شرح واژگان
فى نفس البقاء
يعنى در سعه بقاء.
نفس -
به فتح نون و فاء - بر وزن
سبب به
معناى فراخى ، فربگى ، گستردگى و وسعت
است . در الصالح جوهرى آمده است :
و النفس
بالتحريك ، يقال : انت فى نفس فى امرك
اى فى سعة
صحف ،
جمع صحيفه است به معناى كتاب . صحائف
. نيز جمع ديگر صحيفه است . در اين جا
مراد، از صحيفه ، كتابهاى اعمال
انسانهاست . كلمه
توبه در
اصل به معناى بازگشتن از گذشته است .
از اين رو، زمخشرى ، آيه كريمه ،
فتلى آدم من
ربه بكلمات فتاب عليه
(84) را چنين تفسير
كرده است :
خداوند، به رحمت و قبول به سوى آدم
رجوع فرمود توبه در اصطلاح
عدليه ، به معنى پشيمانى از گناه ، به
جهت قبح آن است . از اين رو آن را
بدين گونه به تفصيل تعريف كرده اند كه
توبه عبارت است : از
پشيمانى بر
گناه به جهت قبحش و با عزم بر اين كه
ديگر در آينده به سوى آن باز نگردد.
به عبارتى ديگر پشيمانى بر فعل قبيح
با اين عزم كه عملى ديگر چون آن را به
انجام نرساند. چنانكه شرح تفسيرش گذشت
.
چنانچه توبه به خداوند متعال اسناد
داده شود، پس از آن ، حرف
على مى
آيد؛ مانند:
وارنا مناسكنا و تب علينا
(85) و چون به بندگان
مسند شود، حرف
الى پس از آن مى آيد؛ مانند
يا ايها الذين
آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا
(86) و در صحاح جوهرى
است : و تاب
الى الله توبة و متابا و قد تاب الله
عليه و فقها لها.
طبرسى در كتاب تفسير مجمع البيان مى
گويد:
توبه و اقلاع و انابه در لغت نظير
يكديگرند، و اصرار، ضد توبه است .
خداى تعالى ، موصوف به تواب است ، و
معناى آن اين است كه او توبه بندگان
را مى پذيرد. توبه در اصل به معناى
رجوع از گذشته و پشيمانى بر تفريط
خويش است . بنابراين ، خداى تعالى
تائب بر بنده است بدين معنا كه توبه
او را مى پذيرد، و بنده ، تائب به سوى
خداوند است بدين معنا كه بر گناهى كه
مرتكب شده ، پشيمان است .
افعال يدعى
و يرجى
هر دو ناقص واوى و از ريشه
دعو و
رجو
هستند. ممكن است
يرجى از
ارجاء
به معناى اخير و امهال باشد، و قلب
همزه به ياء نيز در آن ممكن است . پس
ابتدا همزه به ياء مبدل شده است و سپس
ياء به الف ؛ چنانكه در سوره اعراف و
شعراء خداى تعالى مى فرمايد:
قالوا اءرجه و
اءخاه
(87) جوهرى در صحاح
اللغة مى گويد:
اءرجات الامر: اءخرته ، بالهمز و بعض
العرب يقول ارجيت ، و لا يهمز،
درباره يخمد
در صحاح آمده است :
(عرب مى گويد:) خمدت النار تخمد
خمودا، در هنگامى كه زبانه آتش
فروكش كرده و لهيب آن به خاموشى
گراييده است . اين فعل ، از بابهاى
نصر و
علم است
. يزد بن حماد سكونى در حماسه نود و
سوم گفته است :
انى حمدت بنى شيبان اذ خمدت |
نيران قومى و فيهم شبت النار |
مهل بر
وزن اجل
به معناى بردبارى است . مرزوقى در
شرحش بر الحماسة گويد:
مهل و مهل و
مهلة در مفهوم ، با يكديگر متقارب و
معانى مدارا و سكون را در خود دارند.
در اين جا مراد از اين كلمه ، عمر است
كه مردم در آن مهلت يافته اند.
اجل به
معناى مدت يك چيز، هنگام مرگ و غايت
وقت است . فاخذ
فعل امر است ؛ ليك در صورت خبر.
بنابراين معناى آن چنين است :
فلياخذ.
ميت بر
وزن فيعل
از ماده
موت است . اصل آن ،
ميوت
است - مانند سيد كه از، سيود - است .
نظام الدين نيشابورى ، درشرحش بر كتاب
الشافيه ، اثر ابن حاجب مى گويد:
عين در (اسمهايى ) چون
سيد
مكرر نيست ؛ زيرا وزن
فعل با
عين مكسور و
فعل با عين مفتوح ، در اسمهاى
صحيح يافت نمى شود.
وزن فعيل
با عين مكسور نيز اگرچه در
اسمهاى صحيح موجود نيست ، ليك از آن
جا كه وزن فعيل
با عين مفتوح - مانند صيرف و
ضيغم - در كلام عرب موجود است ، پس
گويى اجوف را به سبب مناسبت حرف ياء
با كسره ، مختص به اين حركت كرده اند.
كلمه لجام
، معرب
لگام فارسى است ؛ چنانكه در
صحاح آمده است :
كلمه لجام ،
فارسى و معرب است .
قادها:
عرب مى گويد:
قدرت الفرس و غيره ، اقود قودا،
در هنگامى كه لگام اسب - يا حيوانى
ديگر - را به دست گرفته ، خود در پيش
آن حركت و حيوان را به دنبال خود
روان كند. معناى اين كلمه ، عكس كلمه
ساق -
از باب قال - است . پس معناى
قاد به
حركت واداشتن در حالتى كه شخص ، خود
در پيشاپيش حركت كند، و آن را به
دنبال خود روان نمايد.
اعراب
كلمه
فاء در آن جا كه حضرت عليه
السلام مى فرمايد:
فاعملوا،
تنها مفهم معناى ترتيب است ، بنابراين
، تقدير كلام چنين مى شود:
انتم فى نفس
البقاء و... فاعلموا قبل ان يخمد
العمل .
كلمه واو
در ابتداى جمله
و انتم فى نفس البقاء، حاليه
است ، و جمله مذكور، مركب است از
مبتدا و خبر. جمله هاى چهار گانه اى
كه پس از اين جمله آمده اند، همگى
معطوف بر اين جمله اند. معناى جمله
چنين است : و
الحال انتم فى نفس البقاء و الحال
الصحف منشورة و الحاپروردگار...
قبل ان يخمد
العمل ظرف است و متعلق به فعل
اعملوا
و جمله هاى چهارگانه پس از آن ، معطوف
بر آنند. بنابراين ، معنا چنين است :
فاعملوا قبل ان ينقطع المهل و فاعملوا
قبل ان ينقضى الاجل و....
فاخذ امرو من
نفسه لنفسه : فعل
اخذ
ماضى است كه در اين جا، قائم مقام فعل
امر است ؛ به عبارت ديگر، فعل امرى
است كه به صورت خبر آمده و معناى آن ،
فلياخذ
است .
كلمه فاء
رابط جمله شرط و جواب است . تقدير
چنين است : اذ
كان كذلك ، فلياخذ... دو كلمه
من و
لام ،
حرف حرند، و
لام ، براى تعليل است و همين
طور است سه جمله بعد.
امر و خاف
بدل است براى
امرو در
جمله فاخذ امرو
و در نيز امرو
الجم نفسه .
واو در
عبارت و هو
معمر، حاليه ، و
منظور،
عطف بر معمر
است .
عبارت فامسكها
بلجامها تا آن جا كه مى
فرمايد: طاعة
الله ، مفصل و مبين عبارت
الجم نفسه
بلجامها و زمامها بزمامها
است . بنابراين ،
فاء
مفهم ترتيب است ، زيرا اين حرف ، جمله
مفصل را بر جمله مجمل عطف مى نمايد؛
چنانكه در كتاب مغنى اللبيب آمده است
؛ چنانكه در قرآن كريم نيز
فاء در
اين مقصود استعمال گشته است كه خداى
تعالى مى فرمايد:
الجم نفسه
بلجامها و زمامها بزمامها است
. بنابراين ،
فاء مفهم ترتيب است ، زيرا اين
حرف ، جمله مفصل را بر جمله مجمل عطف
مى نمايد؛ چنانكه در كتاب مغنى اللبيب
آمده است ؛ چنانكه در قرآن كريم نيز
فاء در
اين مقصود استعمال گشته است كه خداى
تعالى مى فرمايد:
فقد سالوا موسى
اكبر من ذلك ، فقالوا: ارنا الله جهرة
(88)و نيز:
و نادى نوح ربه
فقال : رب ان ابنى من اهلى ...
(89)
حرف باء
كه در چهار موضع استعمال شده است ،
مفهم معناى
استعانت است ؛ مانند
كتبت بالقلم ،
و نجرت بالقدوم . اين حرف ، در
موضع اول ، متعلق به
الجم ،
و در موضع دوم ، متعلق به
زم ، و
در موضع سوم ، متعلق به
امسك و
در موضع چهارم ، متعلق به
قاد است
.
معناى خطبه
امام على عليه السلام در اين
خطبه ، مردم را به فرمانبردارى خداوند
و توبه به سوى او دعوت و ترغيب مى
فرمايد. نفس را از پيروى هوا و هوس
نهى كرده ، آن را به سوى كمالات
انسانى سوق مى دهد. مردم را از نا
اميدى از رحمت خداى و سوء ظن به آن
جناب باز مى دارد كه ياس از روح خدا
در حالى كه باب توبه باز است و حال ،
وقت عمل است ، روا نيست . از اين رو
مى فرمايد:
فاعملوا و انتم فى نفس البقاء.
يعنى حال كه در سعه حيات و بقاييد و
هنگام عمل ، از دست نرفته ، از ممر و
مقر خويش بهره جوييد و فرصتها را
غنيمت شماريد و ابن الوقت باشيد.
در آن جا كه مى فرمايد:
و الصحف منشوره
، يعنى صحيفه هايى كه اعمال
خلايق در آن نوشته مى شود، باز است و
هنوز بسته نشده است . اين صحيفه ها،
زمانى بسته و در هم پيچيده مى شود كه
اجل فرا برسد. به عبارتى ديگر، عمل
كنيد؛ چه شما زنده ايد و مى دانيد كه
صحيفه اعمال انسان بسته نمى شود جز به
هنگام مرگ ، و مادامى كه اجل نرسيده ،
انسان براى كار و عمل صالح ، در فراخ
بالى و آزادى است .
عبارت و التوبه
مبسوطة يعنى توبه شما نه مردود
است و نه مقبوض . پس اگر بدان همت
بگماريد، تا زمانى كه مرگ شما فرا
نرسيده ، در آن باز است و سفره اش پهن
.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در
انتهاى خطبه اى - چنانكه در كتاب من
لايخضره الفقيه صدوق آمده است - مى
فرمايد:
كسى كه پيش از
يك سال به مرگش ، توبه كند، خداى توبه
اش پذيرد. سپس فرمود:
يك سال ، بسيار
است ؛ پس چنانچه پيش از يك ماه به
مرگش توبه كند، خداى توبه اش پذيرد.
سپس فرمود: يك
ماه ، بسيار باشد؛ پس چنانچه يك روز
به مرگش ، توبه كند، خداى توبه اش
پذيرد. سپس فرمود:
يك روز، بسيار
باشد؛ پس چنانچه ساعتى پيش از مرگ
توبه كند، خداى توبه اش پذيرد.
سپس فرمود: يك
ساعت نيز بسيار است ؛ پس اگر پيش از
آن كه نفسش بدين جا رسد و به
گلوى مباركش اشارت فرمود فرمود:
توبه كند، خداى
توبه اش پذيرد.
(90)
در كتاب مجمع البيان ، پس از نقل
روايت فوق از كتاب من لا يحضره الفقيه
، آمده است :
اين روايت را عينا ثعلبى نيز به
اسنادش از عبادة بن صامت ، از پيامبر
صلى الله عليه و آله روايت كرده است
جز آنكه در آخر روايت چنين آمده است :
و يك ساعت
بسيار باشد؛ پس اگر پيش از آن كه مرگ
را در گلوى خويش غرغره كند، توبه
نمايد، خداى توبه اش پذيرد.
در كتاب شريف اصول كافى ، تاليف ثقه
الاسلام كلينى قدس سره از ابو جعفر،
امام محمد باقر عليه السلام نقل است
كه فرمود:
آدم عليه السلام عرض كرد:
پروردگار!
شيطان را بر من سلطه بخشيدى ، و او ار
چون خون (كه در بدنم جارى است ) بر من
چيرگى دادى ؛ پس مرا نيز چيزى عنايت
فرما! خداوند فرمود:
تو را چنين (
نعمتى ) بخشم كه چون كسى از فرزندانت
، تصميم بر انجام گناهى گيرد. (و آن
را انجام ندهد)، بر او نوشته نشود، و
چون آن را انجام دهد ( تنها) يك گناه
بر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام
عملى نيك گيرد، چنانچه به انجامش
نرساند، حسنه اش برايش نوشته شود، و
چون به انجامش رساند، ده حسنه برايش
نوشته شود. آدم عرض كرد:
پروردگارا! مرا
بيشتر ده ! فرمود: تو را اين
بخشم كه چون كسى از فرزندانت گناهى
كند و سپس از من بخشش خواهد، او را
ببخشايم عرض كرد:
پروردگارا، مرا
بيشتر عنايت فرما! توبه را
بدانان بخشيدم و يا فرمود: (سفره )
توبه را تا هنگامى كه نفس به گلو برسد
برايشان گستردم .
آدم ، عرض كرد:
پروردگارا، مرا كافى است .
(91)
همچنين در همان كتاب ارزشمند نقل است
كه معاوية بن وهب گفته است :
به سوى مكه رهسپار بوديم كه پيرمردى
متاله و متعبد ما را همراهى مى كرد.
ليكن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (
به مذهب اهل جماعت ) نماز را در سفر
مى خواند. برادرزاده اش كه شيعه بود،
او را در اين سفر همراهى مى كرد. از
قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزاده اش را
گفتم : اگر مذهب شيعه را بر عمويت
عرضه بدارى ، اميد است كه او (از عقاب
الهى ) رهايى يابد! همراهان ، همگى
گفتند: اين
پيرمرد را به حال خود واگذاريد؛ چه او
بر همان حالى كه هست نيكوست
ليك ، برادر زاده طاقت نياورد و او را
گفت : اى عمو!
همه مردم جز اندكى ، پس از رسول خدا
صلى الله عليه و آله از دين خدا خارج
شدند. همچنانكه بايد از رسول خدا صلى
الله عليه و آله اطاعت و پيروى مى
كرديم ، بايستى از على بن ابيطالب
عليه السلام نيز اطاعت و پيروى كنيم ،
او و اطاعت از او پس از رسول خدا صلى
الله عليه و آله ، حق است
پيرمرد، نفسى كشيد و فرياد برآورد:
من آنچه را تو
گفتى باور كردم . و سپس جانش
از بدن خارج شد. پس از آن خدمت
ابوعبدالله (امام صادق عليه السلام )
مشرف گشتيم ، على بن سرى ، ماجرا را
براى حضرت نقل كرد، ابوعبدالله عليه
السلام فرمود:
آن مرد، اهل بهشت است . على بن
سرى عرض كرد:
او جز در همان
وقت ، بر چيزى از مذهب شيعه آگاهى
نداشت !
امام فرمود:
پس جز اين از
او چه مى خواهيد؟! به خدا سوگند كه او
به بهشت رفته است
(92)
در روايتى ديگر، از زراره از حضرت
ابوجعفر، امام باقر عليه السلام نقل
كرده است :
چون نفس بدين جا رسد - و اشاره به
گلوى مباركش فرمود - براى عالم توبه
نيست ؛ ليك جاهل را توبه باشد.
(93)
در رياض السالكين فى شرح السيد
الساجدين عليه السلام در دعاى سى و
يكم آمده است :
بعضى از مفسران گفته اند كه يكى از
الطاف خداوند تعالى بر بندگان اين است
كه قبض كننده ارواح را امر فرموده تا
قبض روح را از انگشتان پاى شروع كند.
سپس اندك اندك به بالا رفته ، تا آن
كه به سر برسد و بالاخره به گلوگاه
منتهى شود؛ براى آن كه شخص در اين
فرصت تا مرگ را به عيان نديده ،
بتواند به سوى خداوند تعالى باز گردد
و وصيت و توبه اى كند و حلاليتى بطلبد
و ياد و ذكر خداوند سبحان را به خاطر
آورد و در حالى كه ذكر خداوند بر زبان
اوست ، روح از بدنش خارج شود؛ پس اميد
باشد كه بدين وسيله عاقبت به خير شود.
در آن جا كه حضرت عليه السلام مى
فرمايد:
والمدبر يدعى يعنى آن كسى كه
بر نفس خويش اسراف نموده و از طاعت حق
تعالى روى برتافته و از جانب جنابش
اعراض كرده است ، او را ندا در مى دهد
و دعوت مى كند كه اى فلانى ! به سوى
فرمانبردارى خداوند روى آور و به سوى
خداوند بازگرد! به كمالاتى روى نما كه
شايسته و لايق تو است ! خويش را از
زندان دنيا و زنجير هوا و هوس برهان !
بال بگشا و صفير از شجر طوبى
زن |
حيف باشد چو تو مرغى كه اسير
قفسى |
والمسى ء يرجى
يعنى آن كه راه بدى و زشت
كردارى را در پيش گرفته ، اميد است كه
از آن راه بازگشته ، از گناه و معصيت
كنده شود؛ چه خداى عزوجل ، ارحم
الراحمين است و توابان را دوست مى
دارد.
البته معناى فوق در صورتى است كه فعل
يرجو از
باب رجو
باشد؛ ليك اگر - چنانكه پيش از اين
اشارت رفت - از باب
ارجاء
به معناى تاخير و امهال باشد، معناى
آن چنين خواهد بود : آن كس كه
نافرمانى كند و زشت كردارى پيشه سازد،
عقابش به تاخير افتد شايد كه توبه
كند. پاره اى از اخبار نيز بر اين
معنا گواهند - چنانكه بعضى از آنها
ذكر گشت .
كوتاه سخن آن كه اين معانى ، همگى
مفهم ترغيب و برانگيختن ، شخص اند به
سوى توبه و روى گردانى از گناه و
نافرمانى ، و اين كه خداوند با رحمت
واسعش از خطايا و بديها درمى گذرد، و
رحمتش ، بر غضبش سبقت جسته است . او
توبه كنندگان را مى پذيرد و رافت او
بر بندگان ، از رافت و مهربانى پدر بر
فرزند، بيشتر است ، و چه خوش گفته است
سعدى كه :
خداوند بخشنده دستگير |
كريم خطا بخش پوزش پذير |
نه
گردنكشان را بگيرد بفور |
نه
عذر آوران را براند بجور |
و
گر خشم گيرد زكردار زشت |
چو
باز آمدى ماجرى در نوشت |
و
گر با پدر جنگ جويد كسى |
پدر بى گمان خشم گيرد بسى |
و
گر خويش راضى نباشد ز خويش |
چو
بيگانگانش براند ز پيش |
و
گر بنده چابك نيايد بكار |
عزيزش ندارد خداوندگار |
و
گر بر رفيقان نباشى شفيق |
بفرسنگ بگريزد از تو رفيق |
و
گر ترك خدمت كند لشكرى |
شود شاه لشكر كش از وى برى |
و
ليك خداوند بالا و پست |
به
عصيان در رزق بر كس نيست |
در مجمع البيان طوسى - رضوان الله
عليه - در تفسير قول خداوند عزوجل كه
مى فرمايد: و
اكتب لنا فى هذه الدنيا سنة و فى
الآخرة انا هدنا اليك ، قال عذابى
اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كل شى
ء....
(94) چنين آمده است :
در حديث است كه پيامبر صلى الله عليه
و آله در حال نماز بود كه مردى باديه
نشين در نماز خود چنين مى گفت :
خداوندا من و
محمد را مشمول رحمت خويش قرار ده و نه
كسى ديگر را!! پس چون پيامبر
صلى الله عليه و آله نماز را سلام گفت
، خطاب به باديه نشين فرمود:
رحمت واسعه
الهى را تنگ كردى (محدود و سنگچين
نموده اى )
(95).
در بعضى روايات - مانند روايتى در باب
عقل و جهل كتاب وافى - آمده است :
اگر شما گناه نمى كرديد، خداوند به
جاى شما قومى را مى آورد كه گناه مى
كردند و سپس استغفار، تا خداوند آنان
را بيامرزد.
(96)
نگارنده گويد: دليل آنچه در روايت فوق
آمده ، اين حقيقت است كه اسماى حسنا و
صفات علياى خداوند، همواره ظاهرى مى
طلبند تا آثار خود را به ظهور رسانند.
پاره اى از اين صفات عبارتند از عفو و
غفور و تواب ، و چه خوش گفته است شيخ
عارف ، فريدالدين عطار كه :
بود عين عفو تو عاصى طلب |
عرصه عصيان گرفتم زان سبب |
چون بستاريت ديدم پرده ساز |
هم
به دست خود دريدم پرده باز |
رحمتت را تشنه ديدم آبخواه |
آبروى خويش بردم از گناه |
اين مقام را كلامى است كه به ادراك
كسى جز اهل شهود و عارفان به اسرار
اخبار در نيايد، و بهتر آن است كه از
بيان آنها اعراض نماييم و طومارشان را
در هم پيچيم ؛ چه خوف آن است كه در
اين وادى گامهايى بلغزد و مراد را در
نيايد، البته آنچه به اشارت مذكور
آمد، خواص و اهل فطانت را كفايت است .رفان به اسرار
اخبار در نيايد، و بهتر آن است كه از
بيان آنها اعراض نماييم و طومارشان را
در هم پيچيم ؛ چه خوف آن است كه در
اين وادى گامهايى بلغزد و مراد را در
نيايد، البته آنچه به اشارت مذكور
آمد، خواص و اهل فطانت را كفايت است .
كلام مبارك امام عليه السلام كه
فرمود: قبل ان
يخمد ظرف است و متعلق به فعل
فاعملوا؛
يعنى عمل كنيد پيش از آن كه چراغ عمل
خاموش شود و به عبارتى ديگر: عمل را
غنيمت شماريد و بدان مبادرت ورزيد و
پيش از آن كه چراغ عمل به خاموشى
گرايد و اجل در رسد؛ كه در آن هنگام
به سرايى منتقل شويد كه نه سراى عمل و
كاشت است ؛ بلكه سراى جزا و برداشت
است .
در كتاب سفينة البحار، ذيل ماده
ولد از
امام صادق عليه السلام نقل است :
پس از مرگ ، آدمى را اجرى نرسد مگر به
سه خصلت : (اول ) صدقه اى كه در ايام
حيات بنيان نهاده است و اين صدقه ، پس
از مرگش همچنان جارى باشد، و (دوم )
سنتى كه از خود بر جاى نهد و پس از
مرگش همچنان بدان عمل شود، و (سه
ديگر) فرزندى صالح از خود باقى گذارد
كه برايش استغفار كند.
(97)
همچنين در امالى شيخ صدوق - رضوان
الله عليه - از امام صادق عليه السلام
روايت شده است :
شش خصلت است كه مؤ من را پس از مرگ
سود بخشد: (يكى ) فرزندى صاحل كه
برايش استغفار كند، و (دوم ) قرآنى كه
آن را قراءت كرده ، (سوم ) چاه آبى كه
حفر كرده و (چهارم ) درختى كه غرس
كرده و (پنجم ) صدقه آبى كه جارى
نموده و (ششم ) سنت حسنه اى كه بنيان
نهاده است و پس از او همچنان بدان عمل
شود.
(98)
با تدقيق مى توان دريافت كه شايد آن
بخش از كلام مبارك امام عليه السلام
در روايت نخست كه فرمود:
صدقه اى ...
بنيان نهاده است شامل بعضى از
مواردى كه در روايت دوم ذكر شده است
باشد؛ پس گويى روايت نخست ، مجمل است
و روايت دوم تفصيل آن - فتامل .
شخص آگاه ، خود از كلام امام عليه
السلام كه فرمود:
قبل ان يخمد
العمل در مى يابد كه دنيا،
تجارتگاه اولياءالله و محل كسب اولى
الالباب است . پس خوشا به حال آن كه
اين تجارتگاه و زندگى پيش از مرگ را
غنيمت شمارد، و به راستى آن كس كه حظ
خويش را به بهايى باطل و دانى بفروشد
و سراى آخرت را به متاعى بى ارزش تباه
سازد، در تجارت خويش زيانكار و ناكام
است .
شارح معتزلى فعل
يخمد را
يحمد با
حاء مهمله خوانده و آن را بهتر از حاء
معجمه دانسته و گفته است :
عبارت قبل اءن
يحمد العمل استعاره اى مليح
است ؛ چه اين كه عمل ميت ستوده و
نكوهش مى شود.
و يخمد
با خاء از خمدت
النار نيز روايت شده است ، ليك
اولى بهتر است .
ولى ، چنانكه گفته ايم ، به قرينه
ينقطع
خاء بهتر است .
اين كه امام عليه السلام مى فرمايد:
و ينقطع المهل
يعنى پيش از آن كه عمرتان كه
در آن مهلت يافته ايد، منقطع شود، و
گويى امام عليه السلام عمر را به سبب
- يعنى ريسمان - تشبيه فرموده است .
بنابراين معنا چنين مى شود: پيش از آن
كه سبب عمرتان منقطع گردد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب
به ابوذر در روايتى مى فرمايد:
بر عمر خويش ،
بيش از درهم و دينارت بخيل باش
(99)
و ينقضى الاجل
يعنى عمل كنيد پيش از آن كه
مهلت تمام شود و اجل فرا رسد كه چون
آن زمان آيد، حتى ساعتى پس نيافتد.
كلام مبارك و
يسد باب التوبه يعنى به سوى
عمل و كار بشتابيد پيش از آن كه باب
توبه بسته شود؛ چه پيش از اين گذشت كه
چون وقت معاينه و اشراف مرگ فرا رسد،
توبه پذيرفته نخواهد شد كه خداى تعالى
مى فرمايد: حتى
اذا جاء احدهم الموت ، قال : رب
ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا
انها كلمة هو قائلها.....
(100)
و تصعد
الملائكة ، يعنى عمل كنيد پيش
از آن كه ملايكه اى كه اعمال شما از
طاعت و معاصى را ضبط مى نمايند، به
آسمان بالا روند، زيرا هنگامى كه
انسان بميرد، ملايكه كاتب را ديگر
كارى نيست .
نگارنده گويد: شك نيست كه در اين كه
انسان همواره تحت نظر و مراقبت است ،
و هر انسانى كه را ملايكى است كه
اعمال و افعال او را ثبت و ضبط كرده ،
بر اين امر موكلند. اين ، حقيقتى است
كه فرقان عظيم و اخبار شريف از رسول
گرامى اسلام و آل پاكش عليه السلام بر
آن گواه و ناطقند، چنانكه خداى عزوجل
مى فرمايد: و
ان عليكم لحافظين *كراما كاتبين*
يعلمون ما تفعلون
(101) و نيز مى
فرمايد: اذ
يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن
الشمال قعيد * ما يلفظ من قول الا
لديه رقيب عتيد
(102)
در مجمع البيان طبرسى - رضوان الله
عليه - در تفسير اين كريمه آمده است :
انس بن مالك نقل كند كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود:
خداى تعالى ،
بنده اش را دو ملك ، وكيل فرموده است
كه بر او بنويسند. پس چون بميرد،
گويند: پروردگارا! بنده ات ، فلانى را
ميراندى ، پس حال به كجا رويم ؟
خداوند فرمايد: آسمانم پر است از
ملايك كه مرا عبادت كنند و زمينم پر
از خلق كه مرا فرمان برند. به قبر
بنده ام رويد و مرا تسبيح و تكبير و
تهليل گوييد و آن را تا روز قيامت در
زمره حسناتش به كتابت آوريد
(103)
همچنين در همان كتاب آمده است :
ابوامامه ، از پيامبر صلى الله عليه و
آله نقل كرده است فرمود:
فرشته جانب چپ
، شش ساعت ، قلم از نوشتن عمل بنده
خطاكار يا زشتكار باز نگاه دارد. پس
چنانچه پشيمان شود و از خداى بخشش
طلبد، آن را ننويسد، و گرنه يك گناه
بر او نخواهند نوشت
(104) در روايت ديگر
است : فرشته
جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امير
اس . پس چون بنده اى عملى نيك انجام
دهد، هشت برابرش بنويسد، و چون عمل
زشتى انجام دهد و فرشته جانب چپ اراده
كند كه آن را بنويسد، فرشته جانب راست
او را گويد: باز ايست ، و او هفت ساعت
باز ايستد. اگر از خداوند طلب بخشش
كند، بر او چيزى ننويسد، و چنانچه
چنين نكند تنها يك عمل زشت بر او
نوشته شود.
(105)
همچنين در كتاب شريف كافى ، زرارة از
امام باقر يا امام صادق عليه السلام
نقل مى كند:
خداى تبارك و تعالى براى آدم در
فرزندانش چنين مقرر فرمود كه چون كسى
همت به انجام كارى نيك بندد و آن را
به انجام نرساند، يك حسنه برايش نوشته
شد و چون آن را به انجام رساند، ده
حسنه برايش نوشت شود، و چون كسى همت
به انجام كارى زشت بندد و آن را انجام
دهد، چيزى بر او نوشته نشود، و اگر آن
را به انجام رساند، تنها يك گناه بر
او نوشته شود.
(106)
در كتاب وافى ، در توضيح اين كه چرا
حسنه را ده برابر نويسند و سيئه را
تنها يكى نويسنده ، آمده است :
شايد سر در اين باشد كه جوهر انسانى ،
بالطبع به عالم علوى مايل است ؛ چه
اين جوهر از همان اقتباس گشته و هبوطش
در قالب جسمانى از طبيعتش غريب است ،
و حسنه به سوى آنچه كه موافق اين
طبيعت است ارتقاء مى يابد؛ چرا كه جنس
آنها يكى است . مثلا نيرويى كه مى
تواند سنگ را يكى ذراع به سوى بالا به
حركت در آورد، چنانچه در جهت پايين
خرج شود، آن را ده ذراع يا بيشتر به
حركت در خواهد آورد. از اين رو، حسنه
را ده الى هفتاد چون خود اوست بعضى از
آنها را اجرى است بى حساب ، و حسنه اى
كه نيت خود نمايى و ريا و يا عجب ،
تاثير آن را مانع نشود، چون سنگى ماند
كه از بلندى به سوى پايين در غلطد و
هيچ مانعى در سر راهش مانعش نشود.
اين سنگ همچنان به حركت خويش ادامه
دهد و تا به آن جا كه بايد، برسد.
همچنين در كتاب شريف كافى نقل است :
عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام
گويد: از پدرم
پرسيدم كه آيا چون بنده اراده گناه يا
كار نيك كند دو ملك از آن خبر يابند؟
فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يكى
است ؟! گفتم : خير! فرمود: چون بنده
اراده كار نيك كند، نفسش خوشبو بيرون
آيد. پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب
چپ را گويد: برخيز ( و برو) كه او همت
به كار نيك بسته است . و چون بدان عمل
اقدام كند، زبانش قلم او شود و آب
دهانش ، مركب ، و آن را بايش بنويسد،
و چون اراده گناه كند، نفسش بدبو
بيرون آيد. پس فرشت جانب چپ ، جانب
راست را گويد: باز ايست كه او همت به
گناه بسته است ، و چون گناه را به
انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب
دهانش مركبش ، و گناه را بر او
بنويسد
(107)
در كتاب وافى ، در توضيح روايت فوق
آمده است :
آب دهان و زبان به عنوان آلتى براى
ثبت حسنه و سيئه معرفى شده ، چه بناى
اعمال بر آن است كه در قلب است ، و
زبان بدان تكلم مى كند و پرده از آن
بر مى دارد و بدين معنا اشاره فرموده
است كه : اليه
يصعد كلم الطيب و العمل الصالح يرفعه
(108) و اين آب دهان و
زبان ، صورتى است مر آن معنا را؛
چنانكه شاعر گفته است :
ان
الكلام لفى الفواد و انما |
جعل اللسان على الفؤ اد دليلا |
روايتى ديگر در كافى است كه فضيل بن
عثمان مرادى گويد از ابوعبدالله ،
امام صادق عليه السلام شنيده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
چهار خصلت است
كه در هر كه باشد در وقت ورود به
بارگاه خداوند، پس از آن ديگر او را
هلاكتى نيست جز آن كه شايسته هلاكت
باشد و آن عبارت است از اين كه بنده
همت به كارى نيك بندد كه آن را به
انجام رساند . چنانچه آن را به انجام
نرساند، خداى برايش (به سبب نيت نيكش
) حسنه اى بنويسد، و چنانچه آن را
انجام دهد، خداى برايش ده حسنه بنويسد
و چنانچه همت به كارى زشت بندد كه آن
را به انجام رساند؛ پس چنانچه آن را
به انجام نرساند؛ چيزى بر او نوشته
نشود، و اگر آن را انجام دهد، هفت
حسنات ، كاتب سيئات را كه بر جانب چپ
است گويد: شتاب مكن كه شايد عمل زشتش
را به عملى نيك دنبال كند و آن را پاك
سازد؛ چه خداى عزوجل فرمايد: اين
الحسنات يذهب السيئات
(109)، و يا بخشش
طلبد، پس اگر گويد:
استغفر الله
الذى لا اله الا هو، عالم الغيب و
الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم
ذالجلال و الاكرام و اتوب اليه
چيزى بر او نوشته نشود. چنانچه هفت
ساعت بگذرد و نه حسنه اى انجام دهد و
نه آمرزش طلبد، كاتب حسنات ، كاتب
سيئات را گويد: بنويس گناه را بر اين
نگون بخت محروم
(110) شنيدم كه
ابوجعفر عليه السلام فرمود:
اى ابانعمان !
مردم تو را فريب ندهند و از نفست غافل
نكنند؛ هر چه به تو رسد همراه تو
خواهد بود نه همراه آنان . روزت را به
بيهودگى سپرى مكن ؛ چه همراه تو كسانى
هستند كه عمل تو را ثبت مى نمايند. پس
نيكوكارى كن كه هيچ چيزى را به جستجو
و طلب نمى بينم كه از عمل نيك ، كه
گناه پيش را از ميان مى برد، بهتر
باشد.
(111)
نيز روايتى است ديگر كه ابونعمان
گويد:
اما سخن مبارك امام در آن جا كه
فرمود: فاخذوا
امرؤ من نفسه لنفسه تحضيض و
ترغيب است بر فرمانبردارى و اطاعت از
خداوند و توجه به جانب رب و توشه
اندوختن براى سراى باقى . بدين معنا
كه حال كه چنين است ، بايسته است كه
آدمى از خويش براى خويش ، توشه گيرد؛
يعنى خود را در طاعات و عبادات و ترك
شهوات و انجام خيرات و مبرات به زحمت
اندازد و مال خود را در راه خدا انفاق
گند؛ چه اين به منزله آن است كه از
خويش براى خويش توشه بر مى گيرد؛ براى
روزى كه روز معاد است و حساب خداوند
عزوجل مى فرمايد:
فاما من اوتى
كتابه بيمينه فيقول هاؤ م اقرؤ ا
كتابيه * انى ظننت انى ملاق حسابيه *
فهو فى عيشه راضية * فى جنة عالية *
قطونها دانية * كلوا و اشربوا هنيئا
بما اسلفتم فى الايام الخالية
(112)
از آن رو كه انسان در عبادات و رياضات
، به واقع از قواى خويش اخذ مى كند
يعنى آنها را بدان سبب كه در راه خدا
و براى ذخيره روز معاد انفاق مى
نمايد؛ به نقصان و كاستى مى كشاند، پس
به حق مى توان گفت كه :
اخذ من نفسه
؛ و البته لطف اين كلام مبارك
و حسن افادت آن ، چه به لفظ و چه به
معنا مخفى نيست .
در كافى ، از شحام نقل است كه امام
ابوعبدالله عليه السلام فرمود:
از نفست براى نفست اخذ كن . از آن اخذ
كن در سلامتى پيش از آن كه بيمارى آيد
و در قوت پيش از ان كه ضعف آيد و در
حيات پيش از آن كه مرگ آيد.(113)
همچنين همان امام همام عليه السلام
فرمود: خودت را براى خودت وادار و به
كارگير كه اگر اينچنين نكنى ديگرى كار
تو را به عهده نمى گيرد.
(114)
در كلام مبارك امام عليه السلام كه مى
فرمايد: و خذ
من حى لميت . مراد از
حى و
ميت خود
شخص است ؛ يعنى از خود در حال حيات ،
براى خود در حال مرگ بستاند؛ چنانكه
در حديث پيشين گذشت ، و نيز روايتى از
رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل است
؛ كه خطاب به ابوذر فرمود:
پنج چيز را پيش
از پنج چيز غنيمت شمار... زندگى ات را
پيش از مرگ .(115)
و من فان لباق
و من ذاهب لدائم : مراد از
فانى و
ذاهب ،
سراى دنيا، و مراد از دو كلمه پس از
آن دو، سراى آخرت است . دنيا و آخرت
را به اعتبارات گوناگون ، نامهاى
بسيار است . پس معناى عبارت چنين است
: بايد از دنيايش براى آخرتش بستاند.
پس دنيا از آن حيث كه محل تجارت و كسب
كسى است كه به اين فرمايش گرانمايه
امام عليه السلام عمل مى كند، ممدوح و
پسنديده است . البته ممكن است مراد از
فانى و
ذاهب
بدن انسان ، و مقصود از دو كلمه پس از
آنها، روح باشد بنابراين مى توان آن
را اشارتى به بقاى روح و تجرد آن
دانست .
عبارت مبارك
امرو خاف الله و هو معمر الى اجله و
منظور الى عمله بدل است براى
فاخذ امرؤ
يعنى :
فلياخذ امرو خاف الله .... و
معنى چنين مى شود: از خود، براى خود،
و از دنيا، براى آخرت بگيرد مردى كه
از خدا بترسد و حال آن كه تا هنگام
اجل فرصت دارد و عمل او مورد نظر است
؛ زيرا هر نفسى ، رهين كسب خويش است .
(116) پس اگر از حضور
در بارگاه پروردگار بترسد و نفس خويش
را بازدارد، بهشت ماواى او خواهد بود،(117)
و چنانچه سركشى كند و زندگى دنيا را
برگزيند، دوزخ جايگاهش باشد.
(118) در آن جا كه
امام عليه السلام مى فرمايد:
امرو الجم نفسه
.... نفس انسان را به چهارپايى
نافرمان تشبيه فرموده است كه بايد
لگامش بندد و آن را از نزديكى به
گناهان و نافرمانى خداوند باز دارند و
به سوى طاعت و فرمانبردارى سوقش دهند،
و در غير اين صورت ، انسان را به هر
جايى كه مى خواهد، خواهد برد.
مولوى روى در مثنوى معنوى به نيكى
تمام ، روح را به عيساى روح الله عليه
السلام و نفس را به الاغ چموش تشبيه
كرده ، گويد:
ترك عيسى كرده خر پرورده اى |
لاجرم چون خر برون پرده اى |
طالع عيسى است علم و معرفت |
طالع خر نيست اى تو خر صفت |
ناله خر بشنوى رحم آيدت |
پس
ندانى خرخرى فرمايدت |
رحم بر عيسى كن و بر خر مكن |
طبع را به عقل خود سرور مكن |
طبع را هل تا بگريزد زار زار |
تو
ازو بستان و وام جان گداز |
سالها خر بنده بودى بس بود |
زانكه خربنده زخر واپس بود |
هم
مزاج خر شدت اين عقل پست |
فكرش اينكه چون علف آرد به
دست |
گردن خر گير و سوى راه كش |
سوى رهبانان و رهدانان خوش |
هين مهبل خر را و دست از وى
مدار |
زانكه عشق اوست سوى سبزه زار |
گر
يكى دم تو به غفلت و اهليش |
او
رود فرسنگها سوى حشيش |
دشمن راهست خر مست علف |
اى
بسا خر بنده كز وى شد تلف |
گر
ندانى ره هر آنچه خر بخواست |
عكس آن را كن كه هست آن راه راست |
نفيس بن عوض طبيب ، در شرح كتاب
الاسباب فى الطب ، تاليف على بن ابى
الحزم قرشى متطبب ، در مبحث عشق از
حكما نقل مى كند:
اگر نفس را مشغول ندارى ، مشغولت مى
كند، و اين بدان سبب است كه نفس
تقريبا هميشه در تدبير است . پس
چنانچه آن را به امورى نافع مشغول
دارى ، بدان مشغول مى شود و گرنه ، به
امور فاسد و مهلك مشغولت كند. نفس ،
دشمنى سخت است و بسيار امر كننده به
بدى ، و راهزنى است كه راه سالك به
سوى خداى را بندد. و اگر انسان آن را
به حال خود رها كند و از نافرمانى
خداوند و از آنچه به سويش مايل است
باز ندارد و او را به مهالك و مفاسد
برد. پس عاقل هوشيار را سزاوار باشد
كه در ابتدا به جهاد با اين دشمن
سنگدل كه در خانه اوست بپردازد.
تو
با دشمن نفس همخانه اى |
چه
دربند پيكار بيگانه اى !؟ |
در كتاب اربعين علامه بهاءالدين عاملى
قدس سره از حضرت امير مؤ منان عليه
السلام روايت است كه فرمود:
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گروهى
از سپاهيان خود را (به جهاد) اعزام
داشت . چون بازگشتند، فرمود:
مرحبا به قومى
كه جهاد اصغر را به انجام رسانيدند و
جهاد اكبر را بر عهده شان باقى است
. پرسيدند:
اى رسول خدا!
جهاد اكبر چيست ؟ فرمود:
جهاد با نفس
سپس فرمود:
برترين جهاد،
آن است كه شخص با نفس خويش كه ميان دو
پهلوى اوست ، به جهاد برخيزد.
(119)
از جمله اشعارى كه در مذمت پيروى از
نفس به صنعت تعريب سروده ام ،
ابيات ذيل است :
من كرد
نفسه پيرويا
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlفليعقدان فى الدوزخ جثيا من
افكند بدستها زمامه
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlفماله الخوشى و السلامه لانها
لحية لدغاء
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlان جاوزت عن حدها بموئى
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlفانها امارة بالسوء
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlشبها بالاستر الچموش
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlمن كان ذا دراية و هوش
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlفالقرب منها لگد و گاز
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlوالحرف فى ركوبها دراز
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlرب پنهنت بك من هواها
|
toabeh_hasanzaadeh-amoli_payneveshtha.htmlبدبخت من لا يترس عقابها
|
ترجمه خطبه
اكنون كه در فراخى بقا هستيد (كنايه
از اين كه زنده ايد) و نامه هاى اعمال گسترده است و پيچيده نشده ،
و توبه پهن است و در آن بسته نشده (كنايه از اينكه هنوز اجل شما
فرا نرسيده ) و آن كه از حق تعالى و فرمان او پشت خوانده مى شود كه
بر گرد و به سوى ما بيا ، و آن كه بد كرده است ، اميدوارى به او
داده شده كه اگر دست از بدى بردارد و به خوبى گرايد و تدارك گويد،
از او پذيرفته است و عاقبت به خير خواهد بود، پس كار كنيد و تلافى
گذشته نمايد پيش از آن كه مرگ گريبان شما را بگيرد و چراغ عمل را
خاموش گردد، و طناب عمر بريده شود و وقت به سر آيد و فرصت از دست
رود و در توبه بسته شود، و فرشتگان اعمال دست از كار بكشند و به
آسمان برشوند ( كنايه از اين كه تن به كار دهيد پيش از آن كه عمر
به سر آيد و مرگ به درآيد.) پس بايد هر كسى از خود براى خود (يعنى
خويشتن را رنج دهد و كار كند تا در آخرت او را به كار آيد كه جزاء
نفس عمل است ، و علم و عمل جوهر انسان سازند) و بايد بگيرد و از
زنده براى مرده ( يعنى تا زنده است كارى كند كه پس از مردن او را
به كار آيد) و از دنياى فانى براى سراى جاودانى ، يا از بدن فانى
براى روح باقى ، و از روند و گذرنده براى دايم هميشگى (يعنى از
دنيا براى عقبى يا از تن براى جان ).
مردى كه از خدا بترسد و حال آن كه تا هنگام اجل فرصت دارد و عمل او
مورد نظر است (يعنى تا زنده است به عمل كوشد و براى روز تنگدستى
خويش كارى كند) مردى كه چارپاى سركش نفس را لگام زده و مهار كرده
پس به لگامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارتش به سوى طاعت
خدا مى كشاند.
و آخر دعويهم ان الحمدلله رب العالمين .