات ، فاقام من شواهد البيات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول معترفه به و مسلمه له ، و نعقت فى اسماعنا دلائله على و حدانيه ، و ما ذرا من مختلف صور الاطيار التى اسكنها اخاديد الارض و خروق فجاجها و رواسى اعلامها، من ذات اجنحه مختلفه ، و هيئات متباينه ، مصرفه فى زمان التسخير، و مرفرقه باجنحتها فى مخارق الجو المنفسخ و الفضاء المنفرج . كونها بعد اذلم تكن فى عجائب صور ظاهره و ركبها فى حقايق مفاصل محتجبه ، و منع بعضها بعباله خلقه ان يسمو فى الهوآء خفوفا، و جعله يدف دفيفا و نسقها على اختلافها فى الاصابيغ بلطيف قدرته ، و دقيق صنعته فمنها مغموس فى قالب لون لا يثوبه غير او ما غمس فيه ، و منها مغموس فى لون صبغ قد طوق بخلاف ما صبغ به .
خداوند موجودات عجيب و شگفت را آفريد بعضى جاندار و بعضى بى جان و بعضى ساكن و آرام و برخى داراى حركات ، و از دليل هاى آشكار كه گواهى مى دهند به زيبايى آفرينش او و به بزرگى و توانايى اش . برپاست چيزى را كه عقل ها در برابر آن فرمان برده باور داشتند، در حالى كه به هستى او معترف بوده و تسليم امر و فرمان او هستند، و به يگانگى او دليل هاى آن چه كه خردها باور داشته اند در گوش هاى ما فرياد مى زند، و برپاداشت چيزى را كه آفريد از صورت هاى گوناگون مرغانى كه آن ها را در شكاف هاى زمين و دره هاى گشاد و بر سر كوهها جاى داد و آن ها داراى بال هاى جور جور شكل هاى گوناگون هستند. در حالى كه مهار فرمانبردارى بر گردن آن ها افكنده شده ، و از شكاف هاى هواى گشاده و فضاى وسيع پر و بال مى زنند. پديد آورد آنها را با اين صورت هاى آشكار شگفت آور در صورتى كه پيش تر نبودند و آن ها را با استخوان محكم مفصل ها كه پنهان شده اند تركيب فرموده به هم پيوست ، و بعضى از آنها را به جهت سنگينى جثه براى تندروى و آسانى در پريدن منع نمود از اين كه در هواى بلند پرواز كند و آن طورى آفريد كه نزديك زمين مى پرد، و مرغان گوناگون را به سبب توانايى و آفرينش خود كه از روى حكمت و مصلحت است در رنگ هايى ترتيب داد، پس بعضى از آنها در قالب رنگى فرو برده شده كه رنگ ديگرى با آن مخلوط نمى شود و بعضى از آنها در رنگى فرو برده و طوقى به ايشان قرار داده شده كه رنگ آن به خلاف رنگ ساير اندامشان است . (151)
و لو فكروا فى عظيم القدره و جسيم النعمه ، لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق و لكن القلوب عليله ، و البصائر مدخوله ، الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه ، و اتقن تركيبه ، و فلق له السمع و البصر و سوى له العظم و البشر؟
انظروا الى النمله فى صغر جثتها، و لطافه هيئتها لا تكاد تنال يلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر، كيف دبت على ارضها و صبت على رزقهات تنقل الجنه الى حجرها، و تعدها فى مستقرها، تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها. مكفوله برزقها، مرزوقه بوفقها، لا يغفلها المنان ، و لا يحرمها الديان ، و لو فى الصفا اليابس و الحجر الجامس . و لو فكرت فى مجارى اكلها و فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى الراس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا. فتعالى الذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر ولم يعنه على خلقها قادر. ولو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلتك الدلاله الا على ان فاطر النمله هو فاطر النخله ، لدقيق تفصيل كل شيئى و غامض ‍ اختلاف كل حى ،
و ماالجليل واللطيف ، والثقيل و الخفيف والقوى و الضعيف فى خلقه الا سواء و كذلك السماء و الهواء و الرياح الماء. فانظر الى اشمس و القمر ات و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفضر هذه البحار و كثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات ، فالويل لم انكر المقدر و جحد المدبر.
زعموا انهم كالنبات مالهم زراع و لا لاختلاف صور هم صانع و لم يلجاو الى حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما اوعوا و هل يكون بناء من غيره بان او جنايه من غير جان ؟
و ان اشئت قلت فى الجراده اذ خلق لها عينين حمراوين ، و اسرج لها حدقتين قمراوين و جعل لها السمع الخفى و فتح لها الفم السوى ، و جعل لها الحس القوى و نابين بهما تقرض و منجلين بهما تقبض يرهبها الزراع فى زرعهم و لا يستطيعون ذبها و لو اجبلوا بجمعهم حتى ترد الحرث فى نزواتها و تقضى منه شهواتها و خلقها كله لا يكون ، اصبعا مستدقه ، فتبارك الذى يسجد له من فى السموات و الارض طوعا و كرها و يعفرله خدا و وجها، ويلقى بالطاعه اليه سلما و ضعفا و يعطى له القياد رهبه و خوفا، فالطير مسخره لامره احصى عددالريش منها و النفس و ارسى قوائمها على الندى و اليبس و قدر اقواتها و احصى اجناسها: فهذا غراب و هذا عقاب و هذا حمام و هذا نعام ، دعا كل طائر باسمه و كفل له برزقه . و اءنشاء السحاب الثقال فاهطل ديمها و عدد قسمها فبل الارض بعد جفوفها و اخرج نبتها بعد جدوبها.

و اگر مردم در عظمت و توانايى و بزرگى نعمت و بخشش خداوند متعال فكر و انديشه كنند باز مى گردند و از مشقت و سختى آتش سوزان مى ترسند و ليكن دل ها بيمار و بينايى ها معيوب است ، آيا نگاه نمى كنند حيوان كوچكى را كه آفريده چگونه آفرينش خود را استوار و به هم پيوند كردنش را محكم گردانيده و براى آن گوش و چشم پديد آورده و استخوان و پوست به تناسب آراسته ؟
نگاه كنيد به مورچه با كوچكى جثه و نازكى اندامش كه به نگاه گوشه چشم ديده نمى شود و به انديشه درك نمى گردد، چگونه مسير را مى پيمايد و براى به دست آوردن روزى اش مى شتابد، دانه را به لانه اش انتقال مى دهد و آن را در انبارش آماده مى گذارد، در تابستان براى زمستان و هنگام آمدن براى وقت بازگشتن دانه ها را گرد مى آورد. خداوند ضامن روزى اش بوده ، مناسب حال ، راه روزى اش را گشاده ، پروردگار بسيار نعمت و بخشش ‍ دهنده و از آن غافل نيست و خداوند جزا دهنده آن را محروم و بى بهره نمى گرداند و اگر چه در سنگ خشك و سنگ سخت باشد، و اگر در مواضع خوردن و در بالا و پايين و آن چه در درون مورچه است از اطراف اضلاع شكمش و آن چه در سر آن است از چشم و گوش ، انديشه كنى از آفرينش آن به شگفت آمده از وصف آن به رنج در آيى . پس بلند و برتر از آن خدايى است كه مورچه را به روى دست و پايش برقرار داشت و آن را بر روى ستون ها و اعضايش بنا كرد، در حالى كه در آفرينش آن آفريننده اى شركت نداشته و توانايى او را يارى نكرده است . دليل و برهان تو را راه ننمايد مگر به اين كه آفريننده مورچه همان آفريننده درخت خرماست به جهت دقتى كه براى امتياز هر چيز به كار برده شده ، و اهميت گوناگون بودن هر جاندارى .
بزرگ و خرد و سنگين و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقاتش نيست مگر آن كه يك سان است و همچنين آسمان و هوا و بادها و آب يك سان است . پس به خورشيد و ماه و گياه و درخت و آب و سنگ و گردش شب و روز و روان بودن اين درياها و بسيارى اين كوهها و درازى قله ها و گوناگون بودن لغت ها و زبان ها نگاه كنيد. پس واى بر كسى كه ايجاد كننده را انكار كرده به نظم آورنده را باور ندارد. گمان دارند كه ايشان مانند گياه مى باشند كه براى ايشان برزگر و تخم پاشنده اى نيست و صورت هاى گوناگونشان را آفريننده اى نمى باشد و در آن چه ادعا مى كردند به حجت و دليلى وابسته نبودند و در آن چه حفظ كرده و باور نمودند تحقيق و يقينى نداشتند و آيا ساختمانى هست كه آن را بنا كننده اى نبوده يا جنايت و گناهى كه آن را جنايت كننده اى نباشد؟
و اگر مى خواهى درباره ملخ بگو كه خداوند سبحان براى آن دو چشم سرخ آفريده و دو حدقه تابان بر افروخته و گوش پنهان برايش قرار داده و دو دندان كه به وسيله آن چيده و جدا مى كند و دو داس كه به آن مى درود، برزگران براى زراعتشان از آن مى ترسند و رفع آن را نمى توانند اگر چه با هم اتفاق نموده گرد آيند تا اين كه در پرواز خود به كشتزار آمده و از آن خواهش هايشان را انجام دهد در حالى كه همه جثه و تن آن به اندازه يك انگشت باريك نيست .
پس منزه است خداوندى كه هر كه در آسمان ها و زمين است او را به اختيار و اضطرار سجده مى كنند و رخسار و چهره به خاك مى مالند و اطاعت كرده فرمان او مى برند از روى بى اختيارى و ناتوانى ، مهارشان را به دست او دهند از روى ترس و بيم . پرندگان در اختيار امر و فرمان او مى باشند، شماره پرها و نفس كشيدن آن ها را مى داند و دست و پاى آن ها را در آب و خشكى استوار گردانيده است ، و روزى آنان را تعيين فرموده و بر اصناف آن ها احاطه دارد، اين كلاغ است و اين عقاب است و اين كبوتر است و اين شتر مرغ است ، هر مرغى را به نامش خوانده و روزى اش را ضامن گشته و ابر سنگين را پديد آورد و بارانش را ريزان ساخته و نصيب و بهره هر جاى آن تعيين نمود، زمين را بعد از خشكى آب داد و بعد از خشك سالى از آن گياه رويانيد. (152)
د: نگاه و دقت در خلقت هستى و طبيعت
و الى السماء كيف رفعت (153)
آيا پس به آسمان نمى نگرند كه چگونه رفعت و بلندى دارد.
و الى الارض كيف سطحت .(154)
و آيا به زمين نمى نگرند كه چگونه گسترده شده است .
و الى الجبال كيف نصبت (155)
و به كوهها نمى نگرند كه چگونه در زمين نصب گشته است .
و الشمس و ضحيها. و القمر اذا تليها. النهار اذا جليها. الليل اذا يغشيها و السماء و مابنيها. والارض و ما طحيها. (156)
سوگند به خورشيد و روشنى آن ، و سوگند به ماه چون از پى در آيدش و سوگند به روز هنگامى كه همه جا را روشن سازد، و سوگند به شب در آن هنگام كه همه جا را فرا پوشد، و سوگند به آسمان به اين بلندى ، سوگند به آن كس كه آن را بنا كرد، و سوگند به زمين و سوگند به آن كس كه آن را بگستراند.
والضحى . ولليل اذا سجى . (157)
سوگند به انجير و سوگند به زيتون ، و سوگند به طور سينا.
السماء ذات الرجع . و الارض ذات الصدع (158)
سوگند به آسمان فرو ريزنده باران و سوگند به زمين گياه روينده . با دقت در آياتى كه به آن اشاره شد، انسان مى تواند پى به يك نيروى بسيار قادر (ان الله على كل شيئى قدير) ببرد و با نگاه و دقت در هر يك از موارد فوق هر لحظه مى تواند به ياد خداوند و لطف و قدرتش باشد و آنى از او غفلت نورزد و هيچ گاه دچار نسيان رب نشوند.
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار (159)
تعداد آياتى كه در قرآن درباره نمودهاى طبيعى آمده فراوان است و حتى چندى از سوره هاى قرآنى به نام همين پديده هاى طبيعى و حسى نام گذارى شده است ، از جمله سوره هاى : بقره ، نحل ، نمل ، رعد، نور، عنكبوت ، زخرف ، دخان ، طور، نجم ، قمر، حديد، قلم ، طارق ، فجر، ضحى ، تين ، فيل ، و فلق را مى توان نام برد.
قرآن برخلاف بسيارى از علم گرايان و برخى فرقه هاى خام مذهبى ، مخصوصا بعضى از فرق صوفيه ، نمى خواهد انسان ها را در مسير ذهنى صرف و راه غير عملى بكشاند، بلكه مى خواهد ارتباط انسان و خدا را در سطح تمامى هستى به نمايش بگذارد و آنجا اين رابطه بين انسان و خدا خلائى نداشته باشد، از اين رو انسان را دعوت به سير و گردش در هستى و طبيعت مى نمايد و مدام از روز و شب ، خورشيد و ماه ، زمين و آسمان و ساير پديده هاى كوچك و بزرگ طبيعى سخن به ميان مى آورد. (160) براى اين كه انسان را سالكى مى داند كه سلوكش به سمت خداست و در اين مسير نبايد سالك متوجه غير خدا باشد، از اين رو طبيعت مسيرى است كه او را به خدا مى رساند، چرا كه هستى يك پارچه آيه است و آيه به معنا و مفهوم علامت و نشانه است و خداوند براى اين كه سالك مسيرش را گم نكند و آنى از جاده ارتباطى بين انسان و خدا خارج نشود و به انحراف نرود نشانى هاى خودش را در اين مسير قرار داده است و جالب تر اين كه دنيا با تمامى وسعتش نشانه اى بيش نيست و قرآن بدين جهت به عالم آيه مى گويد كه سالك مبادا بپندارد كه مقصد و مقصود همين است بلكه ، عالم راهى است براى رسيدن به مقصود، حال از هر كجا كه مى خواهد باشد:
در بيابان گر ز شوق كعبه خواهى زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور (161)
توجه و ياد علم خدا  
الف : توجه به علم خدا نسبت به باطن
ب : توجه به علم خدا نسبت به ظاهر
تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب . (162)
تو از سرائر نفس من آگاهى و حال آن كه من از سر تو آگاه نيستم همانا تويى كه به همه اسرار غيب جهانيان آگاهى دارى .
الم تعلم ان الله يعلم ما فى السماء و الارض . (163)
اى بشر) آيا نمى دانى كه خداوند از آن چه در آسمان ها و زمين است آگاهى دارد؟
انى اعلم مالا تعلمون (164)
به درستى كه من چيزى مى دانم كه شما از آن آگاه نمى باشيد.
و الله يعلم و انتم لا تعلمون (165)
و خداوند چيزهايى مى داند كه شماها از آن آگاه نيستيد.
انا نعلم مايسرون و ما يعلنون . (166)
به درستى كه ما دانا هستيم به آن چه كه مخفى مى كنند و آن چه كه ظاهرا انجام مى دهند.
ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه (167)
و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاه هستيم .
ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون (168)
به درستى كه خداوند آگاه است از آن چه كه مخفى مى داريد و از آن چه كه ظاهر مى كنيد.
و ما يعلم تاءويله الا الله (169)
و نمى داند تاءويل آن را مگر خداوند.
و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو و يعلم ما فى البحر و ما تسقط من ورقه الا يعلمها. (170)
و كليد خزائن غيب نزد خداوند است و كسى جز خداوند از آن آگاهى ندارد و آن چه در خشكى و درياست همه را مى داند و هيچ برگى از درخت فرو نمى افتد مگر آن كه او نسبت به آن آگاه است .
الله يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزادد. (171)
تنها خداست كه مى داند بار حمل آبستنان عالم چيست و رحم ها چه نقصان و زيادتى خواهند يافت .
يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور. (172)
خداوند به خيانت چشم هاى خلايق و انديشه هاى نهانى دل هاى مردم آگاه است .
انسان زمانى كه متوجه باشد كه خداوند از همه چيز اطلاع و آگاهى كامل دارد و براى او ظاهر و پنهان فرقى نمى كند، او امور مخفى و باطن هر چيزى را مى داند و نسبت به ضمير و نيات همه انسان ها آگاهى صد در صد دارد و هر چه كه در قلب ها و دل ها مى گذرد مى داند و نسبت به چيزهايى كه افكار بشرى است احاطه دارد و تمامى رازها و اسرار موجودات براى او آشكار و
بر ملاست ، چرا كه علم خداوند نسبت به موجودات اكتسابى نيست بلكه ذاتى بوده و از آن به علم حضورى (173) تعبير مى شود، اگر انسان بداند كه خداوند همه چيز را مى بيند و نسبت به هر چيزى آگاهى كامل دارد اين آگاهى و دانستن به انسان كمك مى كند كه همواره به ياد او باشد و همين به ياد خدا بودن وى را از حركت به سمت گناه مانع مى شود، و لذا آدمى در
اين حال كه مى داند خداوند نسبت به وى آگاهى و نظارت دارد شرم مى كند از اين كه خلافى را مرتكب شود، و همين امر موجب مى شود كه جانب تقواى الهى را همواره رعايت نمايد.
3- توجه و ياد اين كه خدا آنى موجودات را به خود رها نمى سازد  
احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون (174)
آيا مردم چنين گمان كردند همين كه گفتند ما ايمان آورديم آنان را به خودشان وا مى نهيم و مورد فتنه و آزمايش قرارشان نمى دهيم .
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون . (175)
آيا چنين پنداشتيد كه شما را بيهوده و عبث خلق كرديم و به سوى ما باز نخواهيد گشت .
و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصار. (176)
و هرگز مپندار كه خداوند از كردار ستم كاران غافل است ، بلكه كيفر ظالمان را به تاءخير مى افكند تا آن روزى كه چشم هايشان در آن روز خيره و حيران است .
و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد. (177)
و ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاى نفس او كاملا آگاه هستيم ، و ما از رگ گردن او به خودش نزديك تر هستيم .
و هو معكم اينما كنتم (178)
و خدا با شماست هر جا كه باشيد.
ان كل نفس لما عليها حافظ. (179)
به درستى كه هر شخص را البته مراقب و نگهبانى است .
والله من ورائهم محيط (180)
و خداوند بر همه احوال و افعالشان محيط است .
ان الينا ايابهم . ثم ان علينا حسابهم . (181)
به درستى كه بازگشت ايشان به سمت ماست و سپس بررسى و حساب گرى اعمال آنان نيز بر عهده ماست .
ايحسب ان لم يره احد (182)
آيا چنين پنداشت كه احدى او را نمى بيند.
ايحسب ان لن يقدر عليه احد. (183)
آيا چنين خيال كرد كه هيچ احدى بر او قدرت و توانايى ندارد.
اليس الله باحكم الحاكمين (184)
آيا خداوند بهترين حاكمان نيست .
الم يعلم بان الله يرى . (185)
آيا به اين آگاه نبود كه خداوند او را مى بيند.
فسوف يحاسب حسابا يسيرا. (186)
پس به زودى زود به حسابش به آسانى رسيدگى مى كنيم .
ان عليكم لحافظين . كراما كاتبين . (187)
البته نگهبان هايى بر مراقبت و محافظت از احوال و اعمال شما ماءمور هستند، آن ها نويسندگان اعمال شمايند و همان ها فرشتگان بزرگوار خداوند هستند.
ايحسب الانسان ان يترك سدى . (188)
آيا انسان پيش خود حساب مى كند كه او را ترك كرده و به حال خود واگذار مى كنيم .
الى ربك منتهيها. (189)
به درستى كه انتهاى هر كارى به سمت پروردگار تو مى باشد.
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه . (190)
اى انسان به درستى كه تو كوشنده راه پروردگار هستى ، بكوش كه حتما به ملاقات و ديدار وى نائل خواهى شد.
خداوند بزرگ در حين اين كه عمل خلقت را انجام مى دهد نظارت و حفاظت از آن را نيز ضمانت كرده است و با در نظر داشتن صفاتى كه در قرآن به حضرت حق نسبت داده مى شود پر واضح است كه خداوند پس از انجام خلقت موجودات با همه آن ها معيتى دائم و دقيق داشته و آنى موجودات را به خود وا نمى گذارد، لذا با مقرر نموده هدايت تكوينى مبناى محكمى را در جريان و بقاى هستى ضمانت نموده و با معين نمودن هدايت تشريعى براى انسان هاى فهيم و مختار كه صاحب اراده هستند در مسير وحى و الهام قرارشان مى دهد و در اين راه كسانى را به نام رسول ، نبى ، امام و ولى براى امم و اقوام برانگيخته تا بازگوكننده كمالات و اوصاف حق باشند و خالقيت ، حاكميت و نظارت وى را بر بندگانش متذكر شوند. در اين بين براى اين كه نظارت الهى براى عموم ثابت باشد قرآن كريم مدام و مكرر آيه ان الله سميع بصير را نسبت به حق مطرح مى سازد، و بيان مى دارد كه خداوند حكيم هر چيزى را مى شنود و نسبت به هر چيزى بينايى كامل دارد و اين مسئله نه تنها نسبت به عموم خلايق ثابت و جارى است بلكه خداوند، گاهى اوقات براى اين كه نظارت خويش را بيش تر هويدا و نمودار سازد براى بندگانش ابتلا و آزمايش هايى مقرر مى كند تا از اين دريچه ارتباط بندگان را با خودش حفظ نمايد و از اين طريق رهنمون آنان به سوى كمالات هر چه بيش تر باشد.