ولاء ها و ولايتها

شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

(ولاء ها و ولايتها) در اصل مقاله اى بوده است به قلم متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى كه در سال 1347 هجرى شمسى برابر با 1387 هجرى قمرى در كتاب ( محمد خاتم پيامبران) - كه به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن بعثت از سوى مؤسسه حسينيه ارشاد منتشر شد - به چاپ رسيد و پس از آن و در زمان حيات استاد شهيد نيز به صورت رساله اى كوچك منتشر گرديد
و اكنون با حروفچينى جديد و اعراب گذارى عبارات عربى و با فهرستهاى مختلف به چاپ مى رسد.
اميد كه با درك هر چه بهتر حقايق اسلامى و با چنگ زدن به ريسمان محكم ولايت , راه مقدس انقلاب اسلامى را هر چه استوارتر بپيماييم و نيز اندكى از دين بسيار خود نسبت به آن متفكر شهيد را ادا كرده باشيم .

يازدهم ارديبهشت 1369
شوراى نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مطهرى

واژه ولى

ولاء , ولايت ( به فتح ( واو) , ولايت ( به كسر( واو) , ولى , مولى , اولى و امثال اينها همه از ماده( ولى) - و , ل , ى – اشتقاق يافته اند اين واژه از پر استعمال ترين واژه هاى قرآن كريم است كه به صورتهاى مختلفى به كار رفته است , مى گويند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن كريم آمده است .
معناى اصلى اين كلمه همچنانكه راغب در مفردات القرآن گفته است , قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگر است به نحوى كه فاصله اى در كار نباشد
, يعنى اگر دو چيز آنچنان به هم متصل باشند كه هيچ چيز ديگر در ميان آنها نباشد , ماده ( ولى) استعمال مى شود مثلا اگر چند نفر پهلوى هم نشسته
باشند و ما بخواهيم وضع و ترتيب نشستن آنها را بيان كنيم , مى گوييم :
زيد در صدر مجلس نشسته است( ويليه عمرو , ويلى عمروا بكر) يعنى بلافاصله در كنار زيد عمرو نشسته است و در كنار عمرو بدون هيچ فاصله
اى بكر نشسته است .
به همين مناسبت طبعا اين كلمه در مورد قرب و نزديكى به كار رفته است اعم از قرب مكانى و قرب معنوى , و باز به همين مناسبت در مورد دوستى , يارى , تصدى امر , تسلط و معانى ديگر از اين قبيل استعمال شده است , چون در همه اينها نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد .
براى اين ماده و مشتقات آن , معانى بسيارى ذكر كرده اند , مثلا براى لفظ ( مولى( بيست و هفت معنى ذكر كرده اند , اما بديهى است كه اين لفظ براى بيست و هفت معنى جداگانه وضع نشده است , يك معنى اصلى بيشتر ندارد , در ساير موارد , به عنايت همان معنى استعمال شده است معانى متعدد , و به تعبير بهتر , موارد استعمال متعدد را از روى قرائن لفظى و حالى بايد به دست آورد .
اين لفظ , هم در مورد امور مادى و جسمانى استعمال شده است و هم در مورد امور معنوى و مجرد , ولى مسلما در ابتدا در مورد امور مادى استعمال شده است و از راه تشبيه معقول به محسوس و يا از راه تجريد معنى محسوس از خصوصيت مادى و حسى خودش , در مورد معنويات هم استعمال شده است , زيرا توجه انسان به محسوسات - چه از نظر يك فرد در طول عمر خودش و چه از نظر جامعه بشرى در طول تاريخش - قبل از تفكر او در معقولات است , بشر پس از درك معانى و مفاهيم حسى تدريجا به معانى و مفاهيم معنوى رسيده است و طبعا از همان الفاظى كه در مورد ماديات به كار مى برده است استفاده كرده و آنها را استخدام نموده است , همچنانكه ارباب علوم , الفاظ خاصى را براى علم خود اختراع نمى كنند بلكه از الفاظ جارى عرف استفاده مى كنند اما به آن الفاظ مفهوم و معنى خاص مى دهند كه با مفهوم و معنى عرفى متفاوت است .
راغب راجع به خصوص كلمه( ولايت) از نظر موارد استعمال مى گويد :
( ولايت ( به كسر( واو) به معنى نصرت است و اما ولايت ( به فتح ( واو( به معنى تصدى و صاحب اختيارى يك كار است , و گفته شده است كه معنى هر دو يكى است و حقيقت آن همان تصدى و صاحب اختيارى است) .راغب راجع به كلمه ( ولى) و كلمه ( مولى) مى گويد :
( اين دو كلمه نيز به همان معنى است , چيزى كه هست گاهى مفهوم اسم فاعلى دارند و گاهى مفهوم اسم مفعولى . ) آنگاه به ذكر موارد استعمال آنها مى پردازد .

دو نوع ولاء

در قرآن سخن از ( ولاء( و ( موالات( و ( تولى( زياد رفته است در اين كتاب بزرگ آسمانى مسائلى تحت اين عناوين مطرح است آنچه مجموعا از تدبر در اين كتاب مقدس به دست مىآيد اين است كه از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد : منفى و مثبت يعنى از طرفى مسلمانان , ماموريت دارند كه نوعى ولاء را نپذيرند و ترك كنند , و از طرف ديگر دعوت شده اند كه ولاء ديگرى را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند .
ولاء اثباتى اسلامى نيز به نوبه خود بر دو قسم است : ولاء عام و ولاء خاص ولاء خاص نيز اقسامى دارد : ولاء محبت , ولاء امامت , ولاء زعامت , ولاء تصرف يا ولايت تكوينى اكنون درباره هر يك از اينها به اجمال بحثمى كنيم .

ولاء منفى

قرآن كريم , مسلمانان را از اينكه دوستى و سرپرستى غير مسلمانان را بپذيرند سخت بر حذر داشته است , نه از باب اينكه دوست داشتن انسانهاى ديگر را بد بداند و طرفدار بغض مسلم نسبت به غير مسلم در هر حال و مخالف نيكى با آنها باشد , قرآن صريحا مى گويد :
لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم , ان الله يحب المقسطين ( بقره / 193 ) .
خداوند باز نمى دارد شما را از كسانى كه با شما در دين مقاتله و جنگ نكرده اند و شما را از خانه هاتان بيرون نرانده اند كه نيكى كنيد نسبت به آنان و دادگرى كنيد , همانا خداوند دادگران را دوست دارد . اسلام نمى گويد كار محبت آميز و كار نيكتان منحصرا بايد درباره مسلمين باشد و به هيچ وجه خيرى از شما به ديگران نرسد , دينى كه پيغمبرش به نص قرآن ( رحمة للعالمين( است , كى مى تواند چنين باشد ؟ ولى يك مطلب هست و آن اينكه مسلمانان نبايد از دشمن غافل شوند , ديگران در باطن , جور ديگرى درباره آنان فكر مى كنند , تظاهر دشمن به دوستى با مسلمانان , آنان را غافل نكند و موجب نگردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند .
مسلمان همواره بايد بداند كه عضو جامعه اسلامى است , جزئى است از اين كل جزء يك كل و عضو يك پيكر بودن خواه ناخواه شرايط و حدودى را ايجاب مى كند غير مسلمان عضو يك پيكر ديگر است عضو پيكر اسلامى روابطش با اعضاى پيكر غير اسلامى بايد به نحوى باشد كه لااقل با عضويتش در پيكر اسلامى ناسازگار نباشد , يعنى به وحدت و استقلال اين پيكر آسيبى نرسد پس خواه ناخواه نمى تواند روابط مسلمان با غير مسلمان با روابط مسلمان و مسلمان يكسان و احيانا از آن نزديكتر باشد .
روابط دوستانه و صميمانه مسلمانان با يكديگر بايد در حدى باشد كه عضويت در يك پيكر و جزئيت در يك كل , ايجاب مى كند ولاء منفى در اسلام عبارت است از اينكه يك مسلمان همواره در مواجهه با غير مسلمان بداند با اعضاى يك پيكر بيگانه مواجه است و معنى اينكه نبايد ولاء غير مسلمان را داشته باشد اين است كه نبايد روابط مسلمان با غير مسلمان در حد روابط مسلمان با مسلمان باشد به اين معنى كه مسلمان عملا عضو پيكر غير مسلمان قرار گيرد و يا به اين شكل درآيد كه عضويتش در پيكر اسلامى به هيچ وجه در نظر گرفته نشود .
پس منافاتى نيست ميان آنكه مسلمان به غير مسلمان احسان و نيكى كند و در عين حال ولاء او را نپذيرد , يعنى او را عضو پيكرى كه خود جزئى از آن است نشمارد و بيگانه وار با او رفتار كند , همچنانكه منافاتى نيست ميان ولاء منفى و اصل بشر دوستى و رحمت براى بشر بودن لازمه بشر دوستى اين است كه انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعى همه انسانها علاقه مند باشد به همين دليل هر مسلمانى علاقه مند است كه همه انسانهاى ديگر , مسلمان باشند و هدايت يابند , اما وقتى كه اين توفيق حاصل نشد , ديگران را كه چنين توفيقى يافته اند نبايد فداى آنان كه توفيق نيافته اند كرد و اجازه داد كه مرزها در هم بريزد و هر نوع فعل و انفعالى صورت گيرد .
فرض كنيد گروهى از مردم دچار يك نوع بيمارى هستند , بشر دوستى ايجاب مى كند كه آنها را نجات دهيم , و تا وقتى كه نجات نيافته اند بشر دوستى ايجاب مى كند كه به آنها نيكى كنيم , اما بشر دوستى ايجاب نمى كند كه هيچ محدوديتى ميان آنها - كه از قضا بيماريشان مسرى است - و افراد سالم و شفا يافته برقرار بكنيم اين است كه اسلام از طرفى احسان و نيكى به غير مسلمان را مجاز مى شمارد و از طرف ديگر اجازه نمى دهد كه مسلمان ولاء غير مسلمان را بپذيرد .
اسلام دين بشر دوستى است . اسلام حتى مشرك را دوست دارد اما نه از آن نظر كه مشرك است , بلكه از اين نظر كه مخلوقى از مخلوقات خداست , و البته از آن جهت كه در راه هلاكت و ضلالت افتاده است و راه نجات و سعادت را گم كرده است , ناراحت است , و اگر او را دوست نمى داشت در مقابل شرك و بدبختى اش بى تفاوت مى بود .
در اسلام حب و بغض هست اما حب و بغض عقلى و منطقى نه احساسى و بى قاعده و ضابطه دوستى و دشمنى كه صرفا از احساس برخيزد منطق ندارد , احساسى است كور و كر كه بر درون انسانى مسلط مى گردد و او را به هر طرف كه بخواهد مى كشد , اما حب و بغض عقلى ناشى از يك نوع درك , و در حقيقت , ناشى از علاقه به سرنوشت انسان ديگرى است كه مورد علاقه واقع شده است .
يك مثال : پدر و مادر نسبت به فرزند خود دو نوع علاقه دارند : يكى عقلى و منطقى و ديگرى احساسى علاقه منطقى موجب مى گردد گاهى والدين با كمال جديت فرزند خويش را در رنج قرار دهند و موجبات ايلام وى را فراهم آورند مثلا طفل را در اختيار جراح قرار مى دهند والدين در آن حال اشك مى ريزند , دلشان مى سوزد و چشمانشان مى گريد اما از پزشك مى خواهند هر چه زودتر او را تحت عمل قرار دهد , عضو قطع كردنى را قطع كند با همه لوازم و عوارضى كه درد و رنج و احيانا نقص عضو دارد آن اشك در اثر علاقه احساسى است و اين تقاضا در اثر علاقه عقلى و منطقى اگر آنها ملاحظه دل سوختن فعلى را بكنند و علاقه احساسى را بر علاقه منطقى مقدم بدارند و اجازه ندهند كه عضوى از اعضاى او را ببرند , در حقيقت به مرگ او تن داده اند , اما به منطق عقل و به حكم علاقه به سرنوشت فرزند , پا روى احساسات خويش مى گذارند و به ايلام و آزاد طفل تن مى دهند آزار طفل تن مى دهند .
هر انسان عاقلى احيانا براى اينكه درد خويش را درمان كند خود را تسليم جراح مى كند كه مثلا انگشت مرا قطع كن او دلش نمى خواهد درد بريدن انگشت را بكشد , همچنانكه از كم شدن يك انگشت فوق العاده ناراحت مى شود , ولى اين درد را منطقا تحمل مى كند و به حكم عقل به اين نقص عضوى تن مى دهد همانا عقل و منطق است كه او را پيش مى برد و تقاضا را بر زبانش مىآورد , و الا احساس در اينجا حكمش بر خلاف اين است .
اسلام در مورد يك جامعه فاسد و اصلاح نشده كه در آن كفر و نادانى حكومت مى كند , از طرفى دستور جهاد مى دهد تا ريشه فساد را بر كند :
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ( ممتحنه /2 ) .
آنان را بكشيد تا فتنه از ميان برود .
و از طرف ديگر دستور احتياط و اجتناب مى دهد كه مردم روى دلشان را به روى آنان باز نكنند تا جامعه و بشريت سالم بماند , و اين با بشر دوستى كوچكترين منافاتى ندارد .
طبيعت انسان دزد است و ضبط و گيرندگى از جمهل خواص انسانى است , و چه بسا ناخودآگاه افكار و انديشه هاى ديگران را در لوح خويش ثبت كند .
قرآن مى فرمايد :
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! دشمن من و دشمن خودتان را ( ولى( نگيريد كه دوستى بر آنان افكنيد و حال اينكه به حقى كه شما را آمده است كافر شده اند . تا آنجا كه مى فرمايد :
ان يثقفوكم يكونوا لكم اعداء و يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تكفرون (ممتحنه /2  ) .
اگر به شما دست يابند , دشمنانتان هستند و دست و زبانشان را به بدى به سوى شما مى گشايند و دوست دارند كه كافر شويد .
در اينجا قرآن سر لزوم اجتناب و احتياط از بيگانه را اين مى داند كه آنها دوست دارند ديگران نيز به كيش و آيين آنها در آيند مگر صرف دوستى و تمايل آنها به اين كار چه خطرى را به همراه دارد ؟
اينجا قرآن منشا اصلى خطر را گوشزد مى كند آنها وقتى دوست دارند , تنها دوستى و تمايلشان نيست بلكه براى نيل به اين هدف مى كوشند و از هر راهى جديت مى كنند .
همه اينها ايجاب مى كند كه روابط مسلم با غير مسلم محتاطانه باشد , مسلمان از خطر غافل نماند , فراموش نكند كه عضو يك جامعه توحيدى است و آن غير مسلم عضو يك پيكر و جزء يك اجتماع ديگر است , اما هيچيك از آنها ايجاب نمى كند كه مسلمان با غير مسلمان بكلى قطع ارتباط كند , روابط اجتماعى و اقتصادى و احيانا سياسى نداشته باشد البته همه مشروط است كه منطبق با مصالح كلى جامعه اسلامى بوده باشد .