وحي در اديان آسماني

آیت الله ابراهیم امینی

- ۱۱ -


وحى و عقـل

در پايان مسائل مربوط به حقيقت وحى مناسب ديدم بحث كوتاهى هم درباره عقل و وحى, و ادله حجيت و حدود هر يك از اينها و احتمال تعارض بين احكام و قضاياى عقلى و متون وحيانى, نيز داشته باشيم. مطالب منظور را ضمن چند عنوان مورد بررسى قرار خواهيم داد:

تعريف عقل

عقل عبارت است از غريزه و قوه اى ويژه كه در وجود انسان نهاده شده و بدين وسيله از ساير حيوانات امتياز يافته است. درك حقائق و تفكر و اقامه برهان و تصديق به احكام و قضايا از همين نيروى ويژه نشأت مى گيرد. همه انسان هاى سالم از اين نيرو برخوردارند, ليكن در همه يكسان نيست, بلكه شدت و ضعف دارد. گاهى هم عقل اطلاق مى شود بر خود نفس و روح انسانى, به اعتبار اين كه داراى چنين نيرويى است.

واقع نمايى و عملكرد عقل

كار عقل, درك و فهم است و با به كار گرفتن حواس پنجگانه, يعنى سامعه (شنوايى) و باصره (بينايى) و لامسه (بساوايى) و ذائقه (چشايى) و شامّه (بويايى), به خوبى مى تواند مسموعات (شنيدنى ها) و مبصرات (ديدنى ها) و ملموسات (تماس ها) و مذوقات (چشيدنى ها) و مشمومات (بوييدنى ها) را درك كند. حفظ و يادآورى اين صورت ها و معانى جزئيه و تصرف در آنها نيز با قواى نفس انجام مى گيرد. كار ديگر نفس انتزاع كليات از جزئيات و درك آنهاست.

مهم ترين عمل عقل, تفكر يعنى ترتيب قضايا به صورت قياس و نتيجه گيرى و تصديق و حكم است.

قضاياى بديهى و نظرى

قضاياى ذهنى را به دو قسم تقسيم كرده اند: بديهيات و نظريات.

بديهيات

بديهيات قضايايى هستند كه عقل, بدون نياز به استدلال, حكم آنها را صادر مى كند, مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين, و امتناع اجتماع ضدين, و اين كه كل از جزء خودش بزرگ تر است, و اين كه مقادير مساوى با يك مقدار, با يكديگر مساوى هستند, و اين كه هيچ امر حادثى بدون علت وجود پيدا نمى كند, و ضرورت سنخيت بين علت و معلول.

اين قبيل قضايا از بديهيات محسوب مى شوند. عقل به صحت آنها گواهى مى دهد و نيازى به اقامه برهان ندارد, بلكه تصور موضوع و محمول همواره با تصديق به آن همراه است.

نظريات

نظريات قضايايى هستند كه در ثبوت محمول براى موضوع نياز به ترتيب قياس و اقامه برهان دارند. عقل در استدلالات خود, احكام جزئيات را از كليات استنتاج مى كند, مثلاً در اثبات حدوث براى عالم چنين استدلال مى كند: جهانِ ماده متغير است و هر متغيرى حادث است, پس جهان حادث است. در صورتى كبراى كلى نتيجه مى دهد كه حكم آن قطعى و يقينى باشد. يا خودش قطعى باشد يا از قضيه يقينى ديگر استنتاج شده باشد. به هر حال به يك قضيه يقينى منتهى خواهد شد.

بنابراين, همه قضاياى نظرى در نهايت, به يك قضيه بديهى منتهى خواهند شد. قضيه امتناعِ اجتماع و ارتفاع نقيضين اساس و پايه همه قضايا مى باشد و همه بدان نياز دارند, مثلاً در قضيه: العالم متغير, و كل متغير حادث, وقتى نتيجه مطلوب (العالم حادث) به دست مى آيد كه امتناع اجتماع ثبوت حدوث و عدم ثبوت آن را پذيرفته باشيم. اگر اين مطلب را تجويز كنيم كه امكان دارد عالم هم حادث باشد, هم حادث نباشد, نتيجه يقينى نخواهد بود.

توقف علوم تجربى بر بديهيات

حتى قضاياى طبيعى و تجربى نيز وقتى نتيجه مى دهند كه بر پايه قضاياى عقلى و بديهى استوار باشند. يك دانشمند و آزمايشگر علوم تجربى اگر قانون كلى عليت را نپذيرفته باشد و احتمال صدفه بدهد چگونه و به چه هدفى به آزمايش هاى خود, ادامه مى دهد؟ و اگر قضيه بديهى امتناع و اجتماع نقيضين را قبول نكند نتيجه آزمايش برايش چه سودى خواهد داشت؟

اگر قانون كلى و جهان شمول عليت و معلوليت, و ضرورت سنخيت بين علت و معلول, و قضيه امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين, به عنوان مبانى روشن و بديهى شناخته و پذيرفته نشوند, همه علوم و آزمايش ها, حتى علوم تجربى بى پايه و عقيم خواهند شد. زيرا قانون كلى عليت و معلوليت و امتناع صدفه و سنخيت بين علت و معلول, با تجربه اثبات نمى شوند.

اگر در قضاياى بديهى شك راه داشته باشد بايد همه قضاياى عقلى و تجربى را كه مستند بر اينها هستند نيز مشكوك بدانيم. و در وادى تاريك و هولناك شك اندر شك سقوط كنيم. وقتى علوم ما بر پايه هاى معتبر و يقينى استوار نباشند علمى در كار نخواهد بود. بنابراين, همه عقلا ناچارند قضاياى بديهى را به عنوان قطعيات مسلّم عقلى و فوق چون و چرا بپذيرند, و از اين پيش فرض هاى قطعى, در كشف مجهولات نظرى استفاده كنند.

عقليون عقيده دارند كه با تشكيل قياس و اقامه براهين عقلى, و با استناد به قضاياى بديهى مى توان مجهولات نظرى را كشف و استنتاج كرد و به علم قطعى دست يافت. و عقلانى بودن را به همين معنا تفسير مى نمايند.

عدم مصونيت عقل از خطا

ناگفته نماند كه عقليون در عين حال كه عقل را كاشف از واقع مى دانند, ولى او را معصوم از خطا و اشتباه نمى دانند, احياناً او را جائز الخطا مى شمارند, و به همين جهت, در تشكيل قياس و اقامه براهين به رعايت كامل قوانين منطق جداً توصيه مى كنند. آنان نمى گويند: همه استنتاجات عقلى, صد در صد, صحيح است و بدون چون و چرا بايد آنها را پذيرفت, بلكه نقد صحيح و مستدل آنها را نيز تجويز مى كنند. حتى نقد كنندگان مى توانند ماهيت عقل و حدود كاركرد آن را مورد نقد و بررسى قرار دهند و در براهين آن خدشه نمايند, و اگر پاسخ معتبر و قانع كننده اى دريافت نكردند آن را نپذيرند. ليكن در همه اين احوال, جز توسل به اقامه براهين صحيح و تسليم در برابر آنها چاره اى نيست. اگر عقل با رعايت كامل و دقيق موازين منطق به حكم قطعى رسيد, و بازنگرى مجدد و نقد دقيق مقدمات و پيش فرض ها نيز صحت آن را تأييد كرد, چنين حكمى حجيت و كاشفيت دارد و نمى توان بدون استناد به برهان, مورد شك و ترديد قرار داد. به هرحال كاشفيت و حجيت حكم عقلى يك امر ذاتى است و نيازى به اقامه برهان ندارد.

واقع نمايى از خصائص اوليه و ذاتى عقل است و تشكيك در آن به منزله انكار بديهيات به شمار مى رود. بشر از آغاز زندگى و در طول تاريخ اين حقيقت را پذيرفته و توسعه در علوم و فنون و صنايع و معارف فلسفى و رياضى, مرهون همين عقل گرايى او بوده و هست. مگر بشر بدون اعتماد به عقل مى تواند زندگى كند و به حيات علمى خويش ادامه دهد؟

عقل پشتوانه وحى

در مباحث گذشته به اثبات رسيد كه كليه علوم و معارف انسان مبتنى بر عقل و بهره گيرى از براهين عقلى و در نهايت قضاياى بديهى است. حتى ادامه زندگى روزمره انسان مبتنى بر عقل است. اگر عقل را از بشر بگيرند از زندگى انسانى او چيزى باقى نخواهد ماند.

وحى نيز يكى از امورى است كه مبتنى بر عقل است. اگر وجود آفريدگار جهان و صفات جمال و جلال او و ضرورت هدفداريش در آفرينش انسان و جهان و تجرد و بقاى روح انسان و ضرورت معاد و جهان آخرت و لزوم كيفر و پاداش انسان در جهان پس از مرگ و ضرورت نبوت و ارسال پيامبران براى ارشاد و هدايت انسان ها در تأمين سعادت دنيوى و اخروى آنها, با براهين عقليه به اثبات نمى رسيد وحى جايگاه استوارى نداشت.

بنابراين, عقل و عقلانيت بهترين پشتوانه وحى به شمار مى رود. و طبعاً بر وحى تقدم دارد. عقل است كه به وحى مشروعيت مى دهد و آن را به عنوان يك امر واقع نما و حجت معتبر معرفى مى كند. تفصيل اين مطالب را بايد در كتب فلسفه و كلام مطالعه كرد.

از سوى ديگر وحى نيز كاشفيت و واقع نمايى عقل را تأييد مى كند و او را به عنوان حجت باطنى معرفى مى نمايد و مردم را به تعقل و پيروى از رهنمودهاى عقل فرا مى خواند. قرآن مجيد در ده ها آيه, مردم را به تعقل, تدبر, تفكر دعوت مى كند. و افرادى را كه عقلشان را به كار نمى گيرند مورد نكوهش قرار مى دهد و آنان را به عنوان كور و كر و پست تر از حيوانات معرفى مى كند. در احاديث فراوان نيز بدين مطلب تصريح شده است.

قرآن كريم و پيامبر اسلام و ائمه معصومين (ع) نيز عملاً روش تعقل و بهره گيرى از براهين عقليه و عقل گرايى را مورد تأييد قرار داده و خود, اين راه را پيموده اند. بنابراين, عقل و وحى, متقابلاً يكديگر را تأييد مى كنند. ليكن در عين حال, عقل در رتبه مقدم قرار دارد, زيرا مشروعيت و حجّيت عقل بر حكم وحى توقف ندارد.

احتمال تعارض عقل و وحى

وحى در موطن نزول يعنى قلب نورانى پيامبر, صد در صد واقع نماست و هيچ گونه ابهام و ترديدى در آن وجود ندارد. زيرا نوعى علم حضورى و مشاهده واقعيات است. به علاوه در كتب كلام به اثبات رسيده كه پيامبر در مراحل دريافت حقائق وحيانى و ابلاغ به مردم از هرگونه خطا و اشتباهى معصوم خواهد بود. والا فلسفه وحى و ارسال رسل تحقق نمى يافت. بنابراين, وحى در اين مرحله به صورت علم يقينى است و با عقل قطعى اصلاً تعارض ندارد.

اگر احتمال تعارضى وجود داشته باشد در بين عقل و منقولات و متون وحيانى است كه در قرآن ملفوظ و مكتوب و كتب حديث به ثبت رسيده و وحى به شمار مى رود. در اين جا مسأله را با تفصيل بيشترى بررسى مى كنيم: متون وحيانى را به چند دسته مى توان تقسيم كرد:

اول ـ متون نقلى كه اولاً صدور آنها از پيامبر با ادله قطعيه به اثبات رسيده و ثانياً وحى بودن آنها نيز به اثبات رسيده و ثالثاً از جهت دلالت, قطعى باشند.

باتوجه به عصمت پيامبر, چنين متنى, قطعى و واقع نماست, و حكم عقلى قاطعى برخلاف آن وجود ندارد تا احتمال تعارضى وجود داشته باشد بررسى دقيق قرآن و كتب حديث اين حقيقت را به اثبات مى رساند. و اگر به فرض چنين موردى پيدا شد بايد مقدمات حكم قطعى عقل يا وجود شرائط قطعيت وحى مورد بررسى و نقد مجدد واقع شود.

دوم ـ متون نقلى كه از جهت صدور يا دلالت غيرقطعى هستند, ولى مفاد آنها مربوط است به حكمت عملى, يعنى احكام و تكاليف شرعى, بايدها و نبايدهاى اخلاقى, و حقوق. پس اگر اسناد اين احاديث بر طبق موازين حديث شناسى, معتبر و مورد اعتماد باشد متون مذكور شرعاً حجت خواهند بود, و مكلفين در شناخت تكاليف خود جز تمسك بدانها چاره اى ندارند. البته اطلاق و عموم آنها قابل تقييد و تخصيص خواهد بود.

اگر دليل عقلى قاطعى برخلاف آنها وجود داشت مى توان دست از آنها برداشت اما وجود چنين دليل قاطعى بسيار بعيد است, زيرا عقل نظرى غالباً در اين مورد كاربردى ندارد. با استحسانات و استبعادات ذوقى هم نمى توان از حجت هاى معتبر شرعى دست برداشت يا آنها را توجيه و تأويل كرد.

سوم ـ متون غيرقطعى مربوط به علوم طبيعى مانند: غذاشناسى, زمين شناسى, حيوان شناسى, گياه شناسى, هيئت و نجوم, يا علوم انسانى مانند: جامعه شناسى, روان شناسى, علوم تربيتى, طب, بهداشت, تاريخ. اين قبيل امور در حد يك دليل ظنى بيش اعتبار ندارند. اگر دليل عقلى يا تجربى قاطعى برخلاف يكى از آنها وجود داشت, مى توان از ظهورشان دست برداشت و توجيه شان كرد, ولى اگر دليل مخالف نيز ظنى بود متعارض هستند و ترجيح يكى از آنها بر ديگرى بدون وجه است, بايد در انتظار نتائج علمى قاطع تر بود. ولى به هرحال نمى توان اين قبيل امور ظنى را به صورت قطع به اسلام نسبت داد, يا به صِرفِ وجود يك فرضيه علمى مخالف, خط بطلان بر آنها كشيد.

چهارم ـ متون غيرقطعى مربوط به امور عقيدتى و ايمانى. اينها نيز در حد يك دليل ظنى بيش اعتبار ندارند. مى توان در حد يك ارشاد عقلى از آنها استفاده كرد و در حد يك عقيده مظنون, بدانها ايمان داشت. ولى اگر دليل مخالفِ قاطعى برخلاف آنها وجود داشت مى توان آنها را توجيه كرد يا مردود شناخت. اما اگر دليل مخالف نيز ظنى بود متعارض خواهند بود و ترجيح هريك بر ديگرى بدون وجه است.

پنجم ـ متونى كه از جهت صدور قطعى هستند ولى از جهت دلالت ظنى. در اين قبيل متون مادامى كه دليل عقلى يا علمى قاطعى وجود نداشت به ظاهر آنها عمل مى كنيم. ولى اگر دليل قاطعى برخلاف آنها وجود داشت دست از ظهورشان برمى داريم و توجيه و تأويلشان مى كنيم. اما اگر دليل مخالف نيز ظنى بود متعارض خواهند بود, و ترجيح هريك بر ديگرى بدون وجه است.

حدود وحى و عقل

در كاشفيت و واقع نمايى عقل ترديدى نيست. انسان ها در تحصيل علم چاره اى جز استفاده از عقل ندارند, حتى در علوم تجربى نيز ناچارند از برخى از قضاياى عقلى استفاده كنند. پيروان اديان آسمانى, وحى را نيز به عنوان يك پديده واقع نما پذيرفته و ضرورت آن در كتب فلسفه و كلام به اثبات رسيده است. اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه جايگاه واقعى و محدوده كار هر يك از وحى و عقل كجاست؟

چه كارهايى را وحى و دين برعهده گرفته و مى توان از آن انتظار داشت, و چه امورى برعهده عقل نهاده شده است؟

در اين جا دو ديدگاه كاملاً متفاوت وجود دارد:

ديدگاه اول ـ در اين ديدگاه گفته مى شود بشر در تمام ابعاد عقيدتى و اخلاقى, معنوى و عبادى, سياسى و اجتماعى, دنيوى و اخروى به راهنمايى هاى خداى متعال نياز دارد, خداوند حكيم نيز اين خواسته را اجابت كرده و علوم لازم را به مقدار نياز در طول تاريخ توسط پيامبران, براى انسان ها فرستاده است. در عصر پيامبر اسلام چون زندگى انسان ها توسعه يافته بود معارف عالى تر و احكام و قوانين كامل ترى را توسط آن حضرت براى هدايت بشر و تأمين نيازهايش نازل فرمود. بنابراين, سهم دين بسيار گسترده است و براى عقل جايگاه محدودترى باقى مى ماند. در اين ديدگاه, خودِ عقل نيز در برخى موارد يكى از مبانى استنباط احكام به شمار رفته و در خدمت دين واقع مى شود.

ديدگاه دوم ـ در اين ديدگاه, جايگاه وحى و دين فقط در مواردى است كه عقل بشر در رسيدن بدانها كارساز نيست. و آن در دو مورد است: مورد اول امور معنوى و عبادى و تكاليف و بايدها و نبايدهايِ مربوط به زندگى نفسانى و باطنى كه به وسيله وحى به صورت اوامر و نواهى در اختيار انسان ها گذارده شده است. در اين قبيل امور چون عقل بشر توان درك آنها را ندارد, به راهنمايى هاى خداى متعال و پيامبران نياز دارد.

مورد دوم معارف و عقائدى كه تحصيل آنها از طريق عقل امكان ناپذير نيست مانند اوضاع و احوال معاد و قيامت, ميزان و محاسبه اعمال, بهشت و دوزخ. در اين قبيل امور بشر به وحى نياز دارد.

اما درباره اصول عقائد كه با عقل انسان قابل درك هستند, وحى و دين چيز تازه اى به ارمغان نياورده اند و آنچه در اين باره آمده در حد ارشاد عقلى بيش نيست.

همين مطلب را درباره نيازهاى زندگى دنيوى انسان ها مانند: سياست, حكومت, حقوق, اقتصاد, بهداشت و درمان, علوم طبيعى, رياضى, هيئت و نجوم, و علوم انسانى نيز مى گويند. گفته مى شود تحصيل اين علوم به تعقل و تجربه بشر واگذار شده تا در اين زمينه تلاش كند و بر معلومات خود بيفزايد. اين قبيل امور از حدود وظائف وحى و دين خارج هستند, دين نيامده تا در بهداشت و درمان به ما كمك كند و خواص اغذيه و ادويه و ميوه ها و مانند اينها را توضيح دهد. و اگر در متون دينى مطالبى در اين زمينه مشاهده مى شود از باب امضاء يا تأييد احكام و معلومات مورد عمل عرف زمان بوده, يا از جنبه عقلانى و تجربيات شخص پيامبر و ائمه معصومين صادر شده است زيرا در اين جهت ترديد نيست كه پيامبران و ائمه معصومين علاوه بر وحى و استفاده از علوم وحيانى, خود از افراد ممتاز و باتجربه عصر خويش بوده اند. بنابراين دو گونه سخن هم داشته اند:

سخنان وحيانى كه جزء دين محسوب مى شود, و سخنان حكيمانه عقلانى كه از شخصيت ممتاز و عقلانى آنان سرچشمه مى گرفت و جزء دين محسوب نمى شد. در اين قبيل سخنان نيز گرچه از پشتوانه عصمت برخوردار بودند و خطا و اشتباه نداشتند, ليكن نبايد به عنوان دين تلقى شود كه وجوب قبول و اطاعت دارد.

بنابراين, اوامر و نواهى كه در اين قسمت وجود دارد تعبدى و مولوى نيستند تا بر وجوب و حرمت يا استحباب و كراهت حمل شوند, بلكه ارشادى هستند. حتى اگر در قرآن و به صورت وحى آمده باشند باز هم جزء دين تلقى نمى شوند. مى گويند گرچه در قرآن آمده: (فوْحيْنا إِليْهِ نِ اصْنعِ الْفُلْك بِأعْيُنِنا ووحْيِنا) (369) ولى كشتى سازى جزء دين نيست.

گرچه در قرآن آمده: (إِنّ ربّكُمُ اللّهُ الّذى خلق السّماواتِ والرض فى سِتّةِ يّامٍ) (370) ولى آفريده شدن آسمان ها و زمين در شش روز نيز جزء دين محسوب نمى شود.

ديدگاه سوم ـ در اين مسأله نظر سومى نيز وجود دارد كه به نظر مى رسد معتدل تر و نزديك تر به واقع باشد در اين ديدگاه بيشتر بر مطالعه و بررسى و داورى درون دينى تكيه شده است تا برون دينى. در اين ديدگاه از افراط و تفريط موجود در دو ديدگاه سابق اجتناب شده و حد وسط انتخاب شده است. تفصيل مطلب چنين است:

مراسم عبادى

بيان امور مربوط به زندگى نفسانى و حيات اخروى, مراسم عبادى, واجبات و مستحبات كه موجب تكامل نفس و تقرب به خدا مى شوند و همچنين عوامل سقوط و هلاكت نفسانى, محرمات و مكروهات كه موجب بعد از خدا و شقاوت در حيات اخروى مى شوند, بيان اين قبيل امور و همه مسائل و فروع مربوط به آن را فقط در صلاحيت وحى و دين مى دانند. زيرا عقل از درك آنها ناتوان است. دين به طور گسترده در بيان اين مسائل دخالت كرده و به يارى انسان ها شتافته است. مطالعه درون دينى و بررسى قرآن و كتب حديث نيز همين مطلب را تأييد مى كند.

اخلاق

در اين ديدگاه بيان مكارم و ارزش هاى اخلاقى و دعوت به آنها, بيان رذائل اخلاقى و ضد ارزش ها و توصيه به اجتناب از آنها نيز جزء دين و برنامه انبياء به شمار رفته است, زيرا تخلّق به اخلاق نيك و اجتناب از رذائل, بدون شك در تكامل نفسانى و سعادت حيات اخروى تأثير بسزايى دارد, و يكى از اهداف مهم پيامبران بوده است. گرچه وجدان اخلاقى و عقل عملى انسان ها قدرت درك حسن و قبح صفات نيك و بد را دارد ولى باز هم بى نياز از راهنمايى پيامبران نيست. به ويژه انسان هاى اوليه كه در كمال سادگى مى زيستند و از تعقل بسيطى برخوردار بودند.

اگر پيامبران وجدان اخلاقى بشر را بيدار نمى ساختند و عقول آنها را به درك حسن و قبح صفات نيك و بد توجه نمى دادند خسارات غيرقابل جبرانى عائد بشر مى شد. احساسات و تقيّدات اخلاقى را كه در بين جوامع و ملل مختلف جهان و حتى جوامع غيردينى مشاهده مى كنيد به حدس قوى در اثر تلاش مداوم پيامبران در طول تاريخ بوده است. به هرحال نمى توان گفت, خداوند حكيم در مسائل اخلاقى, بشر را به حال خود گذارده و دين در اين امر مهم وحياتى دخالت ندارد. بلكه بشر حتى بشر متمدن كنونى در شناخت صفات خوب و بد همواره به راهنمايى و تشويق و تحذير پيامبران نيازمند بوده و هست. با وجود تلاش مداوم انبياء شما خود شاهد ضعف و انحراف بلكه سقوط اخلاقى جوامع به اصطلاح متمدن هستيد, چگونه مى توان آنها را بى نياز از راهنمايى پيامبران دانست؟

مطالعه درون دينيِ كتبِ دينى به ويژه قرآن و كتب حديث اسلامى نيز همين نظر را تأييد مى كند. بخش عظيمى از آيات قرآن را مسائل اخلاقى تشكيل مى دهد,بلكه در اكثر داستان هاى قرآن اهداف اخلاقى تعقيب شده است. احاديث اخلاقى بسيار گسترده است. و پيامبر اسلام با صراحت مى فرمود: من مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را به اتمام برسانم. (371) آيا باز هم مى توان احتمال داد كه مسائل اخلاقى جزء دين نباشد؟

اصول عقائد

در اين ديدگاه گرچه عقل در درك حقائق عقلانى از جايگاه بسيار والايى برخوردار است و در شناخت اصول عقائد و اقامه برهان بر آنها قدرت و توان كافى دارد ولى در عين حال به خود واگذار نشده, بلكه توجه به اصول عقائد و بيدار ساختن فطرت انسان ها همواره در رأس برنامه هاى پيامبران بوده است.

پيامبران بودند كه عقول انسان ها را به وجود خدا و صفات او و معاد و جهان آخرت, توجه مى دادند و خودشان را به عنوان پيامبر و رسول معرفى مى كردند. اگر پيامبران نبودند بشر, به ويژه بشر ساده لوح اوليه, ديرتر به وجود خدا و معاد و ضرورت وحى پى مى برد, و در نتيجه خسارت هاى غيرقابل جبرانى را بايد تحمل مى كرد. با اين كه پيامبران در طول تاريخ در ترويج خداپرستى اين همه تلاش كردند, باز هم در بين انسان هايِ به اصطلاح متمدن و تكامل يافته امروزى اين همه مشرك و ملحد ديده مى شود. با توجه به امور مذكور چگونه مى توان گفت اصول عقائد از مستقلات عقليه است و به وحى و دين نيازى ندارد و جزء دين محسوب نمى شوند. و اگر پيامبران هم در اين باره دخالت كرده اند به عنوان ارشاد عقلى و عقلايى و قابل خدشه و نقد و بررسى است.

البته ما هم قبول داريم كه اصول عقائد, عقلى و برهانى هستند نه تعبدى. و به همين جهت راه براى استدلال و اقامه برهان و نقد و بررسى آنها كاملاً باز است, چنان كه در كتب فلسفه و كلام مشاهده مى شود, ليكن چنين نيست كه اصلاً به وحى نياز نداشته باشيم و جزء دين محسوب نشوند.

عقائد فرعى

در اين ديدگاه, تبيين معارف و عقائد فرعى نياز به وحى و ارشاد پيامبران دارد, مانند: زندگى بعد از مرگ و در برزخ, اوضاع و احوال بعث و قيامت, زنده شدن دوباره انسان ها, ثبت و ضبط اعمال بندگان در دنيا, حساب و ميزان اعمال, عقبات و دشوارى هاى قيامت, بهشت و نعمت هاى بهشتى, دوزخ و عذاب هاى اخروى. چون شناخت اين قبيل امور در صلاحيت عقل نيست, ناچاريم از وحى و ارشاد پيامبران استفاده كنيم.

حقوق و احكام و قوانين اجتماعى, اقتصادى, سياسى

در اين ديدگاه اديان آسمانى به ويژه دين اسلام در جعل احكام و قوانين حقوقى, جزائى, مالى, اقتصادى, خانواده, روابط اجتماعى, دخالت كرده و انسان ها را به حال خود رها نساخته است.

زيرا بدون وجود قانون, زندگى انسان سامان نمى پذيرد, و خداوند حكيم كه براى تأمين سعادت و رفاه انسان ها انواع نعمت ها را در اختيارشان قرار داده از ارشاد آنها به كيفيت زندگى سعادتمندانه و بدون تزاحم نيز دريغ نمى كند.

پروردگار جهان كه از خوى خودخواهى و استخدامگرى انسان ها آگاه است چگونه امكان دارد آنها را به حال خود رها سازد و تدوينِ قوانينى را كه مانع تزاحم است بر عهده خودشان بگذارد؟ به ويژه انسان هاى نخستين و انسان هاى عصر پيامبران كه از عقل و تجربه و درك مصالح واقعى جامعه اطلاعات كافى نداشتند نياز بيشترى به ارشاد و راهنمايى هاى پيامبران داشتند. مطالعه متون و منابع دين اسلام, مانند قرآن و كتب حديث, نيز همين نظر را تأييد مى كند. زيرا احكام و قوانين معتبر فراوانى, در مسائل حقوقى, اجتماعى, اقتصادى و حتى سياسى, در اين كتب وجود دارد و نفى آنها از دين وجهى ندارد.

ليكن چنين نيست كه همه احكام و قوانين مورد نياز مردم, در همه ابعاد زندگى, تفصيلاً و به طور گسترده در متون دينى آمده باشد. بلكه آنها را به دو دسته مى توان تقسيم كرد:

دسته اول مسائل حقوقى و ابواب معاملات; دسته دوم مسائل اقتصادى و سياسى و حكومتى.

در قسم اول مى توان گفت اكثر احكام و قوانين مورد نياز مردم, به صورت كلى يا جزئى, در متون دينى وجود دارد, ليكن در عين حال فراگير نيست بلكه مواردى هم هست كه حكمى درباره آنها ديده نمى شود و مى توان آنها را منطقه فراغ ناميد. در اين موارد حاكم شرعى اسلام يا خود مردم مى توانند بر طبق ضوابطى كه در شرع آمده تصميم بگيرند.

اما از مطالعه متون دينى استفاده مى شود كه در بيان احكام و قوانين مربوط به قسم دوم به حداقل اكتفا شده و در بيشتر موارد برعهده خود مردم واگذار شده تا از عقل و تجربه خويش استفاده كنند و برطبق اوضاع و شرائط مختلف و متحول زندگى و ترقى و تعالى علوم و صنايع و با رعايت ضوابط شرعى بهترين و مناسب ترين قوانين را جعل و تدوين و به مرحله اجرا درآورند. ولى به هرحال آنچه در اين باره در متون دينى آمده و بر طبق ضوابط شرعى, معتبر شناخته شده جزء دين محسوب مى شود, و حكم به خروج آنها از دين وجهى ندارد.

علوم طبيعى

در متون دينى مطالب فراوانى ديده مى شود كه مربوط است به علوم طبيعى مانند خواص غذاها, و ميوه ها, گياهان و سبزى ها, طب و بهداشت, حيوان شناسى و زمين شناسى, هيئت و نجوم.

اين قبيل امور گرچه به وسيله وحى قطعى يا احاديث معتبر ظنى الصدور به اثبات رسيده باشند اما بعيد است جزء دين محسوب شوند, زيرا در تأمين سعادت اخروى انسان تأثير ندارند. مگر اين كه دين به گونه اى تعريف شود كه اين قبيل امور را نيز در بربگيرد.

علوم انسانى

در متون دينى مطالبى وجود دارد كه مربوط است به علوم انسانى,مانند: روان شناسى, تعليم و تربيت, جامعه شناسى, تاريخ, انسان شناسى.

اين قبيل امور چون مى توانند در طريق تأمين سعادت اخروى انسان قرار گيرند مى توانند جزء دين محسوب شوند. پس اگر به وسيله وحى قطعى يا احاديث معتبر قطعى الصدور از معصوم به اثبات رسيده باشند, و از جهت دلالت نيز قطعى باشند مى توان به آنها استناد كرد, ولى اگر دليل قاطعى از عقل يا نقل برخلاف آنها وجود داشت, مى توان ظاهر آنها را تأويل و توجيه كرد. امّا اگر ظنى الدلاله يا ظنى الصدور بودند درحد يك دليل ظنى بيش اعتبار ندارند و نمى توان آنها را به صورت قطعى به شرع نسبت داد.